شناختن حق و پي بردن به آن هميشه آسان نيست و چه بسا در بسياري موارد چون جستن راه در تاريكي شب دشوار باشد، ولي اگر كسي به راستي جوينده باشد، چه بسا از نشاني كوچك، پي به حقيقتي بزرگ ببرد و عاقبت يابنده گردد. ابوطفيل عامر بن واثله در دوران زندگي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ سنّ چنداني نداشت، و از درك محضر پرفضيلت آن جناب بيبهره مانده بود، ولي در سنين نوجواني هنگامي كه حضرت امير ـ عليه السّلام ـ از صحنة اجتماع كنار زده شده بود و ديگران بر مسند خلافت نشسته بودند، او در پي حقيقتي گمشده بود تا به راز خلافت رسول خدا پي ببرد، سرانجام او در هنگام بيعت مردم با عمر در مسجد شاهد ماجرايي جالب شد.
حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در گوشهاي از مسجد نشسته بود، عمر در گوشة ديگر نشسته بود. در اين هنگام جواني از نجيب زادگان كه از نوادگان هارون برادر موسي بود، با لباسهايي زيبا وارد مسجد شد و پيش عمر رفت و از او پرسيد: آيا تو در ميان مسلمانان به قرآن و دستورهاي پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ داناتري؟
عمر سرش را پايين انداخت و چيزي نگفت؛ جوان يهودي دوباره پرسش خود را مطرح كرد، عمر از او خواست كه مطلب خود را در ميان بگذارد و او گفت: من در حقانيت دين خود به شكّ افتادهام. عمر فهميد كه ميخواهد دربارة اسلام چيزهايي بداند و تحقيقي كند، لذا بهترين راه را به او نشان داد.
ـ نزد آن جوان برو.
ـ او كيست؟
ـ علي بن ابيطالب، پسر عموي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ پدر
حسن و حسين، فرزندان رسول خدا و شوهر فاطمه دختر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ. جوان يهودي نزد حضرت علي ـ عليه السّلام ـ رفت و مطالبي از حضرتش پرسيد، آن حضرت با اين شرط كه اسلام بياورد، پاسخ او را چنانكه بايد داد، جوان يهودي پس از آنكه با دقّت به سخنان دلنشين آن حضرت گوش سپرد، پرسيد:
ـ پس از محمّد چند امام عادل خواهد بود؟ منزل او در كدام بهشت است؟ همنشين او در بهشت كيست؟ حضرت پاسخ داد: اي يهودي، محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ دوازده جانشين دارد، آنان امامان عادل هستند، ياري نكردن مردم زياني به آنها نميرساند و از مخالفان خود نميهراسند، آنها در راه دين از كوههاي استوارزمين استوارترند. منزل محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ در بهشت عدن است و آن دوازده امام عادل با او هستند، جوان يهودي كه پيشتر چيزهايي دربارة پيامبر آخرالزمان در كتابهاي ديني يهود خوانده بود، با شنيدن سخنان حضرت علي ـ عليه السّلام ـ گفت:
به خدايي كه معبودي جز او نيست، سوگند ميخورم كه راست ميگويي، من اين گفتهها را در كتاب پدرم هارون كه با خطّ خود او و به املاي موسي است، يافتهام. پس از آن حضرت دربارة مدّت عمر و چگونگي شهادت او پرسيد، و چون همة سخنان آن حضرت را برابر آن چيزي يافت كه از دين خود آموخته بود، از خوشحالي فرياد زد و شهادتين را بر زبان آورد، و مسلمان شد، سپس خطاب به حضرت علي ـ عليه السّلام ـ گفت:
شهادت ميدهم كه تو وصي و جانشين پيامبري، و سزاوار برتري بر همة مردمي و كسي بر تو برتري ندارد. بعد همراه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ به منزل آن حضرت رفت تا براي فراگيري احكام اسلام زانوي ادب بر زمين زند.
ابوطفيل تمام سخنان مرد يهودي و پاسخهاي حضرت علي ـ عليه السّلام ـ را شنيد و ديد كه عمر پاسخ دادن به آن مرد يهودي را به آن حضرت واگذار كرد و پايان خوش ماجرا را نيز به خوبي مشاهده كرد. از اين روي به حضرت علي ـ عليه السّلام ـ علاقهمند شد و محبّت او چنان در دلش جاي گرفت، كه پس از شنيدن سخنان برخي از ياران رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ دربارة جانشيني رسول خدا (حديث غدير) و ديگر فضيلتهاي او يكي از شيعيان برجسته اميرمؤمنان شد و پلههاي معرفت را يكي از پس از ديگري پيمود. [1]از قضاياي فوق در تاريخ به وفور يافت ميشود كه كساني كه بدون پيش داوري و با كمي انصاف وارد موضوعي ميشدند به حق ميرسيدند، امّا اينكه علماي اهل سنّت داراي عقل و شعور هستند شكّي نيست. ولي تنها داشتن عقل و شعور كافي نيست، بلكه عواملي وجود دارد كه جلوي كاركرد عقل را ميگيرد، به طور نمونه ستمگران و كفّار در زمان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ داراي عقل و شعور بودند، ولي عواملي همچون تقليد كوركورانه از گذشتگان، دنيا طلبي، تعصبات نابجا، به آداب و رسوم قبيلهاي خويش و … مانع روشن شدن حق ميشد، با اينكه يقين پيدا ميكردند، كه اين پيامبران مأموران الهي هستند، امّا به علّت در خطر ديدن موقعيت اجتماعي خويش حق را نميپذيرفتند و حتّي دست به كشتن انبيا ميزدند، خداوند متعال در قرآن ميفرمايد: «فبما نقضهم و كفرهم بايات الله و قتلهم الانبياء بغير حق و قولهم قلوبنا غلفٌ بَل طبع الله عليها بكفرهم فلا يؤمنون الاّ قليلاً»[2] يعني به خاطر پيمان شكني آنها و انكار آيات خدا و كشتن پيامبران به ناحق و به خاطر اينكه ميگفتند بر دلهاي ما پرده افكنده شده، آري خداوند به علّت كفرشان بر دلهاي آنها مهر زده كه جز عدة كمي ايمان نميآورند.
در بين اهل سنّت هم، عواملي را ميتوان ريشهيابي كرد، كه باعث نپذيرفتن حق (ولايت بلافصل اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ بعد از رحلت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ) ميگردد با اينكه عدهاي از آنها به اين حق علم دارند، كه در ذيل به سه عامل از آنها اشاره ميشود.
1. تعصّبات و پايبندي به سنّتهاي پيشينيان و نياكان:
به طور نمونه در قرن ششم و هفتم هجري، دانشمند متكلّم و مورخ معتزلي، ابن ابي الحديد را ميبينيم، اين دانشمند معتزلي در مورد علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ اظهاراتي كرده و مطالبي گفته كه اگر يك شيعه اين گونه اظهار نظر ميكرد، جامعة شيعه او را به غلو و افراط متهم ميكردند.
او كتاب معروف نهج البلاغه را در 20 جلد شرح كرده و امكان دسترسي به آن براي همگان وجود دارد ولي آنجا كه در يكي از خطبههاي نهج البلاغه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ وضعيت امّت، پس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را توصيف ميكند[3] ابن ابي الحديد براي تأويل اين كلام، در نهايت چارهاي جز تمسّك به تطهير صحابه نمييابد. او نخست ميكوشد تا مقصود آن حضرت را كساني معرفي كند كه پس از ايشان يا در زمان او، به مخالفت با آن حضرت ميپرداختند؛ ولي هنگامي كه با ظهور كلام آن حضرت نميتواند چنين امري را اثبات كند، ميگويد: براي تعظيم مقام آن حضرت و تطهير صحابه چنين تأويلي لازم است، امّا سخناني صريحتر از اين نيز در نهج البلاغه آمده است كه خلافت را مخصوص حضرت علي ـ عليه السّلام ـ ميداند و ابن ابي الحديد به راحتي از آنها گذشته است.[4]بيشك يكي از عوامل چنين توجيهي كه ابن ابي الحديد از كلام گهربار مولا اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ كرده است تعصّب اوست.
2. جعل احاديث فراوان در كتب اهل سنّت:
مخالفين امام علي ـ عليه السّلام ـ به نام حديث نبوي هر چه خواستند ديكته كردند، بر زبان آوردند و براي ديگران روايت كردند و كتاب تأليف نمودند و آن ديكته شدهها امروز به نام حديث شريف نبوي به خورد جامعه داده ميشود، در اين احاديث نماها، مقام و منزلت ائمه اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ عموماً و منزلت امام علي ـ عليه السّلام ـ خصوصاً كمرنگ جلوه داده ميشود و حتّي گاهي با ظرافت به آنان اهانت ميشود، و براي دشمنان قسم خوردة امام علي ـ عليه السّلام ـ و اهل بيت او با آن پستي و خونخواري و بيديني آنان، چنان فضيلت نقل ميكنند كه تمام رذيلتها و سوابق و زشتيها و جنايات آنان و ناپاكيهاي خاندانشان از ذهنها محو مي گردد.[5]يكي از محققين در اين زمينه چنين مينويسد: فراموش نميكنم در گفتگويي كه با يكي از دانشمندان اهل سنّت داشتم، هنگامي كه سخن از اين گونه احاديث به ميان آمد، جملة عجيبي اظهار داشت، او ميگفت: به عقيده من، شيعه ميتواند تمام اصول و فروع مكتب خويش را از منابع و مدارك و كتابهاي ما اثبات كند، چون به قدر كافي احاديثي كه به نفع مكتب شيعه باشد در كتب ما وجود دارد! ولي براي اينكه خود را از همة اين منابع و مدارك يكباره راحت كند، گفت: به عقيدة من پيشينيان ما افراد خوش باوري بودند و تمام احاديثي را كه شنيدهاند در كتب خود آوردهاند، و ما نميتوانيم آنچه را آنها نوشتهاند به سادگي بپذيريم! (البته سخنش شامل كتب صحاح و مسانيد معتبر و درجه اول آنان نيز ميشد)[6]3. لجاجت در برابر پذيرفتن حق:
خداوند متعال در آية 63 سورة مؤمنون چنين ميفرمايد: «كذلك يَؤفَكُ الذين كانوا بايات الله يجدون» كساني كه آيات خدا را انكار ميكنند اين گونه از طريق حق بازگردانده ميشوند.
يحجدون از مادة «جحد» در اصل به معناي انكار كردن چيزي است، كه در دل وجود دارد، يعني انسان معتقد به چيزي باشد و در عين حال آن را نفي كند، و يا معتقد به نفي آن باشد ولي با زبان آن را اثبات كند، به افراد بخيل و كمخير كه غالباً اظهار فقر ميكنند «جحد»گفته ميشود. بعضي ديگر از ارباب لغت «جحد» و «جحود» را نيز چنين تفسير كردهاند: الجحود الانكار مع العلم؛ جحود به معني انكار توأم با علم است.
بنابراين در مفهوم جحد هميشه يك نوع لجاجت يا عناد در برابر حق نهفته است. بديهي است كه كسي با چنين صفتي با حقايق برخورد كند، سرنوشتي جز انحراف از طريق حق نخواهد داشت، چرا كه تا انسان حق جو و حق طلب و تسليم در مقابل واقعيات نباشد به آنها نخواهد رسيد![7]عمر بن الخطاب به عبدالله بن عباس ميگويد: به خدا قسم اين كار را از روي دشمني نكرديم، بلكه سن او را كوچك دانستيم و ترسيديم عرب و قريش دور او گرد نيايند، زيرا كسان آنان را كشته و به آنان آسيب رسانده است. در حين روايت ابن عباس ميگويد: آن وقتي كه پيامبر او را براي ابلاغ سورة «توبه» فرستاد، كوچكش ندانست، شما او را كوچك دانستيد؟
بايد گفت: با آن همه كارشكني چهرههاي نامدار و سرشناس پيروان مكتب خلافت، نسبت به امام علي ـ عليه السّلام ـ در اثر لجاجت در برابر حق بود كه مردم را منحرف كردند، هم اكنون نيز عدهاي از اهل سنّت از روي لجاجت حق را نميپذيرند و به توجيه آيات و رواياتي كه در فضايل اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ است دست ميزنند.[8]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تيجاني تونسي، محمّد، آنگاه هدايت شدم.
2. مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش عقايد.
پي نوشت ها:
[1] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 36، ص 377 و 379.
[2] . انبياء/155 و به همين مضمون در آل عمران/112 و 181.
[3] . نهج البلاغه، خ 150، و (خ 3، نامة 36، 62)
[4] . رستميان، محمّد علي، ص 167، (به نقل از ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص 15.)
[5] . انتصاري، عبد الصالح، غدير خم، و پاسخ به شبهات از كتاب اهل سنّت، ج 1، ص 341.
[6] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج7، ص 325.
[7] . همان، ج2، ص 156.
[8] . غدير خم، و پاسخ به شبهات از كتاب اهل سنّت، ج1، ص337.