بررسي شخصيت مختار؛ از ادعاي نبوت تا هماوردي با قرآن (1)
بررسي همه جانبهي شخصيت مختار از حوصلهي اين نوشتار خارج است، (1) در عين حال در اين گفتار ابتدا نگاه کوتاهي به زندگينامه مختار خواهيم افکند و سپس به بررسي ادعاي نبوت او خواهيم پرداخت و برخي از متوني را که به عنوان سخن وحياني از او گفته شده است، از نظر ميگذرانيم.
زندگينامه
مختار نخستين نوزادان مسلماني بود که در سال اول هجري در مدينه متولد شد. (2) پدر او ابيعبيدبنمسعود ثقفي (3) و مادرش دَومَه، دختر وهببنعمر بود.
کنيهي مختار «ابواسحاق» و لقبش «کيسان» است. يکي از دلايلي که براي انتخاب اين لقب براي مختار گفتهاند اين است که «روزي اميرالمؤمنين (عليهالسلام) مختار را- که طفلي کوچک بود- روي زانوي خود نشانده، با نوازش و محبت دست بر سرش ميکشيد و ميفرموديا کيس يا کيس». (4)
پس از شهادت پدر مختار، وي تحت سرپرستي عمويش «سعد» قرار گرفت. با به خلافت رسيدن علي (عليهالسلام)، سعدبن مسعود ثقفي- عموي مختار- از سوي آن حضرت به استانداري مدائن که از مناطق مهم مرزي بود، برگزيده شد. مختار نيز همراه عمو، راهي مدائن گرديد.
پس از شهادت مولاي متقيان و به خلافت رسيدن امام حسن (عليهالسلام)، سعد همچنان در منصب استانداري خويش ابقا گرديد. در حادثهي سوء قصد به امام حسن (عليهالسلام) در «ساباط» که به زخمي شدن امام انجاميد، مختار نزد عمويش بود که امام (عليهالسلام) را به خانهي سعد آوردند و تحت معالجه و درمان قرار دادند. برخي گفتهاند در زماني که امام تحت معالجه بود، مختار به عمويش پيشنهاد کرد که امام را تحويل معاويه دهد، (5) ولي اين نقل با واقعيتهاي تاريخي ناهمگون بوده، قابل پذيرش نيست. برخي از فرزانگان نيز ضمن بررسي گزارش مذکور، نقاط ضعف گزارش را آشکار کردهاند. (6)
وقتي معاويه، مغيرةبنشعبه را به استانداري کوفه منصوب کرد، مختار از عراق به مدينه آمد. او با محمدبنحنفيه رفت و آمد ميکرد و از او حديث ميآموخت. (7) پس از مدتي مجدداً به عراق بازگشت و در کوفه سکنا گزيد. وقتي مسلمبنعقيل به نمايندگي از امام حسين (عليهالسلام) وارد کوفه شد، مستقيماً در منزل مختار وارد شد و او از اولين کساني بود که با مسلم بيعت کرد. (8) در زمان دستگيري مسلم، مختار جهت جذب نيرو و جمعآوري کمک براي نهضت امام (عليهالسلام) در خارج کوفه در «خُطَرنيه» رفته بود. (9) وقتي وي به کوفه بازگشت، زنداني و شديداً شکنجه شد و همچنان در زندان بود تا اينکه امام حسين (عليهالسلام) به شهادت رسيد. (10)
پس از مدتي، مختار با وساطت عبداللهبنعمر بن خطاب- شوهر خواهر مختار- از زندان آزاد و راهي حجاز شد. حجاز در آن زمان تحت سلطهي ابنزبير بود. ابنزبير از مختار استقبال کرد و مختار نيز همکاري خود با ابن زبير را آغاز کرد. همکاري اين دو داراي فراز و فرودهاي فراواني بود تا اينکه به نوشتهي برخي از مورخان با دريافت چراغ سبز از محمد حنفيه، براي و خونخواهي از قاتلان امام حسين راهي کوفه شد. قيام مختار توانست انتقام سختي از قاتلان سيدالشهداء (عليهالسلام) گرفته، مايهي شادي اهل بيت (عليهالسلام) گردد. سرانجام مختار در شانزدهم ماه رمضان سال 67 هجري در 67 سالگي در جنگ با نيروهاي مصعببنزبير در کوفه به قتل رسيد. (11)
مختار و ادعاي نبوت
از جمله اتهامات در مورد مختار که در بيشتر کتابهاي اهل سنت بر آن تأکيد شده، اين است که مختار جملاتي همانند قرآن بيان کرده و مدعي بود پيامبر و فرستادهي خداست و جبرئيل بر او نازل ميشود و… . (12)
در ادامه، مهمترين دلايلي را که براي اثبات ادعاي فوق ارائه شده، بررسي خواهيم کرد.
1. قرآن مختار
برخي از نويسندگان ادعا کردهاند، مختار براي خود قرآني جديد داشت و جملات زير را به عنوان «قرآن مختار» نقل کردهاند: «لتنزلن من السماء نار بالدهماء، فلتخوفن دار أسماء»: آتشي مهيب از آسمان نازل خواهد شد، خانهي اسماء بايد از آن آتش بپرهيزد.
اسماءبنخارجه، پدر همسر عبيداللهبنزياد و مورد توجه و احترام زبيريان و امويان بود. در زماني که مختار در زندان بود، اسماء از مختار خواست که وي را سرپرست تمام اموالش کند تا اسماء نيز در مقابل، از مختار شفاعت کرده، مقدمات آزادي وي را فراهم آورد. مختار، نه تنها پيشنهاد اسماء را نپذيرفت، بلکه در پاسخش گفت: من از زندان آزاد شده، عبيدالله را ميکشم.
پس از قيام مختار، پدر همسر عبيدالله نيز تحت تعقيب قرار گرفت. در اين بين به اسماء گفتند مختار مدعي است قرآني بر او نازل شده و جملات فوق را ميخواند. اسماء با شنيدن سخنان فوق برآشفت و به مادر مختار نسبت زشتي داد و گفت او دربارهي خانه من قرآني ساخته است. من ديگر در آن خانه ساکن نخواهم شد؛ ازاينرو فراري شد و مختار نيز پس از حمله به خانهي مذکور، آن را به آتش کشيد. (13)
بررسي
راوي اين سخن، داستان را آنگونه که خود دوست داشته، نقل کرده است، نه آنگونه که اتفاق افتاده است. اين مطلب، در ديگر منابع اهل سنت به شکلي آمده به هيچ دلالتي بر ادعاي نزول قرآن… ندارد. خلاصهي داستان چنين است:
مختار پس از قيامش، روزي به يارانش گفت: قسم به پروردگار زمين و آسمان و نور و تاريکي، از آسمان آتشي سوزان يا سرخ يا تيره خواهيم ريخت خانه اسماء را آتش فراخواهد گرفت. (14)
عدهاي سخن فوق را به اسماء رساندند. وي گفت: ابواسحاق براي ما شعر سروده است؟! او هرگز نميتواند چنين کاري کند. در عين حال به روستاها فرار کرد و تا زماني که مختار زنده بود، بازنگشت. مختار نيز خانهي وي را به آتش کشيد. (15)
چنانکه مشاهده ميشود، در مطلب فوق، هيچ سخني از قرآن و آيهي نازل شده وجود ندارد. مختار نيز ادعا ندارد که بر او قرآني نازل شده و…، بلکه به خداوند متعال قسم ميخورد که خانه اسماء را به آتش خواهد کشيد. اين مطلب با توجه به سابقهي اسماء و شراکت وي در ظلمهاي زبيريان و امويان قابل پيش بيني بود. اسماء نيز سخن مختار را تهديد تلقي کرد و فراري شد.
سخن نشوان حميري دربارهي قرآن مختار، هيچ سندي ندارد، پس نميتوان بر آن احتجاج کرد.
اسماء نيز از دشمنان شناخته شدهي مختار بود، پس سخنش حجيت ندارد.
اصل مطلب، يعني قصد مختار براي آتش زدن خانهي اسماء قابل پذيرش است و داستانسرايان آن را به شکلي که نشوان نقل کرده، بيان کردهاند.
2. نامهي مختار
در تاريخ، نامهاي از مختار باقي مانده است که با توجه به آن، عدهاي تصور کردهاند مختار مدعي بود به وي وحي ميشود. گزارشي که بر مطلب مذکور دلالت ميکند، چنين است: شخصي به نام عامر شعبي ميگويد: من با احنفبنقيس همنشين بودم. روزي در مقابل اهل بصره، به کوفي بودن خود افتخار ميکردم؛ سخن من به احنف رسيد و من خبر نداشتم. او به کنيز خود گفت: نامه را بياور. او آورد و کسي نميدانست که در نامه چيست. نامه را خواند، در آن چنين آمده بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم من المختاربنأبىعبيد إلى الأحنفبنقيس و من قبله من ربيعة و مضر أسلم أنتم فإنى أحمد إليكم الله الذى لا إله إلا هو، أما بعد فويل لأم ربيعه و مضر و إن الأحنف مورد قومه سقر حيث لايستطيع بهم الصدر و إنى لا أملك لكم ما خط فى القدر و إنه بلغني أنکم تکذبوني و تؤذون رسلي و قد کذبت الأنبياء و أوذوا من قبلي و لست بخير من کثير منهم والسلام»: به نام خداوند بخشايندهي بخشايشگر. از مختاربنابيعبيد به احنفبنقيس و قوم ربيعه و مضر. آيا شما با من در صلحايد؟ [يا بايد با من از در آشتي در آييد] من ثناي خدايي را ميگويم که جز او کسي نيست. اما بعد، واي بر مادر ربيعه و مضر! و به درستي که احنف قوم خود را به دوزخ خواهد کشيد و من نميتوانم مانع آنچه تقدير شماست، بشوم. به من خبر رسيده است که شما فرستادگان مرا تکذيب کرده، آنان را آزردهايد و انبيا نيز قبل از من مورد تکذيب قرار گرفته و آزار شدند و من از بسياري از آنها برتر نيستم. و السلام
وقتي اين نامه را خواندم، گفت: آيا مختار از اهل بصره بود يا کوفه؟ به او گفتم که شوخي کردهام، ولي او با اصرار از من پاسخ ميطلبيد. پاسخ دادم: از اهل کوفه. گفت: پس چگونه به اهل کوفه افتخار ميکني با اينکه مختار از شماست؟!
در گزارش ديگري که آن هم از شعبي نقل شده، به طور مختصر اينگونه است:
روزي در مقابل اهل بصره به اهل کوفه افتخار ميکردم و احنف ساکت بود و سخن نميگفت. وقتي ديد من به آنها غالب شدهام، غلام خود را فرستاد و گفت: نامه را بياور. وقتي آن را آورد و خواندم، در آن، سخنان مختار بود و ادعا کرده بود که پيامبر است! احنف گفت: چه زماني اهل بصره چنين ادعايي داشتهاند؟ (16)
اين دو گزارش از چند جهت مورد اعتبار نيست:
الف) بررسي سندي
رواياتي که مطلب مذکور را نقل ميکنند به مجالد و شعبي ختم ميشوند در ادامه- براي نمونه- يکي از اين اسناد را از نظر گذرانده، دربارهي مجالد و شعبي سخن خواهيم گفت.
سند ابنعساکر براي گزارش فوق چنين است:
أخبرنا أبوالعز احمدبنعبيدالله اذنا و مناولة و قرأ على اسناده انا محمدبنالحسين انا المعافيبنزکريا حدثنا محمد بن الحسن بن دريد نا العکلي نا سعيدبنيحيي الاموي حدثني عمي عبيدبنسعيد عن مجالد عن الشعبي… . (17)
در سند فوق، اولين فردي که بعد از شعبي قرار دارد، مجالد است که نام کامل او «مجالدبنسعيد بن عمير الهمداني» است. دانشمندان اهل سنت وي را چنين توصيف کردهاند: بد حفظ بود (حافظهي خوبي نداشت)؛ سندهاي روايات را دستکاري ميکرد (سند صحيح را ضعيف و ضعيف را صحيح جلوه ميداد)؛ روايات مرسل را بالا ميبرد (در سند روايت مرسل راوي اضافه ميکرد تا سند درست شود)؛ غالب دانشمندان معتقدند وي فرد ضعيفي است. (18)
قوي نيست و در پايان عمرش تغيير کرده بود. (19) استناد به روايات او جايز نيست. (20)
از مجموع آنچه گذشت، روشن ميشود که مجالد شخصي ضعيف است. (21)
شخصيت ديگري که در سند اين گزارش وجود دارد «شعبي» است و دربارهي وي يادآوري چند نکته خالي از لطف نيست:
1. شعبي از دشمنان مختار بوده، در دستگاه زبيريان کار ميکرد. او کاتبِ عبداللهبنمطيع و عبداللهبن يزيد بود که هر دو، کارگزار عبداللهبنزبير بر کوفه بودند و سپس، قضاوت کوفه را نيز به عهده گرفت. (22)
از سويي، زبيريان کساني بودند که اين تهمت را در مورد مختار رواج دادند، پس سخن شعبي قابل پذيرش نيست.
2. شعبي با آنکه از دانشمندان بود، ولي سوگمندانه گاه اقداماتي انجام ميداد که باعث تعجب همگان ميشد. وي برخي از دانشمندان نامآور را به دليل دوستي مولاي متقيان، دروغگو ميشمرد.
اين دشمني، او را واداشت تا شخصيتي همانند حارث همداني را دروغگو بشمارد. يکي از انديشمندان اهل سنت مينويسد: گمان ميکنم شعبي به اين سبب که حارث را بسيار دروغگو معرفي کرده است، بايد مجازات شود؛ زيرا دروغي از حارث آشکار نشده بود و تنها جرمش، زيادهروي او در مهرورزي به على (عليهالسلام) است. (23)
شعبي نه تنها به ياران امير مؤمنان (عليهالسلام) با نگاهي خصمانه مينگريست، بلکه اين دشمني را دربارهي حضرت علي (عليهالسلام) و حضرت زهرا نيز پنهان نميکرد. او تصريح کرده است که به دليل منزلت يافتن نزد حجاج و ترس از او، به علي (عليهالسلام) دشنام داده است. (24)
اين کار وي مورد شماتت عدهاي از دانشمندان عصر خود نيز قرار گرفت. (25)
از شعبي نقل شده است که: «علي، قرآن نخوانده بود و آن را از حفظ نداشت».
اين سخن نسنجيدهي او موجب گرديد که عدهاي در برابر او قرار گرفته، اين مطلب را رد کردند. (26)
همو گويد: «آنگاه که فاطمه درگذشت، علي او را شبانه دفن کرد، از ابوبکر خواست نماز بخواند».
ساختگي بودن اين گزارش آن قدر آشکار است که ابنحجر ناگزير شده است که در ذيل آن بگويد: در اين روايت ضعف و انقطاعي است. (27)
با توجه به آنچه گذشت، ميتوان حدس زد با توجه به علاقهي شديدي که مختار به مولاي متقيان داشت و اين مطلب زبانزد خاص و عام بود و او به خونخواهي از فرزندش، قاتلان امام حسين (عليهالسلام) را از دم تيغ گذراند، (28) مطلب فوق را عدهاي جعل کرده، به مختار نسبت دادهاند تا او را در چشم مردم خوار کنند.
ب) بررسي محتوايي
به دو بند از نامهي مختار، براي اثبات ادعاي نبوتش استناد شده است:
1. «… وقد كذبت الأنبياء وأوذوا من قبلى).
2. «لست بخير من کثير منهم» (29) که در ادامه اين دو بند را بررسي خواهيم کرد:
در بند اول مختار به هيچ وجه ادعا نکرده که پيامبر است؛ بلکه به اين نکته اشاره ميکند که نه تنها او و ساير مصلحان و نيکانديشان، بلکه پيامبران الهي نيز در معرض آزار و اذيت مخالفان خود قرار داشتند. مختار در اين بخش از نامه همانند همهي رهبران صالحِ جامعه فکر ميکند و سخن ميگويد. مدعاي وي اين است که جنگ بين حق و باطل هميشه وجود داشته است. در اين نبرد نه تنها نيک انديشان و اصلاح گران، بلکه پيامبران الهي نيز مورد آزار و اذيت قرار داشتند.
اين سخن مختار به مثابهي سخن منسوب به اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) است: «أيها الناس اعلموا أن العلم الذى أنزله الله على الأنبياء من قبلكم فى عترة نبيكم» (30) کيست که تصور کند مولاي متقيان، همهي مردم را پيامبر ميدانسته است؟ هرچه دربارهي «من قبلکم» در اين حديث گفته شود، دربارهي سخن مختار و شبه جملهي «من قبلي» نيز ميتوان همان را گفت. در اين حديث، مقصود آن حضرت اين است که اي مردم، قبل از اينکه شما به دنيا آييد، در دنيا، پيامبراني آمدهاند و آنان دانشهايي بر مردم عرضه کردهاند. مجموعهي اين دانشها نزد عترت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وجود دارد. مقصود مختار نيز همين است که قبل از اينکه به دنيا آيم و قيام کنم، پيامبران الهي قيام کردند و همانگونه که شما مرا تأييد نميکنيد، عدهاي پيامبران راهم تأييد و ياري نکردند، ولي حق هميشه پيروز است.
بنابراين تنها سخني که مختار در اين جمله بيان کرده، اين است که نه تنها مختار، بلکه پيامبران نيز قبل از وي مورد اذيت و آزار قرار داشتند و اينگونه سخن گفتن در زبان عربي نيز مرسوم است.
در متون ديگري که نامهي مختار را نقل کردهاند، پرده از معماي جملهي «قد کذبت الأنبياء من قبلي» برداشته ميشود. در اين نامه ميخوانيم: «… وقد بلغني أنکم تسمونني کذاباً، و قد کذب الأنبياء من قبلي، و لست بخير من کثير منهم».
با توجه به اين نقل روشن ميشود که احنف و هم پالگيهايش تهمت کذاب را دربارهي مختار منتشر کرده بودند و اين خبر به گوش مختار نيز رسيده بود و مختار از اين جهت ناراحت بود؛ از اين رو در رد اين اتهام به اين نکته اشاره ميکند که تهمت زدن به مردان بزرگ تازگي ندارد؛ پيامبران الهي نيز هدف تير اتهام قرار داشتند، چه رسد به من.
گويا در اين نامه، مختار خود را به پيامبران تشبيه کرده است، اما نه از اين جهت که بر او نيز همانند آنان وحي ميشود، بلکه از اين بابت که وي نيز آماج تهمتها قرار دارد و عدهاي او را کذاب ميناميدند.
شبههاي که دربارهي بند دوم وجود دارد، اين است که گويا مختار خود را نيز از پيامبران ميدانست، ولي معتقد بود برخي از پيامبران از وي بالاترند. در پاسخ به اين شبهه بايد گفت:
الف) با توجه به نامههايي که از مختار باقي مانده و جلساتي که وي در محضر محمد حنفيه و ديگر بزرگان داشته است، روشن ميشود مختار از دانشمندان بود يا دستکم خود را از دانشمندان ميدانست. از سويي ديگر، در روايتي که از رسول اعظم (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل شده است، ميخوانيم: «علماء امتي أفضل من أنبياء بني إسرائيل». (31) با توجه به اين روايت ميتوان گفت مقصود مختار اين بوده است که من از زمرهي دانشمندانم و از اين رو با توجه به روايت نبوي از برخي از پيامبران بنياسرائيل کمتر نيستم.
ب) علي (عليهالسلام) ميثم را بر دانشهاي فراوان و اسرار پنهاني آگاه کرده بود (32) و ميثم برخي از اين علوم را براي مردم از جمله مختار گفته بود. مختار نيز به برخي از حوادثي که در آينده رخ خواهد داد، اشاره ميکرد (33) و بدون شک داشتن چنين دانشي از دانستن دانشهاي معمولي کمتر نخواهد بود.
افزون بر موارد فوق، اختلافات عجيب در گزارش اين قضيه را نيز نبايد از ذهن دور داشت؛ زيرا در گزارشي، مجالد ميگويد: احنف حاضر نبود و خبر به او رسيد. در ديگري ميگويد او حاضر بود. در يک گزارش ميگويد احنف کنيز خود را فرستاد. در ديگري ميگويد غلام خود را فرستاد و… . (34)
3. ادعاي ياران
دليل ديگري که براي اثبات معارضهي مختار با قرآن ارائه شده، تصريح يکي از ياران و طرفداران مختار است که ميگويد: مختار براي ما وحيي جعل کرده است که تا هنوز آن را نشنيده بودم. (35)
کسي که مدعاي فوق از او نقل شده، يکي از عموهاي اعشي و مردي به اسم ابوامامه بود که به جلسهي اصحاب خود ميآمد و ميگفت: امروز مختار وحيي جعل کرده است که مردم تا کنون مثل آن را نشنيده بودند و در آن، خبر تمامي امور آينده بود!
بررسي
در سند اين گزارش، لوطبنيحيي وجود دارد که بسيار ضعيف است. همچنين ابوالاعشر جهني مجهول است. ظاهر گزارش اين است که عموي اعشي در پي تهمت زدن به مختار بود؛ زيرا در متن گزارش، مختار را به «وضع وحي» متهم ميکند!
4. سخنان موزون
از مختار سخنان موزوني بر جاي مانده است که بايد دليلي بر دانش و فضل مختار به شمار آيد، اما به دليلي، براي اتهام به مختار تبديل شده است. اين سخنان، با تفاوتهايي اندک، در چندين کتاب از منابع اهل سنت و گاه شيعه نقل شده است که در ادامه ضمن بررسي برخي از اين سخنان ثابت خواهيم کرد حتي اگر اين سخنان، گفتار مختار باشد، باز هم به هيچ وجه بر هماوردي او با قرآن کريم دلالت ندارد.
برخي از سخنان موزون برجاي مانده از مختار چنين است:
1. سخن مختار در سيزده سالگي و هنگام شهادت پدرش:
«و الله لأعلونّ منبراً بعد منبر ولأفلنّ عسكراً بعد عسكر و لأخيفنّ أهل الحرمين و لأذعرنّ أهل المشرقين و المغربين و إنّ خبري لفي زبر الأوّلين»: (36) به خدا قسم که از منابر يکي پس از ديگري بالا ميروم و لشکريان را يکي بعد از ديگري در هم ميشکنم. اهل حرمين از من در هراس خواهند بود و اهل مشرق و مغرب از من بيمناک خواهند شد و آنچه گفتم در نوشتههاي پيشينيان موجود است.
2. نظر مختار دربارهي ابنزبير :
«إن سمع منّي و قبل عنّي کفيته أمر الناس، و إلّا فلست بدون رجل من العرب، إنّ الفتنة قد برقت و رعدت، وكأن قد انبعثت فوطئت في خطامها»: (37) اگر ابنزبير از من بشنود و بپذيرد، من او را از شر مردم خلاص خواهم کرد. من از مردان گمنام عرب کمتر نيستم. فتنهها رعد و برق ميزنند [و به سوي ما ميآيند] گويا در حال جوشش است و رو به سوي ما گام برميدارد.
3. رجز مختار هنگام نبرد:
«يا أهل الشام أنا المختار بن أبى عبيد، أنا الكرّار غير الفرّار، أنا المقدم غير المحجم إلى يا أهل الحفاظ و حماة الأدبار»: اى شاميان! من مختار فرزند ابي عبيدم، پياپي حمله ميآورم و فرار نميکنم، پيش ميتازم و به عقب بر نميگردم، پس اي زرهپوشيدگان و ياران فراريان همگي به سوي من آييد.
4. سخنراني قبل از قيام: «أنا أبوإسحاق، أنا لها إذ ليس لها أحد غيري، أنا راعيها إذا أظلّ راعيها»: (38) من ابواسحاق هستم، من براي حکومت و حکومت براي من است، در زماني که رهبران ميلغزند و گمراه ميشوند، من [بهترين] زمامدارم.
5. سخن مختار بعد از خروج ابنصرد: «عدوا لغزيکم أكثر من عشر و أقلّ من شهر. فليأ تينّکم نبأ هتر و طعن نتر و ضرب هبر و قتل جمّ»: (39) براي نبردي بيشتر از ده روزه و کمتر از يک ماهه آماده باشيد که برايتان خبري گيج کننده خواهم آورد و تيري کاري و ضربهاي محکم و کشتاري فراوان.
6. نامهاي که از زندان به عبداللهبنعمر نوشت:
«أمّا بعد فقد حبست مظلوماً، وظنّ بى ولاة المصر ظنوناً، و حملت عني أکاذيب، فاکتب رحمک الله إلي هذين الواليين الظالمين في أمري لعلّ الله يتخلّصني ببرکتک»: (40) بعد از سلام. من بدون هيچ گناهي در بند افتادهام و فرمانروايان شهر به من بدگمان شده، از سويم دروغهايي گفتهاند. خدايت رحمت کند. به اين دو فرماندار ستمگر نامهاي دربارهي من بنويس. اميدوارم، خداوند مرا به برکت تو از اين بند برهاند.
با توجه به موارد فوق بايد گفت: بدون شک مختار بهرهاي از ادب داشته و مسجع سخن ميگفته است؛ ولي نميتوان گفت هر کس ادبي سخن بگويد و بنويسد، با قرآن معارضه کرده است. به نظر ميرسد مختار اين فصاحت و بلاغت را از پدر و مادرش به ارث برده بود؛ چنانکه مشهور است وقتي پدر مختار ميخواست ازدواج کند، در خواب شنيد که گويندهاي به او چنين ميگفت: «تزوّج دومة، فإنّها عظيمة الحومة، لا يسمع فيها من لائم لومة». (41)
پس از ازدواج، وقتي مادرش به مختار حامله بود، در خواب ديد که گويندهاي چنين ندا ميدهد: «أبشري بولد، أشدّ من الأسد، إذا الرجال في کبد، يتغالبون على بلد». (42)
به هر روي در اين سخنرانيها يا نامهها، هيچ دليل و شاهدي مبني بر ادعاي نبوت وجود ندارد.
پينوشتها:
1. در تدوين اين نوشته از مقاله «مختاربنابيعبيد، صحابي رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) يا مدعي نبوت» بيش از ديگر منابع استفاده شده است.
2. بلاذري؛ انساب الاشراف؛ ج6، ص 375. احمدبن عبدالوهاب نويري؛ نهاية الارب؛ ج 20، ص 139.
3. پدر مختار از بزرگان صحابه و از فرماندهان بزرگ صدر اسلام بود که در جنگ «جسر» در نبرد با ايرانيان به شهادت رسيد.
4. محمدبن عمر کشي؛ رجال کشي؛ ج 1، ص 341.
5. بلاذري،؛ انساب اشراف؛ ج6، ص 375.
6. ر.ک: ابوالقاسم خوئي؛ معجم رجال الحديث؛ ج 19، ص 105.
7. محمدباقر مجلسي؛ بحارالانوار؛ ج45، ص352.
8. احمد بن داوود دينوري؛ اخبار الطوال؛ ص 231. شيخ مفيد؛ الارشاد؛ ج 2، ص 41. ابنجرير طبري؛ تاريخ الأمم و الملوک؛ ج5، ص 355.
9. بلاذري؛ انساب الاشراف؛ ج6، ص 376. ابنجرير طبري؛ تاريخ الأمم و الملوک؛ ج5، ص 569.
10. بلاذري؛ انساب الاشراف؛ ص 377.
11. مسعودي؛ التنبيه و الاشراف؛ ص 270 و… .
12. حميري؛ الحور العين؛ ج 1، ص 182. احمدبنحنبل؛ مستند؛ ج6، ص 394. بيهقي؛ دلائل النبوه؛ ج6، ص 483. ابنقتيبه؛ المعارف؛ ص 401.
13. حميري نشوان؛ الحور العين؛ ج 1، ص182.
14. «أما ورب الأرض والسماء. والضياء والظلماء. لنزلن من السماء نار دهماء. أو أحمر أو سحماء. فلتحرقن دار أسماء».
15. بلاذري؛ انساب الأشراف؛ ج6، ص 410.
16. مقاله «مختاربنابيعبيد، صحابي رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) يا مدعي نبوت»، يعقوببنسفيان فسوي؛ المعرفة و التاريخ؛ ج 1، ص 186 و ج2، ص30.
17. ابن عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج 34، ص 482.
18. ر.ک: بخاري؛ الضعفاء الصغير؛ ج 1، ص 112. ابنحبان تميمي بستي؛ المجروحين من المحدثين والضعفاء و المتروکين؛ ج3، ص 10.
19. طبراني؛ الأوائل، ج 1، ص 86.
20. محمدامين الشنقيطي؛ أضواء البيان؛ ج5، ص376.
21. ر.ک: مقاله «مختاربنأبيعبيد، صحابي رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)، يا مدعي نبوت؟» در سايت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف):
http://www.valiasr.aj.com/lib/mokhtar/11.htm# Toc290747608
22. أندلسي؛ العقد الفريد؛ ج4، ص 154.
23. ابنحجر؛ تهذيب التهذيب؛ ج 2، ص 127.
24. البته حجاج نيز در ازاي اين دينفروشيها، به شعبي خدمات فراواني کرد؛ از جمله وي را به عنوان نماينده مخصوص خود نزد «جستنيان» پادشاه روم فرستاد و… .
25. غزالي؛ احياء العلوم؛ ج 2، ص 346.
26. ابن جزري؛ غاية النهاية في طبقات القراء؛ ج 2، ص 796.
27. ابن حجر، الإصابه؛ ج8، ص267.
28. واقعه زير اوج علاقه مختار به امام حسين (عليهالسلام) را نشان ميدهد:
وقتي مختار عمر سعد و فرزندش حفص را کشت، گفت: آن (کشتن عمر سعد) بازاي شهادت امام حسين و اين (کشتن حفص) در ازاي شهادت علياکبر امام حسين؛ ولي اينها هيچگاه با آنها برابري نميکنند. به خدا قسم اگر به خاطر شهادت امام حسين، سه چهارم قريش کشته شوند، به اندازه يک انگشت از انگشتان امام نخواهد بود (ابنکثير؛ البداية والنهاية: ج 8، ص 302).
29. همان.
30. أحمد المرتضي؛ شرح الأزهار؛ ج 1، ص16.
31. شيخ مفيد؛ أوائل المقالات؛ ص 178. همو، المزار؛ ص 6. در برخي روايات حديث به گونه زير نقل شده است:
قال رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) علماء امتي کانبياء بني اسرائيل (علامه حلي؛ تحرير الأحکام؛ ج 1، ص 38. ميرزا حسين نوري؛ مستدرک الوسائل و مستبط المسائل؛ ج 17، ص 320). البته برخي در صحت سندي روايت فوق خدشه کرده و برخي نيز تصريح کردهاند که مقصود از علماء، مطلق نبوده، امامان معصوم است (ر.ک: محمدباقر مجلسي؛ بحارالانوار؛ ج 2، ص 22 و ج 24، ص307).
32. ابنأبىالحديد؛ شرح نهج البلاغه؛ ج 2، ص 291.
33. به برخي از اين پيشگوييها به زودي اشاره خواهد شد.
34. ر.ک: مقاله «مختاربنأبي عبيد؛ صحابي رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)، يا مدعي نبوت؟» همان.
35. ابنجرير طبري؛ تاريخ الأمم و الملوک؛ ج6، ص 85.
36. بلاذري؛ انساب الأشراف؛ ج6، ص376.
37. همان.
38. همان، ج6، ص 380.
39. ابن جرير طبري؛ تاريخ الأمم و الملوک؛ ج5، ص 606. بلاذري؛ أنساب الأشراف؛ ج6، ص 382.
40. بلاذري؛ انساب الأشراف؛ ج6، ص376.
41. همان.
42. همان.
منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول