در جواب اين سؤال مطالب زير قابل طرح است:
1 . مطلب اول: اينكه روايات و احاديث متعددي كه در ردّ، بطلان و مذمّت فرقه صوفيه بدون استثناء وارد شدهاند كافي است براي اينكه ما اعتقاد به بطلان و انحراف و گمراهي آنان داشته باشيم چون براي هيچ كسي از شيعيان ائمه طاهرين ـ عليهم السّلام ـ ممكن نيست كه از امامانشان پيروي نكنند و به سوي مخالفين آنان ميل پيدا كنند مگر اينكه از پيروي امامان معصوم و شيعه بودن خارج شده باشند در اينجا به ذكر يك روايت اكتفاء ميكنيم:احمد ابن نصر بزنطي ميگويد: مردي از اصحاب به امام صادق ـ عليه السلام ـ عرض كرد كه در زمان ما قومي پديد آمده است كه به آنان صوفيه گفته ميشود. شما درباره آنان چه نظري داريد؟ امام فرمود: آنها دشمنان ما هستند هر كه به سوي آنان ميل پيدا كند از آنان خواهد بود و با آنها محشور خواهد شد و زود است كه اقوامي به وجود آيد در حالي كه محبت ما را ادعا ميكنند, به سوي آنها ميل پيدا كرده و خودشان را شبيه آنان ساخته و اقوال آنها را تأويل كرده و خودشان را به لقب آنها ملقب مينمايند پس آگاه باشيد هر كه به سوي آنها ميل پيدا كند از ما نيست و ما از او بيزاريم. و هر كه آنان را انكار كرده و ردّ كند گويا مثل كسي است كه با كفّار در حضور پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ جهاد كرده باشد.[1]در اين روايت به صراحت بطلان تصوف بيان شده و حتي عدهاي كه ادعاي محبت اهل بيت و شيعه بودن را هم بكنند هيچ تأثيري در اين حكم ايجاد نميشود و راه باطل را رفته و گمراه گرديده است. و در نتيجه هر كاري خارقالعادهاي هم كه از آنان سر بزند دليل بر حقانيت آنها نميتواند باشد.
2 . مطلب دوم اينكه در طول تاريخ اسلام از بين اصحاب ائمه طاهرين و علماء دين و فقهاء و مراجع تقليد يك نفر هم پيدا نشده است كه در تأييد تصوف و حالات آنان و نيز نسبت به كارهاي خارقالعاده كه احياناً يا ادعاءً از آنان صادر ميشود سخني گفته باشد بلكه اين سلسله پاك و راهنمايان واقعي به سوي راه مستقيم الهي كه توسط امامان و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به خدا وصل ميشوند بالاتفاق حتّي فقهاء و علماء اهل تسنّن، فرقه صوفيه را با تمام حالات و رفتار و اعمالشان، مورد نكوهش و مذمّت قرار داده و معتقدند كه هيچ ربطي به دين مقدس اسلام ندارد و لذا حتي يك نفر هم در بين اين طائفه مقدس پيدا نميشود كه راه تصوف را رفته باشد تا حالات عارفانه عجيبي عارض آنان گردد. البته عرفاي واقعي كه راه امامان معصوم را در عرفان طي كردهاند چنين ادعاهائي نميكنند ولو ممكن است به درجات عالي از عرفان برسند.
3 . مطلب سوم اين است كه اكثر افعال و كارهاي برنامهريزي شده در تصوف براي رسيدن به اين درجات و كمالات كه منجر به حصول حالات روحي و عرفاني عجيبي بشود و به تبع آن صوفي بتواند كارهاي خارقالعاده انجام بدهد در شريعت اسلام حرام ميباشد [مانند تعشق، غناء، سماع، رقص و خصوصاً رياضتهاي شديد و طاقتفرسا] پس با اين وصف ممكن نيست كه حالاتي كه در دراويش و اولياء صوفيه به وجود ميآيد و يا كارهاي عجيب و غريبي كه از آنها صادر ميشود عطأ الهي باشد
4 . مطلب چهارم اينست كه در رابطه با عارض شدن حالات روحي و عرفاني و افعال خارقالعاده صوفيان و دراويش ميتوان امور زير را مطرح نمود:
الف) امر اول اينكه مجرد عارض شدن حالات عجيب و غريب روحي و رواني و صادر شدن كارهاي خارقالعاده دليلي بر حقانيت آورنده آن نميباشد چون هيچ رابطه منطقي بين آنها وجود ندارد و لذا مرتاضان هندي و چيني و نيز ساحران نيز داراي حالات روحي و رواني غيرمعمولي بوده و از عهدة كارهاي خارقالعاده و غير معمولي برميآيند. و اين چيزي نيست كه قابل انكار باشد قويترين شاهد بر اين مطلب سحرة فرعون است كه در قرآن از آنان ياد شده است. پس همانطوري كه كارهاي ساحران از طريق اسباب و مسببات تحقق پيدا ميكند. كارهاي مرتاضين و صوفيه با فرض تحقق كارهاي خارقالعاده از صوفيه نيز از طريق اسباب و علل آن قابل تحقق ميباشد منتهي هر كس به اين اسباب و علل علم نداشته و آنان با علومي كه در اين رابطه وضع شده – ولو از نظر شرع مقدس از علوم محرّم بشمار ميآيد ـ دست به اين اسباب و علل پيدا كرده و بر طبق ناموس طبيعت و يا با رياضت و تمرين نفس خودشان ميتوانند كارهايي انجام بدهند كه ديگران قادر بر آن نيستند. چنانچه كه انسان در بعد مادي و جسماني خود نيز با تمرينهاي ممتد مثل ورزشهاي رزمي و حركات ژيمناستيكي بر ايجاد كارهاي غير معمول قدرت پيدا ميكند. پس افعال و كارهاي خارقالعادهاي كه از نفس انسان صادر ميشود هيچ ربطي به مؤمن بودن و كافر بودن و صفات ديگر اعتقادي و امثال اينها ندارد. علامه طباطبايي در ضمن بحث مفصلي در زمينه معرفت نفس و اشتغال به آن در اين رابطه ميفرمايد كه مسئلةرياضت نفس و معرفت و اشتغال به آن امري نيست كه مسلمانان آن را در قالب تصوف و عرفان اختراع كرده باشند بلكه اين عمل در بين امم گذشته مثل بودائيان، هنديان، نصاري و… بخاطر آثار عجيب و غريبي كه بر آن مترتب ميگردند مرسوم بوده است و امروز هم در ميان ملتهاي مختلف با عقايد و اديان مخالف بين آنها نيز رايج ميباشد. و لذا در جاي ديگر ميگويد: دين، هر ديني ميخواهد باشد به تصوف و عرفان ربطي ندارد. دين يك چيز است و تصوف و عرفان چيزي ديگر است و نيز ميگويد: اين حوادث عجيب و غريبي كه از نفوس صلحاء به عنوان كرامت و نيز از نفوس غير اهل صلاح صادر ميشوند اكثر آنان از اسباب قريبه آنها غافلاند و آن امور خارقالعاده را بدون توسط واسطهاي به خدا نسبت ميدهند. ولو اين نسبت به يك معني درست است چنانچه كه در اسباب مادي نيز چنين نسبتي قابل صدق است لكن اسباب قريب در امور نفساني نيز در كار است كه موجب ايجاد كارهاي مسانخ با آنها ميشود. و در آخر رياضت كشان را به دو طائفه تقسيم نموده كه برخي به اين كارها به خاطر پيدا كردن راهي براي معيشت و اعمال ساير اغراض خود روي ميآورند و برخي فقط با خود نفس كار دارند.[2]ب) امر دوم اين است كه با اين نمايشات دراويش و اولياء صوفيه نه تنها هيچ چيزي قابل اثبات نيست بلكه هيچ اثر مثبت و نافع نه براي خودش و نه براي ديگران بر اين حالات روحي و امور خارقالعاده مترتب نميگردد چيزي كه بر آن مترتب ميشود فقط سرگرمي بينندگان ميباشد. و هدف از زندگي در اين دنيا اينست كه انسان به سعادت واقعي و ابدي نائل گردد و سعادت واقعي ميسر نميشود مگر با عمل به دستورهاي الهي و اطاعت از پيامبر و امامان معصوم كه انسان را به راه مستقيم خداوند هدايت ميكنند. اما داشتن حالات روحي و انجام كارهاي خارقالعادة نه موجب هدايت و سعادت خود درويش ميشود و نه باعث هدايت بينندگان و تماشاچيان و مايه سعادت آنان ميگردد بلكه بالاتر از اينها موجبات گمراهي و دوري از راه مستقيم الهي را براي آنان فراهم ميكند. در اين رابطه از بايزيد كه يكي از بزرگان بنام صوفيه است ولو كارهاي عجيب و غريب به او نيز نسبت داده شده چنين نقل شده است كه كسي به او گفت فلان شخص در يك شب به مكه ميرود. او در جواب گفت كه شيطان هم در يك لحظه از مشرق به مغرب ميرود. و نيز به او گفتند كه فلان شخص بر آب راه ميرود. او گفت كه ماهي در آب و مرغ در هوا عجبتر از آن بجا ميآورد. و خودش در آخر ميگويد: «اگر ببينيد مردي سجاده بر آب گسترده و در هوا مربع نشسته تا اعمال او را در اوامر و نواهي نبينيد فريب او را نخوريد.[3]ج) اكثر كساني كه خودشان را درويش و صوفي معرفي ميكنند از خدعه و نيرنگ براي به دام انداختن جاهلان و سادهلوحان استفاده ميكنند تا از اين طريق به اهدافي كه در نظر دارند برسند، امام رضا ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: «هيچ كسي قائل به تصوف نميشود مگر براي خدعه يا گمراه كردن مردم و يا به خاطر حماقت. اما اگر كسي از باب تقيه خود را صوفي بنامد گناهي بر او نيست».[4] بنابراين ملاحظه وضعيت شخصي و انگيزههاي پنهاني و خواستهاي مختلف دروني يك درويش و وليّ صوفيه انسان را در شناخت حالات و كارهاي كه انجام ميدهد كمك ميكند. بنده خودم پيرو مرشدي را از تبار صوفيان ميشناسم كه براي گول زدن مردم به انگيزه جمعآوري هداياي بسيار، بسيار كلان و نيز تسلط بر ناموس مردم، برنامهاي در منزل خودش طرحريزي كرده بود كه غيبگويي او را در نزد آورندگان هدايا ثابت كند و آن به اين كيفيت بود كه خدمتكاران متعدد خودش را به اسمهاي بادام، گردو، گوسفند، گندم، روغن و امثال اينها در پيش خودش معين كرده بود و به هر كدام سپرده بود كه اگر كسي هديهاي از اين قبيل آورد بايد آن خدمتكاري كه فقط خودش ميدانست كه اسمش موافق با هديهاي آورده شده است آورنده هديه را پيش او ببرد تا او بدون اينكه هديه را ببيند پيش از پيش بگويد كه او چه آورده است!
د) حالات روحي و عرفاني كه از طرف صوفيه و درويشها به تمايش گذاشته ميشود. عرفاني بودن و الهي بودن آن اصلاً استدلال پذير نبوده و قابل اثبات نميباشد بلكه رفتار و حالات غير عادي آنان شبيه به ديوانگي، مستي و نشئه بودن است كه اين حالات در معتادان مواد مخدر و نشئهآور، نيز به وضوح ديده ميشود. مثلاً درباره شبلي صوفي معروف بغداد ميگويند كه چند شبانه روز در زير درختي رقص ميكرد و ميگفت هو هو، گفتند اين چه حالست؟ گفت اين فاخته بر اين درخت ميگويد كوكو، من نيز موافقت او را كرده و ميگويم هو هو و گويند تا شبلي خاموش نشد فاخته خاموش نشد.[5] اين حالي كه بر شبلي عارض شده و از اين قبيل حالاتي كه در حلقههاي صوفيانه به چشم ميخورد هيچ نوع ارزش معنوي، ديني و حتي انساني نميتواند داشته باشد. و كارهاي خارقالعاده آنان نيز وضع بهتر از حالات روحي و رواني آنها ندارد. چون بيشتر كارهاي آنان به عنوان كرامت از حوزة ادعا و نسبت خارج نيست و اصلاً در منظر ديگران صورت نگرفته است و اگر هم صورت بگيرد هيچ نوع ارزشي بر آن مترتب نگشته بلكه فقط ميتواند به عنوان سرگرمي تلقي گردد، مثلاً از رابعه عدويه نقل ميكند كه به مكه ميرفت ناگاه در ميان راه، كعبه را ديد كه به استقبال او ميآيد. رابعه گفت: مرا ربّالبيت ميبايد، بيت را چكنم!![6] اولاً همچو چيزي را چه كسي از او ديده است جز اينكه خودش گفته است يا کسي ديگري به او نسبت داده است. ثانياً بر فرض محال همچو چيزي اگر واقع شده باشد چه نفع شخصي و يا اجتماعي اعم از معنوي و يا مادي بر آن مترتب ميگردد؟ بنابراين نه حالات عارض بر آنان و نه كارهاي خارقالعادة ادعائي آنها هيچكدام هيچگونه دلالت بر حقانيت و تأييد آنها از طرف خداوند ندارد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . تاريخ فلسفه و تصوف، تأليف علي نمازي شاهرودي
2 . عارف و صوفي چه ميگويد، تأليف جواد تهراني
3 . حديقة الشيعه از ص 558 ـ 605 تأليف مقدس اردبيلي
پي نوشت ها:
[1] . مقدس اردبيلي، احمد بن محمد، حديقة الشيعه، ص 562، انتشارات علميه اسلاميه، و قمي شيخ عباس، سفينة البحار، 5 / 198 دارالاسوة للطباعة و النشر، اول 1414 ق.
[2] . علامه طباطبايي، محمد حسين، الميزان (ترجمه سيد محمد باقر موسوي)، ج 6، مركز نشر فرهنگي رجاء.
[3] . دكتر غني، قاسم، تاريخ تصوف در اسلام، ص 262، انتشارات زوار، تهران، دهم 1340 ش.
[4] . قمي، شيخ عباس، سفينة البحار، 5 / 200، دارالاسوة للطباعة و النشر، اول 1414 ق.
[5] . تهراني، جواد، عارف و صوفي چه ميگويد، ص 92، بنياد بعثت ششم، 1363ش.
[6] . همان، ص 79.