بهائیت؛ پیوند عمیق و همه جانبه با استعمار انگلیس (1)
زمانی که فرقه ی بابیت، در نزاعهای درون گروهی دهه ی 1280 ق در عثمانی، به دو گروه «ازلی» ( تحت ریاست صبح ازل) و «بهائی» (به رهبری حسینعلی بهاء) تجزیه و تقسیم شد، ازلیها شکار انگلیس شدند و بهائیان، همچنان، در سهم روسیه باقی ماندند.
ارتباط دیرپای بهائیت با استعمار تزاری، در بخش پیشین این مجموعه، مفصلاً بررسی گردید. در مورد روابط صبح ازل با انگلیسیها نیز باید به سخن بسیاری از مورخان (اعم از ایرانی و اروپایی) اشاره کنیم که صراحتاً از حقوق بگیری ازل از انگلیسها در قبرس یاد کرده اند. لرد کرزن، سیاستمدار مشهور انگلیسی، در ایران و مسئله ی ایران تصریح می کند: « صبح ازل که در قبرس سکنی داشت، مقرری خاصی از حکومت انگلستان دریافت می نمود». (2) مورخان ایرانی نیز همچون اسماعیل رائین(3)، محمود محمود(4)، احمد کسروی(5) و فریدون آدمیت(6)، به ارتباط ازل و در قبرس با انگلیسی ها تصریح دارند. برای نمونه، کسروی حمایت ازلیها از جنبش مشروطه را با سیاست انگلستان مبنی بر حمایت از آن جنبش، همسو شمرده و بر این باور است که «در جنبش مشروطه، چون دولت انگلیس هواخواه آن می بود، ازلیان پا به میان» نهاده و از آن جانبداری کردند. چنانکه، متقابلاً «چون دولت امپراطوری روس دشمنی با مشروطه نشان می داد، بهائیان با دستور عباس افندی عبدالبهاء، خود را از مشروطه کنار گرفته از درون هواخواهان محمد علی میرزا می بودند. »(7)
محمود محمود، نویسنده و پژوهشگر مشهور ایرانی، می نویسد: « آنچه که در ضمن مطالعات استنباط نموده ام نویسندگان انگلیسی علاقه ی زیاد به میرزا یحیی صبح ازل نشان داده همه ی آنها او را جانشین حقیقی میرزا علی محمد باب معرفی کرده اند. حتی این اندازه ها هم دلسوزی شده است که از طرف دولت انگلیس در حق آنها مقرری برقرار شده است، اما بهائیان را تحت نفود دولت تزاری معرفی نموده اند. تا دولت امپراطوری روس برقرار بود، آنها را جاسوسان آن دولت می دانستند. »(8)
جالب این است که عباس افندی نیز (البته به انگیزه ی تخریب چهره ی فرقه رقیب) به این واقعیت در مورد یحیی صبح ازل، اعتراف و تصریح دارد. طبق نقل ارباب سیاوش سفیدوش( از زردشتیان بهائی شده): عباس افندی ضمن انتقاد از صبح ازل، به تحت الحمایگی او زیر چتر بریتانیا تصریح دارد: « او با وجود اینکه در تحت حمایت دولت انگلیس راحت و آسوده و بدون مانع است، تاکنون یک نفر را در مدت چهل سال نتوانسته تبلیغ نماید. » (9) نیز در لوحی که «به واسطه ی عبدالحسین تفتی» ( آواره/ آیتی) بر ضد یحیی صبح ازل صادر کرده تصریح می کند که وی در حال حاضر «در جزیره ی قبریس… . تحت حمایت انگلیس است… »(10)
فراتر از این، عباس افندی از ازل، با عنوان «شهسوار میدان قبرس، متظّلل در ظّل انگلیس» ( یعنی غنوده در سایه سار انگلیس) یاد می کند. (11) و در تعریض و تنقید از وی، با اشاره به تحرکات تند ازلیها در عصر مشروطیت علیه دربار قاجار و فرجام خونین برخی از آنان در دوران موسوم به استبداد صغیر، می گوید: «… حال نیز در قبرس تحت حمایت انگلیس، الحمد لله و سُرور مشغول و بیچارگان مریدان [وی] در طهران به مواعد عرقوبیه(12) و رمل و اسطرلاب وَهمیه ترغیب و تحریص بر فساد و فتنه در حق حکومت گردید… و جمیع گرفتار گشتند… »(13)
تعبیر «شهسوار متظلل در ظل انگلیس»، یادآور نشان شهسوار طریقت امپراتوری بریتانیا (KBE)(14) است که پس از جنگ اول جهانی از سوی دربار بریتانیا به نشانه ی قدردانی حکومت انگلیس از خدمات بهائیان در دوران جنگ به عباس افندی اعطا گردید. (15)
ایضاح
البته اینکه گفتیم پس از تقسیم بابیان به دو گروه ازلی و بهائی، ازلیها سهم انگلیسی ها شدند ( و بهائیان در وابستگی به روسیه باقی ماندند)، بدین معنا نیست که روسها از فرقه ی ازلی یکسره قطع علاقه کرده و هیچ تکاپویی برای نفوذ در بین آنان جهت مهره چینی و ابزار گزینی از ایشان، یا حفظ برخی از آنها در جرگه ی عوامل خویش، نداشتند. خیر! چنانکه اسماعیل رائین نیز به نقل از کرزن آورده: صبح ازل که در قبرس سکنی داشت، مقرری خاصی از حکومت انگلستان دریافت می نمود و در عین حال روسها هم از وی حمایت می کردند. (16) در تأیید این نکته، می توان شواهد تاریخی زیر را نیز افزود:
زمانی که دولت ایران ( در زمان مظفرالدین شاه) پس از قتل ناصرالدین شاه به حکومت عثمانی فشار می آورد که شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی ( دامادهای صبح ازل در پایتخت عثمانی) را به ایران تحویل دهد، نایب سفارت روس در عثمانی که از شاگردان شیخ احمد روحی بود برای استخلاص آنها تلاش کرد. (17)، که البته تلاشش به جایی نرسید و آنها تحویل ایران داده شده و به قتل رسیدند. همچنین می توان از میرزا اسدالله نائینی، «از سران فرقه ی ازلی» در اصفهان یاد کرد که منشی اول کنسولگری روسیه در اصفهان بود و در تدوین و انتشار رُمان مشهور رؤیای صادقه در 1318 ق با نویسندگان ازلی مآب آن ( میرزا نصرالله ملک المتکلمین و سید جمال الدین واعظ اصفهانی) و نیز احمد فاتح الملک ( پدر مصطفی فاتح، مدیر ایرانی شرکت نفت ایران و انگلیس ) و میرزا سید علی جناب ( منشی قنسول روس) همکاری داشت و از طریق همو، نسخه ی آن کتاب برای چاپ و انتشار به پایتخت روسیه در اصفهان دست داشت. (18)
باری، چنانکه گفتیم، این سخن که: پس از تقسیم بابیان به دو گروه ازلی و بهائی، ازلیها سهم انگلیسی ها شدند ( و بهائیان در وابستگی به روسیه باقی ماندند)، بدین معنا نیست که روسها از گروه اخیر (ازلیان) یکسره قطع علاقه کردند، چنانکه متقابلاً باید خاطر نشان ساخت که، بهائیت هم، برای ابد، بسته و پیوسته ی به روسیه باقی نماند و با فروپاشی امپراتوری تزاری در اواخر جنگ جهانی اول، و روی کارآمدن دولت انقلابی شوروی در آن کشور ( که به بهائیان، به چشم «زائده» دولت تزاری می نگریست) این فرقه نقطه ی اتکاء پیشینش را از دست داد و توسعه ی قدرت استعماری بریتانیا در خاورمیانه، و به ویژه اشغال نظامی فلسطین ( مقر پیشوای بهائیت: عباس افندی) توسط قشون انگلیس، زهیر این فرقه را (که از قبل، در مدار ارتباط با انگلیس و امریکا افتاده بود) به عنوان قبله ی سیاسی جدید، به سمت لندن سوق داد.
پیوند بهائیت با دولت انگلیس در سده ی اخیر، از مسائلی است که می توان گفت میان مورخان و مطلعان رشته ی تاریخ و سیاست، بر روی آن نوعی «اجماع» وجود دارد، و در این زمینه، نمونه وار، می توان به اظهارات مهدی بامداد(19)، عبدالله بهرامی(20)، اسماعیل رائین(21)، احمد کسروی(22)، فریدون آدمیت(23)، خان ملک ساسانی(24)، محمود محمود(25)، سید ابوالحسن حائری زاده(26)، سید حسین مکی(27)، دکتر علی اکبر شهابی(28)، دکتر محمود مصاحب(29)، آیت الله حاج شیخ حسین لنکرانی(30)، آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی(31)، آیت الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی(32)، دکتر میمندی نژاد(33)، علی اصغر شمیم(34)، نورالدین چهاردهی(35)، مرتضی احمد. آ [آخوندی](36)، ضیاء الدین روحانی(37)، غلامحسین ودّی(38)، دکتر جواد شیخ الاسلامی(39)، دکتر علی اکبر ولایتی(40)، دکتر عبدالهادی حائری(41)، دکتر غلامعلی حداد عادل(42)، محمدرضا فشاهی(43)، احسان طبری(44)، دکتر یوسف فضایی(45)، سید محمد باقر نجفی(46)، بهرام افراسیابی(47)، جواد منصوری(48)، سید هادی خسرو شاهی(49)، سید حسن کیایی(50)، حسین تاجری(51)، محمد جعفر امامی (52)، اعلاخان افصح زاد(53)، دکتر محمود صدری(54)، دکتر سید سعید زاهد زاهدانی(55)، عبدالله شهبازی(56)، حسین آبادیان(57)، حسین میر (58)، شهریار ماکان(59)، دکتر علی ابوالحسنی (منذر)(60)، ابراهیم ذوالفقاری(61)، روح الله حسینیان(62)، پویا شکیبا(63)، کریم حق پرست(64)، سید مصطفی تقوی(65)، مریم رفیعی(66)، سعید شریفی(67)، سعید باغستانی(68)، و نیز: باقر مؤمنی(69)، سینا واحد(70)، فاطمه ی نورایی نژاد(71)، ابوالفضل شکوری(72)، مظفر شاهدی(73)، دفتر پژوهشهای مؤسسه ی کیهان(74) و… استناد کرد که به اشکال گوناگون، بر نکته ی فوق انگشت تأکید می گذارد. (75)
دکتر محمد جواد شیخ الاسلامی – استاد فقید دانشگاه، و نویسنده ی شهیر و پر اطلاع معاصر- خاطرات سیاسی سرآرتور هاردینگ ( استاد فراماسونری، و وزیر مختار بریتانیا در ایران زمان مظفرالدین شاه) را به فارسی ترجمه کرده است. هاردینگ در بخشی از خاطرات خود با لحنی جانبدارانه از بابیان و بهائیان یاد می کند و جناب شیخ الاسلامی با تعریض به حمایت سفیر بریتانیا از آنان می نویسد: « در عرض یکصد سال اخیر، بابیان و بهایئان ایران همیشه از خط مشی سیاسی انگلستان در شرق پیروی کرده اند و ستایش وزیر مختار انگلیس از آنها امری است کاملاً طبیعی ». (76)
در میان نویسندگان و مورخان یاد شده، گروهها و گرایشهای سیاسی و ایدئولوژیک مختلف ( و حتی متضاد) با یکدیگر ( از چپ تا راست، و از مذهبی تا سکولار) به چشم می خورد، و این امر، همان گونه که گفتیم، حاکی از «اجماع» بین نویسندگان و تحلیلگران ایرانی بر سر موضوع فوق بوده و نشان می دهد که اعتقاد به وابستگی بهائیت به انگلیس، ریشه در اموری چون تعصب دینی (در مذهبی های مخالف بهائیت) یا ضد دینی ( در کمونیستها) ندارد، بلکه در این مورد بخصوص، از درک و برداشت طبیعی آنها از موضوع ( به مثابه ی یک واقعیت مسلم تاریخی) سرچشمه می گیرد. دلیل این نویسندگان و تحلیلگران نیز، وجود روابط آشکار سران فرقه ی بهائیت با بریتانیا در طول تاریخ، به ویژه اعطای لقب سِر و نشان شوالیه از سوی پادشاه انگلیس به عباس افندی در اوایل قرن بیستم میلادی می باشد که تصویر آن در کتب مختلف آمده است. (77) حتی موضوع کسب نشان و لقب از دربار لندن، در «تنّبه و استبصار» مبلغان بهائی ( و یاران عباس افندی) نیز که پس از مرگ وی به اسلام گرویده اند، مؤثر بوده و در آثار آنان بازتاب آشکار دارد. (78)
احسان طبری، ضمن اشاره به مخالفت حسینعلی بهاء با «تعصبات ملی و دینی»، که به زعم وی حاصلی جز «صلح گرایی منفعل» و تعطیل مبارزات اجتماعی – سیاسی، و انصراف ملتها از قیام و انقلاب و جنگ ( اعم از دفاعی یا تجاوزی) ندارد، می نویسد: « در دوران عبدالبهاء ( 1844- 1921) حکومت عثمانی فرو پاشید و امپریالیسم انگلستان متصرفات این حکومت را به چنگ آورد. عبدالبهاء با اربابان تازه ی فلسطینی وارد روابط نزدیک شد، چنانکه در مراسم خاصی، مقامات انگلیسی فلسطین به او لقب “سر” (Sir) دادند. لقبی که از طرف شاه انگلیس عطا می شود و پاداش خدمات مهم به امپراطوری است. (79) فریدون آدمیت نیز تصریح می کند که: «جنگ بین المللی گذشته در سرنوشت بابیها مؤثر گردید و سقوط حکومت تزار به عمر حمایت آنان از بهائیان خاتمه بخشید. از آن طرف سرزمین فلسطین به دست انگلیسها افتاد و بهائیان را به سوی خود کشیدند و لرد آللنبی حاکم نظامی حیفا متعاقب آن، نشان مخصوص و لقب «سرم (Sir) به «عبدالبهاء» داد و عکس مخصوصی در آن مجلس برداشته شده که در «کتاب صبحی» دیده می شود. از این پس بهائیان نیز در کادر سیاسی انگلیسها وارد گردیدند و”این نهر هم به رود تایمز ریخت”»!(80)
جالب است، همان گونه که در بخش پیوند بهائیت با امپریالیسم تزاری دیدیم که روابط سران فرقه با روسها ( از جمله، کمک پرنس دالگوروکی به بهاء در جریان سوء قصد بابیان به ناصرالدین شاه) در منابع بهائی، کاملاً برجسته و بزرگنمایی شده است، در اینجا نیز توسط همان منابع، شاهد برجسته سازی و درشت نمای روابط میان بهائیت و انگلستان، و حمایت دولتمردان بریتانیا از رهبران فرقه، هستیم که به عنوان نمونه، می توان به شرح پر آب و تاب جانبداری آشکار دربار لندن و دولتمردان انگلیس از عباس افندی در دوران جنگ جهانی اول و نیز مراسم تشییع و دفن وی) اشاره کرد که در فصلهای آتی از همین مقال خواهد آمد.
چرخش سیاسی عباس افندی از قبله ی روسیه به لندن، و گرفتن نشان از دست ژنرال انگلیسی (آللنبی) در اواخر جنگ جهانی اول ( 1918 م)، داستان شگفتی است که می زیبد جداگانه و مفصل پیرامون آن سخن بگوییم. پیوند عبدالبهاء با بریتانیا، البته به سالها پیش از سلطه ی آللنبی بر فلسطین، به دوران سفر عباس افندی به اروپا( 1911) باز می گردد، و سابقه ی ارتباط انگلیسها با سران بهائیت جهت شکار آنها ( و بیرون آوردنشان از چنگ حریف روسی) از این هم دیرینه تر بوده و به اوایل دوران تبعید حسینعلی بهاء به بغداد ( 1269 ق) می رسد که ذیلاً به آن می پردازیم.
1. سابقه ی ارتباط و طمع انگلیس به بهائیان
حسن موقر بالیوزی، ازسران و نویسندگان طراز اول بهائی، در کتاب خود راجع به باب، به نامه ای از لرد پالمرستون ( وزیر خارجه ی انگلیس در فاصله ی ژوئیه 1846 تا ژانویه ی 1852 ) اشاره دارد که به کلنل شیل (وزیر مختار وقت انگلیس در ایران عهد ناصری) نوشته و در آن خاطر نشان می سازد که مراسلات وی درباره ی «باب و بابیها» را به ملکه ی انگلیس ( ویکتوریا) داده است. گزارش نمایندگان انگلیس در ایران در زمان محمدقاجار راجع به باب و بابیه، نشان می دهد که اقدامات باب و یاران وی، از آغاز مد نظر مأموران بریتانیا در کشورمان قرار داشته است. (81)
در یکی از این گزارشها، نماینده ی انگلیس طی نامه ای از تهران به لرد پالمرستون وزیر خارجه ی لندن ( مورخ 21 ژوئن 1850) چنین می نویسد:
بر حسب تعلیمات جناب لرد، این جانب افتخار دارم شرحی درباره ی مسلک جدید «باب» لفّاً ارسال دارم. مطالب محتوی در ضمیمه ی شماره ی یک، از شرحی گرفته شده که توسط یک تن از مریدان باب به من داده شده است، و البته من شکی در صحت مطالب آن ندارم. شرح دوم از نامه ی یک مجتهد بزرگ یزد اخراج شده و نمی توانید موثّق باشد[؟].
در یک جمله: این ساده ترین مذاهب است که اصول آن در ماتریالیسم، کمونیسم و لاقیدی مطلق نسبت به خیر و شر و کلیه ی اعمال بشر، خلاصه می شود.
افتخار دارم که با بزرگترین احترام، منقادترین چاکر ناچیز شما باشم. امضاء(82).
اسناد و مدارک تاریخی، حتی از عریضه نگاری برخی از رهبران بابیت ( نظیر ملا محمد علی زنجانی ملقب به «حجت»، رهبر شورشگران بابی در زنجان) به سفیر انگلیس یاد می کنند. سرهنگ شیل، در گزارش به پالمرستون ( مورخ رمضان 1266 ق/ ژوئیه ی 1850م) خبر می دهد: « ملا محمد علی… نامه ای به من فرستاده و گفته: مرا به دروغ متهم به بابیت کرده اند، و استدعا کرده نزد دولت [امیر]، حسن توسط می نمایم که او و هموطنانش را از حمله ی سپاهیان نجات دهم. عین همین مطلب را به امیر نظام [= امیر کبیر] نیز نوشته است. امیر جواب داده که حاضر است حرف او را بپذیرد و مدارا نماید، اما برای اثبات صدق سخنش باید به پایتخت بیاید. چون این شرط را قبول نکرد، امیر برای محاصره ی زنجان از نو قشون فرستاد. » پرنس دالگوروکی، سفیر روسیه در ایران زمان امیرکبیر، نیز می نویسد: « ملا محمد علی، سر دسته ی بابیان زنجان، از سامی افندی – سفیر عثمانی – و سرهنگ شیل – وزیر مختار انگلیس در تهران – درخواست میانجیگری نمود. اما همکار انگلیسی من عقیده دارد که مشکل است دولت ایران برای خاطر آن فرقه، راضی به دخالت بیگانه گردد. »(83)
توجه انگلیسیها به بابیان، در طول زمان ادامه داشت و حتی زمانی که حسینعلی بهاء ( به جرم شرکت در توطئه ی قتل ناصرالدین شاه ) به بغداد تبعید شد، بروز و ظهور یافت. به نوشته ی شوقی افندی: زمانی که بهاء از سوی ناصرالدین شاه در عراق تبعید بود، ژنرال کنسول دولت انگلیس در بغداد ( کلنل سر آرنولد باروز کمبل) باب مراوده و مکاتبه را با بهاء گشود و طی نامه ای «دوستانه» به او پیشنهاد داد که «تبعیت» دولت انگلیس را قبول و در تحت «حمایت» آن دولت درآید و حضوراً نیز «متعهد» شد که هرگاه مایل به ارسال پیامی به ملکه ی ویکتوریا باشد، در مخابره ی آن به دربار لندن اقدام خواهد کرد. حتی معروض داشت «حاضر است ترتیباتی فراهم سازد که محل استقرار» بهاء، «به هندوستان یا هر نقطه ی دیگر که مورد نظر» وی باشد. «تبدیل یابد». (84)
میرزا یحیی دولت آبادی، که از افراد مطلع به دستهای پشت پرده ی سیاست در عصر قاجار و پهلوی است، ضمن اشاره به رقابت روس و انگلیس در ایران عصر قاجار، به پیوند بهائیان با سیاستهای بیگانه تصریح می کند و از تلاش بریتانیا برای ربودن این گروه از چنگ روسهای تزاری سخن می گوید. به نوشته ی او: « انگلیسیان حالا که می خواهند سیاست از دست رفته ی خود را در مداخله ی مملکت دوباره به دست بیاورند، یکی از وسایل آن، گرفتن حربه های سیاسی است که در دست رقیب زورمند خویش [روسیه] مشاهده می نمایند و این حربه، یعنی به کار انداختن طایفه ی بهائی، که در اغلب دوایر دولتی مصدر کار هستند، از حربه های مؤثری است که انگلیسیان ناچارند آن را در دست دشمن نگذارند و بلکه اگر بتوانند به دست خود گرفته از آن استفاده نمایند. »(85)
نیز باید از تکاپوی کسانی چون: مانُکجی هاتریا، میرزا ملکم خان ارمنی، ادوارد براون، ژنرال چارلز جرج گوردون، سر والنتین چیرول، ژنرال استورز، لرد کیچنر، سِر اردشیر ریپورتر و… ، برای ارتباط و پیوند با بهاء و عبدالبهاء در عراق و فلسطین یاد کرد، که نمونه وار به دو مورد آنها: مانُکجی هاتریا و ژنرال گوردون، اشاره می کنیم.
1. مانکجی هاتریا
مانُکجی لیمجی هاتریا، نوکر دولت انگلیس از سن 14 سالگی (86) عضو تیم نفوذی هند بریتانیا به داخل هرات (به رهبری سروان پاتینجر) جهت تحریک و ساماندهی شورشیان آن شهر بر ضد دولت ایران در زمان محمدشاه قاجار، و سَر جاسوس بعدی انگلیس و پخش کننده ی پول دولت بریتانیا بین حقوق بگیران آن کشور در ایران عصر ناصری است که در پوشش نماینده ی انجمن پارسیان هند، در کشورمان انجام مأموریت می کرد. از روابط دوستانه ی مانُکجی با بهاء، و نامه های صمیمیت آمیز بین آن دو، در کتب خود بهائیان، به تفصیل سخن رفته است.
عبدالله شهبازی، پژوهشگر سرشناس معاصر، که تحقیقات مبسوطی را در مورد تکاپو و اهداف زرسالاران پارسی و یهودی در جهان سامان داده، « ارتباط نزدیک» مانکجی هاتریا، رئیس شبکه ی اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران در سالهای 1854- 1890، با سران بابی واز جمله با شخص میرزا حسینعلی نوری ( بهاء) را موضوعی بسیار درخور تأمل در بحث روابط و پیوندهای این جماعت با کانونهای استعماری می داند. به اعتقاد وی: « مانکجی هاتریا بنیادگذار واقعی اولین سازمان فراماسونری ایران ( فراموشخانه) است که به دلیل فقدان تحقیقات بنیادین در این زمینه تأسیس آن به غلط به میرزا ملکم خان نسبت داده شده است». (87)
استاد شهبازی، با اشاره به تکاپوی فزاینده ی فرهنگی و تبلیغاتی بریتانیا در آغازین سالهای قرن 19 بر ضد اسلام و ایران، می نویسد:
این موج تهاجم علیه فرهنگ ایرانی و اسلامی از دهه ی 1850 میلادی در ایران اوج گرفت و این زمانی است که در کوران جنگ کریمه، یک مأمور اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا به نام مانُکجی لیمجی هاتریا در ایران مستقر شد. مانکجی از پارسیان هند بود و به عنوان رئیس شبکه ی اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا درایران کار می کرد و روابط نزدیکی با دیپلماتهای سرشناس دولت انگلیس در ایران، یعنی سر رونالد تامسون و ادوارد ایستویک و سر هنری راولینسون، داشت.
این سر آغاز یک دوران نفوذ بسیار جدی استعمار انگلیس در ایران است و در پیامد فعالیتهای مانکجی و شبکه ی او بود که سرانجام میرزا حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار) به عنوان صدراعظم ایران منصوب شد. دوران صدارت سپهسالار، اوج فعالیتهای فرهنگی و سیاسی این کانون در ایران است. فعالیت فرهنگی مانکجی در چهار شاخه صورت گرفت: اول، حمایت و تقویت بابیگری و کمک به گسترش آن؛ دوم، تأسیس و گسترش فراماسونری در ایران؛ سوم، اشاعه ی باستان گرایی در فرهنگ ایرانی؛ چهارم، تقویت برخی از فرقه های اهل تصوف در ایران. (88)
منابع بهائی با افتخار از دوستی و روابط وی با حسینعلی بهاء یاد می کنند: « مانکجی صاحب، در هنگام اقامت حضرت بهاء الله در بغداد، به دیدار ایشان فائز شد و پس از چندین سال نامه ای به عکا برای ایشان نگاشت و در آن، خواستار پاسخ به پرسشهایی چند گردید. از این رو حضرت بهاء الله در پاسخ، لوحی نازل و به سویش فرستادند چنانکه می فرماید:”نامه ی شما در زندان به این زندانی روزگار رسید. خوشی آورد و بر دوستی افزود و یاد روزگار پیشین را تازه نمود. سپاس دارای جهان را که دیدار را در خاک تازی [= بغداد] روزی نمود؛ دیدیم و گفتیم و شنیدیم. امید چنان است که آن دیدار را فراموشی از پی در نیاید و گردش روزگار یاد او را از دل نبرد… “»(89)
مانکجی، همچنین، میرزا ابوالفضل گلپایگانی( نویسنده و مبلغ مشهور بهائی) را سالها منشی مخصوص تجارتخانه ی خویش ساخت و همچنین در مدرسه ای که بنیاد نهاده بود به معلمی برگماشت. علاوه بر این، میرزا حسین همدانی یا تهرانی ( از اعضای فرقه) را به تصحیح و بازنویسی کتاب میرزا جانی کاشانی بابی در مورد تاریخ بابیه واداشت، که حاصل آن به صورت تاریخ جدید اینک از آثار تاریخی بهائیان به شمار می رود(90). چنانکه همو میرزا عبدالرحیم ضرابی ( پدر علیقلی خان نبیل الدوله، منشی عباس افندی و از سران بهائیت در امریکا) را به نوشتن تاریخ کاشان تشویق نمود. میرزا محمدرضا یزدی (مبلغ مشهور بهائی در عصر ناصرالدین شاه) نیز که به علت تبلیغ این مسلک بارها به زندان افتاد، به قول خود، قریب یک سال و نیم برای مانکجی کتابت می کرده است. (91) مشهدی حسین قزوینی ( از بهائیان قدیمی و سرشناس تهران، و پدر دکتر یونس افروخته بهائی مشهور)(92) با مانکجی ارتباط صمیمانه داشت و زمانی که احساس کرد دولت ناصری در صدد دستگیری و حبس او است، « صندوقچه ی الواح را به مانکجی سپرد».(93) پیرو همین ارتباط صمیمی بود که پسر مشهدی حسین: یونس افروخته، در اوان جوانی، با مشورت مانکجی و منشی بهائیش ( میرزا ابوالفضل گلپایگانی) «برای تحصیل زبان فرانسه به مدرسه ی خواهران تارک دنیا داخل» گردید. (94)
همین روابط را میان مانکجی و میرزا حسین همدانی یا تهرانی ( بهائی) می بینیم که حتی به تدوین یکی از آثار بهائیان تاریخ بدیع بیانی در حدود سال 1300 ق ( 1882 م) می انجامد.
2. ژنرال گوردون
انگلیسی سرشناس دیگری که تاریخ از دیدار و پیوند دوستانه ی او با بهاء و اتباع وی یاد می کند، ژنرال گوردون ( 1833- 1885) است. او در حدود 1300 ق در عکا با بهاء مخفیانه دیدار داشت و قبل از آن تاریخ نیز زمانی که برای مقابله با نیروهای ضد انگلیسی متمهدی سودانی، در خارطوم سودان حضور داشت، حاجی حیدر علی اصفهانی ( نویسنده و مبلغ سرشناس بهائی) را که همراه چند تن از هم کیشانش در خارطوم زندانی بود، از بند آزاد ساخته بود.
نخست اجازه بدهید ضمن معرفی حیدر علی، داستان خوش رقصی وی در خارطوم برای ژنرال گوردون و نجات وی از زندان آن شهر به لطف و عنایت ژنرال را از زبان خود حیدر علی نقل کنیم و سپس به موضوع رفتن ژنرال به عکا بپردازیم.
2- 1. حیدر علی اصفهانی
حیدر علی اصفهانی که از مبلغان و نویسندگان مشهور و طراز اول بهائیت است که از سوی مؤسس بهائیت (حسینعلی بهاء)« الواح متعدد» نظیر لوح کلمات فردوسیه «به افتخار ایشان نازل شده» است. (95) بهاء در لوح مزبور از او با عنوان «یا حیدر قبل علی علیک ثناء الله و بهائه… » یاد می کند. (96)
حیدر علی اصفهانی پس از مرگ بهاء نیز در جرگه ی یاران عباس افندی درآمد و از علاقه و اعتماد خاص وی برخوردار گشت. اسدالله مازندرانی، نویسنده ی مشهور بهائی، با ذکر این نکته که: میرزا حیدر علی اصفهانی، نزدیک به 20 سال آخر عمر خود را در حیفا و در جوار عباس افندی گذراند و در همانجا مرد و به خاک رفت، می افزاید: « از حضرت عبدالبهاء آثار بسیار حاوی مطالب محرمانه و دال بر غایت اطمینان و تعلق خطاب به او است که غالباً به عنوان یا مَن ایدُه اللهِ بِنَشرِ نَفحاتِه، یامن ثَبتَ علی عهده و میثاقه، یامَنِ ادَّخَرَهُ الله لاِعلاءِ کلمته، یا من ثبت علی العهد و المیثاق که برای وی در بمبئی (97) و طهران و غیر هما» صادر شده است… (98)
دکتر حبیب مؤید( بهائی یهودی تبار ایرانی، تحصیل کرده ی بیروت، و از معاشران و مقرّبان خاص عباس افندی) از سرسپردگی تام و تمام حاجی حیدرعلی به عبدالبهاء سخن می گوید: وقتی که از حیفا «به بیروت می رفتیم، جناب حاجی [حیدرعلی] می فرمود:” عرض عبودیت و فدویّت این فانی، پیر غلام را به حضور مبارک حضرت غصن ممتاز، شوقی افندی، تقدیم نمایید”». (99) متقابلاً عباس افندی هم راجع به حیدر علی می گفت: « پیرمردی است در نهایت روحانیت، فی الحقیقه جمیع قوایش را در سیل الهی صرف نموده» است. (100) نیز خاطر نشان می ساخت که: «جناب حاجی میرزا حیدرعلی از نفوسی هستند که جمیع هستی خود را فدای امرالله نمودند. یک ساعت جانشان مغتنم است». (101) آیتی (مبلغ مستبصر بهائی) که در حیفا با وی دیدار و معاشرت داشته، از مشروب خواری او سخن می گوید. »(102)
حیدرعلی در صفر 1339 ق/ 1920 درگذشت و عباس افندی «جنازه ی » او را «مشایعت» کرده و «در حیفا مدفون گردید. »(103)
ببینیم رفتار حیدر علی اصفهانی- این مبلغ بزرگ بهائی، و نور چشم بهاء و عبدالبهاء – با انگلیسیها چگونه بوده است؟
2-2. خوش خدمتی حیدرعلی برای ژنرال انگلیسی ( گوردون پاشا)
قبل از هر چیز باید خاطر نشان سازیم که حاجی میرزا حیدرعلی اصفهانی، داماد فردی به نام سید حسین کاشی است. (104) سید حسین کاشی، از به اصطلاح مؤمنین دوره ی بیان ( یعنی قدمای بابیه) و همراهان حسینعلی بهاء در تبعید عراق، از بغداد تا اسلامبول بود. (105) کاشی ( که در مصر اقامت داشت) در خلال سفری که به شیراز نمود. بین راه، در بمبئی هند، «برای خود تبعیت انگلیزی گرفت» و لذا زمانی که به مصر بازگشت، کنسول ایران در مصر نتوانست به او «تعرض» ورزد. (106)
حیدرعلی، در دوران اقامت در مصر در زمان حسینعلی بهاء، به علت تبلیغ بهائیت بین ایرانیان مسلمان و مهاجر به آن کشور، همراه 6 تن از بهائیان (حاجی میرزا حسین شیرازی، درویش حسن کاشی و… ) در سال 1285 ق با تلاش کنسول ایران در مصر (میرزا حسین خان خویی)، توسط حکومت مصر به خارطوم در سودان تبعید و مدتی طولانی در آنجا زندانی شد. (107)
آواره در الکواکب الدریه از نجات هفت تن از بهائیان، از جمله حیدر علی اصفهانی، در خارطوم به دست ژنرال انگلیسی گوردون پاشا (اشغالگر نظامی سودان)، پس از 13 سال حبس در آن شهر می گوید و البته از چرایی و چگونگی اقدام ژنرال انگلیسی بدین کار سخنی نمی گوید. (108)
چارلز جرج گوردون از افسران مهم امپراتوری بریتانیا در قرن 19 است که در تسخیر پکن (پایتخت چین) در قسمت مهندسی سلطنتی خدمت می کرد و در سالهای 1863- 1864 در مقام فرماندهی قوای چینی، شورش شدید آن دریار را سرکوب کرد و به عنوان سرباز برجسته ی آن دوران شناخته شد. در 1877 به حکومت سودان منصوب شد و به علت کسالت مزاج در 1880 استعفا داد(109) و در همین زمان بود که حیدر علی اصفهانی و دوستان بهائیش را از زندان سودان رهایی بخشید.
گفتنی است، مرگ ژنرال گوردون در خارطوم سودان نیز در جریان پیکار با قیام محمد احمد سودانی ( مشهور به متمهدی) و یارانش در سودان رخ داد؛ قیامی که عملاً جنبه ی ضد انگلیسی به خود گرفته بود و با شکست افسر انگلیسی (ژنرال هیکس) در نبرد با قوای متمهدی، هیمنه ی بریتانیای کبیر( که در آن روزگار، به اصطلاح، آفتاب در قلمروش غروب نمی کرد) در جهان سخت آسیب دیده بود و اینک ژنرال گوردون در رأس قوایی تازه نفس، از مصر به سودان آمده بود تا شورشیان را بر سر جای خود بنشاند.
به نوشته ی مورخین: « در نوامبر 1883 نیروهای شورشگر محمد احمد که خود را مهدی می خواند قوای مصری را به فرماندهی ژنرال هیکس تارو مار کردند. در ماههای بعد دسته های دیگری از قشون مصر که فرماندهی آنها را انگلیسها بر عهده داشتند شکست یافتند. به زودی خرطوم شهربندان شد و پیدا بود که مصریان قادر به فرونشاندن فتنه ی مهدی خواهند بود… »(110). پس از این واقعه، ژنرال گوردون برای سرکوبی نیروهای متمهدی سودانی روز 18 فوریه ی 1884 وارد خارطوم شد. ولی در 26 ژانویه ی 1885 خرطوم به دست نیروهای متمهدی افتاد و در نوامبر 1885 گوردون پاشا در جریان حمله ی آنان به خارطوم به قتل رسید. پخش این خبر، چنانکه گفتیم، موجی از سرور در بین ملتهای تحت ستم استعمار ( به ویژه تحت ستم بریتانیا) به وجود آورد و همچنین مایه ی سرور رقبای سیاسی لندن ( خصوصاً روسهای تزاری) شد، چندانکه «محافل نظامی سن پطرزبورگ نتوانستند شادمانی خود را از شنیدن خبر قتل عام ژنرال گوردون و ساخلو [پادگان] انگلیس پنهان کنند. »(111)
به هر روی، حاجی حیدر علی اصفهانی، با ژنرال گوردون در خارطوم دیدار کرد و با چاپلوسی و خوش خدمتی که نسبت به این ژنرال انگلیسی و دستیاران نظامی وی و کنسول بریتانیا در آن شهر از خود نشان داد، فرمان آزادیش صادر شد و توانست خود را نزد پیشوای بهائیت در عکا برساند و فعالیتهای تبلیغیش به نفع فرقه را از سرگیرد. منابع بهائی، آزادی حیدر علی از زندان خارطوم را در سال 1877 ( 1294 ق) ثبت کرده اند. (112)
شرح این ماجرای عبرت انگیز از زبان خود حیدر علی شنیدنی است. وی ضمن شرح حوادثی که در دوران تبعید سودان بر وی و یارانش گذشته و مخالفتهایی که از سوی برخی مقامات دولتی با آنها می شده، سخن را به آمدن ژنرال گوردون به سودان و خوش خدمتی خود به ژنرال می کشاند و در گزارشی «جانبدارانه و رتوش شده» از ماجرا چنین می نویسد: « و چون دولت علیه انکلیزیه با دولت مصریه در قوانین عدلیه و حفظ حقوق بشر، متحد و متفق بودند… متفق شدند که حکمدار سودان، سعادت غوردون پاشای انکلیزی قانوندان ماهر در سیاسیات باشد. لذا سعادت اسمعیل پاشای ایوب معزول، و حضرت غوردون پاشا به امارت و ایالت سودان به اجلال و حشمت بی پایان منصوب شد. »
یکی از دولتمردان مخالف حیدر علی، که در زمان والی سابق خانه نشین شده بود، با آمدن گوردون پاشا به تکاپو افتاد و به کمک یارانش کوشید که نظر گوردون را نسبت به حیدرعلی خراب کند. تلاش او سبب شد که گوردون، فکرش از حیدرعلی «مشوش و خیالش پریشان» گردد، اما زمانی که « از قنصل انگلیس و قناصل، حال» حیدرعلی «را پرسید»، آنها «برخلاف بدخواهان» از حیدر علی تعریف کردند « و به قدری که آنها مذمت و نکوهش نمودند، این نفوس [یعنی کنسول انگلیس و همتایان غریبش] مدح و ستایش فرمودند». به گونه ای که گوردون، « اول ورود، در سلام عام، قبل از ملاقات آخرین» حیدرعلی «را احضار فرمود و توقیر و نوازش نمود. »
به ادامه ی داستان از زبان حیدر علی توجه کنید: «فانی [= حیدر علی] هم تهیه و تدارک نموده بود که در درود و تبریک و تهنیت حکومت و ایالتش، تحفه [ای] تقدیم نماید. آئینه و جامی تحصیل نمود، دو ذرع و نیم طول و یک ذرع و نیم عرض؛ و خواست به زبان و خط انکلیزی نوشتند: غردون پاشا هزار سال عمر کند، و خط را به همان میزان درشت نمود که درشتی قلم طول چهار گندم شد به حسب بزرگی آئینه، و خط را روی جیوه و زیبَق مرتسم نمود و زیبق را تراشید و صاف نمود که خط نفس زجاج بود و باقی مرآت و آئینه و به جای خط، ورق طلا گذاشت و در روز سیّم به واسطه ی قنصل انکلیز، تقدیم نمود و بسیار به موقع و محبوب و مقبول واقع شد و همه تماشا نمودند و تحسین کردند و صد لیره انعام فرمود و یکی دیگر هم خواست که به انگلستان برای خواهرش بفرستد و قنصل هم یکی خواست و خوبتر و مکمل تر و مزین تر تمام نمود و… چون به حضور [ژنرال گوردون] برد، بسیار اظهار امتنان فرمود و فرمود هر چه انعام کنم هدیه ی ترا، مقابلی ننماید؛ خود تو معین کن چه می خواهی؟ فرصت یافت و عرض نمود چیزی نمی خواهم مگر خلاصی و نجات از سودان را. فرمود عریضه کنید و ذکر کنید من غیر تحقیق ما را به این سجن آورده اند و بیزاریم از آنچه نسبت داده اند و علاوه ملوک را حق تصرف در وجدانیات نیست؛ این شأن مالک الملوک و سلطان السلاطین ملکوتست و از عدل حضرت افندینا رجا و تمنّا داریم فانیان را آزاد فرمایند که به وطن خود مراجعت کنیم و دعاگو باشیم… فانی و میرزا حسین (113) عریضه دادیم و امضا نمودیم… و عریضه ی فانیان را عیناً سعادت غردون پاشا تلگراف نمود و نفی حبس را مخالف قانون ذکر فرمود و خلاصی آن را به شرط نرفتن به مصر». (114)
ضمناً- آن گونه که یکی از همراهان حیدرعلی در شیراز برای ادوارد براون (خاورشناس مشهور انگلیسی) نقل کرده است، حیدر علی و یارانش در خارطوم توانسته اند « به مسیونرهای مسیحی نزدیک» شوند «و نظر موافق آنها را علاقه مند نشان دادن» خود «به عقایدشان جلب» کنند. در نتیجه «به کمک آنها» توانسته اند «نامه ای برای بهاء» بفرستند «و او را از وضعیت خود باخبر» سازند.(115)
2- 3. دیدار محرمانه ی ژنرال گوردون با بهاء در عکا
حسن موقر بالیوزی، از سران و مورخان طراز اول بهائیت، ضمن اشاره به نقش ژنرال گوردون در آزادی حیدر علی و هم بندهای بهائیش از زندان سودان، از دیدار گوردون (یک سال پیش از ماجرای حیدرعلی) با بهاء در عکا سخن می گوید. به نوشته ی بالیوزی:
«ژنرال گوردون مشهور به خرطومی تا سال 1883 در ارض اقدس [= فلسطین] به سر می برد… او به طور یقین لورنس اولیفانت را می شناخت و با او ملاقات کرده بود. شخص اخیر یکی از افراد مشهور زمان خود بود و در کوه کَرمِل در جایی که اولین همسرش به خاک سپرده شده بود، زندگی می کرد. ( او خودش در لندن درگذشت). گوردون همچنین به طور یقین از دیانت بهائی اطلاع داشت و کسی بود که حاجی میرزا حیدر علی و رفیق همراهش را در سال 1877 از زندان خرطوم رهایی بخشید و حاجی میرزا حیدر علی برای او در روی شیشه با سیاه قلم خطاطی کرده بود. آنچه معلوم است این است که یکی از ژنرالهای اروپایی به حضور جمال قدم[=بهاء] مشرف شده است، ولی نام او ثبت نشده و معلوم نیست». شوقی افندی «در مورد او چنین نگاشته است:” در یک مورد یکی از ژنرالهای اروپایی که در معیت حاکم اجازه ی شرفیابی یافته بود به درجه ای تحت تأثیر قرار گرفت که نزدیک درب زانوی ادب بر زمان نهاده در همانجا جالس شد”». (116)
بالیوزی در ادامه، این سؤال را مطرح می کند که: « آیا این شخص همان ژنرال گوردون بوده است؟». سپس می افزاید: « البته این حدسی بیش نیست ولی امکان دارد که صحیح هم باشد. لورنس اولیفانت و همچنین سروالنتین چپرول(117) در مورد بازدیدهایی که گوردون از حیفا و عکا به عمل درآورده مطالبی انتشار داده اند… چیرول نویسنده ی مشهور و مخبر روزنامه ی تایمز لندن که در سال 1885 در ارض اقدس به سر می برد، یکی از شخصیتهای صاحب صلاحیت در امور خاورمیانه و آسیای مرکزی محسوب می شد و درباره ی این دو منطقه، مقالات مفصلی به رشته ی تحریر در آورده و جزو محارم لدر کرزن به حساب می آمده، وی در کتاب مسئله خاورمیانه و بعضی مسائل سیاسی در دفاعیه ی هندوستان در فصل “احیاء بابیت” می نویسد” هنگامی که در سال 1885 میهمان اولیفانت بودم توانستم از میهمان نوازی حضرت بهاء الله برخوردار شوم”… ». (118)
لورنس اولیفانت در می 1885 تحت عنوان «آخرین دیدار ژنرال گوردون از حیفا» گزارش می دهد که ژنرال گوردون در 1883 با او در حیفا چند روز دیدار و معاشرت داشته است. گوردون در آن دوران در یافا و اورشلیم به سر می برد و به صورت ظاهر کتاب مقدس مسیحیت را مطالعه می کرد. وی چندی بعد نیز به عنوان اینکه کشتی اش در مسیر رفتن به بندر پورت سعید دچار طوفان شده یک هفته را در حیفا گذراند و در همان زمانها، در 18 یا 19 دسامبر 1883 به عکا رفت. (119)
سِر والنتین چیرول نیز در کتاب پنجاه سال در دنیای متغیر در مطلبی که راجع به سفر گوردون به فلسطین می نویسد، از سوء ظن شدید فرانسویها نسبت به مأموریت سیاسی او در این سفر سخن می گوید:
مطلب مهم تر مربوط به ملاقاتی است که چند ماه قبل از مأموریت گوردون به سودان، در منزل لورنس اولیفانت در کوه کرمل با وی دست داد. در آن هنگام گوردون در اورشلیم به سر می برد. و کاملاً مجذوب مطالعات «موضع نگاری»(120) کتاب مقدس شده بود. فرانسویها که بعد از اشغال مصر توسط انگلیسها فعالیت انگلیسی ها را در آن نواحی با حسادت و سوء ظن بیشتری می کردند، حتی برای لحظه ای نیز نمی توانستند باور کنند که یک نفر ژنرال انگلیسی، به شهرت و معروفیت گوردون، می تواند از مطالعه ی موضع نگاری مقدس، مقصودی به غیر از نقشه های شوم سیاسی داشته باشد و به این جهت قنسول فرانسه در اورشلیم به دقت حرکات او را زیر نظرگرفته بود. (121)
عباس افندی؛ تغییر «قبله ی اصلی» از روس به لندن
(سفر عباس افندی به انگلیس)
در سال 1908 میلادی، سلطان عبدالحمید ثانی( که تاریخ، او را به عنوان عنصری ضد استعمار و ضد صهیونیست می شناسد) به دست لژهای ماسونی و عناصر یهودی تبار ( دُنمه های مقیم سلانیک) از سلطنت برکنار گردید.
سید حسن تقی زاده، در خاطرات خود، بخش مربوط به ایام اقامت در اسلامبول در سال 1328 ق، می گوید: « آنهایی که در عثمانی انقلاب کردند و مشروطیت آوردند همه فراماسون بودند. فرماسونها چون مخفی نگاه می داشتند و طرفدار آزادی هستند، برای آنها اشکالی نداشتند که انقلاب را هم به طور محرمانه در آنجا عملی کنند. »(122)
حسان حلاق، پژوهشگر عرب، کتابی خواندنی دارد که اخیراً با عنوان نقش یهود و قدرتهای بین المللی در خلع سلطان عبدالحمید ثانی از سلطنت ( 1908- 1909) به فارسی ترجمه و نشر یافته است. حلاق در کتاب خود، نامه ی مهم و تکان دهنده ای را از سلطان عبدالحمید ثانی می آورد که پس از خلع از سلطنت، خطاب به فردی موسوم به شیخ محمود ابوالشامات در دمشق نوشته و در آن صراحتاً عزل خود را ناشی از عدم پذیرش خواسته ی صهیونیستها شمرده است.
عبدالحمید در بخشی از این نامه که تاریخ 22 ایلول 1329 ق را در ذیل خود دارد چنین می نویسد:
به آن جناب و امثال حضرت عالی و صاحبان عقول سلیمه، مسئله مهم ذیل را به عنوان امانتی در نزد تاریخ عرض می کنم:
این جانب به خاطر فشارهای جمعیت اتحاد و ترقی موسوم به «ژون ترک: [ترکان جوان] و تهدیدهای آنها، بالاجبار و از سر ناچاری، خلافت اسلامی را رها کردم. این جمعیت به کرات اصرار کردند و فشار آوردند که با تأسیس وطن قومی برای یهودیان در سرزمین مقدس – فلسطین – موافقت نمایم. علی رغم پافشاری آنان، به این پیشنهاد را قاطعانه رد کردم. اینان سرانجام مبلغ 150 میلیون لیره ی طلای انگلیسی به من عرضه کردند که این پیشنهاد را نیز قاطعانه نپذیرفتم، و در پاسخ به آنان با جواب صریح ذیل را دادم:
اگر شما- علاوه بر این 150 میلیون لیره ی طلای انگلیسی – دنیا را پر از طلا می کردید و به من می دادید، به طور قطع هرگز این پیشنهاد شما را نمی پذیرفتم. این جانب به ملت اسلام و امت محمد [ص] بالغ بر سی سال است که خدمت می کنم و هرگز پرونده ی آباء و اجداد مسلمان خود را – شاهان و خلفای عثمانی- سیاه نمی کنم. بنابراین، پیشنهاد شما را اکیداً رد می کنم.
اینان پس از جواب قاطعانه ی من، بر خلع این جانب اتفاق کردند، و به من ابلاغ نمودند که عن قریب مرا به سالانیک تبعید می کنند. پیشنهاد اخیر را پذیرا و خداوند متعال را سپاس گفتم. او را شکرگزارم، چرا را که امپراتوری عثمانی و جهان اسلام را به این ننگ ابدی برآمده از پیشنهادشان مبنی بر ایجاد دولتهای یهودی در سرزمینهای مقدس فلسطین، نیالودم. و بعد از آن، این گونه شد که می بینید.
در پایان، خداوند متعال را بی نهایت شکر و سپاس می گویم و بر این باورم که آنچه را در این مسئله مهم خدمتتان عرض کردم، کفایت می کند و نامه ام را به پایان می برم… (123)
البته، کسی قائل به «عصمت» عبدالحمید، و پاک بودن کارنامه ی وی از هرگونه خطا و اشتباه نیست؛ اما سخن در این است که او، با «هدایت» و «حمایت» چه کسانی و جریاناتی، تخت و تاج خویش را درباخت و جرم اصلی وی از دیدگاه این کسان چه بود؟! نامه ی تکان دهنده ی فوق، کاملاً از «ماهیت و اهداف سیاسی» عاملان اصلی برکناری وی( که در گامهای بعدی، اساساً به عمر امپراتوری «مسلمانان» عثمانی خاتمه دادند و قلمرو وسیع آنها را برای بلع آسان تر جهان اسلام، قطعه قطعه کردند و قبله ی دوم اسلام را به رژیم صهیونیستی فروختند) پرده بر می دارد و به پژوهنده ی حقیقت امکان می دهد که فارغ از تبلیغات حساب شده و گسترده ی ماسونها و ماسون زدگان، واقعیت امر را – بی پیرایه و پندار – ردیابی کند…
به هر روی، در پی عزل و سرنگونی عبدالحمید، عباس افندی از حبس و حصر 40 ساله آزاد شد و به زودی سفرهای خود را به خارج از فلسطین آغاز کرد. نخست به مصر رفت که در آن روزگار، تحت الحمایه ی بریتانیا بود و خیلی از مستشاران انگلیسی ( به ریاست لرد کرومر) بر آن فرمان می راندند. (124) و پس از مدتی اقامت و گشت وگذار در آنجا، در 1911/ 1330 به پاریس و لندن سفر کرد. پس از بازگشت به مصر مجدداً در سال 1912/ 1330 بار سفر بست و ابتدا به امریکا و سپس اروپا ( من جمله، انگلیس) رفت و در اواخر سال 1913 به فلسطین بازگشت. (125)
نشریه ی آهنگ بدیع، ارگان جوانان بهائی ایران، به نقل از مجله ی چهره نما ( چاپ مصر، مورخ 1913) می نویسد: « پس از اعلان حریت دولت عثمانی در سنه ی 1908 عبدالبهاء عباس افندی از قید و حبس چهل ساله آزاد شد. در تابستان 1909 با کشتی قصیر خدیو، محض تغییر آب و هوا، به قطر مصری شتافت. چون خبر استخلاصش به اروپا و امریکا رسید، از مجامع صلح، مکاتیب متعدده رسید و همگی خواهش حضور او را نمودند. من جمله، اعظم مؤتمر صلح لندن؛ و حتی مبالغی برای مصروف راه او از امریکا به واسطه ی قونسول تقدیم نمودند و او قبول ننمود و همگی را رد کرد ولی دعوت [آنها، از سوی او] مقرون به اجابت گشت. در تابستان سنه ی 1911 به اروپا شتافت… »(126)
در این سفر، جای جای، شاهد توجه و عنایت انگلیسی ها به پیشوای بهائیت هستیم. به محمود زرقانی، منشی و همراه عباس افندی در سفر غرب، در بخش مربوط به اقامت افندی در مصر می نویسد: « ایام اقامت در… مصر…، در طنطا[ی مصر] یکی از رؤسای انگلیسها با ما آشنا بود، خیلی احترام کرد و همه جا ما را مقدم می داشت. اهالی چون این وضع را می دیدند به ما بیش از آن شخص تعظیم و تکریم می کردند، همه از بزرگ و کوچک، حتی پلیسها سلام می دادند. و چون بعدها به منصوره رفتیم و به ظاهر اسباب تجملی نمی دیدند چنان توجهی نداشتند. این طور اهالی ظاهربین و متملق اند. »(127)
زرقانی، نامی از مأمور عالی رتبه ی انگلیسی فوق نمی برد، اما هویت او توسط دیگر منابع ( از جمله، منابع بهائی) فاش شده است: لرد کیچنر.
شوقی افندی تصریح می کند که: عباس افندی« در طی سفرهای متعدد به مصر چند بار با خدیو آن» کشور «عباس حلمی پاشای دوم ملاقات فرمودند و بین آن حضرت و لرد کیچنر مراسم معارفه و آشنایی به عمل آمد». (128) سررونالد استورز ( مأمور مهم سرویس اطلاعات و جاسوسی ارتش انگلیس در مصر، و حاکم بعدی حیفا پس از اشغال نظامی فلسطین توسط بریتانیا) نیز که از دوستان صمیمی عباس افندی بوده و قبلاً در عکا با وی دیدار کرده بود، ضمن اشاره به سابقه ی ارتباط و آشنای خود با افندی در 1900، فاش می سازد: زمانی که عباس افندی از حبس عثمانی «مستخلص و به مصر مسافرت فرمودند، من افتخار مراقبت حال و معرفی آن وجود محترم را به لرد کیچنر حاصل نموده و شخصیت آن حضرت در لرد نامبرده تأثیری شدید بخشید… ». (129)
ژنرال/ لرد کیچنر، یکی از مهره های مشهور و مقتدر بریتانیا در خاورمیانه ی عربی در دهه های آخر قرن 19 و دهه های نخست قرن 20 می باشد که مورخان صریحاً از وی به عنوان «یک امپریالیست» یاد می کنند. (130) در دوران اشغال نظامی مصر توسط بریتانیا و تحمیل نظام مستشاری بر آن کشور از سوی لندن (سالهای 1882 به بعد)، چنانکه نوشته اند، درفش حاکمیت استعماری انگلیس در مصر بر دوش دو تن قرار داشت: لرد کرومر و لرد کیچنر. (131) کیچنر، در اواخر قرن 19 نیز در جبهه ی خارطوم، در سرکوب بی رحمانه ی مبارزان ضد انگلیسی سودان شرکت جسته و به عنوان قهرمان نظامی انگلیس شناخته می شد. همچنین باید از نقش وی به عنوان سرکوبگر قیام مشهور و ضد استعماری بوئرها در جنوب آفریقا در ابتدای قرن 20، و فرمانده کل قوای بریتانیا در دوران نایب السلطنگی لرد کرزن بر هند استعمار زده یاد کرد. (132) این نکته نیز افزودنی است که (چنانکه می دانیم) انگلیسیها، به ویژه دولت هند بریتانیا، از مدتهای پیش از مشروطه، چشم طمع به خاک سیستان دوخته و عملیات آنها در جهت اجرای این سناریو بسیار خطرناک، در دهه ی 1320 ق به اوج خود رسید. در همین زمینه در خور ذکر است که، کیچنر در زمان فرماندهی ارتش هند بریتانیا، طرحی را به اتفاق لرد کرزن تهیه کرد که به اعتقاد محققان، «نابودی کامل سیستان را دنبال می کرد. »(133)
باید دید این ژنرال مستعمره چی، چه چیزی در «شخصیت» رهبر بهائیت دیده که به قول یک ژنرال مستعمره چی دیگر( یعنی سر رونالد استورز) در وی «تأثیری شدید» بخشیده است. ؟!
در لندن، عکاس رسمی سلطنتی انگلستان، از عباس افندی عکس گرفت که وی روی آن امضا کرده و به دیگران اهدا می کرد. (134) شهردار لندن نیز او را به صرف صبحانه دعوت کرد. شوقی می نویسد: عباس افندی در سفر غرب، علاوه بر شرکت در مراسم مختلف و ایراد نطق در محافل گوناگون ( کلیساها، کنیسه ها و… ) «بر حسب دعوت و خواهش شهردار لندن در منشن هاوس تشریف فرما شده و با مشارالیه صرف صبحانه فرمودند. »(135) به نوشته ی همو: « شخصیتهای مهم» زیر نیز در انگلیس با عباس افندی دیدار و گفت وگو کردند: « رورند آرچدیکن ویلبرفرس – رورند کمبل – رورند رندا ویلیامز- رورند رلاندکربت – لرد لامینگتون – سر ریچارد و لیدی استیپلی – سرمیکائیل سادلر- جلال الدوله فرزند ظل السلطان [شاهزاده ی «سفاک وانگلوفیل» قاجار] سر امیر علی مهاراجه ی جلاور که به دفعات عدیده ی حضور مبارک مشرف و پذیرائی و ضیافت شایانی به افتخار مبارک برپا نمود- دیگر مهاراجه ی راج پوتانا – رانی او ساراوا- شاهزاده خانم کاراجا بارونس بارنکف – لیدی و میس و خواهرش – لیدی گلن کامر- لیدی اگنو – میس کنستانس مود – پروفسور براون – پروفسور پاتریک گدس- مستر آلبرت داسن مدیر و ناشر مجله ی کریسچین کامنولث – مستر دیوید گراهام پول – مسیس آنی بزانت – مسیس پانک هورست – و مستر استد که با هیکل اطهر مذاکرات مفصل به عمل… » آورد. (136)
معرفی اشخاص فوق، و مواضع آنان در گنجایش محدود این مقال نمی گنجد. نمونه وار، تنها به یک مورد آنها اشاره می کنیم: لرد لامینگتون.
لامینگتون در تاریخ مشروطیت ایران چهره ای نسبتاً آشنا است. می دانیم که در جریان انقلاب مشروطیت، و کشاکش مشروطه خواهان و مستبدان از یک سو و مشروطه خواهان سکولار و مشروطه خواهان مشروعه خواه از سوی دیگر، کسانی از اروپاییان – و عمدتاً از انگلیسها – به حمایت آشکار از جناح سکولار مشروطه ( به رهبری تقی زاده) برخاستند و این حمایت، پس از انحلال خونین مجلس اول توسط قوای محمدعلی ( جمادی الاول 1326 ق) و فرار تقی زاده وجمعی از یارانش ( به کمک سفارت انگلیس) از ایران به اروپا در دوران موسوم به استبداد صغیر، شدت و گسترش یافت و به تشکیل انجمنها و کمیته هایی در حمایت از جناح یاد شده در انگلیس انجامید.
لرد لامینگتن، ریاست «مجلس ایرانی» ( یا کمیته ی عمومی برای دفاع از حقوق ایرانیان) را بر عهده داشت که جمعی از اعضای ذی نفوذ مجلسین عوام و اعیان لندن در آن عضویت داشتند و مسترگرتین ( مدیر نشریه ی منچستر گاردین) منشی و سکرتر آن، مستر لینچ ( نماینده ی سرمایه دار مجلس عوام لندن و وابسته به حزب لیبرال آن کشور، و مدیر کمپانیهای انگلیسی راه سازی لینچ در ایران و کشتیرانی بر روی رودهای دجله و فرات و کارون(137) ناظم جلسات آن، و ادوارد براون مشهور نیز نایب مسترلینچ بودند و کسانی چون توماس بارکلی ( نماینده ی پیشین انگلیس در ایران)، لرد کرزن ( وزیر خارجه ی بعدی بریتانیا و عاقد قرارداد 1919) و مدیر دیلی نیوز نیز، از اعضای آن مجلس یا کمیته به شمار می رفتند. زمانی هم که تقی زاده در مشروطه ی دوم از سوی آخوند خراسانی تکفیر سیاسی شده و ناگزیر به اروپا گریخت، باز مورد حمایت مادی و معنوی همین گروه ( از جمله براون و لینچ) قرار گرفت. (138)
ظاهر قضیه آن بود که این مجلس یا کمیته برای آزادی ایران از یوغ استبداد دل سوزانده و تلاش می کرد. اما نکته اینجا بود که گذشته از حضور چهره های مشکوک بل معلوم الحالی چون لرد کرزن و مستر لینچ و توماس بارکلی در بین اعضای کمیته ی یاد شده، اولاً حمایت این دلسوزان، به جای اینکه متوجه افراد و گروههای متنفذ بین ملت و معتدل و پخته در مشی سیاسی باشد، معظوف به جانبداری از جناح تندرو و سکولار مشروطیت بود که فاقد نفوذ گسترده ی مردمی بود و با غربزدگیها و اسلام ستیزیها و افراط گریهای خویش عملاً نقشی جز تشدید اختلاف و آشوب بین طبقات ملت و نیز ملت با دولت، و تحریک حکومت به سرکوب مشروطیت، و نهایتاً بهانه دادن به قدرتهای مترصد بیگانه برای اشغال کشور ( به عنوان حفظ امنیت اتباع خویش در ایران) نداشتند که متأسفانه همین طور هم شد. ثانیاً حوادث بعدی نشان داد که لامینگتون و یارانش به تنها چیزی که نمی اندیشیدند آزادی و پیشرفت واقعی ایران بوده است. جالب است بدانیم که لرد لامینگتن در همان دوران سفر عباس افندی به لندن، متعاقب اولتیماتوم 1911 ایران شکنانه ی روسها، به کشورمان آمده و پس از گشتی در آن، به لندن برگشت و با سخن گفتن از به اصطلاح آشفتگی راههای جنوب ایران، خواستار آن شد که افسران سوئدی موجود در ژاندارمری ایران ( که نیرویی مستقل از انگلیس به شمار می آمدند) برکنار شده و جای خود را به افسران انگلیسی بسپارند! و بدین گونه دم خروس را آشکار کرد!(139)
ویلهلم لیتن، نماینده ی سیاسی آلمان در عصر مشروطه و جنگ جهانی اول در ایران، به نکته ی قابل ملاحظه ای اشاره دارد که راز پیشنهاد لامینگتون را نیز برملا می سازد:
«انگلیسها که بنا به خواسته ی خود ژاندارمری سوئدی را به وجود آورده بود و با تمام وسایل برای حفظ منافع خود از آن حمایت می کرد، در سالهای 1913 و 1914 کاملاً از آن دست برداشت. یعنی همین که مشخص شد افسران سوئدی، قصد ندارند تبدیل به جاسوس سیاسی شوند و به وفاداری خویش نسبت به شاه [ایران] بدون چون و چرا و با صداقت (نژاد ژرمنی) پایدار و مصمم هستند. علاقه و توجه انگلیس به ژاندارمری ایران و افسران سوئدی کاهش یافت. وقتی مسلم شد که در آغاز جنگ، افسران سوئدی به واسطه ی سوگند وفاداری به شاه، تصمیم گرفته اند و حتی در مقابل حمله ی نیروی خارجی به ایران نیز دفاع کنند، انگلستان درست در این مورد روش خصمانه ای نسبت به افسران سوئدی در پیش گرفت. »(140)
بعدها نیز لامینگتون از پلیس جنوب (P. S. R) جانبداری می کرد(141) که می دانیم قشونی بود که انگلیسها در جنگ جهانی اول، به طور غیر قانونی به منظور سرکوب آزادی خواهان و ملیون ایرانی در فارس و کرمان تشکیل دادند و شرح داستان جانگذار آن در تواریخ آمده است.
لامینگتون را حتی در ماجرای تحمیل قرارداد استعماری 1919 بر ایران، با لرد کرزن ( وزیر خارجه ی وقت لندن و طراح و پشتیبان اصلی آن قرارداد) در پیوند می بینیم. زمانی که قرارداد 1919 تحت الحمایگی ایران توسط انگلیس میان وثوق الدوله و سرپرستی کاکس (سفیر انگلیس در ایران) امضا شد، لرد کرزن در شب 18 سپتامبر 1919، ضیافت باشکوهی در لندن به افتخار نصرت الدوله فیروز ( وزیر خارجه ی وثوق الدوله و از ارکان دولت قرارداد) ترتیب داد. مرحوم دکتر شیخ الاسلامی می نویسد:
تابستان بود و اکثر رجال و صنادید کشور، لندن را به قصد گذراندن تعطیلات تابستان در اروپا یا در نقاط دور دست انگلستان ترک کرده بودند و جمع کردن مهمانان به حد کافی، کاری بس دشوار بود. از نامه ای که لرد کرزن به یکی از مدعوان عالی مقام، لرد لامینگتن، نوشته پیدا است که میزبان چگونه در تلاش و تقلا بوده تا عده ی کافی برای شرکت در این مجلس از گوشه و کنار تهیه کند. وی در این نامه می نویسد:
«… اگر برایت امکان دارد روز پنجشنبه ی آینده در مهمانی رسمی دولت که قرار است به افتخار وزیر خارجه ی جدید ایران ( پرنس نصرت الدوله) داده شود شرکت کنی. امیدوارم از آمدن دریغ نورزی. این مهمانی را بیشتر از این لحاظ برپا کرده ام که بسته شدن قرارداد جدید ایران و انگلیس را جشن بگیریم و از میهمان عالی رتبه که یکی از امضا کنندگان سه گانه ی آن قرارداد است تجلیل کنیم. سعی کن حتماً بیایی، چون واقعاً جمع کردن مهمانان متشخص برای این گونه ضیافت در این موسم سال بی نهایت دشوار است… »(142)
لحن صمیمانه ی کرزن به لامینگتون در نوشته ی فوق، و درخواست کمک وی از لامینگتون در امر پیشبرد قرارداد 1919، ما را از هرگونه توضیح در این زمینه بی نیاز می کند. ضمناً ماجرا زمانی جالب تر ( و بودارتر) می شود که بدانیم قرارداد مزبور در پی ایجاد سلطه ی مستشاران انگلیسی بر قشون، مالیه و فرهنگ کشورمان بود، و آن مستشار انگلیسی نیز که قرار بود از سوی کرزن ( طراح قرارداد 1919) زمام امر فرهنگ ایران را پس از قرارداد به چنگ گیرد، همان جناب ادوارد براون، دوست و همکار لامینگتون بوده است!(143) فرد دیگری که لامینگتون از «دوستان صمیمی» او محسوب می شد، اردشیر ریپورتر بود. (144) که تحقیقات اخیر پژوهشگران ایرانی، او را سر جاسوس بریتانیا در ایران، و کاشف و معرف رضاخان پهلوی ( برای انجام کودتای انگلیس 1299 ) به انگلیسها، می شناسد.
با توجه به این فصول از کارنامه ی لامینگتون، اینک نوبت آن است که روابط وی با رهبر بهائیت را بررسی کنیم.
از سفرنامه ی عباس افندی در اروپا بر می آید که ایادی لامینگتون در جلسات سخنرانی افندی حضور یافته و به تحسین وی می پرداختند. (145) منابع بهائی، همچنین، مدعیند که لامینگتن «بی نهایت به حضرت عبدالبهاء ارادت داشت» و زمانی که عباس افندی تصمیم گرفت شوقی را برای ادامه ی تحصیل به دانشگاه آکسفورد انگلیس بفرستد.
طی نامه ای از لامینگتون خواست که «که وسایل ورود… شوقی افندی را به آکسفورد مهیا» سازد. (146) شوقی به محض ورود به لندن در مجلس شیوخ لندن با لامینگتون دیدار کرد و نامه ی عباس افندی را به وی داد و او نیز بعداً پاسخی گرم و صمیمانه برای عباس افندی ارسال داشت. (147) لرد لامینگتون، پس از اشغال فلسطین توسط ارتش بریتانیا نیز به آن کشور سفر کرده و در حیفا با عباس افندی دیدار و ملاقات کرد. (148)
عباس افندی در این سفر، طی سخنرانیهای متعددی که در محافل گوناگون داشت، صراحتاً از انگلیس تعریف و جانبداری کرد. برای نمونه، در یکی از سخنرانیهای خود ( در منزل میسیس کراپر، سال 1911) مدعی شد که: «اهالی ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا. این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام [بین دو کشور] حاصل می شود و نتیجه به درجه ای می رسد که به زودی از افراد ایران، جان خود را برای انگلیس فدا می کنند و همین طور انگلیس خود را برای ایران فدا نماید»!(149)
یکی از پژوهشگران، که راجع به نظام سلطه ی جهانی، و تکاپوهای رنگارنگ کانونهای استکباری غرب در قرون اخیر ( به ویژه قرن 19 و 20)، آگاهیهای ژرف و گسترده ای دارد، « سفر سالهای 1911- 1913 عباس افندی به اروپا و امریکا» را «که با تبلیغات فراوان از سوی متنفذین محافل سیاسی و مطبوعاتی دنیای غرب همراه بود، نشانی… آشکار از… پیوند عمیق میان سران فرقه بهائی و کانونهای مقتدری در اروپا و امریکا» می داند. (150) به نوشته ی وی: « سفر سالهای 1911- 1913 عباس افندی به اروپا و امریکا سفری کاملاً برنامه ریزی شده بود. بررسی جریان این سفر، و مجامعی که عباس افندی در آن حضور یافت، نشان می دهد که کانونهای مقتدری در پشت این ماجرا حضور داشتند و می کوشیدند تا این «پیغمبر» نوظهور شرقی را به عنوان نماد پیدایش «مذهب جدید انسانی» آرمان ماسونی- تئوسوفیستی، معرفی کنند. این بررسی ثابت می کند که کارگردان اصلی این نمایش انجمن جهانی تئوسوفی، یکی از محافل عالی ماسونی غرب، بود… در این سفر، تبلیغات وسیعی درباره عباس افندی، به عنوان یکی از رهبران تئوسوفیسم، صورت گرفت؛ این تبلیغات به حدی بود که ملکه ی رومانی و دخترش ژولیا وی را به عنوان «رهبر تئوسوفیسم» می شناختند و به این عنوان با او مکاتبه داشتند.
عباس افندی در این سفر با برخی رجال سیاسی و فرهنگی ایران – چون جلال الدوله پسر ظل السلطان، دوست محمد خان معیر الممالک داماد ناصرالدین شاه، سید حسن تقی زاده، میرزا محمد خان قزوینی، علیقلی خان سردار اسعد بختیاری و غیره – ملاقات کرد. این ماجرا، که حمایت کانونهای عالی قدرت جهان معاصر را از بهائیگری نشان می داد، بر محافل سیاسی عثمانی و مصر نیز تأثیر نهاد و عباس افندی پس از بازگشت از این سفر وزن و اهمیتی تازه یافت. »(151)
عباس افندی در محرم 1332 ق (دسامبر 1913) به مقر خود در عکا بازگشت(152)، اما روشن است که وی، دیگر آن عنصر منزوی پیشین نبود و شواهد و قرائن تاریخی نشان می دهد که رجال وقت دولت عثمانی نیز ( که در خط ارتباط با آلمان و گسست از انگلیس گام می زدند) همین تصور را داشتند و به همین دلیل نیز فضا را بر او و یارانش در فلسطین، تنگ تر ساختند. به قول سر دنیس رایت، دیپلمات و مورخ پر اطلاع انگلیسی: «پس از بازگشت به عکا که هنوز زیر سلطه ی عثمانیها قرار داشت شرایط زندگی برای عبدالبهاء و پیروانش به هیچ وجه آسان نبود. »(153)
پینوشتها:
1. با تشکر از آقای علیرضا جواد زاده
2. حقوق بگیران انگلیس در ایران، اسماعیل رائین، ص 332. نیز ر. ک: اظهارات هانری رنه دالمانی، سیاح اروپایی در ایران صدر مشروطیت، در همین زمینه، مندرج در کتاب وی: سفرنامه از خراسان تا بختیاری، ترجمه ی محمد علی مترجم همایون فره وشی، ص 991.
3. ر. ک: انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، ص 332.
4. تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، 130/5 – 131.
5. بهائیگری، چ 2، تهران 1323، چاپخانه ی پیمان، صص 89- 90؛ تاریخ مشروطه ی ایران، از همو، ص 291. عبارت کسروی در مأخذ اخیر خواهد آمد.
6. امیرکبیر و ایران، با مقدمه ی محمود محمود، چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323، قسمت اول صص 256- 258. نیز. ر. ک: همان، متن کامل، چاپ دوم: مؤسسه ی مطبوعاتی امیر کبیر، تهران 1334، صص 207- 280.
7. تاریخ مشروطه ی ایران، ص 291. همسویی مواضع بهائیان ( در دوران جنبش مشروطه) با روسهای تزاری، قبلاً به تفصیل بررسی شد.
8. تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، 130/5.
9. یار دیرین، سیاوش سفیدوش، ص 68.
10. اسرارالآثار ( خصوصی)، اسدالله مازندرانی، 359/5. همچنین، دکتر حبیب مؤید، بهائی یهودی تبار ایرانی که در سالهای 1907 به بعد با عباس افندی از نزدیک معاشرت داشته، نقل می کند که عباس افندی، با اشاره به استقبال امریکاییها از خویش، چنین می گوید: «یحیی در قبرس است. رضوان علی پسرش خادم کلیسا شده و احمد پسر دیگرش پروتستان شده و سایر اولادش هر کدام در یک منجلاب غوطه می خورند و رسوایی به بار آورده اند. خوب است بروید و ببینید در چه زیان و خسرانی هستند. با وجودی که مانند دولت انگلیس و به این اقتدار، از او حمایت می کنند، باز هم به این حالت [فلاکت و فضاحت] است… » (خاطرات حبیب، 58/1).
11. رحیق مختوم، 250/1.
12. یعنی وعده های سر خرمن.
13. شوقی نیز در مورد ازل می نویسد: « این جیره خوارحکومت ترک و انگلیس، تبعیت دولت اخیر الذکر را درخواست کرد و مورد قبول واقع نگردید و اهانت و حقارت دیگری بر خفت و مذلت قبلیه اش بیفزود» ( قرن بدیع، 449/2)
14. Kinght of the Order of the British Empire
15. «جستارهایی از تاریخ بهائیگری… »، تاریخ معاصر ایران، سال 7، ش 27، ص 17، نقل از:
The Encylopaedia of Islam, vol, 1. p. 916.
16. حقوق بگیران انگلیس در ایران، اسماعیل رائین، ص 332.
17. خاطرات یحیی، 163/1- 166.
18. راجع به اسدالله نائینی و نقش او در نگارش و انتشار کتاب رؤیای صادقه و نیز تحصن 1320 در کنسولگری اصفهان قبلاً در بخش مربوط به پیوند بهائیت و امپراتوری روس تزاری، توضیح داده شد.
19. شرح حال رجال ایران، 201/2- 202.
20. خاطرات عبدالله بهرامی، ص 35.
21. انشعاب در بهائیت…، صص 116- 124؛ حقوق بگیران انگلیس در ایران، صص 332- 333.
22. بهائیگری، صص 89- 90.
23. امیرکبیر و ایران، چاپ پنجم، ص 457.
24. دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، صص 102- 103.
25. ر. ک: تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، 236/1 -237 و 124/5 و 128.
26. برای اظهارات او راجع به فرقه ی بهائیت در مجلس شورای هجدهم ر. ک: مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره ی هجدهم، جلسه ی 160، 29 مهر 1334، صص 5- 6؛ انشعاب در بهائیت…، اسماعیل رائین، ص 135 به بعد.
27. زندگی میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 29و 352- 360.
28. ر. ک: اندیشه ی شهاب…، به کوشش و تنظیم دکتر علی اکبر شهابی، صص 72- 79.
29. روزنامه وجدان، صاحب امتیاز و مدیر: محمود مصاحب، تهران، ش 1، 29 خرداد 1325، ص 6.
30. خاطرات سیاسی و تاریخی مستر همفر در کشورهای اسلامی، ترجمه ی علی کاظمی، مقدمه و تعلیقات حاج شیخ حسین لنگرانی، صص 4- 7. دیدگاه منفی آیت الله لنکرانی راجع به بهائیان را در جای جای کتاب شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک نیز می توان دید.
31. برای اظهارات ایشان در دی ماه 1329 ر. ک: مبارزه آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد، 312/1 – 313 و 316.
32. جمال ابهی!، صص 164- 166.
33. نعل وارونه، کلاه بزرگ، دکتر محمد حسن میمندی نژاد، تهران، 41؛ به سوی او، از همو، ص 17. وی در مأخذ اخیر می نویسد: « همان طوری که در کتب گذشته با ادله و براهین اثبات کرده ام ادیان بهائی و بابی، ساختگی و زائیده سیاست هستند. و پیروان این مذاهب را سازمانهای معینی می چرخانند که سر نخ آنها در دست سازمان مخوف انتلیجنت سرویس است».
34. ایران در دوره ی سلطنت قاجار، ص 146.
35. چگونه بهائیت پدید آمد؟، صص 111و 210.
36. پرنس دالگوروکی؛ دانستنیهایی درباره ی تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، صص 63- 77.
37. فریب خوردگان؟: مزدوران استعمار در لباس مذهب، با مقدمه ی آیت الله ناصر مکارم شیرازی، صص 163- 188.
38. دشمنان اسلام، صص 86- 89.
39. خاطرات سیاسی سرآرتور هاردینگ وزیر مختار بریتانیا در دربار ایران در عهد سلطنت مظفرالدین قاجار، ترجمه شیخ الاسلامی، چ1، ص102.
40. «موج بیداری اسلامی، و افول فرقه ی ضاله»، مندرج در: ویژه نامه ی ایام ( ضمیمه ی روزنامه ی جام جم، ش 29، 6 شهریور 1386) با عنوان: « بهائیت؛ آن گونه که هست»، صص 32- 33؛ ایران و تحولات فلسطین… .، ص 152 به بعد.
41. تشیع و مشروطیت در ایران…، ص 90.
42. ر. ک: «نوبت نامزدها است که بلوغ خود را نشان دهند»، مندرج در: روزنامه ی ایران، سال 15، ش 4239، شنبه 30 خرداد 1388، ص 20؛ «نامزدها بلوغ سیاسی خود را نشان دهند. »، مندرج در: روزنامه ی کیهان، ش 19390، شنبه 30 خرداد 1388، ص 14، اظهارات دکتر غلامعلی حداد عادل در برنامه ی «گفت وگوی ویژه ی خبری» با شبکه ی دوم سیمای ج. ا. ا. در شب پنجشنبه 28 خرداد 1388، پیرامون همکاری عناصر بهائی با شبکه ی معلوم الحال و استعماری B. B. C در پیشبرد جنگ روانی با نظام ج ا. ا.
43. از گاتها تا مشروطیت، فصل: «نهضت باب؛ رنسانس و رفرماسیون»، ص 235.
44. جامعه ی ایران در دوران رضاشاه، ص 118.
45. تحقیق در تاریخ و عقاید شیخیگری، بابیگری، بهائیگری… و کسروی گری، صص 194- 197.
46. بهائیان، ص 668 به بعد.
47. تاریخ جامع بهائیت ( نوماسونی) ص 406 به بعد.
48. تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، 316/1 – 317.
49. دو مذهب، صص 77- 81؛ «نگاهی به خاطرات صبحی»، مندرج در: فصلنامه ی مطالعات تاریخی، سال 4، ش 17، تابستان 1386، ویژه نامه ی بهائیت، صص 46- 50.
50. بهائی از کجا و چگونه پیدا شده؟، صص 201- 206.
51. انتظار بذر انقلاب، حسین تاجری، ص 179.
52. پای سخنان پدر، صص 87- 91.
53. بهائیان و عقاید آنان، چاپ 2: دفتر نشر فرهنگ نیاکان، تاجیکستان- شهر دوشنبه، 1375، صص 21- 22 و 52.
54. ر. ک: مدخل «بهائیت» به قلم ایشان در دانشنامه ی جهان اسلام، ج 4، ص 740.
55. ر. ک: اثر محققانه ی ایشان تحت عنوان: بهائیت در ایران، صص 224- 226 و 198.
56. «جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران»، تاریخ معاصر ایران، سال 7، ش 27، پاییز 1382.
57. بحران مشروطیت در ایران، ص 210 به بعد.
58. تشکیلات فراماسونری در ایران با اسامی و اسناد منتشر نشده، صص 208- 209.
59. پاسخ به تاریخ، محمدرضا پهلوی، به کوشش شهریار ماکان، انتشارات شهرآب، تهران 1371، پی نوشت صص 446- 447.
60. «اظهارات و خاطرات آیت الله حاج شیخ حسین لنکرانی درباره ی بابیگری و بهائیگری»، مندرج در: فصلنامه ی مطالعات تاریخی، سال 4، ش 17، تابستان 1386، ویژه نامه ی بهائیت، ص 75.
61. اولین زن کابینه [جستاری در باره ی فرخ رو پارسا وزیر آموزش و پرورش رژیم پهلوی در زمان هویدا و منتسب به بهائیت]. مندرج در: همان، سال 4، ش 17، تابستان 1386، ویژه نامه ی بهائیت، صص 242- 243.
62. «بهائیت، رژیم پهلوی و مواضع علما، مندرج» در: فصلنامه ی مطالعات تاریخی، سال 4، ش 17، تابستان 1386، ویژه نامه ی بهائیت، ص 20.
63. «بهائیت و اسرائیل؛ پیوند دیرین و فزاینده، مندرج» در: ماهنامه ی زمانه، سال 6، ش 61، مهر 1386، ص 30.
64. «بهائیت؛ پیوند با بیگانه، خصومت با ملت»، مندرج در: ماهنامه ی زمانه، سال 6، ش 61، مهر 1386، ص 18.
65. «بهائیت و سیاست عدم مداخله در سیاست»، مندرج در: فصلنامه ی مطالعات تاریخی، سال4، ش 17، تابستان 1386، ویژه نامه ی بهائیت، ص 195.
66. «فرقه سازی استعمارگران»، مندرج در: ماهنامه ی زمانه، سال 6، ش 61، مهر 1386، ص 60.
67. «شیفتگی عبدالبهاء به غرب؛ در اندیشه و عمل»، مندرج در: فصلنامه ی مطالعات تاریخی، سال 4، ش17، تابستان 1386، ویژه نامه ی بهائیت، صص 211- 212.
68. «تاریخی آکنده از فساد و وابستگی»، [گزارشی از کتاب انشعاب در بهائیت، نوشته ی اسماعیل رائین]، مندرج در: ماهنامه ی زمانه، سال 6، ش 61، مهر 1386، صص 91- 92. &&&
69. ایران در آستانه ی انقلاب مشروطیت و ادبیات مشروطه، ص 86 و نیز 172- 173.
70. قره العین؛ درآمدی بر تاریخ بی حجابی در ایران، صص 9 -12.
71. «مکتوبی از ابوالفضل گلپایگانی در باب معاد و مباحثه ی وی با حکیم جلوه»، مندرج در: فصلنامه ی مطالعات تاریخی، سال 4، ش 17، تابستان 1386، ویژه نامه ی بهائیت، ص 278.
72. جریان شناسی تاریخ نگاریها در ایران، مذاهب قلابی و استعماری: بابیگری، بهائیگری، قادیانیگری، وهابیگری و… ، ص 39، 316- 317، ص 483 و نیز 511.
73. حزب رستاخیز؛ اشتباه بزرگ، خودکامگی در ایران عصر پهلوی، 1/ 73، اشاره به رابطه و سر و سّر عین الملک ( پدر هویدا و از مبلغان بهائیت) با انگلیسیها.
74. سایه روشن بهائیت ( جلد 25 از سلسله نشریات: نیمه ی پنهان)، صص 16و 36- 39.
75. حتی باید سران و مورخان شاخص بهائیت، همچون شوقی افندی و روحیه ماکسول ( پیشوایان بهائیت) و اسدالله مازندرانی و اشراق خاوری را نیز که در آثار خود ( نظیر قرن بدیع وگوهر یکتا و رساله ی تسعه و اسرار الآثار و… ) با آب و تاب، از حمایت بریتانیا در اواخر جنگ جهانی اول به عباس افندی و اعطای لقب سر و نشان نایت هود به او و شرکت افسران و دولتمردان انگلیس در تشییع جنازه ی وی را گزارش کرده اند، به لیست فوق افزود!
76. خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ… .، ص 102، در جزوه ای هم که با عنوان ناسیونالیسم توسط جمعی از ناسیونالیستهای سکولار ایرانی در مهر 1328 ش نوشته و در اسفند 29 چاپ شد، از «بهائیت» به عنوان بنگاه جاسوسی انگلیس و امریکا و از «جهودها» به مثابه ی غارتگران دارایی و ذخایر ملت ایران یاد شده است. ر. ک: وزیر خاکستری؛ بازشناسی نقش داریوش همایون در حاکمیت پهلوی دوم، صفاء الدین تبّرائیان، مؤسسه ی مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران 1383، ص 112.
77. ر. ک: شرح حال ایران، مهدی بامداد، 2/ 201؛ کشف الحیل، 1/ 22- 23؛ انشعاب در بهائیت، اسماعیل رائین، ص 117؛ تاریخ جامع بهائیت ( نوماسونی)، بهرام افراسیابی، ص 408.
78. برای نمونه ر. ک: کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، 1/ 22- 23؛ فلسفه ی نیکو، حسن نیکو، مؤسسه ی مطبوعاتی فراهانی، 2/ 196- 198؛ خاطرات صبحی درباره ی بابیگری و بهائیگری، با مقدمه ی سید هادی خسرو شاهی، ص 205 و 320 و نیز صص 124- 126؛ اسناد و مدارک درباره ی بهائیگری ( جلد دوم خاطرات صبحی)، ص 137.
79. جامعه ی ایران در دوران رضاشاه، احسان طبری، ص 117.
80. امیرکبیر و ایران، با مقدمه ی محمود محمود، چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323، قسمت اول، صص 256- 258. نیز ر. ک: همان، متن کامل، چاپ دوم: مؤسسه ی مطبوعاتی امیر کبیر، تهران 1334، صص 207 – 208؛ چاپ پنجم: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران، بهمن 1355، ص 457.
81. اسماعیل رائین متن این گزارشها را در کتاب خود: انشعاب در بهائیت، آورده است.
82. انشعاب در بهائیت، اسماعیل رائین، ص 41.
83. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، چاپ پنجم، ص 450.
84. قرن بدیع، شوقی ربانی، ترجمه نصرالله مودت، 2/ 125- 126 ؛ نیز ر. ک: ص 11 کتاب ادوارد براون، با نام:
Materials for the Study of the Babi Fobzion
85. حیات یحیی، یحیی دولت آبادی، انتشارات فردوسی، تهران 1361، 1/ 316- 315.
86. فرزانگان زردشتی، رشید شهمردان، ص 619.
87. «جستارهایی از تاریخ بهائیگری… »، عبدالله شهبازی، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، سال 7، ش 27، ص 13.
88. پژوهه ی صهیونیست، کتاب دوم، بخش گفت وگو با عبدالله شهبازی، ص 492.
89. بهاء الله موعود کتابهای آسمانی، علاء الدین قدس جورابچی، صص 239- 240، به نقل از: مجموعه ی بزرگ الواح[حسینعلی بهاء] لوح مانکجی، در مورد روابط مانکجی با بهاء همچنین، ر. ک: حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص 57؛ سالنامه ی جوانان بهائی ایران، جلد 6(120- 121 بدیع)، صص 169- 170؛ آهنگ بدیع، سال هفتم ( 1331)، ش 6، ص 19، پاورقی1.
90. تاریخ جدید، نامی است که براون بر کتاب میرزا حسین نهاده است. در مورد این کتاب و نقش مانکجی در آن، ر. ک: حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، صص 15- 17.
91. ر. ک: کشف الحیل، 14/3، به نقل از متن بازجوییهای بهائیان در زندان ناصرالدین شاه.
92. دکتر افروخته «یکی از اعرف مشاهیر بهائیان تهران» و از مبلغان و نویسندگان شاخص بهائی در ایران و اروپا و امریکا است که مورد عنایت عباس افندی، و مدتها ملازم و مترجم وی در عکا و حیفا بود. ر. ک: ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، ج 8، قسمت 1، ص 402 و بعد.
93. ظهور الحق، همان، ص 403.
94. همان، ص 402. تاریخ معاصر ایران: درباره ی مانکجی و ارتباط وی با بهائیت در فصلی جداگانه از این مجموعه سخن رفته است.
95. لئالی درخشان، محمد علی فیضی، ص 346.
96. همان، ص 71.
97. در اصل: بمبای.
98. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 1119.
99. خاطرات حبیب، 471/1.
100. همان، ص 398.
101. همان، ص 265.
102. کشف الحیل، 106/1 – 107.
103. لئالی درخشان، ص 347. درباره ی حیدرعلی و مقام و فعالیتهایش در میان بهائیان ر. ک: ظهور الحق، ج8، قسمت 2، ص 1117 به بعد.
104. اسرار الآثار، 130/5.
105. همان، ص 129.
106. همان، ص 130. حاجی میرزا حیدرعلی اصفهانی نیز در بهجت الصدور ( ص 106) می نویسد: « آقا سید حسین، حمایه ی انکلیز بود. »
107. ر. ک: اسرارالآثار، 122/3 ؛ بهجت الصدور، ص 135.
108. الکواکب الدریه، 407/1- 409.
109. بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 494.
110. روس و انگلیس در ایران…، فیروز کاظم زاده، ترجمه ی منوچهر امیری، ص 77.
111. همان، ص 85.
112. بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 467.
113. مقصود میرزا حسین شیرازی، مشهور به خرطومی، است که از مبلغان و نویسندگان شاخص بهائی به شمار می رفت و کتاب نجم العرفان ( طبع بمبئی) از او است. ر. ک: ظهورالحق، ج8، قسمت 1، ص 514.
114. بهجت الصدور، صص 146- 148. برای خوش خدمتی حاجی حیدر علی اصفهانی به گوردون پاشا، و نجاتش از تبعید سودان به دست وی، همچنین ر. ک: مصابیح هدایت، عزیزالله سلیمانی، 57/1 – 59.
115. یک سال در میان ایرانیان، ترجمه ی مانی صالحی علامه، ص 354. درباره ی نقشه های استعمار بریتانیا در مورد سودان و فعالیت میسیونهای تبشیری در آن کشور ر. ک: نقشه های استعمار در راه مبارزه با اسلام، محمد محمود صواف، ترجمه و نگارش: سید جواد هشترودی، صص 215- 221.
116. بهاء الله حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 467.
117. در اصل، همه جا: شیرول
118. همان، صص 467- 468.
119. برای متن نوشته ی اولیفانت ر. ک: بهاءالله شمس حقیقت، صص 590- 592.
120. Biblical topography
121. چپرول می افزاید: «گوردون تعریف می کرد که روز قبل باز به قصد یکی از همان پیاده روی های طولانی و معمولی خود در خارج از شهر به راه افتاده بود ولی به زودی متوجه شد که آن شخص سوری که به احتمال قوی از طرف فرانسویها به خصوص برای تعقیب او مأمور شده بود مثل همیشه به دنبال او است. به این ترتیب، بعد از چندین مایل راهپیمایی تصمیم گرفت به جای برگشتن به شهر، به راه خود ادامه بدهد و ببیند آن مرد تا کجا به دنبال او خواهد رفت. راهی طولانی پیموده و دیگر برای برگشتن به اورشلیم خیلی دیر شده بود. بنابراین تصمیم گرفت که تا نابُلس پیش برود و شب را در آنجا به صبح برساند. این راه حدود 35 تا 40 مایل بود. صبح روز بعد نیز تصمیم گرفت تا به راهش ادامه بدهد و به این ترتیب به حیفا آمده و از اولیفانت می پرسید که آیا جایی به او خواهد داد که شب را در آنجا به سر ببرد؟». نقل از: بهاء الله شمس حقیقت، ص 593.
122. زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، به کوشش ایرج افشار، ص 167.
123. نقش یهود و قدرتهای بین المللی در خلع سلطان عبدالحمید ثانی از سلطنت (1908- 1909)، حسان حلاق، ترجمه ی حجت الله جودکی و احمد درویش، صص 151- 152. در مورد مقابله ی عبدالحمید ثانی با پیشنهاد صهیونیستها، و نقش دونمه های یهودی تبار مقیم سلانیک بر ضد وی ر. ک: پان تُرکیسم و یهود علی رضا سلطان شاهی، مندرج در: پژوهه ی صهیونیست، کتاب اول، صص 290- 297.
124. برای نظام مستشاری مصر در آن زمان ر. ک: توضیحات ممتّع و روشنگر دکتر محمد جواد شیخ الاسلامی در کتاب سیمای احمدشاه، 118/1 – 122.
125. ر. ک: اخبار امری، سال 39( آذر و دی 1339، ش 9و 10، ص 633).
126. آهنگ بدیع، سال 29 ( 1353)، ش 7 و 8، ش مسلسل 328، ص 35.
127. بدایع الآثار، محمود زرقانی، 9/1.
128. قرن بدیع، 185/3- 186. نیز ر. ک: رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، 1061/2.
129. اخبار امری، ش 7و 8، آبان و آذر 1324، ص 7، به نقل از: عالم بهائی، جلد هشتم.
130. برای نمونه کتاب فیلیپ مگنوس ( Philip Magnus) با عنوان: کیچنر؛ چهره ی یک امپریالیست ( imperialist Kitchener: Portrait of on
131. ر. ک: آخرین سالهای زندگی سیاسی لرد کرزن، هارولد نیکلسون، ترجمه ی اصغر قزاگزلو، ص 140.
132. ر. ک: تاریخ نوین هند، آنتونووا و…، ترجمه ی پرویز علوی، صص 147- 148؛ آخرین سالهای زندگی سیاسی لرد کرزن ها، هارولد نیکلسون، ترجمه ی اصغر قزاگزلو، ص «ط»، به نقل از دانشنامه ی بریتانیکا.
133. دکتر رضا رئیس طوسی در کتاب سرزمین سوخته؛ دیپلماسی بریتانیا در سیستان، صص 126- 129، بحث خوبی در این زمینه دارد که خواندنی است.
134. عزیزالله (خیاط)، از بهائیان مقرب نزد عباس افندی و شوقی، و جزء مافیای قاچاق مواریث باستانی ایران، که عباس افندی یکی از این عکسها را برای وی امضا کرده است، ضمن بیان مطلب فوق، عکس یاد شده را «اولین عکس رسمی حضرت عبدالبهاء در لندن» می شمارد که «به واسطه ی» عزیزالله و «توسط عکاس رسمی سلطنتی انگلستان در لندن گرفته شده است». ر. ک: تاج و هاج؛ خاطرات جناب عزیزالله عزیزی، صص 9- 10.
135. قرن بدیع، 192/3- 193.
136. همان، 199/3- 201.
137. لینچ، سرمایه دار بزرگ انگلیسی است که پدرش، ت. ک. لینچ، پس از افتتاح کارون به روی کشتیهای خارجی در زمان ناصرالدین شاه، شرکت بازرگانی برادران لینچ را در ایران بنیاد گذارد و از مدتها پیش از مشروطه امتیاز کشیدن راههای شوسه ی بختیاری را در دست داشت ( ر. ک: زندگی طوفانی، تقی زاده، صص 101- 102؛ دولتهای ایران در آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، نوایی، ص 99؛ اسناد سیاسی، گردآوری ابراهیم صفایی، ص 146 و 391؛ ایران و قضیه ی ایران، کرزن، ترجمه ی غلامعلی وحید مازندرانی، 404/2 – 405؛ انگلیسها در میان ایرانیان، دنیس رایت، ترجمه ی لطفعلی خنجی، ص 22) و برای روز مبادا با برخی از خوانین بختیاری سَر و سِر به هم زده بود. نظام السلطنه ی مافی، دولتمرد مستقل و مطلع عصر قاجار، که زمانی والی خوزستان بوده و در آنجا با انگلیسیها و کمپانی لینچ نزاعی شدید پیدا کرده بود. ( ر. ک: سفرنامه ی ژنرال سرپرسی سایکس، ترجمه ی حسین سعادت نوری، صص 283 – 287) کمپانی به ظاهر تجاری لینچ را کاملاً یک «کمپانی پلتیکی» و بازوی دولت انگلیس در غرب ایران می داند ( خاطرات و اسناد حسینقلی خان نظام السطنه ی مافی، باب دوم و سوم: اسناد، ص 394 ). گفته ی دنیس رایت، مورخ و سیاستگر مشهور انگلیسی نیز صریحاً مؤید همین نکته است: « شرکت لینچ با استفاده از کمکهای مالی سالانه ی دولت بریتانیا و حکومت [انگلیسی] هندوستان، دست به کار احداث نخستین جاده ی کالسکه رو از تهران به اصفهان و سلطان آباد شد» ( انگلیسها در میان ایرانیان، ترجمه ی لطفعلی خنجی، ص 162). نیز: « هم سفارت بریتانیا در تهران و هم کنسولگری بریتانیا در اصفهان، شرکت لینچ را در امر مذاکره با خانهای بختیاری برای اجرای… طرح [احداث جاده ی اهواز- اصفهان] از پشتیبانی فراوان خود برخوردار ساخته بودند» ( همان، ص 122)، نیز ر. ک: اظهار نظر سر والنتین چپرول، مهره ی مهم دیپلماسی انگلیس ( مندرج در: تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، محمود محمود، 1918/7) و اوژن اوین، سفیر فرانسه در صدر مشروطه در ایران ( مندرج در: ایران امروز، ترجمه ی علی اصغر سعیدی، ص 275 و نیز 427- 431 و 435 – 438) راجع به اهمیت تجاری سیاسی جاده ی عرابه رو کارون- تهران، و فعالیت کمپانی لینچ در ایران و عراق.
138. ر. ک: رسول زاده، فرقه ی دمکرات و تحولات معاصر ایران، حسین آبادیان، صص 136- 141؛ اسناد سیاسی دوران قاجاریه، گردآوری صفایی، نامه ی تقی مشیر الملک وزیر مختار ایران در لندن در 27 مارس 1913، صص 390 – 394؛ حقوق بگیران انگلیس در ایران، اسماعیل رائین، صص 440- 444؛ «مشروطه خواهان ایرانی در انگلستان»، اقتباس و تلخیص: دکتر کامبیز آل یاسین، مندرج در: مجله ی حافظ، ش 32، مرداد 1385، صص 77- 78؛ دولتهای ایران از آغاز مشروطیت، ص 97و 127 – 128.
139. کسروی از این موضوع، تنقید و اظهار شگفتی می کند. وی، با اشاره به سوابق فعالیت لامینگتون در دوران استبداد صغیر مبنی بر حمایت از مشروطه خواهان (سکولار) ایرانی، از فشار مشترک روس و انگلیس به دولت ایران ( پس از اولتیماتوم 1911 ) برای پیشبرد مقاصد استعماری خود سخن گفته و می افزاید: لامینگتون «پس از پیشامد التیماتوم…، به ایران آمده و گردشی کرده و این زمان تازه به لندن بازگشته بود و در زمانی که امید هواخواهی و یاوری ازو می رفت، ناگهان اندیشه دیگر کرده و او نیز از آشفتگی راههای جنوب سخن رانده و چنین می گفت: سرکردگان سوئد به اندازه انگلیسیان به ایران آشنایی نمی دارند و ایلها را که مایه ی آشوب می باشند. نمی شناسند و پیشنهاد می کرد که به جای آنان، از سرکردگان انگلیس گمارده شود»! ر. ک: تاریخ هجده ساله ی آذربایجان، صص 565- 566.
140. ایران از نفوذ مسالمت آمیز تا تحت الحمایگی ( 1860- 1919)، ویلهلم لیتن، ترجمه ی دکتر مریم میر احمدی، ص 176.
141. ر. ک: تاریخ هجده ساله ی آذربایجان، صص 565- 566.
142. سیمای احمدشاه، 288/1 – 289.
143. این مطلب را میرزا یحیی دولت آبادی در خاطرات خود فاش ساخته است. ر. ک: حیات یحیی، 171/4.
144. تاریخ زرتشتیان…، رشید شهمردان، صص 362- 363. شهمردان، اشتباهاً نام لرد لامینگتون را لرد لینگتن ضبط کرده است.
145. بدایع الآثار، 88/2.
146. گوهر یکتا، روحیه ماکسول، ترجمه ی ابوالقاسم، فیضی، ص 51.
147. همان، ص 55.
148. قرن بدیع، 301/3.
149. خطابات عبدالبهاء، 23/1. البته جمله ی اخیر خالی از حکمت! نیست: البته وقتی که گرگ و میش قرار است. در آغوش هم زندگی کنند، معلوم است که قربانی شدن میش، فرصتی برای قربانی شدن گرگ نخواهدگذاشت!
150. «جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران»، تاریخ معاصر ایران، سال 7، ش 27، ص 15.
151. «نظریه ی توطئه»، صعود سلطنت پهلوی…، عبدالله شهبازی، ص 69 به بعد.
152. اخبار امری، سال 39، ش 9و 10 آذر – دی 1339، ص 654.
153. ایرانیان در میان انگلیسیها، ترجمه ی کریم امامی، ص 286.
منبع مقاله: نشریه تاریخ معاصر ایران، شماره 49.
/ج