بررسى احاديث آغاز وحى (3)
بررسى احاديث آغاز وحى (3)
1. خداوند در سوره فاطر, خطاب به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى فرمايد: إنّا أرسلناك بالحق بشيراً و نذيراً و إن من أمّةٍ الاّ خلا فيها نذير.80
2. در سوره يس , خطاب به آن حضرت مى فرمايد: إنّك لمن المرسلين على صراط مستقيم.81
3. خداوند در سوره نساء مى فرمايد: ما أصابك من حسنة فمن الله و ما أصابك من سيّئة فمن نفسك و أرسلناك للناس رسولاً و كفى بالله شهيداً.82
4. در سوره احزاب , خطاب به رسول خدا مى فرمايد: يا أيها النبى! إنّا أرسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً إلى الله بإذنه و سراجاً منيراً.83
الدرالمنثور و تفسير الطبرى و تفسير السمرقندى, مؤيّد مطلب مذكور هستند.84
در صورتى كه پيامبر در رسالت خود, شك داشت يا در وحى بودن آنچه بر او نازل شده دچار ترديد شده بود, تأكيد قرآن بر رسالت و مخاطب قراردادن پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان رسول در قرآن, بايد لغو و بيهوده باشد, در حالى كه فريقين بر تنزيه قرآن از لغو و بيهودگى اتّفاق دارند. ابن تيميّه مى گويد:
آياتى از قرآن, بر شهادت خدا بر صدق رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دلالت مى كند. اگر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شك كرده باشد يا فرضاً در سخن خود , كاذب بوده باشد, شهادت خدا لغو خواهد بود و اين عمل, خلاف حكمت است; زيرا فرقى بين صادق و كاذب قائل نيست , در حالى كه سنّت خدا اين است كه كذّاب را تأييد نمى كند و اصلاً لازمه حكمتْ اين است كه او را رسوا كند. وقتى كسى ادّعا كند كه خدا مرا فرستاده, خدا او را تأييد نمى كند, مگر اين كه صادق باشد. البته به آنها فرصتى مى دهد, سپس آنها را نابود مى كند; چرا كه نسبت به كسانى كه رسول را تكذيب كرده اند, فرموده است: إنّهم يكيدون كيدا و أكيد كيداً فمهل الكافرين أمهلهم رويداً.
وى سپس اضافه مى كند كه رسول خدا, كسى است كه خدا او را فرستاده است. نبى هم مثل رسول است. «نبى اللّه» كسى است كه از آنچه خدا به او خبر داده, خبر مى دهد. آنچه سبب نبوّت نبيّ الله مى شود, اين است كه خبر را خدا به او مى رساند; چه, رسول, كسى است كه فرستاده خداست. آنچه او از خدا خبر داده, صدق است و هيچ گونه كذب عمدى يا خطايى در آن نيست, در حالى كه آنچه شيطان مى آورد, از «انباء الله» نيست.
ابن تيميّه بر آن است كه: رسول خدا دستور غير خدا را نمى پذيرد. «نبى» هم «اِنباء» غير خدا را نمى پذيرد. لذا وقتى نبى, خبرى داده است, ايمان آوردن به آن, واجب است, چون صادق است و هيچ گونه وحى شيطانى در آنچه نبى از آن خبر مى دهد, وجود ندارد.85
با بيانى كه ارائه شد, روايت عايشه با اين دسته از آيات هم معارض است.
علامه طباطبايى در بحث روايى تفسير سوره عَلَق, چنين آورده است:
داستان نزول وحى كه از طريق عايشه نقل شده, از چند جهت مورد اشكال است:
1. نسبت تشكيك در نبوّت به رسول خدا داده و گفته است كه آن حضرت, احتمال داده آن صدا و شخصى كه بين زمين و آسمان ديده و سوره اى كه بر او نازل شده, همه از القائات شيطان باشد.
2. نسبت اضطراب به حضرت داده و گفته كه اين اضطراب درونى او زايل نشده, تا وقتى كه ورقة بن نوفل نصرانى به نبوّتش شهادت داده است آن وقت, اضطرابش زايل شده است. با توجه به اين كه خداوند, درباره آن حضرت فرمود: «قل إنى على بيّنة من ربى», چگونه ممكن است كه چنين شخصيتى, براى آرامش خاطر, محتاج مراجعه به فردى نصرانى باشد؟ مگر خدا در حق آن حضرت نفرمود: «قل هذه سبيلى أدعوا الى الله على بصيرة أنا و من اتّبعنى»؟ آيا اعتماد به قول ورقه, بصيرت است و بصيرت پيروانش هم همين است كه ايمان بياورند به گفتار كسى كه بى دليل, ايمان آورده؟ آيا وضع ساير انبيا هم به همين منوال بود, آن جا كه خدا مى فرمايد: «إنا أوحينا إليك كما أوحينا إلى نوح و… النبيين من بعده»؟ آيا امّت اين انبيا هم به خاطر اين كه پيرمردى همانند ورقه گفته است كه نوح, پيغمبر است, به او ايمان آورده اند؟
قطعاً پايه تشخيص يك پيامبر, اين قدر سست نيست. حق, اين است كه نبوّت, ملازم با يقين پيامبر و رسول است. او قبل از هر كس ديگرى به نبوّت خود از جانب خداى متعال, يقين دارد.86
به نظر علامه, وحى به معناى سخن گفتن خدا براى بنده خود, فى نفسه, موجب علم يقينى است و نيازى به حجّت ندارد, مثل علم بديهى كه براى يقين به آن, نياز به سبب تصديقى مثل قياس يا برهان نداريم.87
نسبت دادن قصد خودكشى به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ردّ آن
در روايت منقول از بخارى, داستان نزول وحى اين گونه به پايان آمده كه وقتى سوره «علق» نازل شد, براى مدّتى نزول وحى قطع شد. پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , از انقطاع وحى بسيار غمگين شد تا جايى كه مى خواست خود را از قلّه كوه, پرتاب و خودكشى كند! وقتى براى خودكشى به قلّه كوه رسيد, جبرئيل ظاهر شد و او را از خودكشى منع كرد! در متن روايت چنين آمده است:
و فتر الوحى فترة حتى حزن النبى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فيما بلغنا حزناً غدا منه مراراً كى يتردّى…
اين بخش از حديث را از دو جهت مورد بررسى قرار مى دهيم: الف. از جهت دلالت, ب. از جهت متن.
از جهت دلالت
از جهت دلالت, اين بخش از سخن عايشه با سيره پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , معارض است; چه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حالات بدتر و مشكل تر از اين حالت, به فكر خودكشى نبوده است.88 دكتر موسى شاهين, برآن است كه اين بخش از سخن, با ايمان كامل داشتن پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و يقين مطلق او نسبت به وحى, معارض است.89
از جهت متن
در اين كه بخش پايانى حديث, جزو حديث است يا اين كه فردى اين بخش را به حديث افزوده, اختلاف است. به نظر مى رسد كه اين بخش از روايت, از اضافات معمّر باشد.
وامّا دلايل ما بر اين مدّعا:
1. ابن حجر مى گويد كه اين بخش از روايت و بعدش را معمّر بر روايت منقول از عقيل و يونس اضافه كرده است. لذا وقتى حميدى روايت را ذكر مى كند و به جمله «فتر الوحى» مى رسد, مى گويد: «حديث در اين جا به پايان رسيد». سپس مى گويد: بخارى در حديثى كه از طريق معمّر از زُهْرى نقل مى كند, اين جمله (فتر الوحي…) را اضافه مى كند. لذا در روايت ابونعيم كه از طريق عقيل و ابى زرعه رازى و يحيى بن بكير نقل شده, اين جمله حذف شده است; امّا وقتى از طريق معمّر نقل مى كند, اين جمله را آورده و متذكّر مى شود كه اين جمله, از معمّر است.
شاهد ديگر اين كه احمد و مسلم, وقتى از طريق «اصحاب الليث» خبر را نقل مى كنند, اين جمله را نياورده اند.90
2. شاهد ديگر اين كه مى گويد وقتى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به قلّه كوه مى رسد و قصد خودكشى دارد, جبرئيل, خطاب به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى گويد: «يا محمد! إنك رسول الله حقاً» و اين سخن را سه بار تكرار مى كند. در صورت صحّت اين جمله, با يك بار گفتن, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تثبيت مى شد و دست از اين كار مى كشيد. لذا لازم نبود كه جبرئيل, سه بار سخنش را تكرار كند.91
3. ناصرالدين آلبانى ضمن اين كه مى پذيرد كه اين بخش به وسيله معمّر افزوده شده است, مى گويد كه براى اين زيادى دو علت است:
الف. معمّر, به تنهايى اين سخن را اضافه كرده است. پس اين حديث, در زمره احاديث «شاذ» است.
ب. روايت, مرسل معضل است; چون قائل به «فيما بلغنا» است. پس روايت از بلاغات زهرى است. پس «موصول» نيست.92
4. ابن حجر مى گويد: قائل «فيما بلغنا» زهرى است كه مى گويد آنچه از رسول خدا به ما رسيد, چنين بود. پس روايت از بلاغات زهرى است و «موصول» نيست.93
5. ابو شهبه مى گويد: اين روايت از شرايط حجيّت, برخوردار نيست; چون از بلاغات است و بلاغات, از روايات, منقطع هستند. روايت منقطع هم ضعيف است. سپس مى گويد: بخارى, روايات مسند را با راويان عادل و ضابط, نقل مى كند. علّت اين كه بخارى اين روايت را نقل مى كند, شايد اين است كه ما را از مخالفت اين حديث با حديث صحيحى كه در آن اين بخش ذكر نشده است, آگاه كند.94
با عنايت به آنچه گفته شد, چنين به دست مى آيد كه در مجموع, به لحاظ سند و دلالت, اعتبار ندارد. علاوه بر اين, بخش آخر روايت, جعلى و وصفى است كه توسط معمّر افزوده شد. لذا صرف نظر از سند و دلالت, حدّاقل اين بخش از روايت, از حجّيتْ ساقط است.
امّا ابن تيميّه وقتى كه از طرق دلالت معجزه بر نبوّت انبيا سخن مى گويد, ظاهراً اين بخش را تلقّى به قبول مى كند; زيرا او مى گويد: معجزه , گاهى بالضروره , دالّ بر نبوّت است و گاهى به وسيله نظر و استدلال, دالّ بر آن است.
او همچنين در مقام توضيح مى گويد كه عدّه اى بدون دليل, صدق مُخبر را قبول مى كنند. شاهد او داستان نبوّت نبيّ اسلام است; چرا كه وقتى رسول خدا حالات خود را براى خديجه بازگو كرد, خديجه, نزد ورقة بن نوفل رفت و داستان را برايش نقل كرد. ورقه فهميد كه او رسول اللّهِ صادق است.95 لذا خبر آمدن جبرئيل وآوردن وحى را پذيرفت و اميد آن داشت كه خود, توفيق قبول را دريابد.96 لذا در آخر سخن خود گفت:
و إن يدركنى يومك أنصرك نصراً موزّرا .97
و در جاى ديگرى آمده كه گفت: اگر من آن روز زنده باشم, خدا را يارى مى كنم.98
6. اين حديث با احاديثى كه در آن اين بخش ذكر نشده, معارض است.99
در اين كه هنگام نزول وحى, حالت خاصّى بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عارض مى شده, بحثى نيست; اما آن حضرت هم قبل از نزول و هم در اثناى نزول و هم پس از نزول وحى, از هشيارى كامل برخوردار بود. لذا در تمامى مراحل نزول وحى, خود را انسانى ناتوان مى دانست. وى در آغاز نزول وحى, چون احتمال محو بعضى از آيات را از قلبش مى داد, پيش از اتمام نزول مرحله اى از وحى, عجله به خرج داده, آيات را بر زبانْ تكرار مى كرد, تا آن جا كه جبرئيل بر او نازل شد.100 خداوند, كار را براى او آسان كرد و قرآن را قطعه قطعه نازل گردانيد 101 و به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , وعده داد كه آن را حفظ خواهد كرد و فرمود:
لا تحرّك به لسانك لتعجل به إنّ علينا جمعه و قرآنه فإذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثم علينا بيانه.102
خدا هم در قرآن پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را انسان ناتوانى معرّفى مى كند كه از خدا يارى مى طلبد و مورد عتاب خدا قرار مى گيرد.
خداوند در سوره يونس به رسول خدا مى فرمايد:
واذا تتلى عليهم آياتنا بيّنات قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا أو بدّله, قل ما يكون لى أن أُبدّله من تلقاء نفسى إن أتّبع إلا ما يوحى إليّ, إنّى أخاف إن عصيت ربّى عذاب يوم عظيم. قل لو شاء الله ما تلوته عليكم و لا أدريكم به, فقد لبثت فيكم عمراً من قبله, أفلا تعقلون؟103
با توجه به اين آيه و آيات ديگر كه در بردارنده چنين پيامى هستند, انسان به اين حقيقت پى مى برد كه ميان صفات و ذات خالق و صفات و روش مخلوق, تفاوت محسوسى هست. لذا پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بارها متذكّر مى شود كه بشرى مثل ديگران است و وظيفه ابلاغ رسالت را بر عهده دارد و نه قرائن خداوند را مى داند و نه از غيب آگاه است. در قرآن آمده است كه خدا هم به او چنين دستورى مى دهد. لذا مى فرمايد:
إنّما أنا بشر مثلكم يوحى إليّ إنّما الهكم إله واحد.104
يا در مورد ديگر مى فرمايد: قل لا أملك لنفسى نفعاً و لا ضرّاً إلاّ ماشاء الله و لو كنت أعلم الغيب لا سْتكثَرت من الخير و ما مسّنى السوء…105
و در مورد ديگرى مى گويد: قل لا أقول لكم عندى خزائن الله و لا أعلم الغيب و لا أقول لكم إنّى ملك إن أتّبع إلاّ ما يوحى إليّ.106
از سوى ديگر, مى بينيم كه قرآن, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مورد تهديد قرار مى دهد. خداوند در سوره اسراء مى فرمايد:
ولولا أن ثبتناك لقد كدّت تركن اليهم شيئا قليلاً إذا لأذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيراً.107
و در سوره حاقّه مى فرمايد: و لو تقوّل علينا بعض الأقاويل لأخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من أحد عنه حاجزين.108
زمخشرى در اين باره مى گويد: منظور اين است كه اگر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , سخنى را به دروغ به ما نسبت مى داد, ما او را با قتلِ صبر, مجازات مى كرديم, چنان كه پادشاهان در مورد كسى كه بر آنها دروغ ببندد, چنين مى كنند. خداوند, چگونگى قتل صبر را توصيف كرده, و آن اين است كه دست انسان را بگيرند و گردنش را بزنند.109
نتيجه بحث
جمع بندى اى كه از مجموعه اين گفتار حاصل مى شود اين است كه:
الف. رسول خدا, عبد ضعيفى است كه در برابر پروردگار قادر, خاضع و مطيع است.
ب. پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جريان پذيرش وحى, بين فرمان هاى الهى و اراده شخصى خود, تفكيك قائل بود. او با آگاهى كامل, بين آنچه به عنوان وحى بر او نازل مى شد و احاديثى كه با الهام الهى و تعبيرات انسانى خودش آنها را بيان مى كرد, فرق مى گذاشت.
قابل توجهْ اين كه نويسندگان وحى, نهايت تلاش را مى كردند كه آن قسمت از احاديث پيامبر را كه مضمون آنها از وحى بود و ارتباط شديد با قرآن داشت (احاديث توقيفى), از قرآن جدا كنند.110
به نظر ما پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , دريافته بود كه هنگام نزول قرآن, اراده شخصى او محو مى شود, به نحوى كه او هيچ گونه اراده و دخالتى در نزول وحى يا قطع شدن آن ندارد. شاهد اين سخن اين كه گاهى وحى به صورت متوالى نازل مى شد; ولى گاهى نيز منقطع مى شد و تا مدّت زمانى وحى بر او نازل نمى شد. به طور كلّى, وحى, محدود به وقت معيّنى نبود و در حالات گوناگون نازل مى شد. مثلاً سوره كوثر, وقتى نازل شد كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , تازه به بستر رفته بود; يا آيه مربوط به توبه سه نفر از كسانى كه از شركت در جنگ تبوك تخلّف كرده بودند, در ثلث آخر شبْ نازل گرديد.111
در روايت مورد بحث از عايشه درباره آغاز نزول وحى, آمده كه وقتى سوره «علق» نازل شد, نزول وحى مدّتى قطع شد تا اين كه روزى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حال قدم زدن بود كه از آسمان, صدايى شنيد و جبرئيل را ديد كه به سراغش آمده بود و آيات سوره «مُزّمّل» را نازل كرد. بدين ترتيب, وحى دوباره آغاز شد.112
از اين فترت در نزول وحى, روشن مى شود كه وحى, امرى مستقل از ذات پيامبر است و منشأ وحى, فقط خداست.
نمونه ٌ ديگر, اين كه بعد از داستان «اِفك», يك ماه, نزول وحى به تأخير افتاد; يا در داستان تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه, مدّت شانزده يا هفده ماه, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منتظر دستورى در اين زمينه بود و خداوند, آيات اين تغيير را بعد از حدود يك سال و نيم نازل فرمود.113 همه اين امور, شاهدى است كه نزول وحى, از حيطه اختيار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خارج بوده و در اختيار خداوند بوده است.
پی نوشت ها :
80 . فاطر, آيه 24.
81 . يس, آيه 4.
82. نساء, آيه 78.
83. احزاب, آيه 45 ـ 46.
84. الدرّ المنثور, ج 7, ص 19 و 34 و ج 2, 597; تفسير السمرقندى, ج 3, ص 105 و 115 و 63 و ج1, ص 320; تفسير الطبرى, ج 6, ص 208 و 286 و 302 و ج 2, ص 661.
85. النبوات, ص 245 ـ 246.
86 . الميزان, ج 20, ص 329; البصائر, ج 4 و 5; من وحى القرآن, ج 24, 332.
87. الميزان, ج 3, ص 220.
88. حديث بَدء الوحى, سعد المرتضى, ص 76.
89 . فتح المنعم, ج 2, ص 337.
90. فتح البارى, ج 21, ص 359.
91. السيرة النبوية فى ضوء القرآن و السنة, ج 1, ص 265 ـ 266.
92 . دفاع عن الحديث النبوى و السيرة, ص 41 – 42.
93 . فتح البارى, ج 21, ص 359.
94. السيرة النبوية فى ضوء القرآن و السنّة, ج 1, ص 265 ـ 266.
95 . النبوّات, ص 339.
96 . تاريخ قرآن, ص 68.
97. صحيح البخارى, ج 6, كتاب التعبير.
98. تفسير الطبرى, ج 2, ص 206.
99. ر.ك: صحيح البخارى, ج 1, ص 59; السيرة الحَلَبية, ج 1, ص 398; تاريخ العرب فى الاسلام, ص 154; الطبقات الكبرى, ج 1, ص 194.
100. صحيح الخارى, ج 6 (كتاب التعبير) و ج 9, (كتاب التوحيد).
101. النبأ العظيم.
102. قيامت, آيه 15 – 16.
103. يونس, آيه 15 – 16.
104. كهف, آيه 110.
105. اعراف, آيه 188.
106. انعام, آيه 50 .
107. اسراء, آيه 74 – 75.
108 . حاقه, آيه 44 – 47.
109. الكشاف, ج 4, ص 155.
110. المنار, ج 10, ص 465.
111. أسباب النزول, السيوطى, ص 140, صحيح البخارى, ج 9, ص 30.
112. أسباب النزول, ص 12 ـ 13.
113. همان جا.
منبع: WWW.HADITH.NET
/خ