بررسی هایی در حاشیه مطالبه ی فدک
یکی از دلایل بازگردانده نشدن فدک نکته ای است که شارح سنی کتاب نهج البلاغه ، « ابن ابی الحدید » معتزلی، متذکر می شود.
تامل در این سند کوتاه و گویا، حاکی از اهمیت مطالبه ی فدم و نقش آن در دفاع از خلافت منصوصه ی امیرمومنان (علیه السلام) می باشد.
او می گوید:
سالت علی بن الفارقی مدرس المدرسه الغربیه ببغداد، فقلت له: اکانت فاطمه صادقه ؟
قال: نعم، قلت: فلم لم یدفع الیها ابوبکر فدک و هی عنده صادقه ؟
فتبسم، ثم قال کلاما لطیفا…
قال: لو اعطاها الیوم فدک بمجرد دعواها ، لجاءت الیه غدا و ادعت لزوجها الخلافه و زحزحته عن مقامه، و لم یکن
یمنکه الاعتذار و الموافقه بشیء لانه یکون قد اسجل علی نفسه انها صادقه فیما تدعی کائنا ما کان من غیر حاجه الی بینه و لاشهود.
از علی بن فارقی، مدرس و استاد مدرسه ی غربیه در شهر بغداد پرسیدم: آیا فاطمه [ در ادعای خویش در ماجرای فدک ] صادق بود ؟
علی بن فارقی پاسخ داد: آری.
گفتم: پس چگونه است که ابوبکر فدک را پس نداد در حالی که می دانست او راستگو می باشد؟
استاد لبخندی زد و سخن لطیفی گفت:
اگر آن روز ابوبکر به محض ادعای [ حضرت ] فاطمه (سلام الله علیها)فدک را مسترد می ساخت [ و به راستگویی وی اعتراف می کرد ]، فاطمه (سلام الله علیها)فردا [ روزی ] می آمد و خلافت همسرش را مطرح می کرد و ابوبکر را از مقامش دور می کرد و ابوبکر نیزدر عدم قبول گفتار او عذر و بهانه ای نداشت ، زیرا خودش از قبل، به صداقت آن بانو اعتراف کرده و بدون گواه و بینه، ادعای وی را پذیرفته بود.
« ابن ابی الحدید » در انتهای این داستان می نویسد:
و هذا کلام صحیح. (1)
و این سخن، مطلبی درست و صحیح است .
اهمیت بررسی ماجرای فدک
گفتگوی پیشین، حاکی از آن است که در ورای مطالبات مالی صدیقه طاهره (سلام الله علیها)هدف مهمی نهفته بود که ابوبکر نیز از آن به خوبی آگاه بود.
طرح و اثبات مالکیت فدک و مطالبه ی آن از اهمیت ویژه ای برخوردار بود ؛ چرا که به هیچ روی نمی توانست مشمول « لا نورث » گردد و ابوبکر برای غصب آن، هیچ راه حلی جز « تکذیب » صدیقه طاهره (سلام الله علیها) نداشت ؛ تکذیبی که تنها به رسوایی دستگاه حاکم می انجامید.
در نتیجه « فدک » وسیله ای کارآمد برای اعلان نامشروع بودن نظام حاکم و اعلام غصب خلافت منصوصه امیرمومنان (علیه السلام) محسوب می گشت.
به همین دلیل باید گفت:
در طول تاریخ تشیع، بررسی ماجرای فدک، همواره مورد توجه ویژه مدافعان حریم امامت امیرمومنان (علیه السلام) قرار داشته و تاکید خاصی بر طرح و ترویج آن صورت گرفته است.
سرنوشت فدک تا سال 40 هجری
ابوبکر فدک را مصادره کرد و عمر بن خطاب نیز پس از وی، به همان روش عمل نمود.
اینکه برخی با استناد به حدیثی در کتاب « صحیح بخاری » گمان کرده اند که عمر در زمان خلافت خود، فدک را به امیرمومنان (علیه السلام) و عباس تسلیم کرد ؛ توهمی بیش نیست.
زیرا ـ ظاهرا ـ آن نقل، ناظر بر باقی مانده زمین های بنی نضیر بوده و متن و محتوای آن به قدری متناقض است که « ابن حجر عسقلانی » در ذیل آن می نویسد :
و فی ذلک اشکال شدید. (2)
در آن [ حکایت ] ابهام شدیدی است.
منابع تاریخی در این باره نوشته اند:
و اما خیبر و فدک فامسکهما عمر. (3)
عمر بن خطاب، فدک و خیبر را در تصرف خود نگه داشت.
در زمان عثمان بن عفان، وی فدک را به مروان بن حکم که از بستگانش بود، بخشید.
بعد از سپری شدن دوران 25 ساله سه خلیفه، امیرمومنان علی (علیه السلام) عهده دار مسند حاکمیت گردید.
در این دوران، آن حضرت که می توانست حق غصب شده اهل بیت (علیه السلام) را باز ستاند، چنین نکرد.
علت این مطلب را می توان در نامه امیرمومنان (علیه السلام) به یکی از عاملان خویش یافت:
بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء فشحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین و نعم الحکم الله و ما اصنع بفدک و غیر فدک و النفس مظانها فی غد جدث تنقطع فی ظلمته آثارها و تغیب اخبارها. (4)
آری از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود که گروهی [ دستگاه خلافت ] بر آن دیده حرص و طمع دوختند و گروهی دیگر [ اهل بیت (علیه السلام) ] سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین داور و حکم خدا است.
مرا با فدک و غیر فدک چه کار، در حالی که آرامگاه فردای آدمی قبری است که در تاریکی آن آثارش محو می شود و اخبارش ناپدید می گردد.
همچنین این کلام نشانگر آن است که فدک ، آن زمان که لازم بود، به خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داده نشد و اینک ارزش و اهمیت قبلی خود ( وسیله ی برای اعلان غصب خلافت ) را از دست داده است.
« ابن ابی الحدید » معتزطلی شافعی مذهب در شرح این نامه چنین می نویسد:
و لیس یعنی هاهنا بالسخاء الا هذا، لا السخاء الحقیقی، لانه (علیه السلام) و اهله لم یسمحوا بفدک الا غضبا و قسرا و قد قال هذه الالفاظ فی موضع آخر فیما تقدم، و هو یعنی الخلافه بعد وفاه رسول الله.
سخاوت در اینجا به معنای صرف نظر کردن از فدک نیست ؛ زیرا آن حضرت و خاندانش فدک را رها نکردند مگر از روی غضب و زور.
آن حضرت نظیر این الفاظ را درباره غصب خلافت هم فرموده و پس از آنها گفته است: « نعم الحکم الله ». بهترین داور خداوند است.
در پایان این نقل، ابن ابی الحدید می نویسد:
و هذا الکلام، کلام شاک متظلم. (5)
و این کلام، سخن کسی است که شکایت دارد و تظلم می کند.
نگاهی به بخشش های خلیفه
«بخاری » در کتاب خویش ـ که اهل سنت این کتاب را از زمره برترین کتب خود می دانند ـ نقل می کند که:
پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که، اموال بحرین را نزد ابوبکر آوردند، جابربن عبدالله انصاری به نزد خلیفه می رود و به او می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من گفته بود: هر گاه اموال بحرین بیاید، مقداری از آن را به تو می بخشم.
ابوبکر نیز هزار و پانصد درهم به وی عطا کرد. (6)
« کرمانی » از علمای اهل تسنن در شرح این حدیث می نویسد:
تصدیق جابر در این ادعایش از سوی ابوبکر به دلیل این سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که فرمود: « هر کس که از روی عمد بر من دروغ ببندد، آتش را جایگاه خویش ساخته است» و گمان نمی رود کسی چون جابر اقدام به چنین کاری کند. (7)
« ابن حجر عسقلانی » در شرح خود بر این حدیث می نگارد:
این حدیث، دلیلی است بر این که سخن صحابی عادل به صورت انفرادی باید مورد قبول باشد ؛ اگر چه این سخن سود مادی برای او در پی بیاورد. (8)
« عینی » از دیگر اندیشمندان سنی می نویسد:
چون جابر به دلیل قرآن و سنت عادل است، پس ابوبکر هم از او شاهد نخواست … گمان نمی رود مسلمانی از روی عمد به رسول خدا دروغ ببندد تا چه رسد به یک صحابی. (9)
به راستی تفاوت درخواست صدیقه طاهره (سلام الله علیها)با درخواست جابربن عبدالله انصاری در چه بود ؟
این سوالی است که پاسخی صریح می طلبد.
بخشش خلیفه ا زبیت المال، در مورد دیگران هم مشاهده شده است.
برای مثال:
عبدالله فرزند زبیر ( که نوه دختری ابوبکر است و در زمان خلافت وی نوجوانی بیش نبود ) به نزد ابوبکر می آید و تقاضا می کند که خلیفه، منطقه ای در مدینه به نام « سلع » ( که کوهی در آن واقع است ) را به او ببخشد.
ابوبکر از او می پرسد: این کوه را برای چه میخواهی ؟
او پاسخ می گوید: ما در مکه چنین کوهی داشتیم. دوست داریم در مدینه هم چنین منطقه ای داشته باشیم !
ابوبکر هم آن منطقه را مشخص می کند و به او می بخشد. (10)
خلیفه در محکمه اهل سنت
در جنگ بدر، « ابوالعاص » شوهر زینب ( داماد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) )، از جمله اسرای مشرکان بود. زینب، برای آزادی شوهر خود، گردنبندی را که حضرت خدیجه (سلام الله علیها) در شب ازدواج به او بخشیده بود، فرستاد.
چون چشمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به گردنبند افتاد، به یاد فداکاری های خدیجه (سلام الله علیها)سخت گریست ؛ آنگاه رو به مسلمانان کرد و فرمود:
این گردنبند متعلق به شما و در اختیار شماست. اگر مایل هستید گردنبند او را رد کنید و « ابوالعاص » را بدون پرداخت فدیه آزاد نمایید.
یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) موافقت کردند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابوالعاص پیمان گرفت که بگذارد زینب به مدینه بیاید ؛ او نیز به پیمان خود عمل کرد و خود نیز اسلام آورد.
« ابن ابی الحدید » می گوید:
داستان فوق را برای استادم « ابو [ یحیی ] جعفر بصری علوی » خواندم. او آن را تصدیق کرد و افزود:
آیا مقام فاطمه (سلام الله علیها) از زینب بالاتر نبود ؟
آیا شایسته نبود که خلفا، با پس دادن فدک رضایت فاطمه (سلام الله علیها)را به دست آورند؟ حتی بر فرض اینکه فدک متعلق به مسلمانان باشد.
گفتم: فدک طبق روایت « از پیامبران ارث برده نمی شود» برای مسلمانان بود، چگونه ممکن است مال مسلمانان را به دختر پیامبر بدهند ؟
استاد گفت: مگر گردنبند زینب که برای آزادی « ابوالعاص » فرستاده بود، متعلق به مسلمانان نبود؟
گفتم: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب شریعت بود و زمام امور در دست وی قرار داشت [ و می توانست تنفیز حکم نماید ] ؛ اما خلفا چنین اختیاری نداشتند.
استاد در پاسخ گفت: من نمی گویم خلفا به زور فدک را از مسلمانان می گرفتند و به فاطمه (سلام الله علیها)می دادند، من می گویم: چرا خلیفه، رضایت مسلمانان را در پس دادن فدک جلب نکرد؟
چرا بسان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برنخاست و در میان اصحاب او نگفت:
مردم !زهرا دختر پیامبر شماست! و می خواهد همانند زمان پیامبر، نخلستان های فدک در اختیار او باشد؛ آیا حاضرید با طیب خاطر فدک را پس دهید؟
پی نوشت ها :
1 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 284
2 ـ فتح الباری، ج 6، ص 255
3 ـ مسند احمد، ج1،ص6 ؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 42 ؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 155 ؟؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 24 ؛ سنن بیهقی، ج 6، ص 301
4 ـ نهج البلاغه، نامه 45
5 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16،ص 208 ـ 209
6 ـ صحیح بخاری، ج 2، ص 953 و ج 6، ص 237
7 ـ الکواکب الداری فی شرح صحیح البخاری، ج 10، ص 125 ( این کتاب از شرح های معتبر بر صحیح بخاری است )
8 ـ فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج 4، ص 375 ( این کتاب نیز از شرح های مهم بر صحیح بخاری است ).
9 ـ عمده القاری فی شرح صحیح البخاری، ج 12، ص 121(این کتاب هم از شرح های مهم بر صحیح بخاری است) .
10 ـ تاریخ مدینه دمشق (: ابن عساکر ) ج 28، ص 200
منبع:علی لباف / حقایق پنهان / انتشارات مر کز فرهنگی انتشاراتی منیر / تهران : چاپ ددوم 1385