خانه » همه » مذهبی » با توجه به آيات سورة توحيد، ماهيت وجودي خداوند چيست؟ و آيا در قرآن كريم يا ديگر كتب آسماني به اين واقعيت بطور مستدل و بياني قاطع كه در خور فهم و درك مردم باشد اشاره شده است؟

با توجه به آيات سورة توحيد، ماهيت وجودي خداوند چيست؟ و آيا در قرآن كريم يا ديگر كتب آسماني به اين واقعيت بطور مستدل و بياني قاطع كه در خور فهم و درك مردم باشد اشاره شده است؟

براي روشن شدن جواب لازم است به نكاتي اشاره شود:
1ـ ماهيت و اقسام آن: ماهيت يك كلمه عربي است، مخفف «ماهوّيت» است. كلمه ماهو به معناي «چيست او» با ياء (به اصطلاح ادبي) مصدريه و تاء مصدريه «ماهويت» شده و با تخفيف «ماهيت» شده است. پس ماهيت يعني «چيست اوئي» يا «چيستي».[1]و اين ماهيت در اصطلاح دو معني دارد. 1ـ معناي اخص، همان است كه در جواب از چيستي يك شيء واقع مي‌شود، ماهيت به اين معني در مقابل وجود است، و خداوند به اين معني ماهيت ندارد چون هستي محض است، و ماهيت از موجود محدود و محفوف به عدم انتزاع مي‌شود. 2ـ معناي اعم، كه به حقيقت و ذات هر شيء ماهيت گويند «ما به الذي هو هو» طبق اين معنا هستي خداوند همان حقيقت و ذات اوست، به خلاف ديگر موجودات «ممكنات» كه وجودشان همراه با ماهيتشان حقيقت و ذات آن‌ها را تشكيل مي‌دهد.[2]2 معرفت ذاتي خدا كه ذهن انسان بطور مستقيم خدا را تصور كند امكان ندارد ولي بطور غيرمستقيم قادر است. و به تعبير ديگر ذهن قادر نيست غيرمتناهي را تخيل كند يعني در قوة خيال كه قوه‌اي نيمه مجرد است و خود مدركاتش ذي بعد مي‌باشند آن را بگنجاند، زيرا مستلزم اين است كه ذهن در آن واحد بعد غير متناهي در خود جا دهد، و اين غيرممكن است و لااقل براي نفوس عادي غيرممكن است[3] و خداوند داراي ماهيت اصطلاحي نيست چون لازمه‌اش محدوديت خداوند است. پس معرفت كنهي ممكن نيست و از ما خواسته هم نشده است بلكه منع هم شده است.[4] علي ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: «لم يطلع العقول علي تحديد صفته ولم يحجبها عن واجب معرفته»[5] يعني عقل‌ها را اجازت نداده كه حدود صفات او را مشخص كنند اما در عين حال آن‌ها را از مقدار لازم معرفت ممنوع نساخته است و پرده‌اي ميان عقول و آن  «مقدار واجب» قرار نداده است. اما مقدار واجب را از چند راه مي‌توان شناخت.
الف ـ راه دل يا راه فطرت.
ب ـ راه حس و علم يا راه طبيعت همراه با پردازش برهاني عقل كه اين هم به نوبة خود به سه راه منشعب مي‌شود. 1ـ از راه نظم؛ 2ـ  از راه هدايت و راهنمايي (و هدف‌داري مرموزي) كه موجودات در مسير خود مي‌شوند؛ 3ـ از راه حدوث و پيدايش عالم.
ج ـ از راه عقل، كه براهين مختلفي دارد.[6] خلاصه مانعي نيست كه ذهن، غيرمتناهي را تعقل كند يعني با تركيب يك سلسله مفاهيم كلي، تصوري كه البته از نوع ماهيت نخواهد بود بلكه از نوع مفاهيم انتزاعي خواهد بود براي خود مي‌سازد.
بعد از اين مقدمه، آن‌چه كه از مجموع سؤال استفاده مي‌شود بيشتر ماهيت وجودي و ذاتي خداوند مورد سؤال است، (يعني ماهيت به معناي دوم كه همان ماهيت وجودي است) ولي در لا به لاي سؤال از توحيد هم سخني به ميان آمده است و همچنين ديدگاه كتب آسماني ديگر دربارة خداوند. ما در ابتداء به قسمت اول پاسخ مي‌دهيم.
الف: ماهيت وجودي خدا
ماهيت وجودي خداوند را مي‌توان تعقل كرد منتهي با مفاهيم انتزاعي و نفي، ولي تصور خيالي و ذهني چنان‌كه در مقدمه بيان شد امكان ندارد، اما تعقل ذهني چگونه است: شهيد مطهري(ره) مي‌فرمايد: «ما پيوسته در زندگاني مادي خود به يك سلسله معلولات جسماني كه آغشته به يك رشته قيود جسماني و زماني و مكاني مي‌باشد گرفتاريم… و از اين روي ما هرگز نمي‌توانيم موجود مطلق را تصور نمائيم. ولي در عين حال نبايد تصور كرد كه ما مقيد را بي‌مطلق تصور مي‌كنيم. زيرا هر مقيد مجموع چندين مطلق است كه بواسطه مقارنت و برخورد همديگر را مقيد ساخته و از اطلاق انداخته‌اند، «انسان كوتاه سفيد» مقيدي است كه از سه تا مطلق بوجود آمده است پس ما مطلق را تصور مي‌كنيم ولي در ميان قيود و از همين‌جا است كه اگر مطلقي را بشنويم بواسطه انس ذهني خود براي وي از قيود مأنوسة خود تصوري مي‌سازيم چنان‌كه يك دهاتي بي‌خبر از جهان بيرون اگر بشنود كه در نيم كرة غربي شهر بزرگي است بنام نيويورك در ذهن وي شكل آبادي بزرگي مجسم مي‌شود حداكثر صد برابر آبادي خودش كماً و كيفاً … از اين بيان دستگير مي‌شود كه ما اطلاق مفهومي را پيوسته با نفي نگهداري مي‌نمائيم و نياز ما با اين نفي در مورد عليت جهان هستي (خدا) از هر مورد ديگر بيشتر است زيرا هر چه در مورد خدا اثبات كنيم (از ذات گرفته تا صفات) مطلق خواهد بود، زيرا تقيد و اشتراط چنان‌كه روشن شد معلوليت را در بردارد (معلول ذهن) و اطلاق را با نفي بايد نگهداري كرد مي‌گوئيم خدا موجود است ولي نه مانند اين موجودات، مي‌گوئيم خدا وجود دارد، علم دارد، قدرت دارد، حيات دارد، ولي نه از اين وجودها، نه از اين علم‎ها نه از اين قدرت‎ها نه اين حيات‎ها.[7] به بيان ديگر معرفت عقلي ذات و صفات خداوند از راه معرفت به يك سلسله مفاهيم انتزاعي هماره با نوعي تجريد از ضمايم ذهني و خيالي و وهمي، و نفس تصور كيفيّت و كميّت و محدوديّت براي آن صفات و ذات يكتا و بي‎مثال ميّسر خواهد بود. زيرا ذهن ما در برخورد روزمرّه با موجودات امكاني (مخلوقات) تصوراتي از اين محدوديت‎هاي كمي و كيفي پيدا مي‎كند كه وقتي مفهوم وجود خالق ـ واجب الوجود ـ يا صفاتش را نيز تصوّر مي‎كند، ناخودآگاه آن ضمايم و محدوديت‎ها را به ذات و صفات بي‎مثالش ضميمه مي‎كند، از اين رو مفهوم وجود را بدون جسم و زمان و مكان، و يا صفات را بدون كيفيّت و محدوديّت و آلات و ابزار، مانند دست و چشم و گوش… نمي‎تواند تصور نمايد… حال اگر همة صفات كمالي را كه عقل براي پروردگار اثبات مي‎كند از هرگونه، محدوديّت و كيفيّت و تشبيه به صفات مخلوق منزه نگه داريم، توانستيم به معرفت عقلي صحيح از ذات و صفات خداوند دست پيدا كنيم، هر چند اين عمل براي غير معصوم كاري است بسيار مشكل[8]ب: توحيد
گرچه در احاديث و برخي آيات به بحث و بررسي عميق و دقيق مربوط به چيستي خداوند پرداخته شده است ولي مجموعة زيادي از احاديث و عمدة آيات توحيدي قرآن[9] ـ در عين توجّه، و يا اشاره به آن نگاه عميق و عادلانه ـ در قالب‎هاي عيني و عادي و با زبان تودة مردم سعي در انتقال اين‎گونه حقايق و معارف توحيدي به مخاطبان دارد به طوري كه هر يك از عالمان متخصص، و تودة‌اهل فرهنگ و افراد عادي، به اندازه ظرفيّت خود از آن بهره‎مند مي‎گردند، مانند آيات ذيل 1. «خداوند يكتا و يگانه‏‎اي كه همة نيازمندان قصد او مي‎كنند او خود بي‎نياز مي‎باشد زاده نشده و شبيه و مانندي ندارد» 2. «اوّل و آخر و پيدا و نهان به همه چيز دانا اوست»[10] 3. «مانند او چيزي نيست او شنواي بينا است»[11] 4. «هر طرف رو كنيد چهرة خدا آنجا است»[12] و آيات ديگر[13] گرچه تشبيه درست نيست ولي براي تقريب به ذهن مي‎گوييم خداوند همچون روح است در بدن كه همه جاي بدن هست. هيچ جا از او خالي نيست. اوّل بدن آخر بدن ولي در عين حال تصور درست ذهني از آن نداريم.
شهيد مطهري در اين باره مي فرمايد:
«در قرآن و نهج‌البلاغه و خطب و احتجاجات و ادعيه مسائلي مطرح شده از قبيل: اطلاق و لاحدي و احاطه ذاتي و قيومي خداوند و اين‌كه او هستي مطلق و نامحدود است. چيستي (ماهيت) ندارد و قيد و حد را به هيچ وجه در او راه نيست، ذاتي است محدود ناپذير و بي‌مرز، هيچ مكان و زمان از او خالي نيست هم بر زمان تقدم دارد و هم بر مكان و هم برعدد. وحدت او وحدت عددي نيست، زمان و مكان و عدد در مرتبه متأخر از او يعني در مرتبه فعل اوست، وجودش مساوي وحدت است و دليل وجود واجب، عين وحدت اوست با همه چيز است و در هيچ چيز نيست، با همه چيز است ولي نه به نحو تقارن، و بيرون از هر چيز است ولي نه به نحو انفصال و جدائي، همه چيز از آن اوست و بازگشت همه به سوي اوست، او بسيط است و هيچگونه جزء براي او فرض نمي‌شود. صفاتش عين ذاتش است. هم اول است و هم آخر… اوليتش عين آخريت و ظهورش عين بطون است. هيچ شأني او را از شأن ديگر بازنمي‌دارد. و كلام او عين فعل و ابداع او است امّا حدّ توانائي عقول بر معرفت او چيست؟ معرفت حق نوعي تجلي او بر عقول است سلب جسميت و حركت و سكون و تغيير و مثل و ضد و شبيه و استخدام است و استعانت به غير او».[14] در پايان اين قسمت براي اين‌كه به راه دل هم اشاره داشته باشيم، حسن ختام اين بخش را كلام امير موحدان علي ـ عليه السّلام ـ  قرار مي‌دهيم كه مي‌فرمايد: «چشم با مشاهده نمي‌تواند خدا را درك كند ولي با چشم دل، روشن شده به حقائق ايمان مي‌توان خدا را ديد»[15] اما كتب آسماني ديگر، به علت تحريف شدن قابل استناد نيستند و آن‌ها براي خداوند ماهيت جسمي درست كرده‌اند.[16]خلاصه و نتيجه اين شد كه خدا را چون داراي ماهيت اصطلاحي نيست از راه كنهي و ذات نمي‌توان شناخت بلكه منع هم شده‌ايم و تصوير ذهني هم نمي‌توان داشت ولي از راه مفاهيم انتزاعي عقلي به خوبي مي‌توان شناخت و قرآن هم با توجه به اين مطلب است كه خداوند را به اوصاف عديده معرفي مي‌كند، كه انسان به كمك نفي، مي‌تواند خدا را بشناسد كه خداوند قدرت دارد نه مانند ديگران و… و كتب آسماني ديگر اكثراً قائل به تجسيم شده‌اند.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، دفتر تبليغات اسلامي.
2. بحريني، محمد رضا، شکوفايي فطرت در پرتو ولايت، موسسه مطبوعاتي اسماعيليان.
3. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج1، و ج5 و ج21 و ج27.
4. طباطبايي، علامه محمد حسين، ترجمه  تفسير الميزان، مترجم سيد محمد باقر، مقدمه و ج 6.

پي نوشت ها:
[1] – مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، منطق و فلسفه، قم، انتشارات صدرا، ص 166، پاورقي.
[2] – ملاصدرا، (صدرالمتألهين)، محمد بن ابراهيم، اسفار اربعه، قم، كتابفروشي مصطفوي 1316هـ ، ج6، ص48 و استفاده از جزوة درس استاد فياضي، مؤسسة امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، مقالة ششم، ص 170.
[3] – مطهري، مرتضي، پاورقي اصول فلسفه و روش رئاليسم، قم، انتشارات صدرا، ج5، ص 106.
[4] – همان، ج5، ص 31، مقدمه، اين منع در حقيقت به امتناع و عدم امكان چنين معرفتي برمي‎گردد.
[5] – دشتي، محمد، ترجمه نهج‌البلاغه، ص 100، خطبة 49.
[6] – ر.ك: سبحاني، جعفر، منشور جاويد، قم، مؤسسه امام صادق، چاپ سوم، 1373، ج2، ص 111-178 و ر.ك: پاورقي اصول فلسفه، پيشين، ص 33-63 .
[7] . اصول فلسفه و روش رئاليسم، پيشين، ج5، ص 98-107، متن.
[8]. «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِينَ» صافات/ 169.  
[9] . توحيد/ 1-4.
[10] . حشر/ 23-24.
[11] . شوري/ 11.
[12] . بقره/ 115.
[13] . مؤمنون/ 91، زمر/ 29، يوسف/ 39.
[14] – پاورقي روش رئاليسم، پيشين، ج5، ص 14، مقدمه و ر.ك: نهج‌البلاغه خطبه اول.
[15] – دشتي، محمد، ترجمه نهج‌البلاغه، ص 342، خطبه 79.
[16] – اصول فلسفه و روش رئاليسم، پيشين، ج5، ص 108.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد