دوم. خداوند در قرآن به انسان ها فرمان داده که از طریق پیامبر(ص) و امام(ع) اطاعت خدا را انجام دهند: (أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْکُمْ)؛نساء (4)، آیه 59. «اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را اطاعت کنید».
سوم. بر اساس ادله متعدد و نصوص قطعى -از قبیل حدیث غدیر حق حاکمیت و ولایت بر جامعه اسلامى، براى امام على(ع) امرى کاملاً مسلّم است.
از طرف دیگر اِعمال این حق و فعلیت بخشیدن به آن منوط به اقبال، پذیرش و رضایت مردم است.
چهارم. بعد از رحلت رسول اکرم(ص) از آنجا که شرایط حکومت براى امیرمؤمنان(ع) تحقق نیافت، آن حضرت به دلیل رعایت مصلحت اهم از نگاه فقهى و قواعد باب تزاحم ولى امر موظف است مصلحت اهم را بر مصلحت مهم مقدم نماید. و حفظ مصالح عالیه دینى، تا زمان فراهم شدن پذیرش و اقبال مردمى، از حق خود صرف نظر کرد. اما بعد از کشته شدن عثمان، مردم به امام على(ع) اقبال نشان دادند و آن حضرت به حق حاکمیت خود دست یافت.
بعد از ذکر مقدمات یاد شده، موضوع اصلى سؤال در بخش هاى ذیل بررسى مى شود:
یک. تلاش براى حکومت
افرادى که سکوت و خانه نشینى امام على(ع) را دلیل بر فقدان حاکمیت الهى آن حضرت و در نتیجه عرفى بودن حکومت و جدایى دین از سیاست مى دانند، اگر نگاهى به سخنان آن حضرت(ع) و حوادث تاریخى آن زمان بیندازند، به بطلان ادعاى خود پى مى برند؛ از جمله:
1. امام على(ع) در پى ماجراى سقیفه و غصب خلافت، کوشش هایى را در تصدى حکومت انجام داد تا جایى که مورد اعتراض برخى -مانند ابوعبیده و ابواشعث قرار گرفت و آن حضرت را متهم به حرص و طمع در امر حکومت کردند. حضرت على(ع) در پاسخ آنان بر خواست خویش پافشارى کرد و آن را حق مسلم خود دانست: «انما طلبتُ حقّاً لى و أنتم تحولون بینى و بینه و تضربون وجهى دونه»؛نهج البلاغه، خطبه 17. «همانا من چیزى را جست و جو کردم که حق مسلم من بود؛ ولى شما بین من و آن فاصله انداختید…».
2. علاوه بر تلاش هاى امام على(ع)، حضرت فاطمه(س) نیز بر مرکب سوار مى شد و به خانه هاى انصار مى رفت تا آنان را به حق خلافت امام على(ع) تذکر دهد؛ شاید که آنان به بیعت خواهى آن حضرت پاسخ مثبت دهند.بحارالانوار، ج 29، ص 419. حضرت زهرا(س) در خطبه معروف خویش، به این حوادث تصریح مى کند.همان.
بنابراین، اگر مراد از عدم تلاش یا تقاضاى حکومت در مرحله اولیه باشد، این بر خلاف واقعیات تاریخى و مغایر با سخنان خود حضرت است. اما اگر مراد در مراحل بعدى باشد -به این معنا که حضرت بعد از مشاهده عدم زمینه لازم براى تصدى حکومت، کناره گیرى نمود این ادعاى صحیحى است؛ ولى از آن نمى توان عدم حق حاکمیت امام(ع) را اثبات کرد.
3. حضرت در موارد متعدد، به انتقال حق حاکمیت از طریق پیامبر(ص) به خود تصریح و از آن به «حق» و «ارث» یاد مى کرد؛ چنان که مى فرمود: «فانه لما قبض الله نبیّه(ص)، قلنا: نحن اهله و ورثته و عترته و اولیاؤه دون الناس، لا ینازعنا سلطانه احد و لا یطمع فى حقنا طامع، اذ انبرى لنا قومنا فغضبونا سلطان نبینا فصارت الامره لغیرنا»؛ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 307. «همانا چون خداوند پیامبرش(ص) را به سوى خود فراخواند، گفتیم ما اهل و عترت و وارثان و اولیاى پیامبر(ص) هستیم و دیگران را در این جهت با ما مشارکت نیست و کسى را نشاید که در حکومت او، با ما بستیزد و چنین نباشد که کسى در حق ما طمع ورزد؛ ولى ناگاه مردم ما را تضعیف نموده و در حکومت پیامبر(ص) با ما به ستیز برخاستند! لاجرم حکومت از آن دیگران شد».
حضرت در این خطبه، بیان مى کند که مطابق وصیت پیامبر(ص) لازم بود امر حکومت به ایشان منتقل شود و کسى نباید به آن طمع داشته باشد؛ اما در عمل، جریان بر عکس شد و حکومت در دست دیگران قرار گرفت.
امام(ع) در جاى دیگر مى فرماید: «سوگند به خدا! از آن زمان که رسول اکرم(ص) رحلت نمود تا به امروز، مرا از حقم باز داشته اند و دیگرى را بر من برترى داده و برگزیده اند»نهج البلاغه، خطبه 6..
همچنین خطبه معروف «شقشقیه» مالامال از گلایه هاى آن حضرت از مردم و حاکمان روزگار است که حق او را به یغما بردند: «اما والله لقد تقمّصها ابن ابى قحافه و انه لیعلم انّ محلى منها محل القطب من الرحى ینحدر عنى السیل و لایرقى الى الطّیر، فسدلت دونها ثوباً… فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجاً، ارى تراثى نهباً…»؛همان، خطبه 3. «آگاه باشید به خدا سوگند که پسر ابى قحافه خلافت را چون جامه اى بر تن کرد و نیک مى دانست که پایگاه من نسبت به آن، چونان محور است به آسیاب. سیل ها از من فرو مى ریزد و پرنده را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست. پس میان خود و خلافت پرده اى آویختم و از آن چشم پوشیدم… همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته و استخوان در گلویش مانده باشد. مى دیدم که میراث من به غارت مى رود…».
دو. راز سکوت
سکوت امام على(ع)، در واقع پرهیز از هر گونه اقدام نظامى، براى مقابله با غصب حکومت و نوعى خویشتن دارى آگاهانه و حکیمانه است. آن حضرت در سخنان خویش به چند دلیل مهم در این باره اشاره کرده است:
1. حفظ وحدت مسلمین:
حضرت على(ع) حفظ اتحاد اسلامى و خوف از برگشت دوباره کفر را یکى از علل خویشتن دارى خود ذکر مى کند: «و ایم الله لولا مخافه الفرقه بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنا على غیر ما کنا لهم علیه»؛همان، خطبه 119. «خدا را سوگند! اگر ترس از وقوع تفرقه در میان مسلمانان و بازگشت کفر و نابودى دین نبود، با آنان به گونه اى دیگر برخورد مى کردم».
از این سخنان به خوبى آشکار مى شود شرایط سیاسى و اجتماعى امت اسلام، پس از رحلت پیامبر(ص) مهیا نبود.
وقتى رهبر یک حرکت عظیم تاریخى -که بنیان هاى جامعه آن روز را زیر و رو نموده و اندیشه و نظامى نوین برقرار کرده است از میان مردم مى رود؛ بهترین شرایط براى حرکت ارتجاعى و ضد تکاملى، فراهم مى آید. حال اگر در داخل امت و در بین سران و نخبگان آن نیز درگیرى به وجود آید، روشن است که امور آن جامعه و امت، هیچ گاه به سامان نخواهد رسید و چه بسا نتایج همه حرکت هاى قبلى نیز از دست برود.
در صدر اسلام نیز دقیقاً همین شرایط پیش آمد. دشمنان خارجى حرکت عظیم اسلام (همانند روم و ایران) از یک سو و منافقان و عناصر ارتجاعى داخلى از سویى دیگر، منتظر فراهم آمدن شرایطى بودند تا نهال نورسته اسلام را از بن برکنند. اگر در چنین شرایطى امام على(ع) براى احقاق حق خود دست به شمشیر مى برد، مسلماً در جنگ دامنه دارى درگیر مى شد که پایان آن، چیزى جز از بین رفتن زحمات پیامبر(ص) نبود.
2. نبود یاور
؛
«فنظرت فاذا لیس لى معین الا اهل بیتى…»؛همان، خطبه 26. «در کار خویش اندیشه کردم، دیدم که یاران من منحصر به اهل بیت من است…».
اقدام به قیام با این تعداد کم، نتیجه اى جز از دست دادن رهبر و مرجعى مانند حضرت على(ع) نداشت و این امر، هیچ سودى براى آیین نوپاى اسلامى به دنبال نمى آورد.
در صورتى که اقدام براى یک حرکت اجتماعى -آن هم به صورت نظامى نیازمند شرایط و آمادگى هاى مختلف است و به دلایل چندى، این زمینه پس از ارتحال پیامبر(ص) وجود نداشت.
امام على(ع) -بنابر نقل تاریخ بارها بزرگان اصحاب را براى ایجاد حرکتى علیه وقایع پیش آمده فراخواند؛ ولى جز معدودى انگشت شمار، به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. از سوى دیگر شرایط محیط و افکار عمومى نیز آمادگى قبول نبردى داخلى در بین اصحاب پیامبر(ص) را نداشت؛ زیرا همگان انتظار داشتند که اصحاب بزرگ پیامبر(ص) پس از آن حضرت، همانند او عمل کنند و محور وحدت جامعه باشند؛ نه اینکه به نزاع و درگیرى در بین خود اقدام نمایند.
3. فرا رسیدن وقت لازم:
حضرت على(ع) در پاسخ ابوسفیان مبنى بر اقدام به بیعت و مخالفت عملى با خلیفه وقت فرمود: «این مانند آب تلخ و لقمه اى است که در گلوى خورنده آن گیر مى کند و مانند کسى است که میوه نارسى را مى چیند…».همان، خطبه 5.
از این رو امام على(ع) براى حفظ اساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن، از احقاق حق خلافت خویش خوددارى کرد تا ریشه هاى اسلام در پرتو تعالیم پیامبر(ص) و قرآن و اهل بیت(ع) استحکام یابد و تا روزى که مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند و خواهان خلافت آن حضرت شدند، از خلافت ظاهرى برکنار ماند.
گفتنى است در امور داخلى امت اسلامى روا نیست که هرکس و در هر شرایطى براى احقاق حق خود، از آغاز دست به شمشیر ببرد و مسلحانه در پى به دست آوردن آن باشد. از روش امام على(ع) و دیگر ائمه(ع) چنین بر مى آید که آنان براى احقاق حق خود در جامعه، هرگز ابتدا به جنگ نکرده اند؛ بلکه سعى مى کردند در صورت امکان با روشنگرى و تبلیغ حقیقت، زمینه را براى یک حرکت عمومى در جامعه فراهم سازند.براى مطالعه بیشتر ر.ک:
الف. قدردان قراملکى، محمدحسن، تقابل مشى ائمه با سکولاریسم (مقاله)، مجله معرفت، ش 29؛
ب. فاروقى، فؤاد، 25 سال سکومت على(ع)، نشر عطائى، تهران؛
پ. محمدیان، محمد، شرحه شرحه، کانون اندیشه جوان؛
ت. محمدیان، محمد، روایت دریا، کانون اندیشه جوان.