بابیت و بهائیت؛ نمای دور، نمای نزدیک (1)
1. رویداد عجیب و جنجال انگیز
کشور اسلامی ایران، در قرن 13 هجری (که اندکی پس از قرن 19 میلادی آغاز شد) با رویدادهای تلخ و ناگواری رو به رو بود. در ابتدای این قرن، هم زمان با تأسیس سلسله ی قاجار، ایران (که در چند دهه هرج و مرج خونبار پس از صفویه و نادر، توان پیشین خویش را تا حدّ زیادی درباخته بود) با تجاوز یک دولت قوی پنجه و سلطه جو (یعنی روس تزاری) به مرزهای شمالی خود (قفقاز و آذربایجان) رو به رو شد که در توالی حوادث، به تحمیل دو عهدنامه های استعماری «گلستان» و «ترکمانچای»، و الحاق 17 شهر از آبادترین شهرهای شمالی این سرزمین (قفقاز اسلامی) به روسیه، انجامید.
پس از آن، نوبت به تحریکات و دخالت های غیر قانونی و فزاینده ی انگلستان در شرق کشورمان (هرات و افغانستان) رسید که در ایمن ساختن مرزهای شرقی ایران، اخلال و کارشکنی کند. در این مرحله نیز، در مواجهه ی سیاسی، نظامی ای که بر سر دخالت های یاد شده بین ایران و انگلستان در شرق و جنوب کشورمان پیش آمد، استعمار فزونخواه بریتانیا (که سرزمین وسیع هندوستان را با زور و تزویر به قلمرو خود افزوده و ثروت عظیم ملی و نیروی گسترده ی انسانی آن دیار را در خدمت اهداف استعماری خود به کار گرفته بود) هرات و افغانستان را از پیکر این سرزمین اسلامی جدا ساخت و سناریوی تجزیه ی ایران بزرگ را کامل تر ساخت.
شکستهای یاد شده و پیامدهای خفت بار آن، سرفصل تازه ای در تاریخ کشورمان گشود که مشخصه ی بارز آن، نفوذ و دخالت روزافزون دو همسایه ی غالب و سلطه جوی شمالی و جنوبی آن روز ایران (روس و انگلیس) در مقدرات این سرزمین بود. و البته، این همه، غیر از مشکلات و معضلات گوناگون بود که همسایه ی دیگر ایران یعنی حکومت عثمانی، به شکلهای گوناگون (به صرافت طبع یا به تحریک روس و انگلیس) برای ملت و دولت ایران پیش می آورد…(1)
در کنار تهاجم مستقیم قوای استعمار خارجی به مرزهای ایران، در داخله ی کشورمان نیز با سیاهه ای بلند از فتنه ها و آشوبهای خونین و نوبه نو روبه رو هستیم که هر چند در فرجام با رنج بسیار، توسط حکومت مرکزی مهار و سرکوب می شوند، اما آسیب ها و خسارتهای سنگین آن ها به کشور و ملت ایران، عملاً ته مانده ی رمق ایران اسلامی را (که در چنگال سلطه جویان بیگانه، دست و پا می زدند) می ستاید و توان دفاعی آن را در برابر تهاجمها و تحکّمهای بیگانگان رو به تحلیل می برد…
فتنه ی تجزیه طلبانه حسن خان سالار در خراسان، آشوب آقاخان محلاتی در کرمان، و شورش شاهزادگان مدعی سلطنت (نظیر علی شاه ظل السلطان و امام قلی میرزا) که انگشت همان همسایگان سلطه جوی در تحریک و هدایت آن ها جلوه گر است، مهم ترین فتنهاها و آشوب های خونباری هستند که به ویژه در مقطع حساس «شاه مرگی» و انتقال سلطنت به سلطان جدید قاجار، رخ می نماید و در ابتدای سلطنت محمد شاه و ناصرالدین شاه قاجار، سال ها انرژی و نیروی مادی و معنوی ایران را به خود اختصاص می دهد…
در میان حوادث بحران زا و خونبار داخلی کشورمان در قرن 13 هجری، اما، در آغاز دهه ی ششم این قرن با حادثه ای شگفت و از جهاتی بی سابقه در تاریخ ایران روبه رو می شویم که هر چند همچون حوادث یاد شده، موجی از آشوب های خونین در کشور آفرید و خسارات هنگفتی به خزانه ی کشور (به قول امیر کبیر: 2/5 میلیون تومان به پول آن روز) وارد ساخت (2)، اما از جهاتی با حوادث مزبور تفاوت اساسی داشت…
در سال 1260ق یک جوان 25ساله ی شیرازی به نام میرزا علی محمد (که به زودی به «باب » شهرت یافت) مدعی شد که باب (علم) امامان شیعه(ع)، و نماینده ی خاص آخرین آنها: حجت بن الحسن عسکری(عج)، است. دیری نگذشت که پا را فراتر نهاد و ادعاهای «قائمیت» و «رسالت» و حتی «ربوبیت» کرد و با آوردن کتابی ناتمام به نام بیان، اسلام و قرآن را منسوخ شمرد. و این در حالی بود که وی، اولاً در آثار اولیه ی خود (هم چون کتابش موسوم به تفسیر سوره ی یوسف علیه السلام) کراراً به نام و مشخصات دقیق حضرت حجت بن الحسن العسکری(قائم موعود شیعیان) تصریح کرده و حالا ادعا می کرد که قائم موعود، کسی جز خود او نیست! ثانیاً در بحث با عالمان ایران نیز، نتوانسته بود آنان – و بالتبع، ملت مسلمان ایران – را حتی نسبت به «بابیت» خویش، متقاعد سازد، چه رسد به اثبات ادعاهایی چون قائمیت و رسالت و تأسیس شریعت جدید!
تضاد فاحش بین مشخصات باب با منجی موعود شیعیان، تلوّن و تناقض وی در ادعاهای خویش، وجود اغلاط ادبی و علمی بسیار در آثار وی، عجز او از پاسخ گویی به سؤالات علما، و اقدامش به توبه و تکذیب مکرر ادعاهایی خویش در شیراز و تبریز(3)؛ نکاتی بود که مشت باب را برای علما (و بالتبع: ملت ایران) باز کرد و مانع گرایش توده ی مردم به وی گردید.
با رو شدن دست میرزا علی محمد باب، لاجرم علما و دینداران (به عنوان مبارزه با عامل بدعت گذاری در دین و ایجاد تفرقه ی در مسلمین) به دفع وی همت گماشتند و حکومت قاجار، با فشار ملت و رهبران مذهبی آن، باب را به بند کشید و دور از چشم مردم، در گوشه ای از شمال غربی ایران (ماکو و بعداً چهریق) زندانی ساخت.
به رغم این رویکرد منفی عمومی، جمعی از مردم ایران (که غالباً از دور صدایی می شنیدند)، از سر اعتقاد(4)، و برخی نیز به قصد شکار از آب گل آلود، به جوان شیرازی گرویدند و اطرافیانش این جا و آن جا به تبلیغ وی پرداختند. دوری باب از دسترسی مردم نیز، زمینه را برای «افسانه سرایی» اتباع وی جهت «بزرگنمایی» پیشوای خویش، مساعد می ساخت.(5) انگشت خارجی هم در آن هنگامه بیکار نبود و دست هایی مشکوک از درون حکومت هم چون منوچهرخان معتمدالدوله ی گرجی(6) و میرزا آقاخان نوری(7) (با«تعلّل» در رفع غائله، یا بدتر از آن، «تبانی» پنهان و آشکار با بابیان) ماده ی فتنه را غلیظ می خواستند.
آیینی که می خواست با «قتل عامِ» مسلمین، ایران را تسخیر کند!
اینک، پس از آشکار شدن عجز باب از پاسخ گویی به سؤالات علما، و اقدام وی به تکذیب مکرر مدعیات خویش در پی برخی تنبیه ها، میان او و یاران محدودش با توده ی عظیم ملت مسلمان ایران که از علما رهنمود می گرفت، شکافی افتاده بود که روز به روز بزرگ تر و چالش انگیزتر می شد، خصوصاً آن که باب، در کتاب بیان، اتباع خویش را به برخورد تند و خشونت آمیز با مخالفان، یعنی مسلمانان، فراخوانده و حکم به مصادره ی اموال کسانی کرده که به کتاب بیان ایمان ندارند.(8) و نیز گفته بود: «خداوند بر هر پادشاهی که به آیین بیان معتقد است واجب ساخته است که یک نفر غیر مؤمن به این آیین [یعنی غیر بابی] را بر سرزمینش باقی نگذارد و این امر را بر همه ی پیروان به باب نیز واجب ساخته است».(9) چنان که در تفسیر سوره ی یوسف(ع) نیز فرمان داده بود: «تمام مشرکین را بکشید و زمین را از ایشان پاک نمایید»، که قاعدتاً مسلمانانی که سر تسلیم در برابر او فرود نمی آوردند مصداق بارز این فرمان بودند! حتی اگر در دین اسلام، کفار (اهل کتاب) بین قبول اسلام و پرداخت جزیه، مخیر می شدند و در صورت پرداخت جزیه، جان و مالشان (در پرتو حکومت اسلامی) محفوظ می ماند، به فرمان باب، جزیه نیز از مخالفان آیین او پذیرفته نمی شد و مخالفین باید یکسره از صفحه ی جهان، معدوم می شدند!
باب در کتاب مبسوط مشهورش، قَیّوم الاسماء موسوم به احسن القصص یا تفسیر سوره ی یوسف(ع)، چند به اصطلاح سوره ی آن تفسیر را به لزوم قتال و محاربه ی پیروانش با مخالفان اختصاص داده و اتباع خویش را با نهایت تصمیم و عزم، امر به کشتار دیگران (بخوانید: مسلمانان و شیعیان) کرده بود. در سوره ی 96، که آن را سوره ی «قتال» نامیده، آورده بود:
ان الله قد کتب علیکم القتال فی سبیل هذا الذکر الاعظم بالحق علی الامر و قدکان الامر فی ام الکتاب عظیما… یا قره العین، حرّض المؤمنین علی القتال بین ایدینا فانّ الله قد ضمّن لهم الجنّه.
همانا خداوند واجب کرده است بر شما جنگیدن در راه این ذکر اعظم – مقصود، خود علی محمد باب است – به حق و روی امر، و این امر، در کتاب، بزرگ است. ای نور چشم من، مؤمنان (به من) را بر قتال در برابر ما تحریض کن، که خداوند بهشت را برایشان تضمین کرده است.
و در سوره ی 99:
اقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم الا عند المسجد الحرام و حرم ائمّتکم الحق.
مشرکین را هر جا که یافتید بکشید، جز در دو جا: نزد مسجد الحرام و حرم امامان بر حقّ خویش.(10)
و در سوره ی 102:
یا قره العین(11) اذا جاء الامر من عندی فادعوا الناس الی القتال فان الله قد اخزن لیومک رجالاً کالجبال فی القوه.
ای نور چشم من، زمانی که از جانب من فرمان قتال صادر شد مردم را به جنگ فراخون (و بدان که) خداوند برای دوران تو مردانی را که در نیرو(ی جنگیدن) همچون کوهها قویند ذخیره کرده است.
و در سوره 97:
یا ایها الحبیب، حرّض المؤمنین علی القتال، ان یکن منکم عشر رجال صابرون یغلبوا باذن الله اَلفاً… یا معشر المؤمنین فاسخروا البلاد و اهلها لدین الله الخالص و لا تقبلوا من الکفار جزیهً.
ای حبیب من، مؤمنان را بر قتال تحریض کن، چنان که از شما ده تن مرد شکیبا گام به میدان قتال بگذارند، به اذن خدا بر هزار تن غلبه خواهد کرد… ای گروه مؤمنان، برای خاطر دین خدا [یعنی آیین باب]، شهرها و ساکنان آنها را تسخیر کنید (و تحت قدرت خود درآورید) و از کفار، جزیه نپذیرید.(12)
باب در آثار دیگرش، از جمله کتاب بیان، نیز مجموعاً همین استراتژی خشونت بار را تعقیب می کرد، که از جمله ی آن ها حکم صریح وی در بیان فارسی (باب 4 از واحد 6) مبنی بر لزوم اخراج افراد غیر بابی (بخوانید: افراد مسلمان) از مازندران، فارس، آذربایجان و عراق عرب است.(13)
اسدالله مازندرانی، مبلغ و نویسنده ی مشهور بهائی، تصریح می کند که: باب پیروان خویش را به محو کتب رایج در حوزه های علوم دینی شیعه (در رشته های منطق، فلسفه، اصول و…) فرمان داده و در پاسخ به سؤال بعضی از اصحابش، گفته بود: برخدا توکل کن و همه ی کتاب ها را نابود ساز و نیز گفته بود: هر که آیات ما را تصدیق کند بر او فرض است که به محو همه ی کتب شیعیان همت گمارد: «اتکل علی الله و امح الکتب کلّها و خذ عطاء ذکر اسم ربک و قال [علیه السلام] و لکن من صدق بایاتنا فرض ان یمحو کلّ ما کتب القوم الا بعضاً من آیات البیان من قبل حکم البدع ».(14) به نوشته ی همین مبلغ بهائی: «حکم منع از ممارست علوم رسمیه ی معموله آن ایام [یعنی کتبِ درسی رایج در حوزه های علوم دینیه در رشته های گوناگون] و محو کتبی که… به نام علوم فقه اجتهادی و اصول الفقه و کلام… مشهور شده… و نیز محو کتب مطوَّله ی مباحب لفظیه ی فرعیه ی لغت العرب و هم مسائل مصطلحه ی منطقیه و امثالها در بیانات و آثار حضرت باب اعظم از آغاز ظهور…، ثابت و درخشان، و بابیه به آن عقیده مشهور و نمایان بودند و بالاخره در کتاب مستطاب بیان، قانونی در این خصوص تنظیم فرمودند تا کتب وَفیره ی [=فراوان] مذکوره ی معروفه به نام علم و دین… از میان » برود.(15)
مازندرانی، همچنین، رساله ی سؤال و جواب میان یکی از علمای شیخیه ی تبریز با میرزا محمد علی انیس (هم بند و هم مرگ باب در تبریز) را نقل می کند که به عنوان یکی از «احکام عجیبه ی غیر قابل عمل در [کتاب] بیان، چنین می نویسد: باب در این کتاب «مجالست و معاشرت با غیر بیانی را نهی کرده و حق مالکیت مال را از غیر بیانی سلب نموده و ازدواج با غیر بیانی را حرام ساخته و حق سکونت در… فارس، عراق، آذربایجان، خراسان [و] مازندران را از غیر بیانی سلب نموده، تدرّس و تعلّم همه ی علوم، غیر کتب بیانیه خصوصاً منطق و کلام را منع کرده و حکم در مورد سختی از ادعا تبرّی جسته اوراقی در تبرّی و انکار به دست مردم» داده است و انیس در پاسخ، به جای ردّ این نسبت ها، تلویحاً آنها را پذیرفته و در مقام توجیه و اثبات صحت این دستورات بر می آید.(16)
شعر میرزا نعیم، شاعر طراز اول بهائی و مقرب عباس افندی، نیز مشهور است که می گوید:
بر تو فرض است جز کتاب بیان
محوِ کلِّ کتب، حدیث و قدیم
آن که خارج بود ز دین بیان
کرد باید برون ز پنج اقلیم(17)
به قول عباس افندی، پیشوای بهائیت: «در یوم ظهور حضرت اعلی [=باب] منطوق بیان، ضرب اعناق و حَرقِ کتب و اوراق و هَدمِ بِقاع و قتل عام الا مَن آمن و صدَق بود… ». یعنی، در زمان ظهور باب، محتوای کتاب بیان وی، دستور به زدن گردنها و سوزاندن کتاب ها و اوراق و انهدام مراکز و قتل عام مردم بود و تنها کسانی مشمول این حکم نمی شدند که به باب ایمان آورده و آیین وی را تصدیق کنند…(18)
الواح غلاظ و شدادی نیز که رهبر بابیان، دمادم بر ضدّ علمای دین(19) و نیز رجال حکومت همچون حاجی میرزا آقاسی صدراعظم وقت (که اتفاقاً متهم به مماشات با باب و بابیان بود) صادر می کرد و آن ها را کافر و مشرک به خداوند و مظهر ابلیس می خواند(20)، بر آتش خصومت بابیان با مسلمانان نفت می پاشید، و پیدا است که این گونه احکام تند و خشونت بار، با توجه به مقاومت ملت و دولت در برابر آیین باب، چه طوفانی از خشم و کینه در قلب بابیان بر پا می کرد و چه درگیری و آشوب خونینی را در کشور دامن می زد- خشم و کینه و آشوبی که، پیش و بیش از هر کس، متوجه «علما و دینداران» می بود.
کینه ی بابیان نسبت به دولت و مردم ایران را از این سخن یحیی صبح ازل (وصیّ منصوص باب، و رهبر بابیها پس از مرگ وی) می توان دریافت که می گوید: «سفیانی [مراد، حاج محمد کریم خان کرمانی، رهبر شیخیان کرمان و رقیب سرسخت باب] پیش از این طاغی شده است و مانند او خنزیر [ناصرالدین شاه] و تقی [امیرکبیر، و] آقاسی [حاج میرزا آقاسی] همه به خداوند کافر شدند ».(21)
اسدالله مازندرانی(مورخ و مبلغ مشهور بهائی) در شرح حال زرین تاج قزوینی مشهور به «قره العین» (که از سران و مبلغان طراز اول و پیشگام در جنبش بابیه، و نور چشم میرزا علی محمد باب و بهاء و عبدالبهاء، محسوب می شود)(22) با اشاره به حوادث دوران اجتماع جنجال انگیز بابیان در دشت بدشت(23) می نویسد: قره العین،
… در یومی از آن ایام، بی پرده و نقاب، سوار بر اسب، از باغ مسکونه اش بیرون راند و در آن حال کلیجه ی ترمه، که…[حسینعلی بهاء] برایش فرستادند، در بر داشت و شمشیر برهنه در دست، توسن دوانده سیف(24) را گردانده، گفت: اَینَ سعیدِ العلماء و اَتباعِه(25) و احباب حاضرین یکصدا جواب گفتند: کُلُّهُم ماتوا.(26) باز گفت: اَینَ شقیِّ الاشقیاء و اَشیاعِه(27)، و آنان جوب دادند: کلّهم فاتوا.(28)
مسیو نیکلا (عضو سفارت فرانسه در ایران عهد ناصری) در شرحی که از زبان برادرزاده ی محمودخان کلانتر (زندان بان قره العین در تهران) آورده، از قوی وی می نویسد:
«بابیها به قدری ترس و وحشت در توده تولید کرده بودند که حدّی بر آن متصوّر نبود ».(29) عبدالحسین آواره، نویسنده و مبلغ مستبصر بهائی، نیز اعتراف می کند که: «…چون به تاریخ دوره ی باب نگریم جز حملات قاسیانه ی [سنگدلانه ی] بابیها امری مشاهده نمی کنیم… ».(30)
خشونت و شدت عملی که بابیان (هنگام شورش در زنجان به رهبری محمد علی زنجانی ملقب به «حجت») با مخالفین خویش داشتند، در آثار نویسندگان بی طرف (و حتی تا حدودی متمایل و یا دست کم دلسوز نسبت به بابیه) نیز بازتاب یافته است.
گرنت واتسون، عضو سفارت انگلیس در تهران به روزگار امیرکبیر، در تاریخ خویش پس از شرحی پیرامون مقاومت شدید بابیان زنجان در برابر قشون دولتی می نویسد: آن ها «پیشنهاد تسلیم را که فرمانده ی ایرانی پیغام فرستاده بود با پوزخند پاسخ دادند و شخص خوش نیت و شتابزده ای را که فرمانده ی ایرانی پیغام فرستاده بود با پوزخند پاسخ دادند و شخص خوش نیت و شتابزده ای را که برای وساطت بین دو طرف جلو آمده بود درجا کشتند و امان از وقتی که ایرانیها به دست بابیها اسیر می گشتند و گفته اند که مانند حیوان نسبت به آنها رفتار و آنها را با یک دست از تیر چوبی آویزان و کباب می کردند».(31) سِر پِرسی سایکس نیز در تاریخ ایران، با اشاره به شورش بابیان در زنجان می نویسد: «آنها به متابعت از خوارج، تمام زندانیان را آن قدر شکنجه می دادند که می مردند » !(32)
کیت ادوارد ابوت، مأمور انگلیسی، در گزارشی که در تاریخ 30 اوت 1850 (از داخل اردوی نظامی دولت ایران در زنجان) به انگلیس ارسال می دارد، با اشاره به درگیریهای شدید میان قشون دولتی (به رهبری محمدخان بیگلربیگی و بابیان شورشگر در آن شهر، می نویسد: بابیها «با روحیه ای بسیار قوی و رویّه ای سرسخت و لجوجانه می جنگند… و چنان خوب نشانه روی می کنند که تاکنون بسیاری از افراد قوای دولتی را از پای در آورده اند… به محض آنکه افراد قشون در معرض دید دشمن واقع می شوند هدف اصابت تیر آنان قرار می گیرند… امروز تأیید شد که آن ها [=بابیها] فرد بدبختی را که به دستشان افتاده اند به خاک هلاکت نشانده اند. بابیان در این مورد به انواع فجایع و وحشیگری دست زده و حتی عده ای را مثل اسب نعل کرده اند و عده ای دیگر را از یک دست و یک پا آویزان کرده و برخی را زنده زنده در آتش افکنده اند ».
به نوشته ی ابوت: «ملا محمدعلی که سردسته این مدافعین متعصب است، آن ها را به نوید آن که اگر در جنگ شهید شوند، روحشان جاوید خواهد ماند ترغیب می کند که با قوای دولتی بجنگند تا آن جا که شربت شهادت بنوشند و در زمزمه ی مقدسین قرار گیرند و یا پیروز شوند و بر اسب مراد سوار گردند، و قلمرو خود را از شرق تا غرب گسترش دهند… علاوه بر اینها به آن ها اطمینان می دهد که دولت روس در این جنگ یار و مددکار آنها است، و از هیچ گونه کمکی در این راه دریغ نخواهند ورزید. مع هذا تصور می رود که هر چند بسیاری از پیروانش در کمال ایمان و غیرت از او پشتیبانی می کنند، با همه ی اینها بسیاری دیگر نیز در صورتی که راه فرار داشته باشند و بتوانند خودشان را از معرکه کنار بکشند و جانشان را نجات دهند، در اولین فرصت به وی پشت خواهند کرد و راه سلامت را پیش خواهند گرفت. من تصور می کنم که بیگلربیگی تاکنون بسیار خوب از عهده ی انجام وظایف محوله بر آمده است، زیرا مشاهده می کنم که بیگلربیگی تاکنون بسیار خوب از عهده ی انجام وظایف محوله برآمده است، زیرا مشاهده می کنم که بیگلربیگی تاکنون بسیار خوب از عهده ی انجام وظایف محوله برآمده است، زیرا مشاهده می کنم که قبل از او هیچ کاری انجام نمی گرفته و بین افراد قشون نارضایی و اکراه حکمفرما بوده و جز توبیخ چیزی وجود نداشته است، در صورتی که در همین چهارده روزی که از ورود وی می گذرد، وضع کاملاً تفاوت کرده است. ظلم و ستمی که گزارش می دهند توسط بیگلربیگی مجاز شناخته شده بی اساس به نظر می رسد و حقیقت ندارد ».(33)
تأیید گزارش های فوق از خشونت وحشیانه ی بابیان زنجان را در گزارش دالگوروکی (سفیر روسیه در ایران) نیز مشاهده می کنیم، آن جا که در نامه ی مورخ 26 اکتبر 1850خاطر نشان می سازد: «بابیها هنوز هم با شدت سابق مشغول نبرد می باشند و طبق اطلاعاتی که به دست ما رسیده (از زنجان) سرتیپ فرخ خان که از کرمانشاه مأموریت پیدا کرده بود به زنجان نزد بیگلربیگی برود، گرفتار بابیها شده و این فاناتیکها او را آتش زده سوزانده اند». (34)
شرح بیشتر رفتار بابیان زنجان با مخالفان خود را، می توان در کتاب لسان الصدق، نوشته ی آیت الله سید محمد سِردانی زنجانی (معروف به سید مجتهد، متوفی 1269ق)، فقیه پارسا و متنفذ زنجان در زمان شورش یاد شده(35)، خواند که در سال 1266، در بحبوحه ی جنگ بابیان با قوای دولتی و نیروهای مردمی مسلمان شهر، نوشته است:
…و باید دانست اعظم جهاد، جهاد گروهی است که اظهار اسلام و ایمان کنند و انعقاد نطفه و تولدشان از مسلمین و مؤمنین باشد و بعد خارج از اسلام و ایمان شوند؛ معتقد به دین دیگر، غیر از دین سیدالمرسیلین خاتم الانبیاء- علیه آلاف التحیه و الثناء- شوند؛ ازدحام و اِشهار سلاح نمایند [یعنی، شمشیر کشند] و [از دست ایشان] خوف بر بیضه ی اسلام باشد؛ و علاوه، ارده ی قتل نفوس اهل دین حق و اخذ اموال ایشان نمایند. در این صورت بر اهل اسلام و ایمان به امر فقها، که قائم مقام و نایب عام امام عصر- علیه السلام اند، [واجب است که با این گونه کسان] جهاد و قتال نمایند، مثل جماعت بابیه که در بلده ی زنجان عجب مجمع و کثرت دارند، با اشهار سلاح و ابعاد و تخویف [=ترساندن] اهل ایمان و اخذ اموال ایشان، در اطفای دین منیف جناب خاتم – صلی الله علیه وآله- و ابطان مذهب حنیف ائمه ی اثنی عشر – علیهم السلام – می کوشند [و مدعی اند] که… دین و مذهب و کتاب، همه، منسوخ است به دین و کتاب سید علی محمد شیرازی، و اعتقاد و عمل به کتاب جعلی و دین اختراعی نماید.
مدت دو ماه است با ایشان جهاد و قتال داریم. به قدر 73 نفر از جوانان اهل ایمان شهید و کشته شده اند و 300نفر از این کَفَره ی ضالّه ی مضلّه کشته شده. الآن در آخر شهر شعبان المعظّم مشغول جهادیم، تا خداوند قادر… به حرمت محمد و آل محمد نصرت و امداد فرماید…
سید مجتهد، با این پیش پرده به بحث درباره ی ملا محمد علی زنجانی (حجت) پرداخته و رفتار خشونت بار وی را به نقد می کشد:
ملا محمد علی زنجانی، دو سال قبل غلّو بَیِّن [آشکار] داشت. بعد از مقالت باب، تصدیق وی کرده خود را حجت و امام از جانب او دانسته و در این سه روز، در ملأ عام، گفت: امروز آیه و وحی به من رسید[!] و این، دلیل ادعای نبوتش شده. و با وجود این احوال، در این ایام، شدت عداوتش به حضرت مرتضی علی و اولاد طاهرینش – علیهم السلام ظهور و بروز یافته. [بدین گونه که چند روز پیشین] محبوسین… آن ملعون، که اهل ایمانند [و] وقت قتال و جهاد دستگیر شده بودند، در حبس از راه ضیق و شدت عقوبت، غلات دو مؤمن را به حکم کافر سفاک [محمد علی زنجانی] در حضور محبوسین کشته بودند و همه ی اعضای ایشان را قطعه قطعه کرده بودند و چند روز مانده بود و عفونت برداشته [بود، در نتیجه محبوس مسلمان] بنا گذاشته بودند استغاثه در دادگاه خالق رحمان… نمایند، به طور… [آشکار و بلند] فریادِ: “یاالله، تو را به فرق شکافته ی حضرت امیرالمؤمنین و به شهادت امام حسین علیهما السلام – قسم می دهیم ما از این تنبیه و عقوبت خلاصی ده که رضا به مرگ داده ایم” [سر داده بودند].
ملعون بدتر از دجّال و ابلیس… از درون خانه بیرون می آید[و] به دهلیز خانه می رسد، مُشرِف بر محبوسین؛ اولاً سبّ و دشنام به دین و مذهب… هر دو می کند، بعد می گوید: ای اهل ارتداد که دین حق را قبول نکردید و در دین باطل ماندید، ندانسته اید بدانید، علی علیه السلام و حسین بن علی علیه السلام در وقت امامت حجت بودند، شفاعت می کردند؛ حجّیّت ایشان تمام شد و منسوخ؛ باید در وقت تشفُّع، حجج امروز را که میرزا علی محمد و من باشم شفعای خود سازید. چون اعتقاد به حجیت علی و حسین بن مرتضی علی علیه السلام امروز ندارید باید شما را تنبیه و سیاست کنم. بیچارگان را به چوب بسته که بعد از این، از این غلطها نکنید[!].
و در مجلس دیگر، حاج ابرهیم خان صراف را به چوب بسته بود و [او] آه و فریاد می کشید: “آقا، من زیارت یازده امام را کرده ام به حرمت ایشان مرا مضروب نساز!”. کفر و غلطی که کفر بیّن بوده و تا به حال احدی از شیاطین جِنّیه و اِنسیّه – ماضیه و آتیه – جرئت این غلط و کفر را ندارند که گفته باشند و یا بگویند – حکایت کفر، کفر نیست ولی قلم یارای [آن] ندارد که تحریر سازم. خلاصه… به مرتبه ای جسارت و جرئت به هم رسانیده، در همه ی نوامیس شرعیّه، تصوّرات خلافیّه ی قطعیّه ی شرعیّه ی عقلیّه ی کرده که مزدک – که جعل این دین باطل کرده – با آن که در دین زردشت – که حالش معلوم است – نتوانست این گونه تصرفات در نوامیس دین زردشت نماید…(36)
خشونت فجیع بابیان ظاهراً تنها اختصاص به آشوب زنجان نداشت و در دیگر شورشهای مسلحانه ی آن جماعت (نظیر آشوب قلعه ی شیخ طبرسی مازندران) نیز مواردی از این دست خشونتهای سبعانه در تواریخ ثبت شده است. محمد جعفر خورموجی، تاریخ نگار عهد ناصری، که به حقیقت گویی شهرت دارد، در شرح درگیریهای بابیان به رهبری ملاحسین بشرویه ای با قشون دولتی در مازندران، پس از ذکر شبیخون بابیها به قوای آقا عبدالله هزار جریبی، و قتل آقا عبدالله و هزیمت و فرار نیروهای وی از صحنه ی جنگ، می افزاید: «جماعت بابیه منهزمین را، تعاقب کنان، به قریه ی فرا شدند و بر صغیر و کبیر و رجال و نساء ابقا نکرده، تمامی را به درجه شهادت رسانیدند. پس از نهب و غارت به آتش عدوان از قریه ی فرا به جز مشتی خاکستر اثر نگذاشتند؛ مراجعه به قلعه ی طبرسی نمودند. بعد از آن که این خبر در طبرستان مشتهر گردید، اهالی مازندران هر کس در مقام و منزل خود اقامت، و به محارست خویش مشغول شدند».(37)
در همین زمینه باید به اقدام بابیان (تحت امر قره العین) به قتل فجیم عمومی دانشمند خویش: حاجی ملا محمد تقی برغانی قزوینی «شهید ثالث » (فقیه محبوب، پر نفوذ و مجاهد خطه ی قزوین در عصر فتحعلی شاه و محمد شاه قاجار) اشاره کنیم که منابع مهم بهائی نیز بدان اشاره و اعتراف دارند.
ترور سنگدلانه ی یک فقیه محبوب و پر نفوذ
آیت الله العظمی حاج ملا محمد تقی برغانی قزوینی مشهور به «شهید ثالث» (شهادت: 17ذی قعده ی 1263ق) از مراجع عظام تقلید شیعه در عصر سلطنت فتحعلی شاه و محمد شاه قاجار است که در جریان هجوم ارتش تزاری به ایران، نسبت به سرنوشت میهن اسلامی بی تفاوت نماند و در دوره ی دوم جنگ های ایران و روس، بر ضد بیگانه ی مهاجم، صلای جهاد در داد و همراه برادرش (شیخ محمد صالح) برای تحریض مجاهدان، عازم جبهه ی جنگ شد.(38)
وی در کنار خدمات علمی و اجتماعی (تدریس و تألیف و فتوا و قضاوت)، با فِرَق نوظهور چون بابیه نیز (که آنان را «بدعتگزار در دین»، و مایه ی «تفرقه و آشوب » در جامعه رسید.(39) آیت الله میرزا محمد تنکابنی در شرح حال وی می نویسد:
از جمله ی کرامات آن بزرگوار، شهادت او بود که به امیرمؤمنان تأسی نموده و در مسجد میان محراب، در میان دو سجده، خون مبارکش را ریختند و در سال آخر [عمر] به جهت شیوع مذهب باب، آن جناب غالباً بر بالای منبر به وعظ انام اشتغال داشت و مردم را از سوء حال باب تحذیر و آن طایفه را تکفیر می فرمودند.
میرزا جواد نامی که اصل او از عرب، و مسکنش در قزوین بود، گوید که: چند روز پیش از شهادتش، به خدمت آن بزرگوار رسیدم. آن جناب فرمودند التماس دعا دارم. من عرض کردم که خداوند عالم نعمت های دنیا و آخرت را به شما کرامت فرمود، از عزت و اولاد و علم و نشر شریعت و تألیف در علوم. اکنون برای شما چه آرزو مانده؟ فرمود که آرزوی من شهادت است. عرض کردم که شما همیشه در شهادت [=شهود حق بوده]، بلکه برتر از آن مایه دارید، زیرا که نظر به نص خبر، مداد علماء بهتر از دماء شهداء است.(40) آن جناب فرمود بله چنین است، ولیکن من شهادت را به معنی در خون آغشته شدن را می خواهم.
و در همان شب که شربت شهادت را نوشید، چون نیمی از شب گذشته خواست که به مسجد رود، به عادت مستمره ی دیرینه به عبادت مشعول شود، عیالش به او گفتند که شما امشب، و یا این شبها، رفتن به مسجد را ترک کنید. آن جناب فرمود مگر می ترسید که مرا بشکند؟ من بسیار طالب شهادتم ولیکن این سعادت دور است که مرا میسر و مرزوق گردد. پس در سنه ی 1264هزار و دویست و شصت و چهار در نیمه شب از خانه بیرون آمد و در مسجد خود رفت و در محراب عبادت ایستاد و به تضرع و زاری و بی قراری و گریه به درگاه حضرت باری اشتغال داشت و چون نزدیک صبح شد، گویا صبح کاذب بود و عجوزه[ای] که به عادت خود آمد چراغ مسجد را روشن کند و او هم به چراغ روشن کردن مشغول بود و شهید ثالث در آن هنگام سر به سجده گذاشته و مناجات خمسه عشر را به نهایت خضوع و خشوع می خواند و می گریست، که به ناگاه چند نفر از فرقه ی غلویه ی ضاله ی مضله ی بابیه داخل مسجد شدند. در [بار] اول، نیزه بر گردن مبارک آن جناب زدند. آن جناب هیچ معترض نشده، زخم دوام را زدند که آن جناب سر از سجده برداشته و فرمود که چرا می کشید؟ پس نیزه به دهان مبارکش زدند که دهان آن جناب شکافته شد. مجملاً آن که جمع، هشت زخم به او زدند که به ناگاه آن عجوزه فریاد برآورد و قتله ی ظالمه گریختند.
آن جناب از محراب برخاست که از مسجد بیرون آید تا خون میان مسجد ریخته نشود، و محراب به در مسجد نزدیک بود. پس آن بزرگوار تا نزدیک در مسجد رسید که ضعف بر او مستولی شد، از شدت زخمها و پیری و عبادت در شب، در همان نزدیک در افتاد و غش کرد و در خون خود غوطه می زد. پس عیال و اطفال با خبر شدند و آمدند جسد اطهرش را به خانه بردند، و تا دو روز زنده بود و درست قدرت بر سخن گفتن نداشت به جهت شکاف زبان، و بسیار تشنه می شد و قدرت بر آشامیدن آب نداشت، زیرا زخم سوزش بر می داشت و طاقت شرب آن نمی آورد و مکرر در همان حالت از تشنگی سیدالشهداء علیه السلام به یاد می آورد و قطرات عبرات(41) از دیدگان خود می ریخت و می فرمود: یا اباعبدالله، جانم به فدای تو. آیا از تشنگی بر تو چه گذشت؟
الحاصل، بعد از دو روز روح مبارکش به جانب جنان در خدمت سید جوانان اهل بهشت شتافت، و خواستند که جسد مبارکش را به جانب ارض اقدس عتبات نقل دهند، اهل قزوین راضی نشدند و هجوم عام کردند و بدنش را در قزوین در جوار شاهزاده حسین در مقبره ی منفرده… سپردند و پس از چند ماه یا چند سال برای تعمیر، قبرش را شکافتند، همان بدن اطهر مانند ایام زندگانی، به احوال خود باقی مانده و اکنون آن مرقد، مزار معروف است.(42)
از گزارش تنکابنی در فوق، که منبع آن خانواده ی شهید ثالث و برخی از دوستان آن مرحوم اند، چند نکته بر می آید: 1. عاملان ترور شهید ثالث، چند تن بوده اند (نه یک تن): «به ناگاه چند نفر از فرقه ی… بابیه داخل مسجد شدند… [و]… نیزه بر گردن مبارک آن جناب زدند… ». 2.عاملان ترور، از گروه بابیان بوده اند (نه فی المثل، گروه شیخیان). 3. حملات شهید ثالث، در اواخر عمر، «به جهت شیوع مذهب باب» در کشور، عمدتاً متوجه فرقه ی بابیه بوده است. 4. شهید ثالث، آن ایام، در معرض خطر قرار داشته و شواهد، حاکی از احتمال سوء قصد به جان وی بوده است. به همین علت نیز خانواده اش در شب حادثه به او می گویند«که شما امشب، و یا این شبها، رفتن به مسجد را ترک کنید». این امر، نشان می دهد که از چندی پیش از ترور، برخی تحرکات و تهدیدات از سوی مخالفان وی مشهود بوده است.
رفتار خانواده ی شهید ثالث پس از قتل ایشان نیز، در راستای همین نکات چندگانه سیر می کند. ملامحمد قزوینی، پسر بزرگ شهید ثالث و شوهر پیشین قره العین، فشار خود را (به عنوان مسببّان قتل پدر) روی دستگیری و مجازات «چند تن از بابیان شهر» متمرکز می کند، و آمر و دستوردهنده ی ترور را نیز، شخص قره العین دانسته و بر لزوم حبس و مجازات او اصرار می ورزد.(43) به قول نبیل زرندی، مورخ بهائی: ورثه ی شهید ثالث «می گفتند قاتل حقیقی ملا تقی طاهره [قره العین] است. زیرا به امر او این عمل اتفاق افتاده» است.(44)
اسدالله مازندرانی، نویسنده و مبلغ طراز اول بهائی، در کتاب مشهورش (ظهورالحق) ضمن بیان «اماکن تاریخیه ی قزوین» می نویسد: «و مسجد حاجی [ملا محمد تقی قزوینی] که در آن جا به دست بابیه کشته شد ».(45) این جمله به وضوح می رساند که مازندرانی، دقیقاً بابیان -و نه فرقه های دیگر – را عامل قتل شهید ثالث می دانسته است. مهم تر از عناصر بابی/بهایی (موسوم به محمد مصطفی بغدادی) نقل می کند که کاملاً مؤید نکات 4 گانه ی فوق بوده و نشان می دهد که قره العین، اساساً 15 روز پیش از ترور شهید ثالث در قزوین، از ماجرای مزبور و حتی عاملان آن (شیخ صالح کریمی و ملا ابراهیم محلاتی) دقیقاً خبر داده و ضمن اخبار از سرنوشت خونینی که در انتظار آنها است، بابیان مقیم شهر را با اصرار واداشته که (برای ایمن ماندن جان خویش از خطرات آن ماجرا) پیشاپیش شهر را ترک گویند و تنها عاملان ترور (برای انجام برنامه ی ترور) در شهر باقی بمانند!
محمد مصطفی بغدادی، از بهائیان سرشناش عصر بهاء و عبدالبهاء است(46) که پدرش: شیخ محمد شبل، نیز از شیخ های بابی مسلک عراق، و شاگردان قره العین در کربلا و بغداد شمرده می شد و حتی قره العین در ایام اقامت در بغداد، چندی در منزل او می زیست. هنگامی هم که قره العین از بغداد رهسپار قزوین شد، شیخ محمد شبل همراه او به ایران و قزوین آمد.(47) محمد مصطفی، در سفر قره العین و پدرش به ایران، آنان را همراهی می کرد و سالی که شهید ثالث ترور شد، با پدرش در قزوین می زیست و با قره العین ارتباط داشت، او در رساله ی کوتاه خود چنین می نویسد:
من قریب به ده سالگی بودم، والد مرا امر داد که به محضر قره العین رفته، عرض بعضی مطالب کرده اخذ جواب نمایم، و آن مظلومه همه روزه در خانه[ای] به قُرب منزل ما آمده، ساعتی مکث می نمود و برخی زنان از جانب پدر و عمش با او نگهبان و مراقب بودند و نیز بعضی از تلامذه ی عمش محارست از او می نمودند و آن ایام قریب به یک ماه شد و من روزی به خدمتش تشرّف یافتم،
در ضمن، امر فرمود که از قزوین خارج شده توجه به طهران بکنیم که مقام ظهور و سرّ ظهور بُوَد و چون روز بعد به محضرش رسیدم، پرسید که: آیا آنچه گفتم به پدرت ابلاغ نمودی؟ گفتم: بلی، ولکن ایشان نام طهران را به مقام طاهر تأویل کردند. گفت: بسیار خوب، به ایشان بگو به بلده ی قوم توجه کنند، و چون این امر را به ایشان رساندم، گفتند: مقصود آن بزرگوار قیام به امر الهی و نشر اوامر حق است.
پس یوم ثالث به آن مظلومه روبه رو شدم، پرسید: آیا به این جماعت ابلاغ پیام کردی؟ گفتم: بلی، ولکن تأویل به قیام امر الهی کردند. پس تبسمی کرده گفت: نزد آنان برو و بگو توجه به مشهد مقدس در خراسان نمایند، و همی که رفتم و ابلاغ پیام کردم، ایشان نام مشهد را به مشهد نفس رحمانی که مشاهد نفوس از او حاصل می گردد تأویل نمودند. پس در یوم رابع مشرف به مقابله ی با آن بزرگوار شدم، پرسد که آیا به والد و همراهانش ابلاغ کردی؟ چون در این باره گفتم این را هم چنان تأویل کردند، بر افروخت و مرا امر کرد به آنان بگویم جمیعاً از قزوین خارج شوند. چه که لابد از وقوع زلزله ی عظیمه است که قزوین از آن به حرکت آید و خون شما کلاً ریخته گردد و خداوند در مستَقبَلِ ایام(48) در حقّ شما اراده ی خیر دارد، خصوصاً تو ای آقا محمد مصطفی و شیخ پدرت. پس من برگشتم و آن امر سوم را عرضه داشتم و ایشان به من گفتند نزد آن جناب برو و بگو که شیخ صالح کریمی و ملا ابراهیم محلاتی چگونه است که با ما خارج نمی شوند؟ و همین که به محضرت رفتم و عرضه داشتم به من فرمود نزدشان برگرد و بگو که شیخ صالح و فاضل ملا ابراهیم محلاتی وقتشان به انتها رسید و زمانشان به سر آمد و شهادت در راه حق سبب حیاتشان است (اقتلونی یا ثقاتی انّ فی قتلی حیاتی) ولکن وقت شهادت شما نشد و اگر خود را به شهادت بیندازید آن، موت و هلاک محسوب می گردد. پس من برگشتم و امر صریح را به ایشان ابلاغ داشتم و در همان روز به سوی طهران رفتم و شیخ سلطان هم با ما بود، ولی شیخ مکوئی و جماعت اعراب به قم توجه کردند و بعد از پانزده یوم، آن واقعه در قزوین واقع شد و حاجی ملا تقی به قتل رسید.(49)
عبدالحسین آواره، به نقل از نوشته ی محمد مصطفی بغدادی، آخرین واکنش و پیغام قره العین به شیخ محمد شبل و یاران بابی وی را این گونه بیان می دارد: قره العین «متغیر شد و فرمود به ایشان بگو مقام تعبیر نیست و سری در ضمیر نه. بلکه باید سفر کنید و از این بلد خارج شوید، زیرا امر عظیمی پیش خواهد آمد و تزلزل بزرگی ظاهر خواهد شد و اگر بمانید خون شما ریخته خواهد شد ».(50)
در گزارش بغدادی، چنانکه می بینیم، از یک حادثه ی قریب الوقوع خونین و نام دو تن به اسامی شیخ صالح کریمی و ملا ابراهیم محلاتی (که پیش بینی می شده در آن حادثه به قتل برسند) سخن رفته است. بغدادی، خود با اشاره به ترور شهید ثالث در 15 روز پس از پیش گویی قره العین، ماهیت حادثه مزبور را رونش می سازد: قتل آیت الله حاجی ملا محمد تقی قزوینی «شهید ثالث». آن دو تن (کریمی و ملحاتی) نیز جزء افرادی هستند که از اصحاب قره العین محسوب می شدند و در پی ترور شهید ثالث، با فشار شدید ورثه ی آن شهید و مردم متدین قزوین، به عنوان «مباشران قتل» توسط مأموران حکومتی دستگیر(51) و به جرم شرکت در ترور آیت الله، اعدام شده اند.(52) ضمن اینکه، ورثه ی شهید ثالث، قره العین را نیز (که منسوب نزدیک آنان، و برادرزاده و عروس خود شهید ثالث محسوب می شد) در اینجا آن فاجعه، «مسبب اصلی» شمرده و بر مجازات وی اصرار داشتند.(53)
کاظم سمندر (از قدمای بابی و بهائی) می نویسد: ملامحمد (فرزند شهید ثالث) «چنین توهم و تصور کرده بودند که در خانه ی حاجی اسدالله [فرهادی، از بابیان فعال قزوین و یاران قره العین که پس از ترور شهید ثالث دستگیر و در انتقال به تهران درگذشت] به اطلاع جناب طاهره، رؤسای بابیه انجمن نموده و به حکم آن ها این قتل واقع شده؛ لهذا از حکومت، به اصرار، استنطاق و اذیت جناب طاهره را خواست… ».(54) نبیل زرندی نیز تصریح می کند که: ملا محمد (فرزند شهید ثالث) و منسوبینش «می گفتند قاتل حقیقی ملا تقی، طاهره است، زیرا به امر او، این عمل اتفاق افتاده » است.(55)
گزارش تنکابنی (در قصص العلماء)، روایت محمد مصطفی بغدادی (مندرج در ظهور الحق و الکواکب الدریه)، و اصرار ورثه ی شهید ثالث بر خونخواهی از بابیان و قره العین (به عنوان مباشر و آمر قتل آن مرحوم). مجموعاً نقش بابیه به رهبری قره العین را در ترور شهید ثالث مسلم می سازد.
به رغم حقیقت فوق، از آن جا که البته، «صلاح» رهبران بهائیت – با آن ژستها و شعارهای «صلح دوستانه» و دم زدن از «وحدت عالم انسانی» – هرگز در «پذیرش » این حقیقت نیست، منابع وابسته به این فرقه کوشیده اند با نقل حکایتی (که البته مثل بسیاری از نقل ها و حکایت های مندرج در متون بهائی، تنها اعضای فرقه آن را شنیده و نقل کرده اند، و جای دیگر، اثری از آنها نیست) ترور را به فردی به نام «ملا عبدالله شیرازی معروف به میرزا صالح» نسبت دهند که اولاً در قتل شهید ثالث، منفردانه عمل کرده و هیچ یک از بابیان با او همدستی نداشته اند. ثانیاً در هنگام ترور اساساً بابی نبوده و ارتباطی با قره العین و یاران وی نداشته است!
نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت، قاتل شهید ثالث را فردی به نام ملاعبدالله شیرازی (معروف به میرزا صالح) می شمارد که در هنگام وقوع سفر به ماکو برای دیدار با باب، به قزوین می رسد و پس از مشاهده ی مخالفت شدید آیت الله شهید ثالث با شیخ احمد احسائی، روی تعصب شیخیگری، آیت الله را می کشد و از صحنه ی قتل دور می شود. ولی بعداً چون او می بیند دیگران را بی گناه گرفته و شکنجه می کنند، نزد حاکم قزوین می رود و خود را معرفی می کند. او را نزد شهید ثالث (که در بستر، نَفَسهای آخر را می کشیده) می برند و ایشان تصدیق می کند که قاتل من، همین شخص است. حاکم، عبدالله را به زندان می افکند، اما دیگر متهمان را نیز رها نمی کند و سرانجام، آنها را به پایتخت می فرستد. عبدالله، در تهران، هنگام محاکمه، داستانش را برای صاحب دیوان نقل می کند و صاحب دیوان از او خوشش آمده و موجبات فرار او را فراهم می سازد. چندی بعد که شورش بابیان در قلعه ی طبرسی آغاز می گردد، عبدالله به آن ها می پیوندد و در همان گیرو دار به قتل می رسد.(56)
چنانکه ملاحظه می کنیم، حکایت مندرج در تاریخ نبیل از جهات مختلف با روایت (معتبر) محمد مصطفی بغدادی از ماجرا، و نیز تلقی و برخورد خانوده ی شهید ثالث نسبت به عوامل ترور، تعارض آشکار دارد. زیرا حکایت نبیل، نشان می دهد که قتل شهید ثالث، به دست فردی غیر بابی صورت گرفته که این کار را به تنهایی و بدون همکاری با قره العین و اصحاب وی، انجام داده است. در حالی که طبق گزارش بغدادی، قره العین 15 روز پیش از ماجرا، کاملاً از وقوع حادثه و نیز عوامل ذی نقش در آن خبر داشته و حتی بابیها را (به استثنای چند نفری که مردم قزوین و خانواده ی مقتول، بعداً آنها را به جرم شرکت در ترور شهید ثالث، کشتند) برای حفظ جانشان با زور از قزوین بیرون رانده است. وانگهی، طبق حکایت نبیل، سوء قصد کننده به شهید ثالث، فقط یک نفر (و آن هم، ملاعبدالله) بوده و کسی با وی در این امر شرکت نداشته است.(57) اما طبق روایت بغدادی، که با روایت منابع معاصر واقعه(58) نیز هم خوانی دارد، ترور شهید ثالث توسط چند تن (و نه یک تن) صورت گرفته و قره العین و یارانش نیز در آن نقش اصلی را داشته اند. جالب است که مسیو نیکلو فرانسوی (عضو سفارت فرانسه در ایران عهد ناصری) در کتاب جانبدارانه اش راجع به باب (که با بهره گیری از سخنان بابیان و بهائیان قدیمی(59) نوشته است) فردی که پس از قتل شهید ثالث آمد و اعتراف کرد که: «من تنها، قاتل و مقصرم»، «یک نفر عرب موسوم به شیخ صالح» شمرده است، یعنی همان شیخ صالح کریمی در گزارش بغدادی!(60)
صرف نظر از تعارض داستان نبیل با روایت معتبر بغدادی، نکات و قرائن دیگری بر مجموع این داستان وجود دارد و دست کم، باور آن را بسیار سخت می سازد. ذیلاً به برخی از این نکات و قرائن اشاره می کنیم:
1. داستان مندرج در تاریخ نبیل، از حیث محتوا خالی از غرابت نیست. زیرا طبق این حکایت: صاحب دیوان «از خودش نیّتی و نیک قلبی ملا عبدالله خیلی خوشش آمد و به نوکرهای خود پنهانی سفارش کرد که طوری رفتار کنید که ملا عبدالله بتواند فرار کند و وسائل فرار او را فراهم نمایید» و عبدالله نیز از زندان گریخت.(61) در حالی که، با توجه به خشم برافروخته مردم متدین قزوین بر ضد عاملان ترور آیت الله شهید ثالث، و فشار و اصرار شدیدی که خانواده ی آن شهید در امر تعقیب و مجازات قاتلان آیت الله به دولت وارد می ساختند (و طبعاً علمای پایتخت نیز ترور فجیع یک مرجع تقلید برجسته را ضربه به جامعه ی روحانیت قلمداد کرده و اهمال و تعلل دولت نسبت به قاتلان آن فقیه متنفذ و محبوب را به هیچ رو نمی تابیدند غائله خاتمه نیافت، آری با توجه به این جهات، بعید به نظر می رسد که صاحب دیوان به خود جرئت داده باشد شخصی را (بخوانید: عبدالله شیرازی) که به قول حضرات، صراحتاً به ترور آیت الله شهید ثالث اعتراف کرده و آیت الله نیز در حضور جمع، بر قاتل بودن او صحه گذاشته و همراه دیگر متهمان به محبس تهران انتقال یافته بود، از زندان فراری دهد و از پیامدهای سنگین و مخاطره بار مؤاخذه ی شاه و مقامات بالای حکومت – که از سوی علما و مردم و خانواده ی شهید، به شدت تحت فشار بودند- نهراسد!
منابع بابی و بهائی، از غَلَیان خشم مردم قزوین در اثر ترور فقیه محبوب خویش: آیت الله شهید ثالث، و بروز «فتنه ی شدید» (62) و «ضوضای عظیم» (63) بر ضدّ بابیان قزوین (به عنوان عناصر ذی نقش در آن ترور) خبر می دهند. نبیل زرندی اعتراف می کند که: «حادثه ی قتل ملاتقی» شهید ثالث «خشم و غضبی عجیب در وجود ملا محمد [فرزند آیت الله شهید ثالث] ایجاد کرد… پس از اقدامات بسیار، موفق شدند که طاهره [قره العین] را در منزل پدرش ملا صالح محبوس سازند. چند نفر زن را به مراقتب او گماشتند و به آنها سفارش کردند که جز برای وضو گرفتن، طاهره را نباید بگذارند از اطاق بیرون بیاید. می گفتند قائل حقیقیِ ملا تقی، طاهره است، زیرا به امر او، این عمل اتفاق افتاده، اشخاص دیگری را هم که حبس کرده بودند به تهران فرستادند و آن ها را در منزل یکی از کدخداهای تهران محبوس کرده داشتند. ورثه ی ملاتقی به هر طرف می شتافتند و به وسایل مختلفه متشبث می شدند که محبوسین را به واسطه ی خروجشان از اسلام و اقدامشان به قتل ملاتقی اعدام کنند ».(64) در چنین وضعیت خطیری، کدام دولت مرد عاقلی به خود اجازه می دهد با فرار دادن قاتل زندانی معترف به قتل یک مرجع تقلید معتبر و متنفذ، چنین ریسگ بزرگی را که می تواند به قیمت جانش تمام شود، انجام دهد؟
2. از منابع بهائی بر می آید که به رغم اعتراف صریح «ملا عبدالله شیرازی معروف به میرزا صالح» ! به این جرم بسیار سنگین و مخاطره آمیز، نه خانواده ی مقتول به حرف های او اعتنای لازم را معطوف داشته اند و نه حکومت مرکزی (با آن که شدیداً توسط مردم و علما و ورثه ی مقتول تحت فشار بوده است) پس از انتقال او به محبس تهران، برخوردی مناسب با سنگینی جرم وی، با او کرده است!(65) چندان که جناب ملا عبدالله شیرازی مشهور به میرزا صالح! به خود جرئت داده است که از محبس بگریزد(66) و به بابیان شورش گر در قلعه ی شیخ طبرسی (و قبل از آن، در بدشت) بپیوندد!
3. در داستان نبیل، ادعا می شود که عبدالله شیرازی (میرزا صالح) فردی شیخی بوده که مشغول تحقیق در امر بابیت بوده و بدین منظور نیز عزم سفر به ماکو (حبس گاه باب) داشته است، که در راه، گذارش به قزوین می افتد و دست به ترور شهید ثالث می گشاید. اما جالب است که (به نوشته ی همین نبیل و دیگر منابع بهائی): جناب عبدالله را در اجتماع بدشت (که کوتاه مدتی پس از ترور شهید ثالث منابع بهائی): جناب عبدالله را در اجتماع بدشت (که کوتاه مدتی پس از ترور شهید ثالث تشکیل شده) حاضر(67)، و با قره العین کاملاً در پیوند بسیار نزدیک می بینیم. چندان که، گفته می شود هنگام حمله ی مردم به بدشتیان در قریه ی نیالای مازندران و فرار و پراکندگی بابیان، او در کنار قره العین ایستاده و یکتنها از وی در برابر مهاجمان دفاع کرده است!(68)
نکات فوق، مؤیّد آن است که داستان منقول در تاریخ نبیل، از بنیاد «ساختگی و مجعول» می باشد و فلسفه ی «جعل» آن نیز، انصراف اذهان از نقش قره العین و یاران بابی او در آن ترور، و پاکسازی پرونده ی این زن ماجراجو و هنجارستیز (که تبلیغات رهبران بابی و بهائی، از او یک طاره ی قدیس ساخته) از قتل یک دانشمند محبوب و مورد قبول مردم، بوده است.
به رغم این تکاپو، باید گفت که: گزارش محمد مصطفی بغدادی، روایتی دسته اول از ماجرا توسط یکی از عناصر شاخص بابی/بهائی است که موضوع را مستقیماً از زبان خود قره العین شنیده و نقل کرده است. وانگهی، روایت او را نویسندگان و مبلغان مهم فرقه در آثار خویش، نظیر اسدالله مازندرانی در کتاب ظهورالحق (که از منابع معتبر فرقه محسوب می شود)(69)، نقل و تلقی به قبول کرده اند (هر چند به لوازم منطقی و قضایی آن، اعتنای درخور نکرده اند). بنابراین، با وجود چنین روایت، که با قرائن و شواهد تاریخی موجود، از جمله: دیدگاه و تلقی بازماندگان شهید ثالث نسبت به قاتلان پدر خویش نیز هم خوانی دارد، دیگر جایی برای جعل قصه و حکایت، و انکار نقش مسلم قره العین در ترور فقیه برجسته و طراز اول قزوین باقی نمی ماند- نقشی که (با توجه به «مقام و موقعیت بسیار برجسته ی» قره العین در بین بابیان(70)) مسلماً جنبه ی «محوری و کلیدی » – در حد امر و دستوردهنده ی ترور مزبور – داشته است.
دو نکته
نکته ی 1
حتی اگر هم بپذیریم که داستان مشکوک تاریخ نبیل واقعیت دارد، یعنی قبول کنیم که واقعاً (پس از قتل شهید ثالث، و دستگیری و حبس و شکنجه ی یاران قره العین در قزوین) کسی (به اسم ملا عبدالله شیرازی یا میرزا صالح یا مخلوطی از هر دو!) آمده و ادعا کرده باشد قاتل اصلی منم و هم دستی هم در این کار نداشته ام و علت اقدامم به ترور نیز نه تعصب «بابیگری »، بلکه ناراحتیم از ضدیت شخص مقتول با شیخ احمد احسائی بوده است(یعنی پای دعوای «شیخی-بالا سری » در میان بوده است، نه «مسلمان- بابی»)، باید گفت که پیدا شدن چنین کسی و طرح این ادعاها و حرفها از سوی وی، چیزی جز یک «سناریوی طراحی شده » از سوی خود عاملان ترور، یعنی قره العین و شبکه ی همدست او، نبوده است.
در معنی، خود شبکه ی ترور، برای انحراف در مسیر پرونده و لوث کردن ماجرا، به فردی از بابیان مأموریت داده اند که بیاید و چنین بگوید، و برای آن که دستش رو نشود، آدرسها و اطلاعات لازم را نیز در مورد ترور محل اختفای حربه ی قتل (نیزه ی خونین) در اختیار وی نهاده اند، تا همه چیز طبیعی و به قاعده جلوه کند، تا در نتیجه، عاملان اصلی از تیغ مجازات نجات یابند و بتوانند کار خود را (متناسب با شرایط جدید) تداوم بخشند- کاری که در دنیا سابقه دارد و مجرمان همیشه یک سری خطوط بدلی و انحرافی ایجاد می کنند تا سرنخ اصلی گم شود…
مؤید این امر، لحظه ی بسیار حساس و سرنوشت سازی است که عبدالله/صالح برای معرفی خود به حکومت قزوین (به عنوان قاتل شهید ثالث) انتخاب می کند: لحظه ی تصمیم حکومت به اعمال خشونت نسبت به متهمان دستگیر شده جهت اعتراف گرفتن از آنان، خطر لو رفتن اسرار!
طبق نوشته ی منابع بهائی: میرزا صالح زمانی خود را به حاکم قزوین معرفی و نزد او به قتل اعتراف کرد که: حکومت پس از بازجوییهای اولیه، تصمیم گرفته بود برای گرفتن اعتراف از قره العین و یاران بابیش، داغ و درفش به کار برد، و روشن است که در این مرحله، اگر اسراری وجود داشت توسط افراد فاش می شد. محمد علی ملک خسروی می گوید شیخ صالح کریمی را گرفته و می خواستند در دارالحکومه قزوین داغ کنند، که ملا عبدالله شیرازی (معروف به میرزا صالح) آمد «و خود را قاتل معرفی نمود» (71) کاظم سمندر نیز می نویسد: به اصرار ملامحمد پسر شهید ثالث و شوهر سابق قره العین، قره العین را «با خادمه اش کافیه نام و زن دیگر به دارالحکومه برده استنطاق نمودند» و چون قره العین را «با خادمه اش کافیه نام و زن دیگر به دارالحکومه برده و استنطاق نمودند» و چون قره العین منکر شرکت در قتل شهید ثالث شد، عمال حکومت دست به داغ و درفش بردند «نخست برای احترام و ترسانیدن جناب طاهره، دست های کافیه خادمه را زیر اُرُسی گذاردند که در بیرون اطاق داغ نمایند، در این احوال شدید و خطیر… بغتتاً(72) بانگ بلند شد که قاتل پیدا شد… و معلوم شد که آقا میرزا صالح نام شیرازی است که انقلاب و آشوب شهر و گرفتاری بیگناهان را دیده و اضطراب مظلومان را شنیده، با پای خود به دارالحکومه آمده» و اقرار کرده است.(73)
البته صِرفِ اینکه قائل، چنین لحظه ی حساسی را برای رفتن به قربانگاه برگزیده، دلیل مجرم بودن دستگیر شدگان نمی شود، اما وقتی که از یک سو دلیلی معتبر نظیر روایت محمد مصطفی بغدادی، از نقش دستگیر شدگان (قره العین و یاران وی) در ترور شهید ثالث حکایت می کند، از دیگر سو (به اعتراف خود منابع بهائی) خانواده ی مقتول انگشت اتهامشان را با اصرار به سوی همین افراد نشانه رفته و نهایتاً نیز همانها را به سمت اعدام می کشانند، و از دو دیگر سو از سوی خانواده ی مقتول و دستگاه دولت، به اعترافات میرزا صالح نیز (که مدعی قتل شهید ثالث بوده) نیز اعتنایی در خور نمی شود – آن گاه موضوع پیدا شدن ناگهانی سر و کله ی مردی چند امسمه! (ملا عبدالله/ میرزا صالح) و ادعای او مبنی بر اقدام خود انگیخته و تنها به قتل شهید ثالث، آن هم درست در لحظاتی که قرار است یاران و خادمه ی قره العین را (برای کشف حقیقت ماجرا) شکنجه دهند، کمی بیش از حد شک برانگیز می شود، و این وجه قضیه در ذهن یک پژوهنده ی تیزبین، برجسته و پررنگ می شود که لابد حضرات از نتیجه فشارهای وارده بر متهمان هراس داشته و می خواسته اند با فرستادن عبدالله/صالح به میدان، مانع فاش شدن ماهیت شبکه ی ترور، و انحراف ذهن مسئولان پرونده گردند. به همین علت نیز، خانواده ی مقتول، با وجود آن همه اظهار حساسیت نسبت به ترور و پیگیری مصرّانه ی قاتلان، اعترافات این قاتل بی باک و وقت شناس و خوش شانس! را چندان جدی نگرفته اند! و این جدی نگرفته اند! و این جدی نگرفتن، البته می تواند به این دلیل نیز باشد که اساساً چنین فردی و اعترافی وجود نداشته و چنانکه گفتیم، داستان عبدالله شیرازی توسط اعضای فرقه عمداً جعل و پردازش شده است تا ذهن خوانندگان را نسبت به حقیقت ماجرا (و نقش مسلم قره العین و بابیان در قتل فجیع یک عالم بزرگ شیعی)پریشان و مغشوش سازند و واقعیت تاریخ را – هم چون بسیاری موارد دیگر که بعضاً در خلال مقالات مجموعه ی حاضر تبیین شده – تحریف کنند.
سخن دکتر عبدالحسین نوایی را پایان بخش این فصل قرار می دهیم. نوایی می نویسد: «با اینکه بابیه سعی دارند که قره العین را از تهمت قتل ملا محمد تقی مبری بدانند و در این باره توجیهاتی می کنند، ولی مدارک متقن تاریخی ثابت می کند که قتل آن مرد روحانی به امر و اطلاع وی بوده است». وی سپس، به عنوان یکی از این مدارک متقن تاریخی، به روایت محمد مصطفی بغدادی استناد کرده و چنین می افزاید:
به این عمل قره العین عنوان و اسمی جز قساوت وحشیانه و تعصب شدید نمی توان نهاد. روحانی متدین بزرگوار و پیرمردی عاجز را به جرم داشتن عقیده ای کشتن، آن هم بدان وضع دلخراش، به خصوص که قاتل برادرزاده ی وی باشد، جرمی است که به هیچ گونه پرده پوشی نمی توان کرد…(74)
نکته ی 2
منابع تاریخی (اعم از بهائی و غیر آن) از برخی عناصر تروریست در دستگاه بهاء و عبدالبهاء یاد می کنند که میراث قره العین بوده اند.
عبدالحسین آیتی (نویسنده و مبلغ مستبصر بهائی) از فردی به نام نصیر بغدادی (حاج عباس) یاد می کند که «از دزدهای مشهور و لوطیهای معروف بغداد بوده، میرغضب بهاء و مطیع عبدالبهاء بوده… و خود بهائیان بکرات می گفتند نصیر (یا حاجی عباس) عاشق سرکار آقا [عباس افندی] بود. و او چندین قتل برای خاطر آقا مرتکب شده، هر موقع مخالفی داخلی پیدا می کردند او را خبر می دادند. اولین قتلی که این نصیر عرب مرتکب شد قتل ملا رجبعلی قهیر، برادر زن سید باب، بود در کربلا، چه، او مردی مطلع بود و به سبب آگاهی بر حوادث، ابداً زیر بار ریاست میرزا حسینعلی نرفته، قیام او را بر خلاف دستورات باب معرفی می کرد. لهذا نصیر را برای کشتن او به کربلا فرستادند و شرح آن در صفحه ی 220 از کتاب ادوارد براون [موادی برای مطاله درباره ی آیین باب] مذکور است » (75) به گفته ی آیتی، در ماجرای قتل ازلیهای مقیم عکا (سید محمد اصفهانی و… در ذی قعده ی 1288ق) توسط اصحاب بهاء نیز، ابتدا نصیر بغدادی به پیشینه و وضعیتش تابلو بود و ماجرا لو می رفت، لذا او را مرخص کرده و کار را به دیگران واگذاردند.(76)
حسن موقر بالیوزی، از سران بهائیت، در شرح ماجرای ترور ازلیهای عکا به دست اطرافیان نزدیک در سال 1288ق، سخن آیتی درباره ی ماهیت تروریستی نصیر بغدادی را تأیید می کند. موقر به «یکی از بهائیان عرب موسوم به ناصر(77)» اشاره می کند «که به نام حاجی عباس نیز معروف بود، به قصد ساکت کردن آن بدکاران [ازلیهای مخالف بهاء در عکا] از بیروت به عکا آمد، به احتمال قوی این همان ناصر است که گفته می شود در قتل حاجی احمد کاشانی در بغداد دست داشته است ».(78)
بحث از ترور ازلیهای عکا توسط بهائیان در این جا مدّ نظر ما نیست؛ نکته مورد نظر پاورقیی است که حس موقر در اینجا می زند و به روحیه و رویّه ی تروریتسی قره العین اعتراف می کند. موقر در پاورقی می نویسد:
چنانکه نبیل در تاریخ خود نقل می کند در بین همراهان جناب طاهره از بغداد به ایران شخصی به نام عابد و پسرش ناصر بودند که ناصر بعدها به حاجی عباس معروف شد. اگر این همان ناصر باشد، که به احتمال قوی همان شخص است، این عمل او نمایانگر روحیه ی افرادی است که در اطراف آن بانوی قهرمان [بخوانید: تروریست مآب و ترویست پرور] قرار داشتند[!]
پینوشتها:
1. همچون: قرارداد محرمانه ی دربار عثمانی با دولت روس تزاری علیه ایران در بحبوحه ی تجاوز ارتش تزاری به شمال کشورمان در زمان فتحعلی شاه، کشتار و غارت اهالی خرمشهر توسط علی رضا پاشا (حاکم عثمانی در عراق) در 1253ق، قتل عام فجیع شیعیان ایرانی و غیر ایرانیِ مقیم کربلا توسط نجیب پاشا (ایضاً حاکم عثمانی در عراق) در 1258ق، و توطئه ی همان دولت (به تحریک بریتانیا) جهت جداسازی بحرین و دیگر جزایر خلیج فارس از کشورمان! که شرح آن ها خود دفتری قطور می طلبد.
2. ر.ک: قرن بدیع، ترجمه ی نصرالله مودت، 315/1-316.
3. در مقاله ی «علی محمد باب: توبه می کنم و هیچ ادعایی ندارم!»، که در منبع این مقاله آمده است، به تفصیل درباره ی نکات 5گانه ی فوق سخن رفته است.
4. آواره، مبلغ پیشین بهائی، در الکواکب الدریه (ج1،ص49) می نویسد: مردم در ابتدا فکر می کردند علی محمد باب «مبشّر ظهور محمد بن الحسن است ».
5. همان زمان، کسانی چون رضاقلی هدایت، مورخ دانشمند معاصر باب، معتقد بودند که حبس باب در ماکو و چهریق، موجب «مزید شهرت و رغبت نسبت به » او شده است. ر.ک: فهرس التواریخ، تصحیح عبدالحسین نوایی و…، ص459.
6. حمایت بودار منوچهر خان معتمدالدوله از باب در حالی بود که حاجی میرزا آقاسی (صدراعظم وقت ایران) مخالف باب بود (الکواکب الدریه، 79/1). چنانکه دکتر عبدالحسین نوایی نیز علت حمایت منوچهر خان از باب را «شکستن علمای اصفهان » می داند (فتنه ی باب، ص120).
برای رفتار کاملاً «مشکوک و سؤال برانگیز » منوچهر خان معتمدالدوله (حاکم گرجی نژاد و ارمنی تبار اصفهان در زمان محمد شاه قاجار) به تمرد صریح از دستور دولت مرکزی مبنی بر اعزام سریع باب به تهران، و اقدام وی به چند ماه پذیرایی گرم و مخفیانه از باب در کاخ خود در اصفهان، و فراهم ساختن زمینه ی دیدار مخفیانه ی دستیاران نزدیک باب (دور از چشم مردم اصفهان) و همچنین تحریک و تشویق باب به پیگیری آمال بلند پروازانه ی خود، ر.ک: الف) منابع بابی و بهائی: نقطه الکاف، ص118؛ مطالع الانوار، صص 183-186؛ الکواکب الدریه، 75/1به بعد؛ آهنگ بدیع، سال 24(1348)، ش5و6، صص138-139 ب)منابع غیر بابی و بهائی؛ مفتاح باب الابواب، میرزا مهدی خان زعیم الدوله، ترجمه ی حسن فرید گلپایگانی، صص 93-101 و 112-113؛ فلسفه ی نیکو، حسن نیکو، 19/2 به بعد؛ فتنه ی باب، بخش تعلیقات دکتر عبدالحسین نوایی، صص 118-121؛ مذاهب ملل متمدنه: تاریخ سید علی محمد معروف به باب، مسیو نیکلا، ترجمه ی ع.ف (علی محمد مترجم همایون فره وشی)، ص402؛ شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 475476/2؛ پای سخنان پدر، محمد جعفر امامی، صص33 و 37.
7. در مورد میرزا آقاخان نوری (از عوامل مهم عزل و قتل امیرکبیر، و عنصر تحت الحمایه ی انگلیس و بعداً روسیه ) و روابط مرموز وی با بابیان ر.ک: بخش مربوط به دوستان و دشمنان سیاسی حسینعلی بهاء در منبع این مقاله.
8. بیان فارسی، باب پنجم از واحد پنجم، «فی بیان حکم اخذ اموال الدین لایدینون بالبیان »، ص157.
9. همان، باب 16 از واحد هفتم، ص262.
10. آن زمان، باب هنوز خود را پایبند به اسلام و تشیع نشان می داد، و لذا مقصود از پیشوایان بر حق، ائمه ی شیعه علیهم السلام است.
11. برخی، مراد باب از تعبیر «قره العین» در کتاب قیوم الاسماء را، قره العین مشهور (زرین تاج قزوینی) پنداشته اند که ظاهراً تصوری اشتباه است.
12. ر.ک: احسن القصص – تفسیر سوره ی یوسف، استنساخ سید جواد بافقی کاتب، مکتبه ی رضویه، از روی نسخه ی سال 1261ق، به خط محمد علی بن ملا عبدالله، مجموعاً 415ص، سوره های 96-102.
13. بیان فارسی، ص193 و نیز ر.ک: گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص273.
14. ظهور الحق، 255/3.
15. همان، ص255.
16. ر.ک: همان صص35-37.
17. جنات نعیم، عبدالحمید اشراق خاوری، 381/1.
18. ر.ک: مکاتیب عبدالبهاء، 266/2 و نیز: گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، صص272-273. در اینجا بد نیست به نکته ی طنزآمیزی اشاره کنیم. به رغم احکام خشونت بار بر ضدّ ملت و دولت ایران، جالب است که شوقی افندی (پیشوای بهائیان) ادعا می کند که: در «قرن اول بهائی… قوه ی قدسیه ی الهیه، حامل فیوضات عظیمه ی رحمانیه و تأییدات غیبیه ی ربانیه» یعنی میرزا علی محمد باب شیرازی «در مدینه ی طیبه ی شیراز متولد گردید و اهل عالم را به ندای جانفزای صلح و سلام و اصلاح من فی الامکان مخاطب ساخت… » ! (قرن بدیع، ترجمه ی نصرالله مودت، 258/4). خوشمزه تر از او، عباس افندی است که صراحتاً منطوق بیان را قتل افراد و سوزاندن کتاب ها و هدم خانه های مخالفان باب می داند، اما در یکی از اظهارات خود مدعی می شود که: علی محمد باب«جان را فدا نمود» و…. بسیاری از اتباعش به قتل رسیدند و «جان و مال و اهل و عیال، کل را فدا و نثار نمودند…. به جهت آن که عالم انسانی نورانی گردد و نزاع و جدال به کلی از بیخ و بنیاد برافتد و ملکوت صلح بر عموم بشر استیلا یابد… » ! (نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص112). نیز در سخنرانی های خود در امریکا، ادعا می کند که: کشتگان بابیه (آمار مقتولان بابیه را او 20هزار تن برآورد می کند، و می دانیم که اکثریت قاطع آنان در شورش های مسلحانه ی زمان امیرکبیر و ترور نافرجام ناصرالدین شاه به قتل رسیدند) «به جهت رفع… تعصبات [دینی و وطنی و…] و خصوصِ اخوّت و یگانگی عالم انسانی » جان باخته اند! (بدایع الآثار، محمود زرقانی، 345/1).
اعمال خشونت بار و وحشیانه ی بابیان شورشگر (نظیر شکنجه دادن و حتی سوزاندن مخالفان) به ویژه در آشوب زنجان، ثبت تواریخ است (ر.ک: تاریخ ایران دوره ی قاجاریه، گرنت واتسون، ترجمه ی ع. وحید مازندرانی، ص363؛ تاریخ ایران، ترجمه ی سید محمد تقی فخر داعی، 495/2؛ انشعاب در بهائیت…، اسماعیل رائین، صص56-58، و…). معلوم می شود شمشیرهای آخته و خونریز بابیان شورشگر در قلعه ی شیخ طبرسی و زنجان و تبریز بر ضد دولت و ملت ایران، می خواسته بنیان «اخوّت و یگانگی عالم انسانی» را تحکیم بخشد! جالب است که عباس افندی به دنبال سخنان فوق الذکر می افزاید: دیگران، تنها شعار صلح و «الفت میان امم مختلفه» را سر می دهند اما ما عمل می کنیم! عبارت عباس افندی را برای تأمل و تفنّن! ذیلاً می آوریم: امتیاز حسینعلی بهاء آن بود که «ما را از هر تعصبی نجات داد. تعصبات است که عالم را خراب کرده، هر عداوت و نزاعی و هر کدورت و ابتلایی که در عالم واقع شده یا از تعصب دینی بوده یا از تعصب وطنی یا از تعصب جنسی یا تعصب سیاسی. تعصب مذموم و مضر است؛ هر نوع باشد. وقتی که این تعصبات از عالم دور شود آن وقت عالم انسانی نجات یابد. ما برای این مقصد عزیز می کوشیم. بیست هزار نفر را فدای این امر عظیم نمودیم که در نهایت مظلومیت به جهت رفع این تعصبات و خصوص اخوت و یگانگی عالم انسانی شهید شدند. این است عمل و جانفشانی ما که امم مختلفه را الفت داده و احزاب متنوع را در ظل کلمه ی واحده در آورده ولی سایرین فقط حرفی می زنند… »! ر.ک: بدایع الآثار، همان.
19. مسیو نیکلا (منشی سفارت فرانسه در ایران عهد ناصری) در کتاب جانب دارانه ای که راجع به باب و زندگی و آثار او نوشته، نامه ای بلند از باب را نقل می کند که در آن، خطاب به یکی از مریدان و مبلغان خود در مشهد (که با مخالفت مردم مسلمان مشهد روبه رو بوده) می نویسد: «کسانی که یک صفحه از کتاب مرا بخوانند و این آثار الوهیت را کذب پندارند مسلماً در نظر خداوند و اهل حق مانند حیواناتند و حیف است کلمه ی حیوان نیز بر آن ها اطلاق شود. این ها خرند و شاید گم راه تر. چه خر نیز هفتاد مرتبه در روز خدا را تسبیح می کند. پس دور شو از این نفوس حیوانیه… اگر من بر مسند تأمین و عزت، جلوس می کردم می دیدی که چگونه علماء از مقابل من فرار می کردند، مانند خرهای متوحش که از جلوی شیر فرار می کنند… » (مذاهب ملل متمدنه: تاریخ سید علی محمد معروف به باب، مسیو نیکلا، ترجمه ی علی محمد فره وشی، صص55-56 و 58). بابت نقل کلمات توهین آمیز فوق- که ضرورتاً انجام می گیرد- از ساحت علمای اسلام پوزش می طلبیم.
20. باب پس از مراجعت از مجلس گفت و گو با علمای تبریز به زندان چهریق، بلافاصله در لوح قهریه ای که خطاب به حاجی میرزا آقاسی صادر کرد، چنین نوشت: «ایها الکافر بالله المشرک بآیاته و المعرض عن جنابه و المستکبر عن بابه… اما تعلیم ما فعلت یا مظهر الابلیس… » !(ر.ک الکواکب الدریه، 100/1-105؛ حضرت نقطه ی اولی.، محمد علی فیضی، صص304-306، مطالع الانوار، ص297).
21. مفتاح باب الابواب، میرزا مهدی خان زعیم الدوله، ترجمه ی حسن فرید گلپایگانی، ص236.
22. در مورد تأیید شدید قره العین توسط باب، بهاء، عباس افندی و شوقی، ر.ک: طاهره قره العین، حسام نقبایی، صص 35-8، 194-195؛ حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص 336 و 341؛ مقاله شخصی سیاح…، عباس افندی، صص 32-34؛ تذکره الوفا از همو، ص294، به بعد؛ ظهور الحق، 317/3؛ عهد اعلی، ابوالقاسم افنان، ص 286؛ مطالع الانوار، ص238 به بعد.
23. بدشت ناحیه ای سرسبز و خرم در حوالی شاهرود است که بابیان در سال 1264ق در آنجا اردو زدند و قره العین، روزی بی حجاب و کاملاً آرایش کرده در جمع آنان ظاهر شد و اعلام کرد که دوران اسلام به پایان رسیده و احکام و مقررات آن لغو شده است! و حسینعلی بهاء نیز با خواندن آیات مربوط به قیامت، از نظریات وی طرفداری کرد.
24. توسن، اسب تندرو. سیف: شمشیر.
25. یعنی، کجایند سعید العلماء[عالم بزرگ مازندران، که مانع ترکتازیهای بابیه در آن سامان بود] و پیروان او؟
26. یعنی، همه شان مُردند [= باید بمیرند].
27. یعنی، کجاست شقی ترین اشقیاء و اتباع او؟
28. یعنی، همگی فوت کردند [یعنی مردنی اند و باید بمیرند!]. مازندرانی، در ادامه ی مطلب، داستانی را از زبان عباس افندی نقل می کند که طبق آن، روزی سید یحیی دارابی (از سران بابیه که آشوب بابیان در تبریز را به راه افکنده و به قتل سید) در خانه ی بهاء، برای جمعی از بابیان پیرامون اثبات بابیت داد سخن می داد، که ناگهان قره العین با بانک بلند سخنی به وی گفت که مفاد آن این بود که: حرف را کنار بگذار و به پیکار خونین با مخالفان باب بپرداز. ر.ک: ظهورالحق، 325/3-326.
29. مذاهب ملل متمدنه؛ تاریخ سید علی محمد معروف به باب، مسیو نیکلا، ترجمه ی علی محمد، فره وشی، ص481. منابع بهائی نیز این مطلب را از قول نیکلا نقل کرده اند برای نمونه ر.ک: حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص321.
30. الکواکب الدریه، 508/1. همدستی آشکار تشکیلات جهانی بهائیت در عصر ما با «قسی ترین» دولت های کنونی جهان، امریکا و اسرائیل، جلوه ای محسوس از همان قساوت ها است.
31. تاریخ ایران، دوره ی قاجاریه، گرنت واتسون، ترجمه ی ع. وحید مازندرانی، ص363.
32. تاریخ ایران، ترجمه ی سید محمد تقی فخرداعی، 495/2.
33. انشعاب در بهائیت…، اسماعیل رائین، صص56-58.
34. ر.ک«شخیگری، بابیگری…، مرتضی مدرسی چهاردهی، ص188.
35. محمد جعفر خورموجی، حقیقت نگار عهد ناصری، از وی با عنوان «سید جلیل و فاضلی نبیل» یاد می کند که «در تحصیل علوم دینیه و معارف، حقیقتاً ساعی و اجتهاد می نمود ». ر.ک: تاریخ قاجار؛ حقایق الاخبار ناصری، به کوشش حسین خدیو جم، صص 124-125. درباره ی شخصیت و خاندان سید مجتهد به تفصیل در دو اثر زیر بحث شده است: سلطنت علم و دولت فقر؛ سیری در زندگانی، افکار و مجاهدات حجه الاسلام ملاقربانعلی زنجانی…، دکتر علی ابوالحسنی (منذر)، ج اول، بخش توثیق روات؛ شیخ ابراهیم زنجانی؛ زمان، زندگی، خاطرات، از همو، بخش مربوط به نقد خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی.
36. ر.ک: فرهنگنامه ی زنجان، مجموعه مقالات، گردآوری محمدرضا روحانی، ص54 به بعد؛ یغما، سال 20، صص162-164.
37. تاریخ قاجار؛ حقایق الاخبار ناصری، به کوشش حسین خدیو جم، ص61.
38. ر.ک: تاریخ جنگ های ایران و روس (یادداشتهای… وقایع نگار…)، صص232-237؛ تاریخ نو، جهانگیر میرزا صص 14و 18-19؛ ناسخ التواریخ، سلاطین قاجاریه، سپهر، 358/1-359؛ روضه الصفای ناصری، هدایت، 645/9-647؛ فارسنامه ی ناصری، فسایی، 728/1-731؛ روضهٌ بهیه، حاجی سید شفیعا، ص14؛ قصص العلما، میرزا محمد تنکابنی، ص29.
39. برای شخصیت، خاندان، خدمات و آثار شهید ثالث، علاوه بر کتب تراجم نظیر الکرام البرره نوشته ی حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی و قصص العلماء (میرزا محمد تنکابنی) و مکارم الآثار (معلم حبیب آبادی) و ریحانه الادب (مدرس تبریزی) ر.ک: پژوهشهای فلسفی شهید ثالث در اصول عقاید اسلامی (مسلک الراشدین)، مقدمه و تحقیق عبدالحسین شهیدی صالحی، صص63-88.
40. اشاره به حدیث مشهور نبوی که می فرماید: مدادُ العلماء افضل من دِماء اشهداء، یعنی، مرکَّبِ قلم عالمان (نزد خداوند) از خون شهیدان برتر است.
41. اشکها.
42. قصص العلماء، صص56-58. عبدالحسین آواره (نویسنده و مبلغ پیشین بهائی) نقل می کند که وقتی به قاتل شهید ثالث «گفتند: چرا بر جوانی خود و پیری او رحم نکرده، شیخ العلماء را مقتول ساختی؟ گفت: زیرا او عالم نبود، بلکه دزدی بود که چند دانه انگور از بوستان ابوحنیفه دزدیده بود» ! (الکواکب الدریه، 123/1).
43. بازتاب این دیدگاه را به روشنی در منابع تاریخی آن روزگار مشاهده می کنیم، چندان که مورخ واقع گو و حقیقت نگاری هم چون محمد جعفر خورموجی در حقایق الاخبار ناصری با اشاره به قره العین و عقاید و رفتار هنجارشکنانه ی او می نویسد: عموی بزگوار قره العین زمانی که از این امر آگاه شد «در مقام ممانعت برآمد. حسب الامر آن ملعونه؛ هنگام نماز صبح در مسجد به درجه شهادت رسید ».ر.ک: تاریخ قاجار؛ حقایق الاخبار ناصری، به کوشش حسین خدیو جم، ص54.
44. مطالع الانوار، ص249.
45. ظهور الحق، 389/3.
46. راجع به محمد مصطفی بغدادی و روابط وی با بهاء و عباس افندی، و خدمات او و فرزندانش (دکتر ضیاء بغدادی) به فرقه و موقعیت آن ها نزد رهبران بهائیت ر.ک: حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، صص 20-22. برای استناد منابع بهائی به اظهارات بغدادی، از جمله، ر.ک: لئالی درخشان، محمد علی فیضی، قسمت شرح لوح سلطان، صص388-389.
47. ر. ک: ظهورالحق، 313/3و 316-322؛ الکواکب الدریه، 63/1، 61 و110، به نقل از منابعی چون نوشته ی ابوالفضل گلپایگانی، و نیز ر.ک: مطالع الانوار، صص 241-243؛ کتاب حضرت رب اعلی، حسن موقر بالیوزی، ص 152؛ حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، صص20 و184.
48. یعنی آینده.
49. ظهور الحق، 323/3-324. منابع بهائی زیر نیز مطلب فوق را نقل و تلقی به قبول کرده اند: الکواکب الدریه، آواره، 277/1؛ تاریخ شهدای امر – وقایع طهران، محمد علی ملک خسروی، صص 147-147؛ حضرت طاهره، نصرالله محمد حسینی، صص228-229؛ کتاب حضرت رب اعلی، حسن موقر بالیوزی، ص163. در مورد قتل آیت الله شهید ثالث به دست بابیه و نقش قره العین در آن، علاوه بر بحث ممتع استاد سید محمد باقر نجفی، در کتاب بهائیان(صص538-544) ر.ک: روضه الصفای ناصری، رضاقلی هدایت، انتشارات خیام، تهران 1329، 360/10؛ ریحانه الادب، میرزا محمد علی مدرس تبریزی، چاپ دوم، انتشارات خیام، تهران 1346، 247/1؛ شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 207/1. مأخذ اخیر قتل شهید ثالث را «به تحریک » قره العین و «وسیله ی… یکی از بابیان بسیار متعصب و فداکار در این راه و از اخلاص کیشان خاص قره العین» به نام میرزا هادی فرهادی می شمارد.
50. الکواکب الدریه، 277/1. و نیز ر.ک: تاریخ شهدای امر – وقایع طهران، ص148.
51. ر.ک: تاریخ سمندر و ملحقات، کاظم سمندر قزوینی، ص81؛ الکواکب الدریه، 124/1.
52. ابراهیم محلاتی، از شاگردان شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی، و مرید و شاگرد بعدی قره العین بود که وی را در سفر کربلا به بغداد و بغداد به قزوین همراهی می کرد (ظهورالحق، 389/3. و نیز ر.ک: الکواکب الدریه، 110/1؛ کشف الغطاء، ابوالفضل و مهدی گلپایگانی، ص93؛ حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص182و 199). او که چندی قبل از قتل شهید ثالث نیز، بر سر مسائل مربوط به فرقه، در قزوین با آن فقیه بزرگ درگیر شده و مناقشه ی شدید لفظی پیدا کرده بود(ظهور الحق، 390/3)، پس از ترور آن شهید، به جرم شرکت در قتل، شیخ صالحی کریمی و میرزا طاهر شیرازی و چند تن دیگر از بابیان، توسط مأموران دولتی دستگیر و پس از محاکمه، به تهران فرستاده شد و سرانجام نیز اعدام گردید (همان، ص391). شیخ صالح کریمی نیز «از مشاهیر بابیه ی عراق » بود که «از اصحاب خاص و فدائیان با اخلاص قره العین شده » همراه او از بغداد به قزوین آمد و پس از قتل شهید ثالث، چنان که گفتیم، دستگر و در تهران به زندان افکنده شد و نهایتاً به قتل رسید (همان، ص261. نیز ر.ک: تاریخ شهدای امر- وقایع طهران، محمد علی ملک خسروی، صص 77-81؛ تاریخ سمندر و ملحقات، ص 349به بعد).
53. ممکن است تصور شود که قره العین، با مشاهده ی افزایش موج عمومی بر ضد خود و اعضای فرقه در قزوین، پیش بینی می کرده که به زودی شورشی عام بر ضدّ آنان برپا شود و لذا به بابیان اکیداً توصیه کرده که برای حفظ جان خویش، از شهر خارج شوند. اما این پندار به هیچ رو درست نیست، زیرا طبق روایت بغدادی: قره العین، چند تن از بابیان را (که نامشان بعداً از لیست متهمان به ترور شهید ثالث درآمد) در شهر نگه داشته و حتی خبر داده است که آن ها در آن حادثه ی قریب الوقوع، به قتل خواهند رسید.
54. تاریخ سمندر و ملحقات، صص 357-358.
55. مطال الانوار، ص249.
56. ر.ک: مطالع الانوار، صص 245-249 و نیز 408. همچنین ر.ک: تاریخ سمندر و ملحقات، صص82 و356.
57. جالب است که همین نبیل زرندی، در شرح داستان حمله ی مردم به قره العین و بابیان (پس از ماجرای افتضاح بدشت) در قریه ی نیالا، و فرار بابیان و تنها ماندن قره العین در برابر دشمنان، از «جوانی موسوم به میرزا عبدالله شیرازی » سخن می گوید که در آن هنگامه به تنهایی از جان ره العین محافظت می کرده است! ر.ک: مطالع الانوار، ص275.
58. همچون میرزا محمد تنکابنی، شاگرد شهید ثالث، در قصص العلما، ص57، که تصریح می کند: «چند نفر از فرقه ی… بابیه داخل مسجد شدند» و او را با نیزه هایی که به گردن و دهان وی زدند، به شدت مجروح ساختند.
59. به ویژه: رساله ی میرزا حسن ادیب طالقانی (از دستیاران عمده ی عباس افندی و به اصطلاح از ایادی امر بهائی) درباره ی قره العین. ر.ک: حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص266.
60. مذاهب ملل متمدنه: تاریخ سید علی محمد معروف به باب، ترجمه ی علی محمد فره وشی، ص294.
61. مطالع الانوار، ص248.
62. ر.ک: نقطه الکاف، صص142-143.
63. تاریخ سمندر و ملحقات، ص80. نیز ر.ک: اختر تابان، فروغ ارباب، ص27.
64. مطالع الانوار، ص249، کاظم سمندر، از مورخان بهائی، می نویسد: «ملامحمد… با بعضی بستگان خود به درجه[ای] بود که اعلی حضرت محمد شاه و اهل دربار را ناچار نمود که جناب شیخ صالح عرب را شهید کردند… هر قدر درباریان مدارا و مسامحه می نمودند. او بی پروایی و مبالغه می کرد. حتی مسموع شده که در محضر محمد شاه و یا وزیرش عمامه ی خود را به زمین زده و ناله و حنین کرده تا دولتیان به ناچار تمکین نموده حاجی ملا ابراهیم [محلاتی] و حاجی ملا طاهر را به او تسلیم کردند » و او نیز زمینه ی قتل آن ها را به جرم شرکت در قتل شهید ثالث در قزوین فراهم آورد (ر.ک: تاریخ سمندر و ملحقات، صص 360-361) محمد علی ملک خسروی، ایضاً از مورخان سرشناس فرقه، نیز می گوید: ملا محمد (پسر شهید ثالث و شوهر قبلی قره العین) در تعقیب کسانی که قاتلان پدرش می انگاشت «مرتب عرایضی به شاه و صدراعظم نوشت و تقاضای قتل » آنها را نمود، چندانکه شاه «از بس که عریضه ی وی را مشاهده می کرد از دست او به ستوه آمده… » (تاریخ شهدای امر- وقایع تهران، ص79).
65. محمد علی ملک خسروی، مورخ فرقه، با اشاره به اصرار وُرّاث شهید ثالث بر «محرّک قتل» بودن قره العین و «قاتل» بودن فدائیان او، می نویسد: شیخ صالح کریمی را گرفته «در دارالحکومه ی قزوین… چوب زیادی زدند و می خواستند داغش کنند که ملا عبدالله شیرازی (معروف به میرزا صالح) خود را قاتل معرفی نمود. مع الوصف چون در قاتل بودن وی [یعنی میرزا صالح] اطمینان پیدا نکردند، آن عده ای را که گرفته بودن [یعنی قره العین و اطرافیان او را] رها ننمودند ». ر.ک: تاریخ شهدای امر – وقایع طهران، محمد علی ملک خسروی، صص 77-78.
66. بهاءالله شمس حقیقت، ترجمه ی مینو ثابت، صص57-58.
67. نصرت الله محمد حسینی، نام او را جزء «مشاهیر و نفوس برجسته» ای ذکر می کند که در احتفال بدشت «حاضر » بوده اند. ر.ک:حضرت طاهره، صص262-263.
68. مطالع الانوار، ص275.
69. در الواح شوقی افندی، رهبر بهائیان، راجع به اهمیت کتاب ظهور الحق و مؤلف آن چنین می خوانیم: «راجع به سؤال ثانی، کتاب تاریخ (ظهورالحق) تألیف حضرت فاضل مازندرانی فرمودند: بنویس، مطالعه و ملاحظه ی اعضای کمیسیون مفید و لازم، پس از اتمام و توفیق تام، ارسال [به] ارض مقدس [=حیفا] نمایند تا وسایل طبع این کتاب نفیس فراهم گردد و مِن دون تأخیر بین یاران منتشر شود… ». ر.ک: توقیعات مبارکه، جلد سوم قبل از قرن، ص169.
70. در ایام اقامت قره العین در کربلا، بابیان که ذبیحه و غذای مطبوخ در بازار مسلمانان را (به علت مخالفت آنان با باب) «نجس» می شمردند، برای تطهیر آن به اصطلاح از نظر و حکم «ولائی» قره العین بهره می جستند (نقطه الکاف، چاپ ادوارد براون، صص140-141)؛ شأنی که شیعیان برای مراجع تقلید و فقهای طراز اول خویش قائلند.
71. تاریخ شهدای امر – وقایع طهران، ص78.
72. در اصل: بغتةً.
73. تاریخ سمندر و ملحقات، صص358-359.
74. فتنه ی باب، صص174-175.
75. کشف الحیل، 114/3.
76. همان.
77. در ترجمه ی کرلام موثر به فارسی توسط مینو ثابت، چنین ذکر شده است، اما دیگران هم چون آیتی از وی با عنوان نصیر یاد کرده اند.
78. حسن موقر بالیوزی، بهاء الله شمس حقیقت، ترجمه ی مینو ثابت، ص409. میرزا احمد کاشانی، برادر حاجی میرزا جانی کاشانی مشهور (از قدمای بابیه و مهماندار باب در کاشان) و از همدستان ازل است که در راه بازگشت از ادرنه به بغداد «به دست عربی که گفته می شود بهائی بوده است به قتل رسید» (همان، ص297 و نیز ص208).
منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387
/ج