براي روشن شدن مطلب و رسيدن به پاسخ به برخي از عوامل اميدساز و اميدسوز اشاره ميكنيم:
عوامل اميدساز:
1. شناخت و كشف استعداد و توانايي ها و بهرهوري از آنها، تمركز بيشتر به اين تواناييها.
2. داشتن هدف (هدف جزئي و كلي)؛
3. اعتماد به نفس؛
4. به شكست به عنوان آخرين راه حل نگاه نكردن، بلكه عبرت و مقدمهاي براي رسيدن به پيروزي دانستن.
عوامل اميد سوز:
1. عدم شناسايي تواناييهاي فردي.
2. بيتوجهي و كوچك شمردن موفقيتها.
3. بزرگ نمايي نقاط ضعف.
4. نداشتن هدف مشخص در زندگي.
5. نداشتن اعتماد به نفس و خوداتكايي.
اما عوامل اميدساز؛ 1. كشف استعدادها:
علم روانشناسي اثبات كرده كه هر شخص ويژگيهاي خاص خود را دارد، و هر كس داراي توانمنديهايي است كه ممكن است اشخاص ديگر حتي برادر او هم فاقد آن باشد، كه به طور كلي آن را تفاوت فردي ناميدهاند. حتي ميتوان گفت به تعداد انسانها تفاوت فردي وجود دارد. و اين طبيعي است؛ امّا نكته مهم آن است كه هر كس بتواند تواناييهاي به وديعت گذاشته الهي خود را به خوبي بشناسد. و در قدم بعدي تمام توان خود را متمركز به آن نموده و كمال استفاده را از آن ببرد تا به موفقيتهاي مورد نظر دست يابد. وقتي شاهد موفقيتهاي خود شد، در نتيجه به خود و تواناييهايش اميدوارتر خواهد شد، و اين موفقيتها و اميد موتور حركت انسان به سوي پيشرفت بيشتر خواهد شد.
2. داشتن هدف
هدف هم يكي از عوامل بسيار مهم در ايجاد و تقويت اميد ميباشد. هر كس كه صاحب اثر و گنجينهاي شد، مطمئناً از قبل هدفي را داشته است. البته هدف هم دو نوع است:
1. هدف كلي؛
2. هدف جزئي.
هدف كلي را براي كارهاي بزرگ مثل هدف از زندگي و… و هدف جزئي براي فعاليتهاي كوچكتر مثل هدف از غذاخوردن، خانه سازي، كارهاي كوچك روزانه و… كه همة اين هدفهاي جزئي زمينهساز رسيدن به هدف كلي و نهايي است. روشن كردن افقي كه قصد رسيدن به آن را داريم ما را به حركت وا ميدارد و قدم به قدم كه پيش ميرويم اميد در ما زندهتر و پررنگتر ميشود.
3. اعتماد به نفس كه همان خوداتكايي است، رمز موفقيت است. افراد موفق داراي اعتماد به نفس بالا بودهاند، آنها پذيرفتهاند كه ميتوانند قدم بردارند؛ يعني اينكه انسان قبول كند كه يك كار را ميتواند انجام دهد. فردي كه توانايي خود را شناخته و به خويش اعتماد دارد مثل شخص فاقد اعتماد به نفس هنگام تصميمگيري دلش نميلرزد و قدمهايش سست نميشود. بلكه استوار و اميدوار به آينده و نتيجه كار خود بوده و از خود ابتكار و خلاقيت نيز نشان خواهد داد. و به نتيجة مطلوب رسيده و به خود و آينده اميدوارتر خواهد شد.
البته اين چنين نيست كه انسان از همان ابتدا بتواند با اعتماد به نفس بالا و نمره صد حركت كند؛ بلكه به مرور زمان و با پيشرفتها و موفقيتهايي كه به دست ميآورد، روز به روز بر اعتماد به نفسش افزوده ميشود. وقتي كه با هدف و بر اساس توانمندي و استعدادها حركت كنيم، پيشرفت به دست ميآيد، آن گاه پيشرفت سبب جوانه زدن اميد ميشود.
4. هر شكستي آخر راه نيست:
افراد در رويارويي با شكست چند دسته ميشوند. بعضي اينگونه ميانگارند كه ديگر قادر به ادامه كار نيستند و ديگر روي پيروزي را نخواهند ديد، و مأيوس از آينده و نتيجة مطلوب ميشوند. عدهاي نيز از شكست به عنوان پل رسيدن به پيروزي نام ميبرند، و در هر شكستي علل آن را بررسي كرده و در كوشش بعدي به آن توجه ميكنند. مشخص است از آنجايي كه انسان داراي نقصهايي ميباشد، لذا ممكن است شكست بخورد؛ حتي ممكن است اين شكستها پي در پي شود. امّا نبايد باعث ناكامي و نااميدي شوند بلكه از شكست تجربهاي نو بدست ميآيداگر به شكست به عنوان تجربة مفيد بنگريم نسبت به تلاش بعدي و رسيدن به نتيجه اميدوار خواهيم شد. به هر حال آن قدر بايد تلاش كرد و تا به نتيجه رسيد، نتيجه سبب زنده شدن اميد ميشود.
و امّا عوامل اميدسوز:
با شناخت اين عوامل ميتوان ريشة يأس را سوزاند.
1. عدم شناخت تواناييهاي فردي و استعدادها: وقتي شخص نفهمد در چه اموري توانايي دارد و اتفاقاً مشغول اموري شود كه استعداد آن را ندارد، طبيعتاً احتمال موفقيت كمتر و احتمال شكست بيشتر شده و در نتيجه رنگ اميد كمرنگتر شده و نااميدي به انسان حملهور ميشود.
2. نداشتن اعتماد به نفس و اينكه فرد تصور كند قادر به انجام كار نيست. چه بسا توانايي خود را نيز كشف كرده باشد، ولي به خود اعتماد ندارد و باور ندارد كه ميتواند اين كار را انجام دهد.
3. بيهدفي: نداشتن هدف، بزرگترين دشمن انسان است.
وقتي فردي نداند چرا اين كار را انجام ميدهد، براي چه بايد به صحرا رفته و باغ را آبياري كند، انگيزهاش كم شده و معلوم نيست كار را به اتمام رساند يا حداقل به نحو مطلوب كار انجام دهد.
4. شكستهاي پي در پي و ناكاميها: وقتي انسان دچار شكستهاي پشت سرهم شد، مخصوصاً اگر ريشهيابي و علت شناسي نكرد، كم كم دچار نااميدي ميشود؛ زيرا با خود ميگويد كه من اين عمل را چندبار انجام دادم ولي نتيجهاش عدم موفقيت بود، غافل از اينكه شكستهاي بعدي ممكن است به خاطر عبرت نگرفتن از شكستهاي قبلي و عدم بررسي دلايل شكست قبلي بوده است.
5. از كاه كوه ساختن، منفي نگر بودن، كه متأسفانه دردي است كه بعضي از افراد جامعه از آن دانسته يا ندانسته، رنج ميبرند و باعث رنجيدن اطرافيان خود نيز ميشوند. به قول روانشناسان، اگر يك ليوان را كه تا نصف آب دارد به مردم نشان دهد، بعضي خواهند گفت تا نصف آب دارد و بعضي ديگر ميگويند نصفش خالي است، هر دو شبيه هم پاسخ دادهاند، امّا اولي به جنبة مثبت آن (داراي آب) و دومي به جنبة عدمي آن (نداشتن آب) تأكيد كرده است. افراد منفينگر هميشه نيمه خالي ليوان را ميبينند؛ در حالي كه انسان متعادل به همة ابعاد آن توجه مي نمايد. وقتي شخص نقاط ضعف خود را (كه با كم و زيادش هيچ كس از آن عاري نيست) بزرگ كرده و فقط آنها را ميبيند و به موفقيتها و نقاط قوت خود سرپوش گذاشته يا كمرنگتر نماياند، چگونه ميتواند به خود و كار و نتيجة آن اميدوار باشد.
البته يكي از عوامل بسيار مهم در ايجاد اميد توكل است. وقتي كه انسان خود را متصل به يك منبع قدرت عظيم بداند و مطمئن باشد كه او به تمام نيازها، ضعف و قدرتش آگاه است و هم بداند كه اين شخص قوي و آگاه دلسوزترين فرد به اوست، هم ماية آرامش و اميدواريش زياد ميشود و هم باعث از بين رفتن يأس او ميشود. خصوصاً اگر بداند اين منبع قدرت عظيم يعني خدا، از اميدواري خوشش ميآيد و از نا اميدي بيزار است؛ چرا كه خود او در كتاب شريفش ميفرمايد: «ولا تَقنطوا مِن رحمةِ الله».
با شناخت عوامل اميدساز و به كارگيري آن و شناخت عوامل اميدسوز و اجتناب از آن، و با توكل به خدا آن منبع بيانتها، و معدن رحمت و اميد، ميتوان ريشة اميد را در دل تقويت نمود و بوتة يأس را در دل خشكاند.