اسلام و ايدئولوژي
از ايدئولوژي؛ تفسيرهاي گوناگوني ارائه شده است و برخي از انديشمندان غربي اين واژه را به عنوان يكي از مبهم ترين و غير قابل بيان ترين مفاهيم در علوم اجتماعي به شمار آورده اند، ايدئولوژي آن مجموعه اي هماهنگ از اعتقادات و ارزشها است، اعتقادات و ارزشهايي كه ثابت و تغيير ناپذيرند و انسان ها به سوي آنها و در جهت الگوپذيري از آن ارزشها دعوت شده اند، البته گرچه اين قرائت از ايدئولوژي، بر وجود پاره اي جهات ثابت و نيز جهت گيري ها و اهداف كلي مشخص دربارة انسان و جامعه اصرار دارد اما در نظر ندارد كه بدون انعطاف، از همگان بخواهد كه خود و شؤون مختلف اجتماعي خويش را با اين قالب ها و الگوهاي تنگ و خشك تطبيق دهند.
پس از روشن شدن اين تفسير از ايدئولوژي، بايد ديد ايدئولوژيك بودن دين اسلام به چه معناست آنچه مي توان در دو دهة اخير نسبت به اين موضوع گفت آن است كه ايدئولوژيك بودن اسلام به اين معنا است كه اين دين؛ دربارة انسان و شؤون فردي و اجتماعي او سخنان ثابت و جهت گيري هاي مشخص و فرا زماني و غير موقت دارد. تنوع جوامع و پيدايش مناسبات اقتصادي و اجتماعي تازه، مانع از آن نيست كه اسلام به عنوان يك مكتب و ايدئولوژي، از انسان ها بخواهد كه رفتارهاي فردي و اجتماعي و نظام ارزشي و اخلاقي و آرمانها و ايده آل هاي خود را با اين مجموعة هماهنگ از اعتقادات و ارزشها ـ كه مكتب و ايدئولوژي اسلام نام دارد ـ هماهنگ و سازگار كنند. مثلا در مجموعة معارف ديني «فقه و شريعت» كه به دليل طبيعت مباحث حقوقي از همه قانون مندتر است هرگز بر قالب و شكل اجتماعي خاص جمودگرايانه اصرار نورزيده است به همين دليل است كه شريعت در طول تاريخ حيات خود، در هر جامعه اي، كارايي و كاربرد داشته است، اين انعطاف پذيري ناشي از عدم قشري گري شريعت اسلامي در عرصة مباحث اجتماعي است. البته معناي اين انعطاف پذيري فقدان جهات ثابت حقوقي و تشريعي نيست، اسلام مثلا در نظام اجتماعي و سياسي خود، عدالت را به عنوان يك هدف و جهت گيري مردم مطرح مي كند اما هرگز عدالت مطلوب خويش را در فرم اجتماعي خاص و مجموعه روابط اقتصادي خط كشي شده و نهايي عرضه نمي كند تا در حصار تنگ آن مانده و تحولات اجتماعي و تاريخي و دگرگوني فرم اجتماعي جوامع، آن را منزوي و مطرود كند. به هر حال ايدئولوژيك بودن دين، به معناي تك صدا شدن جامعة ديني و حذف عقل و دانش بشري و ابتكارهاي انساني نيست.
پيوند ايدئولوژي و سياست:
از اوايل پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، كساني كه تحمل نظام ارزشي برخاسته از انديشة شيعي و ولايي را نداشتند همواره به نظريه پردازي و مخالفت با سياستي كه برخاسته از ايدئولوژي اسلامي انقلاب است پرداخته اند و معتقدند كه در سياست خارجي بايد از اتخاذ هر گونه موضع ايدئولوژيك پرهيز كرد و در سالهاي گذشته نفوذ برخي از دنباله روان اين تفكر به اركان قانون گذاري و اجرايي كشور موجب شد كه اين افراد در پي تبديل اين تفكر به استراتژي علمي و تلاش براي نهادينه كردن آن در قلب سيستم قانونگذاري جمهوري اسلامي باشند اما دريغ از كار انيها كه از روز اول خشت بر دريا مي زنند، اينها هميشه نقش ايجاد شك و شبهه در پيروي از اصول ايدئولوژيك را بر عهده داشته اند و در چند مورد عصبانيت خود را از اتخاذ تصميم ناشي از ايدئولوژي اسلامي ابراز داشته اند از جمله اينكه مي گويند: آمريكا يك بازيگر قدرتمند منافع محور در عرصة بين المللي است كه مي شود بعضي وقتها با او معامله كرد، نابودي اسرائيل هم نبايد جزء اهداف اصلي سياست خارجي ما باشد چه ممكن است پي گيري اين هدف به نابودي برخي از منافع ما بيانجامد و بر همين قياس روابط ما با فلسطين و اعراب، اتحادية اروپا و ديگر كشورها نيز بايد از هر گونه تعلق ايدئولوژيك تهي باشد.[1]مخالفان ايدئولوژيك بودن دين سخن از پايان عصر ايدئولوژي ها و يا مرگ ايدئولوژي مي گويند ولي آيا واقعا ايدئولوژي مرده است؟ آيا سياست فارغ از ايدئولوژي وجود دارد؟ نيم نگاهي به آنچه امروز در اطراف ما مي گذرد پاسخ را روشن خواهد كرد. ايدئولوژي ها هميشة روزگار، تعيين كننده ترين نقش را در وضعيت جهاني داشته اند، زماني فاشيزم و كمونيسم معلوم مي كردند كه هر كس چه بايد بكند و امروز ليبراليسم خوب و بد خلق عالم را رقم مي زند، اسلام انقلابي و انديشة شيعي هم يك ايدئولوژي آزادي بخش و كمال گراست و سرّ اين هراسي كه در دل اروپا و امريكا افتاده، همين قدرتي است كه در بسيج كردن مستضعفان و جان هاي حق طلب جهان، در راه آرمان هاي منحصر به فرد خود دارد، سياست خارجي و حتي داخلي آمريكا، يعني همان كشوري كه مدعيان جدايي سياست و ايدئولوژي، آن را نماد سياست منفعت محور مي دانند، نيز آكنده از گرايش هاي ايدئولوژيك است، طرفداري صريح و بي شرمانه از جنايات اسرائيل چه منفعتي براي آمريكا دارد جز اينكه چهرة آنرا نزد ملت هاي جهان هر روز منحوس تر از روز پيش بيشتر مي كند؟ آيا اصرار آمريكايي ها به حمايت از اسرائيل به هر قيمت ـ ولو از دست دادن منافعشان در عرصة بين المللي ـ چيزي جز يك رفتار ايدئولوژيك است؟ معلوم مي شود كه پيوند صهيونيسم و سرمايه داري ليبرال، ايدئولوژي مسلط در ميان هيات حاكمة آمريكا است. و اگر لازم باشد همة شعارها و منافع ديگر خود را پيش پاي آن قرباني مي كنند. حالا آقايان روشنفكران و كارشناساني كه ادعا دارند كه در سياست داخلي و خارجي نبايد بر اساس اصول ايدئولوژيك تصميم گيري شود بفرمايند كه در پي چه چيزي هستند؟ سياست خارجي يا داخلي يك كشور مي تواند همزمان هم ايدئولوژيك باشد و هم منافع آن كشور را به خوبي برآورد، شرطش اين است كه آن ايدئولوژي ذاتا منفعت سوز نباشد. مي توان قويا استدلال كرد كه ايدئولوژي شيعي نه فقط از تامين منافع ملتها ناتوان نيست بلكه اگر در موقعيتي برابر، امكان رقابت با ديگر ايدئولوژي هاي حكومتي علي الخصوص ليبراليسم را بيابد در ادارة امور ملتها از همة آنها تواناتر و كارآمدتر خواهد بود.
در نتيجه بايد گفت در تبديل يك جهان بيني به ساختار اجرايي و عملي، ناگزير از روي آوردن به آيين نامه خواهيم بود اگر ايدئولوژي را مانند پلي بين جهان بيني و عمل تصور نماييم، در آن صورت ترك مطلق آن امكان ندارد مي توان پل ها را تخريب نمود اما براي عبور، بناچار بايد پلي ساخت به نظر مي رسد حتي تمامي آنهايي كه در آرزوي رسيدن به يك جامعة آزاد و دموكراتيك هستند بدون تمسك به يك چهار چوب ايدئولوژيك نتوانند از ترجيحات دموكراتيك خود دفاع كنند، اينكه دموكراسي خوب و ممدوح است و استبداد بد و مذموم، نياز به يك چارچوب ايدئولوژيك دارد حتي آنهايي كه تامين منافع فردي را قاعدة دموكراسي مي پندارند بي نياز از پاسخ دادن به اين سوال نخواهند بود كه چرا تامين منافع فردي ترجيح داده مي شود؟ هر گونه ترجيح و يا گزينش نيازمند به يك دستگاه ايدئولوژيك است كه در صورت عدم وجود آن، حتي بديهي ترين سوال كه: چرا بايد زندگي را بر مردن ترجيح داد؟ بي پاسخ مي ماند! انديشه به محض آنكه به ساحت بايد و نبايد وارد مي شود خصلتي ايدئولوژيك به خود مي گيرد به همين دليل حتي انديشمنداني كه از تنگناهاي يك ايدئولوژي گريخته اند ناخودآگاه پذيراي ايدئولوژي بسيط تري شده اند.