بررسى احاديث آغاز وحى (1)
بررسى احاديث آغاز وحى (1)
در مورد مسئله «نخستين وحى», دو ديدگاه وجود دارد:
ديدگاه نخست
هنگام نزول وحيِ نخستين , پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آمادگى كافى براى دريافت وحى بهره مند نبوده است. لذا هنگام نزول وحى , رسول خدا شك كرد كه شايد جنون بر او عارض شده يا اين كه شيطان , تسويلات خود را به عنوان وحى بر او القا كرده است. لذا نزد خديجه و ورقة بن نوفل رفت و با اعلام آن دو , يقين به وحى بودن آنچه بر او نازل شده بود , برايش حاصل شد و آرامش قلبى پيدا كرد كه آنچه بر او نازل شده, يقيناً وحى است. مبناى اين ديدگاه, روايتى است از عايشه كه در كتب روايى , عموماً , و در كتب روايى اهل سنّت , خصوصاً نقل شده است.
ما اين ديدگاه را نمى پذيريم و آن را مورد تحليل و بررسى قرار مى دهيم; زيرا به نظر مى رسد كه مبناى اين ديدگاه, از جهات مختلفى مخدوش است كه عبارت اند از:
1. اين روايت, با رواياتى كه دالّ بر نزول وحى در بيدارى رسول خداست , تعارض دارد.
2. اين ديدگاه با نصّ قرآن , سازگارى ندارد; زيرا قرآن , شك را از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفى مى كند, در حالى كه در اين ديدگاه , نسبت شكّ و ترديد به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داده شده است.
3 . سند روايت , از چند جهت مخدوش است:
الف) روايت, مُرسل يا مُرسل معضل است.
ب) در سلسله سند, افراد مجهول و متّهم وجود دارند.
پ) روايت, جزو بلاغات زهرى بوده و قابليت احتجاج ندارد.
4. با سنّت عملى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سازگار نيست.
ديدگاه دوم
بر مبناى اين ديدگاه, وحى از طُرُق مختلفى بر پيامبر اسلام نازل مى شد و پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم با يقين به اين كه آنچه در غار حِرا بر او نازل شده وحى است و با «بيّنه», آن را دريافت مى نمود و او در مقام دريافت وحى, هيچ گونه ترديدى به خود راه نداده است. مبناى اين ديدگاه, آيات و روايات فراوانى است كه به آنها, استدلال مى شود. ما اين ديدگاه را پذيرفته ايم; زيرا با قرآن و نيز با سنّت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , سازگارى دارد; چرا كه قرآن در مورد بسيارى بر درستى وحى محمدى گواه و شاهد است كه به چند نمونه, اشاره مى شود:
لكن اللّه يَشهَد بما أنزل إليك.1
إنّ الرسول حقّ وجاءهم بالبيّنات.2
والذى أوحينا إليك من الكتاب هوالحق مصدّقاً لما بين يديه.3
ماينطق عن الهوى, إن هو إلاّ وحى يوحى.4
نتيجه اين كه به شهادت قرآن , هرچه بوده است, از وحى الهى نشئت گرفته است , به علاوه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در قرآن , چنان تصوير شده است كه او از عذاب پروردگارش مى ترسد و به عجز خودش در تبديل حرفى از حروف قرآن, معترف است.5
اين ديدگاه, همگام با قرآن , شك و ترديد را از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفى مى نمايد و معتقد است كه ائمه با بيّنه مبعوث شده اند و وحى را با يقين, دريافت نموده اند. قرآن هم در موارد بسيارى مى فرمايد:
لقد أرسلنا رُسُلنا بالبيّنات.6
از طرفى, اين ديدگاه با سنّت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هماهنگ است; زيرا پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آغاز رسالت , اعلام كرده بود كه جز به وحى سخنى نمى گويد و هر جا كه وحى در كار نبود, با يارانش به مشورت مى پرداخت كه نمونه آن را در جنگ هاى بدر و اُحُد, مشاهده مى كنيم.7
قبل از ورود به بحث, لازم ديديم استقصايى در مورد روايت بنماييم و پيشينه مختصرى از بحث, ارائه دهيم.
الف. استقصاى روايت
روايات مربوط به مسئله آغاز نزول وحى به چهار يا پنج شكل آمده است. مهم ترين آنها دو روايت است كه يكى از امّ المؤمنين , عايشه , و ديگرى از عبيد بن عُمَير ليثى نقل شده است. بين اين دو روايت كه با تفصيل بيشترى سخن مى گويند , معتبر ترين روايت را از عايشه نقل كرده اند كه ما آن را محور بحث قرار داده ايم. اين روايت, در چند جايصحيح مسلم و صحيح البخارى آمده است. احمد در مسند , با چهار سند كه به عايشه ختم مى شوند, اين روايت را نقل مى كند. عبدالرزّاق صنعانى نيز در المصنَّف, متذكّر روايت عايشه شده است. سيوطى در الدُرّ المنثور, حديث آغاز وحى را از طريق عايشه; اما با متنى متفاوت با متن «صحيحين» ارائه مى دهد. ابن سعد در الطبقات الكبرى, با سه سند و سه متن, حديث را نقل مى كند. علاوه بر منابع فوق, حديث مورد بحث, در السيرة النبويةى ابن هشام(ج1, ص 249), تاريخ الطبرى(ج2, ص 47), تاريخ ابن الأثير(ج1, ص478), تاريخ الاسلام ذهبى(ج1, ص117), إمتاع الأسماع مقريزى (ج1, ص30), عيون الأثر ابن سيد الناس(ج1, ص 168) و نيز در تفسير الطبرى(ج15, ص 318), تفسير ابن كثير(ج8, ص 436), تفسير القُرطُبى(ج 20, ص 118), فى ظلال القرآن( ج6, 3934) آمده است.
ب. پيشينه بحث
در زمان ما علامه سيد جعفر مرتضى در فصل اوّل از باب دوم كتاب الصحيح من سيرة النبى الأعظم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , به بحث در مورد بعثت پرداخته است. ايشان ده حديث در اين باره نقل نموده كه از جمله آنها حديث مورد بحث از عايشه در اين نوشتار است. او تا حدودى به بررسى و نقد حديث پرداخته است. علامه سيد مرتضى عسكرى در كتاب نقش ائمه در احياى دين, به بحث در مورد اين حديث پرداخته است و آن را از چند جهت, مورد نقد قرار داده است. محقّق معاصر, رسول جعفريان هم در تاريخ سياسى اسلام, ضمن بحث از آغاز وحى, مطالبى درباره حديث منقول از عايشه در اين مورد, آورده است.
دو نوشتار مستقل نيز به بحث در باب «حديث بدء وحى» پرداخته اند كه عبارت اند از:
الف. دفاع عن الحديث النبوى: حديث بدء الوحى, نوشته دكتر سعد مرتضى. اين نوشتار, اگرچه به نحو جامع و كاملى وارد بحث نشده, امّا مى توان ادّعا كرد كه مفصّل ترين كتاب در اين زمينه است.
ب. شعاع وحى بر فراز كوه حراء, از محقق معاصر على دوانى.
علاوه بر منابع مذكور, افراد زير نيز به بحث در مورد حديث بدء وحى پرداخته اند كه به اين شرح است: دكتر غلامحسين زرگرى نژاد در كتاب تاريخ صدر اسلام(بخش سوم, فصل اول, ص 222); دكتر محمد روّاس قلعه چى در كتاب قرائة سياسية للسيرة النبوية(فصل اوّل, ص 35) و نيز در كتاب قرائة جديدة للسيرة النبوية (باب دوم, ص 34); محمد غضبان در كتاب فقه السيرة النبوية(فصل يازدهم, ص 125); محمد حسين هيكل در كتاب حياة محمد (فصل چهارم, ص 123), كامل سلامة الدقس در دولة الرسول من التكوين الى التمكين(ص 154), محمد قوام الوِشْنَوى القمّى در حياة النبى و سيرته (ص81), هاشم معروف الحسنى در سيرة المصطفى (فصل سوم, ص 101), دكتر محمد سعيد البوطى در فقه السيرة النبوية (ص 92), دكتر محمد ابراهيم آيتى در تاريخ پيامبر اسلام(ص 83) و محمد ابوزهره در خاتم پيامبران(ج 1, فصل هشتم).
در بين دانشمندان غربى, اوّلين نوشته در زمينه روايات آغاز وحى, از نئو فانس است كه در كتاب اسلام شناسى غرب نگارش يافته است. مونتگُمِرى وات در كتاب محمد, پيامبر و سياستمدار(فصل 2, ص 16, ترجمه: اسماعيل والى زاده) به بحث درباره احاديث آغاز وحى پرداخته است. پروفسور دوم لاندو, خاورشناس انگليسى نيز در تاريخ ملل و دول اسلامى, اين احاديث را بررسى كرده است. همچنين پروفسور كارل بروكِلْمان در كتاب تاريخ ملل و دول اسلامى, آغاز شدن وحى را مورد بررسى قرار داده است.8
تحليل و بررسى ديدگاه اوّل
در اين مقاله , با استناد به قرآن و سنّت, به بررسى حديث نقل شده از عايشه در مورد آغاز وحى مى پردازيم. با توجه به اين كه انديشمندان اهل سنّت, اهتمام خاصّى به صحيح البخارى دارند, ما كامل ترين روايتى را كه مستند ديدگاه اول است, از آن نقل مى كنيم. متن حديث مذكور, در صحيح البخارى, چنين آمده است:
حدّثنا يحيى بن بكير, حدّثنا الليث, عن عقيل, عن ابن شهاب, حدّثنى عبدالله بن محمد, حدّثنا عبدالرزّاق, حدّثنا مُعَمّر, قال الزهرى: فأخبرنى عروة, عن عائشة(رض) انّها قالت: اوّل ما بدء به رسول الله من الوحى الرؤيا الصّادقة فى النوم فكان لا يرى رؤيا إلاّ جاءت مثل فلق الصبح, فكان يأتى حِراء فيتحنّث9
فيه, و هو التعبّد اللّيالى ذوات العدد, و يتزوّد لذلك. ثم يرجع الى خديجة فترود لمثلها, حتى فجئه الحق و هو فى غار حراء فجاءه الملك فيه, فقال: «إقرأ». فقال النبى(صلّی الله علیه و آله و سلّم): فقلت: «ما أنا بقارئ». فأخذنى ففطّنى حتى بلغ منى الجهد, ثم أرسلنى, فقال: «إقرأ», فقلت: «ما أنا بقارئ», فأخذنى ففطّنى الثانية حتى بلغ منى الجهد, ثم أرسلنى, فقال: «إقرأ باسم ربّك الذى خلق», حتى بلغ: «علّم الإنسان ما لم يعلم». فرجع بها ترجف بوادره, حتى دخل على خديجة, فقال [زمّلونى! زمّلونى!]. فزمّلوه, حتى ذهب عنه الروع. فقال: «يا خديجة! مالى؟» و أخبرها الله الخبر. وقال: قد خشيت على نفسى. فقالت له: «كلاّ. أبشر فوالله لايحزنك الله أبداً. إنّك لتصل الرحم, و تصدق الحديث, و تحمل الكلّ و تُقرى الضيف و تعيّن على نوائب الحق», ثم انطلقت به خديجة حتى أتت به ورقة بن نوفل بن أسد بن عبدالعزّى بن قصى* و هو ابن عمّ خديجة أخى أبيها و كان إمرءً تنصّر فى الجاهلية و كان يكتب الكتاب العربى, فيكتب بالعربية من الإنجيل ما شاء الله أن يكتب, و كان شيخاً كبيراً قد عمى. فقالت له خديجة: «أما ابن عم, إسمع من ابن أخيك». فقال ورقة: «ابن اخى! ماذا ترى؟» فأخبرهُ النبى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ما رأى. فقال ورقة: «هذا الناموس الذى اُنزل على موسى, يا ليتنى فيها جذعاً, أكون حيّاً حين يخرجك قومك». فقال رسول الله: «أو مخرجى هم». فقال ورقة: «نعم, لم يأت رجل قطّ بمثل ما جئت به الاعودى و إن يدركنى يومك أنصرك نصراً مورّدا». ثم لم ينشب ورقة أن توفى, و فتر الوحى فترة حتى حزن النبى فيما بلغنا, حزناً غدا منه مراراً كى يتردّى من رؤوس شواهق الجبال, فكلما أوفى بذروة جبل لكى يُلقى منه نفسه تبدى له جبرئيل, فقال: «يا محمد! إنّك رسول الله حقاً». فيسكن لذلك جاشُه, و تقرّ نفسه, فيرجع, فاذا طالت عليه فترة الوحى غدا لمثل ذلك, فإذا أوفى بذروة جبل تبدّى له جبرئيل فقال له مثل ذلك.10
براى بررسى و تحليل حديث «بدء وحى», در آغاز, آن را از نظر سند, بررسى مى كنيم و سپس به بررسى دلالى آن مى پردازيم.
1. بررسى سند روايت
در مباحث مربوط به سند روايت, نقدهايى شده است كه حاكى از مُرسل بودن آن است و با توجّه به سن عايشه, اين نقد, موّجه به نظر مى رسد; چرا كه او در زمان بعثت, هنوز متولّد نشده بود. مؤيّد اين سخن, شواهد فراوانى از كتب تاريخ و سيره است كه به نمونه هايى از آن اشاره مى شود.
الف) عايشه در شش يا هفت سالگى به عقد پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درآمده بود و هيجده ماه پس از هجرت, بعد از غزوه بدر كُبرى, در نُه سالگى, در ماه شوّال, در مدينه, زفاف محقّق شد.11
با توجه به اين نقل , اگر هجرت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از بعثتْ محقّق شده باشد, عايشه يك سال و نيم بعد از هجرت, نُه ساله شد. پس او پنج يا شش سال بعد از بعثت, متولّد شده بود.
ب) ابن قتيبه مى گويد: عايشه در سال 58ق, حدوداً در هفتاد سالگى درگذشت. سپس او از عايشه نقل مى كند كه در نُه سالگى با پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ازدواج كرده, در حالى كه در شش سالگى به عقد ايشان درآمده بوده است.12 اگر عايشه در سال وفات خديجه(سلام الله علیها) با پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ازدواج كرده باشد, مى توان گفت كه عايشه بعد از بعثت متولّد شده است.
ج) عايشه چهار سال بعد از بعثت , متولّد شد; چرا كه در سال يازدهم بعثت, رسول اكرم با عايشه ازدواج كرد, در حالى كه هفت سال از سنّ او مى گذشت و هيجده ماه بعد از هجرت, در نُه سالگى به خانه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفت.13
د) عايشه, هشت سال قبل از هجرت, در مكّه به دنيا آمد و در هفدهم رمضان سال 57 ق, در 67 سالگى در مدينه از دنيا رفت. او در سال اوّل هجرت در نُه سالگى به ازدواج پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درآمد.14
باتوجه به اين كه هجرت در سال سيزدهم بعد از بعثت محقّق شده است, عايشه چهار سال بعد از بعثتْ متولّد شده است.
هـ) عايشه در سال 58ق , در 67 سالگى از دنيا رفت. توضيحْ آن كه در سال 58ق, معاويه با آمدن به مدينه, خلافت فرزندش يزيد را مطرح كرد. مسلمانان و در رأس آنان صحابيان, با اين امر, مخالفت كردند و معاويه دستور قتل مخالفان را صادر كرد. عبدالرحمان بن ابى بكر و عايشه در اين سال كشته شدند. پس عايشه, حدود چهار سال بعد از بعثت, متولّد شد.15
و) بخارى از عروه نقل مى كند كه خديجه(سلام الله علیها) , سه سال قبل از هجرت از دنيا رفت. پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم), حدود دو سال صبر كرد. سپس در شش سالگيِ عايشه, با وى ازدواج كرد.16
آنچه از اين نقل به دست مى آيد, اين است كه عايشه در سال ششم بعد از بعثت, متولّد شده بود.
ز) مشهور آن است كه عايشه, نُه سال قبل از هجرت, متولّد شده است. لازمه اين سخن, آن است كه او چهار سال بعد از بعثت, متولّد شده باشد.17
نتيجه اين كه عايشه , بعد از بعثتْ متولّد شده و هنگام بعثت, هنوز به دنيا نيامده بود و با خاندان او وصلتى صورت نپذيرفته بود.18
پس مُرسل بودن روايت منقول از عايشه, تا حدودى مسلّم به نظر مى رسد.19
عدّه اى معتقدند كه خود عايشه, زمان نزول وحى را درك نكرده و از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم نشنيده و روشن هم نيست كه از ثقات شنيده باشد. به اين اعتبار نيز روايت, مُرسل است.20 عده اى مى گويند: مُرسل بودن حديث به اين دليل است كه روشن نيست زهرى از عروه خبر را شنيده باشد. لذا سند حديث به شاهد اوّل در سلسله ناقلان نمى رسد. پس روايت, مُرسل است.21
عده اى نيز روايت را مرسلِ معضل مى دانند; چه اين كه گوينده «فيما بلغنا…» زهرى است. پس در سلسله سند حديث, دو حلقه ٌمفقوده داريم; زيرا اولاً معلوم نيست كه زهرى از عروه خبر را شنيده باشد. ثانياً زهرى مى گويد: «آنچه از رسول خدا به ما رسيد» و معلوم نيست مرسِل , چه كسى بوده است. پس روايت, مرسلِ معضل است.22
با توجّه به مجموعه مباحث, روشن مى شود كه حديث, مُرسَل است و مذهب جمهور محدّثان بر اين است كه مُرسَل, از روايات ضعيف است و قابليت احتجاج و استدلال را ندارد; زيرا ضعف سند يا به اين دليل است كه فرد محذوف در سلسله سند, مجهول الحال است و يا اين كه با توجّه به اين نكته كه راوى, روايت را هم از ثقه و هم از غير ثقه نقل مى كند, وقتى حديثى به صورت مرسل نقل شده باشد, شايد راوى از غير ثقه نقل كرده باشد و در صورتى كه مرسِل, از ثقه نقل كند. توثيق با ابهام, حديث را بى اعتبار مى كند.23
در صورتى كه روايت, مرسَل معضَل باشد, بازهم مردود است و قابليت احتجاج ندارد.24 از سوى ديگر, ابو شهبه مى گويد: بلاغات زُهْرى, حكم روايات مقطّع را دارد, و از حجيّت, ساقط است.25
مؤيّد سخنْ اين كه مرحوم كمره اى, وقتى از ابن عباس سخن مى گويد, ديدگاهش را درباره عايشه چنين بيان مى كند:
امّا ابن عباس و روايت او از وَرَقه, هيچ جاى استيحاش نيست; زيرا او كسى نيست كه در حديث او يا امثال او مثل حديث عايشه (كه در هنگام نزول وحى متولّد نشده بود), از جهت انقطاع سند بتوان خدشه كرد. حديث عايشه كه در احاديث آغاز وحى نقل مى شود, اين چنين است; زيرا ذكر نمى كند و نمى گويد از پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنيدم يا از ديگرى. لذا موقع آغاز وحى را مرسل يا منقطع ذكر مى كند.26
علاوه بر نقد حديث, از جهت ارسال سند كه به اين روايت اختصاص دارد, به نظر حديث شناسان, احاديث تاريخى اى كه از عايشه نقل مى شود, در اكثر موارد, غير واقعى است.
كايتانى مى گويد: روايات تاريخى منقول از عايشه, در اكثر موارد, غير واقعى است; زيرا براى اين كه بر اعتبار احاديث مجهول بيفزايند, سلسله سند را به اصحاب نسبت مى دهند.
به نظر وى, از آن جهت كه تصوّر مى كردند عايشه اطّلاعات دستِ اوّلى از وقايع دارد, براى اين كار انتخاب شده است. وى مى گويد: بسيارى از رواياتى كه به عايشه نسبت داده شده, به صورت اوّل شخص نقل شده است, در حالى كه يقيناً اين احاديث, بدون سند نيستند. لذا مى توان گفت: اسناد رسمى آن را بعداً به آن افزوده اند.
به نظر وى , در اعتبار احاديث عايشه, ترديد است; چرا كه او آمادگى داستان سازى براى تأييد ادّعاهاى خود و ردّ گفتار رقيبانش را داشت. او به عنوان همسر رسول خدا از اعتبار زيادى بهره مند بود. لذا مى توانست چيزى بگويد كه ديگران نمى توانستند بگويند. تحريفات جهتگيرانه او, بيان كننده دلبستگى هايى بود كه سبب گسيختگى امّت اسلامى مى شد, مخصوصاً در مورد وقايعى كه خود, شاهد آن نبوده است.
از ديدگاه وى , برخى از روايات عايشه به وضوح, ناظر به خنثا كردن داستان هاى ديگر است. او براى اثبات مدّعاى خود, احاديث منقول از عايشه درباره مرگ پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مطرح مى كند.27 باتوجه به سخن كايتانى و ديگران, شايد بتوان به انگيزه اتّهام عايشه در بين بنى هاشم يا عدم اطمينان به او در بين بنى هاشم, آگاهى بيشترى بيابيم.28
ادامه دارد…
پی نوشت ها :
* پژوهشگر مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب / قم .
1. نساء, آيه 86.
2. آل عمران, آيه 86.
3. فاطر, آيه 31.
4. طور, آيه 3 ـ 4.
5. تاريخ قرآن, محمود راميار, ص 91.
6. حديد, آيه 25.
7. تفسير الطبرى, ج 2, ص 267; السيرة النبوية ,ابن هشام, ج 2, ص 272; الطبقات الكبرى, ج 2, ص 1 ـ 6; المستدرك على الصحيحين, ج 3, ص 127 و 129.
8. به نقل از: نقش ائمه در احياى دين, مرتضى عسكرى, ص 347 (هفت جلدى).
9. بر مبناى روايت منقول از عايشه, «تحنّث», مقدمه نزول وحى بوده است; چه, نخستين زمينه هاى حيات وحيانى رسول خدا در غار حرا, زمانى آغاز شد كه چهل سال از زندگى رسول خدا گذشته بود. اصطلاحاً اقامت رسول خدا در غار حِرا را «تحنّث» مى گويند (تاريخ سياسى اسلام, ج1, ص154).
الف). الحَنث: «الإثم و الذنب, و بلغ الغلام الحنث أى المعصية و الطاعة; و الحنث: الخلف فى اليمين. تقول: أحنثتُ الرجل فى يمينه فحنث. أى لم يبر فيها. تحنث, أى تعبّد و اعتزل الأصنام مثل تحنّف و فى الحديث أنّه كان يأتى غار حراء فيتحنّث فيه, و فلان يتحنّث من كذا أى يتأثم منه» (صحاح اللّغة, ص 280).
ب). الحِنث بالكسر: الذنب العظيم و فى التنزيل العزيز: «وكانوا يصرّون على الحِنْث العظيم»; والحنث: الخلف فى اليمين…; الحنث: الميل من باطل إلى حق أو عكسه. تحنّث اذا تعبّد, مثل تحنّف; و فى الحديث: «كان يخلوا بغار حراء فيتحنّث فيه» أى يتعبّد; و فى رواية عائشة: «كان يخلوا بغار حراء فيتحنّث فيه» و هو التعبّد الليالي…; قال ابن الأعرابى: يتحنّث أى يفعل فعلاً يخرج منه من الحنث و هو الإثم و الحرج; و قال: «و هو يتحنّث» أى يتعبّد لله…; و فى التوشيح: «يتحنّث» أى يتعبّد و معناه إلقاء الحنث عن نفسه…» (تاج العروس, ج 10, ص 616).
در اين موضوع كه آيا «تحنث» در غار حرا, يك سنّت رسمى و جارى عدّه اى از اعراب يا قريش بوده, نمى توان نظرى قطعى ارائه داد; چه اين كه نظريات مختلفى در اين باره ارائه شده است كه در سه دسته خلاصه مى شوند:
الف. عدّه اى بر اين نظرند كه رسول خدا معمولاً در هر سال, به مدّت يك ماه, مكّه را ترك نموده, در غار حرا خلوت مى گزيد و تمام وقت خود را صرف عبادت و اطعام مساكين مى كرد. سپس به مكّه مى آمد, هفت بار طواف كعبه انجام مى داد و سپس به خانه خود مى رفت. در سالى كه وحى بر او نازل شد, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) براى احياى اين سنّت, همراه خديجه (س) به غار حِرا رفت. چند روزى از ماه رمضان نگذشته بود كه جبرئيل بر او نازل شد و سوره «عَلَق» را بر او فرود آورد (السيرة النبوية, ابن هشام, ج 1, ص 251; سبل الهدى و الرشاد, ج 2, ص 233; السيرة النبوية, ابوشهبة, ج 1, ص 255; سيرة الرسول و خلفائه, ج 2, ص 23; سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام, ج 2, ص 240; الطبقات الكبرى, ص 43; الرحيق المختوم, ص 63; رحمت عالميان, ص 186).
ب. عدّه اى بر اين نظرند كه مسئله تحنّث در مكّه, امرى غير طبيعى نبود; بلكه سابقه داشت و عدّه اى يك ماه از سال را به تحنّث مى پرداختند, مثل آنچه در شبه قارّه هند جريان داشت. قريش هم در زمان جاهليت به تحنّث مى پرداختند. اوّلين كسى كه از قريش درحِرا به تحنّث پرداخت, عبدالمطّلب, جدّ رسول خدا بوده است, به اين كيفيت كه با فرا رسيدن ماه رمضان, بالاى كوه حرا مى رفت و به مساكين نيز اطعام مى نمود. موحّدان بعد از او نيز از او تبعيّت كردند(السيرة الحلبية, ص 402 ـ 403; حدائق الأنوار و مطالع الأسرار, ج 1, ص 293; السيرة النبوية و المعجزات: خلاصة تاريخ ابن كثير, ص 52; أنساب الأشراف, بلاذرى, ج 1, ص 84; نظرة جديدة فى سيرة رسول الله , كونستانس جيورجيو, ص 57; الوسيط فى السيرة النبوية و الخلافة الراشدة, ص 102; تاريخ العرب فى الاسلام,ص 160; فتح البارى, ج 12, ص 372).
ج. عدّه اى مى گويند: رسول خدا به تنهايى به غار حرا مى رفت و خداوند, علاقه به اين كار را در دل او قرار داده و رسول خدا از هيچ كس براى اين كار, دستور نداشت و هيچ كس پيش از وى اين كار را انجام نداده بود. آن حضرت شب ها و روزها را در آن جا مى گذرانيد تا اين كه وحى بر او نازل شد.
* تحقيقى در مورد ورقة بن نوفل: از جوانى او چيزى در دست نيست. معلوم نيست به شام يا يمن, سفرى كرده و با فرهنگ روم و اديان آن روزگار, از آن طريق آگاهى يافته يا نه. او را جزو «حُنفا» شمرده اند كه در طلب دين حق بود; ولى گفته اند بعداً عيسوى شده است (تاريخ اليعقوبى, ج 1, ص 298 و ج2, ص 22; البداية, ج2, ص 238; شعراء النصرانية, ج1, ص 118); امّا از آن جا كه بيشتر, حنفا را جزو مسيحيان مى شمارند, درست تر اين است كه گفته شود يكى از حنفايى بوده كه پيش از اسلام, پرستش بتان را ترك كرده بوده. گفته اند كه او انجيل و كتب را به عربى مى نوشت(الأغانى, ج3, ص 114; أنساب الأشراف, بلاذرى, ج 1, ص 106; عمدة القارى, ج19, ص 204; صحيح البخارى, ج1 , ح 3, شعراء النصرانية, ج 10, ص 119).
دين ورقة بن نوفل: در مورد دين ورقه بحث زيادى شده است. عدّه اى مى گويند كه پس از ظهور اسلام, مسلمان شد و رسول خدا را مدح گفت (مروج الذهب, ج 20, ص 59; شرح صحيح البخارى, القسطلانى, ج1, ص 65; تاريخ الاسلام, الذهبى ص 618).گفته اند وقتى بلال در زير شكنجه بود و مى گفت: «اَحَد, اَحَد», او بلال را دلدارى مى داد و شكنجه گران را سرزنش مى كرد و شعرى در اين باره سرود«النهاية, ج1, ص 452; شرح صحيح البخارى, ج1, ص 65; تاريخ الاسلام, ج 1, ص 268».ابوالحسن برهان الدين ابراهيم بقاعى, درباره ايمان ورقه و صحابى بودنش كتابى نوشته است(الأعلام, الزركلى, ج9, ص 131). از رسول خدا هم درباره ايمان وى رواياتى نقل شده است كه دالّ بر نهى از ناسزا گفتن به اوست(مجمع الزوائد, ج9, ص 131; الإصابة, ج 6, ص 318».
با تمام اين حرف ها بيشتر روايات از ايمان او چيزى نگفته اند يا لااقل نامش را جزو مؤمنان به اسلام ثبت نكرده اند. ابن عساكر مى گويد: كسى را نمى شناسم كه بگويد او به اسلام ايمان آورده است(الإصابة, ج 3, ص 634) و ابن جوزى مى گويد كه او مسلمان نبود(الإصابة, ج 3, ص 635; السيرة النبوية, زينى دحلان, ج1, ص 83 ـ 84). ابن عباس مى گويد: او به دين نصرانيت از دنيا رفته است (السيرة الحَلَبية, ج1, ص 250; الإصابة, ج 3, ص 634). نويسنده السيرة الحلبية مى گويد كه ورقه, يهودى بود و بعداً نصرانى شد. او دو روايت «بدء وحى» را به عنوان شاهد مطرح مى كند; زيرا ورقه در روايت, ابتدا نام موسى(علیه السّلام) را مطرح كرده است; چون نبوّت موسى(علیه السّلام) متقن است. و آنها بر ناسخيت دين موسى(علیه السّلام) نسبت به اديان قبل در بين خود اتّفاق دارند. او با تمسّك به جمله «كان تنصّر فى الجاهلية» مى گويد: شايد هم ورقه خود را به نصرانيت مى زد; چون نصرانى ها نمى گويند كه جبرئيل بر عيسى(علیه السّلام) وارد شده; بلكه مى گويند كه عيسى(علیه السّلام), علم غيب را مى داند. آنها عالم غيب را يكى از «اقانيم سه گانه» مى دانند كه «اقنوم كلمه», همان عالم غيب است. آنان معتقدند كه اقنوم كلمه, در ناسوت مسيح حلول كرد و با مسيح, متّحد شد. لذا عيسى(علیه السّلام) عالم به غيب شد(السيرة الحلبية, ج1, ص 407).
عمر ورقه بن نوفل
درباره تاريخ تولد و مرگ ورقة بن نوفل, هيچ سخن متقنى وجود ندارد. گفته شده در اواخر عمر, كور شده بود و وقتى از دنيا رفت, فرزند نداشت (نسب قريش, ص 207). گفته شده زنى كه نور نبوّت محمدى را در پيشانى عبدالله, پدر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ديد و آرزو كرد كه مادر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد, او نيز رقيه, ام قبال, خواهر ورقه بوده است (النهاية, ج 5, ص 78; السيرة النبوية, ابن هشام, ج 1, ص 162). عده ديگرى او را كاظمه, دختر مُرّه و يهودى و يا ليلى عدويه دانسته اند.
10 . صحيح البخارى, ج 6, ح 6581 (كتاب التعبير). در همين كتاب (ج1, ص 4) سند حديث, اين گونه نقل شده است: (حدّثنا يحيى بن بكير. قال: حدّثنا الليث, عن عقيل, عن ابن شهاب, عن عروة ابن الزبير, عن عائشة أم المؤمنين, أنّها قالت…) و در همان جلد(ص 1894), سند حديث, اين گونه نقل شده: «حدّثنا يحيى, حدّثنا الليث, عن عقيل, عن ابن شهاب, حدّثنى سعيد بن مروان, حدّثنا محمد بن عبدالعزيز بن أبى زرعة, أخبرنا أبو صالح سلمويه, قال: حدّثنى عبدالله, عن يونس بن يزيد, قال أخبرنى ابن شهاب: إن عروة بن الزبير أخبره:إنّ عائشة زوج النبى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قالت…»; السيرة النبوية, ابن هشام, «مبعث النبى»; خلاصة تاريخ ابن كثير: السيرة النبوية و المعجزات, ص 52; السيرة النبوية, ص 86 ابن خلدون, پاورقى86 با سند منقول از صحيح مسلم و بخارى; صحيح مسلم, ج 1, ص 167(كتاب الايمان, باب 73), سند حديث را اين گونه نقل مى كند: «حدّثنا أبوطاهر أحمد بن عمرو بن عبدالله بن عمرو بن سرح, أخبرنا ابن وهب, قال: أخبرنى يونس عن ابن شهاب, قال: حدّثنى عروة بن الزبير, أن عائشه زوج النبى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أخبرته, إنّ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قالت…».
در تفسير الطبرى(ج2, ص 300) به چهار سند, حديث, چنين نقل شده است:
الف) قال أبو جعفر, حدّثنى أحمد بن عثمان, المعروف بأبى الجوزاء, قال: حدّثنا وهب بن جوير, قال: حدّثنا أبى, قال: سمعت النعمان بن راشد, يحدث عن الزهرى, عن عروة, عن عائشة, أنّها قالت….
ب) حدّثنى يونس بن عبدالأعلى, قال: أخبرنا ابن وهب, قال: أخبرنى يونس, عن ابن شهاب, قال: حدّثنى عروة, إن عائشه أخبرته….
ج) حدّثنا محمد بن عبدالملك بن أبى الشوارب, قال: حدّثنا الواحد بن زياد, قال حدّثنا سليمان الشيبانى, قال حدّثنا عبدالله بن شداد, قال: أتى جبرئيل محمداً… .
د) حدّثنا ابن حميد, قال: حدّثنا سلمة, عن محمد بن اسحاق, قال: حدّثنى وهب بن كيسان, مولى آل الزبير, قال سمعت عبدالله بن الزبير و هو يقول لعبيد بن قتادة الليثي….
همچنين ر.ك:
تاريخ الاسلام, ص 117; سبل الرشاد, ج 2, ص 232 ـ 233; السيرة الحلبية, ج 1, ص 398 (فقط قسمتى از صدر حديث نقل شده); الطبقات الكبرى, ج 1, ص 154; تاريخ العرب فى الاسلام, جواد على, ص 154. زاد المعاد (به نحو بسيار مختصرى حديث را نقل مى كند); تاريخ ابن خلدون, ج2, ص 409; التجريد الصريح (خبر فوق را فقط از عايشه نقل مى كند); حدائق الأنوار و مطالع الأسرار, ص 293.
11. صحيح مسلم, باب الفيرة; الطبقات الكبرى, ج 8, ص 39; الإصابة, ج 4, ص 359; تاريخ الطبرى, ج 2, ص 413; تهذيب التهذيب, ج 12؛ مسند أحمد, ج 6, ص 151؛ أُسد الغابة, ج 4, ص 359؛ شرح نهج البلاغة, ابن أبى الحديد, ج 9, ص 190; محمد, پيغمبر ناشناخته, ج 1, ص 376.
12. المعارف, ص 59; حديث الإفك; ص 93; سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام, ج 2, ص262؛ الوقايع والحوادث, الملبوبى, ج 1, ص 229 و 228; عمدة القارى, ج 1, ص 38.
13. الوقايع و الحوادث, ج 1, ص 229; عمدة القارى, ج 1, ص 38.
14.زنان دانشمند و راوى, ص 192, الإجابة لإيراد ما استدركته عائشة على الصحابة, ص 21.
15 . البداية و النهاية, ج 8, ص 416; اغتيال الخليفة أبى بكر, ص 5.
16. صحيح البخارى, ج 1, ص 175; عمدة القارى, ج 10, ص 38.
17. ر.ك: الطبقات الكبرى, ج 8; الإصابة, ج 4; تهذيب التهذيب, ج 12.
18. ر.ك: تفسير البصائر.
19. الصحيح من السيرة النبى الأعظم, ج 2, ص 294; عمدة القارى, ج 1, ص 39 و 59.
20 . علوم القرآن عند المفسرين, ج 1, ص 254; دفاع عن الحديث النبوى والسيرة, ص 41 ـ 42; حديث بدء الوحى, ص 76.
21. الصحيح من سيرة النبى, ج 2, ص 294.
22. السيرة النبوية فى ضوء القرآن و السنة, ج 1, ص 265 ـ 266.
23. منهج النقد فى علوم الحديث, ص 371.
24. دفاع عن الحديث النبوى والسيرة, ص 41 ـ 42; حديث بدء الوحى, ص 67.
25. السيرة النبوية فى ضوء القرآن و السنة, ج 1, ص 265 ـ 266.
26 . افق وحى محمد, خليل كمره اى, ص 255; علوم القرآن عند المفسرين, ج 1, ص 254.
27. جانشينى حضرت محمد, ويلفرد مادلونگ, مترجم:جواد قاسمى, ص 39 و 42; تاريخ اسلام, كايتانى, ج1, ص 38 ـ 48 و ج 2, ص 691 ـ 692.
28 . لسان الميزان, حرف عين; ميزان الاعتدال, ج 2, ص 364; المغنى, ص 325; الإصابة, ج 4, ص 373.
منبع: WWW.HADITH.NET
/خ