بررسي حديث « فرمان خدا به پيامبر درباره ي جايگاه خلفا »!
اين حديث را سه تن از علماى اهل سنّت نقل مى كنند. اين حديث را عبدالوهّاب كلابى، معروف به ابن اخى تبوك، درگذشته سال 396 هجرى در مسند خود،(1) ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق و خطيب بغدادى در تاريخ بغداد نقل كرده اند.
خطيب بغدادى اين گونه نقل مى كند:
از عبدالوهّاب بن حسن دمشقى، از ابوالقاسم عبداللّه بن احمد بن محمّد تميمى معلّم ـ معروف به غباغبى ـ از ضرار بن سهل ضرارى در « دار الخلنجيين» واقع در « رأس الجسر» بغداد، از حسن بن عرفه، از ابوحفص ابّار عمر بن عبدالرحمان، از حميد نقل مى كند كه انس مى گويد:
على بن ابى طالب به من گفت: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به من فرمود: اى على! خداوند به من فرمان داد تا ابوبكر را به عنوان پدر، عمر را مشاور، عثمان را تكيه گاه و تو را ـ اى على! ـ پشتيبان خود برگزينم… .
خطيب بغدادى پس از نقل اين حديث مى نويسد:
اين حديث، بسيار ناشناخته است و تنها دو راوى ناشناخته به نام هاى ضرار بن سهل و غباغبى ـ آن هم به نقل از ضرار بن سهل ـ آن را با سند مذكور نقل كرده اند.(2)
ابن جوزى در بخش فضايل خلفاى چهارگانه از كتاب الموضوعات خود، رواياتى چند نقل مى كند و اين حديث را به عنوان نخستين حديث با سند از اين راويان نقل مى كند:
ابومنصور قزّاز، از ابوبكر احمد بن على خطيب، از عبدالوهّاب بن حسن دمشقى، از ابوالقاسم عبداللّه بن احمد بن محمد تميمى ـ معروف به غباغبى ـ از ضرار بن سهل، از حسن بن عرفه، از ابوحفص أبّار، از حميد از انس… .
ابن جوزى پس از نقل اين حديث، ديدگاه خطيب بغدادى را اين گونه نقل مى كند:
خطيب مى گويد: اين حديث، بسيار ناشناخته است و تنها دو راوى ناشناخته به نام هاى ضرار بن سهل و غباغبى ـ وى نيز به نقل از ضرار بن سهل ـ اين حديث را با سند مذكور روايت كرده اند.(3)
ذهبى درباره اين سند مى گويد:
ضرار بن سهل، خبر باطلى را به نقل از حسن بن عرفه بيان كرده است و نمى دانيم اين حيوان كيست!! اين حديث از ابن عرفه نيز نقل شده است.
ابار از حميد و او نيز از انس نقل مى كند كه على گفت: پيامبر صلى اللّه عليه وآله به من فرمود: اى على! خداوند به من فرمان داد تا ابوبكر را به عنوان پدر خود برگزينم.
اين حديث را اخو تبوك عبدالوهّاب كلابى، از عبداللّه بن احمد غباغبى ـ يكى از دو راوى ناشناخته ـ از ضرار نقل كرده است.(4)
گفتنى است كه ابن حجر عسقلانى نيز همين ديدگاه ذهبى را نقل كرده است.(5)
بررسى و نقد حديث
تا اين جا روشن شد كه حديث مذكور در زمره احاديث جعلى و ساختگى است.
از اين گذشته، ابن حجر عسقلانى پس از نقل حديث مذكور ـ همانند ذهبى ـ چنين مى گويد:
اخو تبوك عبدالوهّاب كلابى، اين حديث را به نقل از عبداللّه بن احمد غباغبى نقل كرده است.
ابن حجر پس از آن كه ـ همانند ذهبى ـ غباغبى را يكى از دو راوى ناشناخته معرفى مى كند، در عنوان « عبداللّه بن احمد بن محمد تميمى، معروف به عباعبى» اين گونه مى نويسد:
عباعبى حديثى را پيرامون فضايل خلفا، از ضرار بن سهل، از زبان حسن بن عرفه نقل كرده است. البته عبدالوهّاب علائى نيز اين حديث را از عباعبى روايت كرده است.
ملاحظه مى كنيد كه ابن حجر ابتدا از « غباغبى» و آن گاه از « عباعبى» نام مى بَرد! وى يك بار « عبدالوهّاب كلابى» و بار ديگر « عبدالوهّاب علائى» را به عنوان راوى حديث معرفى مى كند!
ابن حجر ادامه مى دهد:
خطيب مى گويد: اين حديث، بسيار ناشناخته است. من نشنيده ام كه غير از ضرار، راوى ديگرى اين حديث را با سند مذكور نقل كرده باشد و اين در حالى است كه هم ضرار و هم عباعبى، ناشناخته هستند. ابن عساكر، عباعبى را از تبار فراس بن حابس تميمى، برادر اقرع بن حابس مى داند… .
عباعبى در باب « الجابيه» دمشق به حرفه معلّمى اشتغال داشت و در سال 425 هجرى درگذشت.
ابن حجر در پايان مى گويد: من بر اين باورم كه عباعبى، راوى معروف و شناخته شده اى بود، ولى شك و ترديد درباره ضرار وجود دارد.(6)
نقد ديدگاه ابن حجر
با توجه به آن چه گذشت، ابن حجر با آن كه درباره لقب عباعبى و لقب راوى وى (عبدالوهّاب) ترديد دارد، اما تلاش مى كند تا عباعبى را فردى معروف و شناخته شده، جلوه دهد. امّا بايد گفت كه ابن حجر در اين تلاش خود، ناكام مانده است؛ چرا كه براى اثبات شناخته بودن عباعبى، سندى ارائه نكرده و او را مورد ستايش قرار نداده است؛ چرا كه دانستن اين مسئله كه عباعبى در فلان منطقه به پيشه معلمى اشتغال داشته و در فلان سال از دنيا رفته است، ناشناخته بودن را از او سلب نمى كند؛ زيرا كه در اين صورت نه ذهبى، نه خطيب بغدادى ـ كه با يك واسطه از او روايت كرده است ـ و نه ابن جوزى ـ كه با يك واسطه از خطيب روايت كرده است ـ هيچ كدام او را فردى مجهول و ناشناخته معرفى نمى كردند!
پي نوشت ها :
1- شايان ذكر است كه « مسند دمشق» نيز در مسند عبدالوهّاب كلابى گنجانده شده است.
2- تاريخ بغداد: 9 / 348.
3- الموضوعات: 1 / 301 و 302.
4- ميزان الاعتدال: 3 / 448 و 449.
5- لسان الميزان: 3 / 238 و 239.
6- لسان الميزان: 3 / 250.
منبع مقاله :
آيت الله حسيني ميلاني، سيد علي؛ (1390)، احاديث ساختگي، قم: انتشارات حقايق، چاپ سوم