جاودانگی و ابدیت انسانها و هر موجود دیگری – و در نتیجه آخر بودن آنها – بالذات و بالاصاله نیست، بلکه به واسطه خداوند است؛ زیرا ما سوی الله همانگونه که اصل وجود خود را از خداوند دریافت میکنند تمام خصوصیات وجودی خود را نیز از خداوند دریافت میکنند؛ و همانطور که در اصل وجود خود محتاج خداوند هستند، در خصوصیات وجود نیز محتاج خداوند هستند. بنابراین، آخر الآخرین بالذات و بالاصاله فقط خداوند متعال است؛ چنانکه اول الاولین بالذات و بالاصاله نیز مخصوص خداوند است. این احتمال نیز وجود دارد دلیل اینکه امام علی(ع) خداوند را به صفت «آخر الآخرین» خوانده است، نه به صفت «الآخر»، همین نکته بوده است؛ یعنی اشاره داشته باشد به اینکه آخریت موجودات دیگر، به آخریت خداوند برگشت میکند و هیچ موجودی چیزی از ناحیه خود ندارد.
برخی از محققان در تفسیر این جملات «اول الاولین و آخر الآخرین» میگوید: در این مورد تفاسیر مختلفى وجود دارد که عبارتاند از:
۱. ممکن است این دو اسم به این صورت تفسیر شوند که چون خداوند تعالى به احاطه قیومى بر هر چیز محیط است؛ لذا او اول و آخر، ظاهر و باطن است. بنابراین هر چیزى که «اول» فرض گردد، او پیش از آن قرار مىگیرد؛ و هر چیزى که «آخر» فرض گردد، او پس از آن قرار خواهد گرفت؛ و هر چیزى که «نمایان» فرض شود، او از آن نمایانتر است. و هر چیزى هم «پنهان» فرض شود، او از آن پنهانتر است؛ چرا که او به احاطه قیومى خود بر هر چیز محیط و فراگیر است.
۲. او بدین جهت «اول» است که او بوده و پیش از او هیچ چیز نبوده و «آخر» خواهد بود؛ چون پس از نیستى و نابودى هر چیزى او ماندنى و «ظاهر» است؛ چون نور است و ذاتا ظاهر است؛ با آنکه فعلش دلیل بر ظهور او است و بدین جهت او «باطن» است که خردها از درک کنه او عاجز و قاصرند.
۳. او «اول و آخر و ظاهر و باطن» است، از آن نظر که در خانه کسى نیست به جز صاحب خانه؛ لذا «وجود» او است و دیگران همه «وجود نما» هستند؛ بنابراین از باب کنایه به او «اول و آخر» اطلاق میشود.[1]
برخی از محققان در تفسیر این جملات «اول الاولین و آخر الآخرین» میگوید: در این مورد تفاسیر مختلفى وجود دارد که عبارتاند از:
۱. ممکن است این دو اسم به این صورت تفسیر شوند که چون خداوند تعالى به احاطه قیومى بر هر چیز محیط است؛ لذا او اول و آخر، ظاهر و باطن است. بنابراین هر چیزى که «اول» فرض گردد، او پیش از آن قرار مىگیرد؛ و هر چیزى که «آخر» فرض گردد، او پس از آن قرار خواهد گرفت؛ و هر چیزى که «نمایان» فرض شود، او از آن نمایانتر است. و هر چیزى هم «پنهان» فرض شود، او از آن پنهانتر است؛ چرا که او به احاطه قیومى خود بر هر چیز محیط و فراگیر است.
۲. او بدین جهت «اول» است که او بوده و پیش از او هیچ چیز نبوده و «آخر» خواهد بود؛ چون پس از نیستى و نابودى هر چیزى او ماندنى و «ظاهر» است؛ چون نور است و ذاتا ظاهر است؛ با آنکه فعلش دلیل بر ظهور او است و بدین جهت او «باطن» است که خردها از درک کنه او عاجز و قاصرند.
۳. او «اول و آخر و ظاهر و باطن» است، از آن نظر که در خانه کسى نیست به جز صاحب خانه؛ لذا «وجود» او است و دیگران همه «وجود نما» هستند؛ بنابراین از باب کنایه به او «اول و آخر» اطلاق میشود.[1]