برزخ ؛ حقیقت انکارناپذیر (3)
روشن است که انسان هرگز نمىتواند با چشمان مادى، که ابزارى براى شناخت موجودات مادى هستند، ماوراى طبیعت و مجرّدات را مشاهده کند، بلکه شناخت آنها نیاز
برزخ ؛ حقیقت انکارناپذیر (3)
رؤیت ملائکه
«و قال الذین لایرجون لقاءنا لو لا اُنزل علینا الملائکهُ او نرى ربّنا لقد استکبروا فى انفسهم و عتوا عتوّا کبیرا یوم یَرون الملائکهَ لا بشرى یومئذٍ للمجرمین و یقولون حجرا محجورا.» (فرقان: ۲۱-۲۲ )
روشن است که انسان هرگز نمىتواند با چشمان مادى، که ابزارى براى شناخت موجودات مادى هستند، ماوراى طبیعت و مجرّدات را مشاهده کند، بلکه شناخت آنها نیاز به ابزار خاص خود دارد. منکران معاد و استهزاکنندگان آیات الهى مىگفتند: چرا ملائکه بر ما نازل نمىشود. در اینباره قرآن فرماید: «یوم یرون الملائکهَ لا بشرى یومئذٍ للمجرمین…» آنچه به نظر مىرسد این است که منظور از «یوم یرون الملائکه» همان لحظه ورود انسان به عالم برزخ یا دارا شدن چشم برزخى باشد و آن هنگامى است که روح آدمى از جسم خارج شده باشد. قرآن مىفرماید: در آن روز و آن لحظه ورود به برزخ، هیچگونه بشارتى به بهشت و نعم الهى یا رحمت او براى متکبّران و سرکشان وجود ندارد، بلکه فرشتگان آنها را به سوى عذاب دردناک الهى رهنمون مىشوند.
مرحوم علّامه در اینباره مىفرماید: «سیاق آیات شریفه به اضافه آیاتى که موت و عالم پس از آن را توصیف مىکنند مانند آیه شریفه “ولوترى اذا لظالمون فى غمرات الموتِ و الملائکهُ باسطوا ایدیهم اخرجوا انفسکم” و آیه شریفه “اِنَّ الذین توفّاهم الملائکهُ ظالمى انفسهم قالوا فیم کُنتم قالوا کنّا مستضعفین فى الارض” و غیر این آیات، این مسأله را مىرسانند که مراد از چنین روزى همان مرگ است که در عرف قرآن، “برزخ” نامیده مىشود؛ چرا که آیات شریفه قاطعانه دلالت دارند که آنان پس از مرگ و قبل از قیامت، فرشتگان را رؤیت مىکنند و طبع مخاصمه هم چنین است که منظور از یوم همین روز باشد که براى اولین بار فرشتگان را مشاهده مىنمایند و نه روز قیامت؛ چرا که قبل از قیامت، اینان در مدت طولانى ملائکه را مشاهده کرده و توسط آنان عذاب الهى را چشیدهاند و این روشن است.»۲۹
آلوسى هم معتقد است که مراد از یوم« همان «یوم الموت» است.۳۰
به هر حال، این آیه شریفه هم به طور روشن دلالت بر وجود و استقلال روح انسان دارد؛ زیرا این رؤیت و این درخواست از فرشتگان (حجرا محجور) مبنى بر عذاب نشدن و یا گفتار فرشتگان به آنان (حجرا و محجور) مبنى بر سخت بودن عذاب و ممنوع بودن رحمت الهى بر آنها (طبق هر کدام از احتمالات) به خوبى حکایت از وجود عالمى دیگر دارد؛ زیرا تحقق چنین مشاهدات و گفتارهایى در این جهان مادى به صورت محسوس امکان ندارد.
وجود عالم برزخ
«حتى اذا جاءَ احدهم الموتُ قالَ ربِّ ارجعون لعلّى اعمُل صالحا فیما ترکتُ کلّا انّها کلمهٌ هو قائلها و من وراءهم برزخٌ الى یوم یُبعثون.» (مؤمنون: ۹۹-۱۰۰)
گنهکاران و مشرکان با همین حالت و در ضلالت و گمراهى خود به سر خواهند برد تا مرگشان فرا رسد. آنگاه مىفهمند که چه فرصتهاى گرانبهایى را که از دست دادند و هدایت نشدند، از سوى دیگر، با چه دشوارىهایى مواجه هستند! در آن هنگام، درخواست برگشت به دنیا مىکنند تا اعمال صالحى را ترک کردهاند، انجام دهند، اما قرآن مىفرماید: اینان برزخى را فراروى خود دارند و تا قیامت در آن به سر خواهند برد.
کلمه «برزخ» به معناى حایل بین دو چیز است؛ همانگونه که جوهرى در صحاح به این معنا اشاره کرده است: «البرزخُ الحاجزُ بین شیئن و البرزخُ ما بین الدنیا و الاخرهُ من وقت الموتِ الى البعث فمن مات فقد دخل البرزخ» و دیگر لغویان نیز به این معنا اشاره کردهاند.۳۱
بنابراین، منظور از «برزخ» در آیه شریفه، فاصله حایل بین دنیا و قیامت است که در واقع، عالمى است غیر از دنیا و قیامت که روایات متعدّدى نیز این معنا را تأیید مىکنند:
زهرى از امام صادق (علیه السّلام) نقل مىکند: «اشدُّ ساعات بنىآدم ثلاث ساعات… ثم تلا “و من ورائهم برزخٌ الى یومِ یُبعثون” قال: هو القبر و انّ لهم فیه لمعیشهٌ ضنکا والله ان القبر لروضهٌ من ریاض الجنهِ او حفرهٌ من حفر النار.»۳۲
عمروبن یزید هم مىگوید: «قلت لابىعبدالله (علیه السّلام) انّى سمعتکَ و انتَ تقولُ: کلُ شیعتنا فى الجنهِ على ما کان فیهم. قال: صدقتک، کلّهم و الله، فى الجنه. قال: جعلت فداکَ، انّ الذنوب کثیره کبارٌ؟ قال: امّا فى القیامه، فکلّکم فى الجنه بشفاعه النّبى المطاع او وصىِ نبىٍ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و لکنّى اتخوَّفُ علیکم فى البرزخ. قلت: و ما البرزخ؟ قال: القبرُ منذ حین موته الى یوم القیامه.»۳۳
روایتى دیگر در ذیل آیه شریفه از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده است که فرمودند: «البرزخُ القبرُ و هوالثوابُ و العقاب بین الدنیا و الآخره.»۳۴
امام على (علیه السّلام) نیز براى اثبات وجود پاداش و کیفر مىفرمایند: «اما الردُّ على من انکر الثوابَ والعقابَ فى الدنیا بعد الموتِ قبلَ القیامهِ فیقولُ الله تعالى: “… و من ورائهم برزخٌ الى یومِ یُبعثون” و هو امرٌ بین امرینِ و هوالثوابَ و العقاب بین الدنیا و الآخره.»۳۵
البته، لازم به یاداورى است که در بسیارى از روایات، منظور از «قبر» همان عالم برزخ است، نه اینکه به معناى حفره مستطیل شکلى باشد که مردگان را در آن قرار مىدهند؛ مثلا، در روایتى از امام صادق (علیه السّلام) آمده است: «انّ للقبرِ کلاما کلَّ یومٍ، یقول: انا بیتُ الغربهِ، انا بیتُ الوحشهِ، انا بیت الدود، انا القبر، انا روضهٌ من ریاض الجنهِ او حفرهٌ من حفرِ النار.»۳۶
در روایتى هم از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مىخوانیم: «انّ القبر اولُ منزلٍ من منازلِ الآخره فان نجا منهِ فما بعده ایسر و ان لم ینج فما بعده لیس اقلَّ منه.»۳۷
مرحوم علّامه مجلسى نیز در کتاب گرانسنگ بحارالانوار مىنویسد: «فالمرادُ بالقبرِ فى اکثر الروایاتِ ما یکون الروحُ فیه فی عالم البرزخ.»۳۸
بنابراین، این گفته بدون مدرک که «به نوشته استاد مطهرى در کتاب معاد، علّامه مجلسى نیز به این گفته که در هنگام مرگ، روح از بدن خارج مىشود، اعتراض داشت و آن را غیر مستند مىدانست و این نشان مىدهد که در احادیث نیز سخنى از خروج روح از بدن در هنگام مرگ وجود ندارد»۳۹ صحیح نمىباشد؛ زیرا مرحوم علّامه مجلسى در جلد ششم بحارالانوار، ص ۲۹۴ – ۱۱۶فقط روایات مربوط به مرگ، حالات جان دادن، رفتن جان از بدن، حیات پس از مرگ و عالم برزخ و احوال آن، عذاب قبر، سؤال نکیر و منکر و مسائلى مانند آن را آورده است و شاید بتوان ادعا کرد قریب یک جلد بحار فقط مربوط به چنین مسائلى است.
اما این سخن هم صحیح نیست که گفته شده است: «وراء در آیه شریفه “ومن ورائهم برزخ الى یوم یبعثون” به معناى پشت سر است؛ یعنى در پشت سرشان فاصله زمانى و برزخ قرار دارد. از این دو آیه دو برداشت مهم مىتوان کرد: اول اینکه، گفتوگو هنگام مرگ و قبل از آن است و پس از مرگ تا قیامت گفتوگویى نیست. دوم اینکه، بین مرگ و زندگى دوباره در قیامت یک فاصله و دوره بىخبرى یعنى برزخ وجود دارد و قرآن نیز هرگز درباره صحبت مردگان با ملائک یا خداوند سخنى نگفته است.»؛۴۰ زیرا:
اولا، چنین نیست که وراء به معناى پشت سر باشد، بلکه به هر دو معناى پشت سر و پیشرو آمده است و لغتشناسان مىگویند: «وراء کلمهٌ مؤنثهٌ و تکون خلفا و قداما… یقال: وراءک بردٌ شدیدٌ و قدامک بردٌ شدیدٌ؛ لانّه شىء یأتى فهو من وراء الانسان على تقدیر لحوقه بالانسان و هو بین یدى الانسان على تقدیر لحوق الانسان به فلذلک جاز الو جهان…»۴۱ پس اصرار بر این مسأله که کلمه وراء در آیه فقط به معناى پشت سر باشد، بىوجه است.
ثانیا، باید توجه داشت که در بسیارى از موارد، از سیاق خود آیه مىتوان استفاده کرد که منظور از «وراء» چیست؟ مثل « وکان وراء هم ملکٌ یأخذ کلَّ سفینهٍ غصب » (کهف: ۷۹) و نیز « و من ورائه جهنّم ولا یغنى عنهم ما کسبوا شیئ » (جاثیه: ۱۰) و « واستفتحوا وخاب کلُّ جبارٍ عنید و من ورائه جهنّم و یُسقى من ماءٍ صدیدٍ یتجرّ عه و لا یکادُ یسیغهُ و یأتیه الموت من کلِّ مکانٍ و ما هو بمیّت و من ورائه عذابٌ غلیظٌ.» (ابراهیم: ۱۶و۱۷)
روشن است که در این آیات، «وراء» به معناى پیش روست و همانگونه که در آیه شریفه «والله من ورائهم محیط» (بروج: ۲۰) «وراء» به معناى تسلّط و احاطه الهى از هر طرف است، در آیه شریفه «ومن ورائهم برزخٌ» نیز «وراء» به معناى پیشرو مىباشد که هر کدام از این معانى را مىتوان از سیاق آیات یا قرائن استفاده کرد.
مرحوم علّامه طباطبائى مىگوید: «اینکه قرآن آینده چنین افرادى را برزخ نامیده است، براى آن است که برزخ آنها را طلب مىکند؛ مانند زمان آینده که پیشاپیش انسان قرار دارد. در عین حال، گفته مىشود: “وراءک یوم کذا” و این براى آن است که زمان انسان را طلب مىکند و مترصّد آن است که انسان از آن عبور نماید.»
سپس ایشان در جواب این گفته که «منظور از برزخ حایل بین انسان و دنیاست تا اینان به دنیا باز نگردند و نه حایل بین دنیا و قیامت»، مىفرماید: «این سخن درست نیست؛ زیرا سیاق آیه حایل بودن برزخ بین دنیا و قیامت را مىرساند که در این مدت، برزخ ادامه دارد، والاّ اگر منظور حایل بودن بین انسان و دنیا را قرآن مطرح کرده بود، پس قید “الى یوم یبعثون” باید لغو مىشد.»۴۲
ثالثا، هیچگاه از آیه نمىتوان استفاده کرد که «برزخ» به معناى دوره بىخبرى است. این سخن صرف ادعاست.
رابعا، این ادعا که قرآن هرگز درباره صحبت مردگان با ملائک و خدا سخنى نگفته، خلاف آیات ذیل است: نساء: ۹۷، نحل: ۲۸و۳۲، انفال: ۵۰، فرقان: ۲۲و ایات مورد بحث (رب ارجعون).
وجود جهنّم برزخى
«ممّا خطیئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا فلم یجدوا من دون الله انصارا.» (نوح: ۲۵)
این آیه شریفه نیز مانند برخى آیات دیگر هم دلالت بر وجود و استقلال روح مىکند و هم دلالت بر وجود جهنّم برزخى. آیه شریفه غرق شدن و هلاکت قوم نوح را معلول خطاها و گناهان آنها دانسته، حاکى از آن است که مقصود از «نار» همان عذاب برزخى است و نه عذاب الهى در قیامت؛ چرا که حرف فاء در کلمه «فادخلو» فاء تفریع است و معناى آن این است که قوم نوح پس از هلاکت و غرق شدن، بلافاصله داخل آتش شدند و این آتش غیر از نار برزخى چیز دیگرى نیست و اگر منظور نار قیامت باشد، خلاف ظاهر است؛ زیرا وجود فاء تفریع بر سر ماضى (ادخلو)، گواه بر تحقق چنین امرى (دخول در نار) است و سخن از حالت کنونى قوم نوح و هلاکت و غرق شدن و دخول فعلى آنها در عذاب است، نه اینکه آیه بخواهد حالات آینده آنها را بیان کند و بفرماید که در قیامت اینها داخل در عذاب الهى خواهند شد.
آیاتى هم بر معذّب بودن قوم فرعون در عالم برزخ حکایت دارند؛ از جمله: «و حاق بآل فرعونَ سوءُ العذاب النّار یُعرضون علیها غدوّا و عشیّا و یوم تقوم السّاعه ادخلوا آل فرعون اشدّ العذاب.» (غافر: ۴۶-۴۵)
مقصود از «عذاب» در آیه شریفه، عذاب برزخى است؛ چرا که ذیل آیه شریفه (و یوم تقوم الساعهُ ادخلوا آل فرعون اشدَّ العذاب) دلالت بر عذاب در قیامت دارد که بدون شک، نوعى دیگر از عذابهاى الهى است. چون عذاب قیامت در مقابل «سوء العذاب» قرار دارد، پس باید «سوء العذاب» عذاب برزخى باشد و شق سوّمى براى آن متصور نیست.
مرحوم علّامه طباطبائى در این زمینه مىنویسد: «اولا، عرضه بر آتش در برزخ است و پس از آن دخول در آتش محقق مىشود و این دخول در آتش شدیدتر از عرضه کردن بر آتش است. ثانیا، عرضه بر آتش قبل از قیام قیامت است که همان عذاب برزخى است؛ عالمى که بین موت و بعث فاصله است. اما دخول در آتش در قیامت تحقق پیدا مىکند. ثالثا، افراد، هم در برزخ و هم در قیامت به عذابى واحد معذّب مىشوند؛ اما برزخیان از دور به وسیله آن عذاب مىشوند، ولى در قیامت داخل در آن عذاب خواهند شد.»۴۳
بسیارى از مفسّران دیگر نیز براى اثبات وجود برزخ و عذاب در آن به این آیه شریفه تمسّک کردهاند.۴۴
وجود بهشت برزخى
«انّى آمنتُ بربّکم فاسمعون قیل ادخل الجنه قال یا لیت قومى یعلمون بما غفر لی ربّى و جعلنى من المکرمین» (یس: ۲۵-۲۶)
علّامه طباطبائى مىفرماید: «خطاب “ادخل الجنه” حاکى از آن است که (مؤمن آل یس) قومش او را کشتند، آنگاه از ساحت الهى به او ندا شد که داخل بهشت شود. و این مطلب را آیه بعد تأیید مىکند؛ یعنى آیه شریفه “و ما انزلنا على قومه من بعده و من جندٍ من السماءِ و ما کنّا منزلین”. پس همینکه واژه “قیل ادخل الجنه” به جاى اخبار از قتل او آورده شده است، اشاره به این معناست که بین کشته شدن او به دست قومش و امر شدن او جهت دخول به بهشت هیچگونه فاصله و انفکاکى نبوده است و گویا قتل او به دست آن مردم، همان امر شدن او براى دخول به بهشت تلقّى شده است.»۴۵
بنابراین، از این آیه شریفه نیز به خوبى حیات برزخى (و بهشت در برزخ) استفاده مىشود و گفتههاى آن شخص (یا لیت قومى یعلمون بما غفر لى ربّى و جعلنى من المکرمین) دلالت بر آن دارد. پس نمىتوان گفت: منظور جنهالخلود است؛ زیرا اولا، دلیلى بر این گفته وجود ندارد. ثانیا، در قیامت همه حقایق براى انسان آشکار مىشود: «لقد کنت فى غفلهٍ من هذا فکشفنا عنک غطاء فبصرک الیوم حدیدٌ»(ق: ۲۲) پس معنا ندارد کسى در قیامت بگوید: «یا لیتَ قومى یعلمون بما غفر لى…»
از آنچه گفته شد، بطلان این سخن روشن مىشود که گفته شود: «امر به داخل شدن به بهشت در هنگام مرگ او اتفاق افتاده.»؛ زیرا او (هنگام مرگ) داخل بهشت نشده بود، بلکه در دنیا به سر مىبرد، در حالىکه این سخن او (یا لیت قومى. . .) پس از دخول به بهشت عنوان مىشود و این صریح قرآن است.
مرگ برزخى
«ربّنا اَمَتنا اثنتین و احییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروجٍ من سبیلٍ.» (غافر: ۱۱) کافران در جهنّم عرض مىکنند: پروردگارا، دوبار ما را میراندى و دوبار ما را زنده کردى. پس به گناهان خود اعتراف داریم. آیا راهى براى خروج ما وجود دارد؟ به نظر مىرسد، مقصود از اماته اول، همان خروج نفس از بدن مادى است و احیاى اول احیا در برزخ است و مراد از اماته دوم، اماتهاى است که پیش از وقوع قیامت صورت مىگیرد و احیاى دوم احیا در قیامت مىباشد. پس آیه شریفه نه تنها بر وجود حیات برزخى دلالت مىکند، بلکه از اماته در برزخ خبر مىدهد.
البته، نباید توهّم کرد که وزان آیه شریفه وزان «کیف تکفرون باللّه و کنتم امواتا فاحیاکم ثُمَّ یُمیتکم ثمَّ یحییکم ثمّ الیه ترجعون» (بقره: ۸۲ ) است؛ یعنى منظور از اماته اول، مرگ قبل از حیات دنیوى است و مراد از اماته دوم، از دنیا رفتن، و مراد از احیاى اول، حیات انسان در دنیا و مراد از احیاى دوم، حیات اخروى است؛ زیرا کلمه «کنتم اموات» غیر از اماته است؛ چرا که اماته به معناى میراندن است و پیش از میراندن هم باید حیاتى باشد تا اماته صادق باشد، در حالىکه پیش از امواتا حیاتى وجود نداشت. بله، کیفیت اماته در برزخ را نمىدانیم، اگرچه احتمالات متعددى داده شده است که در جاى خود باید بررسى شوند. ولى به هر حال، وجود اماته برزخى به خوبى از آیه شریفه استفاده مىشود.
روایات مربوط به برزخ
نه تنها آیات فراوان قرآنى بر وجود و استقلال روح پس از خروج از بدن دلالت مىکنند، بلکه روایات پرشمارى نیز به طور صریح بر مدعا دلالت دارند که عنوان کردن همه آنها از حوصله این مقال خارج است. مرحوم علّامه مجلسى بسیارى از این روایات را در جلد ششم بحارالانوار آوردهاند؛ براى نمونه، به برخى از آنها اشاره مىشود تا بطلان این سخن «در احادیث نیز سخن از خروج روح از بدن در هنگام مرگ وجود ندارد معلوم شود.»۴۶
۱. عن حفص، قال: سمعت موسى بن جعفر (علیه السّلام) یقول: لرجلٍ: «اتُحبُّ البقاء فى الدنیا؟ فقال: نعم. فقال: و لِمَ؟ قال: لقرائهِ قل هو اللّه احدٌ فسکت عنه. فقال له بعد ساعه: یا حفص من مات من اولیائنا و شیعتنا و لم یحسن القرآن علّم فى قبره لیرفع الله به من درجته، فانّ درجاتِ الجنه على قدر آیات القرآن، یقال له اقرأ وارق فیقرؤ ثم یرقى.»۴۷
راستى اگر خروج روح از بدن مطرح نباشد، چگونه شیعیان در قبور تعلیم داده مىشوند؟ آیا همین سلولهایى که خاک شدهاند، تعلیم مىبینند؟!
۲. – . . . انّ ابالحسن (علیه السّلام) قال بعد موت ابن ابى حمزه: «انّه اقعد فى قبره فسئل عن الائمه: فاخبر باسمائهم حتّى انتهى الى… فسئل. فوقف فضرب على رأسه ضربهً امتلأ قبره نارا.»۴۸
اگر روحى وجود ندارد که از بدن خارج شود، آیا طبق روایت مزبور در قبر از سلولهاى بدن على بن حمزه بطائنى سؤال شد و این سلولها جواب دادند و همین قبر مستطیل شکل خاکى مملو از آتش مادى شد؟
۳. انس بن مالک گوید: رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا سه روز کشتههاى جنگ بدر را رها کرد، آنگاه نزد آنها آمده، ایستاد و آنها را ندا کرد و فرمود: «اى اباجهل بن هشام، اى امیه بن خلف، اى عقبه بن ربیعه، آیا آن وعدهاى را که پروردگارتان به شما داده بود حق (و مطابق واقع) یافتید؟! پس به درستى که من آنچه را که پروردگارم به من وعده داده بود، حق یافتم.» عمر که کلام پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را شنید، عرض کرد: یا رسولاللّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، چگونه آنان سخن شما را مىشنوند و کجا مىتوانند سؤال شما را پاسخ دهند، در حالى که مردارى بیش نیستند؟! پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «والذى نفسى بیده، ما انتم باسمع لما اقول منهم و لکنّهم لا یقدرون ان یجیبو»؛ قسم به آنکه جانم در دست اوست، شما نسبت به سخنان من شنواتر از آنها نیستید. اما آنها قدرت پاسخگویى ندارند. سپس امر فرمودند تا آنها را در چاههاى بدر بیفکنند.۴۹
۴. شبیه همین ماجرا پس از خاتمه جنگ جمل نیز اتفاق افتاد، آنگاه حضرت امیر (علیه السّلام) به همراه عمّار یاسر و عدهاى از اصحابش در اطراف کشتههاى جنگ دور مىزدند، به کعب بن ثور رسیدند. حضرت فرمود تا او را نشاندند، سپس خطاب به او فرمودند: «اى کعب بن ثور، آنچه را که خدا به من وعده داده بود حق (و مطابق واقع) یافتم. آیا تو هم آنچه را خدا وعدهات داده بود حق یافتى؟» سپس فرمود: تا او را به پهلو بخوابانند، سپس از (جنازه او) عبور کرد، نظر مبارکش به طلحه افتاد که روى زمین افتاد بود. فرمود تا او را نشاندند، آنگاه خطاب به او همان مطلبى را که به کعب بن ثور فرموده بود، گفت: آنگاه دستور داد تا او را به پهلو بخواباندند.
در این هنگام، مردى جلوى آن حضرت ایستاد و عرض کرد: (این افراد شایستگى ندارند تا با آنها سخن گفته شود) اینان مردهاند و کلام شما را نمىشنوند؛ جواب شما را هم نمىدهند. حضرت فرمودند: «هر آینه اینان کلام را مىشنوند؛ همانطورى که اصحاب قلیب(چاه بدر) کلام رسول خدا را شنیدند، و اگر مأذون در جواب دادن بودند، تعجب مىکردى.»۵۰
این دو روایت که مربوط به جنگهاى بدر و جمل هستند گویاى وجود عالم برزخ مىباشند.
۵. یونس بن یعقوب از امام صادق (علیه السّلام) نقل مىکند که فرمودند: هنگامى که شخص از دنیا برود (کسانى که پیش از او درگذشته و از دنیا رفتهاند) نزد او جمع گشته درباره کسانى که وفات کرده یا در دنیا باقى ماندهاند از او سؤال مىکنند، پس اگر (شخص مورد سؤال) در گذشته و بر آنها وارد نشده است، مىگویند: سقوط کرده سقوط کرده. (یعنى اگر از نیکان بود، اکنون نزد ما بود. پس باید در جهنم باشد) و (آنگاه) بعضى از آنها به بعضى دیگر گویند: او (تازه وارد) را رها کنید تا استراحت کند؛ چرا که امورى از (قبیل رنج و مرارتهاى) مرگ بر او گذشته است.۵۱
به بعضى از آیات نیز استدلال کردهاند مبنى بر اینکه هر چه هست همین بدن است و چیز دیگرى وجود ندارد تا از بدن جدا شود و هرچه هست همان است که در قبر مىگذارند؛ مثلا، آیاتى از قبیل «ثمَّ اماته فاقبره» (عبس: ۴۳) و آیاتى دیگر بعضى آیات نیز دلالت دارند که انسان در قبر در بى خبرى محض به سر مىبرد. چنین استدلالى نیز فاسد و بطلان آن روشن است.
کسانى که به چنین استدلالهاى سستى تمسّک مىکنند، براى این است که توجهى به سایر آیات قرآنى ندارند و گمان مىکنند همین که قرآن بفرماید – مثلا – «افلا یعلم اذا بعثر ما فى القبور» (عادیات: ۹) و یا بفرماید: «یوم یخرجون» (معارج: ۴۳) دلالت مىکنند بر اینکه انسان فقط همین بدن است و روح هم چیزى جداى از بدن نیست. راستى اگر قرآن مىفرماید: «واللّه اخرجکم من بطون امّهاتکم لا تعلمون شیئ» – با توجه به آنچه در مورد اثبات روح مجرّد و استدلال آن گذشت – آیا مىتوان گفت: منظور از ضمیر «کُم» یعنى فقط بدن، و روح را شامل نمىشود؟ (و همین مطلب را در ذیل آیه شریفه «ثمَّ نخرجکم طفل» نیز بگوییم؟) پس منظور از «کُم» در این آیه شریفه یعنى «شم» مجموع روح و بدن مىباشد و آیاتى که گفته شد، بر وجود چیزى غیر از بدن دلالت نمىکند. این ادعایى بدون دلیل است؛ چه اشکالى دارد که گفته مىشود: همانگونه که نطفه تبدیل به علقه و مضغه گشته است، سپس در او انشاى روح مىشود و از بدن خارج مىگردد، بدن بىجان آدمى هم پس از دفن و پس از مدت مدیدى که تبدیل به خاک شد، دوباره روح در آن دمیده شود و از خاک خارج گردد. این مطلب با کدامیک از آیات قرآنى یا روایات منافات دارد؟ همانگونه که در آنجا مىفرماید: «واللّه اخرجکم من بطون امّهاتکم» اینجا هم مىفرماید: «فاذا هم من الاجداث الى ربّهم ینسلون» و در هر دو مورد، خروج روح و بدن منظور باشد. پس همانگونه که ممکن است منظور از «نفس» در بعضى از آیات روح مجرّد باشد و گاهى مجموع روح و بدن، همین مسأله در مورد ضمایرى همچون «کُم» و «هُم» نیز ممکن است مطرح باشد.
علاوه بر این، با توجه به آیه شریفه «وضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحیى العظام و هى رمیمٌ قل یحییها الّذى انشأها اوّل مرّهٍ و هو بکلِّ خلقٍ علیم» (یس: ۷۹- ۷۸) مسأله روشنتر مىشود؛ یعنى همین اجساد و استخوانهاى پوسیده را خداى قادر متعال زنده مىکند و سپس افراد در عرصه محضر حضور پیدا مىکنند. پس معلوم مىشود: این استخوانها در زمانى پوسیده بودند و روحى در بدن نداشتند، سپس مجددا زنده شدند. زنده شدن استخوانها و بدنها هم به همان وجودى بستگى دارد که هنگام مرگ از آنها مفارقت کرده است، و آن روح مجرّد آدمى است که تا وقتى به بدن تعلق نگیرد، هیچگونه حیات و علم و قدرتى ندارد و تمام انسانیت و شخصیت آدمى به آن بستگى دارد.
پي نوشت :
۲۹- سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج ۱۵، ص ۲۰۰.
۳۰- الآلوسى البغدادى، روح المعانى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج ۱۹، ص ۴.
۳۱- الجوهرى، الصحاح، بیروت، دارالعلم، ج ۱، ص / ۴۱۹احمدبن فارس، پیشین، ج ۱، ص / ۳۳۳ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دارالمصادر، ج ۱، ص ۳۷۵.
۳۲- الصدوق، الخصال، اسلامى، ج ۱، ص ۱۳۵، ص باب الثلاثه.
۳۳- محمدبن یعقوب کلینى، الکافى، اسلامیه، ج ۳، ص ۲۴۲.
۳۴- محمدباقر مجلسى، پیشین، ج ۶، ص ۲۱۸.
۳۵- همان، ص / ۲۴۶الحویزى، نورالثقلین، ج ۳، ص ۵۵۸.
۳۶- محمدباقر مجلسى، پیشین، ص / ۲۶۷محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ص ۲۴۲.
۳۷- محمدباقر مجلسى، پیشین، ص / ۲۴۲ص ۲۷۱.
۳۸- محمدباقر مجلسى، پیشین، ص / ۲۴۲ص ۲۷۱.
۳۹- ناصر رسولى بیرامى، پیشین، ص / ۵۷ص ۵۹.
۴۰- ناصر رسولى بیرامى، پیشین، ص / ۵۷ص ۵۹.
۴۱- الفیومى، مصباح المنیر، قم، دارالهجره، ج ۲، ص ۶۵۶.
۴۲- سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج ۱۵، ص ۶۸.
۴۳- سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج ۱۷، ص ۳۳۵.
۴۴- ر.ک: الآلوسى البغدادى، پیشین، ج ۲۴، ص/۷۴ ابن حیان الاندلسى، تفسیر البحر المحیط، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۲، ج ۹ ،ص / ۲۶۲القرطبى، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ۱۴۱۶، ج ۱۵، ص ۳۱۸.
۴۵- سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ص ۷۹.
۴۶- ناصر رسولى بیرامى، پیشین، ص ۵۷.
۴۷- محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج ۲، ص ۵۷۰.
۴۸- محمدباقر مجلسى، پیشین، ص ۲۴۶.
۴۹- صحیح مسلم، ج ۵، ص / ۳۹۵شیخ الصدوق، من لا یحضره الفقیه، بیروت، ج ۱، ص ۱۱۴.
۵۰- الشیخ المفید، الجمل و النصره فى حرب البصره، قم، منشورات مکتبه الداورى، ص ۲۰۹.
۵۱- محمدبن یعقوب الکلینى، پیشین، ج ۳، ص ۲۴۴.
منبع: ماهنامه معرفت ،شماره ۷۲
/س