بررسي ديدگاه فيض کاشاني در باب غِنا
چکيده:
يکي از دغدغه هاي هميشگي علماي مسلمان حرمت و حليت غنا و موسيقي بوده است. هم قرآن کريم و هم روايات معصومين عليهم السلام لهو و لعب ناشي از غنا و موسيقي را تقبيح کرده اند. از اين روست که بيشتر علماي اسلام اعم از شيعه و سني به حرمت و دست کم کراهت غنا و شنيدن آن حکم کرده اند. البته از همان صدر اسلام برخي از اقسام غنا از جمله حُدي خواني و چاوشي خواني حاجيان از منظر برخي مباح بوده است. با اين همه کمتر عالم برجسته اي را در جهان اسلام مي شناسيم که به حليت و اباحه ي فراگير آن بر اساس مبنايي اصولي حکم کرده باشد. در جهان اهل سنت ابوحامد غزالي و در جهان تشيع ملامحسن فيض کاشاني از کساني هستند که به چنين جانبي مايل شده اند. فيض به تاريخ مسأله و افق صدور روايات آشنايي قابل توجهي داشته و روايات منع و تحريم را ناظر به عهد خلفاي اموي و عباسي دانسته است. او هرچند در اين باب عميقاً از غزالي متأثر است، اما طريقي اختصاصي دارد. در اين مقاله به جهت توجه فيض به افق تاريخي بحث. کوشيده ايم آنچه به زعم وي موجب تحريم برخي اقسام غنا شده، از حيث تاريخي مورد بحث قرار دهيم. بدون اين مقدمه و اطلاع از مواجهه ي مسلمين با غنا به هيچ روي نمي توان به فهم دقيقي از موضع فيض کاشاني و اهميت کار وي نائل شد.
كليدواژه ها:
غنا، موسيقي، مباح، حرام، مکروه، اموي، عباسي، فيض کاشاني، ابوحامد غزالي، جاحظ.
مقدمه
قرنهاست که فقهاي اسلام در باب حرمت و حليت غنا سخن مي گويند و هر يک ضمن اشاره به مستنداتي از کتاب و سنت و حتي عقل، موضعي را در اين باب اتخاذ مي کنند. گاه برخي از ايشان طريق تفصيل پيش گرفته اند و مطلقاً نه جانب حرام بودن را فراگير دانسته اند و نه جانب حليت را. فقهاي قائل به تفصيل گاه به سنخ محتواي شعر و موسيقي توجه داده اند و گاه به جنس مخاطبان آن و از اين طريق کوشيده اند تا نشان دهند که اسلام با اساس موسيقي و شعر از اساس معارضتي ندارد و تنها به حرمت برخي مصاديق خاص آن حکم کرده است. اين چنين قولي از قرن پنجم هجري در ميان اهل سنت و همچنين قرن يازده در ميان شيعيان نزاع هاي درازدامني را موجب شده است. در قرن پنجم و با ظهور ابوحامد غزالي( 505-450ق ) بحث از حرمت و حليت سماع و غنا وارد مرحله ي تازه اي شد و تفصيلي که وي در باب حرمت و حليت غنا اظهار داشت، مورد توجه و استناد بسياري از علماي اهل سنت و نيز محل رد و انتقاد بسياري از ايشان گرديد. بدون ترديد شخصيت با نفوذ غزالي و نوشته هاي مبسوط وي در اين حوزه بيشترين تأثير را در فتاوي و ديدگاه هاي فقهاي اسلام-به ويژه فقهاي اهل سنت- از آن زمان تاکنون ايفا کرده است. موجي که غزالي در قرن پنجم در اين باب ايجاد کرد، در قرن يازدهم به صورت کوه موجي به جهان تشيع رسيد و از بيان و بنان فيض کاشاني صادر شد. هرچند پيش از فيض کاشاني نيز برخي از علماي شيعه- چنان که در بحث از تاريخچه ي اين بحث خواهد آمد- متأثر از ديدگاه هاي غزالي اين بحث را مطرح کرده بودند، اما نه جديت وي را در ابراز اين اعتقاد داشتند و نه دانش و نفوذ فکري وي را. از سويي ديگر عصر صفوي به دلايل متعدد از جمله اجتماع دانشمندان شيعي سراسر جهان اسلام در بلاد تحت نفوذ دولت مرکزي و نيز امکان اظهارنظر آزادانه ي ايشان، بستر مناسبتي براي نشان دادن دستاوردهاي دانشمندان شيعي به شمار مي آيد. در هيچ عصري- حتي عصر آل بويه که شيعيان آزادي قابل توجهي داشتند- تضارب آرا در ميان دانشمندان شيعي در مسائل مختلف از مله مباحث فقهي واقع نشد. در اين عصر مباحث گسترده اي در باب وجوب يا عدم وجوب نماز جمعه، حرمت و حليت غنا و نظاير آن در ميان دانشمندان شيعي درگرفت و نتايج آن در قالب کتب و رسالات گوناگون انتشار يافت. تنها بيش از ده کتاب و رساله در بحث از غنا در اين عصر منتشر شد و علما در قالب رديه و آثار مستقل ديدگاه هاي خود را در اين باب اظهار داشتند. سلسله جنبان طرح چنين مباحثي را در اين عصر مي توان ملامحسن فيض کاشاني و ملامحمدباقر بن محمد مؤمن سبزواري مشهور به محقق سبزواري ( 1090-1017ق ) دانست. اين دو که با هم ارتباطات دوستانه ي نزديکي نيز داشتن در بحث از حرمت و حليت غنا بر ديدگاهي تأکيد داشتند که مطابق آن غنا در همه ي احوال و اشکال حرام نيست. اين ديدگاه چنان که متوقع بود. انتقادات بسياري را در پي داشت. اين انتقادات گاه صبغه ي توهين مي گرفت و گويندگان چنين نظرياتي شديداً از ناحيه ي منتقدان مورد هجمه و حمله قرار مي گرفتند. هرچند محقق سبزواري تاب اين انتقادات را نياورد و رساله ي خود را در حليت بعض اقسام غنا از انظار دور نمود و رساله ي في تحريم الغنا را به رشته ي تحرير درآورد، ام فيض کاشاني تا واپسين آثار خود از موضع خود عقب نشيني نکرده بود و بر رأي خويش تأکيد و اصرار داشت. فيض در اظهارنظر خود در باب غنا به مباني چندي توجه داشت که اجازه نمي داد او به آساني از موضع خويش بازگردد و طريق معهود اهل روزگار برگزيند. در اين مقاله مي کوشيم ضمن بيان تاريخچه اي مختصر از بحث حرمت و حليت غنا در جهان اسلام و عالم تشيع، به بياني مباني فيض و ديدگاههاي وي در باب غنا بپردازيم.
سيري در مواجهه ي مسلمين با مسأله ي غنا
نکته ي مهمي که در اظهارنظر فيض در باب غنا وجود دارد، نسبتي است که وي در حرمت بعضي از اقسام غنا با برخي از دوره هاي تاريخي برقرار مي کند. او صراحتاً در آثار خود حرمت موسيقي و غنا را ناظر به برخي جلسات مي داند که در عصر اموي و عباسي منعقد مي شده است. نمي توان تاريخ مسأله بي خبر بود و ميزان صحت و سقم نظريات فيض را مشخص کرد، اين امر به ويژه در ارتباط با وضعيت مجالس مذکور در اين دو عصر از اهميت شاياني برخوردار است. فيض آشکارا حکم حرمت غنا را متوجه بافت و زمينه ي تاريخي اي مي داند که در آن حضرات معصومين عليهم السلام به بيان آن پرداخته اند. نکته ي مهم ديگر اين است که آنچه در عصر اموي و عباسي در اين باب صورت مي گيرد، بازگشتي است به عادات عرب در عصر جاهليت. آنچه درمتن قرآني در باب اجتناب از « لهوالحديث »(2) و « قَولَ الزّور »(3)آمده و در بيشتر تفاسير يکي از مصاديق اصلي آن غنا دانسته شده است(4)، بدون ترديد ناظر به اعمال و عادات عرب در اين عصر است. از اين روست که بايد يش از پرداختن به مواجهه ي مسلمين با بحث غنا به بحث از وضعيت غنا در عصر جاهليت و استمرار آن در عصر اموي و عباسي بپردازيم. اين آگاهي به ما کمک خواهد کرد تا بتوانيم زمينه ي نزول برخي آيات و همچنين عامل صدور بسياري از روايات را دريابيم و ميزان درستي و نادرستي فيض کاشاني را دراين باب داوري کنيم.
براي فهم وضعيت غنا و موسيقي در عصر جاهليت لازم است تصويري اجمالي از مفهوم « عصر جاهليت » در اختيار داشته باشيم. از طريق اين تصوير مي توانيم دريابيم که استمرار جاهليت در عصر اموي و عباسي و يا هر دوره ي ديگر به چه معناست. در واقع آنچه « عصر جاهليت » خوانده مي شود و قرآن کريم و منابع ديگر بدان اِشعار دارند، به هيچ روي منحصر در دوره ي خاص زماني اي پيش از ظهور اسلام نيست. همان گونه که تحقيقات دو تن از مستشرقان، ايگناس گلدزيهر و توشيهيکو ايزوتسو نشان مي دهد، واژه ي « جهل » در فرهنگ عرب پيش از اسلام بيش و پيش از آنکه در مقابل واژه ي « علم » باشد، در مقابل کلمه ي « حلم » قرار مي گيرد. « ناداني » معناي ثانوي جاهليت و يکي از چندين دلالت آن است. معناي دقيق « جاهليت » به هيچ روي در قالب کلمه اي خاص قابل بيان نيست. جاهليت مجموعه اي از انديشه ها، گرايش ها و رفتارهاي سوئي است که اعراب در دوره ي پيش از اسلام بدان اشتهار داشتند و در گفتار و اشعار خود مکرر بدانها اشاره کرده اند. از زمره ي اين امور مي توان به گرايش شديد به افتخارات قبيله اي برتري جويي هاي قومي، خشونت هاي فراگير و مستدام در قوالب گوناگون، اسکتبار و سرکشي در مقابل قواعد اخلاقي، بي بند و باري هاي لجام گسيخته و اشتغال به لهويات و استغراق درشهوات و لذات اشاره کرد. (5) از اين رو مي توان گفت که آنچه در اين عصر در بيشترينه ي موارد در حوزه ي شعر و موسيقي صورت مي پذيرد، از مصاديق جاهليت است و معارضت اسلام با آن ناشي از آن است. براي اينکه اين سخن فهم شود لازم است که ما به کارکردهاي شعر و موسيقي و وضعيت مغنيان و خنياگران و ماهيت آنان نظري بيافکنيم. حجم وسيعي از محتواي شعر عربي به بيان دو امر اختصاص دارد: نخست نشان برتر قومي و قبيله اي به قبايل و اقوام ديگر و دوم تشريح هوس هاي گناه آلود در نسبت با زنان نامحرم. بررسي اشعار عربي در اين دوره نشان مي دهد که آنان از چهار نوع شعر حماسي، غنايي، تعليمي و نمايشي در دو نوع استادي خاصي داشتند. حتي مي توان گفت محتواي حماسي شعر عربي در قالب غنايي عرضه مي شود و تنها نوع شعر مورد توجه اعراب شعر غنايي است. به تعبير شوقي ضعيف: « اگر شعر جاهلي را غنايي بدانيم، دور نرفته ايم زيرا در تصوير نفسانيات فردي و احساسات و عواطفي که در دل خلجان دار همانند شعر غنايي غربي است؛ خواه موقعي که شاعر حماسه و فخريه مي سرايد يا مدح و هجو مي گويد يا به تغزل و مرثيه و يا به پوزش و عتاب مي پردازد يا محيط خود را توصيف مي کند. »(6)
اشعار غنايي اعراب نيز چون شعر ليريک يوناني با آواز و غنا و با معاضدت خنياگران خوانده مي شد. شاعران اشعاري که محتواي عمده ي آنها توصيف اندام ظاهري معشوق است با تغني و تحرير مي خواندند. کتاب الاغاني ابوالفرج اصفهاني شاعران بسياري را معرفي مي کند که با صداي خوش به تغني اشعارخود با حضور مطربان و مطربه ها مشغول بودند.(7) ميمون بن قيس جندل مشهوربه اعشي الکبر که ملقب به صناجه العرب بود اشعار خود را با کوبيدن بر صفحات مدور مسين به آواز خوش مي خواند.(8) حسان بن ثابت نيز غنا را ميدان شاعري مي دانست. (9) شعر و غنا ابزارهاي قدرتمندي بودند که اعراب به وسيله ي آنها به توصيف ناپاک ترين امور غيراخلاقي مي پرداختند. گزارش هايي که از اين عصر در دسترس است حاکي از آن است که خوانندگان خود شعر مي سرودند. آنچه براي اعراب دوران جاهليت مهم بود، زن بود و شرافت و اصالت خانوادگي و نازش بدان. ابزار بيان اينها نيز شعر بود و تغني. از اين رو اعراب به شاعران و خوانندگان توجه بسيار داشتند و براي به خدمت گرفتن آنان حاضر به پرداخت مبالغ قابل توجه بودند. ميل ايشان به شنيدن غنا- با محتواي اشعار پيشگفته- چنان زياد بود که براي خريد و فروش کنيزان آوازخوان بازاري مستقل ترتيب داده بودند که بازار قينه نام داشت. قينه يا همان کنيزان آوازخوان بخش مهمي از دستاوردهاي موسيقايي عرب جاهليت را تولدي مي کردند. جاحظ ( 255-150ق ) يکي از برجسته ترين ادباي تاريخ عرب در رساله ي القيان شرح مبسوطي از اين کنيزکان و جايگاه آنان نزد اعراب- چه در عصر جاهليت و چه در دوره ي اسلامي آورده است.(10) شايد نوشته اي را چون اين رساله نتوان يافت که وضعيت غنا و موسيقي و زنان مغنيه را در عصر جاهليت و حتي بخشي از دوره ي اسلامي با ذکر جزئيات بيان کرده باشد. جاحظ از اين سخن مي گويد که همواره در طول زمان نزد شاهان عرب و عجم کنيزکان مطربه بوده اند و ايرانيان هنر خنياگري را نوعي ادب مي شمرده اند و روميان نوعي فلسفه. وي در اين رساله علاوه بر ذکر نام برخي از بزرگان عرب جاهليت که به غنا و کنيزان مغنيه توجه داشته اند، به ذکر اسامي برخي از شخصيت هاي دوره ي اسلامي نيز مي پردازد. يزيد بن عبدالملک دو کنيز آوازخوان داشت که مردان براي شنيدن ساز و آواز بر ايشان وارد مي شدند. گاه يزيد بن عبدالملک از ساز و آواز ايشان به وجد مي آمد و جامه چاک مي کرد و مي گفت مي خواهم به پرواز درآيم.(11) جاحظ حتي نقل مي کند که عبدالله پسر جعفر بن ابي طالب مشهور به جعفر طيّار نيز صاحبان کنيزکان مغنيه و غلامان مغني بوده است. حکم بن مروان بر او به اين خاطر خرده مي گيرد. عبدالله در پاسخ وي مي گويد چه ايرادي بر من هست اگر اشعار نيکوي عرب را برگزينم و به کنيزان بدهم که با نغمه و تحرير بخوانند و ترنم کنند؟ (12) او از امويان افراد زيادي را نام مي برد که به غنا و کنيزکان مغنيه تعلق خاطر بسيار داشته اند. يزيد بن معاويه و يزيد بن عبدالملک- که شرح توجه وي به غنا در عبارات پيشين آورده شد- وليد بن يزيد از اين شمارند. او حتي مي نويسد که عمر بن عبدالعزيز نيز پيش از آنکه به خلافت برسد، تغني مي کرده است.(13) جاحظ با آنکه در اين رساله در مقام نقد و اشکال نيست و حتي گاه در بيان برخي مباحث لحني همدلانه دارد، ما را با فسادهاي بسياري که پيرامون کنيزکان مغنيه و اهل غنا وجود دارد، آشنا مي کند. وي در اين باب چنين مي نويسد: « در همنشيني اشخاص، کنيزک مطربه بزرگترين فتنه است، زيرا روايت داريم که « برحذر باشيد از نظر، که در دل شهوت مي کارد، و شهوت به عنوان فتنه بس است » تا چه رسد به اينکه نظر و شهوت با سماع آواز همراه شود و با مغازله يار گردد. حقيقت اين است که کنيزک مطربه تقريباً نمي تواند خالصانه عشق بورزد و خيرخواهانه دوست داشته باشد. زيرا کاسب است و نهادش اين است که براي تماس گيرندگان دام بنهد و تور بگسترد تا در حلقه ي طناب بيافتند. چون نظاره گري را ببيند به او چشمک مي زند و به شوخي مي خندد و در اشعاري که تغني مي کند، با او مغازله مي نمايد و آوازهاي پيشنهادي او را فوراً مي خواند و به همپيالگي او علاقه نشان مي دهد… اکثر کنيزان مطربه ناخلاص و مکار و حيله گر و اخّاذند و چه بسا سه چهار عاشق را با هم دارند. »(14)
وي پس از اين توصيفات از ايشان به عنوان يکي ازمهمترين ابزارهاي ابليس در اغواي مردمان ياد مي کند: « اگر ابليس به جز کنيزکان مطربه تله اي مهلک يا فتنه اي هوس انگيز، يا علَمي که مردم را به سوي آن دعوت کند نداشت، همين برايش بس بود. »(15)
جاحظ به شيوايي تمام براي ما آشکار مي کند که چرا در روايات متعدد از ناحيه ي حضرات معصومين عليهم السلام خريد و فروش زنان مغنيه و ارتباط با ايشان و شرکت در مجالسشان حرام دانسته شده است. او عمق فساد اخلاقي ايشان و علل آن را چنين تشريح مي کند: « چگونه کنيزک مطربه پاکدامان و از فتنه در امان باشد، در حالي که اميال و اخلاق و زبان با پرورش کسب مي شود و او از روز زاده شدن تا دم مرگ با لهو و لغو بارآمده و سخني از ياد خدا نشنيده و به بازي و هرزگي گذرانده و با بي بند و باران و ولنگاران نشسته است که حرفي به جد در گوشش نگفته اند و به آدم درست و مؤمن و با مروتي برنخورده است. کنيزک مطربه ي استاد، چهارهزار يا بيشتر ترانه بلند است که هر ترانه دو تا چهار بيت است، يعني بيش از ده هزار شعر از بر است که يک کلمه يادخدا و سزا و جزا در آن نيست و شالوده اش همه بر زنبارگي و دلالگي و شور و شهوت و هيجان و التهاب نفساني است… اگر به دنبال هدايت باشد، مطربي ياد نمي گيرد و اگر از آموختن غفلت ورزد، دانايي و توانايي بر مطربي پيدا نمي کند… ياد خدا به ويژه از کنيزک مطربه زايل مي گردد، چرا که فکر و قلب و زبان و بدنش مشغول به شعر و ساز و آواز است و بر حسب خصوصياتي که از آن جهت در نفسش جمع شده است، آن کس هم که نزديک و همنشين اوست مشغول به همانها مي شود. »(16)
جاحظ علاوه بر اطلاعات ذي قيمتي که در اين باب به ما مي دهد، به نظريه پردازي در باب وجه حرمت غنا نيز التفات مي کند. لحن وي چنان که متوقع است، به هيچ روي لحن يک فقه نيست. چنان که از سخنان وي در اين رساله استفاده مي شود، وي تنها عنصر مورد توجه شرع و نيز عقلا را در غنا، شعرمي داند و معتقد است که اگر شعر ناظر به امري صادق و مطابق با واقع باشد، امري است نيک و پسنديده و اگر به امري کاذب ناظر باشد، امري است زشت و ناپسنديده. وي براي ديگر عناصر وجهي از حرمت قائل نيست، او حتي رفتارهاي پيشگفته ي کنيزکان آوازخوان را نيز از مقتضيات زنانگي دانسته و آن را مدحي در حق ايشان مي داند. آشنايي با نظريه ي جاحظ، به ويژه با توجه به تأکيد وي بر عنصر شعر مي تواند ما را در تکوين نظريات بعدي در باب غنا ياري رساند. عبارات وي در اين باب چنين است: « ما در غنا اشکالي نمي بينيم، چون اصل آن شعري است پوشيده به وسيله ي نغمه، اگر مضمون شعر، صدق باشد خوب است و اگر کذب باشد، بد. پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است: « همانا بعضي از شعرها حکمت است. » و عمر بن خطاب گفته: « شعر سخن است، نيکش نيک است و زشتش زشت. » به نظر ما وزن شعر جهت اصلي کلام را از بين نمي برد. مي شود که کلامي موزون باشد و به آن زياني نرسد و مقام حکمتي که دارد از ميان نرود. پس اگر مسلم است که سخن حرام نيست، وزن و قافيه سبب تحريم آن نمي شود، همچنان که تحريم آواز هم آن را به حرام نمي کشاند، چرا که وزن شعر از جنس وزن غناست و کتاب عروض جزوِ کتاب موسيقي است… پس تحريمش وجهي ندارد و در کتاب خدا و سنت رسول صلي الله عليه و آله براي اين تحريم پايه اي نيست. اگر تحريمش از آن رو باشد که انسان را از ياد خدا باز مي دارد و به خود مشغول مي کند، ما بسياري از سخنان و خوراکي ها و نوشيدني ها و تماشاي گلها و باغ و شکار و مشغوليت به امور جنسي و ساير لذات را نيز اين چنين مي يابيم که بازدارنده و سرگرم کننده از ياد خداست. البته مي دانيم که صرف اوقات به ذکر خدا، براي کسي که بتواند، بهتر است؛ اما اين هست که هر کس واجب الهي را به جاي ارد، ديگر امور يادشده براي او مباح است و تنها هنگامي که از اداي واجب کوتاهي کند، گناه به گردنش مي آيد و اگر مي شد که کسي از لهو و مشغوليت از ذکر خدا در امان باشد، پيغمبران از آن در امان مي بودند. مگر نه اينکه سليمان بن داود عليه السلام را سان ديدن اسبان از نماز مشغول داشت تا آفتاب غروب کرد و او به همين سبب گردن و پاي اسبان را زد. »(17)
عجيب است که جاحظ خود در اين رساله به افعال و حوال کنيزکان مغني و مرداني که در مجالس ايشان حضور دارند، اشاره مي کند؛ اما نه آن افعال و نه اين حضور را محملي براي حرمت نمي داند و تنها بر صدق و کذب شعر تأکيد مي نمايد. در هر صورت- فارغ از رأي نهايي جاحظ در باب حرمت و حليت غنا- وي اطلاعات مهمي را از وضعيت غنا و موسيقي در اعصار مذکور در اختيار ما مي گذارد. منابع ديگر نيز کمابيش سخنان وي را تأييد مي کند و فضايي شبيه آنچه وي تصوير مي کند، ارائه مي نمايند. اغلب شاعران عصر جاهليت و حتي برخي شاعران عصر اموي و عباسي در تشبيب ( وصف کردن صفات ظاهري زنان ) شعر مي گفتند و قينه ها آنها را مي خواندند. قينه ها هم ساقي بودند، هم استاد رقص عربي و هم در جمال سرآمد کنيزکان ديگر و هم صاحب مهارت در پيرايش و آرايش زنان. اين اشعار و آهنگ ها را در دوران جشن و سرور خود مي خواندند، ولي وقتي به جنگ با يکديگر مي پرداختند، شعرا رجز و هجو( بدگويي ) سرمي دادند و نسيب مي خواندند. مراکزي که در آن موسيقي اجرا مي شد، « حانه » گفته مي شد. در اين اعصار- به ويژه در عصر جاهليت پيش از اسلام- حانات بسياري رايج بود. افراد عياش براي باده گساري به اين مراکز مي رفتند. در اين مراکز زنان خواننده( قينه ) با خواندن و نواختن سازهاي خود- گاه فردي و گاه گروهي- برنامه اجرا مي کردند و گروهي آداب ساقي بودن را انجام مي دادند. بر بام اين مراکز پرچم هاي مخصوصي نصيب بود و از ديگر مکان ها متمايز بود. با قدرت يافتن اسلام در شبه جزيره در زمان پيامبراکرم صلي الله عليه و آله يکي از مظاهر جاهليت که از جامعه ي عرب به ظاهر پاک شد، چنين مراکزي بود. « اسلام بساط خانه هاي فساد و فحشا را برچيد و با خريد و فروش قينه و مغنيّه مخالفت ورزيد. نصر بن حارث از شعراي دوره ي جاهليت بود. براي فراگيري عود نوازي از مکه به عراق رفت و پس از مدتي که تازه خورشيد اسلام طلوع کرده بود، به مکه بازگشت تا کنيزکان و قينه ها را تعليم دهد. وقتي شنيد که اسلام ظهور کرده تصميم گرفت از راه آموزش و پرورش قينه ها و مغنيّه ها و ترويج فتنه گري با اسلام مبارزه کند. به هر کس که مسلمان مي شد، کنيزکي اهدا مي کرد تا او را منحرف کند و شراب بدهد و از مسلمان شدن منصرف نمايد. در اين زمان بود که آيه ي شريفه ي « وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشتَرِي لَهَوَ الحَديثِ لِيُضِلَّ عَن سَبيلِ اللهِ بِغَيرِ عِملٍ وَ يَتِّخِذَها هُزُواً أُلئيَکَ لَهُم عَذابُ مُهينٌ »(18) نازل شد. »(19) براي فهم ماهيت مخالفت اسلام با غنا و شعر در اين دوران لازم است که فضاي مذکور را در نظر بياوريم و از شتاب زدگي در تعميم اجتناب ورزيم. موسيقي در قرون بعد ماننند شعر تحولات ژرفي را به خود ديد و در بسياري از موارد از هيأت مذکور کناره گرفت. حتي در اعصار مذکور نيز تنها نوع موسيقي، غناي قينه نبود و موسيقيهاي ديگري نيز وجود داشت که اسلام متعرض آنها نشد. براي نمونه در اين اعصار در يمن دو نوع موسيقي اجرا مي شد: يکي موسيقي مطربي و لهوي که معروف بود به « حميري » و موسيقي ديگري که از لحن و شعر متعالي تري استفاده مي کرد و موسوم بود به « حنفي ». حدي خواني نيز که عرب بدان توجه بسيار داشت و در آن ترجيع و غنا آشکار بود حرام دانسته نشد. با تعالي مضامين شعري، موسيقي فاخرتر و سنگين تري نيز به ميدان آمد که گاه به کلي نسبت به غناي پيشگفته ماهيتي ديگر داشت. حتي بسياري از اهل موسيقي توانايي هاي خود را در خدمت دين درآوردند و قرائت قرآن کريم را بر اساس مقامات موسيقايي ترتيب دادند. ابن قتيبه در المعارف مي گويد: « قرآن بر اساس همان اصول و قواعدي خوانده مي شود که خوانندگان آواز مي خوانند. »(20) حتي خليفه اي چون عمر بن عبدالعزيز با توجه به صداي خوش و آشنايي اي که به مقامات موسيقايي داشت، به تلاوت قرآن کريم بالحن حزين مي پرداخت. اندک اندک موسيقي به محافل ديگري از جمله مجالس صوفيه نيز راه يافت. آنان به موسيقي علاقه ي خاصي داشتند به ويژه در مجالس سماع از آن استفاده ي بسيار مي کردند. استفاده از نغمات موسيقايي در مراسم عزاداري نيز تکامل روزافزوني داشت. اين امر به ويژه در مراسم سوگواري امامان معصوم عليهم السلام و به ويژه حضرت سيدالشهدا امام حسين عليه السلام از اهميت خاصي برخوردار بود. شايد اغراق نباشد که گفته شود حجم وسيعي از ميراث موسيقايي ملل مسلمان توسط قاريان قرآن، نوحه خوانان امام حسين عليه السلام و محافل صوفيه حفظ و منتقل شده است. البته اين بدان معني نيست که استفاده از موسيقي در اين موارد منحصر مي ماند. موسيقي از جمله اموري است که بشر در جميع شئون حيات خود بدان توجه دارد و به وسيله ي آن احساسات و عواطف و حتي افکار خويش را بروز مي دهد. به هرروي کاربرد فراگير موسيقي در جهان اسلام در عرصه هاي مذکور براي جمع متدينان اين پرسش مهم را ايجاد کرد که از نظر شرعي حکم آن چيست؟ پيش از آنکه به ديدگاههاي مذاهب مختلف اسلامي و برخي شخصيت هاي تأثيرگذار در اين باب بپردازيم بايد روشن کنيم که از ميان موسيقي هاي شناخته شده در جهان اسلام، کداميک از نظر قاطبه ي فقها از مصاديق غناي حرام به شمار مي آمده است. آنچه در ميان مسلمانان و به ويژه اعراب غنا شمرده مي شده، دست کم نه مورد است:
1. آوازهايي که کاروانهاي حج در راه مکه مي خوانند. اين آوازها که بيشتر در ميان غير عربها رايج است بيشتر محتواي اشعاري در وصف کعبه و زمزم و … است و ممکن است همراه آن طبل نيز نواحته شود. اين اشعار به طرب ورزي خارج از اعتدال نمي انجامد و محتواي اشعار ديني است.
2. آوازهايي که در جنگ و جهاد براي تهييج رزمندگان به کار مي رود و در آن بيشتر از اشعار حماسي استفاده مي شده است.
3. آوازهايي که مشهور به « حُدي خواني » است و براي شتران خوانده مي شده است و موجب اين مي شده که کاروانيان از طول سفر دچار ملال نشوند و شتر نيز سريعتر حرکت نمايند.
4. آوازهايي که در روزهاي عيد يا مراسم عروسي با دف خوانده مي شده است.
5. آوازهايي که به « زهديات » شهرت داشته و متضمن مباحث ديني و اخلاقي و مسائلي در شوق به بهشت و بيم از دوزخ بوده است.
6. آوازهايي که خنياگران در وصف زيبارويان و شهويات و مجالس ميگساري و اموري از اين دست مي خوانند و عمدتاً با بسياري از سازها نيز همراهي مي شود.
7. آوازهايي که در مراسم سوگواري و مصيبت در غم فراق عزيزان خوانده مي شود.
8. آوازهايي که در مراسم سماع صوفيه با برخي از سازها از جمله ني و رباب خوانده مي شود.
9. تلاوت آيات قرآن کريم بر اساس مقامات موسيقايي، با به کارگيري ترجيع و تحرير.
متأسفانه بيشتر فقيهان بدون اينکه به صورت متمايز به اين اقسام بپردازند، گاه به صورت کلي در باب غنا اظهارنظر کرده اند که اين خود موجب آشفتگي فتاوي در اين زمينه شده است. البته برخي از فقها با اشاره به اين اقسام مخاطبان خود را از سرگرداني رها کرده اند که تعداد ايشان بسيار اندک است. امام شافعي شنيدن حُدي و غناي عروسي و ختنه را مباح مي دانست، اما غنا به معناي ششم را حرام مي دانست و معتقد بود اگر کسي در آن زياده روي کند و بدان عادت نمايد، شهادتش مردود و عدالتش باطل است. علماي شافعي سماع صوفيه را نيز عمدتاً ملحق به غناي مذکور کرده و حرام دانسته اند. البته غنايي که با آلات موسيقي همراه مي شود. از منظر ايشان غناي بدون آلات طرب انگيز موسيقي کراهت دارد و شنيدن آن نيز مکروه است. مالک بن انس نيز غنا به معناي ششم را حرام دانسته است و اظهار داشته که اگر کسي کنيزي خريد و آن را مغنيه يافت، مي تواند به سبب اين عيب آن را پس دهد. ابوحنيفه نيز غنا به معني مذکور را ناخوش مي داشته و شنيدن آن را در شمار گناهان به حساب مي آورده است. احمد بن حنبل علاوه بر غناي مذکور، حتي غنا به معني پنجم را نيز بدعت و گناه مي دانسته است.(21) ابن جوزي در تلبيس ابليس محل بحث ميان علماي مذاهب گوناگون را در اباحت يا کراهت و يا حرمت معناي ششم از غنا و ملحقات به آن دانسته است.(22) بحث از حکم شرعي غنا علاوه بر فقهاي اهل سنت در ميان صوفيه نيز مطرح شد و ايشان ذيل بحث از سماع بدان التفات نمودند. صوفيه اي قرن سوم هجري به اين بحث متوجه شدند و هم در کتب جامع خود و هم در رسائل منفرده ي خويش به اين بحث پرداختند. آنان بر اين باور بودند که سماع مانند ذکر شيوه اي براي ترقي و کمال روحي و معنوي است و از اين رو نه تنها مباح، بلکه در برخي مواضع مستحب و واجب است. « به کاربردن عنوان سماع » به جاي « غنا » خود گامي بود در اين راه. تا زماني که در فرهنگ ديني از موسيقي و سرود و آواز خوش به عنوان غنا ياد مي کردند مسأله جنبه ي فقهي و شرعي محض داشت و عموماً حرام و در موارد استثنايي مباح تلقي مي شد. اما وقتي که صوفيه از موسيقي و سرود و آواز در مجالس خود استفاده کردند و آن را مباح و حتي به شمار آوردند، آن را سماع خواندند نه غنا. »(23) هرچند در ميان متصوفه بحث از حکم شرعي سماع تاريخي درازدامنه دارد، اما مهمترين و تأثيرگذارترين فتواي اين جماعت متعلق به ابوحامد غزالي است. دانستن رأي وي به جهت تأثير عميق بر آراي فيض کاشاني در باب غنا از اهميت خاصي برخوردار است. وي هم در احياء علوم الدين و هم در کيمياي سعادت و هم در فتاوي مستقل به اين بحث پرداخته است. او به خودي خود سماع را نه حلال و نه حرام مي داند. آنچه در منظر وي در تشخيص حرمت و حليت سماع مهم است، حالات روحي شنونده است. غزالي در بحث از حليت و حرمت سماع و شنيدن موسيقي نکته جالبي را از قول ابوسليمان داراني بيان مي کند. داراني معتقد است که سماع چيزي را به فرد اضافه نمي کند، بلکه حقايقي را در وي برمي انگيزاند و آفتابي مي کند: « حکم سماع از دل بايد گرفت؛ که سماع هيچ چيز در دل نياورد که نباشد، بلکه آن را که در دل باشد فرا جنباند. هر که را در دل چيزي است حق- که در آن شرع محبب است و قوّت آن مطلوب است و وي آن را طالب است- چون سماع آن را زيادت بکند، وي را ثواب باشد. و هر که را در دل باطل است- که آن در شريعت مذموم است- وي را بر سماع عِقاب بود. و هر که را دل از هر دو خالي است، ليکن بر سبيل بازي بشنود و به حکم طبع بدان لذت يابد، سماع وي را مباح است. »(24)
مطلبي که در عبارت فوق از اهميت بسياري برخوردار است، تقسيم بندي کساني است که در مجالس سماع شرکت مي جيند. غزالي به هيچ روي همگان را با يک معيار بررسي نمي کند و احوال ايشان را در حکم شرعي مربوط به آنان دخالت مي دهد. ملاک تقسيم وي در آثار مذکور عشق و متعلق آن است. « مستمع يا عاشق است يا عاشق نيست؛ و عاشق يا عاشق خداست يا عاشق خلق خدا. غزالي ابتدا مستمعي را در نظر مي گيرد که عاشق نيست. براي چنين شخصي سماع مباح است، مشروط بر اينکه جوانب شرعي را رعايت کند يا از روي عادت به سماع نپردازد. اما مستمع عاشق اگر عاشق خلق باشد. سماع برايش حرام است و اگر عاشق حق باشد، سماع برايش نه تنها جايز بلکه در شرايطي لازم است. »(25)
تقريباً اغلب صوفيه پس از غزالي رأي وي را پذيرفتند و به تبع وي بحث تازه اي را در ارتباط شنونده ي موسيقي در بحث غنا و سماع مطرح ساختند. سعدي اين قول غزالي را به فصيح ترين بيان چنين تقرير کرده است:
نگويم سُماع اي برادر که چيست *** مگر مستمع را بدانم که کيست
گر از بُرجِ معني پرد طيرِ او *** فرشته فروماند از سيرِ او
وگر مَردِ لَهوست و بازي و لاغ *** قوي تر شود يدوش اندر دِماغ
چه مردِ سَماع است شهوت پرست؟ *** به آواز خوش خفته خيزد، نه مَست
پريشان شود گُل به باد سحر *** نه هيزم که نشکافدش جز تبر
جهان پر سماع است و مستي و شور *** وليکن چه بيند در آيينه کور؟
نبيني شتر بر نواي عرب *** که چونش به رقص اندر آرد طرب؟
شتر را چو شور طرب در سر است *** اگر آدمي را نباشد خر است(26)
غزالي علاوه بر اظهارنظر در باب سماع، در باب ديگر اشکال غنا نيز به تفکيک رأي فقهي خود را بيان داشته است. وي در باب سرود حجاج در راه مکه حکم به مباح بودن مي کند، مگر اينکه راهها ايمن نبوده و اين تحريض به حج موجب هلاک گردد و يا اينکه شخصي را تحريض کند که سفر حج به دلايلي از جمله عدم رضايت والدين بر او روا نباشد. در باب غناي جنگ نيز او حکم به اباحه مي دهد. البته او اين غنا را در دو قسم مورد بررسي قرار مي دهد: قسم نخست غنايي است که به تحريض جنگاوران مي انجامد و غناي دوم رجزهايي است که جنگاوران خود در وقت جنگ مي خوانند. او اين دو قسم را در حالتي که جنگ فيمابين مباح بوده، مباح دانسته و در حالي که آن جنگ مستحب بوده، مستحب دانسته است. وي غناي نوحه را نيز در دو قسم مورد بررسي قرار داده است: نوحه ي محمود و ستوده و نوحه ي مذموم و نکوهيده. نوحه ي محمود، اندوهي است که آدمي بر تقصيرهاي خود در کار دين و بر اعمال خود مي نمايد و موجب توبه و تدارک مي شود. اما نوحه ي مذموم غمي است که بر از دست رفتن چيزي باشد. اندوه بر مردگان از اين قسم است، زيرا ناخوش داشتن قضاي الهي است. او نه تنها اين نوحه را مذموم مي داند، بلکه برانگيختن بر آن را نيز ناپسند به شمار مي آورد. اما غناي شادي در صورتيکه شادي مباح باشد، مباح خواهد بود؛ مانند غناي عيد و عروسي و بازگشت نوع از غنا به موارد متعددي از سنت نبوي صلي الله عليه و آل اشاره مي کند که ما براي پرهيز از اطاله ي کلام از آوردن آنها پرهيز مي کنيم.(27) اما غناي عاشقان که متعلق عشق آن امري زميني است در صورتي که وصال آن شخص مباح باشد- و آن شخص همسر و کنيز وي باشد- مباح است و اگر کسي باشد که وصال آن حرام باشد، غناي عاشق او نيز حرام خواهد بود. اما غنايي که در مجالس صوفيه وجود دارد، بسته به حال و وضعيت شنونده دارد و چنان که در بحث از سماع گفته شد، غزالي تفصيلي اختصاصي در اين باب آورده است. اگر از مورد اخير و غناي شادي و برخي اختصاصات آنها بگذريم مي بينيم که غزالي در عيين حکم شرعي انواع غنا، قصد شنونده ي غنا و محتواي اشعار آن را اهميت بسيار مي دهد.( 28) فيض کاشاني در محجه البيضاء ديدگاههاي غزالي در باب اقسام غنا و سماع را چنين خلاصه کرده است: « خلاصه ي گفتار ابوحامد در کتاب سماع که در آخر آن کتاب ايراد شده اين است که حکم سماع از چهار صورت بيرون نيست: حرام محض، مباح، مستحب، مکروه. سماع حرام شامل بيشتر مردم يعني جوانان و دنياپرستان مي شود، چرا که سماع، صفات نکوهيده اي را که بر دل هاي آنان غالب است تحريک مي کند. سماع مکروه شامل کساني است که از حالت عادي و انساني خارج نمي شوند، ولي به عنوان لهو آن را عادت خود قرار مي دهند. سماع مباح براي کسي است که از آن هيچ لذتي جز آواي خوش نمي برد. سماع مستحب براي کسي است که محبّت خدا بر دل او مسلّط است و صفات پسنديده او را تحريک مي کند. »(29)
توجهي که جاحظ و غزالي بر محتواي اشعار داشتند بعدها در ديدگاه فيض کاشاني خود را نشان داد. تفصيلي که غزالي در آثار خود آورد، مورد توجه فيض قرار گرفت و چنانکه در ادامه توضيح خواهيم داد وي را به ديدگاهي معتقد نمود که او را در ميان علماي شيعه شاخص ساخت.
اما در ميان علماي شيعه تنوع و تشتت کمتري در باب حکم شرعي غنا ديده مي شود. اغلب فقهاي شيعه جز در باب حُدي و تغني زن در زفاف به شرط عدم حضور مرد نامحرم و نوحه بر امام حسين عليه السلام، غنا را حرام دانسته اند. البته اين بدان معنا نيست که همه ي اين موارد نيز محل اتفاق بوده و مورد تشکيک قرار نگرفته است. شيخ طوسي( 460-385ق ) که بدون ترديد تأثيرگذارترين فقه همه ي اعصار در تاريخ شيعه بوده و تا عصر کنوني سخنانش در ميان شيعيان نفوذ داشته، درالاستبصار در بابي تحت عنوان « اجرالمغنيه » پس از ذکر رواياتي چند در باب غنا و مغنيان، وجه اباحهه ي برخي از اقسام غنا را چنين بيان مي کند: « فَالوَجهُ فِي هَذِهِ الاخبَارِ الرُّخصَةُ فِيمَن لا تَتَکَلَّمُ بالاباطِيلَ وَ لاَ تَلعَبُ بِالمَلاهِي مِنَ العِيدانَ وَأَشبَاهِهَا وَ لا بِالقَصَبِ وَ غَيرِهِ بَل يَکُونُ مِمَّ تَزُفُّ العَرُوسَ وَ تَتَکَلَّمُ عِندَها بِإنشادِ الشِّعرِ وَ القَولِ البَعيدِ مِنَ الفُحشِ وَ الاباطِيلِ فَامَّا مَن عَدا هؤلاءِ مِمَّ يَتَغَيَّنَ بِسائِرُ انواعِ المَلاهِي فَلا يَجُوزُ عَلي حالٍ سَواءٌ کانَ فِي العَرائِسُ او غَيرِها ».(30) وجه رخصت در اين اخبار به مواردي مختص است که کسي به سخنان باطل لب نگشايد و آلات لهو از قبيل عود ني و نظاير آن ننوازد و تنها در عروسي ها آواز خوش بخواند و شعر نيکو بسرايد و از دشنام و سخنان بيهوده دوري نمايد. در غير اين صورت غنا جايز نيست، چه در عروسي و چه در موارد ديگر.
مي توان رأي شيخ طوسي را نظر بيشتر علماي شيعه در باب غنا تا عصر صفويه دانست، اما واقع اين است که جدا از فقها در جهان تشيع، اهل عرفان نيز چون اهل سنت ديدگاه خود را داشتند. برخي از عرفاي شيعه نيز پيش از فيض کاشاني متأثر از غزالي به بيان ديدگاه هايي در باب غنا پرداخته بودند که تفاوت هايي آشکاري با فقها داشت. « دارابي از صوفيان ذهبي مذهب دوره ي اخير صفوي، عقيده به اين را که صوت حسن غنا نيست- درست يا غلط- به شيخ طوسي، سيدحيدر آملي، ابن ابي جمهور احسايي، ابن فهد حلي، شيخ رجب برسي، شيخ علي بن هلال جزائري، ملاعبدالرزاق کاشي، شيخ بهايي، ملاصدراي شيرازي، و ملامحمد صالح مازندراني نسبت داده است. گرايش غالب بر غالب اين افراد، از همان نوعي است که در مجلسي اول، فيض کاشاني و محقق سبزواري مي توان يافت. در ميان عبارات اين قبيل افراد، نخستين فردي که متن صريحي از او در دسترس است، مير صدرالدين محمد دشتکي( زنده در 973 ) است که پس از اشاره به اين که « اماميه و شيعه، غنا و آلات آن را به طور مطلق حرام کرده اند »، مي نويسد: « اما من مي گويم خواندن قرآن و احاديث و اشعاري که مشتمل بر حکمت و موعظه و نصايح و تحميد و تمجيد خداوند و وصف رسول و مناقب اهل بيت عليهم الصلات و السلام است، اگر راست باشد و به خاطر خدا و کسب ثواب و نصيحت مؤمنان با صداي نيکو خوانده شود، و از زن اجنبي يا پسربچه که شائبه فسق و شهوت در آن است صادر نشود به نظر من اشکالي ندارد، بلکه مستحب است؛ چرا که به اين صورت، تأثير بيش تري در دل ها مي گذارد. »(31)
نمونه ي ديگر آخوند ملامحمدتقي مجلسي( م 1070ق ) است که همين تمايلات را داشت. او نيز روي صوت نيکو در قرائت قرآن تأکيد زيادي داشت و در پاسخ پرسشي که از او شد، کوشيد تا خواندن قرآن را به صورت زيبا از مصداق غناي حرام خارج کند. وي مي نويسد: « بعضي توهّم کرده اند که هرچه موافق مقامي از مقامات دوازده گانه يا بيست و چهار شعبه باشد، آن غناست؛ وغلط [به معناي اشتباه] کرده اند؛ [چرا] که هر صدايي که از حيوان [نيز] برمي آيد، موافق مقامي از مقامات است و تحقيقش آن است که بسيار است که آدمي مفتون آواز خوش مي شود و او را از حق تعالي باز مي دارد و اگر در مقام محبّت است، سبب ازدياد محبّت مي شود و اگر کسي در اين مقام نباشد، نشنيدنش اولي است. »(32)
شبيه همين فتوا را از عالم عارف ديگري در اين دوره، با نام محمدعلي سبزواري( م 1078ق ) داريم. وي در باب دهم کتاب تحفه العباسيه خود را که به شاه عباس دوم ( سلطنت 1052-1077ق ) تقديم کرده، به اين صورت عنوان گذاري کرده است: « در بيان آواز خوش و در بيان آن که هر آواز خوشي غناي مذموم در شرع نيست » وي در اين فصل ابراز مي دارد که « پس، آواز خوش، از حيثيّت خوشي حرام نيست » وي با استناد به رواياتي که شيخ کليني در کتاب کافي در باب تلاوت قرآن يا باب ترتيل القرآن بالصوّت الحسن آورده است، مي نويسد: « پس، حرام شدن آواز خوش را سببي باشد که او چون موجود شود، استماع آواز خوش حرام بود؛ مثل آواز زن نامحرم يا پسري که شنيدن او موجب انبعاث شهوت شود، يا آواز کسي که با چيزي خواندن رباب و چنگ و بربط و امثال آن زند، زيرا که اکثر احاديثي که در مذمّت غنا واقع شده، دالّ است بر مذموم بودن آواز جهت مقارن بودن با ساز. » وي در ادامه به رد اين نظر که مطلق غنا با تعريف « کشيدن آواز مشتمل بر وصفين ترجيع و اطراب » حرام باشد، مي نويسد: « حکم کردن به حرام بودن معاني [اغاني] مطلقاً، منافي است با احاديثي که قبل از اين مذکور شد؛ به واسطه آن که احاديث مذکور دالّند بر فضيلت آواز خوش. و سرود، آواز خوش است. » پس از آن چنين نتيجه مي گيرد که: پس آنچه به خاطر فقير مي رسد، آن است که غناي مذموم آوازي است که مشتمل بر لهو و باطل و دروغ [باشد] و بهشت و آخرت را به خاطر نرساند.(33) اين هم نمونه اي ديگر از ديدگاه يک عالم عارف مسلک معاصر مجلسي اول، فيض و محقق سبزواري است که نشان مي دهد زمينه ي طرح اين بحث را به خاطر همان گرايش خود طرح کرده اند.(34)
هر چند قبل از فيض کاشاني و محقق سبزواري- چنان که در عبارات فوق بيان شد- در ميان بزرگان شيعه بوده اند کساني که به تفصيل احکام مربوط به غنا اعتقاد داشت اند، اما گويي شهرت اين دو در حوزه هاي علميه عصر، نگاه ها و انتقادات را متوجه ايشان نموده است. « به هر روي، داستان غنا در عصر صفوي با ملامحمدباقر معروف به محقق سبزواري( م 1090 ق ) که موقعيت سياسي- مذهبي بالايي در اصفهان داشت، مطرح گرديد، زماني که وي اين بحث را مطرح کرد، مخالفت زيادي از فقيهان، به ويژه نسلي از فقهاي عرب مقيم اصفهان را که موضع ضد صوفي داشته و اين موضع را نسل اندر نسل از زمان محقق کري( م 970 ) به اين سوي داشتند، برانگيخت؛ به طوري که رساله هاي متعددي در اين باره نوشته شد. وحيد بهبهاني ( م 1206 ق ) نوشته است: صاحب کفايه- يعني محقق سبزواري صاحب کفايه الاحکام- غناي در قرآن را استثنا کرده است. شنيدم که شماري از فضلا، بيش از بيست رساله در رد بر او نوشتند که همه آنان از شاگردان آقا حسين خوانساري و از برجستگان روزگار بودند. » (35) همان گونه که در ابتداي اين مقاله گفته شد رساله اي که محقق سبزواري در بيان اباحه ي برخي اقسام غنا به رشته ي تحرير درآورده امروزه در اختيار ما نيست و ما تنها از عباراتي که وي در اختيار کفايه بيان کرده و نيز واکنش دانشمندان عصر وي مي فهميم که او مانند ملامحسن فيض کاشاني برخي اقسام غنا را مباح مي دانسته است. اما عبارت وي در کفايه چنين است: « نزد ما اختلافي در تحريم غنا في الجمله نيست و اخبار و احاديث مربوط به آن فراوان است … اما شماري از اخبار، دلالت بر جواز آن، بلکه استحباب آن در باب خواندن قرآن دارد…. و ما تفصيل اين مطلب را در برخي از رسائل خود آورده ايم. »(36)
از مطالعه ي تاريخچه ي مواجهه ي علماي شيعه و سني بر ما معلوم شد که اختلاف جدي اي در فتاوي ايشان وجود دارد. طيف شگفتي متشکل از حرمت، اباحه، استحباب و حتي وجوب در ديدگاههاي فريقين وجود دارد که نشان از عدم توافق جدي در اين زمينه است. برخي از محققان کوشيده اند که براي اين اختلاف توجيهاتي را ارائه دهند. براي نمونه مرحوم جلال الدين همايي چنين مي نويسد: « منشأ اختلاف فقها اختلافات روايي است که درباره ي غنا و مغنّي در هر دو طريقه ي شيعه و سني روايت شده و از يک دسته اخبار، حکم اباحه و رخصت اخبار صحيح داريم. از اين جهت گروهي جانب منع و انکار را گرفته، بر حرمت فتوا داده اند و جمعي جانب رخصت را ترجيح داده و بعضي براي جمع ميان اخبار به کراهت معتقد گشته و پاره اي به تفصيل قائل شده، موارد غنا و اغراض مغنيان و مستمعان را مناط حکم قرار داده اند… بالجمله اختلاف عقايد فقهاي شيعه و سني درباره ي غنا بيشتر از اين جهت ناشي است که اخبار و رواياتشان در اين مضوع کاملاً مختلف و متعارض است و کساني که به جواز اعم يا کراهت يا به تفصيل و فرق ميان موارد معتقد شده، خواسته اند مابين اخبار متعارض جمع کرده باشند. نگارنده ي اين سطور جلال الدين همايي مي گويد که از مجموع ادله چنين مستفاد مي شود که غنا… به هر معني که باشد، بالذات موضوع حکم شرعي نيست و آن را در رديف موضوعاتي نبايد شمرد که حکم شرعي متعلق به طبيعت کليه شده باشد، بدون رعايت خصوصيات موارد، بلکه در صورت تحقق موضوع، تابع متعلقات و مقترنات و اغراض و احوال و ديگراز امور مؤثر در کيفيت قول و سماع است. پس در صورتي که مقترن به مفسده ي شرعي يا عقلي باشد از قبيل ملاهي و مناهي و لغو و باطل و تهييج شهوات رديه و امثال آن، حرام است. اما در جايي که خالي از مفسده يا متضمن مصلحتي شرعي و عقلي باشد از قبيل معالجه ي بيمار و انصراف خاطر از علايق شرم دنيوي و توجه به امور ممدوح معنوي و امثال آن، حکم به تحريم مطلق نتوان کرد. منشأ اختلاف در روايات هم شايد اختلاف در همين گونه اغراض و مقترنات باشد. »(37)
فيض کاشاني و غنا
حال که از تاريخچه ي بحث غنا و مواجهه ي اسلام و مسلمانان با اقسام آن به اجمال آگاه شديم، زمان آن است که به بررسي ديدگاههاي فيض کاشاني که مبحث اصلي اين مقال است، بپردازيم. وي در آثار مهم خود از جمله مفاتيح الشرايع، محجة البيضاء في تهذيب الاحياء و الوافي رأي واحدي را در باب غنا تکرار کرده است(38) و از اين رو مي توان گفت که وي از سال هاي مياني عمر خود تا آخرين نوشته ها به اين رأي معتقد بوده است و جايي براي آن نيست که به او ديدگاههاي مختلفي را متناسب با دوره هاي مختلف حياتش نسبت دهيم. او با تسلطي که به اخبار حضرات معصومين عليهم السلام داشته، در آثار خود ابتدا به ذکر روايات منقول از ايشان مي پردازد و در پايان رأي خود را در باب اين روايات اظهار مي دارد. هرچند او در محجه ي البيضاء برمطالب غزالي در احياء علوم الدين تاخته و آن را دور از طريق اهل بيت دانسته است. اما مواجهه ي نهايي وي با غنا و سماع تفاوت چنداني با غزالي ندارد و چنان که در ادامه خواهد آمد، واگويه و تقرير ديگري از سخنان اوست. اينکه بسياري او را به جهت قول به حليت برخي اقسام غنا به موضع متصوفه نزديک مي دانسته اند، سخن گزافي نيست. اما نبايد مراد از متصوفه را جهال اين طريق و عوام ايشان دانست. فيض بدون ترديد در اين بحث از يکي از بزرگترين صوفيان جهان اسلام، ابوحامدغزالي، متأثر بوده است. هرچند نتجيه ي بحث فيض به موضع غزالي نزديک مي شود، اما او در دو مبناي مهم ازغزالي فاصله مي گيرد. نخست نگاه تاريخي اي است که وي به مسأله ي غنا داشته و دوم استفاده از روايات اهل بيت عليهم السلام. حتي اگر بپذيريم فيض عيناً مدعاي غزالي را در باب حليت برخي اقسام غنا تکرار کرده است. اما به هيچ روي نمي توانيم بگوييم که وي رد مقام استدلال و ذکر دليل کاملاً راهي را رفته که غزالي پيموده است. طريق وي دراين باب مختص اوست و نبايد به صرف نزديکي مدعا، به پيروي تام و تمام او از غزالي حکم کرد. سيري که وي براي رسيدن به مطلوب خود طي مي کند، از نقل رويات امامان معصوم عليهم السلام گذر مي کند و براي فهم نتيجه گيري نهايي وي ناگزيريم که اخبار مورد توجه او را چنانکه وي ذکر کرده، نقل کنيم: « در کافي از امام صادق عليه السلام درباره ي آيه ي شريفه « فَاجتَنِبُوا الرِّجسَ مِنَ الأوثانِ وَ اجتَنِبُوا قَولَ الزُّور »(39) روايت شده که منظور از « قول زور » غناست. و از آن حضرت در مورد آيه ي « لا يَشهَدُونَ الزُّورَ »(40) روايت شده که منظور غناست. و از آن حضرت عليه السلام روايت شده که فرمود: « غنا يک دهم نفاق است. » از حضرت باقر عليه السلام روايت شده که فرمود غنا از اموري است که خداوند بر آن وعده ي دوزخ داده است و پس از آن، اين آيه را تلاوت فرمود: « وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشتَرِي لَهوَ الحَديثِ لِيُضِلَّ عَن سَبيلِ اللهِ. »(41) و از آن حضرت روايت شده که فرمود اگر خداوند حق را از باطل جدا ساخته، غنا چه جايگاهي دارد. در تهذيب از حضرت صادق عليه السلام روايت شده که راجع به فروش کنيزان آوازخوان از آن حضرت سؤال شد، فرمود: خريد و فروش آنان حرام و تعليم دادنشان کفر و گوش دادن به آوازشان نفاق است. از آن حضرت روايت شده است: کنيز آوازه خوان ملعون است و هر که از درآمد کسب او بخورد ملعون است. از آن حضرت عليه السلام همچنين روايت شده است مزد کنيز آوازه خواني که عروس ها را مي آرايد، بي اشکال است بي جزء زناني نيست که مردان بر او وارد مي شوند. از امام باقر عليه السلام درباره ي کسب کنيزکان آوازه خوان سؤال شد، فرمود: اگر زني است که مردان بر او وارد مي شوند، کسب او حرام است؛ ولي در کسب زني که به مجلس عروس ها دعوت مي شود، اشکالي نيست و آن مفاد گفتار خداوند است که فرمود « وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشتَرِي لَهَوَ الحَديثِ لِيُضِلَّ عَن سَبيلِ اللهِ. » در کتاب من لايحضره الفقيه ذکر شده که مردي از امام سجاد عليه السلام درباره ي خريدن کنيز خوش آواز پرسيد، فرمود: اگر او را بخري و بهشت را به يادت بياورد بر تو باکي نيست. منظور اين است که آن کنيز با خواندن قرآن و فضيلت هايي که غنا نيست بهشت را يادآور شود؛ چرا که غنا ممنوع است. در کافي از حضرت باقر عليه السلام روايت شده که فرمود: در تلاوت قرآن صدايت را در گلو بگردان، چرا که خداي متعال صداي خوب را دوست مي دارد. از امام صادق عليه السلام روايت شده که فرمود پيامبرخدا صلي الله عليه و آله فرمود: قرآن را با لحن عرب ها و صداي آنان بخوانيد. »(42)
فيض پس از ذکري اين روايات که از معتبرترين جوامع روايي شيعه نقل شده نتيجه گيري مهمي مي کند که در همه ي آثار وي در باب غنا تکرار شده است: « يستفاد من مجموعها اختصاص حرمة الغنا و ما يتعلّق من الاستماع و الأجر و التعليم و غيرها بما کان علي النحو المتعارف في زمن بني أميّه و بني العباس و من دخول الرّجال عليهنّ و تکلّمهنّ بالأباطيل و لعبهنّ بالملاهي و العيدان و القضيب و أمّا ما سوي ذلک؛ فإمّا مندوب إليه کالترجيع بالقرآن و ما يکون منه وسيلة إلي ذکر الله و الدّار الاخرة، وإمّا مباح أو مکروه کما ذکرهما أبوحامد. و لا يبعد أن يختلف الحکم في بعض أفراده بالإضافة إلي تفاوت درجات الناس فإنّه لا يليق بذوي المروّات ما يليق بمن دونهم. »(43)
از مجموع اين اخبار استفاده مي شود که حرام بودن غنا و شنيدن آن و آموختن و اجرت گرفتن و غيره آن خاص غنايي است که در زمان امويان و عبّاسيان رايج بوده که مردان بر زنان وارد مي شدند و زنان به شوخي و ياوه گويي مي پرداختند و با آلات لهو و چوبها بازي مي کردند، امّا غير از اين نوع غنا يا مستحب است، چون تلاوت قرآن با آواز و هرچه وسيله اي براي ياد خدا و قيامت باشد، يا مکروه و مباح است، چنان که ابوحامد بيان کرد و بعيد نيست که حکم غنا در مورد بعضي از مصاديقش نسبت به تفاوت درجات مردم مختلف باشد. زيرا غنايي که شايسته فرومايگان است لايق صاحبان مروّت نيست.
يکي از نکات مهمي که فيض بدان توجه مي دهد اين است که همه ي رواياتي که در باب غنا و مغنيه آمده ناظر به زنان مغنيه است و ذکري از مردان مغني نشده است. فهم اين نکته با توجه به مطالبي که در بخش پيشين بدان اشاره شد، ميسور خواهد شد. حتي فيض غناي زنان را نيز با توجه به موقعيت ايشان در اعصار مذکور و فضاهايي که با مردان مغازله و مراوده صورت مي گرفته، تحريم مي کند. چنان که مشاهده شد فيض حديثي را از معصوم عليه السلام ذکر مي کند که بر اساس آن خريد کنيزکي که به اغناي خود، فرد را به ياد خداوند مي اندازد و بهشت و جهنم را فرياد او مي آورد؛ جايز مي داند. پس مطلق غناي کنيزکان نيز براي مردان حرام نيست و تنها صورت وارد شدن نامحرمان و بيان سخنان ياوه حرمت مي يابد. دفاعيه وي از شعر نيز تا حدي شبيه همين بحث است. او روايات ناظر به نکوهش شعر را متوجه محتواي آنها دانسته است و بيان مي کند در صورتي که شعر در خدمت اخلاق و انسان و دين باشد. هيچ نکوهشي متوجه آن نيست. اينکه وي غناي مبتني بر اشعار يادآور بهشت و جهنم و اموري از اين دست ( زهديات ) را نيز مباح مي داند، ناشي از ديدگاه وي در باب شعر و نسبت آن به حرمت و حليت غناست.
مي گريزد زاهد خشک از سماعِ شعر تر *** فيض را اين گفتگوها سود دارد اندکي (44)
ديدگاه وي نظريه ي جاحظ را که در بخش گذشته بدان اشاره شد،به ياد مي آورد. فيض از معدود فقهايي است که صراحتاً به اهميت شناخت افق عصر صدور روايات در فهم احکام شرعي توصيه کرده است.
فيض در بحث از حليت برخي از اقسام غنا، به ويژه به تلاوت قرآن با صداي خوش در آثار خويش اهتمام ويژه دارد. او حتي در مقدمه ي يازدهم تفسير الصافي به اين مسأله توجه بسيار مي نمايد و روايات متعددي را از حضرات معصومين عليهم السلام در اين موضوع ذکر مي کند.(45) اين اعتقاد به ديوان اشعار وي نيز راه يافته است:
خواندن قرآن و فهميدن به آواز حزين *** با خضوع جان و تن از اهل قرآن خوش نماست(46)
او در کتاب آداب تلاوت قرآن از بخش عبادات محجة البيضاء نيز به روايات اين باب پرداخته و آنها را گواهاني صادق بر جواز تلاوت قرآن کريم به آواز خوش دانسته است. او معتقد است مراد از قرآئت قرآن، تفکر در آن است و خواندن آن به شمردگي و همراه با آواز خوش کمک شاياني به اين غايت مي نمايد.(47)
در باب غناي موجود در محافل صوفيه نيز فيض بر اساس مبناي خود در نسبت محتواي اشعار با حکم شرعي غنا، او مخالفت خاصي نمي تواند ابراز دارد، هرچند وي رقص صوفيه را از جمله ي بدعت ها مي داند. بيشينه ي متصوفه نيز در اين باب قائل بودند که هرچند سماع در سنت نبوي مستبوق به سابقه نيست و به نوعي بدعت به شمار مي آيد، در عين حال مزاحم هيچ سنتي نيست و بر فوايدي نيز مشتمل است.
مجموع سخنان فيض در باب غنا با مقايسه با آنچه در بخش پيشين گفته شد، قرابت غير قابل انکاري با سخنان بزرگان تصوف دارد و اين البته چنان که در گذشته نيز گفته شد تنها از طريق ايشان حاصل نشده و با تدبر و توجه در روايات معصومين عليهم السلام حاصل شده است. او هرچند در مقام گردآوري به سخنان برخي از صوفيه از جمله ابوحامد غزالي نظر داشته، اما در مقام داوري و اثبات به روايات معصومين عليهم السلام استناد مي نمايد. به هر روي اين قرابت هم دوستان تصوف و هم دشمنان آن را به تکاپو انداخت و آنان را به موضع گيري در قبال سخنان فيض واداشت. حتي برخي از جهال صوفيه نيز از اين ديدگاه فيض در باب غنا سوء استفاده کردند. برخي از محققان مواجهه هاي مختلف با ديدگاه فيض در باب غنا را چنين تشريح کرده اند: « اين فتاوي، همراه با شايعاتي که انتشار مي يافت، سخت موقعيت فيض را به مخاطره انداخته و سبب شد تا اشخاصي مانند ملامحمدطاهر قمي ( م 1098 ق ) که شديداً ضد صوفيه بود، وي را مورد حمله قرار دهند. صوفياني هم که پي فرصت مي گشتند، بر دامنه ي اين شايعات مي افزودند. از جمله يکي از اين صوفيان، با نام ملامحمدعلي صوفي مقري از مشهد به اصفهان نزد فيض رفت و در بازگشت به مشهد، به ديگران گفت: اعمال و اموري را که صوفيان انجام مي دهد، فيض تجويز کرده و حتي در مجلس و محضر خود او انجام مي شود. مقصود از اين قبيل اعمال، سماع و مانند آن بود… شيخ حر عاملي ( م 1103 ق ) نه تنها جدا رساله اي در بابغنا نوشت و در آن جا صوفيه را عامل رواج آن نظر معرفي کرد، بلکه دو فصل از کتاب السهام المارقه خود را که در ردّ بر صوفيه بود، به بحث غنا اختصاص داد. شيخ حرّ عاملي نيز در رساله مستقل خود، ريشه اصل اين فتوا را غزالي دانسته و در کتاب رد صوفيه خود نيز مبحث غنا را آورده است. همچنين با مطالعه رساله بسيار مهم سلوة الشيعة و قوة الشريعة از سيدمحمد ميرلوحي، عالم معارض با مجلسي اول، در مي يابيم که اصل بحث غنا، با بحث صوفيه دقيقاً پيوند خورده و مبارزه با غنا و آوازه خواني و رقص صوفيانه دقيقاً در جهت مبارزه با تصوف بوده است. در برابر، شاه محمد دارابي هم در رساله ي مقامات السالکين خود نشان داد که گرايشش به حليت غنا، بدون ترديد به علايق صوفيانه اش برمي گردد. »(48)
واکنش هاي بسياري در باب ديدگاه فيض و دوست دانشمند وي، محقق سبزواري، در زمان ايشان و پس از آن درگرفت و همچنان بسيارند کساني که سخن وي را در باب غنا درست نمي دانند، اما بايد توجه داشت که ديدگاه وي ظرائف تاريخي و اصولي بسياري دارد که بي کشف و نقد آنها، انکار وي راه به جايي نمي برد. عمده ي منتقدان وي بدين بسنده کردند که او را صوفي و متأثر از غزالي بدانند. اما هيچ يک از اين انتسابات راه به جايي نمي برد. او مقارنت برخي زمينه هاي تاريخي با نوعي از غنا را با استناد به احاديث منقول از معصومين عليهم السلام نشان داد و بر منتقدان است که اين مبناي استوار را بررسي و نقد نمايند و از ديگر راهها بپرهيزند. شگفتا موافقان فيض که براي تثبيت موضع وي در باب غنا راهي طولاني و بي فايده را پيمودند و به نفي ارتباط وي با اهل تصوف پرداختند، غافل از اينکه بايد نشان مي دادند شناخت دقيق وي از تاريخ اسلام و عهد اموي و عباسي و فضاي حاکم بر موسيقي اين عصر و روايات، راه برون شوي را فرا روي مسلمانان نهاد و به آنان نشان داد همان گونه که شعر نجيب و متعالي مورد مخالفت اسلام نيست، موسيقي متعالي و با محتوا نيز مورد انکار آن نيست.
نکته ي آخر اينکه انسان بي توازن و تناسب از توازن و تناسب موسيقي دچار اعوجاع و انحراف مي شود و انسان پيراسته از آن آراسته مي گردد و اين همان است که مولانا گفت:
بر سماعِ راست، هر کَس چيز نيست *** لُقمه ي هر مُرغَکي انجير نيست
خاصه مُرغي مُرده اي، پوسيده اي *** پُرخيالي، اعميي، بي ديده اي
پس حَکيمان گفته اند: اين لَحنها *** از دَوارِ چَرخِ بِگرفتيم ما
بانگِ گَردشهاي چَرخ است اين که خَلق *** مي سُرايَندَ به طَنبور و به حَلق
مؤمِنان گويند: که آثار بهشت *** نغز گردانيد هر آوازِ زشت
ما همه اَجزاي آدَم بوده ايم *** در بهشت آن لحنها بَشنوده ايم
گَرچه بر ما ريخت آب و گِل شَکي *** يادِمان آمد از آنها چيزَکي
ليک چون آميخت با خاک کُرَب *** کي دهَند اين زير و اين بَم آن طَرَب؟
آب چون آميخت با بول و کُميز *** گَشت ز آميزِش مزاجَش تَلخ و تيز
چيزکي از آب هَستَش در جَسَد *** بول گيرَش، آتشي را مي کُشند
گَر نَجِس شد آب، اين طَبَعش بماند *** کآتش غم را به طَبعِ خود نشاند (49)
منابع و مآخذ:
1. احياء علوم الدين، غزالي، ابوحامد، تصحيح محمد بن مسعود الاحمدي، بيروت، عالم الکتب، 1426ق.
2. الاستبصار، طوسي، ابوجعفر، تهران، اسلاميه، 1390.
3. « بررسي موسيقي دوران جاهليت و ظهور اسلام و عصر بني اميه و بني عباس »، ايراني، اکبر، مجله ي مقام موسيقيايي، شماره 24، آذر و دي 1382.
4. بوستان سعدي، سعدي، مصلح الدين، تصحيح غلامحسين يوسفي، تهران، خوارزمي، 1379.
5. تاريخ ادبي عرب ( العصر الجاهلي )، ضيف، شوقي، ترجمه عليرضا ذکاوتي قراگوزلو، تهران،
اميرکبير، 1377.
6. التبيان في تفسير القرآن، طوسي، ابوجعفر، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي تا.
7. تخريج الدلالات السمعيه، خزاعي، علي بن محمد، بيروت، دالغرب الاسلامي، 1419ق.
8. تحفة العباسية، سبزواري، محمدعلي، شيراز، کتابخانه ي احمدي، 1326ق.
9. تلبيس ابليس، ابن جوزي، ابوالفرج، ترجمه عليرضا ذکاوتي قراگوزلو، تهران، نشر دانشگاهي، 1381.
10. خدا و انسان در قرآن، ايوزتسو، توشيهيکو، ترجمه احمد آرام، تهران، شرکت سهامي انتشار، 12381.
11. دو محدد، پورجوادي، نصرالله، تهران، نشر دانشگاهي، 1381.
12. ديوان اشعار، فيض کاشاني، ملامحسن، قم، اسوه، 1381.
13. ديوان اعشي الکبير، ميمون بن قيس، تصحيح محمد حسين، اسکندريه، 1950ق.
14. رساله القيان ضمن رسائل الجاحظ، جاحظ، عمرو بن بحر، تقديم و شرح علي بوملحم، بيروت، مکتبة الهلال، 2002م.
15. رسالة القيان پيوست کتاب جاحظ، ترجمه ي ذکاوتي قراگوزلو، تهران، طرح نو 1380.
16. رساله مسؤولات( ميراث اسلامي ايران دفتر سوم )، مجلسي، محمدتقي، به کوشش حافظيان، قم، کتابخانه آيت الله مرعشي، 1374.
17. الصافي في تفسير القرآن، فيض کاشاني، ملامحسن، تهران مکتبة الصدر، 1415ق.
18. صوفيه در عرصه دين و فرهنگ و سياست، جعفريان، رسول، تهران، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379.
19. الکشاف، زمخشري، جارالله، بيروت، دارالکتاب العربي، 1407ق.
20. کيمياي سعادت، غزالي، ابوحامد، تصحيح حسين خديوجم، تهران، علمي فرهنگي، 1380.
21. مثنوي معنوي، مولوي، جلال الدين، تصحيح نيکلسون، تهران، هرمس، 1382.
22. مجمع البيان، طبرسي، فضل بن حسن، تهران، ناصرخسرو، 1372.
23. مجموعه آثار سلمي، ج2، مقدمه پورجوادي، نصرالله، تهران، نشردانشگاهي، 1372.
24. محجة البيضاء في تهذيب الاحياء، فيض کاشاني، ملامحسن، تصحيح علي اکبر غفاري، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417ق.
25. مصباح الهداية و مفتاح الکفاية، عزالدين کاشاني، حواشي همايي، جلال الدين، تهران، نشر هما، 1380.
26. مفاتيح الشرايع، فيض کاشاني، ملامحسن، تصحيح مهدي رجايي، قم، کتابخانه آيت الله مرعشي، 1401ق.
27. مفاهيم اخلاقي- ديني، ترجمه فريدون بدره اي، تهران، فرزان روز، 1388.
28. ميراث فقهي ( غنا، موسيقي )، مختاري، رضا و محسن صادقي، قم، بوستان کتاب، 1387.
29. الوافي، فيض کاشاني، ملامحسن، اصفهان، مکتب اميرالمؤمنين عليه السلام، 1406ق.
پينوشتها:
1. پژوهشگر حوزه ي فلسفه و عرفان
2. لقمان/ 6.
3. حج/ 30.
4. براي نمونه ر.ک: التبيان في تفسير القرآن، ج7، ص 312 و ج8، ص 271؛ الکشاف زمخشري، ج3، صص 491-490؛ مجمع البيان، ج7، ص 131 ج8، ص 490
5. درباب مفهوم جاهليت و برخي مصاديق آن ر.ک: مفاهيم اخلاقي- ديني در قرآن مجيد، ص 54 به بعد؛ خدا و انسان در قرآن، ص 254 به بعد.
6. تاريخ ادبي عرب ( العصر الجاهلي )، صص 184-183.
7. براي نمونه ابوالفرج اصفهاني گزارش مي دهد که مهلهل قصيده اش را به مطلع زير به آواز و تغني مي خواند:
8. طفلة ما ابنة المحلل بيضا
لعوب لذيذة في العناق
9. ديوان الاعشي الکبير، ص 9؛ البته برخي صنجه را معادل چنگ ايراني دانسته اند.
10. تخريب الدلالات السمعية، ص 757.
11. بر اساس اطلاع نگارنده رساله القيان تاکنون سه بار به طبع رسيده است: يکبار توسط يوشع فنکل ضمن مجموعه ثلاث رسائل لابي عثمان عمروبن بحر الجاحظ و دوم بار توسط عبدالسلام محمد هارون ضمن مجموعه رسائل الجاحظ. سومين بار نيز توسط علي بولحم ضمن رسائل الجاحظ. اين رساله توسط عليرضا ذکاوتي قراگوزلو به زبان فارسي ترجمه شده است که ارجاعات نگارنده به طبع علي بوملحم و ترجمه ايشان است.
12. رسائل الجاحظ، صص 73-72.
13. همان، ص 72.
14. همان، ص 73.
15. همان، ص 80 به بعد.
16. همان، ص 82.
17. همان، صص 84-83.
18. همان، صص 74-73.
19. لقمان/ 6.
20. « بررسي موسيقي دوران جاهليت و ظهور اسلام و عصر بني اميه و بني عباس »،ص 24.
21. همان.
22. در باب ديدگاههاي علماي اهل سنت در باب غنا ر.ک: احياء علوم الدين، صص 585-583؛ تلبس ابليس، صص 174 و 175؛ حواشي استاد همايي بر مصباح الهدايه و فتاح الکفايه، 179 به بعد ( پاورقي ).
23. تلبيس ابليس، ص 173.
24. مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمي، ج2، ص 5.
25. کيمياي سعادت، ج1، صص 475-474.
26. دو مجدد، ص 6.
27. بوستان سعدي، ص 112.
28. احياء علوم الدين، صص 592-591.
29. براي تفصيل ديدگاه هاي وي در باب انواع پيشگفته ر.ک: احياء علوم الدين، صص 594-590.
30. محجة البيضاء، ج5، ص 225.
31. الاستبصار، ج3، ص 62.
32. ميراث فقهي ( غنا، موسيقي )، ج3، ص 1595.
33. رساله مسؤولات، ص 704.
34. تحفه العباسيه،صص 1611-1606.
35. تحقيقات اخير برگفته از کتاب صفويه در عرصه دين فرهنگ و سياست، ج2،صص 701-698 است.
36. همان، ج2، ص 701.0
37. ميراث فقهي ( غنا، موسيقي )، ج3، 1634.
38. حواشي استاد همايي بر مصباح الهداية و مفتاح الکفاية، صص 183-182.
39. الوافي، ج17، ص 218؛ محجه البيضاء، ج5، ص 225 و به بعد؛ مفاتيح الشرايع، ج2، صص 22-20.
40. حج/ 30.
41. فرقان/ 72.
42. لقمان/6.
43. محجة البيضا، ج5، صص 226-225.
44. همان، ج5، صص 227-226؛ عبارت مشابه آن در مفاتيح الشرايع، ج2، ص 21 نيز آمده است.
45. ديوان فيض کاشاني، ج2، ص 1286.
46. الصافي، ج1، 71 به بعد.
47. ديوان فيض کاشاني، ج1، ص 535.
48. محجة البيضا، ج2، صص 225-224.
49. صفويه در عرصه ي دين فرهنگ و سياست، ج2، ص 708.
منبع مقاله :
به کوشش شهناز شايان فر؛ (1392)، فيض پژوهي (مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كاشاني)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول