فقه تئوري واقعي و كامل اداره انساني از گهواره تا گور است.[1] كمال و غنامندي فقه ريشه در كمال و غنامندي دين دارد. زيرا فقه فهم احكام دين و مقررات ديني از منابع ديني است و دين، هم كامل و جامع است و هم جاويد و ماندگار. كمال دين بدان معني است كه تا برپايي قيامت هر چه لازم بود از سوي پروردگار تشريع شده و چيزي از قانون زندگي فروگذار نگرديده است.[2] ماندگاري دين از آن رو است كه احكام و قوانين با سرشت ديني و آدمي هماهنگ و سازگار است،[3] و چون در نهاد فطرت آدمي تغيير و تحولي نيست، دين و احكامي كه با آن هماهنگ است، نيز ماندگار و غيرقابل فرسايش است. فقه با ابزار اجتهاد و از طريق منابعي چون قرآن، سنت، اجماع و عقل به فهم و استخراج احكام دين ميپردازد و بدينوسيله هم به خود كمال و غنامندي ميبخشد و هم به دين بر اساس تحولات زماني و مكاني انعطاف و قابليت تطبيق ميدهد. بدين ترتيب، فقه از منبعي تغذيه و سيراب ميشود كه هرگز به انتها نميرسد.
راز ديگر ماندگاري و كمال فقه در مكانيزم و ساختار خود فقه شيعه نهفته است. مكانيزم فقه شيعه به گونهاي است كه فقيه را در هر زمان قادر ميسازد كه براي نيازهاي اجتماعي پاسخ مفيد و كارساز ارائه دهد. اين مكانيزم با مشخصات ذيل توصيف ميشود:
1. حقيقي بودن و خارجي بودن قضاياي فقهي
قضاياي كلي بر دو نوعاند، خارجيه و حقيقيه. قضية خارجيه، قضيهاي است كه در عين اينكه كل است، در موضوع آن افراد محدود و معيني در نظر گرفته شده و حكم روي آن مجموعه افراد معين رفته است. مثلاً گفته ميشود: «ملت ايران امروز بيدار و هوشيار است.» در شكلگيري اين قضايا خصوصيت افراد و ويژگيهاي جامعهاي كه انسان در آن زندگي ميكند نقش دارد و دستخوش تغيير و دگرگوني است. امّا در قضاياي حقيقيه حكم روي افراد نميرود، روي يك عنوان كلي ميرود. چون شما خاصيت را از اين عنوان بدست آوردهايد. ميگوئيد: «هرچه تحت اين عنوان قرار بگيرد حتماً داراي اين خصوصيت است». يعني هر آنچه در عالم وجود پيدا كند، همين كه مصداق دين كلي شد، پايه اين حكم را داشته باشد و نميتواند نداشته باشد. قضاياي فقهي غالباً اينگونه است؛ يعني طبيعت اشياء را در نظر گرفته، احكام را روي طبيعت اشياء ميبرد. مثلاً گفته ميشود؛ «خمر حرام است»، «گوشت گوسفند حلال است»، «دزدي حرام است»، اين نوع قضايا براي همة زمانها و مكانها است و هرچه هم زمان بگذرد، تغيير نميكند. چون با طبيعت اشياء آميخته است، بسياري از احكام و قضاياي فقهي از اين نوع است. اين احكام گرچه چهارده قرن قبل وضع شده، امّا ناظر به همة عصرها و مكانها است، نه اينكه مخصوص مردم آن زمان باشد.
امّا برخي از قضاياي فقهي هست كه ويژگيهاي جامعة خاصي كه انسان در آن زندگي ميكند، موجب شكلگيري آنها شده است. (قضاياي خارجي) در اين صورت بيگمان آن قضايا بر محور رابطه با آن جامعة خاص ميچرخد و هرگاه جامعه خصوصيت خود را از دست بدهد، قضايا و قانون آن وضع و حال ديگري پيدا ميكند، به اين معني كه قضاياي جديدي هماهنگ با جامعة جديد جاي آن را خواهد گرفت. قضايايي كه در فقه بر مبناي عرف و بناي عقلاء شكل گرفته از قبيل بيع و شراء، اجاره، مصالحه، مزارعه، مساقات، سبق و رمايه، حدود راهها، احكام بردگان و كنيزان همه يا غالباً از اين دسته قضايا شمرده ميشوند.[4] بنابراين قضاياي فقهي نه صرفاً از نوع قضاياي حقيقيه است تا در برابر موضوعات جديد و متغير زندگي بيپاسخ بماند و نه صرفاً از نوع قضاياي خارجيه است تا در آن از يك جامعه به جامعة ديگر و از يك عصر به عصر ديگر، موضوعيت خود را از دست بدهد. فقه از هر دو نوع قضيه بهرهمند است.
2. عقلگرايي
فقه شيعي عقل را به عنوان يك منبع براي استنباط ميشناسد. دليل راهيابي عقل در منابع استنباط فقه شيعي اين است كه «احكام آسماني اسلامي احكامي است زميني؛ يعني مربوط به مصالح بشريت» احكام و قوانين تابع مصالح و مفاسد واقعي است؛ يعني واجبها تابع مصلحتهايي ملزمه براي بشر است و حرامها تابع مفسده،[5] بر اين اساس اگر ما در جايي بدون آنكه در قرآن يا سنت چيزي داشته باشيم، به حكم عقل مصلحت يا مفسدهاي را كشف كنيم، به حكم آشنايي كه با روح اسلام داريم ـ كه اگر مصلحت همين باشد اسلام از آن صرفنظر نميكند و اگر مفسدة مهمي باشد اسلام اجازه نميدهد ـ فوراً به حكم عقل، حكم شرع را كشف ميكنيم.
اين بافت فقه شيعه يكي از عواملي است كه دست فقيه را براي تبيين مقررات و احكام اسلامي متناسب با تحولات اجتماعي و بطور وسيع باز ميكند. با توجه به همين بافت است كه راهكارهاي مختلف در برابر فقيه براي حل معضلات اجتماعي در هر عصر و زمان گشوده ميشود:
الف: قاعدة تزاحم اهم و مهم
باب تزاحم باب اجتماع ملاكات بر موضوع واحد است. فرض كنيد كه كودكي در حال غرق شدن است و ناجي غريق مجبور است براي نجات او از زمين غصبي بگذرد در اينجا از طرفي جان انساني در خطر است و مصلحت حفظ نفس مقتضي وجوب نجات غريق و رفتن از محل غصبي است. از طرفي اين عمل مستلزم تصرف در مال است و اين خودش يك مفسدهاي است كه مانع از اقدام شخص بر نجات غريق ميشود. نظر فقهاي شيعه در اينجا بر اين است كه ملاك اقوي مقدم خواهد بود. اگر ملاك وجوب قويتر باشد عمل واجب است و اگر ملاك حرمت قويتر باشد، عمل حرام است[6] و درجهبندي مصالح و مفاسد و شناخت اهم و مهم شم فقهي و انس با كتاب و سنت را ميطلبد. مجتهد و رهبر اجتماع يا خود رأساً به اين كار اقدام مينمايد، يا اينكه با كمك متخصصان مجرب و كارآزموده به تفكيك اهم از مهم ميپردازد.
ب. احكام ثانويه: احكام ثانويه احكامياند كه در شرايط خاص استثنائي مكلف بروز مينمايد. ضرر، جرح، اضطرار، اكراه، عجز، خوف، مرض و… استثنائي هستند بر احكام اوليه، احكام ثانويه باقياند تا زماني كه مكلف در حالت فوقالعاده استثنائي به سر ميبرد. اين احكام به فقه تحرّك و پويايي خاصي بخشيده، آن را با مصالح اجتماعي هر عصر هماهنگ ميسازد.[7]ج. اصل ولايت و اختيارات ولي امر مسلمين
ولي امر مسلمين كه در درجة اول شخص پيغمبر و بعد از او امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ و در درجة سوم فقيه عادل جامع الشرائط ميباشند، داراي اختيارات وسيعي است كه بر اساس آن ميتواند در هر زمان و مكان طبق مقتضيات و اوضاع حاكم، مقرراتي را وضع نمايد: اين اختيارات كه در حوزة اصول اسلام و بر مبناي مصالح امت اسلامي اعمال ميشود، چنان گسترده است كه گاه حتي از چارچوب احكام فرعيه، الهيه نيز فراتر ميرود.[8]بدين ترتيب فقه شيعه از توانائي و ظرفيتي برخوردار است كه ميتواند در هر عصر و زماني مطلب براي گفتن و راه حل براي مشكل و خوراك براي نيازهاي فكري، معنوي و مادي بشر داشته باشد. اسلام به جهاتي خصوصياتي كه در ساختمان خود دارد بدون اينكه با روح دستوراتش مخالفتي شده باشد، خودش حركت و گردش ميكند، نه اينكه ما بايد آن را به حركت درآوريم. خودش يك قوانين متحرك و ناثابت دارد، در عين اينكه قوانين ثابت و لايتغيري دارد، ولي چون آن قوانين متغير را وابسته كرده است به اين قوانين ثابت، هيچ وقت هم اختيار از دست خودش خارج نميشود. فقط مجتهد ميخواهد كه اين ارتباط را كشف بكند و آن وقت دستور اسلام را بيان كند. اين همان قوة محركة اسلام است كه باعث انطباق در هر عصر و زمان ميشود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
الف. رمضاني، حسن، خاتميت و نقش زمان و مكان، مجموعة آثار كنگرة بررسي مباني فقهي امام خيمني، شماره 2.
ب. بصير، عباس، مصلحت در اسلام، فصلنامة سراج، مركز فرهنگي نويسندگان افغانستان، شماره 2 و 3.
پي نوشت ها:
[1] . امام خميني، صحيفة نور، ج 21، ص 98 (سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، اول، تهران، 1369).
[2] .مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، روايت 49، باب 34، ج 2، ص 305؛ همان، روايت 2 ـ 8، باب 22، ص169.
[3] . روم/ 30. جهت تحقيق مراجعه شود به: جامعيت شريعت، مجموعة آثار كنگره بررسي مباني فقهي حضرت امام خميني «نقش زمان و مكان در اجتهاد»، انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، شمارة 10. (1374).
[4] . فيض، عليرضا، فقه و اجتهاد بر بستر زمان و مكان، مجموعة آثار كنگرة بررسي مباني فقهي حضرت امام خميني، همان، شماره 2، صص 162 ـ 163.
[5] . علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 6، ص 94؛ علامه حلي، شرح تجريد، مقصد چهارم، مسأله هفتم.
[6] . مطهري، مرتضي، ختم نبوت ضميمة پيامبر امي ـ صلّي الله عليه و آله ـ ص 59.
[7] . مطهري، مرتضي، نظام حقوق زن در اسلام، مقالة اسلام و تجدد زندگي، ص 106.
[8] . از متن نامة حضرت امام به آيتالله خامنهاي، 16/10/1366، صحيفة نور، ج 20، ص 170 ـ 171.