بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (3)
بی اعتنایی (بلکه مخالفتِ) ملت های جهان (به ویژه ایران) با باب و بهاء را دیدیم. این امر طبعاً تأثیر بسیار سوئی بر روان و اعصاب حسینعلی بهاء و جانشینان وی (با آن همه ادعاهای پرطمطراق و وعده های جهانگیرانه) می گذاشت (و می گذارد) و دلهای آنان را از بغض و عناد نسبت به دیگران پر می ساخت (و می سازد).
بی اعتنایی (بلکه مخالفت) ملت های جهان (به ویژه مسلمانان) نسبت به باب و بهاء، رهبران بهائیت را به واکنشهای گوناگونی وادار ساخته که اهم آنها از این قرار است: نفی و طرد علایق و حمیّتهای دینی و وطنی به عنوان تعصبات جاهلانه!؛ کتمان عقیده نزد دیگران و حتی تظاهر به آداب و رسوم اسلامی؛ طرح ادعاها و تبلیغات کذب، به ویژه اغراق و مبالغه در ارائه ی آمار از شمار اعضای فرقه در ایران و جهان و نیز مبالغه در میزان تأثیر و پیشرفت اقدامات خویش در جهان(1)؛ مصادره ی افراد و شخصیتها به نفع بهائیت(2)؛ بزرگ کردن بیش از حد افراد و اشخاص وابسته به فرقه، و حتی نسبت دادن اشعار مسلم دیگران به آن ها(3)؛ و… درشت گویی و هتاکی و فحاشی در حق مخالفان و منتقدان این مسلک.
شرح نکات فوق به طور مفصل و مستند، فرصت دیگری می طلبد و در این جا، به مناسب بحث (=تناقض میان شعار و عمل رهبران بهائیت)، به نکته ی اخیر (هتاکی و فحاشی سران فرقه به مخالفان و منتقدان خویش) می پردازیم.
شدت بغض و کینه ی رهبران بهائیت (به ویژه نسبت به ملت مسلمان ایران و علمای بزرگ آن) در حدی است که آثار آن را (به صورت اهانت و فحاشی به ساحت شخصیتها و ملت ها) به روشنی می توان در کتب و نشریات متعلق به این فرقه ردیابی و مشاهده کرد. ذیلاً به نمونه هایی بسیار گویا و البته اسف انگیز از این امر، که بازتاب «عقده ی حقارت» رهبران فرقه است، اشاره می کنیم، و پیشاپیش، بابت نقل این اهانت های عجیب، که از سر ضرورت انجام می گیرد، از همگان (به ویژه ملت شریف ایران) پوزش می طلبیم.
1-2-2. توهین و هتاکی باب و بهاء به شیعیان
با تورّقی در متون و آثار مهمّ بابیت و بهائیت، می بینیم که اساساً نطفه ی این دو مسلک، از آغاز، با آرمان «غارت و نابودی» کسانی که به فرق ضالّه بی اعتقادند ریخته شده است و مسلمانان به ویژه شیعیان (که باب و بهاء از محیط زندگی آنان، سر برآورده اند) بر چکاد پیکان خصومت آنان قرار دارند.
پیش از این، به تفصیل درباره ی احکام خشونت بار علی محمد باب بر ضد شیعیان سخن گفتیم. در آثار بهاء و جانشینان و اتباع وی نیز، فراوان به مواردی از توهین و هتاکی نسبت به شیعیان بر می خوریم که عمق کینه و دشمنی آنان با پیروان استوار مکتب اهل بیت(علیهم السلام) را به نمایش می گذارد. شیعه ی شنیعه، شقاوت حزب شیعه، ظلمت حزب شیعه، فرقه ی هالکه، مصدر اعمال شنیعه، پست ترین حزب و امت در جهان، پست تر از یهود، مشرکین، نفوس ناعقه ی غافله و…، تعابیری است که مثل نقل و نبات! در آثار بهاء و عبدالبهاء و شوقی و اتباع آنان بر ضد شیعیان به کار رفته است.
بنیادگذار بهائیت (حسینعلی بهاء) در کتاب اشراقات، ضمن بدگویی از برادر و رقیبش (یحیی صبح ازل) و پیروان وی، می نویسد: «بر قدم شیعه ی شنیعه مشی نموده و می نمایند. ذَرهُم فی ضلالتهم و اوهامهم(4)… علمای قبل و بعدِ آن حزب، چه در قبور خاک و چه در قبور نفس و هوی، کل منتظرند که [قائم] موعود از مقامهای موهومه ظاهر شود. این است شأن آن عباد غافل، بسیار حیف است انسان معبود و یا مقصود امثال آن قوم واقع شود» .(5)
بهاء همچنین در الواح خود، ضمن اطلاق «اوهامات» و «مفتریات» بر باورهای استوار شیعه درباره ی حضرت ولی عصر(عج)، از «شقاوت حزب شیعه» سخن می گوید(6) و مدعی می شود که: «علمای ارض که لدی الله از جهلا مسحوبند حجاب اکبرند از برای بشر…» .(7)
نیز، ضمن انتقاد از مخالفت ازلیها و بزرگ ایشان (میرزا هادی دولت آبادی) با خویش، لبه ی تیز حمله را متوجه شیعیان ساخته و با اطلاق «اوهامات» بر باورهای استوار آنان راجع به امام عصر(عج) می گوید: «این اوهامات حزب قبل بود؛ در قرون و اعصار به مفتریات چندی، تمسک جستند و خود را در یوم جزا(8) از بحر عطا محروم نمودند. شقاوت حزب شیعه به مقامی رسید که…» ،(9) همو شیعیان را «فرقه ی هالکه» خوانده و باور آنان به انطباق قائم موعود(حج) بر فرزند امام عسکری علیه السلام را به باد حمله می گیرد.(10)
پیشوای بهائیت، در جای دیگر، ضمن مناقشه ی قلمی با مخالفان خویش(ازلیان)، عالمان شیعه را«جهلای ارض» و توده ی شیعیان را «پست ترین عالم و ظالم ترین امم» خوانده و می نویسد: مخالفان من «در آنی تفکر ننموده اند که ثمره ی اعمال و اقوال و عقاید حزب شیعه چه بوده… هزار و دویست سنه و ازید، خلق بیچاره را به اوهام و ظنون تربیت نمودند و ثمر آن که: مقصود عالمیان [=علی محمد باب] را به ایادی بغضاء شهید نمودند. جمیع جهلای ارض، یعنی ارضی ایران، فتوی دادند بر» اعدام باب، «و مقصود از جهلا، علمای آن دیارند که سبب و علت اعراض و اعتراض من فی البلاد بوده و هستند…حزب شیعه با کمال شقاوت، خود را اعز و اعلی و اعلم از من علی الارض می دانستند و چون امتحان به میان آمد پست ترین عالم و ظالم ترین امم مشاهده گشتند…اف لهم و للذین اتبعوهم…» .» !(11) یعنی، اف بر علمای شیعه و پیروان آنان باد!(12)
همو، در یکی از الواح می نویسد: «لعمرالله [به خدا قسم] حزب شیعه، از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه ی حمراء مذکور و مسطور» (13) وهمو در لوح ورقا به مردم توصیه می کند که: «اگر به نور ایمان [بهائیت] فائز نمی شدید از ظلمت حزب شیعه خود را خارج نمایید…» (14). در جای دیگر، مخالفان مسلمان و شیعه ی خود را «مصدر اعمال شنیعه» خوانده و خطاب به نبیل زرندی می گوید: «آنهایی که از ایمان به مظهر امر [یعنی شخص بهاء] بی نصیبند سبب آن است که مصدر اعمال شنیعه هستند. امیدوارم ان شاءالله تو حال که به نور الهی فائز شدی… نهایت جدیت را ابراز کنی تا ظلمات تقلید و کفر [بخوانید: اسلام و تشیع] را از بین مردم محو و زائل سازی…» .(15)
در جای دیگر از زبان همو در لوح ورقا می خوانیم که: ضمن اطلاق تعبیر توهین آمیز «نفوس ناعقه غافله» بر شیعیان و بدتر شمردن آن ها از یهود، می نویسد: «حزب شیعه»، به اقرار وصایت، خود را اعظم احزاب و اعظم کل می شمردند، بعد معلوم شد یهود از آن قوم اعلی و افضل بوده و هستند…» !(16)
2-2-2. توهین و هتاکی باب و بهاء به علما و دانشمندان شیعه
در میان شیعیان و ایرانیان، بیشترین حمله و هتاکی رهبران بهائیت، از باب گرفته تا بهاء و عباس افندی و شوقی، متوجه علمای شیعه است.
فراعنه، جبابره، مطالع اوهام و اغراض، پرستنده ی هوای نفس، اُسّ اساس فساد و عناد، بدتر از مأموران استبداد قاجار، ریاکار، مفتخوار، و…، ثعبان [افعی] بدکیش، مار و عقرب، گرگ خونخوار، دزد راه، جاهل تر از حیوان، سباع ضاریه (دارندگان خون آشام)، زندیق، پر مدعاهای متعصب و خائن و دنی که سرهاشان حامل عمامه است، ننگ امم، عربده های متعصبانه، و…، تعابیری است که رهبران فرقه (این طالبان وحدت عالم انسانی! و دوستی با امم!) به کرات در مورد عالمان وارسته و خدوم شیعه به کار گرفته اند.
دشمنی و کینه توزی بیمارگونه ی سران بهائیت با «تشیع» و «روحانیت شیعه»، در حالی است که منطق «عاشورایی» تشیع همواره خواب خوش متجاوزین به استقلال و آزادی ایران را بر آشفته و روحانیت شیعه نیز تمامی جنبشهای ضد استعماری و ضد استبدادی مردم این سرزمین را در دوران اخیر (از جهاد دفاعی با روس تزاری و جنبش تنباکو و مشروطیت در عصر قاجار گرفته تا حماسه های 30تیر و 15 خرداد و بهمن 57 در عصر پهلوی) رهبری کرده است.
در واقع، بهائیت، به همان میزان که در برابر تزار روس، پادشاه انگلیس و رؤسای سیاسی امریکا و اسرائیل خاضع بوده، نسبت به رهبران دینی شیعیان هتاکی و جسارت نشان داده است. نظام استکبار جهانی حقاً باید از رهبران بهائیت بسیار ممنون باشد که با هتاکی و فحاشی مستمر خود به روحانیت پارسا و مبارز شیعه، استعمارگران جهانخوار را در جنگ سیاسی – روانی گسترده ی خویش با علمای اسلام و تشیع مدد می رسانند!
ذیلاً به نمونه هایی از اظهارات و مواضع رهبران بابی و بهائی نسبت به علمای بزرگ تشیع توجه کنید:
الف) علی محمد باب: در مورد برخورد پیشوای بابیان با علما، سخن حامد الگار، مورخ و تحلیل گر مشهور اروپایی، گویا است که می نویسد: «بخش عظیم موعظه های اولیه ی باب از مطالب ضد روحانیون تشکیل می شد» .(17) پیش از این نیز به نامه ای بلند از باب اشاره داشتیم که در آن، خطاب به یکی از مریدان و مبلغان خود در مشهد (که با مخالفت مردم مسلمان مشهد رو به رو بوده) می گوید: «کسانی که یک صفحه از کتاب مرا بخوانند و این آثار الوهیت را کذب پندارند مسلماً در نظر خداوند و اهل حق مانند حیواناتند و حیف است کلمه ی حیوان نیز بر آن ها اطلاق شود. این ها خرند و شاید گمراهتر، چه خبر نیز هفتاد مرتبه در روز خدا را تسبیح می کند. پس دور شو از این نفوس حیوانیه… اگر من بر مسند تأمین و عزت، جلوس می کردم می دیدی که چگونه علماء از مقابل من فرار می کردند، مانند خرهای متوحش که از جلوی شیر فرار می کند…» .(18)
سخن در این زمینه بسیار است و تنها به ذکر این نکته بسنده می کنیم که: باب به صاحب جواهر، «رئیس العلماء» شیعه در عصر خویش(19)، نوشت که ما شیخ علی بسطامی را نزد تو فرستادیم (تا امر ما را به تو ابلاغ کند). اگر او را می شناختی در برابر او سجده می کردی و لکن تو او را نشناختی و جمیع اعمالت مردود گشت!(20)
البته باب، ادعای صلح و سلم با دیگران را نداشت و رسماً فتوای قتل و غارت شیعیان و آتش زدن کتاب ها و خانه های آنان را می داد، ولی رهبران بهائیت دم از صلح و سلم و عفو و بخشش دیگران می زدند، ولی (چنانکه دیده و خواهیم دید) عملاً در هتاکی و خشونت نسبت به رقبا و مخالفان خود، راه باب را می رفتند!
ب) حسینعلی بهاء: پیش از این، سب و لعن شیعیان و علمای آنان توسط بهاء را دیدیم، که ضمن اطلاق «جهلای ارض» بر علما و «پست ترین عالم و ظالم ترین امم» بر شیعیان، می گوید: اُفٍّ لَهُم و لِلَّذین اتّبعوهم(21) یعنی، اف بر علمای شیعه و پیروان آنان باد! اینک به ذکر نمونه های دیگر از هتاکی و فحاشی وی به علما می پردازیم:
حسینعلی بهاء، علمای تشیع را (به دلیل نپذیرفتن ادعاهای عجیب و بی بنیاد او و سَلَفش: علی محمد باب) با تعبیر «فراعنه و جبابره» (22) و پراکندگان «اوهام» در بین مردم(23)، مورد طعن و لعن قرار می دهد و می گوید«فراعنه و یا جبابره که در الواح نازل شده و یا بشود، مقصود، ارباب عمائمند. یعنی علمایی که ناس را از شریعه ی الهی و فرات رحمت رحمانی [بهائیت] منع نموده اند…» .(24) و نیز: «مقصود از فراعنه و جبابره و اصنام و ظالم و طاغی و یاغی و امثال آن که در زیر و کتب و الواح الهی بوده و هست جهلای عصرند که به علما معروفند، ایشانند اسّ فساد و اُسطُقُسِّ ضغینه و عناد…» .(25)
همو در کتاب مشهور خود: ایقان، با اشاره به مخالفت ملت ایران با باب (به رغم وجود به اصطلاح حجج و دلایل باهرات! بر حقانیت وی) می گوید: «حال ملاحظه نمایید که چقدر(26) ناس نسناسند و به غایت حق ناسپاس، که چشم از جیمع اینها [یعنی دلایل حقانیت باب] پوشیده اند و به عقب مرداری چند که از بطنشان انفال مال مسلمانان می آید [مقصودش، علمای بزرگ اسلام است!] می دوند و با وجود این چه نسبتهای غیر لائقه که به مطالعه قدسیه [یعنی باب و بهاء] می دهند…» .(27) از این بدتر، سخن همو در همان کتاب ایقان است که از علمای بزرگ شیعه به عنوان «خراطین» یاد می کند که به معنای «کرمهای زمین، خصوصاً کرمهای سرخ دراز باریک در زمین نمناک» است!(28)
مطالع ظلم، و آیات ظنون و اوهام اصنام، مظاهر ضَغینه و بغضا(29) و مطالع بغی و فحشا در قرون و اعصار که خداوند از آنان بیزار است، بخشی از تعبیرات هتک آمیزی است که رهبر بهائیت، در جنگ روانی خود علیه علما به کار می گیرد: «مطالع ظلم، الیوم علماء عصرند که از حق اعتراض [کذا، مقصود، اعراض است!] نموده اند… ان الله بریءمنهم و نحن براء منهم» .(30) نیز می گوید: «اهل عالم، به ایادی خود، آیات ظنون و اوهام اصنام تراشیده اند و علما نام نهاده اند و این مظاهر ضغینه و بغضا و مطالع بغی و فحشا در قرون اعصار بر مشارق و معادن علم وارد آوردند آن چه را که مدائن اسماء و ملا اعلی از عرش عزت بر فرش ذلت مکان اخذ نمودند. به راستی می گویم: خلق [بخوانید: ملت مسلمان ایران و دانشمندان آن] قابل این ایام نبوده و نیستند مگر قلیل…» .(31)
مؤسس بهائیت حتی در کتاب مجموعه ی الواح (ص366)، در لوح میرزا ابوالفضل گلپایگانی، صراحتاً مأموران زورگو و غارتگر دولت مستبد قاجار را بر عالمان دین (که پشت و پناه ملت در برابر جور و تجاوز حکم و مأموران دیوان بودند) ترجیح می دهد و در کلامی که آشکارا جنبه ی تطهیر و تعریف از مأموران دستگاه جور دارد، مدعی می شود: «دیک نفس از مأمورین دولت از یک فوج ارباب عمائم عندالله اقدام و افضل و ارحم است. چه که این نفس در لیالی و ایام به خدمتی مأمور است که آسایش و راحت عباد در اوست و لکن آن فوج در لیالی و ایام در فساد رد و سب و قتل و تاراج مشغولند و به مفت خوارگی مألوف» !(32)
این شیوه برخورد خصمانه و جسارات آمیز با عالمان دینی، اختصاص به بهاء ندارد و به خوبی می توان ادامه بلکه توسعه ی آن را در گفتار جانشینان بهاء نیز مشاهده کرد.
ج) عباس افندی: فرزند و جانشین بهاء، عباس افندی، راجع به علمای ایران – که پیدا است به علت تباهی نقشه ها و دسائس خویش، سخت از دستشان کلافه بوده است – می نویسد: «این قوم، خویشتن را علمای دین مبین و حامی شرع متین و جانشین سیدالمرسلین می شمرند و چون ثُعبان [افعی] بدکیش، بیگانه و خویش را نیش می زنند و چون مار و عقارب، اَباعِد و اقارب [دوران و نزدیکان] را می گزند… چون گرگان خونخوار اغنام الهی را بدرند و دعوای شبانی کنند و چون دزدان راه، قطع طریق و سد سبیل نمایند و قافله سالاری خواهند… چون… به فضائل [آنان] نگری، هر یک اجهل از انعام بهیم [جاهل تر از چهارپایان اند]… در مدارس چون بهائم [حیوانات] اسیر خورد و خوراک اند و چون سباع ضاریه [درندگان خون آشام] بی مبالات و بی باک» !(33) همو در جای دیگر به بهائیان بشارت می دهد که: «من بعد، دستگاه اجتهاد و حکمرانی علما و مرافعه در نزد مجتهدین و تمسک عوام به ایشان و صف جماعت و ریاست رؤسای دین پیچیده خواهند شد» .(34) نیز به فضل الله صبحی می گوید: علمای معاصر ایران «عالم نیستند، زندیق اند…» !(35)
د) شوقی افندی: جانشین عباس افندی (شوقی افندی) در هتک و بی حرمتی و طعن و لعن مخالفان خود، به ویژه علمای اسلامی شیعه، حقاً استعدادی شگرف داشته و در این راه، گوی سبقت را از اسلاف خود (باب و بهاء و عبدالبهاء) ربوده است!
شوقی در سال 1320 شمسی (1941م) لوحی با عنوان قد ظهر یوم المیعاد(36) نوشته است. در این کتاب، وی از وقوع انقلابی در جهان یاد می کند که معتقد است در پرتو مسلک بهائی به وقوع پیوسته و به سبب آن انقلاب، شوکت و عظمت اسلام و علمای شیعه منهدم شده است. وی در این لوح، که عنوان زشت «عواقب نکبت بار شیعه ی اسلام» را بر پیشانی دارد، در هتاکی و بی حرمتی به روحانی و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تکیه و روضه و روضه خوان و وعظ و واعظ شیعه – یعنی هر چیز و هر کس که اصلی و اصالتی در محتوای اسلام و نمودی در قدرت مسلمین دارد – سنگ تمام گذارده است.
در لوح مزبور می خوانیم: «انقلابی که… از تسلط علمای مذهبی که قرن ها جوهر اسلام در آن کشور (یعنی ایران) به شمار می رفتند جلوگیری کرده و طبقه ای را (علما) که دستگاه دولت و حیات ملت به طرز لایتجزّی(37) با آن آمیخته شده بود باطناً واژگون ساخت. این انقلاب… در حقیقت اساس دولتی را که بر پایه ی شعائر دیانتی تشکیل یافته بود متلاشی ساخت؛ همان دولتی که آخرین نفس منتظر و مترصد ظهور امام غایب بود آن امامی که… بایستی بر تمام کره ی ارض حکومت نماید» .(38) در ادامه می نویسد: «حصن حصین اسلام که ظاهراً تسخیرناپذیر به نظر می آمد اکنون از اساس تکان خورده… درهم می ریزد» .(39) هم چنین می نویسد: «معمّمین مذهب اسلام که به فرموده ی حضرت بهاءالله سرهای خود را با سبز و سفید مزین نموده و مرتکب شده اند آن چه روح امین را به نوحه درآورده، با کمال بی رحمی نابود شدند… عمامه های گنبدآسا و وزین علمای ایران که حضرت عبدالبهاء از روی کنایه «گنبدهای نیلگون و سفید» فرموده اند در حقیقت سرنگون گردید. آن پرمدعاهای متعصب و خائن و دَنی که سرهاشان حامل آن عمامه ها بود، به فرموده ی حضرت بهاءالله «زمام ملت در قبضه ی اقتدار آن ها بود» و در «قول، فخر عالمند و در عمل، ننگ امم» …عربده های متعصبانه… و فتاوای آنها که با آن وقاحت صادر می شد و در بعضی موارد شامل اعتراض به سلاطین بود حال منسیّاً گردیده… این جماعت ناپاک البته ذلتی را که به آن دچار شده مستحق بوده اند.(40)
شوقی رساله ی قد ظهر یوم المیعاد را که سراسر فحش و هتاکی به علمای اسلام و تشیع است، در 1941 صادر کرد.(41) آخرین ترجمه ی او نیز ترجمه ی نوشته ی مشهور بهاء (الواح ابن الذئب) بود که پس از انتشار قد اتی یوم المیعاد صورت گرفت و آن ترجمه، دو سال یا بیشتر از وقت وی را «تقریباً به طور مداوم» گرفت.(42)
هـ) نویسندگان و نشریات بهائی: بدگویی و لجن پراکنی به ساحت علمای تشیع، ارثی است که به نویسندگان و نشریات رسمی بهائی رسیده است. برای نمونه، آهنگ بدیع (ارگان جوانان بهائی ایران) با اشاره به آشوب بابیان در زمان امیرکبیر، و سرکوب آن ها توسط دولت، می نویسد: «سرانجام صدراعظم غدار [مقصود، امیرکبیراست!] به اشاره و تحریک علمای ریاکار بر آن شد» که با اعدام باب، نهال این حرکت را «از نشو و نما باز دارد» .(43)
موارد، منحصر به آن چه فوقاً گذشت نبوده و می توان شواهد متعدد دیگری را نیز از قول منابع بهائی در این زمینه ذکر کرد. و تازه این همه، غیر از اظهارات توهین آمیز بهاء و عبدالبهاء درباره ی امام دوازدهم شیعیان (حضرت حجه ابن الحسن العسکری عجل الله فرجه الشریف) است که آن امام همام را (نعوذ بالله) موجودی موهوم و خرافی! شمرده و به نواب خاصه ایشان در دوران غیبت صغری (مشهور به نواب اربعه) و نیز علمای بزرگ شیعه ی آن روزگار، تهمت می زنند که از «تزویر» و برای دستیابی به اهداف مادی خویش، احادیث مربوط به این وجود شریف را جعل کرده اند!(44)
آن چه گفتیم، نمونه هایی از اهانت و هتاکی رهبران بابی و بهائی به علمای شیعه بود که نوعاً جنبه ی کلی گویی داشته و کلیت روحانیت را آماج حمله قرار می دهد. جز این ها، بسیاری از علمای بزرگ و متنفذ شیعه نیز به اسم و رسم، از سوی بهاء و جانشینان و هوداران وی مورد طعن و فحاشی صریح قرار گرفته اند که بارزترین آن ها شخصیتهای علمی و اجتماعی بزرگ و محبوب زیر می باشند: آیات عظام شیخ محمد حسن اصفهانی «صاحب جواهر»، سعید العلمای مازندرانی، میرزا علی اصغر حسینی حسنی شیخ الاسلام تبریز، حاج ملا محمد تقی برغانی قزوینی «شهید ثالث»، میرزا محمد تقی مجتهد ساروی، میرزای شیرازی (پرچمدار نهضت تنباکو)(45)، شیخ محمد باقر نجفی اصفهانی و فرزندش: آقا نجفی اصفهانی، میر سید حسین امام جمعه ی اصفهان، آقا محمد مهدی کلباسی اصفهانی (فرزند حاجی ملا ابراهیم کلباسی)، حاج ملا علی کنی، آقا سید صادق مجتهد طباطبایی و فرزندش: سید محمد طباطبایی پیشوای مشروطه، سید جمال الدین اسدآبادی، حاج شیخ فضل الله نوری، میرزا حسن آقا مجتهد تبریزی، حاج ملا محمد خمامی رشتی، آقا سید عبدالحسین لاری، و…
برای نمونه، حسینعلی بهاء راجع به آیت الله العظمی صاحب جواهر (که امام خمینی، معمار انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران، وی را به درستی، «نماد فقاهت شیعی» در تاریخ می شمارد)(46) در آثار خود نظیر کتاب اقدس چنین می نویسد: «شیخی را که به (محمد قبل از حسن) موسوم است یاد کنید. وی از اعلم علمای عصر خود است. هنگامی که حق ظاهر شد او و امثال او از آن اعراض کردند و کسانی که گندم و جو پاک می کردند به سوی خدا اقبال کردند… ای گروه علما، به خدا پناه ببرید و خودتان را حجاب میان من و خلق من قرار ندهید… ای گروه علما، بر حذر باشید که سبب اختلاف در اطراف شوید. چنانکه در ابتدای امر [یعنی ابتدای ظهور باب و بهاء] علت اعراض [مردم از آنها] شدید» .(47) نیز می گوید: «بگو ای گروه علما، آیا صدای قلم اعلای مرا نمی شنوید و این خورشید تابان از افق ابهی را نمی بینید؟ تا چه وقت بر بتهای هواهای خود معتکف می باشید؟ اوهام را رها کنید و رو به خدای مولای قدیم خود [مقصود، خود او است!]بیاورید» .(48)
مؤسس بهائیت، هم چنین در لوح برهان، شیخ محمد باقر نجفی اصفهانی را «ذئب [گرگ] خونخوار» و میرسید حسین امام جمعه ی اصفهان را «رقشاء» (مار گزنده) می خواند.(49) و اساساً لوحی به نام لوح ابن الذئب (فرزند گرگ) در طعن آقا نجفی اصفهانی (فرزند شیخ محمد باقر اصفهانی) دارد که بین بهائیان به لوح شیخ یا لوح ابن الذئب مشهور است. وی در این لوح، آقا نجفی را (که پدر بر پدر، مجتهد و صاحب رساله بوده است) فرزند گرگ خوانده! و ضمن وارد ساختن بدترین توهینها و هتاکیها به وی، از «علمای ایران» نیز به عنوان ابرهای «تیره ی مظاهر ظنون و اوهام» یاد می کند که مانع تابش «آفتاب عدل» بر افق ایران می باشند!
همو در یکی از الواح خویش، آقا سید صادق مجتهد طباطبایی (فقیه پارسا و محبوب تهران در عصر ناصرالدین شاه، و پدر سید محمد طباطبایی پیشوای مشروطه) با عنوان «کاذب موسوم به صادق» و نیز «خبیث کاذب که به صادق معروف بود» یاد می کند.(50) به همین گونه، باید به تعابیر توهین آمیز سران بهائیت در مورد میرزا علی اصغر شیخ الاسلام تبریز و شیخ عبدالحسین تهرانی (دو عالم برجسته ی عصر باب و بهاء در تبریز و تهران) اشاره کرد که اولی را با عنوان «شیخ الاسلام خبیث» و دومی را با عنوان «شیخ خبیث» فرو کوفته اند.(51) در همین راستا، نبیل زرندی در مطالع الانوار آیت الله آقا محمد مهدی اصفهانی(فرزند حاج ملا ابراهیم کلباسی) را «سفیه العلماء»! می خواند (52) و اسدالله مازندرانی نیز در ظهورالحق، بر میرزا محمد تقی مجتهد ساروی (فقیه بزرگ مازندران در عصر باب، و مانع تاخت و تاز بابیان در آن سرزمین) را «ستون کفر» !(53)
مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی (شخصیت ضد استعمار و اصلاح طلب مشهور عصر قاجار) نیز از شخصیتهایی است که نسبت به باب و بهاء نظر مساعدی نداشت(54) و به همین دلیل، از سوی رهبران فرقه، مورد وقیح ترین حملات قرار گرفته است. بهاء در لوح دنیا(55) و ابوالفضل گلپایگانی در نخستین بخش از کتاب کشف الغطاء بر اسدآبادی طعن زده اند. عباس افندی در نامه به یکی از بهائیان قزوین از سید جمال با تعابیری چون «جمال الدین بی معنی» ، «جمال الدین مجهول» و «جمال الدین لاغفرالله له» یاد می کند(56) و شوقی افندی نیز او را «سیّدِ افغانی عدوّ لَدود و حَقود» خوانده و اظهار خوشوقتی می کند که «به مرض سرطان مبتلا شد» !(57)
عباس افندی نیز سید جمال الدین را (در کنار میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی) یکی از «مزوّرین» و «صنادید شیطان» خوانده و به عنوان «اعظم مفسدین عالم و مضرّین بر جمال قِدَم» در پایتخت عثمانی، مورد هتک قرار داده است.(58) شاپور رساخ (از سران بهائیت در ایران عصر پهلوی) در سلسله مقالات خویش راجع به ایادی امرالله در بهائیت، بخش مربوط به ابن اصدق (یکی از ایادی عباس افندی در ایران عصر قاجار) می نویسد: یکی از وظایف مهم ایادی، حفظ بهائیان از پیمان شکنان» و افراد «متزلزل» نسبت به این مسلک، «و تثبیت قلوب و دفع و رفع فتنه و فساد معاندین و ناقضین بود و به مناسبت همین وظیفه بود که» حسینعلی بهاء و خصوصاً عباس افندی «به دقت تام و تفصیل بسیار، خبائث و دسایس اعدا و فتنه جویان (چون یحی و هادی دولت آبادی- آقاخان [کرمانی] -شیخ احمد [روحی کرمانی] – جمال الدین افغانی و سایرین) را محض تذکر و هوشیاری و بیداری جناب ابن اصدق و سایر ایادی توضیح و تشریح فرموده اند…» .(59)
نیز باید از رهبران دینی جنبش مشروطیت: سیدین سندین (طباطبایی و بهبهانی) و حاج شیخ فضل الله نوری یاد کرد که در اوج تلاش و کوشش خویش برای مبارزه با استبداد عین الدوله، و استقرار مجلس شورا، مورد طعن عباس افندی قرار گرفته اند. زمانی که این سه شخصیت، در پی تحصن معترضانه ی خویش در شهر قم، مظفرالدین شاه را وادار به برکناری عین الدوله (صدراعظم استبداد) و صدور فرمان تأسیس مجلس شورای ملی از مظفرالدین شاه ساخته و در میان استقبال با شکوه مردم تهران به پایتخت بازگشتند، علی اکبر شهمیرزادی (از سران بهائیت و ایادی عباس افندی در ایران) طی نامه ای به افندی، نگرانی خویش از تشدید نفوذ و اعتبار علما نزد دولت و ملت را با وی در میان گذاشت و عباس افندی به جای آن که از پیروزی ملت و رهبران آن در مبارزه با استبداد خوشحال باشد، با بیانی هتک آمیز به رهبران نهضت توهین کرد و به قول خود، در پاسخ شهمیرزادی چنین نوشت: «این عزت مانند ظل زائل است؛ عن قریب مبدل به ذلت کبری شود و ضربت علیهم الذله و المسکنه و بائوا بغضب من الله، یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المومنین… حضرت علماء، آخور را دیدند اما آخر را ندیدند…» .(60)
عباس افندی ظاهراً از هیچ فرصتی برای اهانت به علمای ایران دریغ نمی ورزید. ارباب سیاوش سفیدوش، بهائی زردشتی تبار که در آستانه ی سفر عباس افندی به امریکا، در مصر با وی دیدار داشته نقل می کند: در گفت وگویی که با عبدالبهاء در اسکندریه ی مصر داشتیم «سؤال فرمودند که در ایران عید نوروز را خوب می گیرند؟ عرض شد به قدر امکان ولی علما چندان توجهی نکردند. فرمودند بلی اینها خانه ی خودشان را به دست خودشان خراب کرده و می کنند و مکرر فرمودند: یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین» !(61)
بد نیست پیش بینیِ (البته معکوس) عباس افندی (جانشین بهاء) را نیز در مورد شیخ انصاری و رهبران دینی مشروطیت (آخوند خراسانی و…) بشنویم: او در کتاب تذکره الوفا، بخش شرح حال فاضل قائنی موسوم به نبیل اکبر (مبلغ طراز اول بهائی)، آرزوی خویش در مورد نابودی علمای اسلام را در قالب پیش گویی زیر (که معکوس هم واقع شد) این چنین به قلم می آورَد:
هر چند در این دار فانی مورد بلایای نامتناهی گشت و لکن جمیع مشایخ عطام نظیر شیخ مرتضی و میرزا حبیب الله [رشتی] و آیت الله [آخوند خراسانی] و ملا اسدالله مازندرانی [؟ ظاهراً مقصود، ملا عبدالله مازندرانی است] مشایخ سلف و خلف بی نام و نشان گردند و محو و نابود شوند؛ نه اثری و نه ثمری، نه ذکری و نه خبری، لکن نجم بازغ حضرت نبیل اکبر الی الابد از افق ابدیه می درخشد…» .(62)
جا دارد که در اینجا، سخن دو مبلغ مشهور بهائی در عصر بهاء و عبدالبهاء: ابوالفضل گلپایگانی و محمد رضا محمدآبادی یزدی را یک بار بیاوریم که اولی (گلپایگانی) می نویسد: «بر حسب فرمان حضرت مؤسس “یعنی بهاءالله”، این طایفه [= بهائیان] در حق احدی بد نمی گویند، حتی در حقّ اعدای خویش. چه که سبّ و زشت گویی حرام قطعی است تا چه رسد به خسب و لعن] بزرگان شیعه که در جلالت قدر و علو شأن ایشان شبهه ای نیست…» (63) و دومی (محمدآبادی) نیز با اشاره به عبارت بهاء: عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان، مدعی می شود: «حتی [در مورد] علمایی که حکم بر قتل این طایفه دادند، مأموریم که به هیچ وجه عداوتی با آنها نداشته باشیم و اصلاً غیبت و بی ادبی نسبت به آن ها نکنیم» !(64) و آن گاه خواننده ی هوشمند را مخیر سازیم که یکی از دو گزینه ی زیر را انتخاب کند:
گزینه ی یک: استعمال تعابیری چون: جهلای ارض، فراعنه و جبابره، مرداری چند که از بطنشان انفاق مال مسلمانان می آید، کرمهای زمین، مطالع ظلم، و آیات ظنون و اوهام اصنام، مطالع بغی و فحشا در قرون و اعصار، افعی و عقرب، گرگان خونخوار، جاهل تر از چهارپایان، درندگان خون آشام، زندیق، عواقب نکتب بار شیعه ی اسلام، پر مدعاهای متعصب و خائن و دنی، جماعت ناپاک، و علمای ریاکار، از سوی بهاء و جانشینان وی در مورد علمای شیعه، «غیبت و بی ادبی نسبت به آنها» محسوب نمی شود!
گزینه ی دوم: ابوالفضل گلپایگانی و محمدرضا محمدآبادی یزدی، این مبلغان برجسته و مورد تقرب رهبران بهائیت، هم چون خود بهاء و عبدالبهاء و شوقی و علمای آنان نبوده و گستره ای فراتر از این را در بر می گیرد.
پینوشتها:
1. اغراق و مبالغه ی بهائیان در ارائه ی آمار افراد (و کلاً کارهای) خویش، موجب بسی حرفها و حدیثها – و حتی طنزپردازیهای خوشمزه- از سوی منتقدان فرقه شده است. برای نمونه ر.ک: انشعاب در بهائیت، اسماعیل رائین، صص 235-241؛ سایه روشن بهائیت، صص86-87؛ فلسفه ی نیکو، حسن نیکو، 137/2-138و 206 به بعد؛ کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، 216/3-226 (ماجرای خوشمزه ی تبلیغات آواره – مبلغ بهائی – در لندن و نیز سخن گفتن او در تئاتر بلشویکها در بادکوبه، و تبلیغات کذب فرقه)؛ بهائی از کجا و چگونه پیدا شده؟، سید حسن کیانی، چاپ دوم، صص302-307 (داستان مضحک پرفسور بهائی). میرزا حسن نیکو می گوید علت این که به عدول خویش از بهائیت اکتفا نکرده و بر ضد این فرقه علناً دست به قلم برده و کتاب نوشته است، این بوده می ترسید اگر کتابی در این زمینه از خود یادگار نگذارد، تشکیلات بهائیت، با استناد به اسناد و نوشته های پیشین وی، وقیحانه بشمارد! (ر.ک:فلسفه ی نیکو، 7/1). ضمناً گفتنی است که اغراقهای منابع مرتبط با فرقه در مورد شمار اعضای آن در ایران یا جهان، گاه آن قدر شور (و مبتذل) می شده که خود نویسندگان بهائی ناچار می شده اند اغراقهای مزبور را مورد انتقاد قرار دهند. برای نمونه ر.ک: اظهارات آواره در الکواکب الدریه، 212/2.
2. نظیر متهم ساختن شخصیت بزرگوار و کاملاً شناخته شده ای هم چون آیت الله العظمی میرزای شیرزای، پرچم دار نهضت تحریم تنباکو و استاد فقیهان بزرگ شیعه در قرن اخیر، به اینکه به علی محمد باب ایمان داشته اما تقیه می کرده است!
3. نظیر اغراق های عجیبی که در منابع بهائی، راجع به فضل و دانش و زیبایی قره العین صورت گرفته و شعر مشهور «صحبت لاری» -شاعر توانای ایرانی در اوایل عصر قاجار – به او نسبت داده می شود. در مورد اغراقهای مزبور راجع به قره العین ر.ک: بحث انتقادی و جالب میرزا حسن نیکو در: فلسفه ی نیکو، 157/2-158.
4. بگذار در گمراهیها و اوهامشان فرو روند.
5. اشراقات، الواح مبارکه ی حضرت بهاء…، صص161-162. اشراق خاوری، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، نیز اعتراف می کند که: «…جمال قدم… فرقه ی مخالف حضرت نقطه ی اولی[=باب] را شیعه و شنیعه نامیده اند…» (رحیق مختوم، 1101/2). برای بدگوییهای شدید بهاء از شیعیان در این کتاب، هم چنین ر.ک: صص 132، 221-222 و 279. در صفحه ی اخیر، از شیعیان به عنوان «پست ترین حزب و امت» در جهان! یاد شده است.
6. ر.ک: لئانی الحکمه؛ مجموعه من الآثار المنزله من قلم حضره بهاءالله جل ذکره، ج1، ص134. نیز ر.ک: همان، ص 128.
7. همان، ص122.
8.بهاء در این عبارت، قیامت کبرا (و به اصطلاح قرآن: یوم الدین) را به اصطلاح بر روز ظهور خود و باب اطلاق کرده است!
9. لئالی الحکمه…، همان، ص134.
10. مائده ی آسمانی، 233/7.
11. ر.ک: همان، 166/1-167.
12. در کتاب مائده ی آسمانی (ج7، صص182-183) نیز از زبان بهاء می خوانیم که ادعا می کند: «حزب شیعه که خود را اعظم و اعلی و اتقی از جمیع احزاب عالم می شمردند» پس از ظهور باب «واضح و مبرهن شد که پست ترین احزابند» زیرا «به فتوای آن نفوس»، باب را در تبریز اعدام کردند (الا لعنه الله علی القوم علی القوم الظالمین». آنگاه، ضمن هتاکی به علمای شیعه مخالف باب، از «اکثر عباد» که تابع فقهای شیعه اند بد گفته و می افزاید: «افٍّ لهم للذین اتبعوهم» . در مورد لعن شیعه توسط بهاء، هم چنین ر.ک: همان 91/4.
13. مائده ی آسمانی، 140/4-141. نیز ر.ک: همان، ص 327 و 140-142. عبدالحمید اشراق خاوری (نویسنده و مبلغ مشهور بهائی) در کتاب رحیق مختوم (ج1، ص 595) نیز از قول بهاء مدعی می شود که: «همه ی شیعیان مبلغ مشهور بهائی) در کتاب رحیق مختوم (ج1، ص595) نیز از قول بهاء مدعی می شود که: «همه ی شیعیان مشرک هستند» !
14. همان، ص141 و نیز ر.ک:ص 328.
15. مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص580.
16. مائده ی آسمانی، 141/4-144. برای خصومت و مبارزه ی بهائیت و پیشوایان آن با مسلمانان (اعم از شیعه و سنی)، و فتوای عالم بزرگ مصر بر ضد این فرقه ر.ک: قاموس توقیع منیع مبارک، ص438 به بعد؛ مائده ی آسمانی، 254/4-255؛ رحیق مختوم، ج1، ردیف سین، شین: سنی و شیعه، ص 595 به بعد و نیز صص 726-727؛ اسناد و مدارک درباره ی بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، فضل الله صبحی، ص 154.
17. نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمه ی ابوالقاسم سرّی، ص 195.
18. مذاهب ملل متمدنه: تاریخ سید علی محمد معروف به باب، مسیو نیکلا، ترجمه ی علی محمد فره وشی، صص 55-56 و 58.
19. بهاء در لوحی اعتراف می کند که: «رئیس العلماء ایران طُرّا در آن ایام، شیخ محمد حسن نجفی» [صاحب جواهر] بوده» است. ر.ک: اسرارالآثار، صص98-99.
20. ر.ک: لئالی درخشان، محمد علی فیضی، قسمت شرح «لوح شیخ» نوشته ی بهاء، ص 29؛ تاریخ سمندر و ملحقات، لوح بهاء، به میرزا یحیی صراف، ص312.
21. ر.ک: لئالی الحکمه…، 166/1-167.
22. اشراقات، ص 266. نیز ر.ک: همان، ص 132 و 221-222.
23. همان، ص267 و 269. در صفحه ی اخیر می گوید: «هر کس در این امر عظیم» یعنی تبعیت از حسینعلی بهاء «ثابت و راسخ شود شهادت علما و اشارات مطالع اوهام را معدوم صرف و مفقود بحث شمرَد».
24. همان، ص266.
25. مائده آسمانی، 79/8.
26. در اصل؛ چه قدر.
27. ایقان، ص 196.
28. توضیح اسدالله مازندرانی (نویسنده و مبلغ مشهور فرقه) در کتاب اسرارالآثار، 200/3.
29. کینه و دشمنی.
30. قرن بدیع، 241/2-242.
31.مائده ی آسمانی، 66/8-67.
32. مجموعه ی الواح، ص366.
33. مائده ی آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 194/5.
34. همان.
35. این مطلب را فضل الله صبحی (کاتب پیشین عباس افندی) شخصاً از عباس افندی شنیده و نقل می کند(ر.ک: خاطرات صبحی، چاپ سید هادی خسروشاهی، ص152) برای بدگویی عباس افندی از علما همچنین ر.ک: خاطرات حبیب، حبیب مؤید، 72/1.
36.THE PROMISED DAY IS COME.
37. تجزیه ناپذیر.
38. لوح قد ظهر یوم المیعاد، صص 141 و 142.
39. همان، ص142.
40. همان، صص143-144 و149.
41. گوهر یکتا، ماکسول، ص266.
42. همان، ص 267.
43. آهنگ بدیع، سال هشتم (1332)، ش17و 18. برای بدگویی و اهانت بهائیت به علمای بزرگ شیعه، هم چنین ر.ک: الف) منابع معتبر فرقه: اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 3/3-4؛ ظهورالحق، از همو، 16/3؛ مائده ی آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 169/4 و 254-255و 186/7-187 و 101/8-102 و 122؛ شرح احوال جناب میرزا ابوالفضل گلپایگانی، روح الله مهر ابخانی، ص197. ب) منابع غیربهائی: استاد و مدارک درباره ی بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، مقدمه ی ابورشاد [سید هادی خسرو شاهی]، ص154؛ مفتاح باب الابواب، ترجمه ی حاج شیخ حسن فرید گلپایگانی، صص290-291.
44. برای نمونه ر.ک: مائده آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 169/4 (و نیز 32/2 و 51-52)؛ اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 3/3-4؛ آهنگ بدیع، سال 5(1329)، ش6، صص119-120.
45. عباس افندی در رساله ی سیاسیه، که بلافاصله پس از پیروزی نهضت تحریم تنباکو نوشته، تلویحاً میرزای شیرزای را به علت درگیری با حکومت استبدادی قاجار (در خلال نهضت تنباکو) «دجال» خوانده است: «ای احبای الهی، گوش هوش باز کنید و از فتنه جویی احتراز، و اگر بوی فسادی، از نفسی استشمام نمایید ولو به ظاهر شخص خطیری باشد و عالم بی نظیری، بدانید دجال رجال است و مخالف آیین ذوالجلال؛ دشمن یزدان است و هادم بنیان؛ ناقض عهد و پیمان است و مردود درگاه حضرت رحمن…» !. (رساله ی سیاسیه، ص52). «فتنه» و «فساد» ، در ادبیات رساله ی سیاسیه، مفهومی جز قیام معترضانه و دادخواهانه ی ملی – اسلامی در برابر استبداد داخلی و استعمار خارجی ندارد.
46. آیت الله العظمی شیخ محمد حسن صاحب جواهر، از فحول مراجع تقلید شیعه در اواسط قرن 13هجری است. وی شخصیتی جامعِ جهاتِ دین و سیاست داشت و با رجال حکومت ایران، مستقیم و غیر مستقیم، مرتبط بود. وی، به مناسبت تاجگذاری ناصرالدین شاه (و صدارت امیرکبیر)، که در برهه ای سخت و طوفانی از تاریخ ایران و در اوج فتنه و آشوب بابیان صورت گرفت «رسولی مخصوص» به تهران فرستاد و آنان نیز فرستاده ی وی را با احترام زیاد پذیرفتند (چهل سال تاریخ ایران در دوره پادشاهی ناصرالدین شاه «المآثر والآثار»، چاپ ایرج افشار، 185/1). آیه الله حاج شیخ عبدالحسین تهرانی معروف به شیخ العراقین، شاگرد برجسته ی صاحب جواهر و دارای اجازه اجتهاد و نقل روایت از وی (الکرام البرره، شیخ آقا بزرگ تهرانی، 713/2؛ معارف الرجال، محمد حرزالدین، 35/2 و112)، نیز مورد اعتماد و عنایت خاص امیرکبیر قرار داشت و امیر، علاوه بر ارجاع محاکمات شرعی دیوان به محضرت (امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، چاپ پنجم، ص308 و 343)، «در مطالب مشکله و امور معضله با او مشورت» می کرد (نوادرالامیر، شیخ المشایخ امیر معزّی، صص 315-316) و حتی وصی خود را نیز شیخ عبدالحسین قرار داد و شیخ هم، مدرسه و مسجد حاج شیخ عبدالحسین (واقع در بازار تهران) را بر طبق همین وصیت و از ثُلثِ میراث امیر بنیان نهاد (شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 243/2-244 و نیز: 220/1-221 و 94/6). با این روابط، شاید بتوان گفت که اگر صاحب جواهر ماههای پایانی عمر امیر را درک می کرد (و دو سال پیش از عزل وی در نمی گذشت)، امیر چنان فرجام تلخی را نمی یافت. اقدام وی در آخر عمر به معرفی شیخ اعظم فقاهت، حاج شیخ مرتضی انصاری (به عنوان مرجع بزرگ دینی پس از خویش) به علما و مردم، نشانی دیگر از درایت و پختگی سیاسی اوست. معروف است که مرحوم آیت الله شیخ محمد حسن نجفی اصفهانی مشهور به صاحب جواهر، فقیه و مرجع نامدار شیعه، در روزهای آخر عمر خویش علمای طراز اول نجف را در مجلسی گرد آورد و آن گاه در برابر چشم آنان شیخ انصاری را فرا خوانده، بر بالین خود نشاند و دستش را گرفته و بر بالای قلب خود نهاد و گفت: الآن طابَ لِیَ المَوت. یعنی، اینک مرگ بر من گوارا است. سپس به حاظرین فرمود: هذا مرجعکم من بعدی. این مرد پس از من، مرجع شما خواهد بود (زندگانی و شخصیت شیخ انصاری…، حاج شیخ مرتضی انصاری، ص73). اعتماد السلطنه، وزیر انطباعات عصر ناصری، در المآثر و الآثار، بخش شرح صاحب جواهر چنین می نویسد: «از اجله ی مآثرش استاد الکلّ، رئیس اعظم، شیخ مرتضی الانصاری اعلی الله مقامه است که… زمانی قبل از رحلتش وی را خلیفه ی منصوص و نایب مخصوص قرار داد و حاضرین و مجاورین عتبات عالیه، از طبقات اهالی اعراب حوای، همه را از تعیین شیخ مرتضی رضوان الله علیه مستحضر ساخت. لذا بعد از ارتحالش اختلافی پدید نگردید و مردم بر حسب تصریح وی، علامه ی انصاری را اعلم عصر دانسته تقلید همی کردند و اولین نایب عام امام همی دانستند» (چهل سال تاریخ ایران…، همان، 185/1).
47. برای عبارت بهاء ر.ک: تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، صص512-513؛ فلسفه ی نیکو، 122/4. برای بدگویی های بهاء از صاحب جواهر، هم چنین ر.ک: مائده آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 14/1 و 137/4-138؛ اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، صص 98-99.
48. همان. ص 475.
49. رحیق مختوم، 495/ و نیز 642. برای لوح برهان ر.ک: همان، 964/2-973.
50. همان، 333/2.
51. ر.ک: همان، 22/2-29.
52. مطالع الانوار، ص180.
53. ظهورالحق، 433/3.
54. سید حسن تقی زاده در مجله ی کاوه (چاپ برلین، سال 2، ش3، دوره ی جدید)، می نویسد: سید جمال الدین یک مسلمان مترقی و تجددطلب و نسبت به اسلام بسیار پرشور بود. مشارالیه اگر چه متعصب نبود ولی پیرو انحرافی در دین هم نبوده، مقاله ی او که در دائره المعارف پطرس بستانی راجع به مذهب بابیه نوشته دلیل آن است که وی احساسات خوبی نسبت به آن مذهب نداشته» است.
55. بهاء زمانی که شنید سید جمال الدین وارد تهران شده و از سوی ناصرالدین شاه و صدراعظم وی امین السلطان و دیگر رجال حکومت (در اوایل امر) مورد احترام و رایزنی در امور کشور قرار گرفته است، به اعتراض برخاست و در «لوح عالم یا دنیا»، با اظهار شگفتی و اندوه شدید از این امر، آن را مایه ی «ذلت عظیم» دولت و دربار ایران محسوب داشت: «این ایام ظاهر شد آن چه که سبب حیرت است. از قراری که شنیده شد نفسی وارد مقر سلطنت ایران گشت و مجلس بزرگان را به اراده ی خود مسخر نمود. فی الحقیقه این مقام، مقام توجه و ندبه است. آیا چه شده؟ که مظاهر عزّت کبری [یعنی شاه و صدراعظم] ذلت عظیمی را برای خود پسندیدند. استقامت چه شد؟ عزت نفس111 کجا رفت؟… حال به مقامی تنزیل نموده اند که بعضی از رجال خود را ملعب جاهلین نموده اند و شخص مذکور درباره ی این حزب[بابیه و بهائیه] در جراید مصر و دائره المعارف بیروت ذکر نمود آن چه را که سبب تحیّر صاحبان آگاهی و دانش گشت و بعد به پاریس توجه نمود و جریده ای به اسم عروه الوثقی طبع کرد به اطراف عالم فرستاد…». ر.ک: لوح عالم، مندرج در: مجموعه الواح، خشتی، ص126.
56. ر.ک: «خلاصه البیان میرزا آقاخان [کرمانی] و نظر میرزا حسینعلی»، محمد گلبن، مندرج در: راهنمای کتاب، سال 16، ش10-12، دی – اسفند1352، ص708-712.
57. توقیعات مبارکه، لوح احباء شرق، ص189.
58. ر.ک: اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 39/3به بعد.
59. آهنگ بدیع، سال 1351، ش9و10، ص15. برای بدگویی شدید بهائی از اسدآبادی ر.ک: رحیق مختوم، 604/2-620؛ اسناد و مدارک درباره بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، ص214؛ نقش سید جمال الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین، سید محمد محیط طباطبائی، مقدمه ی سید هادی خسروشاهی، ص 155؛ انشعاب در بهائیت، اسماعیل رانین، ص193.
60. مائده ی آسمانی، 196/5-197. نیز برای بدگویی عباس افندی از سیدین در سفر پاریس (صفر 1331ق) ر.ک: بدایع الآثار، 114/2.
61. یاردیرین، سیاوش سفیدوش، ص67.
62. مصابیح هدایت، عزیزالله سلیمانی، 499/1-500.
63. الکواکب الدریه، 49/1.
64. برای متن بازجویی و اظهارات محمد آبادی، ر.ک: کشف الحیل، 17/3.
منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387
/ج