طلسمات

خانه » همه » مذهبی » بررسي و ارزيابي توحيد مصاحف در زمان عثمان

بررسي و ارزيابي توحيد مصاحف در زمان عثمان

بررسي و ارزيابي توحيد مصاحف در زمان عثمان

درباره‌ی كار عثمان و آن هیأتی كه مأمور انجام آن بود، بسیار سخن گفته شده است. اما ارزیابی و سنجش درست آن به واقع كارِ مشكلی است. در این جهت، در وهله‌ی اول باید پرسش مسأله و حدود مطلب روشن باشد. آیا كار را به خوبی

17380 - بررسي و ارزيابي توحيد مصاحف در زمان عثمان
17380 - بررسي و ارزيابي توحيد مصاحف در زمان عثمان

 

نویسنده: محمود رامیار

 

درباره‌ی كار عثمان و آن هیأتی كه مأمور انجام آن بود، بسیار سخن گفته شده است. اما ارزیابی و سنجش درست آن به واقع كارِ مشكلی است. در این جهت، در وهله‌ی اول باید پرسش مسأله و حدود مطلب روشن باشد. آیا كار را به خوبی انجام دادند؟ و آیا نتیجه‌ی مطلوب بدست آمد؟
پاسخ مكفی به همین دو سؤال مطلب را به درازا خواهد كشاند و ما در اینجا ناچار به كوتاهی خواهیم بود.
این درست است كه سنجش دو كفه می‌خواهد و ما از مصاحف عصر عثمان و از مصحف خود او، نسخه‌ای اصلی در دست نداریم و این كار داوری را بس مشكل می‌كند. اما آنقدر در متون و روایات برای ما گفته‌اند، و آنقدر دلایل كافی وجود دارد كه بتوان در این باره لااقل قضاوتی كلی كرد.
آنها نوشته‌های عصر پیامبر را گرد آوردند. هر نوشته‌ای، اعم از اینكه به صورت كتیبه و پاره چوب بود و یا كتابی مرتب، خواستند و دیدند. یاران پیامبر را نیز یك به یك خواستند و گاه تا چند روز راه به دنبالشان رفتند و آنچه بود جمع كردند. خود حافظ قرآن بودند و خود هریك مجموعه‌ای مرتب داشتند، ولی تنها بدان‌ها اعتماد نكردند. از یكایك مردم هم شهادت گرفتند. سپس به نوشتن پرداختند و سه بار نوشته‌ی خود را با منابع موجودشان مقابله و مقایسه كردند. سرانجام نسخه‌ای كه به زمان ابوبكر تهیه شده بود خواستند و یك بار دیگر آنرا وارسی كردند و با نسخه‌ی خود مقابله نمودند.
برای مردمی كه در این كارها هیچ تجربه‌ای نداشته‌اند، برای مردمی كه در طول تاریخ خود، از بدو خلقت تا آن روز، كتاب نداشتند و در این وادی‌ها گامی نزده بودند «این همه دقت و رعایت نكات مهمّ و دقایق حسّاس» شگفت‌آور است. آنها مصحف ابوبكر را پایه‌ی كار قرار دادند. اما در اخر به آن رسیدند. زیرا می‌خواستند كه در آغاز از آن نوشته‌ها كه به زمانِ پیامبر نوشته شده بود مطمئن شوند و نتیجه‌ی آن را با این یك بسنجند. این كار را كردند و به اختلافی هم نرسیدند. با این كار، كه پایه را مصحف ابوبكر قرار دادند، اعتباری اساسی به كار خود دادند. هم از زمینه‌ی آماده‌ی قبلی بهره بردند و هم امتیازی به دو خلیفه‌ی پیش از خود دارند.
كار آنها نقطه‌های ضعف و قوت را درهم داشت. آنچه مربوط به خود آنها بود واقعاً شگفت آور كار كردند. اما چه می‌شود كرد؟ آنها هم در چارچوب زمان و شرایط محیط اسیر بودند. این است علت اصلی بسیاری از خرده‌ها كه بدانها گرفته می‌شود.
می‌گویند خطاهای املائی در رسم مصحف عثمانی است. می‌گویند همان رسم الخطی هم كه خود برگزیده بودند، یكنواخت به كار نبردند. می‌گویند مصاحفی كه به اطراف فرستادند، یك شكل و یك نوشته نبود و یا «لحن» بدان راه یافته بود. ولی فراموش نكنیم كه خط در مراحل اولیه بود. الفباء ناقص بود. نقطه و اعراب نداشت و اضافه بر آن، الف و یاء را در وسط كلمه نمی‌نوشتند. یك چنان در كار نوشتن بی‌تجربه بودند و گاهی یك كلمه را چندگونه می‌نوشتند. مثلاً جائی «بِئْسَ ما» می‌نوشتند (2: 102 و 5: 62، 80) و جای دیگر: «بِئْسَما» (2: 90). یك جا «نعمت الله» است (2: 231) و جای دیگر «نعمة الله» (5: 7) وقتی «بسطة» است (2: 247)، وقت دیگر «یبصط» (2: 245).
گاهی املاء كلمه را تغییر داده‌اند مثل صراط و سراط.
مشكل‌تر این كه در هر نسخه‌ای كلمه‌ای را به شكلی نوشته‌اند كه از اینجا اختلاف در مصاحف پیش آمده است. مثلاً در مصحف اهل مدینه آمده: «وَ وَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ» (2: 132) در صورتی كه در كوفه و بصره «و وَصّی بِها» ست. مردم مدینه می‌گویند: «مَنْ یَرْتَدّدِ» (5: 54)، اما اهل كوفه و بصره «منْ یَرْتَدَّ» گویند. در بصره و مدینه «لَئِنْ أَنْجَیتَنَا» (6: 63) خوانند و در كوفه «لئِنْ انْجانا».
همزه را در وسط و آخر كلمه یكنواخت نمی‌نوشتند. مثلاً به جای «انباء» نوشته‌اند «أنبؤا» (6: 5) و یا به جای «وینأون عنه»‌نوشته‌اند: «وَینؤن عنه» (6: 26). در عوض «شركاء» آمده: «شركوا» (6: 94). «لا ییأس» به صورت «لا یایئس» ‌آمده (12: 87)…
گاهی هم در یك كلمه حرفی زیادی می‌نوشتند. مثلاً «لَأَذْبَحَنَّهُ» (27: 21) به جای «لاذبحنّه» یا «بایید» (51: 47) به جای «بأیْدٍ».
در این مورد گاهی به علت تراشیها و نسبتها و سخنان شگفت آوری برمی‌خوریم.
می‌گویند: ابن عباس «وَ قَضَى رَبُّکَ» را در (17: 23) «و‌َ وصّی ربُّكَ» می‌خواند و می‌گفت: كاتبان مصاحف «واو» را به «صاد» چسبانده‌اند و در نتیجه «وَصّی» «قَضی» خوانده شده است (1) ولی واقعاً چنین چیزی را چطور می‌توان باور داشت؟ آیا این اشتباه را در همه‌ی نسخه‌ها مرتكب شده‌اند و یا فقط در یك نسخه چنین لغزشی پیش آمده است؟ طبیعی است اگر چنین اشتباهی هم پیش بیاید تنها در یك نسخه است و نسخه‌های دیگر مصون از آن خواهند بود و در مقابله‌ی بعدی، آن یك نسخه هم اصلاح می‌شود. مهمتر از این آنكه: آموزش قرآن متكی به تعلیم معلم بوده، یعنی به هر صورت، آموزش شفاهی- سمعی است. كتاب و نوشته تنها یاور زبان و گوش هستند. تكیه‌ی اصلی بر تعلیم رویاروی شفاهی است. باید دید كه چطور تعلیم می‌داده‌اند. درست است كه قرائت «وَقَضَی» از ابن عباس روایت شده، اما خود ابن عباس این را نزد ابن كعب و ابن مسعود فراگرفته و آن دو تن نیز همین قرائت را داشته‌اند. پس روشن شد كه این قرائتی از صحابه بوده كه باقی مانده و آن را به عنوان لغزشی به كاتبان مصاحف نسبت داده‌اند. تصادفاً برخلاف آنچه ضحّاك گفته كه نوك قلم كاتب را مركب گرفته بود و واو به صاد چسبید (2)، یك چنین لغزشی در رسم الخط آن روز كه بیشتر شبیه به خط كوفی بوده خیلی كم ممكن بود پیش بیاید و این قبیل خطاها در خط نسخ و ثلث خیلی بیشتر امكان می‌یابد. در این خط دنباله‌ی واو را كه تند و تیز بكشند به صاد وصل می‌شود و امكان یك چنین لغزشی در آن خط هست. اما در رسم المصحف آن روزگار، به خصوص كه خط را درشت بنویسند، امكان چنین لغزشی كم می‌شود. اضافه كنیم كه اسناد این خبر از ابن عباس ضعیف است و قرائت آن جزء قراآت شاذّ به حساب آمده، ولی قرائت «وَوَصّی» متواتر قاطع است و هر معارضی با آن ساقط.
از این قبیل نسبت‌ها به كاتبان آن مصاحف زیاد بوده‌اند. علت اصلی آن هم یكنواخت بكار نبردن روشی بود كه برگزیده بودند. از اینجا می‌گویند «لحن» به قرآن راه یافته است. پیش از اشاره به مورد نسبت، توجه كنیم كه معنای هر كلمه‌ای در طول زمان ممكن است دچار تحول و دگرگونی شود. امروز وقتی می‌گوئیم «لحن»، تغییر و تبدیلی را كه در حرفی از كلمه و یا در اعراب و حركت حرفی از كلمه رخ داده باشد، در نظر می‌گیریم. در صورتی كه در آن زمان این كلمه معانی دیگری داشته است. عمر می‌گفت: «اُبیّ قاری‌ترین ماست و ما پاره‌ای از لحن ابیّ (3) ‌را ترك می‌كنیم.» پس پاره‌ی دیگر را پیروی می‌كرده است. حال آیا عمر از خطای ابیّ پیروی می‌كرد یا از قرائت و لغت او؟
در آن زمان لحن به معانی مختلفی می‌آمده است. از جمله: بیان، فِطْنَت (زیركی و دانائی)، خطا، معنی، اصابت (درست به هدف رسیدن)، لغت و لهجه. (4)
پس اگر لحنی بدانها نسبت داده شده باید معنایش روشن شود.
از عُرْوة بن زبیر نقل كرده‌اند كه گفت: از عایشه درباره‌ی لحن در قرآن در این آیات پرسیدم:
«إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ» (20: 63) و «وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکَاةَ» (4: 162) و «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هَادُوا وَ الصَّابِئُونَ» (5: 69)
عایشه گفت: «ای خواهرزاده‌ی من! این كار كاتبان است. در نوشتن خطا كرده‌اند.» (5)
اسناد این خبر را سیوطی با «شرط شیخین» صحیح می‌داند. (6) پس نمی‌توان گفت كه عایشه چنین سخنی نگفته است و بدو نسبت داده‌اند. اما مگر هرچه عایشه گفته درست بوده است؟ اولاً كه عایشه جزء پیشوایان قرائت قرآن نیست. ثانیاً این مخالف متواتر قاطع است و مسلماً معارض با قاطع، مردود است. و كسی بدان اعتناء نمی‌كند و بدان عمل نخواهد شد. ثالثاً كه در نوشته‌های آن زمان الف و یاء را در وسط كلمه نمی‌نوشتند و بدان طور كه نوشته می‌شد، مثلاً «ان هدن لسحرن» به همه‌ی وجوه قرائت‌ها می‌شد آن را خواند. پس، چطور عایشه این را به خطای كاتب نسبت داده است؟ اگر هم كسی این را طور دیگری خوانده باشد عایشه باید آن را به قاری و تلاوت كننده‌ی آن نسبت می‌داده كه او غلط خوانده نه اینكه این خطای كاتب است. خیر، كاتب درست نوشته و خواننده بد خوانده است.
البته یك جواب دیگر هم داده‌اند. به قول دانی این سخن عایشه را می‌شود تأویل و تعبیر كرد. منظورش این بوده كه در انتخاب قرائت بهتر به خطا رفته‌اند. (7) اما این جواب درستی نیست. وقتی خط امكان قرائت های مختلفی را می‌دهد، انتخاب قرائت با قاری است.
سایر مواردی را هم كه عایشه خطای كاتب دانسته جواب داده‌اند:
در مورد «مقیمن الصلوة» به قول ابوحیان (8): قطع نعت در عربی بسیار رایج است. این باب وسیعی دارد كه سیبویه و دیگران در آن داد سخن داده‌اند. از نظر نحوی آن را مقطوع می‌گیرند به تقدیر «امدح» و یا معطوف به مجرور قبلی می‌گیرند. مثلاً می‌شود: «و یؤمنون بالمقیمین الصلوة» (9). البته از سعید بن جُبیر هم نقل كرده‌اند كه این مورد را گفته «از لحن كاتبان بوده است»، ولی در مورد او سخن فرق می‌كند. مسلماً منظور او از لحن در اینجا غلط و خطای كاتبان نبوده است. زیرا او خود این را «مقیمین الصلوة» می‌خواند و اگر آن را غلط می‌دانست كه چنان قرائت نمی‌كرد. در صورتی كه جماعتی مثل ابوعمرو (در روایت یونس و هرون از او) «مقیمین» قرائت می‌كردند. پس منظور سعید بن جبیر غلط نبوده بلكه منظور او لغت و یكی از وجوه قرائتهاست. یعنی این یك لغت است و قرائت دیگری هم وجود دارد. (10)
درباره‌ی «صابئون» هم كه در حدیث عایشه بود، وجوه زیادی گفته‌اند: از جمله می‌شود گفت: مبتدائی است كه خبرش حذف شده است یعنی می‌شود «والصابئون كذلك». یا معطوف به محل انّ با اسمش است. در این صورت محل هر دو به مبتدا بودن رفع می‌شود. و یا معطوف به فاعل در «هادوا» می‌شود گرفت و وجوه دیگر. (11)
پس این سه موردی كه از عایشه پرسیده شده و او به خطای كاتبان نسبت داد، همه قابل تأویل است و لحن به معنی خطا بدینها اطلاق نمی‌شود. اگر هم خطائی بوده در خواننده بوده است.
خبر دیگری از عِكْرمه نقل می‌كنند كه وقتی مصاحف نوشته شده را بر عثمان عرضه داشتند، در آنها حروفی از لحن دید و گفت: «رها كنید (یا تغییر ندهید) آنها را كه عرب آنها را به زبان خود تغییر خواهد داد (یا عربیش خواهد كرد). » و یا در خبر دیگری گفته: «اگر كاتب از ثقیف و املاءكننده از هُذَیل بود، این حروف در آنها راه نمی‌یافت. (12)
اولاً در سند خبر گفتگو است. زیرا عكرمه خود نه عثمان را دیده و نه از او چیزی شنیده است. ثانیاً عثمان، خلیفه‌ی مسلمانان كه تمام همت خود را به یكی ساختن مصاحف گماشته و همه‌ی شاهكار زندگیش این كار نیك است آیا این قدر سستی و كاهلی در این كار نشان می‌دهد كه خطا و غلطی در قرآن می‌بیند و می‌گوید:‌ رهایش كنید كه عرب خود آن را به زبان درست خواهد كرد؟ گیرم كه عثمان بی‌اعتنا بود. آن یاران پیامبر كه در راه قرآن جان می‌باختند، چنین به سهولت و آسانی از غلط در قرآن می‌گذشتند و مُهر تأیید بر آن می‌زدند؟ اجتماع آنها همگی بر خطا بود؟ این خطا چطور امكان ادامه یافت؟ ثالثاً بر فرض كه عثمان چنین گفته باشد. آیا منظور عثمان از لحن می‌توانسته خطا و غلطی در قرآن باشد؟ یا باید معنی لحن را در آن زمان در نظر گرفت؟ رابعاً اگر هم منظور عثمان از لحنی كه به كتاب خدا راه یافته خطا و غلطی باشد، این در تلاوت بوده نه در نوشتن. والّا در نوشتن چه «ربا» بنویسند و چه «ربوا»، چه «صراط» بنگارند چه «سراط». وقتی معلم و قاری «ربوا» را «ربا» تعلیم داد و آموزنده چنان آموخت دیگر اثری بر این تغییر نمی‌ماند. چه بسا كه عثمان این لحن را در خط مصحف دیده كه گفته به زبان درست می‌شود. یعنی اگر هم كاتب «بایید» (51: 47) نوشته خواننده آن را «بِأیْدِ» خواهد خواند. زیرا چنین لغزشی در خط مخلّ معنی نخواهد بود. داستان این با آنچه عثمان تصحیح كرد و توسط هانی بربری برای ابن كعب فرستاد (13) فرق می‌كند. در آن یكی معنی سه آیه (2: 209 و 30: 30 و 86: 17)‌ به كلی فرق می‌كرد و برخلاف رسم خط زمانه بود. مثلاً «لم یتسن» را «لم یتسنه» كرد. ولی در این «بایید» یا «ربوا» و یا «صراط» اخلالی در معنی پیش نمی‌آید.
جای دیگری از عثمان نقل كرده‌اند كه وقتی كار آنها را دید گفت: «احسنتم و اجملتم» و بعد اضافه كرد: «چیزی در آن می‌بینم كه با زبانمان درست می‌كنیم.» (14)
این اشكالی ندارد. یعنی اگر هم صورت مكتوب كلمه كاملاً با صورت ملفوظ آن تطبیق نمی‌كند لفظ را چنان ادا می‌كنیم كه آموخته‌ایم.
در این زمینه كه به كاتبان خطائی نسبت داده باشند، اخبار دیگری هم داریم. مثلاً از ابن عباس روایت كرده‌ا‌ند كه گفته: «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا» (24: 27) خطای كاتب بوده و درستِ آن «حتی تستاذنوا» است. (15)
اولاً از ابن عباس چنین قرائتی نرسیده است. بله، طبری و دیگران از او نقل كرده‌اند اما نه به عنوان قرائتی از او، بلكه به عنوان تفسیر «تستأنسوا» است. یعنی از صاحب اذن، از صاحب خانه اجازه می‌گیرند.
ثانیاً بر فرض كه به قول حاكم، ابن عباس چنین چیزی هم گفته باشد، قرائت «تستأنسوا» متواتر قاطع است و معارض با آن ساقط می‌گردد. گذشته از آن، یك قاعده‌ی كلی داریم: هرچه مخالف رسم الخط مصحف باشد «شاذّ» است و به قرائت شاذّ هم كسی توجهی و التفاتی نمی‌كند.
به هر صورت، اگر مراد از لحن، غلط و خطای در معنی است كه قرآن از آن مبرّاست و علماء آن را عقلاً و شرعاً و عادةً محال می‌شمارند. اما اگر منظور این اختلافی است كه در مصاحف شهرها پیش آمده و یا لحن در خط یعنی عدم رعایتِ صورت مرسوم الفبا، آن هم در بعضی موارد است، بله، اینها وجود داشته و نمی‌توان آنها را پوشیده داشت. ولی این را لحن نمی‌دانند. اینها را وجوه مختلف قرائت به حساب می‌آورند. اما چرا عثمان در این كلمات دست نبرد و یا در طول زمان آنها را اصلاح نكردند؟ برای اینكه نیازی بدان اصلاح ندیدند.
قرآن را از راه قرائت بر قاری می‌آموزند. معلم قرآن خوانده‌ای كه قرائت خود را از قاری معتبری گرفته، قرآن را می‌آموزد. قرآن هم از نخست تكیه بر آموزش شفاهی داشته و این سنت همچنان پایدار مانده است. چه فرقی می‌كند كه «ربا» را «ربوا» بنویسند، وقتی كه به هر صورت معلم «ربا» درس می‌دهد؟ الفباء قراردادی است. آن طور كه همه با هم قرار گذاشته‌اند می‌نویسند و می‌خوانند. در این باره هم قرار مسلمانها چنین است. قراری كه همه با هم داشته‌اند. پس مهمتر آموزش قرآن است.
اما اینكه در نسخه‌های مختلف، رسم‌های مختلف به كار برده‌اند، عدم هماهنگی آن انجمن را نشان می‌دهد. نمی‌توان پوشیده داشت كه در این كار عظیم خود عجله‌ای به كار برده‌اند. اختلاف بر سر مصاحف در ممالك اسلامی و به خصوص در نقاط حساس قلمرو حكومت شدید شده بود و لازم می‌نمود كه این كار به سرعت انجام شود. عثمان عجله داشت كه هرچه زودتر باب اختلاف سدّ شود. نخستین نقطه‌ای كه مورد توجهش بود كوفه بود. عبدالله بن مسعود قرائت خاص خود را داشت و با اینكه بودند در میان صحابه، كسانی كه در این كار بر او مقدم بودند، با وجود این او توقع این را داشت كه مصحف او، مصحف رسمی اسلام شود. او با سرسختی مقاومت می‌كرد: كوفه را پایگاه اصلی مصحف خود داشت و عده‌ای پیرو نیز در آنجا بودند. این بود كه لازم می‌نمود نخست به فكر آنجا باشند. ظاهراً نخستین نسخه را عثمان به همراهی عبدالله بن عامر به كوفه فرستاده است. (16) چه بسا كه در نوشتن این نسخه عجله‌ی بیشتری به كار رفته باشد. زیرا ابراهیم نخعی (م96) از قول مردی از شام می‌گفت: «مصحف شام و بصره از مصحف مردم كوفه محفوظ‌تر است. زیرا وقتی عثمان مصاحف را می‌نوشت قرائت مردم كوفه را كه بر حرف عبدالله می‌خواندند شنید. این بود كه نسخه‌ی آنها را پیش از مقابله و عرضه‌ی مجدد فرستاد. اما مصحف شام و بصره را پیش از فرستادن مقابله كردند.» (17) از اینجا بین مصحف كوفه و سایر مصاحف اختلاف خیلی بیشتر است.
هدف عثمان، جمع كردن مصاحف مختلف و گردآوردن مردم بر یك مصحف بود. او بر این كار اصرار داشت و در این باره حق هم با او بود. او خود این نكته را توضیح داده و هدف خود را از این كار بیان داشته است. وقتی مخالفان جمع بودند و بر او انتقاد می‌كردند و حتی گفتند كتاب خدا را نابود كرده (18)، او بر منبر رفت و از خود دفاع كرد. درباره‌ی اقدام به توحید مصاحف گفت: «می گویند قرآن كتابها بود و تو آن را یك كتاب كردی. قرآن یكی است و از سوی «یكی» آمده و من در این باره تابع آنها (صحابه) بودم. » (19) و یا گفته: «قرآن از جانب خداست شما را نهی كردم. زیرا ترسیدم كه در آن اختلاف كنید. بخوانید بر هر حرفی كه می‌خواهید.» (20)
خلاصه، هدفی كه عثمان خود گفته، ریشه كن ساختن اختلاف در كتاب خداست. او می‌خواست كه مردم بر یك متن متفق باشند و اختلافی در آن باره با هم نداشته باشند. البته این هدف مذهبی وجود داشت، ولی تمام هدف و همه‌ی سخن این نبود. زمان عثمان زمان سركشیها بود. احزابِ هواخواه امویان بر كارها مسلط شدند و واكنش آن، مخالفت توده‌ی مردم بود. این مخالفتها خیلی زود بروز كرد و روز بروز اوج بیشتری می‌گرفت. عثمان با اقدام به توحید مصاحف و با این یك كار خود چندین نشانه زد: با استفاده از متن تهیه‌ شده‌ی قبلی، هم از زمینه‌ی آماده‌ی پیش برای قبولاندن متن واحدی بهره گرفت، هم امتیازی به اسلاف خود داد، هم سِلاح كتاب را از دست مخالفان خارج ساخت و هم امتیازی بزرگ برای آل عثمان و امویان بدست آورد. كم اتفاق می‌افتد كه صَلاح یك گروه معدود حاكم با مصلحت دائمی جامعه‌ای منطبق باشد و این از آن نوادر روزگار بود.
به هر صورت، این كار بزرگ خالی از خرده‌گیری‌ها و عیبجوئی‌هایی نبوده است. این عیبجوئی‌ها از هر دو طرف پیش آمده و گاهی هم راه گزافه پیموده‌اند. مثلاً گزافه پردازانی می‌گویند كه اشارات مزاحمی كه در آیات بوده، یا در ستایش علی (علیه السلام) و یا در نكوهش امویان، بدست عثمان از قرآن حذف شده است. چه بهتر كه مختصرِ پاسخ این یاوه‌ها را از زعیم حوزه‌ی علمی نجف و پیر راه بشنویم:
در دوران عثمان، اسلام چنان مجد و توسعه‌ای یافته بود كه هرگز كسی را یارای چنین كاری (حذف از قرآن) نبود. انگیزه‌ای هم وجود نداشت. اگر در آیات قرآن چیزی درباره‌ی خلافت می‌بود كه مصاحف پیش از عثمان منتشر شده بودند و خلافت به عثمان نمی‌رسید، و اگر هم با وجود یك چنان اشاره‌هایی، خلافت به وی رسیده بود، مخالفان كه هر خرده‌ای را بر او می‌گرفتند، از چنین اشارات مزاحمی به آسانی درنمی‌گذشتند. اگر عثمان دستی در قرآن برده بود، قاتلان وی بهترین دلیل را برای كشتن وی داشتند و دیگر آن بهانه ها را پیش نمی‌كشیدند. و اگر چنین بود، علی (علیه السلام) همان روز نخستِ خلافت، همه را به حال اول برمی‌گرداند. یك چنین كاری، بهترین دلیل و مدرك در برابر امویان بود. سكوت آن حضرت درباره‌ی قرآن و تأیید آنچه به عصر عثمان انجام شد، دلیل قاطعی است بر اینكه قرآن از هر تحریفی به زمان عثمان مصون و مأمون بوده است. (21)
این پاسخ روشنی بود بدان گزافه پردازان تندرو در دوستی اهل بیت.
در طرف دیگر هم از این عیبجوئیها دیده می‌شود. بعضی از اهل تسنن می‌گویند كه پیامبر فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده و همه‌ی آن حرفها كافی و شافی است. (22) اما عثمان با منع قراآت دیگر و سوزاندن مصاحف دیگر، همه‌ی آن حروف دیگر را نابود كرد. در حالی كه امام نمی‌تواند حرفی از قرآن را نابود كند.
این سخن از نظر معتقدان به تواتر حدیث حروف هفتگانه، ظاهری درست دارد. قرآن به هفت حرف نازل شده و همه‌ی آن حروف هم كافی و شافی است و قرائت به هر حرفی درست است. اما از همان نظر، باطنش پذیرفتنی نیست. اولاً داستان آن حرفهای هفتگانه، هرچند كه ادعای تواتر هم در آن شده باشد، هنوز درست روشن نیست. هنوز هر گروهی برای آن معنایی قائل است و معانی دیگر را انكار دارد. آیا منظور از آن حرفهای هفتگانه كه قرآن بر آنها نازل شده معانی وعد و وعید، امر و نهی، پند و داستان، محكم و متشابه، حلال و حرام و از این قبیل است؟ یا مراد لغات و لهجه‌ها و وجوه قرائت‌های قرآن است؟ شاید مقصود علوم قرآنی باشد چون: مقید و مطلق، عام و خاص، نص و مؤوّل، ناسخ و منسوخ، مجمل و مفسر، استثناء… و یا هدف: حذف وصله، تقدیم و تأخیر، قلب و استعاره، تكرار و كنایه، حقیقت و مجاز، مجمل و مفسر، ظاهر و غریب است؟ نحویان و قاریان و صوفیان نیز هریك معانی دیگری از این حدیث می‌فهمند.
پس این حدیثی است كه بر معنی دقیق آن اتفاق نیست و تا معنی دقیق مورد ادعاء روشن نشود چگونه می‌توان بر طرف خرده‌ای گرفت.
باری گفتگویی نیست كه اقدام عثمان كاری جسورانه بوده، اما مصلحت جامعه‌ی اسلامی ایجاب می‌كرده و او هر قدر هم كه در نیت و هدفش بحث داشته باشیم، در این مورد مُصیب بوده و درست در جهت مصالح عالیه‌ی اسلامی گام برداشته است. اگر مردم رها شده بودند و هر دسته گرد یك صحابی را می‌گرفتند و قران را به قرائتی خاص و حتی به نام‌های مختلفی می‌خواندند و هر یك دیگری را بر خطا می‌دانست، كار به كجا می‌كشید؟ بی‌شك خیلی زود می‌شد كه كار اختلاف در لفظ به اختلاف در معنی بكشد. در این باره سخن سربسته بهتر: وقتی مجسمه و مشبهه آن حرف‌های شگفت آور را از قرآن می‌فهمند، وقتی مردی چون احمد بن حنبل (م241) مؤمن و متقی، شجاع و بی‌پروا، یك چنان دركی از قرآن دارد، یا دانشمندی چون ابن تیمیّه (م728) چنان جهان بینی دارد، وقتی در یك نسخه محصورند و این همه در تفسیر و تأویل همین یك نسخه راه‌های گوناگون می‌روند، اگر نسخه‌ها متعدد بود چه می‌شد؟ وقتی در آغاز كار بود و چنان دست به تكفیر هم زدند كه دیدیم، اگر این خلاف دامنه می‌یافت به كجا می‌رسید؟
بله، ممكن است عمل عثمان را تأیید كنیم، ولی روشی را كه برگزیدند درخور آن تقدیر ندانیم. حق این بود كه او خشم صحابئی چون عبدالله را برنمی‌انگیخت. حق این بود كه كار را اصولی‌تر به انجام می‌رسانید و آنها را كه احق و اولی بودند برای این كار برمی‌گزید. حق این بود كه با صلاحدید و مشورت همه‌ی صحابه این كار را می‌كرد. این كاری بود اجتماعی و همیشگی. اهمیت این كار از انتخاب خلیفه كمتر نبود، یا لااقل آن روش را نمونه می‌ساختند. در آن كار به مشورت نشستند و هزار فن به كار زدند، و در این كار دستور دادند و به انجام رساندند. خود اقدام بسیار پسندیده و درخور ستایش بود. اما روش درخور درنگ و تأمل.
به هر صورت، كار آنان هرچه بود و بدان كیفیتی كه گذشت ثمره‌ی درخشانی داشت. فرقه‌ها و دسته‌های مختلف مسلمانان در طی قرنها، همگی پیرو یك نسخه از قرآن باقی ماندند. همه نوع اختلاف و عوامل تشتت در میان همه‌ی گروه‌ها پیش آمد. حتی بحث‌های بی‌نتیجه و بی‌سرانجام چون مسأله‌ی خلق قرآن و حُدوث و قِدَم كلام، جان هزاران تن بی‌گناه و باگناه را تباه ساخت و زندگی شیرین صدها خاندان را به تلخی و ناكامی كشاند. تنها یك مرجع و یك «حبل متین» خدائی باقی ماند كه از هر اختلاف و تشتتی بركنار ماند و اگر خدای ناكرده، در این مورد هم اختلاف و تشتتی به میان می‌آمد، خدای داناست كه چه‌ها می‌شد…
چنین توان گفت: در سراسر جهان، تنها یك كتاب است كه در طول چهارده قرن این چنین تابناك و درخشان، دقیق و بی‌آلایش، مصون از هر گزندی و تغییری برجای مانده است و امروز ما آن را همچنان می‌یابیم كه از دو لب مبارك گوینده‌ی زمینی آن شرف صدور یافته و آن «قرآن» است. و این نیست جز صدق كریمه‌ی شریفه‌ی: «اِنّا نحنُ نَزَّلنا الذِكرَ و إنّا لهُ لَحافِظُونَ».
اختلافی كه امروز در متن آن وجود دارد به اندازه‌ای اندك و ناچیز است كه كمی آن موجب حیرت گشته. قرائت‌های مختلفه فراموش شده و در دل صفحات كتبِ متقدمین جا گرفته و تنها تلفظ حروف متحرك و یا جاهای وقف از آن باقی مانده است. و اینها از مسائلی است كه بعدها پدیدار گشته و ربطی به نصّ منقّح و متقن آن ندارد.
این افتخار بزرگ نیز تجلی نكرده، مگر در سایه‌ی ایمان قاطع و مداوم مسلمین در طی قرون، و اهتمام و دقت پیشینیان و یاران وفادار پیامبراكرم.
آنها راهی برگزیدند كه درخور و شایسته‌ی آن كار سترگ بود. بدین ترتیب:
1) تواتر قطعی و مسلم را بدست آوردند و آن را به ثبت رساندند. پس روایات آحاد خود فرو گذاشته شد.
2) آنچه در آخرین عرضه مستقر نگشته بود نیاوردند.
3) سوره‌ها و آیات را، چنانكه امروز می‌شناسیم مرتب ساختند.
4) در نوشتن، رعایت وجوه مختلفه‌ی قرائتها را كردند.
5) از گذاشتن هر نوع كلمه‌ی دیگری، چه شرح و تفسیر، چه ناسخ و منسوخ، چه شأن نزول و غیره كه در پاره‌ای از مصاحف آن روزگار یافته می‌شد پرهیز كردند. (23) این روش موجب موفقیت آنها شد. درست است كه استقرار این متن كوتاه مدتی طول كشید، ولی دیری نپائید كه همه‌ی فرقه‌ها با هر مسلك و طریقه‌ای بدین نسخه روی آوردند و آن را پذیرا شدند.

پی‌نوشت‌ها:

1. اتقان2: 327، ابن خالویه 75.
2. اتقان2: 328.
3. «ابیّ اقرؤنا و انا لندع من لحن ابی» بخاری: فضائل القرآن 8، احمد5: 113، یا «بعض لحنه» مقنع 119.
4. امالی قالی1: 6-8.
5. مصاحف34، مقنع 117.
6. اتقان2: 320 نوع41.
7. مقنع119، اتقان2: 324.
8. بحرالمحیط3: 395 و 396.
9. املاء ما منّ به الرحمن ابوالبقاء 1: 117.
10. اتقان2: 324.
11. تفصیل را ببینید : املاء ما منّ… 1: 128.
12. مقنع115، 117، اتقان2: 320، نوع 41، مصاحف32، 33.
13. از هانی (ابو بردة بن نیار) نقل كرده‌اند كه گفت: من وقتی نزد عثمان بودم و اصحاب آیات را بر او عرضه می‌داشتند. از جمله استخوان‌های شانه‌ی گوسفندی بود كه بر آنها نوشته بودند: «لم یتسن» و «فامهل» و «لا تبدیل للخلق». عثمان آنها را چنین تصحیح كرد: «لمْ یَتَسنّه» و «فمَهّل» و «لا تبدیلَ لخلق الله» آن گاه آنها را توسط من نزد ابیّ بن كعب فرستاد. (در آستانه‌ی قرآن 79).
14. مصاحف 32.
15. طبری18: 87.
16. ترجمه تاریخ یعقوبی2: 64.
17. مصاحف35، فتح الباری 9: 17.
18. مصاحف36.
19. تاریخ طبری1: 2952 حوادث سال 35.
20. مصاحف36. می‌گویند در مقدمه‌ی ترجمه‌ی تفسیر طبری آمده بود كه عثمان گفته: «می‌گویند قرآن بسوختم از بهر آنك اندك اندك در دست مردم بود و هر كسی می‌گفت: از آنِ من بهتر است. پس من همه را جمع كردم و سوره دراز در اول نهادم و میانه در میان و كوچك در آخر و همه درست كردم در دست مردم نهادم و آنچه ایشان داشتند بستدم و بسوختم.» (شوالی2: 93 ح2).
21. بیان 8 و 237 به خلاصه.
22. حدیث نزول قرآن به هفت حرف را اهل تسنن متواتر می‌دانند. رك. در آستانه‌ی قرآن، یادداشت مترجم 308-310.
23. تفصیل را ببینید: مناهل العرفان1: 254.

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد