خانه » همه » مذهبی » بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (1)

بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (1)

بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (1)

منتقدان بهائیت معتقدند که میان «ادعا» و «عمل»رهبران این فرقه فرسنگها فاصله وجود دارد، چندان که می توان از دو نوع بهائیت سخن گفت: بهائیت در حرف و ادعا، و بهائیت در رفتار و عمل. متأسفانه بررسی گفتار و رفتار سران

0033642 - بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (1)
0033642 - بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (1)

 

نویسنده: مرتضی علی دوست

 


منتقدان بهائیت معتقدند که میان «ادعا» و «عمل»رهبران این فرقه فرسنگها فاصله وجود دارد، چندان که می توان از دو نوع بهائیت سخن گفت: بهائیت در حرف و ادعا، و بهائیت در رفتار و عمل. متأسفانه بررسی گفتار و رفتار سران این فرقه نیز دقیقاً نظر منتقدان را تأیید می کند. ذیلاً به دو مورد از تناقض آشکار میان ادعا و عمل رهبران بهائیت اشاره می کنیم.

1. در ادعا: «تساوی»، در عمل: «تبعیض»!

سران و رهبران بهائی در آثار و اظهارات خویش همواره از «مساوات کامله» میان زن و مرد، و «وحدت حقوق» رجال و نساء، دم می زنند و حتی این مطلب را یکی از شعارهای عمده ی خود در سطح جهان قرار داده اند.
احمد یزدانی (نویسنده و مبلغ طراز اول بهائیت) کتاب کم حجم اما مشهوری با نام نظر اجمالی در دیانت بهائی دارد که مطالب آن در کلاسهای بهائی تدریس می شود. یزدانی در این کتاب، به عنوان یکی از «مبادی و تعالیم روحانی و اجتماعی» آیین بهائی، از «تساوی حقوق رجال و نساء» سخن می گوید و در این زمینه، به نطق عباس افندی در امریکا اشاره می کند که در آن می گوید: «حضرت بهاءالله اعلان وحدت حقوق رجال و نساء فرمود…». نیز از عباس افندی نقل می کند که گفته است: «ممکن نیست سعادت عالم انسانی کامل گردد مگر به مساوات کامله ی زنان و مردان».!(1)
جمله ی اخیر، بخشی از نطق عباس افندی است که هنگام اقامت در امریکا در سال 1911، در فیلادلفیا ایراد کرده و در آن، از 9 اصل سخن گفته که به ادعای او، اساس تعالیم بهاء (و اصول مکتب بهائیت) را تشکیل می دهند و هشتمینِ آنها، «وحدت رجال و نساء است، زیرا ممکن نیست عالم انسانی کامل گردد مگر به مساوات کامله ی زنان و مردان».(2)
شوقی افندی نیز در لوح مشهور خود (مورخ نوروز 111بدیع) مدّعی وجود «مساوات تا» بین زنان و مردان در آیین بهائیت، شده است.(3)
این ادعاها و اظهارات، در حالی است که احکام فقهی و مقررات حقوقی بهائیت، جا به جا، بر «تبعیض و عدم تساوی» بین زن و مرد استوار است. مثلاً طبق آن چه که در کتاب اقدس نوشته ی بهاء آمده، حج، بر مردان واجب است، ولی این تکلیف زنان برداشته شده است: قد حکم الله لمن استطاع منکم حج البیت دون النساء عفی الله منهنّ رحمه من عنده.(4) همچنین سهم الارث زنان و مردان در این مسلک، یک سان نیست و مردان و زنان در میان طبقات هفتگانه ی ارث، بدین گونه سهم متفاوت دارند: پدر، 5/5سهم. مادر 4/5سهم. برادر3/5 سهم. خواهر 2/5سهم.(5) به دیگر تعبیر: از مجموع 2520 سهم الارث، سهم پدر 420، سهم مادر360، و سهم برادر 300 و سهم خواهر 240 می شود.
حتی ارث برادر اَبی با برادر امّی – چنانکه ارث خواهر ابی و امّی – با یکدیگر تفاوت دارد و برادر و خواهر امّی، با وجود برادر و خواهر ابی و امّی، ارث نمی برند. نیز خانه ی مسکونی میّت و لباسهای مخصوص وی (چنانچه میّت درباره ی آن ها وصیتی نکرده باشد) مخصوص فرزند ارشد ذُکور وی خواهد بود.(6)
این عدم تساوی را در موارد دیگر نیز می بینیم: زن حامله و نیز زنان بچه شیرده، از گرفتن روزه معافند و حکم افراد مسافر و مریض را دارند.(7) سلام مرد و زن متفاوت است و همچنین (به نصّ کتاب اقدس) مردم می تواند تا دو زن بگیرد(8) و (طبعاً زن از چنین امکانی محروم است) و خود بهاء در زندگی خویش سه زن گرفت که آخرین آنها نیز پس از به اصطلاح تأسیس شریعت او بود.(9)
مرد در هنگام ازدواج، موظف به دادن مهریّه به زن است(10) در حالی که زن چنین تکلیفی ندارد، چنان که نفقه ی زن (و فرزندان) نیز بر گردن مرد است و زن چنین مسئولیتی ندارد. حتی پس از تصمیم و طرح تقاضای مرد یا زن به جدایی از همسر خویش (که موقتاً زن از همسرش جدا می شود)، در طول یکسالی که محفل بهائیت راجع به این موضوع تحقیق و چاره جویی می کند، «کلیه ی نفقه و مخارج زن به عهده ی شوهر است».(11)
مهم تر از این، اعضای بیت العدل اعظم فرقه، باید همگی مرد باشند(12) و زنان حق عضویت در این مرکز بسیار مهم را (که کادر مرکزی و رهبری بهائیان جهان، و منشأ قانون گزاری و تشریع در بهائیت بوده و «مصون از خطا» شمرده می شود) ندارند.
جالب این است که بین زنان شهری و روستایی نیز، در آیین بهائیت، تبعیض آشکار وجود دارد: مهریه ی دختر شهری برابر 19مثقال طلا، اما مهریه ی دختر روستایی 19مثقال نقره تعیین شده و همین تفاوت در مورد حداکثر میزان مهریه نیز برقرار است. (حداکثر میزان مهریه ی دختری شهری 95 مثقال طلا و آن دختر روستایی، 95 مثقال نقره است، و انتخاب میزان مبلغ مهریه از 19 تا 95 مثقال، به توان مالیِ شوهر بستگی دارد). بهاء در کتاب اقدس آیه ی 147) می گوید: لایحقق الصهار الا بالامهار، قدر قدّر للمدن تسعه ی عشر مثقالاً من الذهب الابریز و للقری من الفضه، و من اراد الزیاده حرم علیه ان یتجاوز عن خمسه و تسعین مثقالا…(13)
در واقع، این مسلک، ملاک تعیین مهریه در شهر را، «طلا» و در روستا را «نقره» قرار داده و معلوم نیست چرا یک کشاورز یا کاسبِ متمکّن روستانشین، زمانی که می خواهد به همسرش مهریه تقدیم کند، باید بر پایه ی نقره حساب کند و یک فرد شهرنشین (حتی اگر تمکن مالی چندانی نداشته باشد) بر پایه ی طلا، و حداقل و حداکثر مهریه ی یک فرد متمکن روستایی چندین برابر از آنِ یک فرد متمکن شهری کمتر باشد؟! و چرا در این جا نیز ملاک و معیار را به جای روستایی و شهری بودن، همان میزان تمکن مالی شوهر نگرفته اند و (بر پایه ی منطق تساوی مطلق) دختر روستایی را – در واقع – به جرم اقامت و خدمت در روستا، «جریمه» کرده و بر وی عملاً جفا روا داشته اند؟!
همین نکته، به گونه ای، در مورد تفاوت میان زن و مرد در موضوع حج نیز جاری است و رهبری بهائیت می توانست به جای برداشتن حج از گردن زنان، و محروم ساختن آن ها از این امر مهم عبادی (که یک نوع «سفر آفاق و انفس» بوده و خالی از لذت مادی – معنوی نیست)، استطاعت جسمی و مالی افراد (اعم از زن و مرد) را شرط وجوب حج قرار دهد و منطق و شعار خود: «مساوات کامل و تام» میان زن و مرد، را به این سادگی با روا داشتن «تبعیض»، مخدوش نسازد.
ممکن است بگویند میان زن و مرد به لحاظ شرایط بیولوژیک و غیره، تفاوت هایی وجود دارد که با ملاحظه ی آن ها، بنیان گذار بهائیت حقوق و تکالیف زن و مرد را متفاوت قرار داده است. پاسخ این است که اولاً برخی از این تفاوت ها و تبعیضها (نظیر تبعیض میان مهریه ی دختر شهری و روستایی، و سقوط حج از گردن زنان) چنانکه گفتیم، با اندکی تعقل و تدبیر، قابل رفع بود و نیاز به تشریع این گونه احکام تبعیض آمیز، و مخدوش ساخت شعار ادعایی (مساوات کامل و تام بین رجال و نساء) وجود نداشت.
ثانیاً این همان منطق واقع بینانه ی اسلامی است که با توجه به این تفاوت های متعدد میان زن و مرد در خصوصیات جسمی و روحی و..، در موارد گوناگون تفاوت هایی در حقوق و تکالیف بین آنان در نظر گرفته است، ولی رهبری بهائیت، بدون ملاحظه ی این واقعیت، و عمدتاً روی انگیزه های تبلیغاتی و همسویی با شعارهای مد روز غربی، شعار «وحدت حقوق» و «مساوات تام و کامل» بین زن و مرد را سر داده ولی در عمل، به تبعیض گراییده است.
ثالثاً سخن در «تناقض بین ادعا و عمل» رهبران بهائیت، و به تعبیر روشن تر: تضاد آشکاری است که میان شعار فریبنده ی آنان مبنی بر «مساوات کامل و تام» زنان و مردان، با احکام و مقررات به اصطلاح شرعی این مکتب وجود دارد. آیینی که مدعی است: «سعادت عالم انسانی» جز به «مساوات کامله ی» زنان و مردان، «کامل» نمی شود، چگونه این گونه احکام «تبعیض آمیز» در ارث و مهریه و حج و عضویت در بیت العدل و … را صادر کرده است؟! و براستی، بر پایه ی منطق «وحدت حقوق، و مساوات کامله و تامّ» زن و مرد – که بهاء و عبدالبهاء و شوقی صراحتاً از آن دم می زنند – این تفاوت ها و تبعیضات آشکار بین زن و مرد در حقوق و تکالیف، چگونه قابل توجیه است و این «تناقض واضح در ادعا و عمل» را حمل به چه چیز باید کرد؟!(14)
دیانت «واقع بین و جامع نگر» اسلام (چنانکه گفتیم) البته، به دلیل وجود «تفاوت های گوناگون» جسمی و روانی و… میان زن و مرد، به «مساوات تام و کامل» بین این دو قائل نیست و تساوی مطلق میان آنان را شعاری «غیر علمی / غیر عملی» و عمدتاً «احساساتی» و «تبلیغاتی» تلقی می کند(15) و برای زنان و مردان (به عنوان دو جزء «مکمل یکدیگر» -و نه «مشابه با هم»- در خلقت) در مجموع، حوزه های کاری و مسئولیتی نیمه مشترک/ نیمه مستقلی تعریف کرده و برنامه ریزی های سیستماتیک دقیق و حساب شده ای دارد. فی المثل، بار سنگین تأمین «نفقه ی» زن و فرزندان را بر دوش مرد می نهد و متقابلاً سهم الارث بیشتری برای مرد منظور می کند. یا چون زن و مرد را در محیط خانواده – نسبت به یکدیگر – در حکم گل و بلبل می شناسد، تکلیف پرداخت «مهر» را (به مثابه ی اعطای یک هدیه و به قول قرآن: «نحله» به طرف) تنها بر دوش مرد می گذارد و سنت زیبا و جاری جامعه ی اسلامی ما نیز در طرح خواستگاری مرد از زن (و نه بالعکس) بر همین نگاه و منطق، متکی است.
هم چنین اسلام، در عین به رسمیت شناختن مالکیت زن بر اموال خویش، و اعطای اجازه ی کار (به اذن شوهر) در بیرون خانه به وی، اولویت را به مسئولیت اصلی زن: مادری و تربیت فرزندان، می دهد، و در مورد کارها و مسئولیتهای بیرون از خانه زنان نیز، تمایلش بیشتر به اموری نظیر طبابت و امثال آن است که به لحاظ حرمت مشاهده و لمس بدن زن توسط مرد، خلأی را پر و محظوری را رفع می کند…
در واقع، اسلام (به عنوان آخرین و کامل ترین دین آسمانی) به تساوی «صوری و کلیشه ای» میان وضعیت و (به تبع آن:) حقوق و تکالیف زن و مرد قائل نیست، بلکه به تساوی کلی و سیستماتیک در مجموع حقوق دو طرف نظر دارد و این امر با فطرت انسانی و سنن الهی نیز کاملاً منطبق است. و راه بر خورد علمی و کارشناسانه با مسائل فردی و اجتماعی، و قانون گذاری صحیح و رژف و جامع درباره ی آنها، از مسیر طرح شعارهای تبلیغاتی و ژستها و شگردهای عوام فریبانه و حرفهای مد روز (که تاریخ مصرف دارد) کاملاً جدا است.
بحث درباره ی ظرائف و حکمت های احکام اسلام درباره ی زن و مرد، فرصت دیگری می طلبد و علاقه مندان می توانند عجالتاً به کتبی چون نظام حقوق زن در اسلام، نوشته ی استاد مرتضی مطهری مراجعه کنند. نکته ی در خور ملاحظه در اسلام آن است که هیچ گاه شعارهای بی بنیادی چون «مساوات کامل و مطلق» میان زن و مرد نمی دهد که بعد در اجرای آن بماند و به گرداب تناقض در حرف و عمل در غلطد.
جالب این است که با وجود تصریح متون معتبر بهائی به تفاوت میان سهم الارث زنان و مردان، سران و نویسندگان بهائی، در تبلیغات خویش، به دروغ دم از تساوی ارث زنان و مردان در این آیین می زنند!
هوشمند فتح اعظم یکی از سران بابیت در ایران، و عضو بعدی بین العدل بهائیان در اسرائیل است.(16) وی در مقاله ای با عنوان «مقام زن»، که در نشریه ی رسمی جوانان بهائی ایران (آهنگ بدیع) درج شده، ادعا می کند: «… تساوی در تربیت و مسئله ی ارث و نظایر آن، کل از مقوله ی حقوق است که زن و مرد در دیانت بهائی متساویاً از جمیع آن ها نصیب می برند»!(17)
در حالی که، چنانکه دیدیم، در آیین بهائیت هرگز چنین مساواتی در ارث زن و مرد وجود ندارد و ظاهراً این نویسنده ی بهائی، خواسته ی قلبی خود را بر زبان مؤسس بهائیت گذاشته است! ضمناً از منابع بهائی بر می آید که جناب فتح اعظم، در این تحریف واقعیت، تأسی به رهبر خود عباس افندی نموده است. زیرا آواره (نویسنده و مبلغ پیشین بهائی) در کتاب خود الکواکب الدریه (که نگارش آن، تحت نظر عباس افندی انجام گرفته) در شرح اقدامات عباس افندی در امریکا می نویسد: «…نفوذ عبدالبهاء در زنان حقوق طلب نیز خالی از اهمیت نبوده، مکرر آن حضرت را در امریکا و اروپا دعوت کردند و از خطابه ی جامعه اش لذت بردند، خصوصاً وقتی که قیام… قره العین را شاهد مدعای خود قرار می دادند و احکام کتاب اقدس را در تساوی ارث پسر و دختر و تربیت و تعلیمشان به تعلیم اجباری بیان فرمودند خیلی طرف توجه واقع شد».(18)
این رجزخوانیهای بی بنیاد، گویی در خون سران و مبلغان طراز اول فرقه، جریان دارد. زمانی که شوقی در لوح نوروز 111 بدیع، به عنوان مژده ای به بهائیان، خصوصاً «جمهور»زنان این فرقه، اظهار داشت که از این پس، زنان از 21 به بالا نیز حق دارند عضو محافل بهائی گردند و ادعا کرد که بدین وسیله، «مساوات تام» بین زنان و مردان «حاصل» گردید(19)، احمد یزدانی (مبلغ مشهور بهائی) با اشاره به لوح شوقی مدعی شد که: زنان بهائی «تساویشان با رجال بهائی، تحقق تام پذیرفت»(20) و افزود که: پس از ظهور بهاء و تأسیس آیین بهائیت، اراده ی خداوند «به رفع محرومیت… نساء و اعلام مقام آنان تا حد تساوی با رجال… تعلق گرفت. اوامر شرعیه ی آیین بهائی در ازدواج و ارث و امور فردی و عمومی به تساوی حقوق زن و مرد و شرکت و همعنانی نسوان با رجال در کلیه ی شئون مادی و معنوی و مدنی و روحانی نازل گردید».(21) و ادعای شوقی و یزدانی در حالی است که آیین بهائیت «در امور فردی و عمومی» بر تفاوت آشکار بین زن و مرد فرقه در میزان ارث، در تکلیف یکسویه ی مرد به پرداخت مهر و نفقه، در محرومیت دختر روستایی از دستیابی به مهریه ی دختر شهری، و محرومیت زنان از عضویت در کادر مرکزی بهائیان جهان (بیت العدل) و مسائل دیگر، استوار است!

2. در ادعا: شعار صلح دوستی و وحدت: در عمل: توهین و کینه توزی!

رهبران بهائیت، در عالم «حرف و شعار و ادعا»، همه جا دم از «وحدت عالم انسانی» و «صلح عمومی» می زنند، خود را از هرگونه تعصب دینی و… برکنار می شمارند و ادعای صلح و دوستی و عطوفت با دیگران (حتی با دشمنان) را دارند، اما «عمل» آنان، از چیز دیگری حکایت می کند.
سخن بهاء در آثارش هم چون کتاب اقدس: (که کتاب آسمانی بهائیان محسوب می شود) مشهور است که می گوید: عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان لیجدوا منکم عرف الرحمن.(22) یا: ای اهل عالم، همه بار یک دارید و برگ یک ساخسار!(23)
همو در ملاقاتی که سال 1890م. 1307ق با ادوارد براون، خاورشناس مشهور انگلیسی، در عکا داشت برای وی از لزوم ایجاد محبت و یگانگی میان نوع بشر»، پایان گرفتن «جنگهای بی ثمر و منازعات خانمانسوز» و تحقق «صلح اکبر» در جهان سخن می گوید و مدعی می شود که: «جز اصلاح عالم و آسایش امم مقصدی» ندارد.(24) همو در لوح دنیا می نویسد: «ای اهل عالم، فضل این ظهور اعظم آن که آن چه سبب اختلاف و فساد و نفاق است از کتاب محو نمودیم و آن چه علت الفت و اتحاد و اتفاق است ثبت فرمودیم…»(25) او نخستین بشارت به خلق در ظهور این مسلک را «محوِ حکم جهاد» از متن شرایع آسمانی شمرد و صراحتاً اعلام کرد: «این ظهور، ظهور رحمت کبری و عنایت عظمی است، چه که حکم جهاد را از کتاب، محو نموده و منع کرده»است.(26)
در همین راستا، عباس افندی، پسر و جانشین بهاء می گوید: بهائیان «محبّ عالمند و مسالم با جمیع امم. با هر طایفه در نهایت صداقت و دیانت و محبت و مهربانی ولو دشمن باشند رفتار می کنند و این از فرائض دینیه ی این طایفه ی بهائی است…».(27) همو در لوح احبای امریکا می نویسد: هیچ یک از بهائیان «به مذمت دیگری لب نگشاید و غیبت را اعظم خطا در عالم انسانی داند. زیرا در جمیع الواح بهاءالله مصرَّح است که غیبت و بدگویی، از دسائس و وساوس شیطانی است و هادم بنیان انسانی. شخص مؤمن مذمت نفسی از بیگانگان نکند تا چه رسد از آشنایان، و غیبت دشمن ننماید تا چه رسد به مذمت دوست. بدگویی و غیبت، صفت سقیم الافکار [کج فکران] است نه ابرار…».(28)
نشریه ی آهنگ بدیع (ارگان جوانان بهائی ایران) ضمن شرح پر آب و تابی از سخنرانیهای عباس افندی در امریکا (در سال 1912 در آستانه ی وقوع جنگ جهانی اول) می نویسد: «حضرت عبدالبهاء در خطابات خود در امریکا به دو اصل مهم وحدت عالم انسانی و صلح عمومی غالباً اشاره می فرمودند…». (29) در ردیابی سخنان عباس افندی در سفر غرب، می بینیم که او کراراً در سخن رانیهای خود در این سفر (از آن جمله، در نطق فیلادلفیا، سال 1912م) به عنوان تعالیم بهاء و اصول مکتب بهائیت، از چند اصل سخن می گوید که اولین آنها، به قول او، «وحدت عالم انسانی» است: «جمیع بشر… را خدا خلق کرده… خدا کل را رزق می دهد، به کل مهربان است؛ چرا ما نامهربان باشیم؟». سومین تعلیم بهاء: «این است که دین باید سبب الفت [و] ارتباط بین بشر باشد،… و اگر دین سبب عداوت شود و سبب جنگ گردد، عدمش بهتر». پنجمین تعلیم بهاء نیز، به گفته ی عباس افندی: نفی تعصبات گوناگون جنسی، دینی، وطنی و سیاسی بوده و بالاخره نهمین و آخرین آنها، «صلح عمومی» است.(30)
عباس افندی در طرح لزوم صلح و آشتی با همگان، تا آن جا پیش رفت که ضمن ممنوع شمردن هر گونه جنگ و تعرض با دیگران(31)، مردمی را که از مرزهای کشورشان در برابر تجاوز بیگانگان دفاع می کنند، به سگ های درنده تشبیه کرد!(32) حتی نزاع با شیطان را نیز جایز نشمرده(33) و نغمه های چنین سر داد: «…اهرمن را ملائکه شمارید. جفاکار را مانند وفادار به نهایت محبت رفتار کنید و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مشک معطر به مشام رسانید. خائنان را ملجأ و پناه گردید…»! (34)
او، تفاوت بارز میان آیین باب و مسلک بهائیت را در «خشونت طلبی» اولی (= بابیت) و مهربانی و صلح طلبی دومی (= بهائیت) با دیگران شمرد و مدعی شد که مفاد کتاب علی محمد باب (موسوم به بیان) زدن گردن مردم و سوزاندن کتاب ها و تخریب اماکن و کشتار همه ی آنان بود و تنها، مؤمنان به باب از این حکم مستثنا بودند، اما بهائیت، اساس کار خود را بر عطوفت و الفت و صمیمت با جمیع ملل و نحل استوار کرده است.(35)
شوقی افندی (پیشوای مشهور این فرقه) در کتاب قرن بدیع، در وصف «جامعه ی جهانی»بهائیت، می گوید: جامعه ای است که «از مخاصمات دول و ملل برکنار و از تحزبات و تعصبات قومی و سیاسی و مذهبی، فارغ و آزاد» است.(36) همو، در لوح قرن، تصریح می کند که: «وحدت عالم انسانی و عدم کفایت حب وطن، به بیان اعلای: همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار، لیس الفخر لمن یحب الوطن بل لمن یحب العالم، در الواح الهی [توسط بهاء] به عالمیان اعلان گشت».(37)
در کتاب نظر اجمالی در دیانت بهائی نوشته ی احمد یزدانی (که از کتب بسیار مهم و معتبر فرقه به شمار می آید) عبارات زیادی از رهبران بهائیت در این زمینه مطرح شده است. یزدانی به عنوان یکی از «مبادی و تعالیم روحانی و اجتماعی» آیین بهائیت، تیتر می زند: «دین باب سبب محبت و الفت باشد» و در توضیح آن، از جمله چنین می نویسد:
حضرت بهاءالله می فرماید: “دین الله و مذهب الله، محض اتحاد و اتفاق اهل عالم از سماء مشیت ملک قِدَم نازل گشته و ظاهر شده، آن را علت اختلاف و نفاق نکنید”. و نیز می فرماید: “ای اهل عالم، فضل این ظهور اعظم آن که آن چه سبب اختلاف و فساد و نفاق است از کتاب محو نمودیم و آن چه علت الفت و اتحاد و اتفاق است ثبت فرمودیم نعمیاً للعالمین”.
طبق این بیان مبارک جمیع ابواب اختلاف و انشعاب دین و پیدایش مذاهب فرعیه در دیانت بهائی مسدود و از هر حیث موجبات الفت و محبت بشر در جمیع مراحل دینی و اجتماعی فراهم و وحدت کلمه و حفظ امرالله تأمین گشته است…(38)
آن گاه در ادامه، چند اصل را مطرح می سازد که به زعم و ادعای او، تعلیمات و تعمهیدات آیین بهائی «برای جلوگیری از بروز اختلاف و انشقاق است» و برخی از آنها از قرار زیر است:
* نهی از سب و لعن و طعن و آنچه باعث تکدّر انسان می گردد…
* نهی از انتقام و کینه جویی و نهی از مقابله به مثل در مورد صدمات و اذیّات و رجحان عفو قصور و ذنوب اشخاص از جنبه ی حق شخصی متعدّی علیه و انحصار قضاوت و قصاص به هیئت صالحه و حکومت.
* امر به معاشرت و محبت و الفت با جمیع ملل و نحل و طوائف و اقوام، خواه مؤمن و موحد، خواه مشرک، حتی با دشمنان.(39)
یزدانی به عنوان یکی دیگر از «مبادی و تعالیم روحانی و اجتماعی» آیین بهائیت، «وحدت عالم انسانی» را مطرح می سازد و می نویسد: جمیع بشر در مقابل حق و قانون متساوی الحقوق، و فیض و رحمت الهی شامل حال عموم است… و جمیع عالم انسانی مشمول این بیان و خطاب حضرت بهاءالله هستند: “ای اهل عالم، همه بار یک دارید و برگ یا شاخسار”… حضرت عبدالبهاء می فرمایند: “نوع انسان جمیعاً در ظل رحمت پروردگار است؛ نهایت بعضی ناقص هستند باید اکمال گردند، جاهل هستند باید تعلیم یابند، مریض هستند باید معالجه گردند… مریض را نباید مبغوض داشت که چرا ناخوشی؛ باید نهایت رحمت و محبت به او داشت”».(40)
یزدانی، هم چنین، به عنوان یکی دیگر از این مبادی و تعالیم، مدعی می شود که: «روش اخلاقی اهل بهاء نسبت به عموم اهل عالم، محبت صرفه است» و در تأیید و توضیح آن به سخن عباس افندی استناد می کند که می گوید: «الحمد لله این دَور، دَور حبّ است و ولا، و کور الفت است و وفا… دشمنان دوستند و بیگانگان آشنا، اغیار یارند و و اعدا در شمار احبا. مقصد این است که احبای الهی باید بدخواه را خیرخواه دانند و اهل شقاق را اهل وفاق شمرند… یعنی به دشمن نوعی رفتار کنند که سزاوار دوستان است، به جفاکار چنان معامله نمایند که لایق یار خوش رفتار…». و نیز می گوید: «به اغراض و انکار و استکبار و ظلم و عدوان خلق اهمیت ندهید و اعتنا نکنید؛ بالعکس معامله نمایید و به حقیقت مهربان باشید نه به ظاهر و صورت… محبت نور است در هر خانه[ای] بتابد و عداوت ظلمت است در هر کاشانه لانه نماید..». و نیز می گوید: «ای احبای الهی، الحمدلله امر الهی در دوره ی بهائی… نه جنگ و جدال است، نه ننگ و وبال، نه نزاع با امم است و نه پرخاش با قبایل و ملل… تا ممکن است سر ماری مکوبید تا چه رسد به مردمان…». و نیز: «در فکر آن باشید که … بغض و عداوت ملل با یکدیگر به محبت و مهربانی مبدّل گردد. اگر در هر دمی صد هزار جفا بینید آزرده نشوند، بلکه بدخواهان را نوازش کنند رحم و مروت شمرند. بدخواه را محترم دانند و دشمن را دوست بدارند…». و نیز: «ای حزب الله، مبادا… در حق شخصی – چه یار و چه اغیار، چه دوست و چه دشمن – زبان به طعنه بگشایید. در حق کل دعا کنید و… موهبت و غفران طلبید. زنهار، زنهار از این که نفسی، خاطری [را] بیازارد ولو بدخواه و بدکردار باشد…».(41)
نیز در همان کتاب، به عنوان گزیده ای از کلمات رهبران بهائیت، از جمله، به این جملات از بهاء در کتاب عهدی (وصیت نامه ی بهاء) اشاره شده که می گوید: «ای اهل عالم، مذهب الهی از برای محبت و تحاد است، او را سبب عداوت و اختلاف منمایید…».(42) و نیز به این سخن عباس افندی که می گوید: «آفاق مانند ماهی لب تشنه است و تعالیم جمال مبارک [بهاء] آب روان؛ نه حیفی و نه سیفی و نه تکفیری و نه تدمیر و نه … تعرضی… اصول و قوانینش محبت و مهربانی با جمیع نوع انسانی، حتی به درجه [ای] که بیگانه آشنا است، اغیار یار؛ دشمن دوست، بدخواه خیرخواه، و به این نظر رفتار می شود. زیرا خطاب به عالم انسان می فرماید یعنی جمیع ملل که: “همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار».(43)
یزدانی، ایضاً این ادعا را از عباس افندی می آورد که: علی محمد باب «جان را فدا نمود» و بهاء «در هر دمی صد جان فدا فرمود و تحمل مصائب و شداید شدیده کرد» و همچنین بسیاری از اتباع آنان به قتل رسیدند و «جان و مال و اهل و عیال، کل را فدا و نثار نمودند… به جهت آن که عالم انسانی نورانی گردد و نزاع و جدال به کلی از بیخ و بنیاد برافتد و ملکوت صلح بر عموم بشر استیلا یابد…».(44)
جانشینان و اتباع بهاء و عبدالبهاء و شوقی نیز، با لحن و ادبیاتی تبلیغاتی، همین نوع ادعاها را تکرار کرده و تا توانسته اند بر طبل ادعای صلح و دوستی با دیگران (حتی با دشمنان) کوفته اند.
دکتر محمود مجذوب، نویسنده ی بهائی، تحت عنوان «دین باید سبب الفت و محبت باشد»، ضمن اشاره به لغو حکم جهاد در بهائیت از سوی بهاء، به این کلام از عباس افندی تمسک می کند که می گوید: «الحمدالله امر الله در دَور بهائی روحانیت محضه است، تعلق به عالم جسمانی ندارد. نه جنگ و جدال است، نه ننگ و وبال. نه نزاع با امم است و نه پرخاش با قبایل و ملل…»(45)، در ادامه، تحت عنوان «معاشرت با پیروان جمیع ادیان به روح و ریحان» می افزاید: «در دیانت مقدس بهائی که ظهور رحمت کبری و عنایت عظمی است، اهل بهاء بر طبق نصایح و تعالیم قلم الهی، مأمور به معاشرت … با جمیع احزاب و ملل، و موظف به ابراز محبت نسبت به همه ی اهل عالم بدون توجه به نژاد و مذهب و ملیت و جنس و طبقه می باشند. زیرا دیانت عمومی بهائی… پیروان جمیع ادیان را بندگان خداوند… می داند و به همه ی آنان به نظر محبت و احترام می نگرد… [بهائیان] پیروان سایر ادیان را به علت تفاوت عقیده و مرام، تکفیر و تحقیر نمی کنند و آتش اختلاف و جدایی را دامن نمی زنند. بلکه به کمال روح و ریحان با اهل کلیه ی ادیان و مذاهب، معاشرت و آمیزش می نمایند» و همواره گوش به این سخن بهاء دارند «که در لوح طرازات می فرمایند…: “طراز دوم، معاشرت با ادیان است به روح و ریحان و… انصاف در امور، اصحاب صفا و وفا باید با جمیع اهل عالم به روح و ریحان معاشرت نمایند. چه که معاشرت سبب اتحاد و اتفاق بوده و هست و اتحاد و اتفاق سبب نظام عالم و حیات امم است، طوبی از برای نفوسی که به حبل شفقت و رأفت متمسّکند و از ضَغینه و بَعضاء فارغ و آزاد”».(46)
هم چنین تحت عنوان «نهی از اعتراض و استکبار و سب و لعن نسبت به یکدیگر» می نویسد: بهاء در کتاب عهدی می گوید: «از لعن و طعن و مایتکدَّر به الانسان اجتناب نمایید» و در لوح بشارات نیز توصیه می کند: «یا اهل بهاء، شما مشارق محبت و مطالع عنایت الهی بوده و هستید، لسان را به سب و لعن احدی میالایید».(47)
همو از «حضرت مولی الوری» (عباس افندی) نقل می کند که می گوید: «…باید بهائیان رحمت عالمیان باشند و خیرخواه جهانیان. اگر در هر دم هدف هزار سهم گردند شکوه ننمایند… شکرانه کنند که الحمدالله تیر خوردند و شهد و شیر دادند: ضربت دیدند، رحمت نمودند… طعن و لعن شنیدند مدح و ستایش نمودند. این است وصایای جمال ابهی…».(48)
سخن در این زمینه، بسیار است و کلام را با ذکر سخن چند تن از مبلغان فعال و برجسته ی فرقه در عصر بهاء و عبدالبهاء به پایان می بریم:
الف) ابوالفضل گلپایگانی، مبلغ طراز اول بهائی در عصر بهاء و عبدالبهاء، مدعی است که «بر حسب فرمان حضرت مؤسس “یعنی بهاءالله، این طایفه [= بهائیان] در حق احدی بد نمی گویند، حتی در حق اعدای خویش. چه که سب و لعن و زشت گویی حرام قطعی است تا چه رسد به [سب و لعن] بزرگان شیعه که در جلالت قدر و علو شأن ایشان شبهه ای نیست…».(49)
ب) محمدرضا محمدآبادی یزدی، دیگر مبلغ مشهور فرقه در عصر بهاء، زمانی که به زندان ناصرالدین شاه افتاد، در بازجوییهای خود، با اشاره به عبارت بهاء: عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان، مدعی شد که: حتی [در مورد] علمایی که حکم قتل این طایفه دادند، مأموریم که به هیچ وجه عداوتی با آنها نداشته باشیم و اصلاً غیبت و بی ادبی نسبت به آنها نکنیم»! (50)
ج) عبدالحسین آواره (نویسنده و مبلغ برجسته ی بهائی در عصر عبدالبهاء که البته بعداً به شدت از آن فرقه برگشت) در کتاب الکواکب الدریه (که از منابع تاریخی مشهور فرقه محسوب می شود) به عنوان نمونه ای «از اصول عقاید بهائیه» چنین می نویسد: این مکتب «انواع بشر را بلا تفاوت ثمره ی یک شجره شمرده و در حق همه بلافرق، نیک بین است و حتی در حق دشمنان خود سفارش فرموده که مقاومت نکنید و عداوت را ایراث ننمایید؛ فقط در صدد رفع اشتباه باشید تا سوء تفاهم از میان برخیزد و تمام نوع انسان با هم به یک دین و مسلک درآیند و برادر گردند و حتی تفوّه به کلمه ی لعن و طعن را حرام و منهی شمرده و مقام انسان را بسیار عالی دانسته» است.(51)
چنانکه می بینیم، شعار رهبران بهائیت، «وحدت عالم انسانی»، «صلح عمومی»، لغو تعصبات دینی، و دوستی و عطوفت با دیگران (حتی با دشمنان) است. ادعا می شود که «این ظهور، ظهور رحمت کبری و عنایت عظمی است». بهائیان «با هر طایفه در نهایت صداقت و دیانت و محبت و مهربانی ولو دشمن باشند رفتار می کنند و این از فرائض دینیه ی» آنها است. هیچ یک از بهائیان «به مذمت دیگری لب نگشاید و غیبت را اعظم خطا در عالَم انسانی داند». زیرا بهاء کراراً تصریح کرده «که غیبت و بدگویی، از دسائس و وساوس شیطانی است و هادم بنیان انسانی».
دین برای الفت و ارتباط بین بشر آمده و اگر قرار باشد «سبب عداوت… و جنگ گردد، عدمش بهتر» است. به گفته ی عباس افندی: حتی نزاع با شیطان نیز جایز نیست، بلکه باید اهرمن را ملائکه شمرد، با جفاکار مانند وفادار صمیمانه رفتار کرد، از گرگان خونخوار (مانند غزالان خوشبو) استشمام مشک و عنبر نمود و خائنان را ملجأ و پناه گردید!
نهی از سب و لعن و طعن و آن چه باعث کدورت انسان می شود؛ نهی از انتقام و کینه جویی و نهی از مقابله به مثل در مورد صدمات و اذیتها؛ و امر به معاشرت و محبت و الفت با دیگران، خواه مؤمن و موحد، خواه مشرک، حتی با دشمنان؛ اصول تعلیمات و تمهیدات آیین بهائی «برای جلوگیری از بروز اختلاف و انشقاق» را تشکیل می دهد. بایستی از «اعتراض و استکبار و سب و لعن نسبت به یکدیگر» پرهیز کرد و زبان را «به سبّ و لعن احدی» نیالود. در بهائیت، تکفیر و تدمیر و تعرّض به دیگران وجود ندارد و بهائیان «پیروان سایر ادیان را به علت تفاوت عقیده و مرام، تکفیر و تحقیر نمی کنند و آتش اختلاف و جدایی را دامن نمی زنند».
به گفته ی عباس افندی: از دیدگاه بهائیان: «دشمنان دوستند و بیگانگان آشنا، اغیار یارند و اعدا در شمار احبّا» و مقصد بهائیت این است که بدخواه را خیرخواه دانیم و اهل شقاق را اهل وفاق شمریم. یعنی با دشمن به نوعی رفتار کنیم که سزاوار دوستان است، با جفاکار چنان برخورد کنیم که لایق یار خوش رفتار. بهائیان نباید به اغراض و انکار و استکبار و ظلم و عدوان خلق اعتنا کنند، بلکه باید به عکس رفتار کنند و تا ممکن است سر ما را نکوبند، چه رسد به مردمان، و در فکر آن باشند که «بغض و عداوت ملل با یکدیگر به محبت و مهربانی مبدل گردد». اگر در هر دمی صد هزار جفا بینند آزرده نشوند، بلکه به خیرخواهی پردازند و بدخواهان را نوازش کنند، حتی جفا را مانند وفا تلقی کنند و به دشمن محبت بی پایان کنند. اگر زخمی زنند مرهم دانند و اگر جَوری کنند رحم و مروت شمارند. بدخواه را محترم دانند و دشمن را دوست دارند.
به تأکید همو: نباید «در حق شخصی – چه یار و چه اغیار، چه دوست و چه دشمن – زبان به طعنه» گشود، بلکه باید «در حق کل دعا» کرد و از خداوند برای آنان «موهبت و غفران طلبید». اصول و قوانین بهائیت بر «محبت و مهربانی با جمیع نوع انسانی»استوار است؛ به گونه ای که «بیگانه آشنا است، اغیار یار؛ دشمن دوست، بدخواه خیرخواه، و به این نظر رفتار می شود».
بهائیان باید «اگر در هر دم هدف هزار سهم گردند شِکوه ننمایند… شکرانه کنند که الحمدالله تیر خوردند و شهد و شیر دادند؛ ضربت دیدند، زحمت نمودند… طعن و لعن شنیدند مدح و ستایش نمودند» و بهاء در لوح طرازات می گوید: خوشا به حال کسانی که «به حبل شفقت و رأفت متمسکند و از ضغینه و بغضاء فارغ و آزاد».
خلاصه آن که: بر حسب فرمان بهاء: بهائیان «در حق احدی بد نمی گویند، حتی در حق اعدای خویش… چه رسد به بزرگان شیعه که در جلالت قدر و علو شأن ایشان شبهه ای نیست».آنان حتی در مورد علمایی که حکم بر قتل» بابیان و بهائیان داده اند، مأمورند «که به هیچ وجه عداوتی با آنها نداشته» باشند و اصلاً غیبت و بی ادبی نسبت به آنها» نکنند. بلکه «فقط در صدد رفع اشتباه باشید تا سوء تفاهم از میان برخیزد و تمام نوع انسان با هم به یک دین و مسلک در آیند و برادر گردند». دَدمنشی چون صدام عفلقی (که متأسفانه از سوی استکبار جهانی نیز تا این اواخر حمایت می شد) ایستاد و با جهادی بی امان، شاخ گستاخی او را در هم شکست؟! آیا در جهانی که جانیان و جهانخواران، و باندهای مافیایی قدرت و ثروت، خون ملت ها را در شیشه می کنند و به هیچ مرام و آیینی نیز پایبند نیستند، دم زدن از ممنوعیت هر گونه نزاع حتی با شیطان! و دعوت مردم به اینکه اهرمن را ملائکه شمارند و از گرگان خونخوار مانند غزالان ختن و ختا، بوی خوش بشنوند و خائنان و را ملجاء و پناه گردند! پیشنهادی عادلانه و حتی عاقلانه ای است؟! و آیا این نوع برخورد با مشکلات بشریت، عملاً معنا و نتیجه ای جز تعطیل مبارزات ملی و جهانی با تبهکاران، و گستاخی و جولان بیشتر جهانخواران، و استعمار و استثمار فزون تر ملتهای مظلوم و تحت ستم داشته و دارد؟!
یک پژوهشگر تیزبین و نکته سنج (که مسائل را از منظر «احساسات» یا «تعصبات خشک فرقه ای» نمی بیند، بلکه «نتایج و پیامدهای عینی و واقعی» کلام را در نظر می گیرد) زمانی که اظهارات رهبران فرقه (مذکور در بالا) را خوانده و منطق و نگاه حاکم بر آنها را می بیند، بلافاصله سؤالاتی اساسی از این دست در ذهنش نقش می بندد و طرح و پاسخگویی به این سؤالات، یکی از زوایای مهمی است که از منظر آن می توان (و باید) به بررسی صحبت و سقم حرفها و اظهارات رهبران بهائی در فوق، نشست. (این زاویه از بحث، البته فعلاً مد نظر ما نیست).
زاویه ی دیگری که در بررسی و نقد اظهارات و آموزه های یاد شده وجود داشته و در پیوند مستقیم با موضوع گفتار حاضر نیز هست، آن است که باید گویندگان این حرفها و ادعاها (صرف نظر از درست یا نادرست بودن حرفهای مزبور) خود عملاً چه مقدار به آنها پایبند و ملتزم بوده اند؟
در پاسخ به این سؤال اساسی، باید خاطر نشان ساخت که: سران و رهبران فرقه ی بهائی، به رغم طرح و تکرار مداوم این حرفها و شعارهای جذاب و فریبنده، الواح و کتب و نشریات خویش را داز هتک و توهین و لجن پراکنی به مخالفان خود انباشته اند و برای نمونه، جالب است بدانیم همین جناب شوقی افندی، که از وحدت عالم انسانی و دوری از تعصب دم می زند، لوح قرن خود را آن چنان به هتاکی و فحاشی نسبت به رجال دینی و سیاسی مخالف با باب و بهاء آلوده است که برخی از صاحب نظران، به حق، آن لوح را «فحش نامه» نام نهاده اند!
با ملاحظه ی این هتاکیها و فحاشیها، این سوء ظن به طور جدّی در ذهن پژوهشگران نقش می بندد که همه ی آن اظهارات صلح دوستانه و وحدت طلبانه، در اصل، چیزی جز یک نمایش تبلیغاتی – سیاسی و ژست فریبکارانه نبوده و نیست!
اجازه بدهید قبل از ارائه ی لیستی بلند (و تأسف انگیز) از این هتاکیها و تندگویی ها، موضوع را کمی ریشه ای تر بررسی کنیم و نخست ببینیم علت این همه هتاکی و اهانت سران فرقه به دیگران چیست؟
به گمان ما، راز این توهینها و بدگوییها، بیش و پیش از هر چیز، «بی اعتنایی چشمگیر» مردم ایران و جهان نسبت به ادعاهای باب و بهاء، و «عقده ی حقارت» ی است که در طول تاریخ حیات این فرقه، همواره سران آن را رنج داده و می دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1. نظر اجمالی در دیانت بهائی، صص42-43.
2. خطابات مبارکه، عبدالبهاء، 144/2-150. نیز در نطق دیگر می گوید: بهاء در تعلیمات خود، «وحدت نوع [بشر] را اعلام نمود که نساء و رجال، کل در حقوق، مساوی، به هیچ وجه امتیازی در میان نیست» (همان، ص134).
3. ر.ک: آهنگ بدیع، سال دهم، ش2 و 3، ص8.
4. گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص67.
5. نظری اجمالی در دیانت بهائی، ص 47.
6. ر.ک: گنجینه ی حدود و احکام، صص118-119 و 125-130؛ آهنگ بدیع، سال 22، ش6-9، آذر1346، ص 383.
7. گنجینه ی حدود و احکام، ص46.
8. همان، ص176. عباس افندی برای لاپوشانی این مسئله، توجیهاتی کرده است که هرگز وارد نیست و بحث از آن فرصت دیگری می طلبد.
9. الکواکب الدریه، 9/2. جالب است که نویسنده ی الکواکب، برای توجیه عمل بهاء می گوید: بهاء، دو تا زنهای خویش را قبل از تأسیس بهائیت گرفته بود و پس از تأسیس، تنها یک زن گرفت! در حالی که زنهایی که بهاء قبلاً گرفته بود شریعت وی را پذیرفته بودند و از این جهت، هیچ مشکل (و طبعاً نیازی) به فرد سوم وجود نداشت، به ویژه در نظر بگیریم که یکی از دو زن قبلی وی، همان نوابه خانم (مادر عباس افندی) بود که از سوی بهاء به لقب «ام الکائنات»! نیز مفتخر شده بود! (همان، ص4).
10. گنجینه ی حدود و احکام، صص168-169 و 173.
11. نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص87.
12. برای کلمات بهاء و عبدالبهاء در این زمینه ر.ک: گنجینه ی حدود و احکام، ص219.
13. همان، ص168. گفتنی است که پیشوای بهائیت این حکم را از علی محمد باب گرفته است و چنانکه مأخذ پیشگفته می نویسد، عباس افندی صراحتاً خاطرنشان می سازد که این حکم از احکام میرزا علی محمد باب است که بهاء نیز در کتاب اقدس(کتاب مقدس بهائیان) آن را تجدید کرده است: «اهل مدن باید طلا بدهند و اهل قُری فضه».
14. برای نقد تساوی حق زن و مرد در بهائیت، و ترجیح دیدگاه اسلام در این زمینه، ر.ک: محاکمه و بررسی در تاریخ و عقاید… باب و بهاء، دکتر ح.م.ت [حسین مصطفوی]. صص 218-220؛ خاطرات صبحی، چاپ خسروشاهی، ص281؛ چهار شب جمعه، جلال الدین دری، صص8-17.
15. فی المثل، وقتی که سن بلوغ در دختر و پسر – به طور طبیعی – تفاوت دارد، باید دید اقدام بهائیت (بر خلاف اسلام که به این واقعیت طبیعی، توجه داشته و احکام خود را متناسب با آن، تنظیم می کند) به تعیین یک مبدأ سنی واحد (15سال) برای هر دو، چه وجهی جز بی توجهی به واقعیت عینی خارجی، و هم آوایی با یک سری شعارهای مد روز (و دارای تاریخ مصرف) می تواند داشته باشد؟
16. ر.ک: آهنگ بدیع، سال 18، ش 3-6، شماره ی مسلسل 195-198، خرداد – شهریور 1342، ص128.
17. همان، سال 5«1329»، ش3، ص53.
18. الکواکب الدریه، 222/2.
19. آهنگ بدیع سال دهم، ش 2و 3، ص8.
20. همان.
21. همان، ص11.
22. همچنین وی در لوح بشارات، بشارت دوم، می نویسد: عاشروا یا قوم مع الادیان بالروح و الریحان. برای عبارات بهاء در این زمینه ر.ک: گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص 268 و 271؛ آهنگ بدیع، سال 20 (1342)، ش 7، ص 265.
23. نظر اجمالی در دیانت بهائی، احمد یزدانی، ص32.
24. همان، ص125؛ آیین جهانی، ص66.
25. گنجینه ی حدود و احکام، ص322.
26. اقتدارات، ص28. نیز ر.ک: سخن همو در لوح بشارت، بشارت اول (گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص271).
27. گنجینه ی حدود و احکام، ص271.
28. همان، ص306.
29. آهنگ بدیع، سال، هشتم (1332)، ش 6 و7، ص106.
30. خطابات مبارکه، عبدالبهاء، 144/2-150.
31. او در نامه به بهائیان می نویسد: «ملاحظه نمایید که این چه موهبتی است و این چه نعمتی، با نفسی نزاعی ندارید و جدالی نمی نمایید و از قتال به کلی ممنوعید…» (مکاتیب عبدالبهاء، 12/4). نیز به گفته ی او: در بهائیت، بر خلاف ادیان الهی پیشین و نیز آیین بابیت، «سیف بکلی نسخ شده و تعرض به کلی ممنوع گشته، حتی مجادله با سایر ملل جایز نیست تا چه رسد به جبر و اکراه و ایذاء، بکله نص کتاب است عاشروا الادیان بالروح و الریحان» (گنجینه ی حدود و احکام، ص272).
32. ر.ک: مکاتیب عبدالبهاء، 410/1؛ خاطرات حبیب، دکتر حبیب، مؤید، 250/1.
33. ر.ک: بدیع الآثار، محمود زرقانی، 98/2؛ مکاتیب عبدالبهاء، 150/4.
34. مکاتیب عبدالبهاء، 160/3.
35. همان، 266/2: «در یوم ظهور حضرت اعلی [= علی محمد باب] منطوقِ بیان، ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الا مَن اَمَنَ و صَدَّقَ بود. اما در این دَور بدیع و قرن جلیل، اساس دین الله و موضوع شریعت الله، رأفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل و صداقت و امانت و مهربانی صمیمی قلبی با جمیع طوائف و نحل و اعلان وحدت عالم انسان است».
36. قرن بدیع، 161/4.
37. توقیعات مبارکه، لوح قرن احباء شرق، ص99.
38. نظراجمالی در دیانت بهائی، صص30-31.
39. همان، صص 31-32. البته می دانیم که این تعالیم و تمهیدات، بر خلاف ادعای یزدانی، هیچ گاه مایه ی «جلوگیری از بروز اختلاف و انشقاق» در فرقه ی بهائیت نشد و این فرقه، از زمان مرگ بهاء تاکنون، بارها به چند دستگیها و نزاعهای بحران زا و انشعاب انگیز داخلی دچار گردید که از جمله ی آنها، جنگ و نزاع شدید عباس افندی با برادر و خویشاوندان نزدیکش (محمد علی افندی و…، موسوم به ناقضین)، جنگ شوقی با همان گروه ناقضین و نیز با جمعی از دستیاران و مقربان خود عباس افندی نظیر میرزا احمد سهراب اصفهانی، و بالاخره جنگ خانم ماکسول (بیوه ی شوقی) پس از مرگ شوقی با برخی از حواریون همسرش نظیر میسون ریمی است، که به انشعابات گوناگون در فرقه ی بهائی انجامیده است… و این همه، تازه غیر جنگ و نزاع شدید لفظی (و بعضاً خونین) خود بهاء با برادرش: صبح ازل، و جمعی از بابیان پرنفوذ نخستین است که انشعاباتی هم چون ازلی و بهائی را در بابیت ایجاد کرد.
40. همان، ص 32.
41. همان، صص51-52.
42. همان، صص 109-110.
43. همان، صص 111-112.
44. همان، ص112.
45. آهنگ بدیع، سال 20(1344)، ش7، ص264.
46. آهنگ بدیع، همان، صص262-265.
47. همان، ص266.
48. همان، ص267.
49. الکواکب الدریه، 498/1
50. برای متن بازجویی و اظهارات محمدآبادی ر.ک: کشف الحیل، 17/3.
51. الکواکب الدریه، 287/2.

منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387

 

 

بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (1)

بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (1)

منتقدان بهائیت معتقدند که میان «ادعا» و «عمل»رهبران این فرقه فرسنگها فاصله وجود دارد، چندان که می توان از دو نوع بهائیت سخن گفت: بهائیت در حرف و ادعا، و بهائیت در رفتار و عمل. متأسفانه بررسی گفتار و رفتار سران

0033642 - بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (1)
0033642 - بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (1)

 

نویسنده: مرتضی علی دوست

 


منتقدان بهائیت معتقدند که میان «ادعا» و «عمل»رهبران این فرقه فرسنگها فاصله وجود دارد، چندان که می توان از دو نوع بهائیت سخن گفت: بهائیت در حرف و ادعا، و بهائیت در رفتار و عمل. متأسفانه بررسی گفتار و رفتار سران این فرقه نیز دقیقاً نظر منتقدان را تأیید می کند. ذیلاً به دو مورد از تناقض آشکار میان ادعا و عمل رهبران بهائیت اشاره می کنیم.

1. در ادعا: «تساوی»، در عمل: «تبعیض»!

سران و رهبران بهائی در آثار و اظهارات خویش همواره از «مساوات کامله» میان زن و مرد، و «وحدت حقوق» رجال و نساء، دم می زنند و حتی این مطلب را یکی از شعارهای عمده ی خود در سطح جهان قرار داده اند.
احمد یزدانی (نویسنده و مبلغ طراز اول بهائیت) کتاب کم حجم اما مشهوری با نام نظر اجمالی در دیانت بهائی دارد که مطالب آن در کلاسهای بهائی تدریس می شود. یزدانی در این کتاب، به عنوان یکی از «مبادی و تعالیم روحانی و اجتماعی» آیین بهائی، از «تساوی حقوق رجال و نساء» سخن می گوید و در این زمینه، به نطق عباس افندی در امریکا اشاره می کند که در آن می گوید: «حضرت بهاءالله اعلان وحدت حقوق رجال و نساء فرمود…». نیز از عباس افندی نقل می کند که گفته است: «ممکن نیست سعادت عالم انسانی کامل گردد مگر به مساوات کامله ی زنان و مردان».!(1)
جمله ی اخیر، بخشی از نطق عباس افندی است که هنگام اقامت در امریکا در سال 1911، در فیلادلفیا ایراد کرده و در آن، از 9 اصل سخن گفته که به ادعای او، اساس تعالیم بهاء (و اصول مکتب بهائیت) را تشکیل می دهند و هشتمینِ آنها، «وحدت رجال و نساء است، زیرا ممکن نیست عالم انسانی کامل گردد مگر به مساوات کامله ی زنان و مردان».(2)
شوقی افندی نیز در لوح مشهور خود (مورخ نوروز 111بدیع) مدّعی وجود «مساوات تا» بین زنان و مردان در آیین بهائیت، شده است.(3)
این ادعاها و اظهارات، در حالی است که احکام فقهی و مقررات حقوقی بهائیت، جا به جا، بر «تبعیض و عدم تساوی» بین زن و مرد استوار است. مثلاً طبق آن چه که در کتاب اقدس نوشته ی بهاء آمده، حج، بر مردان واجب است، ولی این تکلیف زنان برداشته شده است: قد حکم الله لمن استطاع منکم حج البیت دون النساء عفی الله منهنّ رحمه من عنده.(4) همچنین سهم الارث زنان و مردان در این مسلک، یک سان نیست و مردان و زنان در میان طبقات هفتگانه ی ارث، بدین گونه سهم متفاوت دارند: پدر، 5/5سهم. مادر 4/5سهم. برادر3/5 سهم. خواهر 2/5سهم.(5) به دیگر تعبیر: از مجموع 2520 سهم الارث، سهم پدر 420، سهم مادر360، و سهم برادر 300 و سهم خواهر 240 می شود.
حتی ارث برادر اَبی با برادر امّی – چنانکه ارث خواهر ابی و امّی – با یکدیگر تفاوت دارد و برادر و خواهر امّی، با وجود برادر و خواهر ابی و امّی، ارث نمی برند. نیز خانه ی مسکونی میّت و لباسهای مخصوص وی (چنانچه میّت درباره ی آن ها وصیتی نکرده باشد) مخصوص فرزند ارشد ذُکور وی خواهد بود.(6)
این عدم تساوی را در موارد دیگر نیز می بینیم: زن حامله و نیز زنان بچه شیرده، از گرفتن روزه معافند و حکم افراد مسافر و مریض را دارند.(7) سلام مرد و زن متفاوت است و همچنین (به نصّ کتاب اقدس) مردم می تواند تا دو زن بگیرد(8) و (طبعاً زن از چنین امکانی محروم است) و خود بهاء در زندگی خویش سه زن گرفت که آخرین آنها نیز پس از به اصطلاح تأسیس شریعت او بود.(9)
مرد در هنگام ازدواج، موظف به دادن مهریّه به زن است(10) در حالی که زن چنین تکلیفی ندارد، چنان که نفقه ی زن (و فرزندان) نیز بر گردن مرد است و زن چنین مسئولیتی ندارد. حتی پس از تصمیم و طرح تقاضای مرد یا زن به جدایی از همسر خویش (که موقتاً زن از همسرش جدا می شود)، در طول یکسالی که محفل بهائیت راجع به این موضوع تحقیق و چاره جویی می کند، «کلیه ی نفقه و مخارج زن به عهده ی شوهر است».(11)
مهم تر از این، اعضای بیت العدل اعظم فرقه، باید همگی مرد باشند(12) و زنان حق عضویت در این مرکز بسیار مهم را (که کادر مرکزی و رهبری بهائیان جهان، و منشأ قانون گزاری و تشریع در بهائیت بوده و «مصون از خطا» شمرده می شود) ندارند.
جالب این است که بین زنان شهری و روستایی نیز، در آیین بهائیت، تبعیض آشکار وجود دارد: مهریه ی دختر شهری برابر 19مثقال طلا، اما مهریه ی دختر روستایی 19مثقال نقره تعیین شده و همین تفاوت در مورد حداکثر میزان مهریه نیز برقرار است. (حداکثر میزان مهریه ی دختری شهری 95 مثقال طلا و آن دختر روستایی، 95 مثقال نقره است، و انتخاب میزان مبلغ مهریه از 19 تا 95 مثقال، به توان مالیِ شوهر بستگی دارد). بهاء در کتاب اقدس آیه ی 147) می گوید: لایحقق الصهار الا بالامهار، قدر قدّر للمدن تسعه ی عشر مثقالاً من الذهب الابریز و للقری من الفضه، و من اراد الزیاده حرم علیه ان یتجاوز عن خمسه و تسعین مثقالا…(13)
در واقع، این مسلک، ملاک تعیین مهریه در شهر را، «طلا» و در روستا را «نقره» قرار داده و معلوم نیست چرا یک کشاورز یا کاسبِ متمکّن روستانشین، زمانی که می خواهد به همسرش مهریه تقدیم کند، باید بر پایه ی نقره حساب کند و یک فرد شهرنشین (حتی اگر تمکن مالی چندانی نداشته باشد) بر پایه ی طلا، و حداقل و حداکثر مهریه ی یک فرد متمکن روستایی چندین برابر از آنِ یک فرد متمکن شهری کمتر باشد؟! و چرا در این جا نیز ملاک و معیار را به جای روستایی و شهری بودن، همان میزان تمکن مالی شوهر نگرفته اند و (بر پایه ی منطق تساوی مطلق) دختر روستایی را – در واقع – به جرم اقامت و خدمت در روستا، «جریمه» کرده و بر وی عملاً جفا روا داشته اند؟!
همین نکته، به گونه ای، در مورد تفاوت میان زن و مرد در موضوع حج نیز جاری است و رهبری بهائیت می توانست به جای برداشتن حج از گردن زنان، و محروم ساختن آن ها از این امر مهم عبادی (که یک نوع «سفر آفاق و انفس» بوده و خالی از لذت مادی – معنوی نیست)، استطاعت جسمی و مالی افراد (اعم از زن و مرد) را شرط وجوب حج قرار دهد و منطق و شعار خود: «مساوات کامل و تام» میان زن و مرد، را به این سادگی با روا داشتن «تبعیض»، مخدوش نسازد.
ممکن است بگویند میان زن و مرد به لحاظ شرایط بیولوژیک و غیره، تفاوت هایی وجود دارد که با ملاحظه ی آن ها، بنیان گذار بهائیت حقوق و تکالیف زن و مرد را متفاوت قرار داده است. پاسخ این است که اولاً برخی از این تفاوت ها و تبعیضها (نظیر تبعیض میان مهریه ی دختر شهری و روستایی، و سقوط حج از گردن زنان) چنانکه گفتیم، با اندکی تعقل و تدبیر، قابل رفع بود و نیاز به تشریع این گونه احکام تبعیض آمیز، و مخدوش ساخت شعار ادعایی (مساوات کامل و تام بین رجال و نساء) وجود نداشت.
ثانیاً این همان منطق واقع بینانه ی اسلامی است که با توجه به این تفاوت های متعدد میان زن و مرد در خصوصیات جسمی و روحی و..، در موارد گوناگون تفاوت هایی در حقوق و تکالیف بین آنان در نظر گرفته است، ولی رهبری بهائیت، بدون ملاحظه ی این واقعیت، و عمدتاً روی انگیزه های تبلیغاتی و همسویی با شعارهای مد روز غربی، شعار «وحدت حقوق» و «مساوات تام و کامل» بین زن و مرد را سر داده ولی در عمل، به تبعیض گراییده است.
ثالثاً سخن در «تناقض بین ادعا و عمل» رهبران بهائیت، و به تعبیر روشن تر: تضاد آشکاری است که میان شعار فریبنده ی آنان مبنی بر «مساوات کامل و تام» زنان و مردان، با احکام و مقررات به اصطلاح شرعی این مکتب وجود دارد. آیینی که مدعی است: «سعادت عالم انسانی» جز به «مساوات کامله ی» زنان و مردان، «کامل» نمی شود، چگونه این گونه احکام «تبعیض آمیز» در ارث و مهریه و حج و عضویت در بیت العدل و … را صادر کرده است؟! و براستی، بر پایه ی منطق «وحدت حقوق، و مساوات کامله و تامّ» زن و مرد – که بهاء و عبدالبهاء و شوقی صراحتاً از آن دم می زنند – این تفاوت ها و تبعیضات آشکار بین زن و مرد در حقوق و تکالیف، چگونه قابل توجیه است و این «تناقض واضح در ادعا و عمل» را حمل به چه چیز باید کرد؟!(14)
دیانت «واقع بین و جامع نگر» اسلام (چنانکه گفتیم) البته، به دلیل وجود «تفاوت های گوناگون» جسمی و روانی و… میان زن و مرد، به «مساوات تام و کامل» بین این دو قائل نیست و تساوی مطلق میان آنان را شعاری «غیر علمی / غیر عملی» و عمدتاً «احساساتی» و «تبلیغاتی» تلقی می کند(15) و برای زنان و مردان (به عنوان دو جزء «مکمل یکدیگر» -و نه «مشابه با هم»- در خلقت) در مجموع، حوزه های کاری و مسئولیتی نیمه مشترک/ نیمه مستقلی تعریف کرده و برنامه ریزی های سیستماتیک دقیق و حساب شده ای دارد. فی المثل، بار سنگین تأمین «نفقه ی» زن و فرزندان را بر دوش مرد می نهد و متقابلاً سهم الارث بیشتری برای مرد منظور می کند. یا چون زن و مرد را در محیط خانواده – نسبت به یکدیگر – در حکم گل و بلبل می شناسد، تکلیف پرداخت «مهر» را (به مثابه ی اعطای یک هدیه و به قول قرآن: «نحله» به طرف) تنها بر دوش مرد می گذارد و سنت زیبا و جاری جامعه ی اسلامی ما نیز در طرح خواستگاری مرد از زن (و نه بالعکس) بر همین نگاه و منطق، متکی است.
هم چنین اسلام، در عین به رسمیت شناختن مالکیت زن بر اموال خویش، و اعطای اجازه ی کار (به اذن شوهر) در بیرون خانه به وی، اولویت را به مسئولیت اصلی زن: مادری و تربیت فرزندان، می دهد، و در مورد کارها و مسئولیتهای بیرون از خانه زنان نیز، تمایلش بیشتر به اموری نظیر طبابت و امثال آن است که به لحاظ حرمت مشاهده و لمس بدن زن توسط مرد، خلأی را پر و محظوری را رفع می کند…
در واقع، اسلام (به عنوان آخرین و کامل ترین دین آسمانی) به تساوی «صوری و کلیشه ای» میان وضعیت و (به تبع آن:) حقوق و تکالیف زن و مرد قائل نیست، بلکه به تساوی کلی و سیستماتیک در مجموع حقوق دو طرف نظر دارد و این امر با فطرت انسانی و سنن الهی نیز کاملاً منطبق است. و راه بر خورد علمی و کارشناسانه با مسائل فردی و اجتماعی، و قانون گذاری صحیح و رژف و جامع درباره ی آنها، از مسیر طرح شعارهای تبلیغاتی و ژستها و شگردهای عوام فریبانه و حرفهای مد روز (که تاریخ مصرف دارد) کاملاً جدا است.
بحث درباره ی ظرائف و حکمت های احکام اسلام درباره ی زن و مرد، فرصت دیگری می طلبد و علاقه مندان می توانند عجالتاً به کتبی چون نظام حقوق زن در اسلام، نوشته ی استاد مرتضی مطهری مراجعه کنند. نکته ی در خور ملاحظه در اسلام آن است که هیچ گاه شعارهای بی بنیادی چون «مساوات کامل و مطلق» میان زن و مرد نمی دهد که بعد در اجرای آن بماند و به گرداب تناقض در حرف و عمل در غلطد.
جالب این است که با وجود تصریح متون معتبر بهائی به تفاوت میان سهم الارث زنان و مردان، سران و نویسندگان بهائی، در تبلیغات خویش، به دروغ دم از تساوی ارث زنان و مردان در این آیین می زنند!
هوشمند فتح اعظم یکی از سران بابیت در ایران، و عضو بعدی بین العدل بهائیان در اسرائیل است.(16) وی در مقاله ای با عنوان «مقام زن»، که در نشریه ی رسمی جوانان بهائی ایران (آهنگ بدیع) درج شده، ادعا می کند: «… تساوی در تربیت و مسئله ی ارث و نظایر آن، کل از مقوله ی حقوق است که زن و مرد در دیانت بهائی متساویاً از جمیع آن ها نصیب می برند»!(17)
در حالی که، چنانکه دیدیم، در آیین بهائیت هرگز چنین مساواتی در ارث زن و مرد وجود ندارد و ظاهراً این نویسنده ی بهائی، خواسته ی قلبی خود را بر زبان مؤسس بهائیت گذاشته است! ضمناً از منابع بهائی بر می آید که جناب فتح اعظم، در این تحریف واقعیت، تأسی به رهبر خود عباس افندی نموده است. زیرا آواره (نویسنده و مبلغ پیشین بهائی) در کتاب خود الکواکب الدریه (که نگارش آن، تحت نظر عباس افندی انجام گرفته) در شرح اقدامات عباس افندی در امریکا می نویسد: «…نفوذ عبدالبهاء در زنان حقوق طلب نیز خالی از اهمیت نبوده، مکرر آن حضرت را در امریکا و اروپا دعوت کردند و از خطابه ی جامعه اش لذت بردند، خصوصاً وقتی که قیام… قره العین را شاهد مدعای خود قرار می دادند و احکام کتاب اقدس را در تساوی ارث پسر و دختر و تربیت و تعلیمشان به تعلیم اجباری بیان فرمودند خیلی طرف توجه واقع شد».(18)
این رجزخوانیهای بی بنیاد، گویی در خون سران و مبلغان طراز اول فرقه، جریان دارد. زمانی که شوقی در لوح نوروز 111 بدیع، به عنوان مژده ای به بهائیان، خصوصاً «جمهور»زنان این فرقه، اظهار داشت که از این پس، زنان از 21 به بالا نیز حق دارند عضو محافل بهائی گردند و ادعا کرد که بدین وسیله، «مساوات تام» بین زنان و مردان «حاصل» گردید(19)، احمد یزدانی (مبلغ مشهور بهائی) با اشاره به لوح شوقی مدعی شد که: زنان بهائی «تساویشان با رجال بهائی، تحقق تام پذیرفت»(20) و افزود که: پس از ظهور بهاء و تأسیس آیین بهائیت، اراده ی خداوند «به رفع محرومیت… نساء و اعلام مقام آنان تا حد تساوی با رجال… تعلق گرفت. اوامر شرعیه ی آیین بهائی در ازدواج و ارث و امور فردی و عمومی به تساوی حقوق زن و مرد و شرکت و همعنانی نسوان با رجال در کلیه ی شئون مادی و معنوی و مدنی و روحانی نازل گردید».(21) و ادعای شوقی و یزدانی در حالی است که آیین بهائیت «در امور فردی و عمومی» بر تفاوت آشکار بین زن و مرد فرقه در میزان ارث، در تکلیف یکسویه ی مرد به پرداخت مهر و نفقه، در محرومیت دختر روستایی از دستیابی به مهریه ی دختر شهری، و محرومیت زنان از عضویت در کادر مرکزی بهائیان جهان (بیت العدل) و مسائل دیگر، استوار است!

2. در ادعا: شعار صلح دوستی و وحدت: در عمل: توهین و کینه توزی!

رهبران بهائیت، در عالم «حرف و شعار و ادعا»، همه جا دم از «وحدت عالم انسانی» و «صلح عمومی» می زنند، خود را از هرگونه تعصب دینی و… برکنار می شمارند و ادعای صلح و دوستی و عطوفت با دیگران (حتی با دشمنان) را دارند، اما «عمل» آنان، از چیز دیگری حکایت می کند.
سخن بهاء در آثارش هم چون کتاب اقدس: (که کتاب آسمانی بهائیان محسوب می شود) مشهور است که می گوید: عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان لیجدوا منکم عرف الرحمن.(22) یا: ای اهل عالم، همه بار یک دارید و برگ یک ساخسار!(23)
همو در ملاقاتی که سال 1890م. 1307ق با ادوارد براون، خاورشناس مشهور انگلیسی، در عکا داشت برای وی از لزوم ایجاد محبت و یگانگی میان نوع بشر»، پایان گرفتن «جنگهای بی ثمر و منازعات خانمانسوز» و تحقق «صلح اکبر» در جهان سخن می گوید و مدعی می شود که: «جز اصلاح عالم و آسایش امم مقصدی» ندارد.(24) همو در لوح دنیا می نویسد: «ای اهل عالم، فضل این ظهور اعظم آن که آن چه سبب اختلاف و فساد و نفاق است از کتاب محو نمودیم و آن چه علت الفت و اتحاد و اتفاق است ثبت فرمودیم…»(25) او نخستین بشارت به خلق در ظهور این مسلک را «محوِ حکم جهاد» از متن شرایع آسمانی شمرد و صراحتاً اعلام کرد: «این ظهور، ظهور رحمت کبری و عنایت عظمی است، چه که حکم جهاد را از کتاب، محو نموده و منع کرده»است.(26)
در همین راستا، عباس افندی، پسر و جانشین بهاء می گوید: بهائیان «محبّ عالمند و مسالم با جمیع امم. با هر طایفه در نهایت صداقت و دیانت و محبت و مهربانی ولو دشمن باشند رفتار می کنند و این از فرائض دینیه ی این طایفه ی بهائی است…».(27) همو در لوح احبای امریکا می نویسد: هیچ یک از بهائیان «به مذمت دیگری لب نگشاید و غیبت را اعظم خطا در عالم انسانی داند. زیرا در جمیع الواح بهاءالله مصرَّح است که غیبت و بدگویی، از دسائس و وساوس شیطانی است و هادم بنیان انسانی. شخص مؤمن مذمت نفسی از بیگانگان نکند تا چه رسد از آشنایان، و غیبت دشمن ننماید تا چه رسد به مذمت دوست. بدگویی و غیبت، صفت سقیم الافکار [کج فکران] است نه ابرار…».(28)
نشریه ی آهنگ بدیع (ارگان جوانان بهائی ایران) ضمن شرح پر آب و تابی از سخنرانیهای عباس افندی در امریکا (در سال 1912 در آستانه ی وقوع جنگ جهانی اول) می نویسد: «حضرت عبدالبهاء در خطابات خود در امریکا به دو اصل مهم وحدت عالم انسانی و صلح عمومی غالباً اشاره می فرمودند…». (29) در ردیابی سخنان عباس افندی در سفر غرب، می بینیم که او کراراً در سخن رانیهای خود در این سفر (از آن جمله، در نطق فیلادلفیا، سال 1912م) به عنوان تعالیم بهاء و اصول مکتب بهائیت، از چند اصل سخن می گوید که اولین آنها، به قول او، «وحدت عالم انسانی» است: «جمیع بشر… را خدا خلق کرده… خدا کل را رزق می دهد، به کل مهربان است؛ چرا ما نامهربان باشیم؟». سومین تعلیم بهاء: «این است که دین باید سبب الفت [و] ارتباط بین بشر باشد،… و اگر دین سبب عداوت شود و سبب جنگ گردد، عدمش بهتر». پنجمین تعلیم بهاء نیز، به گفته ی عباس افندی: نفی تعصبات گوناگون جنسی، دینی، وطنی و سیاسی بوده و بالاخره نهمین و آخرین آنها، «صلح عمومی» است.(30)
عباس افندی در طرح لزوم صلح و آشتی با همگان، تا آن جا پیش رفت که ضمن ممنوع شمردن هر گونه جنگ و تعرض با دیگران(31)، مردمی را که از مرزهای کشورشان در برابر تجاوز بیگانگان دفاع می کنند، به سگ های درنده تشبیه کرد!(32) حتی نزاع با شیطان را نیز جایز نشمرده(33) و نغمه های چنین سر داد: «…اهرمن را ملائکه شمارید. جفاکار را مانند وفادار به نهایت محبت رفتار کنید و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مشک معطر به مشام رسانید. خائنان را ملجأ و پناه گردید…»! (34)
او، تفاوت بارز میان آیین باب و مسلک بهائیت را در «خشونت طلبی» اولی (= بابیت) و مهربانی و صلح طلبی دومی (= بهائیت) با دیگران شمرد و مدعی شد که مفاد کتاب علی محمد باب (موسوم به بیان) زدن گردن مردم و سوزاندن کتاب ها و تخریب اماکن و کشتار همه ی آنان بود و تنها، مؤمنان به باب از این حکم مستثنا بودند، اما بهائیت، اساس کار خود را بر عطوفت و الفت و صمیمت با جمیع ملل و نحل استوار کرده است.(35)
شوقی افندی (پیشوای مشهور این فرقه) در کتاب قرن بدیع، در وصف «جامعه ی جهانی»بهائیت، می گوید: جامعه ای است که «از مخاصمات دول و ملل برکنار و از تحزبات و تعصبات قومی و سیاسی و مذهبی، فارغ و آزاد» است.(36) همو، در لوح قرن، تصریح می کند که: «وحدت عالم انسانی و عدم کفایت حب وطن، به بیان اعلای: همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار، لیس الفخر لمن یحب الوطن بل لمن یحب العالم، در الواح الهی [توسط بهاء] به عالمیان اعلان گشت».(37)
در کتاب نظر اجمالی در دیانت بهائی نوشته ی احمد یزدانی (که از کتب بسیار مهم و معتبر فرقه به شمار می آید) عبارات زیادی از رهبران بهائیت در این زمینه مطرح شده است. یزدانی به عنوان یکی از «مبادی و تعالیم روحانی و اجتماعی» آیین بهائیت، تیتر می زند: «دین باب سبب محبت و الفت باشد» و در توضیح آن، از جمله چنین می نویسد:
حضرت بهاءالله می فرماید: “دین الله و مذهب الله، محض اتحاد و اتفاق اهل عالم از سماء مشیت ملک قِدَم نازل گشته و ظاهر شده، آن را علت اختلاف و نفاق نکنید”. و نیز می فرماید: “ای اهل عالم، فضل این ظهور اعظم آن که آن چه سبب اختلاف و فساد و نفاق است از کتاب محو نمودیم و آن چه علت الفت و اتحاد و اتفاق است ثبت فرمودیم نعمیاً للعالمین”.
طبق این بیان مبارک جمیع ابواب اختلاف و انشعاب دین و پیدایش مذاهب فرعیه در دیانت بهائی مسدود و از هر حیث موجبات الفت و محبت بشر در جمیع مراحل دینی و اجتماعی فراهم و وحدت کلمه و حفظ امرالله تأمین گشته است…(38)
آن گاه در ادامه، چند اصل را مطرح می سازد که به زعم و ادعای او، تعلیمات و تعمهیدات آیین بهائی «برای جلوگیری از بروز اختلاف و انشقاق است» و برخی از آنها از قرار زیر است:
* نهی از سب و لعن و طعن و آنچه باعث تکدّر انسان می گردد…
* نهی از انتقام و کینه جویی و نهی از مقابله به مثل در مورد صدمات و اذیّات و رجحان عفو قصور و ذنوب اشخاص از جنبه ی حق شخصی متعدّی علیه و انحصار قضاوت و قصاص به هیئت صالحه و حکومت.
* امر به معاشرت و محبت و الفت با جمیع ملل و نحل و طوائف و اقوام، خواه مؤمن و موحد، خواه مشرک، حتی با دشمنان.(39)
یزدانی به عنوان یکی دیگر از «مبادی و تعالیم روحانی و اجتماعی» آیین بهائیت، «وحدت عالم انسانی» را مطرح می سازد و می نویسد: جمیع بشر در مقابل حق و قانون متساوی الحقوق، و فیض و رحمت الهی شامل حال عموم است… و جمیع عالم انسانی مشمول این بیان و خطاب حضرت بهاءالله هستند: “ای اهل عالم، همه بار یک دارید و برگ یا شاخسار”… حضرت عبدالبهاء می فرمایند: “نوع انسان جمیعاً در ظل رحمت پروردگار است؛ نهایت بعضی ناقص هستند باید اکمال گردند، جاهل هستند باید تعلیم یابند، مریض هستند باید معالجه گردند… مریض را نباید مبغوض داشت که چرا ناخوشی؛ باید نهایت رحمت و محبت به او داشت”».(40)
یزدانی، هم چنین، به عنوان یکی دیگر از این مبادی و تعالیم، مدعی می شود که: «روش اخلاقی اهل بهاء نسبت به عموم اهل عالم، محبت صرفه است» و در تأیید و توضیح آن به سخن عباس افندی استناد می کند که می گوید: «الحمد لله این دَور، دَور حبّ است و ولا، و کور الفت است و وفا… دشمنان دوستند و بیگانگان آشنا، اغیار یارند و و اعدا در شمار احبا. مقصد این است که احبای الهی باید بدخواه را خیرخواه دانند و اهل شقاق را اهل وفاق شمرند… یعنی به دشمن نوعی رفتار کنند که سزاوار دوستان است، به جفاکار چنان معامله نمایند که لایق یار خوش رفتار…». و نیز می گوید: «به اغراض و انکار و استکبار و ظلم و عدوان خلق اهمیت ندهید و اعتنا نکنید؛ بالعکس معامله نمایید و به حقیقت مهربان باشید نه به ظاهر و صورت… محبت نور است در هر خانه[ای] بتابد و عداوت ظلمت است در هر کاشانه لانه نماید..». و نیز می گوید: «ای احبای الهی، الحمدلله امر الهی در دوره ی بهائی… نه جنگ و جدال است، نه ننگ و وبال، نه نزاع با امم است و نه پرخاش با قبایل و ملل… تا ممکن است سر ماری مکوبید تا چه رسد به مردمان…». و نیز: «در فکر آن باشید که … بغض و عداوت ملل با یکدیگر به محبت و مهربانی مبدّل گردد. اگر در هر دمی صد هزار جفا بینید آزرده نشوند، بلکه بدخواهان را نوازش کنند رحم و مروت شمرند. بدخواه را محترم دانند و دشمن را دوست بدارند…». و نیز: «ای حزب الله، مبادا… در حق شخصی – چه یار و چه اغیار، چه دوست و چه دشمن – زبان به طعنه بگشایید. در حق کل دعا کنید و… موهبت و غفران طلبید. زنهار، زنهار از این که نفسی، خاطری [را] بیازارد ولو بدخواه و بدکردار باشد…».(41)
نیز در همان کتاب، به عنوان گزیده ای از کلمات رهبران بهائیت، از جمله، به این جملات از بهاء در کتاب عهدی (وصیت نامه ی بهاء) اشاره شده که می گوید: «ای اهل عالم، مذهب الهی از برای محبت و تحاد است، او را سبب عداوت و اختلاف منمایید…».(42) و نیز به این سخن عباس افندی که می گوید: «آفاق مانند ماهی لب تشنه است و تعالیم جمال مبارک [بهاء] آب روان؛ نه حیفی و نه سیفی و نه تکفیری و نه تدمیر و نه … تعرضی… اصول و قوانینش محبت و مهربانی با جمیع نوع انسانی، حتی به درجه [ای] که بیگانه آشنا است، اغیار یار؛ دشمن دوست، بدخواه خیرخواه، و به این نظر رفتار می شود. زیرا خطاب به عالم انسان می فرماید یعنی جمیع ملل که: “همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار».(43)
یزدانی، ایضاً این ادعا را از عباس افندی می آورد که: علی محمد باب «جان را فدا نمود» و بهاء «در هر دمی صد جان فدا فرمود و تحمل مصائب و شداید شدیده کرد» و همچنین بسیاری از اتباع آنان به قتل رسیدند و «جان و مال و اهل و عیال، کل را فدا و نثار نمودند… به جهت آن که عالم انسانی نورانی گردد و نزاع و جدال به کلی از بیخ و بنیاد برافتد و ملکوت صلح بر عموم بشر استیلا یابد…».(44)
جانشینان و اتباع بهاء و عبدالبهاء و شوقی نیز، با لحن و ادبیاتی تبلیغاتی، همین نوع ادعاها را تکرار کرده و تا توانسته اند بر طبل ادعای صلح و دوستی با دیگران (حتی با دشمنان) کوفته اند.
دکتر محمود مجذوب، نویسنده ی بهائی، تحت عنوان «دین باید سبب الفت و محبت باشد»، ضمن اشاره به لغو حکم جهاد در بهائیت از سوی بهاء، به این کلام از عباس افندی تمسک می کند که می گوید: «الحمدالله امر الله در دَور بهائی روحانیت محضه است، تعلق به عالم جسمانی ندارد. نه جنگ و جدال است، نه ننگ و وبال. نه نزاع با امم است و نه پرخاش با قبایل و ملل…»(45)، در ادامه، تحت عنوان «معاشرت با پیروان جمیع ادیان به روح و ریحان» می افزاید: «در دیانت مقدس بهائی که ظهور رحمت کبری و عنایت عظمی است، اهل بهاء بر طبق نصایح و تعالیم قلم الهی، مأمور به معاشرت … با جمیع احزاب و ملل، و موظف به ابراز محبت نسبت به همه ی اهل عالم بدون توجه به نژاد و مذهب و ملیت و جنس و طبقه می باشند. زیرا دیانت عمومی بهائی… پیروان جمیع ادیان را بندگان خداوند… می داند و به همه ی آنان به نظر محبت و احترام می نگرد… [بهائیان] پیروان سایر ادیان را به علت تفاوت عقیده و مرام، تکفیر و تحقیر نمی کنند و آتش اختلاف و جدایی را دامن نمی زنند. بلکه به کمال روح و ریحان با اهل کلیه ی ادیان و مذاهب، معاشرت و آمیزش می نمایند» و همواره گوش به این سخن بهاء دارند «که در لوح طرازات می فرمایند…: “طراز دوم، معاشرت با ادیان است به روح و ریحان و… انصاف در امور، اصحاب صفا و وفا باید با جمیع اهل عالم به روح و ریحان معاشرت نمایند. چه که معاشرت سبب اتحاد و اتفاق بوده و هست و اتحاد و اتفاق سبب نظام عالم و حیات امم است، طوبی از برای نفوسی که به حبل شفقت و رأفت متمسّکند و از ضَغینه و بَعضاء فارغ و آزاد”».(46)
هم چنین تحت عنوان «نهی از اعتراض و استکبار و سب و لعن نسبت به یکدیگر» می نویسد: بهاء در کتاب عهدی می گوید: «از لعن و طعن و مایتکدَّر به الانسان اجتناب نمایید» و در لوح بشارات نیز توصیه می کند: «یا اهل بهاء، شما مشارق محبت و مطالع عنایت الهی بوده و هستید، لسان را به سب و لعن احدی میالایید».(47)
همو از «حضرت مولی الوری» (عباس افندی) نقل می کند که می گوید: «…باید بهائیان رحمت عالمیان باشند و خیرخواه جهانیان. اگر در هر دم هدف هزار سهم گردند شکوه ننمایند… شکرانه کنند که الحمدالله تیر خوردند و شهد و شیر دادند: ضربت دیدند، رحمت نمودند… طعن و لعن شنیدند مدح و ستایش نمودند. این است وصایای جمال ابهی…».(48)
سخن در این زمینه، بسیار است و کلام را با ذکر سخن چند تن از مبلغان فعال و برجسته ی فرقه در عصر بهاء و عبدالبهاء به پایان می بریم:
الف) ابوالفضل گلپایگانی، مبلغ طراز اول بهائی در عصر بهاء و عبدالبهاء، مدعی است که «بر حسب فرمان حضرت مؤسس “یعنی بهاءالله، این طایفه [= بهائیان] در حق احدی بد نمی گویند، حتی در حق اعدای خویش. چه که سب و لعن و زشت گویی حرام قطعی است تا چه رسد به [سب و لعن] بزرگان شیعه که در جلالت قدر و علو شأن ایشان شبهه ای نیست…».(49)
ب) محمدرضا محمدآبادی یزدی، دیگر مبلغ مشهور فرقه در عصر بهاء، زمانی که به زندان ناصرالدین شاه افتاد، در بازجوییهای خود، با اشاره به عبارت بهاء: عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان، مدعی شد که: حتی [در مورد] علمایی که حکم قتل این طایفه دادند، مأموریم که به هیچ وجه عداوتی با آنها نداشته باشیم و اصلاً غیبت و بی ادبی نسبت به آنها نکنیم»! (50)
ج) عبدالحسین آواره (نویسنده و مبلغ برجسته ی بهائی در عصر عبدالبهاء که البته بعداً به شدت از آن فرقه برگشت) در کتاب الکواکب الدریه (که از منابع تاریخی مشهور فرقه محسوب می شود) به عنوان نمونه ای «از اصول عقاید بهائیه» چنین می نویسد: این مکتب «انواع بشر را بلا تفاوت ثمره ی یک شجره شمرده و در حق همه بلافرق، نیک بین است و حتی در حق دشمنان خود سفارش فرموده که مقاومت نکنید و عداوت را ایراث ننمایید؛ فقط در صدد رفع اشتباه باشید تا سوء تفاهم از میان برخیزد و تمام نوع انسان با هم به یک دین و مسلک درآیند و برادر گردند و حتی تفوّه به کلمه ی لعن و طعن را حرام و منهی شمرده و مقام انسان را بسیار عالی دانسته» است.(51)
چنانکه می بینیم، شعار رهبران بهائیت، «وحدت عالم انسانی»، «صلح عمومی»، لغو تعصبات دینی، و دوستی و عطوفت با دیگران (حتی با دشمنان) است. ادعا می شود که «این ظهور، ظهور رحمت کبری و عنایت عظمی است». بهائیان «با هر طایفه در نهایت صداقت و دیانت و محبت و مهربانی ولو دشمن باشند رفتار می کنند و این از فرائض دینیه ی» آنها است. هیچ یک از بهائیان «به مذمت دیگری لب نگشاید و غیبت را اعظم خطا در عالَم انسانی داند». زیرا بهاء کراراً تصریح کرده «که غیبت و بدگویی، از دسائس و وساوس شیطانی است و هادم بنیان انسانی».
دین برای الفت و ارتباط بین بشر آمده و اگر قرار باشد «سبب عداوت… و جنگ گردد، عدمش بهتر» است. به گفته ی عباس افندی: حتی نزاع با شیطان نیز جایز نیست، بلکه باید اهرمن را ملائکه شمرد، با جفاکار مانند وفادار صمیمانه رفتار کرد، از گرگان خونخوار (مانند غزالان خوشبو) استشمام مشک و عنبر نمود و خائنان را ملجأ و پناه گردید!
نهی از سب و لعن و طعن و آن چه باعث کدورت انسان می شود؛ نهی از انتقام و کینه جویی و نهی از مقابله به مثل در مورد صدمات و اذیتها؛ و امر به معاشرت و محبت و الفت با دیگران، خواه مؤمن و موحد، خواه مشرک، حتی با دشمنان؛ اصول تعلیمات و تمهیدات آیین بهائی «برای جلوگیری از بروز اختلاف و انشقاق» را تشکیل می دهد. بایستی از «اعتراض و استکبار و سب و لعن نسبت به یکدیگر» پرهیز کرد و زبان را «به سبّ و لعن احدی» نیالود. در بهائیت، تکفیر و تدمیر و تعرّض به دیگران وجود ندارد و بهائیان «پیروان سایر ادیان را به علت تفاوت عقیده و مرام، تکفیر و تحقیر نمی کنند و آتش اختلاف و جدایی را دامن نمی زنند».
به گفته ی عباس افندی: از دیدگاه بهائیان: «دشمنان دوستند و بیگانگان آشنا، اغیار یارند و اعدا در شمار احبّا» و مقصد بهائیت این است که بدخواه را خیرخواه دانیم و اهل شقاق را اهل وفاق شمریم. یعنی با دشمن به نوعی رفتار کنیم که سزاوار دوستان است، با جفاکار چنان برخورد کنیم که لایق یار خوش رفتار. بهائیان نباید به اغراض و انکار و استکبار و ظلم و عدوان خلق اعتنا کنند، بلکه باید به عکس رفتار کنند و تا ممکن است سر ما را نکوبند، چه رسد به مردمان، و در فکر آن باشند که «بغض و عداوت ملل با یکدیگر به محبت و مهربانی مبدل گردد». اگر در هر دمی صد هزار جفا بینند آزرده نشوند، بلکه به خیرخواهی پردازند و بدخواهان را نوازش کنند، حتی جفا را مانند وفا تلقی کنند و به دشمن محبت بی پایان کنند. اگر زخمی زنند مرهم دانند و اگر جَوری کنند رحم و مروت شمارند. بدخواه را محترم دانند و دشمن را دوست دارند.
به تأکید همو: نباید «در حق شخصی – چه یار و چه اغیار، چه دوست و چه دشمن – زبان به طعنه» گشود، بلکه باید «در حق کل دعا» کرد و از خداوند برای آنان «موهبت و غفران طلبید». اصول و قوانین بهائیت بر «محبت و مهربانی با جمیع نوع انسانی»استوار است؛ به گونه ای که «بیگانه آشنا است، اغیار یار؛ دشمن دوست، بدخواه خیرخواه، و به این نظر رفتار می شود».
بهائیان باید «اگر در هر دم هدف هزار سهم گردند شِکوه ننمایند… شکرانه کنند که الحمدالله تیر خوردند و شهد و شیر دادند؛ ضربت دیدند، زحمت نمودند… طعن و لعن شنیدند مدح و ستایش نمودند» و بهاء در لوح طرازات می گوید: خوشا به حال کسانی که «به حبل شفقت و رأفت متمسکند و از ضغینه و بغضاء فارغ و آزاد».
خلاصه آن که: بر حسب فرمان بهاء: بهائیان «در حق احدی بد نمی گویند، حتی در حق اعدای خویش… چه رسد به بزرگان شیعه که در جلالت قدر و علو شأن ایشان شبهه ای نیست».آنان حتی در مورد علمایی که حکم بر قتل» بابیان و بهائیان داده اند، مأمورند «که به هیچ وجه عداوتی با آنها نداشته» باشند و اصلاً غیبت و بی ادبی نسبت به آنها» نکنند. بلکه «فقط در صدد رفع اشتباه باشید تا سوء تفاهم از میان برخیزد و تمام نوع انسان با هم به یک دین و مسلک در آیند و برادر گردند». دَدمنشی چون صدام عفلقی (که متأسفانه از سوی استکبار جهانی نیز تا این اواخر حمایت می شد) ایستاد و با جهادی بی امان، شاخ گستاخی او را در هم شکست؟! آیا در جهانی که جانیان و جهانخواران، و باندهای مافیایی قدرت و ثروت، خون ملت ها را در شیشه می کنند و به هیچ مرام و آیینی نیز پایبند نیستند، دم زدن از ممنوعیت هر گونه نزاع حتی با شیطان! و دعوت مردم به اینکه اهرمن را ملائکه شمارند و از گرگان خونخوار مانند غزالان ختن و ختا، بوی خوش بشنوند و خائنان و را ملجاء و پناه گردند! پیشنهادی عادلانه و حتی عاقلانه ای است؟! و آیا این نوع برخورد با مشکلات بشریت، عملاً معنا و نتیجه ای جز تعطیل مبارزات ملی و جهانی با تبهکاران، و گستاخی و جولان بیشتر جهانخواران، و استعمار و استثمار فزون تر ملتهای مظلوم و تحت ستم داشته و دارد؟!
یک پژوهشگر تیزبین و نکته سنج (که مسائل را از منظر «احساسات» یا «تعصبات خشک فرقه ای» نمی بیند، بلکه «نتایج و پیامدهای عینی و واقعی» کلام را در نظر می گیرد) زمانی که اظهارات رهبران فرقه (مذکور در بالا) را خوانده و منطق و نگاه حاکم بر آنها را می بیند، بلافاصله سؤالاتی اساسی از این دست در ذهنش نقش می بندد و طرح و پاسخگویی به این سؤالات، یکی از زوایای مهمی است که از منظر آن می توان (و باید) به بررسی صحبت و سقم حرفها و اظهارات رهبران بهائی در فوق، نشست. (این زاویه از بحث، البته فعلاً مد نظر ما نیست).
زاویه ی دیگری که در بررسی و نقد اظهارات و آموزه های یاد شده وجود داشته و در پیوند مستقیم با موضوع گفتار حاضر نیز هست، آن است که باید گویندگان این حرفها و ادعاها (صرف نظر از درست یا نادرست بودن حرفهای مزبور) خود عملاً چه مقدار به آنها پایبند و ملتزم بوده اند؟
در پاسخ به این سؤال اساسی، باید خاطر نشان ساخت که: سران و رهبران فرقه ی بهائی، به رغم طرح و تکرار مداوم این حرفها و شعارهای جذاب و فریبنده، الواح و کتب و نشریات خویش را داز هتک و توهین و لجن پراکنی به مخالفان خود انباشته اند و برای نمونه، جالب است بدانیم همین جناب شوقی افندی، که از وحدت عالم انسانی و دوری از تعصب دم می زند، لوح قرن خود را آن چنان به هتاکی و فحاشی نسبت به رجال دینی و سیاسی مخالف با باب و بهاء آلوده است که برخی از صاحب نظران، به حق، آن لوح را «فحش نامه» نام نهاده اند!
با ملاحظه ی این هتاکیها و فحاشیها، این سوء ظن به طور جدّی در ذهن پژوهشگران نقش می بندد که همه ی آن اظهارات صلح دوستانه و وحدت طلبانه، در اصل، چیزی جز یک نمایش تبلیغاتی – سیاسی و ژست فریبکارانه نبوده و نیست!
اجازه بدهید قبل از ارائه ی لیستی بلند (و تأسف انگیز) از این هتاکیها و تندگویی ها، موضوع را کمی ریشه ای تر بررسی کنیم و نخست ببینیم علت این همه هتاکی و اهانت سران فرقه به دیگران چیست؟
به گمان ما، راز این توهینها و بدگوییها، بیش و پیش از هر چیز، «بی اعتنایی چشمگیر» مردم ایران و جهان نسبت به ادعاهای باب و بهاء، و «عقده ی حقارت» ی است که در طول تاریخ حیات این فرقه، همواره سران آن را رنج داده و می دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1. نظر اجمالی در دیانت بهائی، صص42-43.
2. خطابات مبارکه، عبدالبهاء، 144/2-150. نیز در نطق دیگر می گوید: بهاء در تعلیمات خود، «وحدت نوع [بشر] را اعلام نمود که نساء و رجال، کل در حقوق، مساوی، به هیچ وجه امتیازی در میان نیست» (همان، ص134).
3. ر.ک: آهنگ بدیع، سال دهم، ش2 و 3، ص8.
4. گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص67.
5. نظری اجمالی در دیانت بهائی، ص 47.
6. ر.ک: گنجینه ی حدود و احکام، صص118-119 و 125-130؛ آهنگ بدیع، سال 22، ش6-9، آذر1346، ص 383.
7. گنجینه ی حدود و احکام، ص46.
8. همان، ص176. عباس افندی برای لاپوشانی این مسئله، توجیهاتی کرده است که هرگز وارد نیست و بحث از آن فرصت دیگری می طلبد.
9. الکواکب الدریه، 9/2. جالب است که نویسنده ی الکواکب، برای توجیه عمل بهاء می گوید: بهاء، دو تا زنهای خویش را قبل از تأسیس بهائیت گرفته بود و پس از تأسیس، تنها یک زن گرفت! در حالی که زنهایی که بهاء قبلاً گرفته بود شریعت وی را پذیرفته بودند و از این جهت، هیچ مشکل (و طبعاً نیازی) به فرد سوم وجود نداشت، به ویژه در نظر بگیریم که یکی از دو زن قبلی وی، همان نوابه خانم (مادر عباس افندی) بود که از سوی بهاء به لقب «ام الکائنات»! نیز مفتخر شده بود! (همان، ص4).
10. گنجینه ی حدود و احکام، صص168-169 و 173.
11. نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص87.
12. برای کلمات بهاء و عبدالبهاء در این زمینه ر.ک: گنجینه ی حدود و احکام، ص219.
13. همان، ص168. گفتنی است که پیشوای بهائیت این حکم را از علی محمد باب گرفته است و چنانکه مأخذ پیشگفته می نویسد، عباس افندی صراحتاً خاطرنشان می سازد که این حکم از احکام میرزا علی محمد باب است که بهاء نیز در کتاب اقدس(کتاب مقدس بهائیان) آن را تجدید کرده است: «اهل مدن باید طلا بدهند و اهل قُری فضه».
14. برای نقد تساوی حق زن و مرد در بهائیت، و ترجیح دیدگاه اسلام در این زمینه، ر.ک: محاکمه و بررسی در تاریخ و عقاید… باب و بهاء، دکتر ح.م.ت [حسین مصطفوی]. صص 218-220؛ خاطرات صبحی، چاپ خسروشاهی، ص281؛ چهار شب جمعه، جلال الدین دری، صص8-17.
15. فی المثل، وقتی که سن بلوغ در دختر و پسر – به طور طبیعی – تفاوت دارد، باید دید اقدام بهائیت (بر خلاف اسلام که به این واقعیت طبیعی، توجه داشته و احکام خود را متناسب با آن، تنظیم می کند) به تعیین یک مبدأ سنی واحد (15سال) برای هر دو، چه وجهی جز بی توجهی به واقعیت عینی خارجی، و هم آوایی با یک سری شعارهای مد روز (و دارای تاریخ مصرف) می تواند داشته باشد؟
16. ر.ک: آهنگ بدیع، سال 18، ش 3-6، شماره ی مسلسل 195-198، خرداد – شهریور 1342، ص128.
17. همان، سال 5«1329»، ش3، ص53.
18. الکواکب الدریه، 222/2.
19. آهنگ بدیع سال دهم، ش 2و 3، ص8.
20. همان.
21. همان، ص11.
22. همچنین وی در لوح بشارات، بشارت دوم، می نویسد: عاشروا یا قوم مع الادیان بالروح و الریحان. برای عبارات بهاء در این زمینه ر.ک: گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص 268 و 271؛ آهنگ بدیع، سال 20 (1342)، ش 7، ص 265.
23. نظر اجمالی در دیانت بهائی، احمد یزدانی، ص32.
24. همان، ص125؛ آیین جهانی، ص66.
25. گنجینه ی حدود و احکام، ص322.
26. اقتدارات، ص28. نیز ر.ک: سخن همو در لوح بشارت، بشارت اول (گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص271).
27. گنجینه ی حدود و احکام، ص271.
28. همان، ص306.
29. آهنگ بدیع، سال، هشتم (1332)، ش 6 و7، ص106.
30. خطابات مبارکه، عبدالبهاء، 144/2-150.
31. او در نامه به بهائیان می نویسد: «ملاحظه نمایید که این چه موهبتی است و این چه نعمتی، با نفسی نزاعی ندارید و جدالی نمی نمایید و از قتال به کلی ممنوعید…» (مکاتیب عبدالبهاء، 12/4). نیز به گفته ی او: در بهائیت، بر خلاف ادیان الهی پیشین و نیز آیین بابیت، «سیف بکلی نسخ شده و تعرض به کلی ممنوع گشته، حتی مجادله با سایر ملل جایز نیست تا چه رسد به جبر و اکراه و ایذاء، بکله نص کتاب است عاشروا الادیان بالروح و الریحان» (گنجینه ی حدود و احکام، ص272).
32. ر.ک: مکاتیب عبدالبهاء، 410/1؛ خاطرات حبیب، دکتر حبیب، مؤید، 250/1.
33. ر.ک: بدیع الآثار، محمود زرقانی، 98/2؛ مکاتیب عبدالبهاء، 150/4.
34. مکاتیب عبدالبهاء، 160/3.
35. همان، 266/2: «در یوم ظهور حضرت اعلی [= علی محمد باب] منطوقِ بیان، ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الا مَن اَمَنَ و صَدَّقَ بود. اما در این دَور بدیع و قرن جلیل، اساس دین الله و موضوع شریعت الله، رأفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل و صداقت و امانت و مهربانی صمیمی قلبی با جمیع طوائف و نحل و اعلان وحدت عالم انسان است».
36. قرن بدیع، 161/4.
37. توقیعات مبارکه، لوح قرن احباء شرق، ص99.
38. نظراجمالی در دیانت بهائی، صص30-31.
39. همان، صص 31-32. البته می دانیم که این تعالیم و تمهیدات، بر خلاف ادعای یزدانی، هیچ گاه مایه ی «جلوگیری از بروز اختلاف و انشقاق» در فرقه ی بهائیت نشد و این فرقه، از زمان مرگ بهاء تاکنون، بارها به چند دستگیها و نزاعهای بحران زا و انشعاب انگیز داخلی دچار گردید که از جمله ی آنها، جنگ و نزاع شدید عباس افندی با برادر و خویشاوندان نزدیکش (محمد علی افندی و…، موسوم به ناقضین)، جنگ شوقی با همان گروه ناقضین و نیز با جمعی از دستیاران و مقربان خود عباس افندی نظیر میرزا احمد سهراب اصفهانی، و بالاخره جنگ خانم ماکسول (بیوه ی شوقی) پس از مرگ شوقی با برخی از حواریون همسرش نظیر میسون ریمی است، که به انشعابات گوناگون در فرقه ی بهائی انجامیده است… و این همه، تازه غیر جنگ و نزاع شدید لفظی (و بعضاً خونین) خود بهاء با برادرش: صبح ازل، و جمعی از بابیان پرنفوذ نخستین است که انشعاباتی هم چون ازلی و بهائی را در بابیت ایجاد کرد.
40. همان، ص 32.
41. همان، صص51-52.
42. همان، صص 109-110.
43. همان، صص 111-112.
44. همان، ص112.
45. آهنگ بدیع، سال 20(1344)، ش7، ص264.
46. آهنگ بدیع، همان، صص262-265.
47. همان، ص266.
48. همان، ص267.
49. الکواکب الدریه، 498/1
50. برای متن بازجویی و اظهارات محمدآبادی ر.ک: کشف الحیل، 17/3.
51. الکواکب الدریه، 287/2.

منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد