طلسمات

خانه » همه » مذهبی » بنياد اخلاق در قرآن

بنياد اخلاق در قرآن

بنياد اخلاق در قرآن

اهميت اخلاق در قرآن به تبيين و تفصيل نيازي ندارد، چرا که تعاليم اسلامي قرآن از مهم ترين و مشهورترين مسائل قرآني است؛ مخاطب قرآن انسان است و اخلاق، پايه و اساس شخصيت انسان را شکل مي دهد. بحث اخلاق، بحث درباره ي ارزش هاي انساني است: «چگونه زيستن» و «چگونه رفتار کردن» ؛ اما آنچه در اين تحقيق مهم دانسته شد، تبيين ميزان، ملاک و معيار در ارزش فعل اخلاقي از نگاه قرآن است . اشاره به اصول زير ضروري است:

1e3023a4 b20a 4ddd 9e7b 5ce5c78ea309 - بنياد اخلاق در قرآن
mkp03 - بنياد اخلاق در قرآن
بنياد اخلاق در قرآن

اهميت اخلاق در قرآن به تبيين و تفصيل نيازي ندارد، چرا که تعاليم اسلامي قرآن از مهم ترين و مشهورترين مسائل قرآني است؛ مخاطب قرآن انسان است و اخلاق، پايه و اساس شخصيت انسان را شکل مي دهد. بحث اخلاق، بحث درباره ي ارزش هاي انساني است: «چگونه زيستن» و «چگونه رفتار کردن» ؛ اما آنچه در اين تحقيق مهم دانسته شد، تبيين ميزان، ملاک و معيار در ارزش فعل اخلاقي از نگاه قرآن است . اشاره به اصول زير ضروري است:

اصل يکم. وجودشناسي

هر نظام اخلاقي پيش از هر چيز، بر جهان شناختي و اصل تفسير از هستي استوار است؛ از اين رو نگاه قرآن به هستي، به عنوان اصلي در تبيين بنياد اخلاق، امري بسيار ضروري است.
رويکرد قرآن در جهان شناختي به دليل اينکه همه ي انسان ها مخاطب آن هستند، از مراتبي تشکيکي برخوردار است. اما در نگاه کلي، جهان شناختي قرآن به توحيد منتهي مي گردد، از اين رو بالاترين نظر هستي شناختي قرآن اين است که جهان را آينه ي حق و حقيقت هستي مي شناسد؛ يعني جهان هستي، تصويري از او، نمايانگر او و شاهد بر اوست. در چنين شناختي از هستي که بر رابطه ي ظهوري ميان خدا و جهان دلالت دارد هر نوع دوئيت از جهان حذف مي شود و مغايرت در بيان وصفي معنا مي گردد: (الله نور السموات و الارض) ( 1) ؛ (فانما تولوا فثم وجه الله) . (2)
آيت بودن جهان عين ذات يا تمام ذات آنهاست، از اين رو موجودات نشان هاي هستي اند. قرآن وجود آينه را هويت ذات موجودات معرفي مي کند و مي فرمايد: (کل شيء هالک الا وجهه) . (3) همراهي از واژه ي هالک که به معناي فناي ذاتي است، با واژه ي شيء که بر دارندگان وجود اطلاق مي شود ، نشان مي دهد که غير خدا، ذاتا نابود شونده است و تنها نمود اوست؛ يعني هالک سلب وجود مي کند؛ نه سلب ظهور، پس در جهان در ذات خود فاني است و در پرتو وجه الهي، باقي و پايدار: (کل من عليها فان و يبقي وجه ربک ذوالجلال و الاکرام) (4) ؛ (ليس کمثله شيء) (5) ؛ (لم يلد و لم يولد) (6) ؛ ( هو الله الذي لا اله الا هو) (7) ؛ (فاينما تولوا فثم وجه الله) . (8)
از اين رو خداشناسي، نه فقط پايه ي دين است، بلکه اساس شناخت انسانيت است. زيرا از نظر قرآن، انسانيت بر اصل توحيد بنا شده است.
هستي حقيقتي است که در قرآن، به غيب و شهود تفسير مي شود؛ يعني ساحت پنهان و ساحت آشکار. مقصود از غيب، چيزي است که از حوزه ي ادراک و آگاهي حسي خارج باشد؛ برخلاف شهادت که از نظر حسي قابل درک است. براساس اين آموزه واقعياتي هستند که حواس آدمي توانايي ادراک آنها را ندارند؛ ذات اقدس الهي، فرشتگان، حقيقت وحي، نمونه هايي از عالم غيب اند، پس هستي در عالم طبيعت محدود نمي شود، بلکه عالم محسوس و جهان طبيعت، ظهوري از غيب است. قرآن درتأکيد بر وجود عالم غيب، به هر دو سوگند ياد مي کند: ( فلا اقسم بما تبصرون * و ما لا تبصرون) (9) ؛ پس نه چنان است که مي پنداريد، سوگند ياد مي کنم به آنچه مي بينيد و آنچه نمي بينيد.

اصل دوم. انسان شناسي

از آنجا که تجلي به وجود و شخص مربوط است، همه ي اشياء در آيت بودن براي او يگانه اند؛ يعني هر يک که مظهر خداي يگانه است، خود نيز يک است، به همين دليل گفته اند، تجليات مکرر نيستند، بلکه متعددند، از اين رو آينه هاي ظهور حق، کاستي ها و تفاوت هايي نسبت به يکديگر دارند؛ هم به دليل محدوديت در مظهر بودن و اينکه نمي توانند تمام وجه حق را نشان دهند: ( أنزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها) (10) و هم به دليل ظرف وجود و محدود بودن در اصل وجود. در اين ميان، انسان از شاخص هاي برتري برخوردار است که توان مظهريت تام او را دارد و مي تواند آينه ي تمام نماي حق باشد، از اين رو قرآن، وصف جانشين مظهر و خليفه ي الهي را تنها به انسان اختصاص داده و کرامت، امانت (11) و ولايت الهي را تنها در او متجلي مي داند.
البته اين شاخص ها، با توجه به توانايي و شأنيت وجود حقيقي و گوهر روحي انسان به فعليت مي رسد. به همين دليل انسان در قرآن از طرفي ستايش بسيار و از طرفي نکوهش شده است، زيرا آن ستايش و نکوهش به فعليت امتيازات و عدم فعليت آنها در انسان مربوط است، پس سر عظمت انسان در قياس با ديگر موجودات، به ساختار تکويني او مربوط است که فعل جامع خداست؛ اما شرافت و باارزش بودن او، به فعليت يافتن اخلاق الهي در اوست. بر همين اساس، قرآن غايت انسان را فعليت يافتن اوصاف کمالي الهي در او مي داند و خدا را هدف او مي شمرد: (الا الي الله تصير الأمور) (12) ؛ (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) . (13) درنتيجه شناخت موقعيت انسان در هستي، اصلي مبنايي در بنيادهاي اخلاقي است و اين اصل را نمي توان از اصل نخست جدا دانست.

اصل سوم. اخلاق در دين

نظام اخلاقي قرآن، از نظام ديني جدا نيست؛ يعني مفاهيم اخلاقي در قرآن، تابع مفاهيم ديني است. از نظر قرآن، اخلاق در درون دين نهفته است، از اين رو تقابل اصلي در ارزش ميان رفتارها را نبايد، ميان واژه هاي خوب و بد يا خير و شر جست و جو کرد، بلکه تقابل در مفاهيم اخلاقي زماني معنا دارد که از متن واژه هاي دين، يعني ايمان و کفر استنتاج شود، پس خوب و بد، بي توجه به ايمان و کفر بي معناست؛ از اين رو تفکيک مفاهيم اخلاقي از واژه هاي اصلي در دين امکان ناپذير است.
توضيح اينکه در بافت غير ديني عصر جاهليت، «تواضع» و «تسليم» ، صفاتي موهن و نکوهيده و نشانه ي زبوني و منش پست بود و در مقابل «تکبر» و «گردن کشي» ، نشانه ي شرافت و بزرگي به شمار مي آمد. با ظهور اسلام اين معيار در ارزش مفاهيم اخلاقي به کلي دگرگون شد و در بافت و اوضاع ديني و احوال توحيدي اسلام، «تواضع» در برابر خدا و «تسليم» کامل و محض در پيشگاه او، برترين فضيلت ها به حساب مي آمد و «تکبر» ، عصيان و «گردنکشي» ، نشانه ي بي ديني و از مفاهيم بد و بي ارزش در اخلاق شناخته شد. اين تغيير در ارزش، گواه اين است که مفاهيم اخلاقي در قرآن، بر پايه ي مفاهيم اصيل ديني، ارزش يا ضد ارزش شمرده مي شود. از اين رو تفکيک ميان مفاهيم اخلاقي و مفاهيم اصيل دين، از نظر قرآن ناصواب است و نمي توانيم خوب و بد و خير و شر را جدا از مفاهيم اصيل ديني معنا کنيم، زيرا معنا و مفهوم در واژه هاي اخلاقي برخواسته از لايه ي زيرين مفاهيم اصيل در دين است.

اصل چهارم. آيات قرآن

گزاره ها و آيات قرآن، به سه بخش کلي تقسيم مي شود: بخش نخست به معرفي خدا مربوط است و در مقام توصيف ويژگي هاي وجودي اوست که از آن به اسما و صفات الهي، همچون رحمن، رحيم، غفور و … ياد مي شود؛ به عبارتي تمام واژه ها و کلمات را مي توان در اين بخش به عنوان شاخص وجود برتر شناخت .
بخش دوم گزاره ها به انسان مربوط است و در مقام بيان جايگاه وجودي او در جهان هستي و توصيف انسان در مقايسه با ساير موجودات است. البته اين بخش به گزاره هاي مربوط به وجود انسان که به خلقت مربوط است و گزاره هاي مربوط به ويژگي هاي ارزشي انسان تقسيم مي گردد که قسم دوم، به مفاهيم اخلاقي در حوزه ي انسان مربوط است که با توجه به اصول پيشين، مي توانيم اين مفاهيم را در تعين و انعکاس مفاهيم، به خدا مربوط بدانيم. البته برخي از آيات نيز به توصيف چگونگي ارتباط ميان افراد انسان در زندگي جمعي مي پردازد.
بخش سوم آيات و گزاره ها، به توصيف جهان هستي مربوط است و در مقام تبيين نظريه ي توحيدي در هستي شناختي است.
با در نظر گرفتن تمام اصول پيشين، روشن مي شود که ارزش و سنجش در مفاهيم اخلاقي مربوط به انسان، با مفاهيم مربوط به خدا و هستي، پيوندي وجود شناسانه دارد؛ يعني شاخص و ملاک ارزش انسان از نگاه قرآن، تعين و تجلي يافتن ويژگي هاي وجودي خدا در اوست، پس در معناي فوق اخلاق انسان نسبت به اوصاف خدا سنجش مي شود و اندازه ي ارزش در آن، به اندازه ي تعين و تشخص آن وصف وابسته است، (14) پس راستگويي و صداقت خوب است، چون تعين بخش اين ويژگي خداست: (و من أصدق من الله حديثا) (15) و (و من أصدق من الله قيلا) (16) و ظلم بد است، چون (و ان الله ليس بظلام للعبيد) (17) نيکي به پدر و مادر، رفتار با ارزش است و قرآن نيز انسان ها را به آن دعوت کرده است : (و بالوالدين احسانا) (18) ، زيرا اين گونه رفتارها تعين و تجلي رحمت الهي است.
در آيه ي ياد شده، حلقه ي ارتباطي با ارزش بودن اخلاق انسان در برخورد با پدر و مادر، تعين واژه ي رحمت، به عنوان وصف خداست. قرآن همواره بر رحمت الهي و بخشايندگي او تأکيد دارد و رحمت انساني را بازتاب رحمت خدا مي داند: از اين رو رحمت از نظر قرآن، ارزش اخلاقي است. اين وابستگي بنيادي اوصاف انساني به اخلاق الهي از نگاه قرآن، به صورت مشخص و روشن، در اين آيه بيان شده است: (و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله غفور رحيم) ؛ (19) ببخشيد و چشم بپوشيد؛ مگر دوست نداريد که خدا شما را بيامرزد. خداوند آمرزنده و رحيم است.
مفاهيم اخلاقي در انعکاس طبيعت اوصاف خدا معنا دارد، از اين رو حتي اصطلاحات واجب، مستحب، حرام، مکروه، و جايز نيز بيانگر رفتارهاي لازم و ضروري يا غير ضروري، ايجابي يا سلبي است که با معيار ارزش خوب و بد ارزيابي مي شود. نقش اين اصطلاحات آن نيست که خواص و ويژگي هاي عيني يک رفتار را توصيف کند، بلکه نقش آنها در طبقه بندي کردن همه ي رفتارها و اعمال مؤمنان، برحسب تعلق آنها به يکي از مقولات ارزش اخلاقي است. اين بدان معنا نيست که در قرآن، گزاره هاي توصيفي وجود ندارد، بلکه به اين معني است که گزاره هاي قرآني را بايد در يک شبکه ي بسيار پيچيده و منسجم که به هستي شناختي رهنمود دارد، جست و جو کرد، پس نظام انديشه هاي اخلاقي که در قرآن وجود دارد، تقريبا به طور انحصاري، بر نظام توحيدي در هستي استوار است. به اين ترتيب نبايد گزاره هاي مربوط به رفتارهاي اخلاقي را از ديگر گزاره هاي قرآن جدا سازيم، زيرا گزاره هاي اخلاقي قرآن، در گزاره هاي کليدي و اصلي دين ريشه دارد، پس نبايد واژه هاي «فسق، ظلم، نفاق، ذنب، فحشا، حرام، اثم، کذب و …» را ازکفر، شرک، عصيان، ظلالت و … ، و واژه هاي «تقوا، بر، حلال، مستحب، واجب، قسط، عدالت و …» را از ايمان، اسلام، تسليم، هدايت و …، تفکيک کرد.

پي نوشت ها:

1- رعد / 16.
2- بقره / 115.
3- قصص / 88.
4- رحمن / 26 و 27.
5- شوري / 11.
6- توحيد / 4.
7- حشر / 23 – 22.
8- بقره / 115.
9- حاقه / 38 و 39.
10- رعد / 17.
11- احزاب / 7.
12- شوري / 53.
13- ذاريات / 56.
14-3 / 36 به بعد.
15- نساء / 87.
16- نساء / 122.
17- آل عمران / 182.
18- اسراء / 24.
19- نور / 22.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد