خانه » همه » مذهبی » برخورد مُنکرین رسالت با وحی

برخورد مُنکرین رسالت با وحی

برخورد مُنکرین رسالت با وحی

بحث در پیرامون سوره‌هایی که با «حم» شروع می‌شود، از اینجا آغاز شد که در عین حال که هر سوره‌ی قرآن دارای محتوای خاصی است، بعضی از سور آن نیز دارای مضمونی مشترکند. از این جهت، در آن سوره‌ها یک سلسله از

16021 - برخورد مُنکرین رسالت با وحی
16021 - برخورد مُنکرین رسالت با وحی

 

نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی

 

بحث در پیرامون سوره‌هایی که با «حم» شروع می‌شود، از اینجا آغاز شد که در عین حال که هر سوره‌ی قرآن دارای محتوای خاصی است، بعضی از سور آن نیز دارای مضمونی مشترکند. از این جهت، در آن سوره‌ها یک سلسله از حروف مقطعه خاص ذکر می‌شود. هفت سوره در قرآن با «حم» شروع می‌شود که از اینها به «حوامیم هفت‌گانه» نام می‌برند و مضمون مشترک این هفت سوره هم تبیین خطوط کلی وحی، تشریح اصل وحی، ضرورت اصل وحی و بیان مبدأ وحی و توضیح پایان وحی است. اشکالات منکرین وحی و نبوت در این هفت سوره مطرح شده است. جوابهای قطعی آن شبهات هم در این هفت سوره تبیین شده است. بهانه‌های مستکبران در برابر وحی و رسالت انبیاء (علیهم‌السلام) در این هفت سوره ذکر شده و راه حل و علاج آنها هم در این سور توضیح داده شده است.
یکی از مسائلی که درباره وحی و نبوت در این هفت سوره مطرح است آن است که منکرین رسالت گاهی از قرآن به عنوان سحر نام می‌برند، گاهی می‌گویند این کتاب بافته‌های کسی است که خود را به عنوان رسول خدا می‌داند و آن بافته‌ها را به خدا نسبت می‌دهد. و گاهی می‌گویند از لحاظ نظام ارزشی، خیری در سخنان این شخص نیست. وحی و نبوت خیری نیاورده است، هم استنادش به خداوند کذب و دروغ است هم مضمون و ره‌آوردش خالی از خیر است. نه وحی و نبوتی در کار است و نه آنچه که به نام ره‌آورد وحی ذکر می‌شود، خیر است. در این سور، این بحثها مورد بررسی قرار می‌گیرد و هم اصل وحی و نبوت بیان می‌شود و هم اینکه قرآن کلام خداست تبیین می‌شود و هم خیر بودن مضمون آن تشریح می‌گردد.
در سوره احقاف که یکی از حوامیم هفت‌گانه است می‌خوانیم «وَإِذَا تُتْلَى‏ عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ» (1) وقتی بینات و آیات روشن خدا بر مشرکان تلاوت می‌شود می‌گویند این سحر است نه اعجاز. این کلام کم نظیر، کلام سحرآمیزی است که گرچه افراد عادی از آوردن مانند آن عاجزند ولی ساحران ماهر از آوردن مانند آن عاجز نیستند. این معجزه نیست، سحر است. «‌ام یَقُولُونَ افْتَرَاهُ» (2) و گاهی می‌گویند این کلام سحر نیست و یک سخن عادی است که این شخص به دروغ به عنوان وحی و پیامبر از خدا نقل می‌کند و این سخنان دروغ را معاذالله به خدا نسبت می‌دهد. درباره نظام ارزشی هم گفتند مضمون این کلام خیر نیست. «لَوْ كَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ» (3) این ایمان و اعتقاد به نبوت و وحی خیر نیست، اگر خیر و کمال می‌بود مؤمنین از ما جلو نمی‌زدند. زیرا مائیم که در خیرات سابقیم. مائیم که در کمالات و سعادتها پیشتازیم، و چون ره‌آورد قرآن خیر نبود ما به آن رغبت نکردیم و او را نپذیرفتیم. اگر خیر و کمالی در آن بود، بیش از دیگران آن را می‌پذیرفتیم و به آن مؤمن می‌شدیم. اینها سخنان پراکنده منکران وحی و نبوت است که گاهی در حقانیت وحی و گاهی در خیر و کمال بودن ره‌آورد وحی سخن می‌گویند.
در بخش اول خدای سبحان به رسولش فرمود، با چند برهان سخنان آنها را باطل کن «قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلاَ تَمْلِكُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً» اگر معاذالله این سخنان وحی نمی‌بود و من به دروغ، سخنی را به خدا نسبت می‌دادم و افترا می‌بستم، مشمول قهر خدا می‌شدم و احدی از شما توان یاری من را نداشت و نمی‌توانستید مرا از قهر خدای سبحان نجات دهید. من هرگز زبان به افترا باز نمی‌کنم، زیرا می‌دانم کسی که در مقام رسالت است اگر چیزی را به دروغ به خدا نسبت دهد مشمول قهر نابخشودنی آن حضرت می‌شود و احدی نمی‌تواند او را از قهر خدا نجات دهد. خدای قهار هرگز از دروغ مدعیان دروغین نمی‌گذرد، لذا آنچنان مرا مشمول قهرش قرار می‌دهد که احدی یارای حمایت از من را نخواهد داشت «فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ» (4) یک وقت فرد عادی چیزی را به دروغ بخدا نسبت می‌دهد و دعوی نبوت دارد، اینگونه افراد گرچه مشمول قهر خداوند می‌شوند اما نه آن چنان قهری که سریع و کوبنده باشد، وگرنه هیچ شخصی دعوی مقام نبوت را به صورت تنبی نمی‌نمود. و یک وقت فردی که رسالت او تثبیت شد، نبوت و وحی‌یابی او مسلم شد و رسالت او در جامعه پذیرفته شد بخواهد دروغی را به خداوند نسبت دهد، در این مورد، خداوند هرگز نمی‌گذارد چنین انسانی چیزی را به دروغ به خدای سبحان نسبت دهد. این است که درباره رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ» (5) اگر پیامبر چیزی را به دروغ به ما نسبت دهد ما رگ حیاتش را قطع می‌کنیم و توان او را می‌گیریم و احدی هم نمی‌تواند جلوی قهر ما را بگیرد. زیرا کسی که رسالت او تثبیت شد اگر بخواهد به خدا دروغ ببندد، دروغ او در بین مردم جا می‌افتد، ولی کسانیکه در برابر انبیاء داعیه‌ی نبوت در سر پروراندند و سخنان دروغ را به عنوان وحی و نبوت به الله نسبت داده‌اند، گرچه به ذلت افتاده‌اند ولی نه آنچنان که فوراً رگ حیات آن‌ها قطع گردد و هیچ مهلتی به آنان داده نشود.
فرق است بین متنبی که دعوی نبوت او تثبیت نشد و بین نبی که دعوی او جا افتاده و تثبیت شده است. پس اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بخواهد دروغ بگوید، افترای او همان و سقوط قطعی او همان. ولی متنبی اگر بخواهد دروغ بگوید، تدریجاً ذلیل خواهد شد. این فرق بین افترای نبی و فریه متنبی است،‌ لذا اگر رهبران سیاسی گروه گمراهی چون فرقه ضاله‌ی بهائیت، چیزی را به الله نسبت دادند، گرچه به ذلت و فضاحت افتادند ولی سریعاً مشمول قهر نابخشودنی الله نشدند و وتین آن‌ها قطع نشد و یمین و توانشان بسرعت گرفته نشد، بلکه چند صباحی به آنها مهلت داده شد از باب «وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ» (6) به این گروه چند صباحی مهلت داده شد، برای اینکه فرق است بین فریه‌ی متنبی و افتراهای نبی که درباره افترای مدعی دروغین نبوت جای مهلت هست ولی درباره‌ی فریه‌ی پیامبر جای مهلت نیست و افترای متنبی همانند سائر گناهان بزرگ است که خدا به او مهلت می‌دهد نظیر مهلتهایی که به دیگر کفار می‌دهد. لذا رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود، اگر این کتاب افترا به خدا باشد می‌دانم که مشمول قهر نابخشودنی الله می‌شوم و احدی نمی‌تواند مرا از این قهر نجات بدهد. «قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلاَ تَمْلِكُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً» هرگز نمی‌توانید جلوی اراده خدا را بگیرید و نمی‌توانید مرا از قهر خدا نجات دهید و نمی‌توانید مانع شوید و نگذارید اراده الهی پیاده شود. زیرا در برابر اراده‌ی خدا نه از غیر خدا کاری ساخته است و نه می‌تواند جلو مقتضی را بگیرد و اراده الهی را از نصاب اقتضا بیندازد. یعنی نه قادر بر ایجاد مانعید و نه قادر بر سلب مقتضی هستید، بلکه اراده‌ی خدا همان و تحقق مراد همان. زیرا سراسر عالم هستی ستاد مجهز و آماده الهی‌اند. «لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ» (7) اگر همه موجودات جهان سپاهیان حقند و اگر سپاهیان الهی مأموران اجرای اراده خدایند، پس اگر خدا اراده کرد کاری را انجام بدهد، نه چیزی جلو اقتضاء آن را می‌گیرد و نه چیزی مانع آن می‌شود. لذا فرمود «قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلاَ تَمْلِكُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً» و من هرگز زبان به افترا باز نمی‌کنم، زیرا این کار قهر سریع خداوند را در بردارد. «هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ» الله آگاهتر است که شما در چه کار باطلی فرورفته‌اید و انسان مبطل در طبیعت فرومی‌رود، و انسان محق از آن می‌رهد چون حق برجسته است لذا محق صعود می‌کند، «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (8) عقیده طیب به سمت الله بالا می‌رود و عمل صالح هم کلمه طیب را در بالا رفتن کمک می‌کند، اما باطل پائین است و مبطل به عالم طبیعت فرو می‌رود. انسانی که در لجن فرومی‌رود، راه برای صعود و ترقی او بسته است. تعبیر قرآن درباره مبطلین این است که فرمود: «ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ» (9) رها کن آن‌ها را که در باطل فرو می‌روند.
در آیه مورد بحث هم فرمود، گروهی که در برابر وحی مستکبرانه برخورد می‌کنند در باطل فرو می‌روند، زیرا از بالا رو به پائین رفتن را فیض و ریزش می‌گویند، یک وقت است چیزی از بالا به پائین می‌آید و به انسانیت می‌رسد، از جهان غیب به عالم شهادت ظهور می‌کند، این ریزش و فیض، فیض ممدوح است. یک وقت از جهان طبیعت و عالم انسانیت به عالم حیوانیت فرو می‌رود. این ریزش و فیض، فیض مذموم است. یک وقت باران از بالا می‌آید، یک وقت انسان به درون چاه می‌افتد. هر دو در مفهوم جامع ریزش و فیض مشترک‌اند، لیکن برای هر ریزش و فیضی حکم خاصی وجود دارد. مثلاً از بالا باریدن آب باعث سرسبز شدن مزرع و مرتع و باغ است، ولی به درون چاه افتادن ما هلاکت است. فرمود، شما که در باطل فرو می‌روید، الله به این کار شما از شما آگاهتر است «هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ».
پس خلاصه‌ی احتجاج اول این بود که فرمود، من اگر افترا ببندم طوری مشمول قهر خداوند قرار می‌گیرم که احدی نمی‌تواند مرا نجات دهد، لذا هرگز افترا نمی‌بندم. اما استدلال دوم آنکه فرمود «كَفَى‏ بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» فرمود، دعوایی که در کنارش شهادت حق است، هرگز این دعوی باطل نخواهد بود. من ادعای نبوت کرده‌ام و صادقترین شاهد بر نبوت من شهادت داده است، من می‌گویم پیام‌آور خدایم و خدای سبحان نیز به صدق ادعای من شهادت داد. من دعوی رسالت دارم و خدا شهادت می‌دهد که دعوی من حق است. من می‌گویم پیک الله‌ام و الله شهادت می‌دهد که من پیک اویم.
اگر دعوی در کنار شهادت باشد، دعوی مسموعی است. اگر دعوی با بینه‌ی عادله همراه باشد، باید آن دعوی را پذیرفت. رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «كَفَى‏ بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ» من مدعی نبوتم، شما منکر نبوت هستید. شما می‌گوئید وحی و نبوت نیست، من می‌گویم هست، و من ادعا می‌کنم که نبی و رسول خدایم، و شما انکار می‌کنید. اگر خدای سبحان بر صدق ادعای من شهادت می‌دهد، این دعوی مسموع است و شما باید بپذیرید. خدا شهادت داد که من پیغمبرم، خدا شهادت داد که وحی و نبوت حق است «كَفَى‏ بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ». شهادت خدا به چند طریق تقریر می‌شود. شهادت خدا به این معنا نیست که خدا می‌داند، چون شهادت به معنای علم، سند حقانیت دعوی نیست. اگر شاهد عادل بداند که حق با که است، مجرد این آگاهی راهگشا نیست. علم عادل، مشکل قضیه و دعوی را حل نمی‌کند، مقام ادای شهادت است که مشکل طرفین را برطرف می‌کند نه مقام تحمل آن. پس معنای شهادت خداوند این نیست که خدا می‌داند که من پیغمبرم. اینکه دعوی دیگری در کنار اصل دعوی نبوت است. اگر پیغمبر بفرماید، من رسول الله‌ام، و ادعای نبوت کند، بعد بگوید، خدا می‌داند که من رسول الله‌ام، این بینه دعوی اول نیست، بلکه این ادعای دومی است در کنار ادعای اول که خود هم به بینه نیاز دارد. اینکه رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود، خدا شاهد است، اگر به این معنی باشد که خدا عالم است مشکل این قضیه را حل نمی‌کند و منکر را قانع نمی‌کند، زیرا خود نیاز به بینه‌ی دیگر دارد. پس منظور اینکه فرموده است «كَفَى‏ بِهِ شَهِیداً» این است که الله شاهد است و نیازی به شاهد و دلیل دیگر نیست. یعنی الله شهادت داد که من رسول الله‌ام. ادای شهادت کرد نه تنها تحمل شهادت نمود، نه فقط خدا می‌داند که من پیغمبرم بلکه خدای سبحان در مقام فعل شهادت داد که من پیامبرم. پس این شهادت ناظر به مقام اداست نه ناظر به مقام تحمل و علم.
نکته: شهادت خدا به دو طریق تقریر می‌شود. یکی اینکه با لفظ بگوید تو پیغمبری، دیگر اینکه کاری کند که سند نبوت پیامبر باشد. لذا هر دو کار را کرده. هم با لفظ فرمود تو پیغمبری و نبوت خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله) را شهادت داد، هم با فعل گواهی داد که او پیغمبر است. در مورد شهادت لفظی قرآن، آیات فراوانی وجود دارد که تصریح به رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) می‌کند مانند «یس وَالْقُرْآنِ الْحَكِیمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» (10) تحقیقاً تو از انبیاء و مرسلینی. این کلمات، کلمات الله است. متکلم این سخنان الله است. الله شهادت داد که آورنده‌ی این کلام پیغمبر است. چنانکه در سوره نساء هم فرموده است خدا شهادت می‌دهد که تو پیغمبری. «لكِنِ اللّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ یَشْهَدُونَ وَكَفَى‏ بِاللّهِ شَهِیداً» (11) شاید این شهادتی که در سوره نساء آمده شهادت فعلی باشد، ولی شهادت سوره یس و دیگر آیات سور که می‌گوید «فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْكَ» (12) آنچه را که به تو رسید محکم بگیر زیرا تو در صراط مستقیمی، این وحی است که به تو داده شده، این خطاب شهادت لفظی بر رسالت اوست و همچنین خطاب «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ و یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ» شهادت لفظی خداست به رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) . پس خدا لفظاً شهادت داد که آورنده قرآن رسول الله (صلی الله علیه و آله) است. چون الفاظ قرآن الفاظ الله و کلمات الله است. خدا شهادت قولی داد که حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) پیامبر است، ولی این شهادت قولی راهگشای اصیل در مخاصمه نیست. زیرا منکران وحی و نبوت اینگونه شهادتها را از باب اتحاد شاهد و مدعی می‌دانند، می‌گویند تو خود مدعی نبوتی و تو خود می‌گوئی خدا به من گفت که تو پیامبری. بنابراین شهادت لفظی به تنهایی مشکل را حل نمی‌کند زیرا شهادت لفظی در طول شهادت دیگری است که آن شهادت فعلی است. چون اول با شهادت فعلی ثابت می‌شود که قرآن کلام الله است، بعد با شهادت قولی تثبیت می‌شود که در قرآن آیاتی مانند «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ، إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْكَ و…» وجود دارد که صریحاً دلالت بر رسالت پیغمبر دارند. بنابراین قبل از هرگونه استدلال به شهادت لفظی باید آن شهادت فعلی را تقریر کرد. یعنی خدای سبحان در مقام فعل شهادت داد که من پیغمبرم. وقتی شهادت راجع به اصل وحی و نبوت تثبیت شد و ثابت شد که قرآن کلام الله است آنگاه به آیات قرآن استشهاد می‌شود که خدای سبحان شهادت لفظی هم به اصل نبوت و رسالت آن حضرت داد.
اما آن شهادتی که در موقع ادعای وحی و نبوت از جانب رسول الله (صلی الله علیه و آله) ابراز شد و آن حضرت در مقابل دیگران که منکر وحی و نبوت بودند شاهد اقامه کرد، این است که فرمود من از طرف خدا آمدم. مدعی باید بینه اقامه کند و قرآن بینه‌ی من است. قرآن کلام فرستنده من است. کلام کسی است که من از طرف او آمدم. نامه‌ی او دست من است. شما اگر نامه‌شناس هستید، این نامه‌ی اوست. اگر کلام شناسید، این کلام اوست. اگر توانستید سحر را از معجزه جدا کنید و عالمانه بگوئید سحر با معجزه پهلو نزد، بدانید که این معجزه است، و اگر در احتجاج تردید دارید، من تحدی می‌کنم و شما را به مبارزه دعوت می‌کنم که مانند این کتاب بیاورید. اگر همه دانشمندان گردهم جمع شوند از آوردن کتابی مانند این کتاب عاجزند. پس اگر نتوانستید مانند این کتاب بیاورید بدانید این کتاب معجزه است، کتاب الله و کلام الله است. چون پیام خدای سبحان در دست من است، پس این معجزه سند صدق گفتار من است. زیرا معجزه فقط در دست پیغمبر ظاهر می‌شود، و چون این اعجاز به دست من ظاهر شد، پس بپذیرید که من پیغمبرم و این همان شهادت فعلی خدای سبحان است. خداوند با فرستادن فرشته در مقام فعل شهادت داد که من پیغمبرم، با فرستادن قرآن در مقام فعل شهادت داد که من رسولم. فرستادن وحی شهادت فعلی است که من پیغمبرم، و اگر می‌گوئید این کتاب سحر است، ساحران عالم را جمع کنید تا همانند قرآن بیاورند. اگر می‌گوئید این کتاب همانند دیگر علوم غریبه است، صاحبان علوم غریبه را دعوت کنید که مانند این قرآن بیاورند، و اگر می‌گوئید بافته‌های خود من است، همه‌ی دانشمندان دیگر را دعوت کنید که بافته‌های خود را به صورت چنین بافته‌ای درآورند. اگر از تمام این کارها عاجز شدید و از هیچ راه نتوانستید همانند قرآن بیاورید، چه اینکه این قرآن، کلام خداوندی است که «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» (13) و کلام اینچنین متکلمی در مقام فعل هم «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» خواهد بود، پس بپذیرید که خدا با فعل شهادت داد که من پیغمبرم، خدا با کار عملاً ثابت کرد که من پیغمبرم «كَفَى‏ بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ».
اگر با این استدلال ثابت شد که قرآن کلام الله است و خدا با این فعل شهادت به رسالت من داد، آنگاه تقریر دوم و استدلال به شهادت قولی تأمین می‌شود. یعنی می‌توان گفت چون ثابت شد که قرآن کلام الله است و در قرآن هم شهادت لفظی به رسالت پیغمبر داده شد، پس خدا هم فعلاً شهادت به رسالت آن حضرت داد و هم قولاً. شهادت قولی در طول شهادت فعلی است و با این تحلیل هم ادعای وحی تثبیت می‌شود و هم انکار منکران وحی فروریخته خواهد شد، چون حجت اینها فروریخته و باطل است. آنچه که در سوره نساء آمده که «لكِنِ اللّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْكَ» خدا شهادت می‌دهد به حقانیت آنچه که برای تو فرستاده است اینهم قابل تطبیق بر شهادت فعلی است. یعنی خداوند کاری کرد که انجام آن برای هیچ کسی ممکن نیست. کتابی فرستاد که آوردن این چنین کتابی میسور احدی نیست. اگر آوردن مانند این کتاب کار عادی می‌بود دیگران هم می‌آوردند، اگر تو که یک نفر درس نخوانده‌ای این چنین کتابی آورده‌ای، یعنی این قرآن از جهان امکان نشأت گرفته است و از مغز یک عالم عادی تراوش کرده است دیگران هم دانشمندانشان را جمع کنند، تظاهر کنند، ظهیر و پشتیبان یکدیگر باشند تا بتوانند سوره‌ای مانند یکی از سور قرآن بیاورند، و چون مقدورشان نیست پس روشن می‌شود که این کتاب، کلام خداست یعنی فرستادن قرآن یک فعل خارجی از خدای سبحان و شهادت فعلی است که حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) پیغمبر است «لكِنِ اللّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ».
پس «كَفَى‏ بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ» نه تنها به این معنا است که الله شاهد است، آنها که آورندگان وحی و پیک وحی‌اند، آنها هم شاهدند. آنها که شاهدان و ناظران وحی‌اند، وحی را می‌فهمند و فرق وحی و دیگر علوم را تشخیص می‌دهند، آنها هم شاهدند. فرشتگان شاهدند، انسان آگاه وحی‌شناس هم شاهد است «وَالْمَلاَئِكَةُ یَشْهَدُونَ» فرشتگان، شاهد وحی و نبوت تو می‌باشند. این فرشتگان همانطور که شاهد وحدانیت حقند، شاهد رسالت پیغمبرند. در سوره آل عمران می‌فرماید «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ» (14) الله به وحدانیت خود شهادت داد. شهادت قولی الله در طول شهادتهای فعلی است، یعنی بعد از اینکه ثابت شد قرآن وحی و کلام خداست، می‌گوئیم در قرآن شهادتهای قولی است مبنی بر اینکه خدا واحد است «لَا شَرِیكَ لَهُ»، اما قبل از این شهادت قولی، همانا آن شهادت فعلی است، چه اینکه قبل از آن شهادت فعلی، شهادت ذاتی است، زیرا الوهیت به وحدانیت شهادت می‌دهد. الوهیت ثانی بر نمی‌دارد. حقیقت محض، دومی ندارد. حقیقت صرف، ثانی ندارد. غیرتش در جهان غیر نمی‌گذارد. پس معنای «شَهِدَ اللّهُ» نه از باب اتحاد مدعی و شاهد است که مسموع نیست بل از باب «آفتاب آمد دلیل آفتاب» است. چیزی که بین است، مشهود بالذات است و شهادت شاهدان دیگر که الوهیت کثرت‌پذیر نیست هم روی برهان «صرف الشیء لایتثنی و لایتکرر» است و هم روی برهان «بسیط الحقیقة کل الاشیاء» است یعنی اصلاً خدائی با دوگانگی سازگار نیست. فرشتگان شاهد وحدانیت حقند و افرادی که از علم اصیل برخوردارند شاهد وحدانیت حقند.
در سوره نساء فرمود، فرشتگان به رسالت تو شهادت می‌دهند. فرشته‌ای که تنزل می‌کند، شهادت فعلی می‌دهد، آن فرشته‌ای که در حرم امن و در قلب مطهر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزول کند «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى‏ قَلْبِكَ» (15) شهادت فعلی می‌دهد. اگر دیگران چشمی ندارد که فرشتگان را ببینند یا دلی ندارند که فرشتگان را درک کنند، آنها راه تشخیص شاهد را بلد نیستند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید در هنگام غسل بدن مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) «ما فارقت سمعی هینمة الملائکة» یعنی رفت و آمد فرشتگان را می‌شنیدم، صعود و نزول فرشته‌ها را می‌فهمیدم. آن کسی که فرشته را می‌شناسد، آن فرشته‌خوئی که در راه فرشتگان قدم برداشت و آنها را شناخت، از اصل شهادت فرشتگان و کیفیت آن باخبر است. در سوره نساء فرموده است، خدا و فرشتگان شهادت می‌دهند، ولی همانطوری که در سوره آل عمران درباره وحدانیت خدا فرمود، خدا و فرشتگان و اولواالعلم شهادت می‌دهند، در پایان سوره رعد هم شهادت بعضی از اولواالعلم را راجع به رسالت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) ذکر کرده و فرمود «وَیَقُولُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» (16) من مدعی نبوتم و کفار منکر آنند. در محکمه تخاصم چیزی که باعث می‌شود امر مردد، مسلم و منجز شود، یا اقرار است یا سوگند، یا بینه و یا علم قاضی. وقتی دلیل قطعی تثبیت شد، موضوع محل نزاع، از تردد بین نفی و اثبات خارج می‌شود و محکم می‌گردد. قضاء، آن حکم مبرم و قطعی است، و نکته آنکه قضیه را قضیه می‌گویند این است که عقل حکم به ثبوت محمول برای موضوع می‌کند، و این حکم همان قضاست، لذا آن را قضیه می‌نامند، یعنی بعد از حکم، نسبت محمول به موضوع از حالت شک و تردید خارج می‌شود.
در محکمه تخاصم مدعی وحی و منکران آن، خدای سبحان به رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) شهادت می‌دهد و کسی که عالم به کتاب است شهادت به رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) می‌دهد خدا بین من که مدعی هستم و شما که منکرید، شاهد است. او هم شهادت قولی داد هم شهادت فعلی، شهادت فعلی این است که کلامش را به زبان من و کتابش را به دست من داد. اگر پیام شناسید بنگرید و اگر کلام شناسید ببینید، چون این معجزه است و معجزه جز در دست پیامبر ظهور نمی‌کند که همراه با تحدی است و با کرامت فرق اعتباری دارد، چه اینکه با علوم غریبه امتیاز جوهری دارد. پس خدا شهادت فعلی داد اما «وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» کسی که همه‌ی کتاب پیش اوست، علم کتاب پیش اوست، او هم شهادت می‌دهد. این همان فرد ممتاز از اولواالعلم است که شاهد وحدانیت الله است و شهادت به رسالت رسول الله (صلی الله علیه و آله) می‌دهد. در «وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» روایات فراوانی وارد شده است که مقصود از آن مولی الموحدین، أمیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب – روحی و ارواح العالمین له الفداء – است. او اولین کسی که به رسول الله (صلی الله علیه و آله) ایمان آورد و این سوره هم در مکه نازل شد. در مکه انسان کاملی که پیش او علم کتاب باشد و شهادت به رسالت رسول الله (صلی الله علیه و آله) بدهد جز علی بن ابیطالب که به منزله نفس رسول (صلی الله علیه و آله) است کسی نبود. علی (علیه‌السلام) به رسالت رسول (صلی الله علیه و آله) شهادت می‌دهد، خدای علی (علیه‌السلام) شهادت به رسول الله (صلی الله علیه و آله) می‌دهد، فرشتگان عالم شهادت به رسالت رسول (صلی الله علیه و آله) می‌دهند. همین‌ها هستند که شهادت به وحدانیت الله می‌دهند و همین‌ها هستند که شهادت به رسالت رسول الله (صلی الله علیه و آله) می‌دهند. همه‌ی این شهادتها در طول شهادت الله است، لذا فرمود «كَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ».
امیدواریم به برکت قرآن کریم ما هم شاهد وحدانیت الله و شاهد رسالت رسول الله (صلی الله علیه و آله) باشیم. جزء شهدا و صدیقین و صالحین باشیم، و چون همه این برکات در پرتو خون شهدای اسلام است، از خدا مسئلت می‌کنیم ارواح شهدای انقلاب اسلامی را با ارواح شهدای کربلا محشور بفرماید، دلهای همه را ظرف معارف الهی قرار بدهد. پایان امور همه را به خیر و سعادت ختم بفرماید. امت اسلامی و امام امت را از عنایات خاصه حضرت بقیةالله – ارواح من سواه فداه – برخوردار بفرماید. غفرالله لنا ولکم.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 7.
2. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 8.
3. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 11.
4. سوره‌ی حاقه، آیه‌ی 47.
5. سوره‌ی حاقه، آیات 44، 45، 46.
6. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 178.
7. سوره‌ی فتح، آیات 7 و 4.
8. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 10.
9. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 91.
10. سوره‌ی یس، آیات 1 و 2 و 3.
11. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 166.
12. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 43.
13. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 11.
14. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 18.
15. سوره‌ی شعراء، آیات 193 و 194.
16. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 43.

منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد