خانه » همه » مذهبی » براهين خداشناسي عرفاني (وحدت شخصيه ي وجود) (1)

براهين خداشناسي عرفاني (وحدت شخصيه ي وجود) (1)

براهين خداشناسي عرفاني (وحدت شخصيه ي وجود) (1)

عارفان مسلمان از ديرباز و به ويژه پس از محيي الدين بن عربي درصدد برآمدند تا معارف شهودي به ويژه مبناي اساسي آن؛ يعني وحدت وجود را برهاني ساخته و با بيان استدلالي عرضه کنند. از جمله ي ايشان ابوحامد ترکه و نوه ي او

05463 - براهين خداشناسي عرفاني (وحدت شخصيه ي وجود) (1)
05463 - براهين خداشناسي عرفاني (وحدت شخصيه ي وجود) (1)

 

نويسنده: علي اميني نژاد

 


عارفان مسلمان از ديرباز و به ويژه پس از محيي الدين بن عربي درصدد برآمدند تا معارف شهودي به ويژه مبناي اساسي آن؛ يعني وحدت وجود را برهاني ساخته و با بيان استدلالي عرضه کنند. از جمله ي ايشان ابوحامد ترکه و نوه ي او صائن الدين مي باشند که در اين حوزه به ويژه برهاني ساختن وحدت وجود تلاش هاي زيادي کردند که نتيجه ي اين تلاش ها شش استدلالي است که يکي از سوي نويسنده ي قواعد التوحيد و بقيه از سوي شارح آن، در فصل ششم (1) ارائه شده است.
اما آن کس که در اين معرکه خوش درخشيد و به تعبير بزرگان، در برهاني کردن مباني عرفاني به ويژه وحدت وجود موفق شد، صدرالدين محمد شيرازي مشهور به صدرالمتألهين است.
صدرالمتألهين از سه راه «امکان فقري»، «قاعده ي بسيط الحقيقة کل الاشياء» و «صرف الوجود» به خوبي توانست وحدت وجود عرفاني را به کرسي بنشاند. (2)
توضيح و تبيين اين برهان ها که خود بر چند مقدمه ي فلسفي مبتني اند، به مباحث گسترده تر محتاج است که از ظرفيت و حوصله ما بيرون است، لذا در اين قسمت از بحث، دو برهاني که فهم آن آسان تر و دلالت آن واضح تر است، در سطح اين نوشته ارائه مي شود؛ يکي برهان عقلي است و دومي برهان نقلي.

برهان عقلي بر وحدت شخصيه ي وجود

قبل از ورود به برهان عقلي که دقت در بي نهايتي حق تعالي است، توضيح يک نکته ضروري است و آن اينکه بي نهايت بر دو گونه است؛ يکي «بي نهايت بالقوه» و ديگري «بي نهايت بالفعل». بي نهايت بالقوه که از آن به «بي نهايت لايقفي» (ناايستا) تعبير مي شود، عبارت از آن است که چيزي الان و بالفعل بي نهايت و نامحدود نيست، بلکه متناهي و محدود است، اما تا بي نهايت مي تواند به پيش رود. مانند اعدادي که بشر تاکنون توانسته به شماره درآورد، محدود و متناهي است، اما عدد في نفسه و بالقوه نهايت ندارد؛ يعني هرچه بشماريم، باز جلوتر مي رود و حالت ناايستا (لايقفي) دارد.
در ارتباط با سير صعودي و تکاملي انسان نيز اين گونه از بي نهايتي مطرح است، بنابراين در تبيين مقام انساني، از او به موجود ناايستا ياد مي شود. پس اگر گفته مي شود: کمالات انسان بي حد و مرز است، مراد آن نيست که بالفعل نامحدود است، بلکه هرچه به فعليت رسيده، محدود است، اما مقصود آن است که ظرفيت گسترش و تکامل وجود را تا ابد داراست. بنابراين اين گونه از بي نهايت، بالقوه بي نهايت است و هميشه در مقدار فعليت يافته ي خود متناهي و محدود است. برخلاف قسم دوم از بي نهايت که غيرمتناهيِ بالفعل است؛ يعني آنچه که هم اکنون و در فعليت خود بي نهايت است و در موجوديت فعلي خود حد و مرزي ندارد.
پس از تبيين اين دو قسم از بي نهايت، روشن است که بي نهايتيِ خداوند از نوع بي نهايتي بالقوه و به صورت ناايستا نيست، بلکه خداوند در فعليت خود بي نهايت و نامحدود است که در اصطلاح عرفاني از بي نهايتي بالفعل خداوند به «اطلاق مقسمي وجود» تعبير مي شود که بحث هاي دقيق ويژه ي به خود را در پي دارد.
ما هم اينک در مقام ارائه ي برهان بر بي نهايتي بالفعل حق تعالي نيستيم و اين اصل را به عنوان امر مسلّم مي پذيريم؛ زيرا هم در کلام و هم در فلسفه ي اعم از حکمت مشايي، و اشراقي و متعاليه، اين گونه از بي نهايتي حق تعالي را با اسباب و ادله اي، ثابت مي کنند. به عنوان مثال در فلسفه مباحثي که به عنوان «واجبُ الوجود واجبٌ من جميع جهاته» (3) و يا «واجب الوجود انّيته ماهيته» (4) مطرح است، در نهايت، نامتناهي بودن خداوند را ثابت مي کند و متکلم و حکيم هر دو پذيرفته اند که اگر خداوند بي نهايت نباشد، اين سخن بدان معناست که بخشي از کمالات وجودي را دارا و بخش ديگر را فاقد است؛ يعني محدود و ناقص خواهد بود و هيچ کس نقصان حق تعالي را قايل نيست.
آنچه در کلام و فلسفه از آن غفلت شده است، لوازم و نتايج قول به «غيرمتناهي بودن خداوند» است؛ زيرا لازمه ي روشن بي نهايتي بالفعل خداوند آن است که همه ي هستي و واقعيت را فراگرفته و براي وجود ديگر جايي نگذاشته باشد؛ يعني وجودي بي کران، براي غير جايي نمي گذارد و اين همان تحليل عرفا از وحدت شخصيه ي وجود است.
البته با مباحثي که پيش تر گذرانديم، ديگر نبايد پنداشت که فرض بي نهايتي وجود خداوند، به معناي نفي کثرات و هيچ و پوچ دانستن موجودات است؛ زيرا بي نهايتي بالفعل خداوند، غير او را از واقعيت ساقط نمي کند، بلکه آنها را از سنخ حقايق وجودي که از وجود و تحقق بهره ي ذاتي داشته باشند، نمي شمارد و همانا چون تجليات، اسما، صفات و مظاهر حق هستند، واقعي بوده و تحقق دارند.
بنابر نظر عرفا ما، شما، ديگران و آسمان، زمين، خورشيد و همه و همه واقعيت دارند، دين، آيين، رسول، پيامبر، بهشت، جهنم و تکليف همگي واقعي و «نفس الامري» مي باشند و همه ي اين امور نيز بدون هيچ تسامحي غيرخدا هستند، اما هيچ يک وجودي جداي خدا ندارند، بلکه همه در نهايت به وجود حضرت حق و با حيث تقييديِ وجود او موجود و متحقق اند.
علامه طباطبايي (رحمه الله) در تفسير آيه ي چهارم از سوره ي زمر، پس از آنکه به نامتناهي بودن خداوند اشاره مي کند، در مقام تبيين نوع ارتباط متناهي و نامتناهي مي گويد:
” اگر ما دو امري را فرض کنيم که يکي متناهي و ديگري نامتناهي باشد، بين آنچه چه نسبتي برقرار خواهد بود؟ با وجود آنکه هر دو را واقعي مي شماريم و فرض ما آن است که هر دو را در کنار هم داشته باشيم، چگونه مي توان نامتناهي را در کنار متناهي و با قبول واقعيتش معنا کنيم؟ براي غيرمتناهي در مقايسه با متناهي چه حالتي هست؟ اگر به مسئله با دقت نگاه کنيم، خواهيم يافت. حقيقت غيرمتناهي به گونه اي بر متناهي احاطه دارد که حقيقت متناهي نمي تواند کمالي را از او دفع و يا چيزي از او بربايد. ” (5)
کيفيت ارتباط حق و خلق و نامتناهي و متناهي هرچند بسيار پيچيده است، اما بايد دانست که در عرفان حقايقِ متناهي را در کنار حقيقت بي نهايت خداوند درست معنا مي کنند و مي خواهند حق هر چيزي را ادا نمايند.
از ديدگاه عرفاني، حق تعالي، نهايت شدت وجودي، بلکه خود وجود است و بقيه آن چنان نازل اند که فقط به صورت حيثيت تقييدي وجودِ حق موجودند، اين سخن کجا و برداشت نادرست عده اي که مي پندارند، از نظر عارفان همه ي موجودات خدا هستند، کجا؟!
عرفان شأن موجودات را در حد تحقق به حيث تقييدي تنزل داده است، شأن حق را بالا و شأن غيرحق را نازل دانسته است، اما اينان در برداشت غلط خود، مي پندارند که عرفا شأن موجودات را آن چنان بالا برده اند که با شأن خداوند همسان نموده اند.
عرفا مي خواهند بگويند غيرخدا، نيستند و نه مي خواهند بگويند غير خدا، خدايند.

برهان نقلي بر وحدت شخصيه ي وجود

از ديدگاه هر مسلماني، گزاره هاي وحياني از بهترين و روشن ترين دلايل کشف واقع به شمار مي آيند. (6) زبان دين در مسئله ي توحيد، در سطح عمومي و ابتدايي آن، همان برداشتي است که به طور عموم از مسئله ي خدا و خلق مي شود، اما دين، توحيد را در مراتب عميق تري نيز مطرح کرده است. عرفا و همچنين صدرالمتألهين معتقدند که بهترين شاهد و دليل بر حقانيت خداشناسي عرفاني و وحدت شخصيه ي وجود، ظواهر، بلکه تصريح آيات و روايات- بدون آنکه به تأويل و توجيه دست برده شود- مي باشد. در متون ديني، هر چند به خاطر رعايت استعدادهاي مختلف، معارف بلند و سنگين را وجهه ي عمومي خود قرار نمي دهد، اما از بيان مراتب عميق تر معارف و تحليل بنايد هستي دست برنداشته و در گوشه و کنار و مناسبت هاي مختلف و در روايات- آن گاه که مخاطب يا مخاطبين اهليت آن را داشته اند- در تبيين و تشريح عقايد برتر بيانات صريح، ظاهر و روشني ارائه کرده است.
جالب آن است که خداشناسي عرفاني يا توحيد عرفاني که در وحدت شخصيه ي وجود معنا مي يابد، با آنکه در رأس معارف عميق و بنيادين قرار دارد، به صورت گسترده تر و صريح تري بيان شده است که اگر بنابر جمع آوري و شرح آيات و روايات توحيدي با قواعد و مباني اجتهادي باشد، خود بحثي مفصل خواهد شد، که البته در جاي خود بايد بدان پرداخت. در اين نوشتار تنها بخشي از آن آيات و روايات را متذکر مي شويم:
در آيه ي سوم سوره ي حديد، خداي متعال مي فرمايد: هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.
هرچند اين آيه را- همچنان که ائمه ي معصومين (عليهم السّلام) در برخورد با مخاطبان عمومي گفته اند- مي توان به گونه اي تفسير کرد که با توحيد عوامانه هماهنگ باشد، اما ظهوري روشن- که به مرز تصريح نزديک است- بر احاطه ي وجودي خداي متعال دارد که همه ي نظام هستي را از اول تا آخر و از باطن تا ظاهر فراگرفته است، و همين احاطه ي وجودي منجر به احاطه ي علمي او است که در ذيل آيه بدان تذکر داده است؛ يعني چون هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ، از اين رو وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.
در آيه صد و پانزده از سوره ي بقره مي فرمايد: فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ؛ «به هر کجا رو کنيد، چهره ي خدا آنجاست، همانا خدا به همه محيط و داناست».
در اين آيه، اگر به توجيه و تأويل دست نبرده و نخواهيم فکر و برداشت خود را بر آن تحميل نماييم، به روشني هرچه تمام تر، خداشناسي عرفاني را اثبات مي کند.
اين دو آيه نمونه هايي از آيات قرآن در مفهوم توحيدي است. شما مي توانيد آيات: 126 نساء، 7 مجادله، 186 بقره، 85 واقعه، 16 ق، 24 انفال، 108 نساء، 56 زمر، 14 ملک، 17 انفال، 104 توبه، 17 تغابن و … را مورد دقت و توجه قرار دهيد.
اما در روايات، عباراتي که در توحيد اهل معرفت دلالتي روشن و بلکه صريح دارند، بسيار فراوان و گسترده اند که ما در اين مجموعه به برخي از آنها اشاره مي کنيم.
يکي از مسائل حساس و مهم در باب توحيد، حفظ بينونت و تغاير بين حق و خلق است. موحد واقعي آن کسي است که هيچ گاه اين دو را با هم درنياميزد. اما نکته آنجاست که بين حق و خلق چه نوع بينونت و جدايي اي است؟
در روايات تأکيد شده است که جدايي بين خالق و مخلوق، فقط جدايي وصفي بوده و در اوصاف است و بايد مراقب بود که اين جدايي به جايي نرسد که به جدايي وجودي بين ايشان منتهي شود که از آن به «بينونت عُزلي» که دو چيز در ذات و در وجود از يکديگر بريده و برکنارند، تعبير مي شود.
طبرسي در احتجاج از اميرمؤمنان و امام موحدان، علي (عليه السّلام) نقل مي کند که فرمودند:
” توحيدٌ تمييزُه عن خلقه و حکم التمييز بينونة صفة لا بينونة عُزلة؛ (7) «يگانگي خداوند، تمييز دادن او از خلق است، و چگونگي اين تمييز، بينونت وصفي است، نه عُزلي».
علامه مجلسي (رحمه الله) نيز در شرح بينونت وصفي و عزلي مي گويد:
” بينونة صفةٍ تمييزه عن الخلق بمباينته لهم في الصفات لا بإعتزاله عنهم في المکان؛ (8) «جدايي وصفي بدان معناست که خداوند از خلق خود به واسطه ي مباينت و مغايرت در صفات جداست، نه آنکه در مکان از آنها برکنار و جدا باشد».
در جايي ديگر آن چنان که از آن امام نقل شده است، آمده:
” ما رأيتُ شيئاً الّا و رأيت الله قبله و بعده و فيه و معه؛ (9) «هيچ چيزي را نديدم، مگر آنکه خدا را قبل، پس، در او و با او مشاهده نمودم».
در اين حديث، با آنکه شيئيت شيء را مي پذيرد و آن را غير از خداوند مي داند، او را در حق غرق دانسته و حق را بر او محيط مي شمارد؛ يعني به طور دقيق نوع ارتباط متناهي با نامتناهي با حفظ هويت متناهي را تبيين کرده است.
از جمله ي اذکاري که حضرت امير (عليه السّلام) از خضر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اخذ کرده اند، ذکر يا هو يا من لا هو الا هو (10) است. در اين ذکر بحث از لا اله الا هو نيست، هرچند همين ذکر را نيز مي توان با معناي عالي توحيدي تفسير کرد، اما در ذکر يا هو يا من لا هو الا هو به طور صريح همه هويت ها جز هويت حق تعالي نفي شده است که در اصل غير از او، اويي نيست و هرچه غير از اوست، همه شئون و مظاهر همان يک هويت مي باشند.
علاوه بر جملات توحيدي که در سخنان و کلمات دُرربار امامان معصوم (عليهم السّلام) فراوان هست، ادعيه مأثور، از جمله منابع غني توحيدي به شمار مي آيند که به حقيقت بايد گفت تاکنون دست نخورده باقي مانده اند.
مسئله ي اسماء الله از جمله ارکان اساسي در دعاها مي باشد. در واقع اسم با يک نگاه ساده به ذاتي اشاره دارد که در جهتي خاص تجلي يافته و در صفتي ويژه خود را نشان داده است. به عنوان نمونه: هرگاه ما شخصي را از جنبه ي علمي ملاحظه کنيم، به وي عالم خواهيم گفت و اگر همان شخص يا شخص ديگري را از جهت قدرت و توان بنگريم، به او قادر و توانگر اطلاق مي کنيم. اسم هاي خداوند نيز اين چنين است؛ عليم همان ذات خداوند است که در صفت علم تجلي يافته است و هر يک از اسم هاي ديگر خداوند مانند قادر، رحيم، رحمان، غفور، حي، متکلم، بصير، إله، الله، منتقم، هادي، مضل، جبار، قهار، واحد، صمد، رزاق، خالق و … نيز بيانگر تجليات و جلوه هاي ذات خدا در جهت ها و کمال هاي مختلف و متفاوت هستند.
با اين توضيح مختصر، جمله هاي آغازين دعاي شريف کميل را مورد توجه و دقت قرار مي دهيم:
” اللهمّ اني اسئلک برحمتک التي وَسعت کلّ شيء و بقوّتک الّتي قهرتَ بها کلّ شيءٍ و خضع لها کلّ شيء و ذلّ لها کل شيءٍ و بجبروتک الّتي غلبت بها کل شيءٍ و بعزّتک التي لا يقوم لها شيءٌ و بعظمتک الّتي ملأت کلّ شيءٍ و بسلطانک الذي علا کلي شيءٍ و بوجهک الباقي بعد فناء کلّ شيءٍ «و بأسمائک التي ملأت ارکان کلِّ شيء» و … .
جمله ي اخير را بيشتر مورد دقت قرار دهيد، اميرمؤمنان و موحدان (عليه السّلام) مي فرمايند: اسماي الهي ارکان و بنياد همه ي اشياي هستي را پر کرده است و اسم در نگاه کامل، يعني ذاتي که در صفتي خاص جلوه کرده است؛ پس خداوند با جلوه هاي گوناگون و اسما، صفات و نعوت متفاوتش در دل و نهاد هر چيزي حاضر است و … .
مانند اين احاديث و ادعيه در جوامع روايي به ويژه روايات اهل بيت (عليهم السّلام) بسيار است، و به نظر ما کساني که توانسته اند به بهترين صورت و در عالي ترين سطح، اين معارف را تحليل کرده و مورد فهم و دريافت دروني قرار دهند، عارفان مسلمان و حکماي الهي مي باشند.
بنابر آنچه در برهان نقلي ارائه شد، خداشناسي عرفاني و وحدت شخصيه ي وجود- البته با تحليل درست و همه جانبه از آن- مورد تأييد و تثبيت متون ديني بوده، بلکه همان توحيد نابي است که در مراتب عالي دين، تبيين و ترويج مي شود. از اين رو برخي از بزرگان تأکيد دارند تا از وحدت شخصيه به «توحيد صمدي قرآني» تعبير شود. (11)

براي مطالعه ي بيشتر

يکي از کساني که با امام صادق (عليه السّلام) مباحثه هاي علمي و توحيدي داشته، ابن ابي العوجاست. نقل شده است که از حضرت پرسيد: خدا در زمين است يا در آسمان؟! اگر بگوييد در زمين است، پيش مردم است، پس در آسمان نيست و اگر بگوييد در آسمان است، پس در زمين نيست.
امام صادق (عليه السّلام) فرمودند: «آنچه گفته اي و وصف کرده اي، همه از اوصاف مخلوق است؛ زيرا مخلوق به خاطر محدوديتي که دارد، هرگاه در مکاني باشد، در مکان ديگر نيست، همچنان که اگر در مرتبه يا زماني به سر بَرَد، در مرتبه و زمان ديگر نيست. اينها وصف و اوصاف خلق است» و در ادامه فرمودند:
” فأمّا الله العظيم الشأن الملک الديّان فلا يخلو منه مکان و لا يشتغل به مکانٌ و لا يکون إلي مکانٍ أقرب منه إلي مکان؛ (12) و اما خداي بزرگ مرتبه و فرمانرواي پاداش دهنده، هيچ مکاني از او خالي نبوده و هيچ مکاني نيز بدو مشغول نيست و به مکان و جايي نسبت به مکان و جاي ديگر نزديک تر نيست (و نسبت او به همه اشيا و مکان ها يک سان است.”
يعني هم در آسمان است و هم در زمين؛ اما بايد دانست که نه زمين جاي اوست و نه آسمان و خاصيت نامتتناهي او در کنار اشياي متناهي، اين گونه است که در همه جا هست و هيچ کجا نيست و به تعبير امام صادق (عليه السّلام) در همه ي مکان ها هست و در هيچ مکاني نيست، همچنان که در همه ي اشيا هست و در هيچ شيئي نيست. چنان که اميرمؤمنان، علي (عليه السّلام) در مقام پاسخ به پرسشي پيرامون خداشناسي، بر منبر مسجد کوفه جملاتي عالي ارائه کردند و از آن جمله فرمودند: … في الاشياء کلّها غير متمازجٍ بها و لا بائن عنها؛ (13) «خداوند در همه چيز هست، بدون آنکه با آنها درآميزد و يا از آنها جدا بوده و فاصله گيرد».
اين جمله هاي سنگين و عميق که سطحي عالي از توحيد را بيان مي دارد، خود بزرگ ترين و روشن ترين دليل بر حقانيت ائمه ي معصومين (عليهم السّلام) و حجتي روشن بر امامت ايشان است. شيخ مفيد (رحمه الله) در کتاب زيباي ارشاد، از دانشمندي يهودي ماجرايي نقل مي کند. وي مي گويد: پس از رحلت رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، يک دانشمند و حِبر يهودي، پس از ورود به شهر مدينه و باخبر شدن از رحلت پيامبر مسلمين، از وصي، خليفه و جانشين ايشان سراغ مي گيرد و وقتي او را نزد ابوبکر مي برند، خطاب به وي مي گويد: در کتب و آثار قديمي ما آمده که خلفا و جانشينان انبيا داناترين امت خود بوده اند، آيا شما خليفه ي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) هستيد؟ ابوبکر پاسخ مي دهد: آري، من جانشين پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) هستم. حبر يهودي مي گويد: حالا که چنين است، من پرسشي دارم و آن را از شما مي پرسم. آيا خدا در آسمان است يا زمين؟ [شبيه همان پرسشي که ابن ابي العوجا از امام صادق (عليه السّلام) کرده بود.] ابوبکر مقداري به تأمل نشست و آيه ي الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (14) به ذهنش رسيد، بنابراين پاسخ داد که در آسمان است و بر عرش تکيه زده است. عالم يهودي گفت: يعني در زمين نيست؟! در مکاني هست و در مکاني نيست؟! شما درباره ي خدا اين گونه مي انديشيد؟! … ابوبکر بسيار عصباني و برافروخته شد و گفت: اين سخن، سخن کافران است. افرادي که ايمان ندارند، اين سؤالات را مطرح مي سازند. وي در ادامه از موضع قدرت سخن گفت و او را در صورت پيگيري پرسش هايش به قتل تهديد کرد.
شيخ مفيد مي نويسد: فولّي الحبر متعجّباً مستهزِءاً بالاسلام. آن دانشمند يهودي رويش را برگرداند و با تعجب و شگفتي در حالي که اسلام را به مسخره گرفته بود، از نزد ابوبکر بيرون رفت. در راه اميرمؤمنان، علي (عليه السّلام) او را ديد و فرمود: از پرسشي که مطرح کرده ايد و پاسخي که شنيده ايد مطلع شديم، اکنون بگذاريد من پاسخ آن سؤال را بدهم؛ شما گفتيد: خدا در کجاست، در آسمان است يا در زمين؟ پاسخ آن است که خداي متعال مکان را خلق کرده است، پس خود ديگر مکان ندارد: إِنَّ اللهَ أَينَ الأَينَ فَلَا أَينَ لَهُ. خداوند بزرگ تر از آن است که مکاني او را دربر بگيرد: جَلّ أن يحويَه مکان؛ هيچ مکاني گنجايش عظمت و بزرگي او را ندارد، اما بايد دانست که هر چند گفته شده هيچ مکاني ظرفيت جاگيري وجود بي نهايت او را ندارد، اما بدون آنکه تماس و مجاورتي مطرح باشد، در همه ي مکان ها هست: ولکن هو في کلّ مکان بلا مماسة و لا مجاورة، (15) نه مانند چيزي که داخل در چيزي ديگر باشد؛ زيرا اين امور نسبت هاي بين دو چيز محدود است، نه نسبت امر نامحدود با چيزهاي محدود.
بنابراين خدا هم در آسمان است و هم در زمين، و نه در آسمان است و نه در زمين؛ در همه جا هست و از همه جا برتر است. فلاني! من در اين قسمت از سخن، مي خواهم به يکي از کتاب هاي خودتان استشهاد نمايم: در برخي از آثار و کتب شما از حضرت موسي بن عمران (عليه السّلام) روايتي نقل شده است که وقتي حضرت موسي (عليه السّلام) در جايي نشسته بودند، فرشته اي از جانب مشرق به محضر ايشان آمد. حضرت موسي (عليه السّلام) از وي پرسيد: از کجا آمده اي؟ گفت: از جانب مشرق و از نزد خدا آمده ام. مدتي نگذشت که فرشته اي از جانب مغرب آمد. حضرت موسي (عليه السّلام) پرسيد: از کجا آمده اي؟ گفت: من از سمت مغرب و از پيشگاه خداوند آمده ام. باز فرشته اي از آسمان هفتم آمد و عرض کرد: يا موسي! من از آسمان هفتم، از نزد خداوند آمده ام. فرشته اي ديگر از طبقه هفتم زمين آمد، عرض کرد: از محضر خدا به سوي تو آمده ام. وقتي حضرت موسي (عليه السّلام) اين صحنه ها را مي بيند، مي فرمايد: سبحان من لا يخلو منه مکان و لا يکون الي مکان اقرب من مکان؛ «پاک است خدايي که هيچ جا و مکاني از او خالي نيست و به هيچ مکاني از مکان ديگر نزديک تر نبوده و نسبت او با همه چيز و همه جا يک سان است». آن گونه نيتس که به آسمان نزديک تر است و از زمين دورتر يا در مقايسه با خاک به هوا و به قله ي کوه نسبت به دشت و بيابان نزديک تر باشد.
هنگامي که اميرالمؤمنين، علي (عليه السّلام) سخن را به اينجا کشاند و براي دانشمند يهودي توحيد ناب الهي را حتي از کتب خود يهوديان ابراز داشت، وي که دانشمندي دقيق بود و کلمات حضرت در وي تأثير عميقي بر جاي گذاشته بود، حقانيت خلافت و وصايت اميرمؤمنان بر او روشن شد و گفت: اشهد ان هذا هو الحقّ و انّک احقّ بمقام نبيّک ممن استولي عليه؛ «گواهي مي دهم آنچه در باب توحيد خداوند و در پاسخ سؤالم فرموده اي، حقيقت است و گواهي مي دهم که تو در جانشيني از مقام پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، سزاوارتر از کسي هستي که هم اينک بر آن مقام دست يافته است». (16)

پي‌نوشت‌ها:

1. صائن الدين بن ترکه، التمهيد في شرح قواعد التوحيد، ص 170-186.
2. ر. ک: ملاصدرا، اسفار، ج2، ص 299-301 و 368- 372.
3. محمدحسين طباطبايي، نهاية الحکمة، ص 55؛ ملاصدرا، اسفار، ج1، ص 122.
4. محمدحسين طباطبايي، نهاية الحکمة، ص 51؛ ملاصدرا، اسفار، ج1، ص 96.
5. محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج6، ص 88.
6. همين نوشتار، درس دوم، ذيل عنوان «هماهنگي عرفان با عقل و دين».
7. احمدبن علي طبرسي، احتجاج، تحقيق سيدمحمدباقر خرسان، ج1، ص 299.
8. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج4، ص 253.
9. ملاصدرا، اسفار، ج1، ص 117؛ ملاهادي سبزواري، شرح الاسماء الحسني، ج2، ص 4 و 21.
10. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، کتاب توحيد، باب 6، ج3، ص 140. «و قد جاء في الجوامع الروائية کالکافي و توحيد الصدوق و کذا في تفسير مجمع البيان في تفسير سورة الإخلاص عن ائمّتنا (عليهم السّلام): يا هو يا من لا هو الّا هو. ففي کتاب التوحيد عن الامام اميرالمؤمنين (عليه السّلام). رأيت الخضر (عليه السّلام) في المنام قبل بدر بليلة فقلت له علّمني شيئاً انصر به علي الاعداء فقال: قل يا هو يا من لا هو الا هو فلمّا اصبحتُ قصصتُها علي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فقال لي: يا علي علّمتَ الإسم الاعظم فکان علي لساني يوم بدر و انّ اميرالمؤمنين (عليه السّلام) قرأ قل هو الله احد فلمّا فرغ قال يا هو يا من لا هو الا هو اغفر لي و انصرني علي القوم الکافرين» (تعليقة الاستاذ العلامة حسن حسن زاده الآملي، ذيل ص 195 من المجلد الاول من الاسفار الاربعة).
11. ر. ک: حسن حسن زاده آملي، انسان در عرف عرفان، ص 12.
12. ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني، اصول کافي، تصحيح علي اکبر غفاري، کتاب توحيد، باب الحرکة و الانتقال، ج1، ص 126.
13. همان، باب جوامع التوحيد، ج4، ص 138.
14. طه (20)، 5.
15. زيرا خلق غرق در حق است و مماسه و مجاورت معنا ندارد؛ زيرا مماسه و مجاورت موهم اثنينيت و دوگانگي عرفي است.
16. ر. ک: شيخ مفيد، الارشاد، تحقيق مؤسسه آل البيت (عليهم السّلام)، ج1، ص 201.

منبع مقاله :
اميني نژاد، علي؛ (1390)، آشنايي با مجموعه عرفان اسلامي (كليات، تاريخ عرفان، عرفان نظري، عرفان عملي و…)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد