مو جود عقلاً به دو قسم تقسیم می شود . موجود یا غنیّ بالذات است یا غنیّ بالذات نیست . به عبارت دیگر موجود یا عین وجود است یا عین وجود نیست . موجودی که عین وجود و غنیّ بالذات است واجب الوجود نامیده می شود ؛ وموجودی که عین وجود نیست ممکن الوجود گفته می شود . موجوداتی مثل انسان ، سنگ ، فرشته و جنّ ممکن الوجودند ؛ یعنی اینها عین وجود نیستند بلکه ماهیّتند ؛ و ماهیّت نسبتش به وجود وعدم یکسان است ؛ یعنی می تواند باشد ومی تواند نباشد . لذا نمی توان گفت انسان وجود است.؛ بلکه باید گفت انسان وجود دارد؛ چون ممکن است انسان وجود نداشته باشد؛ کما اینکه زمانی وجود نداشته است . اگر انسان عین وجود بود همواره باید می بود ؛ چون عدم ، نقیض وجود است ؛ ومحال است وجود، عدم گردد.ممکن الوجود از آن جهت که نسبتش به وجود وعدم یکسان است نیازمند علتی است که به او وجود دهد ؛ وغیر از خود وجود چیزی نیست که به آن وجود دهد. لذا زمانی به ماهیت انسان وجود داده نشده بود پس موجود نبود ؛ و حال به آن وجود داده شده پس موجود شده است . ماهیّاتی نیز هستند که به آنها وجود داده نشده است لذا موجود نشده اند مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و… پس ملاک احتیاج به علّت ممکن الوجود بودن است.
واجب الوجود موجودیست که عین وجود است و از سنخ ماهیّت نیست ؛ چون اگر ماهیت داشت باید کسی به او وجود می داد. بنابراین خدا عین وجود است؛ و حقیقت وجود یکی بیش نیست و الّا لازم می آمد که نقیض آن (عدم ) نیز زیاد باشد در حالی که عدم چیزی نیست که زیاد هم باشد. پس خدا وجود است ؛ و عین غنی و بی نیازی است ؛ ومعنی ندارد که گفته شود چه کسی به خدا (وجود مطلق ) وجود داده است ؛ چون وجود ، خودش وجود است و نیازی به وجود دهنده ندارد ؛ منظور از بی نیازی واجب الوجود نیز همین است که نیاز به علت ندارد . چون همه کمالات ناشی از وجود وظهورات و اوصاف وجودند. ماهیت نه عالم است نه جاهل ؛ نه قویست نه ضعیف ؛ نه زنده است نه مرده . وقتی به ماهیت ، وجود افاضه شد صفات کمال نیز به اندازه ی مرتبه ی وجودیش به آن افاضه می شود؛ به عبارت دیگر کمالات یک موجود ممکن، ظهورات وجودی است که به او داده شده است ؛ و در واقع هر کمالی که در ممکن الوجود است ظهور کمالات واجب الوجود است در رتبه وجودی ممکن الوجود .
خلاصه مطلب اینکه واجب الوجود بودن عین بی نیاز بودن و عین غنیّ بالذات بودن است . لذا ما نا محدود بودن را برای واجب الوجود فرض نکرده ایم بلکه اولاً نامحدود بودن در معنی خود واجب الوجود نهفته است کما اینکه بی نیازی او هم در معنی وجوب وجود نهفته است در واقع تصور واجب الوجود محدود یا واجب اوجود نیازمند مثل تصور مثلث چهار گوش است . آیا می توان گفت که این فرض ماست که مثلث را سه گوش تصور می کنیم ؟ آیا می توان گفت که ممکن است شکلی مثلث باشد ولی در عین حال سه گوش هم نباشد . لذا با اثبات واجب الوجود ، نا محدود بودن و بی نیازی آن نیز اثبات شده است . و مراد از اینکه خدا محدود نیست ایننیست که خدا دارای طول وعرض و ارتفاع بی نهایت است ؛ بلکه مقصود این است که خدا حدّ منطقی یا فلسفی ندارد ؛ چون حدّ یک شی ماهیت آن است. وماهیت شئ همان تعریف شئ است که چیستی آن شئ را بیان می کند و خدا چیستی ندارد. وقتی می پرسیم فلان موجود چیست؟جوابی که داده می شود همان ماهیت شئ است و خاصیت این جواب این است که آن شئ را از اشیاء دیگر متمایز می کند ؛ و تمایز وقتی معنی دارد که موجود در عرض موجود دیگر باشد ؛ و خدا در عرض هیچ موجودی نیست . در استدلال بر نامحدود بودن خدا اگر از نیاز استفاده می شود در واقع از ماهیت استفاده می شود چون ملاک نیاز ، امکان است و امکان لازمه ی ماهیت است ؛ لذا از نیاز خدا ماهیت داشتن آن لازم می آید و ماهیت وجود نیست چه رسد که واجب الوجود باشد. اما این روش استدلال چندان جالب نیست . همچنین گفتنی است که در استدلالی که حضرت عالی ذکر کرده اید به جای کلمه « دور » باید « تسلسل » گذاشته شود ؛ یعنی از نیاز خدا لازم می آید که او علتی داشته باشد و اگر علت او نیز نیازمند باشد لازم می آید که آن نیز علتی داشته باشد و …تا بی نهایت.
صورتهای صحیح این استدلال به اشکال مختلفی بیان شده است که به برخی از آنها اشاره می کنیم :
تقریر اول
هر موجود محدودی دارای ماهیت است؛ چون ماهیت، حدّ وجود است؛ و امکان لازمه ی ماهیّت است. پس هر موجود محدودی ممکن الوجود است و هیچ ممکن الوجودی واجب الوجود نیست پس هیچ موجود محدودی واجب الوجود نیست.
تقریر دوم
وجود یک حقیقت مشکک(دارای مراتب) است؛ و واجب الوجود بالاترین مرتبه وجود است. در سلسله مراتب وجود هر مرتبه از وجود نسبت به مرتبه بالاتر از خود محدود است(نسبت به مافوق خود صعف وجودی دارد). حال اگر واجب الوجود محدود باشد لازم می آید که بالاتر از واجب الوجود نیز وجودی باشد تا واجب الوجود نسبت به آن ضعیف و محدود باشد واین خلف است چون در تعریف واجب الوجود گفتیم که واجب الوجود بالاترین مرتبه وجود است.
تقریر سوم
واجب الوجود یعنی بالاترین حد وجود(اشدّ الوجود) و اگر واجب الوجود محدود باشد لازم می آید که فاقد برخی کمالات باشد؛ و هر کمالی امر وجودی است. پس اگر واجب الوجود محدود باشد، لازم می آید که فاقد مرتبه ای از وجود باشد و فاقد مرتبه ای از وجود نمی تواند بالاترین مرتبه وجود باشد . پس اگر واجب الوجود محدود باشد لازم می آید که واجب الوجود نباشد و این خلف است.
در این استدلالها مشاهده می فرمایید که از « نیاز » استفاده نمی شود .اگر معنی درست واجب الوجود ( وجود صرف ) به درستی تصور شود ، نامحدود بودن آن ( بدون ماهیت بودن آن ) امری بدیهی است ؛ لذا این براهین همگی تنبیهی هستند. اشکال حضرت عالی نیز ناشی تصور نادرست مفهوم واجب الوجود است . شما در واقع واجب الوجود را موجودی ماهیت دار و ممکن الوجود تصور نموده اید . وقتی می فرمایید « واجب الوجود ممکن است محدودیت داشته باشد و نیازی هم به داشتن کمالاتی که ندارد نداشته باشد» از جمله ی« ممکن است محدودیت داشته باشد» لازم می آید که در واجب الوجود امکان راه داشته باشد ؛ در حالی که وجوب با امکان جمع نمی شود . و از جمله « و نیازی هم به داشتن کمالاتی که ندارد » لازم می آید که عدم در ساحت واجب الوجود راه یابد ؛چون نداشتن ، امر عدمی است ؛ و عدم با واجب الوجود که وجود صرف است قابل جمع نیست ؛ برخلاف موجود ماهوی که قرین امور عدمی است ؛ چون حدود و قیود امر عدمی هستند . لذا حکما گفته اند : « کلّ ممکنٌ زوجٌ ترکیبیٌّ من وجودٍ وعدم ٍ »
توجه: کلمه «بی نهایت» گر چه گاه به معنی «نامحدود » به کار می رود ولی استعمال غالب آن در باب کمّ منفصل(اعداد) و کمّ متصل(خط و سطح و حجم و زمان) است به این جهت بهتر است در مورد خداوند متعال از کلمه «نامحدود » ستفاده شود.
واجب الوجود موجودیست که عین وجود است و از سنخ ماهیّت نیست ؛ چون اگر ماهیت داشت باید کسی به او وجود می داد. بنابراین خدا عین وجود است؛ و حقیقت وجود یکی بیش نیست و الّا لازم می آمد که نقیض آن (عدم ) نیز زیاد باشد در حالی که عدم چیزی نیست که زیاد هم باشد. پس خدا وجود است ؛ و عین غنی و بی نیازی است ؛ ومعنی ندارد که گفته شود چه کسی به خدا (وجود مطلق ) وجود داده است ؛ چون وجود ، خودش وجود است و نیازی به وجود دهنده ندارد ؛ منظور از بی نیازی واجب الوجود نیز همین است که نیاز به علت ندارد . چون همه کمالات ناشی از وجود وظهورات و اوصاف وجودند. ماهیت نه عالم است نه جاهل ؛ نه قویست نه ضعیف ؛ نه زنده است نه مرده . وقتی به ماهیت ، وجود افاضه شد صفات کمال نیز به اندازه ی مرتبه ی وجودیش به آن افاضه می شود؛ به عبارت دیگر کمالات یک موجود ممکن، ظهورات وجودی است که به او داده شده است ؛ و در واقع هر کمالی که در ممکن الوجود است ظهور کمالات واجب الوجود است در رتبه وجودی ممکن الوجود .
خلاصه مطلب اینکه واجب الوجود بودن عین بی نیاز بودن و عین غنیّ بالذات بودن است . لذا ما نا محدود بودن را برای واجب الوجود فرض نکرده ایم بلکه اولاً نامحدود بودن در معنی خود واجب الوجود نهفته است کما اینکه بی نیازی او هم در معنی وجوب وجود نهفته است در واقع تصور واجب الوجود محدود یا واجب اوجود نیازمند مثل تصور مثلث چهار گوش است . آیا می توان گفت که این فرض ماست که مثلث را سه گوش تصور می کنیم ؟ آیا می توان گفت که ممکن است شکلی مثلث باشد ولی در عین حال سه گوش هم نباشد . لذا با اثبات واجب الوجود ، نا محدود بودن و بی نیازی آن نیز اثبات شده است . و مراد از اینکه خدا محدود نیست ایننیست که خدا دارای طول وعرض و ارتفاع بی نهایت است ؛ بلکه مقصود این است که خدا حدّ منطقی یا فلسفی ندارد ؛ چون حدّ یک شی ماهیت آن است. وماهیت شئ همان تعریف شئ است که چیستی آن شئ را بیان می کند و خدا چیستی ندارد. وقتی می پرسیم فلان موجود چیست؟جوابی که داده می شود همان ماهیت شئ است و خاصیت این جواب این است که آن شئ را از اشیاء دیگر متمایز می کند ؛ و تمایز وقتی معنی دارد که موجود در عرض موجود دیگر باشد ؛ و خدا در عرض هیچ موجودی نیست . در استدلال بر نامحدود بودن خدا اگر از نیاز استفاده می شود در واقع از ماهیت استفاده می شود چون ملاک نیاز ، امکان است و امکان لازمه ی ماهیت است ؛ لذا از نیاز خدا ماهیت داشتن آن لازم می آید و ماهیت وجود نیست چه رسد که واجب الوجود باشد. اما این روش استدلال چندان جالب نیست . همچنین گفتنی است که در استدلالی که حضرت عالی ذکر کرده اید به جای کلمه « دور » باید « تسلسل » گذاشته شود ؛ یعنی از نیاز خدا لازم می آید که او علتی داشته باشد و اگر علت او نیز نیازمند باشد لازم می آید که آن نیز علتی داشته باشد و …تا بی نهایت.
صورتهای صحیح این استدلال به اشکال مختلفی بیان شده است که به برخی از آنها اشاره می کنیم :
تقریر اول
هر موجود محدودی دارای ماهیت است؛ چون ماهیت، حدّ وجود است؛ و امکان لازمه ی ماهیّت است. پس هر موجود محدودی ممکن الوجود است و هیچ ممکن الوجودی واجب الوجود نیست پس هیچ موجود محدودی واجب الوجود نیست.
تقریر دوم
وجود یک حقیقت مشکک(دارای مراتب) است؛ و واجب الوجود بالاترین مرتبه وجود است. در سلسله مراتب وجود هر مرتبه از وجود نسبت به مرتبه بالاتر از خود محدود است(نسبت به مافوق خود صعف وجودی دارد). حال اگر واجب الوجود محدود باشد لازم می آید که بالاتر از واجب الوجود نیز وجودی باشد تا واجب الوجود نسبت به آن ضعیف و محدود باشد واین خلف است چون در تعریف واجب الوجود گفتیم که واجب الوجود بالاترین مرتبه وجود است.
تقریر سوم
واجب الوجود یعنی بالاترین حد وجود(اشدّ الوجود) و اگر واجب الوجود محدود باشد لازم می آید که فاقد برخی کمالات باشد؛ و هر کمالی امر وجودی است. پس اگر واجب الوجود محدود باشد، لازم می آید که فاقد مرتبه ای از وجود باشد و فاقد مرتبه ای از وجود نمی تواند بالاترین مرتبه وجود باشد . پس اگر واجب الوجود محدود باشد لازم می آید که واجب الوجود نباشد و این خلف است.
در این استدلالها مشاهده می فرمایید که از « نیاز » استفاده نمی شود .اگر معنی درست واجب الوجود ( وجود صرف ) به درستی تصور شود ، نامحدود بودن آن ( بدون ماهیت بودن آن ) امری بدیهی است ؛ لذا این براهین همگی تنبیهی هستند. اشکال حضرت عالی نیز ناشی تصور نادرست مفهوم واجب الوجود است . شما در واقع واجب الوجود را موجودی ماهیت دار و ممکن الوجود تصور نموده اید . وقتی می فرمایید « واجب الوجود ممکن است محدودیت داشته باشد و نیازی هم به داشتن کمالاتی که ندارد نداشته باشد» از جمله ی« ممکن است محدودیت داشته باشد» لازم می آید که در واجب الوجود امکان راه داشته باشد ؛ در حالی که وجوب با امکان جمع نمی شود . و از جمله « و نیازی هم به داشتن کمالاتی که ندارد » لازم می آید که عدم در ساحت واجب الوجود راه یابد ؛چون نداشتن ، امر عدمی است ؛ و عدم با واجب الوجود که وجود صرف است قابل جمع نیست ؛ برخلاف موجود ماهوی که قرین امور عدمی است ؛ چون حدود و قیود امر عدمی هستند . لذا حکما گفته اند : « کلّ ممکنٌ زوجٌ ترکیبیٌّ من وجودٍ وعدم ٍ »
توجه: کلمه «بی نهایت» گر چه گاه به معنی «نامحدود » به کار می رود ولی استعمال غالب آن در باب کمّ منفصل(اعداد) و کمّ متصل(خط و سطح و حجم و زمان) است به این جهت بهتر است در مورد خداوند متعال از کلمه «نامحدود » ستفاده شود.