باور هایی اشتباه در مورد نوابغ و تاثیرات آن روی نبوغ شما
در فرهنگ وبستر این چنین میگویند که؛ فردی با توانایی فطری ذهنی که دارای استعداد منحصر بفرد میباشد، یعنی کسی که روحیه الهام بخش یک قوم است. یعنی فردی که بالاترین استعداد ذهنی به صورت موهبت به او هدیه داده شده است و توانایی کسب موفقیت را دارد، نابغه نام میگیرد. در این بین باورهای غلط درباره نوابغ وجود دارد که در ادامه سعی داریم تا به بررسی چندی از این موارد بپردازیم.
تفکرات غلط در مورد افراد نابغه
میدانیم که نابغهها افرادی باهوش هستند که ضریب هوشی یا همان آی کیو آنها از معیارهای تعیین نبوغ شناخته شده است. مثلا؛ مدتی بود که ضریب هوشی 140 و بیشتر را نابغه میگفتند. ولی، بهتر است بدانید این موارد ممکن است به ملاک فریبنده تبدیل شود و در این میان روانشناسان زیادی نیز بر سر طبیعت هوش واقعی نیز گفتوگوهای فراوانی انجام دادهاند. در این مطلب ما اشاره میکنیم که این تعاریف از نابغه چگونه به چالش کشیده شده است. در فرهنگ توصیفی روانشناسی کلمه نابغه این چنین است که؛ نابغه یعنی فردی با سطح بالای کارکرد عقلانی یا خلاقیت.
در ادامه ما اشاره خواهیم کرد که این تعاریف برای نابغه درست نیست. ممکن است برای برخی خوشآیند باشد و برای برخی نه، اما به نظر نمیرسد اینکه مجموعه روشنی از موارد که نابغه را مشخص و نبوغ را تعریف کند وجود داشته باشد. ممکن است به دلیل همین موارد مبهم در تعریف و اینکه نابغهها در جامعه در مقابل با افراد دیگر کمتر هستند همواره به صورت استثنا و به صورت جدا دیده میشوند. با توجه به تحقیقات تنها 2 درصد از افراد امکان دارد به شکوفایی استعداد بالقوه خود دست پیدا کنند. اینکه هر موردی مبهم باشد دلیل بر این نیست که موضوعی برای مبالغه و افسانهپردازی باشد. در کتاب مگا خلاقیت توسط دکتر آندره جی. الینیکف، به 5 باور نادرست عموم برای نابغه اشاره شده است. او میگوید؛ ماهیت نبوغ با برخی از افسانههای گمراه کننده محاصره شده است. ممکن است عموم از تعریف نابغه ترسیده باشند. ولی باید از این افسانهها پردهبرداری شود. در ادامه به بررسی این 5 باور غلط در رابطه با افراد نابغه میپردازیم.
افراد نابغه به صورت نابغه متولد میشوند
تحقیقاتی انجام شده است که نشان میدهد هر کودکی نابغه خلاق است. یکی از محققان به آزمونهای سنجش تفکر خلاق در انواع سنین بر روی 1600 کودک پرداخت. با توجه به این تحقیق آزمونهای اولیه برای کودکان بین 3 تا 5 سال انجام شد و با توجه به نتیجه 98 درصد آنها نابغه بودند. اما زمانی همین آزمونها را در سن 8 الی 10 سالگی از آنها پرسیدند تنها 32 درصد آنها در رده نابغه قرار گرفتند. باز هم 5 سال یعنی در سن 13 الی 15 سالگی درصد نابغه بودن کمتر و به 10 درصد کاهش پیدا کرد. این آزمونها بر روی 200 هزار فرد بالای 25 سال انجام شد و متاسفانه تنها 2 درصد در سطح نابغه قرار داشتند. با توجه به این تحقیقات نشان داده میشود که هر کسی نابغه به دنیا میآید. یعنی هر کودکی نابغه است. ولی کشف نبوغ ویژه هر کودک خود نیازمند نبوغ و بصیرت ویژه است که بسیار کم در مدارس پیدا میشود.
نبوغ ذاتی استعدادی بالقوه است که بدون قرار گرفتن در محیط مثبت اجتماعی و یادگیری مهارت قادر به شکوفایی نخواهد بود. مثلا؛ سنگ مرمر را در نظر بگیرید. این عنصری زیبا بوده و در طبیعت همانند توده وجود دارد. در واقع هنر مجسمه ساز است که آن را از تکه سنگی به شی خاص و زیبا تبدیل میکند. این را هم بدانید که اگر مجسمه ساز ناشی باشد این سنگ را خرد و نتیجه به زباله خواهد افتاد. استعداد درون هر فرد نیز مانند این سنگ مرمر خام است و فرد با توجه به مهارتی که دارد و استفاده از آن ممکن است به زندان رود و یا نه باعث وارد شدن به تالار افتخارات شود. پس هیچ کس به صورت نابغه متولد نشده و هر کسی استعداد و نبوغ ذاتی دارد که باید به کشف آنها بپردازد. بنابراین این باور که نوابغ به صورت نابغه به دنیا می آیند یکی از باورهای غلط درباره نوابغ است.
نوابغ در کودکی شناخته میشوند
این باور از اشتباه گرفتن دو مفهوم نابغه (Genius) و خارقالعاده (Prodigy) ناشی شده است و این مفهوم را میرساند که اگر فردی در کودکی نابغه شناخته نشود، دارای نبوغ نیست و نمیتواند نابغه باشد. در واقع این افراد عجیب و خارقالعادهاند که در کودکی شناخته میشوند. نابغه متفاوت است. بسیاری از نوابغ بزرگ در کودکی حتی کندذهن به حساب میآمدند. آلبرت اینشتین خیلی دیرتر از بچههای معمولی صحبت کردن را آغاز کرد. طبق ادعای خود اینشتین، او تا سن سه سالگی حرف زدن را آغاز نکرده بود و بعد از آن هم حتی تا سنین بالاتر از نه سالگی، بهسختی صحبت میکرد. به دلیل پیشرفت کند کلامی اینشتین و گرایش او به بیتوجهی به هر موضوعی که در مدرسه برایش خستهکننده بود و در مقابل توجه صرف او به مواردی که برایش جالب بودند، باعث شده بود که برخی همچون خدمه منزل آنها، او را کندذهن بدانند. پابلو پیکاسو فقط به کمک پدرش که در تمام کلاسها در کنارش مینشست، توانست مدرسه را به پایان برساند. توماس ادیسون همیشه نمرات پایین در درس علوم میگرفت. آیا کسی در مدرسهی ادیسون یا اینشتین میتوانست آیندهی این دو نابغه را پیشبینی کند؟ پس بهجای قبول این باور که «نوابغ در کودکی شناخته میشوند» باید بپذیریم که در درون هر کودک، نابغهای نهفته که همیشه در انتظار آشکار شدن است.
نوابغ افرادی مستعد و ممتاز در همهی زمینهها هستند
اشخاصی که در یک زمینه نابغه به نظر میرسند، الزاما در سایر زمینهها نبوغی از خود بروز نمیدهند. با اینکه نوابغی چون لئوناردو داوینچی و گوته وجود داشتهاند که نبوغی چندبعدی و چندرشتهای را بروز دادند، اما تعداد دیگری از آنها مانند بتهوون که ناشنوا بود و هلن کلر که نابینا و کر و لال بود، قطعا نشان دادند حتی نوابغی وجود دارند که تواناییهای یک فرد معمولی را هم ندارند ولی میتوانند نابغه باشند، چه رسد به افراد معمولی. دکتر الینیکف بر مبنای تحقیقات خود معتقد است که:
«هر کودک و هر فردی میتواند نابغه باشد. تاریخ نشان میدهد که همه این فرصت را دارند.»
هوارد گاردنر استاد دانشگاه هاروارد در کتابش با عنوان «چارچوبهای ذهنی: نظریه هوشهای چندگانه» نشان داد که که همهی انسانها از ترکیب منحصربهفرد هفت نوع هوش (زبانی، منطقی-ریاضی، موسیقی، بدنی-جنبشی، بصری و تشخیص ابعاد اشیا، هوش بین فردی، هوش درون فردی) برخوردارند. او به این نتیجه رسید که همهی ما انسانها به شکلهای منحصربهفردی باهوش و بااستعداد هستیم و موفقیت در نتیجهی توسعه، پالایش و استفادهی مکرر از استعدادهایی که از آنها برخورداریم، بهدست میآید.2
نابغهها دیوانه هستند
باید بدانیم که بین فرد عادی و نرمال و فرد بیمار و روانرنجور تفاوت وجود دارد. افرادی وجود دارند که مریض ولی عادی هستند، افرادی هم وجود دارند که سالم ولی غیرعادی هستند. شخصی مانند ونسان ونگوگ ممکن است بیمار بوده باشد اما شخصی عادی شناخته شده است، به این علت که او آثار مثبت و بدیعی خلق کرده است. شخصی مثل هیتلر شاید سالم بوده باشد اما غیرعادی شناخته شده و این به دلیل مخرب بودن فاجعهآمیز او است. گاهی این نابغه نیست که دیوانه است، بلکه جامعهای که او در آن زندگی میکند دیوانه است. جوردانو برونو، فیلسوف ایتالیایی، به علت اعتقاد به جهانهای متعدد سوزانده شد. آیا این جنونآمیز نبود؟ چه اشکالی داشت اگر او اینگونه فکر میکرد؟ گالیله را شکنجه دادند و او مجبور به پس گرفتن رسمی نظریهاش در مورد چرخش زمین شد تا زنده بماند. سقراط محاکمه، محکوم و اعدام شد، فقط به این علت که در بازار با جوانان بحث میکرد. اینها روشهایی بودند که جوامع گذشته و اغلب دیوانه، با آینده مبارزه میکردند. اینشتین بهعنوان یک مثال نسبتا معاصر خیلی خوششانس بود که در جامعهای متمدنتر زندگی میکرد، در غیر این صورت ممکن بود او نیز به سرنوشت پیشینیانش دچار شود. هرچند که او نیز طعم جنون تودهای را چشید و بعد از چند سال آوارگی در نهایت عطای وطنش را به لقایش بخشید. در نهایت میتوانیم بگوییم که نابغهها هم بهاندازهی بقیه مردم ممکن است سر از تیمارستان درآورند. تفاوت در آن است که دیوانگی نوابغ در تاریخ ثبت میشود و جنون سایر مردم صرفا در مدارک پزشکی.
نابغه شدن شانسی است
این طرز فکر از برخی اکتشافات غیرمترقبه و تصادفی در تاریخ علم ناشی شده است. برای مثال ویلهلم رونتگن، رادیواکتیویته را وقتی کشف کرد که به طور تصادفی مقداری از آن را که در کنار فیلم عکاسی در کاغذ سیاهی پیچیده بود. او اتفاقی فیلمها را ظاهر کرد و متوجه نقاط سفید رنگ عجیبی بر روی فیلم عکاسی شد. این نقاط نشاندهندهی وجود اشعههایی ناشناخته (اشعه X) بودند که بر خلاف اشعههای معمولی از کاغذ سیاه عبور میکردند. ممکن است برخی بگویند رونتگن خوششانس بوده ولی دیگران لزوما این کشف را خوششانسی تلقی نمیکنند. در نظر بگیرید که یک شخص معمولی چند وقت یکبار ممکن است سر و کارش به مواد رادیواکتیو بیفتد و فیلم عکاسی را به طور اشتباهی کنار آنها بگذارد؟ رونتگن یک محقق بود. او دیر یا زود به این کشف میرسید. در آن زمان چنین تحقیقاتی در آزمایشگاههای متعددی انجام میشد، حال اگر رونتگن آن را کشف نمیکرد شخص دیگری به این کشف کم و بیش تصادفی میرسید.
نابغهها محققانی ژرفنگر هستند. آنها همیشه گوش به زنگاند و به همین علت هم به نظر میآید که آنها همیشه در زمان مناسب، در جای مناسب قرار دارند. معمولا شانس و تصادف هم در این موارد، حاصل سالها کار دقیق در حوزهای است که آن کشف در آن صورت گرفته است.
پس میبینیم که افسانهها و باورهای نادرست زیادی در رابطه با نبوغ و نوابغ وجود دارد. این باورها ما را از شکوفایی نبوغ ذاتیمان بازمیدارند. آنها به ما اجازهی تنبلی میدهند. به ما میگویند که اگر ایدههای متفاوت و جدیدی مطرح کنیم، مردم ما را دیوانه خواهند پنداشت. به ما میگویند که طرد خواهیم شد، یا ما که از این شانسها نداریم، یا هنوز جوانیم یا برای ما دیر شده که به پتانسیلهای خلاقمان دستیابیم. اما همهی اینها اشتباه است. ما باید دائما تلاش کنیم تا با شکوفایی استعدادهای ذاتی خود، به بهترین کسی که میتوانیم، تبدیل شویم. هیچچیز و هیچکس بیهوده خلق نشده است. ما اینجاییم تا با استفاده
از تواناییهای خود، مأموریتی را به انجام برسانیم.
به قول رالف والدو امرسون
وقتی طبیعت میخواهد کاری انجام شود، نابغهای را برای انجامش خلق میکند.
پس تکتک ما بر اساس طرحی دقیق و برای اجرای نقشی یگانه خلقشدهایم، اما این نقش خودبهخود اجرا نمیشود. ما دارای قوهی اراده و اختیار هستیم و جز با خواستهی خود، قادر به تحقق آن نخواهیم بود.3
پی نوشت:
1.www.academy98.com
2.www.chetor.com
3.www.vista.ir