خانه » همه » مذهبی » بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (4)

بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (4)

بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (4)

توهین و هتاکی باب و بهاء به ملت شریف ایرانپیش از این گفتیم که حسینعلی بهاء شدیداً از بی اعتنایی (بلکه مخالفت استوار) ملت مسلمان ایران با او و ادعاهایش، سخت عصبانی بوده و در آثار خویش با کینه ی بسیار از این امر

0033645 - بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (4)
0033645 - بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل (4)

 

نویسنده: مرتضی علی دوست

 

3-2-2. توهین و هتاکی باب و بهاء به ملت شریف ایرانپیش از این گفتیم که حسینعلی بهاء شدیداً از بی اعتنایی (بلکه مخالفت استوار) ملت مسلمان ایران با او و ادعاهایش، سخت عصبانی بوده و در آثار خویش با کینه ی بسیار از این امر یاد کرده است.
توهین رهبران بهائیت به ملت شریف و هوشمند ایران، حقیقتاً ابعادی گسترده و وحشتناک دارد: ملت جاهل و متعصب و متوحش (وحشی)، ملت متعصب جاهل ستمکار، مردم جاهل و خونخوار، ناس نسناس و به غایت حق ناسپاس، غوطه ور در باطل و ظلالت صرف، پرورش یافته در دبستان جهل و نادانی، دارای قساوت محیر العقول و شقاوت مبین، و درچار بی رحمی و قساوت و تعصب و دنائت و حرص و آز و عادات رذیله، بدتر از «ستمکارترین اشقیاء حتی برابره ی [وحشیان] آفریقا»، و مردمی که مثل سنگریزه ها (زیر دست و پا) ریخته اند و در حکم غافلان و بی خردان و کوران و کران و مردگان اند!…، بخشی از الفاظ و تعابیر محترمانه و مهرآمیز! است که رهبران فرقه، در آثار و اظهارات خویش، نثار ملت نجیب و تاریخسار ایران کرده اند!
الف) علی محمد باب: حکم باب در کتاب بیان و دیگر آثار وی نظیر تفسیر سوره ی یوسف به اخراج مخالفان خود از نقاط پنجگانه ی فارس، عراق، آذربایجان، خراسان و مازندران، و قتل عام و سوزاندن کتاب ها و تخریب اماکن آنان، مشهور است و بحث درباره ی آن فرصتی دیگر می طلبد.(1) در اینجا تنها باید این توضیحات واضحات را بیفزاییم که: مخالفان باب (که از دیدگاه او، مستحق چنین کیفر سخت و خشونت آمیزی شمرده می شدند) در درجه ی اول، ملت شریف و مسلمان ایران بودند، چنان که در مناطق پنجگانه ی مزبور کسی جز مردم ایران سکونت نداشت!
باب، البته نسبت به مردم شریف قم نیز لطف خاصی مبذول می داشت که دریغ است از ذکر آن بگذریم. منابع بهائی می نویسند: زمانی که باب در مسیر تبعید از اصفهان به آذربایجان، به قم رسید به همراهانش گفت: «من اصلاً این شهر را دوست ندارم، زیرا در آن مردمان شریر و اشخاص پلیدی ساکنند که روح حضرت معصومه و اجداد طاهره ی ایشان از آن فُجّار بدکار، متنفر و بیزار است»!(2)
ب) حسینعلی بهاء: سخن بهاء در کتاب ایقان را قبلاً به مناسبت آوردیم که برافروخته از مخالفت ملت ایران باب می گوید: «حال ملاحظه نمایید که چقدر(3) ناس نسناسند و به غایت حق ناسپاس، که چشم از» دلایل حقانیت باب «پوشیده اند و به عقب مرداری چند که از بطنشان انفاق مال مسلمانان می آید [بخوانید: علمای اسلام!] می دوند…»(4) ذکر جلوه هایی دیگر از لطف و مرحمت! بهاء به ملت ایران، خالی از لطف نیست:
بهاء در لوحی، ملت ایران را این گونه آماج توهین قرار می دهد: «اکثری از ناس در دبستان جهل و نادانی تربیت شده اند و در مغاره ی کذب و نفاق، سائر. کجا است بینا و کجا است شنوا…».(5) همو در کتاب طرازات (ص8) با ناراحتی از عدم استقبال ملت ایران از آیین وی، آنان را متهم می سازد که: «در غفلت و شقاوت قدیم خود باقی و برقرار»ند…(6)
نیز ضمن بدگویی شدید از مردم مسلمان ایران، از آنها به «قوم جهول» تعبیر کرده(7) و جای دیگر می گوید: «اهل ایران» به علت اعدام باب، «صدهزار بار از مرادی [یعنی ابن ملجم مرادی، قاتل امیرالمؤمنین علی علیه السلام] شقی تر و ظالم ترند…»!(8)
در لوح استنطاق، که به قلم آقاجان کاشی (به اصطلاح: «کاتب وحیِ» بهاء) نگارش یافته ظاهراً خطاب به یکی از ازلیان مخالف بهاء، این گونه به ملت مسلمان و شیعه ی ایران [سنگریزه ها] ریخته اند، به چه مقامی رسیدند و یا چه شأنی عندالله داشته اند که تازه تو می خواهی بر اثر آن توهمین [کذا. ظاهراً متوهمینِ] مردوده مشی نمایی. آیا ندیدی که کل، باطل و در ظلالت صرف بوده اند».(9)
ج) عباس افندی: عباس افندی، در اظهارات خود (مورخ 9 آوریل 1925) از مخالفت شدید و مستمرّ مردم مسلمان ایران با مبلّغان فرقه یاد کرده و می افزاید: «چقدر این ایرانیها شرورند. هنوز آرام نگرفته اند. این قدر بلایا و رزایا که بر آن ها وارد آمده هنوز بر آن شرارت اولیه هستند…».(10) همچنین در 1909 ضمن تعریف از بهائیت و ادعای به اصطلاح پیچیدن آوازه ی آن در سراسر جهان، می گوید:
«با وجود این عجب است که اهل ایران هنوز غافلند… هنوز متزلزلند، هنوز مقطربند. ندای الهی اهالی غرب را که هزاران فرسنگ دورند بیدار نمود ولی در ایران که وطن حق [بخوانید: زادگاه رهبران بابی و بهائی] است هنوز خفته بسیار و در خواب گرفتارند. صور اسرافیل هم آن ها را بیدار نکرد. لابد روزی خواهد آمد که ایران را خدا بیدار [بخوانید: بهائی] کند. بسیاری از ایرانیان مثل عنکبوت می مانند، هر چه پرده شان را می دری فوراً یک پرده ی دیگر می سازد. هر چه شبهاتشان را دفع می کنی یک شبهه ی دیگر می آورند»!(11)
عباس افندی، انبوه ملت مسلمان ایران را که به مسلک بهائیت تن در نداده اند با تعابیری چون «غافلان» و «بی خردان» و «کوران» و «کران» و «مردگان»! می نوازد! وی با اشاره به ظهور آیین بهائیت و گرایش برخی از مردم به آن، می افزاید: «ولی هزار افسوس که غافلان هنوز در خواب غفلت گرفتار و بی خردان از این موهبت مقدسه بیراز؛ کوران محجوبند و کران محروم و مردگان مأیوس. چنانچه می فرماید: اولئک یئسوا من الاخره کما یئس الکفار من اصحاب القبور».(12)
د) شوقی افندی: شوقی افندی از ملت ایران تعبیر به «ملتی جاهل و متعصب و متوحش» (یعنی وحشی) می کند که بهائیان «در چنگ»آنان «گرفتار» می باشند!(13) هم چنین می نویسد: «افراد ملت ایران که به قساوتی محیر العقول و شقاوتی مبین به تنفید احکام» امرا و علمای ایران بر ضد باب و بهاء «اقدام نمودند و ظلم و اعتسافی مرتکب گشتند که… در هیچ تاریخی از قرون اولی و اعصار وسطی از ستمکارترین اشقیاء حتی برابره ی افریقا(14) شنیده نشد، به جزای اعمالشان رسیدند و در سنین متوالیه آسایش و برکت از آن ملت متعصب جاهل ستمکار بالمره مقطوع گشت و آفات گوناگون از قحطی و وباء و بلیات اخری، کل را از وضیع و شریف احاطه نمود…»!(15)
شوقی افندی با اشاره به ظهور میرزا علی محمد باب در ایران، و عدم گرایش ملت مسلمان ایران به وی، به اصطلاح هر چه عقده داشته بر سر این ملت بزرگ خالی کرده است: «مردمی که این شمس ازلیه[یعنی باب] در بین آنان اشراق نمود، نفوسی بودند که در بین ملل راقیه ی عالم، به صفت جهل و نادانی موصوف، و به خشونت و انهماک در تعصبات معروف و در ارضاء مطامع و اهواء زمامداران تا سر حدّ بندگی و رقّیب محکوم و مفطور [بودند]. از لحاظ ذلت و حقارت چون» بنی اسرائیل «در ایام حضرت موسی در مصر و از جهة عناد و حمیت جاهلانه مانند یهودی در عهد حضرت» عیسی (ع) «و در ضلالت و دوری از حقیقت به مثابه ی» پرستندگان بتها «در جزیره العرب هنگام ظهور حضرت ختمی مرتبت محسوب می شدند. در رأس معاندین و مخالین [باب]، جمعی از علماء رسوم و پیشوایان قوم قرار داشتند که به غایت منعصب و فاسد و از رتبه و مقام خویش در خوف و هراس بودند…».(16)
این پیشوای بهائی، با اشاره به مخالفت ناصرالدین شاه (همراه علما) با بابیها می افزاید: «توده ی ناس نیز که به بی رحمی و قساوت و تعصب و دنائت و حرص و آز و عادات رذیله معروف و موصوف بودند به پشتیبانی او قیام نمودند».(17) هم چنین، از مخالفان باب با عنوان «مردم جاهل و خونخوار» یاد کرده و مدعی است که خداوند آنها را به عقوبت این کار «گرفتار صدمات گوناگون نمود».(18)
هـ) نویسندگان و نشریات بهائی: خط هتاکی و توهین به ملت شریف ایران، توسط نویسندگان و مبلغان بزرگ فرقه نیز کاملاً تعقیب می شود:
ابوالفضل گلپایگانی، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی (که از قضا مدعی بود بهائیان به دستور رهبرشان، هرگز در حق مخالفان خود به بدی سخن نمی گویند، چه رسد به بزرگان شیعه!) ملت شریف ایران و عالمان بزرگ آن را (به جرم مخالفت با آموزه های بدعت آمیز باب و بهاء) این گونه به باد توهین و هتاکی می گیرد: «در حقیقت، این بیچاره خلق ایران را همان اخلاق و اطواری که علمای جاهل و رؤسای باطل [بخوانید رجال دینی و سیاسی ایران اسلامی] پیشنهادشان کرده و به آن تربیت نموده اند برایشان دشمنی است قوی و شدید و برای قطع رشته ی اقتدار و اعتبارشان سیفی است قطاع و حدید که لازال [پیوسته] در انظار دول متمدنه خوار و خفیف، ملحوظند و در ابصار ملل مقتدره، وحشی و شریر، مشهود»!(19)
اسدالله مازندرانی (دیگر نویسنده و مبلغ مشهور فرقه) در کتاب ظهور الحق، در شرح جریان ازدحام مردم تهران در برابر مجلس شورای ملی در اعتراض به جمهوری فرمایشی و استعماری رضاخانی، و ضرب و شتم آنان توسط گزمه های دیکتاتور پهلوی، کراراً از مردم شریف تهران به عنوان «ارازل» یاد می کند!(20)
عبدالحسین آواره (مبلغ پیشین بهائی) نیز در مقام تعریف از یکی از زنان بهائی به نام خورشید بگم، این چنین از بانوان شریف ایرانی بدگویی می کند: خورشید بگم «از صفحات نکوهیده[ای] که در اکثر زنان ایران است از حسادت و رقابت و دزدی در خانه ی شوهر و میل به لهو و لعب، برکنار و بیزار» بود!(21)

4-2-2. توهین رهبران بهائیت به ملل و ادیان جهان

الف) توهین به پیروان عموم ادیان

در آثار بهائیان، جای جای، پیروان ادیان به طور کلی، مورد هتاکی قرار گرفته اند. بهاء، در پایان کتاب ایقان، نوع مردم جهان را پیرو «اهل بغی و طغیان» و ساقط در گرداب «کفر و فراموشی و انکار حق» می شمارد که خداوند هم آنان را فراموش کرده و به خودشان واگذارده است!
…احدی از اهل ارض مشاهده نمی شود که طالب حق باشد تا آن که در مسائل غامضه رجوع به مظاهر احدیه [مراد، خود او است] نماید. کل در ارض نسیان ساکن و به اهل بغی و طغیان متبع. و لکن الله یفعل بهم کماهم یعلمون و ینساهم کمانسوا القائه فی ایامه و کذلک قضی علی الذین کفروا و یقضی علی الذین هم کانوا به آیاته یجحدون…(22)
همو افراد غیر بهائی در جهان را حیوان شمرده و می گوید: «نفوسی که از امر بدیع[= بهائیت] معرض اند از رداء اسمیعه و صفتیه محروم، و کل از بهائم بین یدی الله محشور و مذکور». این سخنش نیز قبلاً گذشت که خطاب به نبیل زرندی (مورخ مشهور بهائی) ادعا می کند که: «آنهایی که از ایمان به مظهر امر [یعنی شخص بهاء] بی نصیبند سبب آن است که مصدر اعمال شنیعه هستند».(23)
عباس افندی در یکی از الواح خود از «عربده و های و هوی… بی معنای» ادیان سخن می گوید: «بهائیان باید نظر به این امر دقیق نمایند که مانند سایر ادیان به عربده و های و هوی و لفظ بی معنی کفایت ننمایند، بلکه به جمیع شئون از خصائل و فضائل رحمانی… قیام کنند…».(24)
شوقی افندی نیز در لوح قرن کراراً از حسینعلی بهاء تعبیر به «مُحییِ رِمَم» می کنند که به معنای زنده کننده ی استخوان های پوسیده است.(25) همو مخالفان بابیت و بهائیت در شرق و غرب جهان را «نفوس واهبه ی سافله» می خواند.(26)
همین لحن و ادبیات مؤدبانه! و ملاطفت آمیز! را در کلام ایادی امر الله، دروتی بیکر» هم مشاهده می کنیم که در روز ختم کنفرانس جهانی بهائیان در دهلی (1332ش) عاقل ترین مردم را چنانچه بهائی نباشند خوارترین آنان می شمارد: «…یگانه طریقه ی وصول به رضای مبارک [حسینعلی بهاء]، بندگی و جلب رضای او در این یوم عظیم است. زیرا اعقل عباد، اگر خادم این آستان نباشد احقر عباد است»!(27)
جالب تر از او، اظهارات خانم روحیه ماکسول (بیوه ی شوقی و بزرگ بهائیان پس از وی) است که در اظهارات خویش، مردم (غیر بهائی) جهان را «گله ی گوسفند» شمرده و می نویسد:
…مردم به طور کلی چون گله ی گوسفندند که دسته جمعی بع بع می کنند، می چرند و حرکت می کنند. اگر یک بهائی نفهمد که با درآمدن در سلک بزرگ ترین، مترقی ترین و سازنده ترین جنبش عالم انسانی [یعنی بهائیت] از گله ممتاز شده و خود را به منزلتی شامخ رسانیده بسی تأسف انگیز است[!](28)
در همین زمینه بایستی به اطلاق عنوان ادیان عتیقه! بر آیین اسلام، مسیحیت و یهود، و نیز اطلاق عنوان لشکر ظلم و ظلمت بر عموم مردم و پیشوایان ادیان، اشاره کرد که در کتاب خانم ماکسول آمده است.(29)

ب) توهین به مسیحیان و مقامات کلیسا

شوقی در توهینهای فراوان خود به مخالفان فرقه، از هتاکی به مقامات کلیسا نیز نمی گذرد و در کتاب مشهورش قرن بدیع سخنی دارد که قبلاً نیز به مناسبت، از آن یاد کردیم: «بعضی از رؤسای ملت روح [= پیشوایان مذهبی مسیحیت] در ارض اقدس و مهد امرالله [فلسطین] و ایالات متحد امریکا نیز چون در» زمان عباس افندی «پیشرفت سریع» بهائیت «را در بین احزاب و فرق مسیحی به رأی العین مشاهده نمودند در حقد و حسد شدید افتادند و نفوسی فرومایه مانند واتِرالسکی – ویلسن – ریچارد سُن و ایستُن از بیم مقام و موقعیت خویش در صدد جلوگیری از» پیشرفت بهائیت برآمدند…(30)
تعبیری هم که همسر شوقی: روحیه ماکسول، در مورد روحانیت مسیحی به کار می برد، نشانگر احترام عمق!ی است که رهبران این فرقه به پیشوایان دیگر ادیان می گذارند. نشریه ی اخبار امری، ارگان رسمی محفل بهائیان ایران، ضمن شرح مسافرتهای تبلیغی خانم ماکسول در هندوستان، می نویسد: «حضرت روحیه خانم درباره ی اهمیت احکام و اوامر حضرت بهاءالله سخن گفتند و خاطرنشان ساختند که هر کس باید شخصاً مطالعه کند و اوامر را بیاموزد، زیرا دوران کشیش بازی تمام شده…».(31)
روحیه ماکسول، از دیانت مسیحی به عنوان «تاریکی»، و از جدایی مسیحیان بهائی شده از آیین و همدینهای پیشین خویش به عنوان «تطهیر مجامع بهائی» (از لوث…؟!) یاد می کند. وی در کتاب مشهور خود: گوهر یکتا، ضمن شرح اظهارات و تعالیم شوقی افندی می نویسد: «چگونه ممکن است کسی که از دیانت مسیحی آمده و» به بهاء ایمان آورده باشد، «هنوز در جلسات کلیسا حاضر شود و دعا برای بازگشت مسیح موعود بنماید…». بهائیان «شرق و غرب کاملاً این نکته مهم را درک نکرده بودند ولی در اثر مطالعه ی» توقیعات شوقی، آن را فهمیدند و «دیگر کاری باقی نماند مگر آن که تصمیم بگیرند که یا به عالم مملو از انوار [بخوانید: بهائیت] درآیند و یا به همان تاریکی خود [بخوانید: مسیحیت] رجعت کنند. چون چنین وضعی پیش آمد، مجامع بهائی، تطهیر گردید و افراد غربال شدند…».(32)
در همین راستا، نشریه ی بهائی اخبار امری، در یکی از شماره های خود، به نحوی جانبدارانه، از قول یک دختر خانم مسیحی الاصل بهائی شده نقل می کند که پس از بهائی شدن، «بارها گفته است من هرگز در کریسمس احساس شادی نمی کردم، حال فهمیدم که بهائی بوده ام و نمی دانستم، شکر حضرت بهاءالله را که مرا از این دنیای پر از خرافات [بخوانید: مسیحیت] نجات داد»!(33)
سخن که بدینجا رسید، بد نیست تعبیرهای لطیف و محبت آمیز! عباس افندی راجع به مردم اروپا و دیگر قاره ها را نیز بشنویم.

ج) توهین به مردم اروپا و آفریقا

جناب افندی در 15 دسامبر 1912 /6محرم 1331ق، که تازه از امریکا وارد انگلیس شده بود، مردم اروپا را با این بیانات مورد تفقد! قرار دادند:
اروپا خیلی غرق بحر مادّیات است و اهالی مثل گاوهایی که در علفزار سرگرم چریدنند ابداً چشمشان جایی را نمی بیند. باز امریکا [یک چیزی دارد].(34)
نیز در همان شهر راجع به پاریس چنین فرمایش فرمودند:
این شهر که این قدر مردم را خوش آمده، من آن را مثل لاشه ای می بینم که کرمهای زیادی در آن تولید شده؛ متصل در هیجان و حرکتند و دائم زیر و بالا می روند[!].(35)
همچنین در یکی از سخنرانی هایش در امریکا، در مقام تعریف از تعلیم و تربیت امریکایی، سیاهان افریقا را «گاوهایی در قالب انسان»! خوانده و گفتند:
مثلاً چه فرق است میان سیاهان افریک و سیاهان امریک. اینها خلق الله البقر علی صورة البشرند و آنها….(36)
در همین زمینه، اشاره به کلام عبدالحمید اشراق خاوری خالی از لطف نیست که می نویسد: بهاء «در الواح مقدسه…. درباره اهل عکا، اولاد افاعی [= فرزندان مارهای افعی] و اهل شام اطلاق شده است».(37) معنی «اولاد افاعی» روشن است. تشبیه مردم عکا توسط بهاء به «اهل شام» نیز، از آن رو است که مردم شام، در زمان خلافت بنی امیه به اهل پیامبر (صلی الله علیه و آله) جفا کرده و بدین جهت، اصطلاح «شام» و «شامیان» در فرهنگ ملت مسلمان و شیعه ی ایران، ضرب المثل ظلم و جفا به آل الله می باشند، بهاء از همین سابقه، برای هتاکی به ساکنان عکا سود جسته است!

3-2. لوح قرن: «فحشنامه ی کم نظیر» شوقی افندی

شوقی افندی، سومین پیشوای اختصاصی بهائیت، نوشته ی مفصلی دارد که به لوح قرن (لوح قرن احباء شرق) مشهور است. جالب است بدانیم پیشوای فرقه ای که دم از صلح عمومی و وحدت عالم انسانی و مهر و عطوفت به اقوام و ملل و ادیان می زند، چگونه قلم را در این لوح؛ به طعن و لعن و فحاشی و لجن پراکنی نسبت به علما و امرا و رجال دینی و سیاسی آلوده است.
شوقی افندی، در این لوح – که سراسر توهین به ملت ایران و علما و رجال دینی و سیاسی ایران و عثمانی است – حسین خان نظام الدوله آجودانباشی (حاکم فارس در زمان باب، که با سختگیری به باب، او را وادار ساخت بر سر منبر مسجد وکیل شیراز، ادعاهای خود را تکذیب کند) را «حاکم ظالم، حسین شقی»(38) و «ظالم ارض شین حسین پرکین»(39) می خواند. حاجی میرزا آقاسی (صدراعظم ایران در سال های نخست ادعای باب) را «وزیر بی تدبیر»(40) و «وزیر پرتلدیس»(41) می نامد که «به مقرّ خود در اسفل رفت».(42)
میرزا تقی خان امیرکبیر (صدراعظم اصلاحگر و شهید ایران) را که شورشهای مسلحانه ی بابیان را در نقاط مختلف ایران سرکوب و به عمر خود باب نیز پایان داد، «تقی سفاک و بیباک» نامیده و از اینکه دو سال پس از اعدام باب، «به سخط شهریار پرکین مبتلا گشت و در حمام فین به اسفل السافلین راجع شد» و برادرش میرزا حسن وزیر نظام نیز «در همان ایام به دارالبوار راجع شد»، اظهار خرسندی می کند.(43)
میرزا محمودخان کلانتر تهران را که زندانبان قره العین در پایتخت بود، با عنوان «محمود عنود»(44) و حاجب الدوله، زندانبان بابیان در تهران در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه را با عنوان «حاجب غدار» مورد هتک قرار می دهد(45) و میرزا بزرگ فزوینی (کارپرداز اول ایران در بغداد) را که با فعالیتهای خود، به آشوبگری های بهاء و بابیان در عراق پایان داده و موجبات اخراج آن ها از عراق را فراهم کرد، «خان پرتدلیس» می نامد(46) و از زبان بهاء، به وی تهمت شرب خمر و ارتکاب فحشاء و فساد و افساد در عراق می زند.(47)
«ناصرالدین ظالم»، «ظالم عجم ناصر جائر» و «رئیس الظالمین» نیز القابی است که شوقی به ناصرالدین شاه می دهد.(48) چنانکه از میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی (سفیر ایران در اسلامبول زمان ناصرالدین شاه، و صدراعظم بعدی وی) و میرزا سعیدخان مؤتمن الملک انصاری (وزیر خارجه ی دانشور و دیندار ناصرالدین شاه) و همتابان عثمانی آنها (عالی پاشا و فؤاد پاشا، صدراعظم و وزیر خارجه ی باب عالی) که راه را بر جولان بابیان و بهائیان در قلمرو حکومت عثمانی بسته بودند، تعبیر به «دو وزیر بی تدبیر و سفیر پرتدلیس و تزویر» می کند.(49)
چنانکه می بینیم، سلاطین و حکام عثمانی نیز از فحاشی و هتاکی شوقی افندی، بی نصیب نمانده اند. وی از حکومت عثمانی با عنوان «دولت جائره» یاد کرده(50) و سلطان عبدالعزیز عثمانی را (که بهاء در زمان او از بغداد به اسلامبول و سپس ادرنه و عکا تبعید شد) با عنوان «عزیز جائر»(51) و نیز «جالس بر اریکه ی ظلم و جفا» فرو می کوبد.(52) هم چنین سلطان عبدالحمید ثانی را با وصف «عبدالحمید پلید»(53) مورد حمله قرار داده و از جمال پاشا (حاکم و فرمانده مشهور عثمانی در جنگ جهانی اول در جنگ با انگلیس، که بر عباس افندی، به علت روابط سری او و متفقین، سخت گرفت) با عنوان «سالار غدار» یاد می کند.(54) بدگویی او از عالی پاشا و فؤاد پاشا (صدراعظم و وزیر خارجه ی عثمانی) را نیز فوقاً دیدیم.(55)
لوح قرن، از طعن علمای بزرگ شیعه نیز خالی نیست. شوقی، سعید العلماء بارفروشی فقیه بزرگ مازندرانی را که مانع جولان و آشوبگری بابیان در آن خطبه بود، «سعید شقی»(56) و «اشقی الاشقیاء»(57) می خواند و در لوح قرن احبای امریکا، با زبانی این چنین بر افروخته از بغض و عناد و کینه در حق او می نویسد: «سعید العلما مجتهد متعصب و بی رحم وحشی و بی حیای باده فروش که…»!(58) همو میرزا علی اصغر شیخ الاسلام تبریز را که باب را مورد تنبیه قرار داد و به نوشتن توبه نامه ی مشهور واداشت، «شیخ الاسلام خبیث» می نامد(59) و از آقا سید صادق مجتهد طباطبایی (فقیه بزرگ و وارسته ی عهد ناصری، و پدر سید محمد طباطبائی پیشوای مشهور مشروطه) به «کاذب ارض طاء» تعبیر می آورد که «به بلای عقیم مبتلا گشت و به اسفل حجیم راجع شد»!(60) نیز شیخ عبدالحسین تهرانی (فقیه مورد اعتماد امیرکبیر و وصی وارسته ی آن بزرگمرد) را نیز «مردود دارین و مبغوض ثقلین» می شمارد(61) و سید جمال الدین اسدآبادی همدانی (مصلح مشهور شرق) با عنوان «سید افغانی عدوّ لدود و حقود»یاد می کند و خوشحال است که وی «به مرض سرطان مبتلا شد».(62)
به همین نمط، شیخ محمد باقر نجفی اصفهانی (شاگرد برجسته ی شیخ انصاری و فقیه پارسا و محبوب و خدوم اصفهان در عصر ناصری) را «ذئب خونخوار» و «جاهل مرتاب» نامیده(63) و از فرزند وی: آقانجفی اصفهانی، با تعبیر «ابن الذئب» یاد می کند.(64) نیز میر سید حسین امام جمعه ی اصفهان را «رقشاء» (مار گزنده)، و «طاغی باغی» می خواند که «چند مرتبه از ظالم ارض طفّ[شمر] شقی تر بود»! و «شوکت و جلالش به خسران و بال تبدیل یافت».(65)
حاج محمد کریم خان کرمانی (پیشوای شیخیه کرمان و رقیب سرسخت باب و بهاء) نیز در فحشنامه ی شوقی، «هائم در هیماء جهل و عمی، کریم زنیم» نام گرفته که «بساطش منطوی و نورش مطفی گشت و… در اسفل درکات جحیم مقر گزید»!(66)
جالب این است که شوقی در فحشنامه ی قرن، نزدیک ترین منسوبان خویش را نیز از نعمت! فحاشی محروم نگذارده است: «مطلع اعراض یحیی بی شرم و حیا» و «مشرک بالله» که «به اسفل درکات هبوط نمود»(67)، تعابیر فحش آمیزی است که شوقی در مورد عموی جد خویش یحیی صبح ازل به کار می برد. همو سید محمد اصفهانی (دستیار بزرگ ازل) را که به دست اطرافیان بهاء به نحوی فجیع کشته شد، «سید لئیم خبیث اصفهانی» می نامد که «در قعر جحیم مسکن و مأوی جست».(68)
میرزا محمد علی موسوم به غُصن اکبر، برادر و رقیب عباس افندی است که در زمان بهاء، نور چشم و دستیار وی در چاپ الواح و آثار وی بود و طبق وصیت صریح بهاء در کتاب عهدی، قرار بود پس از مرگ عباس افندی ریاست فرقه را به دست گیرد، اما خیلی زود میان او و عباس نزاع درگرفت و نهایتاً عباس افندی موفق شد که وی را از ریاست بر فرقه محروم کند و شوقی نیز (با کمک حکام انگلیسی فلسطین) این محرومیت را جاودانه ساخت.
شوقی در لوح قرن، میرزا محمد علی(عموی مادری خویش) را کراراً با القاب و الفاظی که در فرهنگ بهائیت از هر فحشی بدتر و تحریک کننده تر است مورد حمله قرار داده است، هم چون: حطب اکبر(69)، مرکز نقض (یعنی شکستن پیمان خداوند)(70)، سالار نقض(71)، ناقض اکبر(72) و قطب شقاق.(73) وی، هم چنین، ضمن بدگویی شدید از محمد علی و نیز برخی از خویشاوندان و یاران دیرین بهاء(74) هم چون میرزا آقاجان کاشی (به اصطلاح «کاتب وحی» بهاء)- که به علت اشکالاتی که در کار عباس افندی می دیدند، سر تسلیم در برابر او فرود نمی آوردند- از آنان با عنوان «روبهان نقض و ثعالب نکث»(75)، «غیوم کثیفه ی متراکمه»(76)، «اجساد میته»(77)، «خفاشان» و «عصبه غرور» یاد می کند.(78)
همو در قرن بدیع، محمد علی را «مرکز نقض و قطب شقاق»، «ناقض اثیم»(79)، «محور شقاق»(80)، خوانده و پیروانش را که جمعی از آنها منسوبین نزدیک خود اویند، «نزدیکان و اقارب بی بصر»(81) و «نفوس غافله ی سافله»(82) می نامد. چنانکه پدرش (عباس افندی) آنان را «درندگان» می خواند.(83) در همین راستا بایستی به اطلاق عناوینی چون «شعاع بی نور» بر میرزا شعاع الله (پسر محمد علی) و «خیرالله بی خبر»! بر ابراهیم خیرالله (نخستین مبلغ بهائی در امریکا)(84) و هم چنین «الواح ناریه» و «الواح سجین» بر نوشتجات محمد علی و نیز یحیی ازل و اتباع آنان اشاره کرد که در منابع بهائی منعکس است.(85)
در لیست بلند هتاکیهای شوقی، هم چنین باید از فحاشیهای او به مبلغان مشهور و فعال بهائی در عصر بهاء و عبدالبهاء یاد کرد که ریاست او یا پدر بزرگش (عبدالبهاء) را به علل گوناگون (از آن جمله: دستکاریهایی که در وصیتنامه ی رهبر پیشین فرقه انجام داده بودند) برنمی تافتند. همچون جمال بروجردی که از سوی بهاء، «اسم الله الجمال» لقب گرفته بود و عباس افندی او را به علت مخالفت وی با خویش، پیر کفتار نامید و شوقی هم در لوح قرن وی را با عنوان «پیر کفتار، جمال تبهکار» فرو می کوبد!(86)
به همین نمط، باید از ابراهیم خیرالله نام برد که نخستین مبلغ بهائیت در امریکا بود اما ریاست عباس افندی را (به خاطر مسائل و شبهاتی که وجود داشت) نپذیرفت و شوقی در لوح قرن از او با تعبیر «ابراهیم زنیم، آن عنصر مغرور و لئیم» یاد می کند!(87) نیز می توان از عبدالحسین آواره (آیتی بعدی) یاد کرد که به مدت 20 سال از بزرگ ترین نویسندگان و مبلغان فرقه محسوب شده و مورد تقرب و عنایت خاص عباس افندی (و همچنین خود شوقی در اوایل امر) قرار داشت، اما زمانی که از مشاهده ی مفاسد و مظالم سران تشکیلات بهائیت و در رأس آنها: شوقی افندی، به ستوه آمد و اسرار مگوی فرقه را برملا ساخت، شوقی نسبت به او و همگامانش در افشای حقایق (حسن نیکو و فضل صبحی و…) زبان هتاکی گشود و با بدترین و گزنده ترین فحشها، به او و آنها هتاکی کرد و از جمله، از آواره با عنوان «طیر قبیح آواره ی سفیه» نام برد(88) و همسرش (خانم ماکسول) نیز در کتابش وی را «مزبله ی شیطان»! نامید.(89)
به راستی، اگر رهبر گروه یا فرقه ای، اگر رهبر گروه یا فرقه ای، بخواهد مخالفان خود را به شدیدترین وجه ممکن، مورد توهین و تمسخر و دشنام قرار دهد، بدترین از این می تواند عقده گشایی کند؟! موضوع، زمانی کاملاً جالب و خوشمزه (و البته عبرت انگیز) می شود که رهبران بهائیت (با این همه تندگویی و لجن پراکنی به رقبا و مخالفان خویش) ادعای صلح و دوستی با جمیع ملل و ادیان (حتی با دشمنان و شیطان) را نیز دارند!
نکته: ممکن است گفته شود: اسلام نیز برخی کسان را از طعن و لعن بی نصیب نگذارده است. آری، درست است. اسلام، به اهتمام شدیدی که نسبت به «سعادت جاوید انسان» و «رشد و سلامت جامعه ی بشری» دارد، انسان ها را به لحاظ «نوع عقیده و عملکرد» صراحتاً به دو گروه «خیر و شر»، و «خادم و خائن»، منقسم می شمارد و با تفاوت گذاشتن میان امثال شمر و یزید با دیگران، رسماً به نفع جبهه ی «خیر و خدمت»، و علیه «جبهه شر و خیانت»، موضع گیری می کند و آیین خویش را صراحتاً بر اصولی چون «تبرا و تولا»، «امر به معروف و نهی از منکر»و «جهاد با دشمنان خدا و خلق (که حاضر به دست برداشتن از جنایات خود نیستند)» بنیان می نهد: محمد رسول الله و الذین کفروا اشداء علی الکفار رحماء بینهم. بنابراین، اگر – مثلاً – خلفای ستمگر و جنایتکار اموی را محکوم و مستحق لعن می شمارد و به پیروان خود اجازه می دهد که به تنقیذ از ظالمان و جانبان تاریخ بپردازند، دقیقاً بر مبنایی عمل کرده که بدان اعتقاد و تصریح دارد. اما رهبران بهائیت (با آن همه ادعای دوستی با دیگران – حتی دشمنان – و ژست مخالفت با هر گونه نزاع حتی با شیطان! و توصیه به اینکه باید اهرمن را ملائکه و گرگان خونخوار را غزالان خوشبو شمرد و به خائنان پناه داد و زبان را به سب و لعن و تکفیر هیچ کس نیالود، بدخواه را خیرخواه و اهل شقاق را اهل وفاق شمرد و تا ممکن است سر مار را نکوبید و اگر در هر دمی صدهزار جفا دید آزرده نشود و شکوه نکرد بلکه شکر نمود الحمدلله تیر خوردیم و شهد و شیر دادیم، طعن و لعن شنیدیم و مدح و ستایش نمودیم…!) چه توجیهی برای این همه طعن و لعن و هتک و توهین و تکفیر و زشت گویی به دیگران دارند؟!
از دیدگاه اسلام، نیکی و بدی – و بالتبع نیکان و بدان- در یک رتبه نیستند و باید نسبت به هر کی موضعی متفاوت بلکه متضاد با دیگری در پیش گرفت و به تشویق و حمایت نیکی و نیکان، و تقبیح و ملامت بدی و بدان پرداخت، و از بسط نیکی و دفع بدی در جهان غافل نشد. البته بدها و بدیها- چنانکه خوبها و خوبیها – در یک درجه قرار ندارند و طبعاً حد تقبیح (یا تشویق) آنها، و احیاناً شیوه ی برخورد با آنها، متفاوت است. در این میان، دشمنان خدا و خلق، که عمداً در بیراهه ها گام زده و مصالح افراد و ملتها را بازیچه ی هوسها و مطامع خویش ساخته اند، حسابی جدا از دیگر بدان دارند و به هیچ وجه نمی توان و نباید تماشاگر بی درد جنایاتشان بود. منتها در همین جا نیز روا نیست که از ابتدا، دست به طرد و محو آنان گشود. بلکه نخست بایستی به آنان «اتمام حجت» کرد و ایشان را با بیانی نرم ولین، و دلایلی استوار و روشنگر، به خطای خویش واقف ساخت و به توبه و بازگشت به مسیر حق و عدالت فراخواند. اگر پذیرفتند، از آنان استقبال کرد و اگر نپذیرفتند و با خشک سری و لجاجت، نشان دادند که به هیچ طریقی دست از جنایات خود در اجتماع بر نمی دارند و همواره سد راه هدایت و سعادت انسان ها خواهند بود…، آن گاه است که باید هم چون طبیبی که با تیغ خونریز جراحی، عضو شقاقلوس را – به منظور جلوگیری از سرایت عفونتِ کشنده ی شقاقلوس به دیگر اجزای بدن – قطع می کند، شیپور جهاد می نوازد و با بسیج حق خواهان و عدالت طلبان، بسیط زمین را از لوث جانیان و جهانخواران پاک می سازد.(90)
اسلام با چنین نگره و منطقی، به خود حق می دهد – و حق هم دارد – که با بدیها و بدکاران، برخورد کند و طی یک فرایند حساب شده، تا مرز پاکسازی جهان از لوث وجود آنان پیش رود، اما رهبران بهائیت مدعیند که اساس آیین و موضوع دین آنها، بر خلاف ادیان سابق، «رأفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل و صداقت و امانت و مهربانی صمیمی قلبی با جمیع طوائف و نحل و اعلان وحدت عالم انسان است»(91) و جهاد و نزاع با شیطان را یکسره از برنامه ی خود زدوده اند! بلکه اهرمن را ملائکه شمرده و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا خوشبو می بینند!(92) با این همه، بدان گونه که دیدیم، نسبت به مخالفان خود، از هیچ گونه اهانت و فحاشی و لجن پراکنی دریغ ندارند و ادبیاتی مالامال از خشونت و هتاکی به یادگار نهاده اند…

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: بیان فارسی، ص193؛ احسن القصص – تفسیر سوره ی یوسف، سوره های 96-102؛ و نیز: گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص 273؛ ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، 255/3. 2. آهنگ بدیع، سال سوم (1327)، ش2، ص10.
3. در اصل: چه قدر.
4. ایقان، ص 196.
5. مائده ی آسمانی، 151/4. مغازه به معنی گودال و سائر نیز به معنای سیرکننده است.
6. فلسفه ی نیکو، 132/1-133.
7. مائده ی آسمانی، 86/9-87.
8. همان، 170/8.
9. همان 254/4.
10. خاطرات حبیب، حبیب مؤید، 412/1؛ آهنگ بدیع، سال چهارم (1328)، ش5، ص3. سخنان عباس افندی در مورد اصطلاح «شرارت ایرانیها» یادآور سخنان بوش دوم در سال های اخیر بر ضد ایران انقلابی استعمار ستیز، با عنوان «محور شرارت»! است.
11. خاطرات حبیب، 257/2-258. نیز برای توهین وی به ایرانیان مقیم بیروت ر.ک:همان، صص 427-428.
12. مکاتیب عبدالبهاء، 87/6.
13. ر.ک: توقیعات مبارکه؛ لوح قرن، ص 17.
14. بربرها و وحشیان آفریقا.
15. ر.ک: توقیعات مبارکه ؛ لوح قرن احباء شرق، صص 179-180. اسماعیل رائین، پس از ذکر عبارت فوق از شوقی، می افزاید: «این است خوشحالی سومین پیشوای بهائیت از مرگ ایرانیان، و گرفتاریها و سختی هایی که برای ایرانیان روی داده است»!(انشعاب در بهائیت…، ص22؛ پی نوشت1).
16. قرن بدیع؛ 68/1-69.
17. همان. 331/2. نیز ر.ک: تاریخ شهدای امر – وقایع تهران، محمد علی ملک خسروی، ص36.
18. قرن بدیع، 372/1.
19. ر.ک: آهنگ بدی، سال 2، ش8، صص8-9.
20. ظهورالحق، بخش نهم، مخلوط، ص48.
21.الکواکب الدریه، 412/1.
22. ایقان، ص198.
23. مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص580.
24. ر.ک: آهنگ بدیع، سال29 (1353)، ش5و 6 (مسلسل 327)، صص 12-13؛ اخبار امری، دی 1346، ش10، 472.
25. برای نمونه ر.ک: توقیعات مبارکه، لوح قرن احباء شرق، ص86.
26. قرن بدیع، 13/4. برای توهین و هتاکی شدید شوقی به مخالفان بهائیت در ایران و مصر و اروپا و…، هم چنین ر.ک: همان، صص13-15 و18.
27. آهنگ بدیع، سال 8، ش12 و13، ص263.
28. آهنگ بدیع، سال 1351، ش7 و8، صص11-12، مقاله ی توفیق در تبلیغ، نوشته ی ماکسول، ترجمه ی ابوتراب سهراب، و تلخیص آهنگ بدیع، البته اگر خانم ماکسول، غیر بهائیان را گوسفند بع بع گو! شمرده، میرزا نعیم (شاعر طراز اول بهائی، و مقرب عباس افندی) تلویحاً آنان را گرگ خوانده است! او در شعری که در مدح حسینعلی بهاء (و به قول خود: شه ابهی) و رحمت واسعه او، سروده چنین می گوید: گبر و مسلمان و یهود و کشیش / از شه ابهی همه دارند کیش / رحمت حق [یعنی رحمت بهاء که از دیدگاه شعرای بهائی : خالق من فی الامکان محسوب می شود!] است ز اندازه بیش / آب ز یک چشمه خورد گرگ و میش (نقل از: چگونه بهائیت پدید آمد؟ نورالدین چهاردهی، ص93).
29. ر.ک: گوهر یکتا، روحیه ماکسول، ص360.
30. قرن بدیع، 348/3-349.
31. اخبار امری، سال 1351، ش6، ص201. مرداد، تعبیر توهین آمیز «کشیش بازی» است که خانم ماکسول، در مورد تبعیت مسیحیان از رهبران کلیسا (و کلاً تبعیت پیروان ادیان از علما و رهبران دینی خویش) به کار برده است.
32. گوهر یکتا، صص331-332.
33. اخبار امری، سال 1349، ش4، ص147.
34. بدایع الآثار، محمود زرقانی، 24/2.
35. بدایع الآثار، نوشته ی محمود زرقانی (دستیار و سفرنامه نویس عباس افندی در سفر اروپا و امریکا)، 149/2. عزیزالله عزیزی، از سران بهائیت و همراهان عباس افندی در اروپا، نیز در خاطرات خود با اشاره به عباس افندی می نویسد: «هیکل مبارک… اقامت پاریس را چندان خوش نداشتند و پاریس را تاریک می خواندند و همیشه می فرمودند: “مانند لانه ی زنبور است”…»(تاج و هاج، ص 161).
36. خطابات عبدالبهاء، 48/3. در جای دیگر، صراحتاً ساکنان کشورهای وسط آفریقا را و تلویحاً سرخ پوستان امریکا را (که می دانیم ساکنان اصلی و قدیمی امریکا – قبل از مهاجرت اروپاییها به آن جا – را تشکیل می دهند) عناصری جاهل و نادان و حیوان و حتی از حیوان بدتر و درنده تر، و فاقد هرگونه عقل و ادراک و ادب و اخلاق و مدنیت می شمارد، که به اصطلاح توسط اروپاییها تربیت شدند: «چون به دقت نظر به عالم طبیعت می کنیم… ملاحظه می شود عالم طبیعت ناقص است، ظلماتی است. دقت نمایید، اگر چنانچه زمینی را ترک کنیم و به حال طبیعت بگذاریم خارزار گردد، علفهای بیهوده بیرون آید… پس این عالم طبیعت، تاریک است… این جنگلهایی که به حال طبیعی و ظلمانی است و فیض و برکت ندارد؛ تربیت می کنیم، درختهای بی ثمر را بارور می نماییم، جنگل بود، بوستان می کنیم…؛ اول ظلمانی بود چون بوستان شد نورانی گشت، و هم چنین اگر انسان را به طبیعت خود برک کنیم از حیوان بدتر می شود، جاهل و نادان می ماند، مثل اهالی اواسط آفریقا. پس این عالم ظلمانی را هر وقت می خواهیم نورانی کنیم، تربیت می نماییم، بی ادب با ادب می شود، بد اخلاق خوش اخلاق می گردد. اما اگر به حال طبعیت بگذاریم، تربیت نکنیم، یقین است از حیوان بدترند؛ نوع خود را می کشند، می درند و می خورند[!]…(خطابات عبدالبهاء،234/2). این قطعه زمین امریک چه بود؟ جنگل بود، زمین خالی بود و این به مقتضای طبیعت بود. پس چه چیز او را آباد کرد؟ عقول انسانی، پس [طبیعت] ناقص است، عقول انسانی این نواقص را کامل نماید. بعد از آن که زمین بود، جنگل بود، حال شهرهای آباد شده، پیش از آنکه کلمبوس بیاید امریکا چه بود؟ عالم طبیعت بود، حالا عالم انسان شده…. اول تاریک بود، و حال روشن شده، اول خراب بود، حال آباد شده… پس ثابت شد که عالم طبیعت ناقص است و ظلمانی. اگر طفلی متولد شود او را تربیت نکنیم. بر حال طبیعی بگذاریم، چه می شود؟ شبهه ای نیست بی ادراک و جاهل می ماند و حیوان خواهد بود. در اواسط افریقا ملاحظه کنید که مثل حیوان بلکه پست تر از حیوانند… (همان، صص236-237).
37. رحیق مختوم، 253/1.
38. توقیعات مبارکه، لوح قرن احبا، شوقی، ص45.
39. همان، ص181. ارض شین، مقصود شیراز است که حسین خان نظام الدوله بر آن جا حکومت داشت.
40. همان، شوقی افندی، ص45 و به تبع آن: آهنگ بدیع، سال هشتم (1332)، ش 17 و 18، ص 341، مقاله ی «از شیراز تا کرمل».
41. توقیعات مبارکه، همان، ص 184.
42. همان، ص 181. نبیل زرندی نیز میرزا آقاسی با عنوان «این شخص پست فطرت» نام می برد (مطالع الانوار، ص511). در مورد لوح قهریه ای که باب بر ضد حاجی میرزا آقاسی صادر کرده ر.ک: همان، ص511؛ عهد اعلی …، ابوالقاسم افنان، ص 359. هم چنین، در پیروی از همین ادبیات، مجله ی بهائی آهنگ بدیع از حاجی با عنوان «حاج میرزا آقاسی صدراعظم، خصمِ لَدودِ آیین الهی» یاد می کند. ر.ک: آهنگ بدیع، سال هشتم (1332)، ش8، ص 162، مقاله ی در «کرمل چه دیدم؟».
43. توقیعات مبارکه، ص 49، 51 و 181-182. شوقی، همچنین در کتاب قرن بدیع(ج1، صص247-256) از مرحوم امیر با تعبیر «وزیر بی تدبیر» یاد کرده و پس از شرح اعدام باب به اهتمام او برادرش (وزیر نظام)، می نویسد:«امیر نظام سفاک و بی بابک، محرک اصلی شهادت حضرت اعلی [=باب]… دو سال پس از این واقعه ی هائله با برادرش [وزیر نظام] که همدست مفاضد او بود به هلاکت رسید و جزای اعمال سیئه خویش را به رأی العین مشاهده نمود».
44. توقیعات مبارکه، ص 182.
45. همان، ص183.
46. همان، ص67. شوقی در قرن بدیع(ج2، ص445) نیز از وی با تعابیری چون «نفس محیل و جاه طلب و فاسد» به وی دشنام می دهد.
47. توقیعات مبارکه، ص186.
48. همان، ص99و 187. شوقی در قرن بدیع نیز، شاهزاده ظل السطان (فرزند مشهور ناصرالدین شاه) را نیز به نقل از بهاء، «شجره ی حجیم» می خواند و فرزند وی، جلال الدوله، را هم (که اتفاقاً با بهائیان سر و سرّی داشت) «شاهزاده ی خونخوار» می نامد. ر.ک: قرن بدیع، 444/2-445. به همین نمط، باید از مجلد الدوله، عموی ناصرالدین شاه و حاکم زنجان در زمان شورش بابیان در آن شهر، یاد کرد که «حاکم پرتدلیس» خوانده شده است. ر.ک: رحیق مختوم، 484/1.
49. توقیعات مبارکه، همان، ص88؛ رحیق مختوم، 699/1. در قرن بدیع(ج2، صص443-444) نیز از آن دو بد گفته و در مورد فؤاد پاشا نوشته است «در سنه ی 1869 میلادی در مدینه ی نیس [فرانسه] به اسفل سافلین راجع گشت»!
50. توقعیات مبارکه، ص184.
51. همان، ص99.
52. همان، ص184.
53. همان، ص116.
54. ر.ک: همان، بخش اعلام آخر کتاب، ص9.
55. اشراق خاوری نیز در مائده ی آسمانی (ج8؛ ص63) از حاکم عکا (که بهاء را به دارالحکومه احضار کرد) با عنوان «مطلع الشیطان» یاد می کند. چنانکه شوقی نیز در قرن بدیع (ج2، صص445) او را با عنوان «صبحی پاشای متکبر و مغرور» مورد اسائه ی ادب قرار می دهد.
56. ر.ک: توقیعات مبارکه، ص182.
57. همان، ص 47؛ رحیق مختوم، 121/1. به همین نمط، مجله ی آهنگ بدیع (ارگان جانان بهائی ایران) نیز از وی با عنوان «سعید العلمای خونخوار» یاد می کند. ر.ک: آهنگ بدیع، سال هشتم (1332)، ش17 و 18، مقاله ی «از شیراز تا کرمل» ص341.
58. رحیق مختوم، 697/1.
59. ر.ک: توقیعات مبارکه، ص182.
60. ر.ک: همان، ص 185؛ رحیق مختوم. قاموس لوح مبارک قرن، عبدالحمید عبدالحمید اشراق خاوری، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 131 بدیع، 332/2-334). شوقی در اهانت به آقا سید صادق طباطبایی، از نیایش حسینعلی بهاء تبعیت کرده که در لوحی راجع به آقا سید صادق، از او با عنوان «خبیث کاذب که به صادق معروف بود» یاد می کند. نیز در لوح ورقا می گوید: «کاذب موسوم به صادق… (ر.ک: رحیق مختوم…، همان، ص333).
61. ر.ک: توقعیات مبارکه، ص185.
62. ر.ک: همان، ص189. شوقی در اینجا نیز از بهاء دنباله روی کرده که در لوح عالم (دنیا) از سید جمال بسیار بدگویی کرده است. برای اهانت و زشت گویی شدید رهبران بهائی به اسدآبادی، همچنین ر.ک: رحیق مختوم، 604/2-620؛ اسرارالآثار، 39/3-42؛ انشعاب در بهائیت، اسماعیل رانین، ص 193؛ اسناد و مدارک درباره بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی). ص 214؛ نقش سید جمال الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین، محیط طباطبایی، با مقدمه ی سید هادی خسروشاهی، ص155.
63. ر.ک: توقیعات مبارکه، ص186. برای اظهارات تند حسینعلی بهاء علیه شیخ محمد باقر (و به قول خودش: «این باقر ارض صاد») و فرزند وی: آقا نجفی اصفهانی، ر.ک: اشراقات صص40-43.
64. ر.ک: توقعیات مبارکه، ص 52و 99.
65. ر.ک: همان، صص186-187. شوقی در اسائه ی ادب به شیخ محمد باقر نجفی و امام جمعه ی اصفهان، به نیایَش: بهاء، تأسی کرده که در لوح برهان از شیخ با عنوان «ذئب» و از امام جمعه با عنوان «رقشاء» یاد کرده است. ر.ک: قرن بدیع، 447/2؛ رحیق مختوم، قاموس لوح مبارک قرن، عبدالحمید اشراق خاوری، 495/1).
66. ر.ک: توقیعات مبارکه، ص183. از جنگ بی امان شیخیه با بابیان و بهائیان قبلاً سخن گفتیم.
67. توقیعات مبارکه، ص187. شوقی در قرن بدیع(ج2، صص448-449 و ج3، ص350) نیز در مورد یحیی صبح ازل، تعابیر زشتی را چون «نفس دَنی»، «جیره خوار حکومت ترک و انگلیس»، «معرض بالله» و بالاخره «مطلع اعراض»، به کار گرفته است.
68. توقیعات مبارکه، ص187.
69. همان، ص108.
70. همان، ص108 و 117و 119.
71. همان، ص136.
72. همان، ص146و 189.
73. همان، ص108 و108.
74. همان، صص 102-105.
75. همان، ص105.
76. همان، ص108.
77. همان، صص108-109.
78. ر.ک: همان، ص116 و 137 و 132و 136-137 و 142و 191-192.
79. قرن بدیع، 350/2.
80. همان، 352/2.
81. همان، 354/3.
82. همان، 350/3. همچنین برای بدگویی شدید شوقی از محمد علی ر.ک: مائده ی آسمانی، 55/6-61.
83. عباس افندی در مقام پوزش از تأخیر در نوشتن پاسخ به نامه های اتباعش می نویسد: «مشاغل و غوائل عظیمه نیز به مثابه ی باران نیسان، و هجوم ناقضان چون درندگان، با وجود این چگونه فرصت نامه های مخصوص دارم..» (مکاتیب عبدالبهاء، 39/8).
84. بدایع الآثار، محمود زرقانی، 321-1 و 322.
85. رحیق مختوم، 211/1. برای بدگویی رهبران بهائیت (عباس و شوقی افندی) به محمد علی و اتباع وی، و اطلاق نسبتهایی چون «فئه ی نقض و ضلال» و «ناقضین پرکین» به آنها، هم چنین ر.ک: رحیق مختوم،40/1، 117، 165، 194، 229، 296، 339، 579، 663 و 762؛ گوهر یکتا، ماکسول، صص176-183.
86. توقیعات مبارکه، لوح قرن، ص189. آهنگ بدیع، نشریه ی جوانان بهائی ایران، نیز از وی با عنوان «مظهر کبر و عناد…ملقب به پیر کفتار» یاد کرده او و پسرش را «پدر و پسر خفاش صفت» نامیده و نوشتجات جمال در انتقاد از عباس افندی را «اوراق… مملو از اراجیف» می شمارد. ر.ک: آهنگ بدیع، سال 8 (1332)، ش15، ص311.
87. قرن بدیع، 353/3.
88. برای تعابیر زشت شوقی راجع به آیتی (پس از عدول وی از بهائیت) ر.ک: رحیق مختوم، اشراق خاوری، 722/2-730، به ویژه ص 726؛ کشف الحیل، 240/3 به بعد. برای تهیه آواره به قتل از سوی بهائیان نیز ر.ک: مأخذ اخیر، ص125.
89. گوهر یکتا، ص179.
90. اسلام، البته، کار پاکسازی جهان از لوث جانیان را چنانکه گفتیم، مرحله به مرحله پیش می برد و اصل را نیز در همه جا، بر «تهذیب انسانها» و «اصلاح جوامع» و در یک کلمه: «آدم سازی»، می گذارد و تبهکار را از فرصت و امکان توبه محروم نمی سازد، و جنگ را نه برای خود جنگ یا جهانگیری چنگیز مآبانه، بل برای استقرار «عدالت و صلح شرافتمندانه» می خواهد و بس، و تنها زمانی دست به سلاح می برد که حریف، زبانی جز آن نمی شناسد. این دین، حتی به کافرانی که بر سر پیمان خود با مسلمانان پایدار مانده و مقررات حکومت اسلامی را- که چیزی جز حفظ و رعایت قوانین الهی نیست – محترم می شمارند، مهلت بقاء می دهد و مال و جان و آبرویشان را محفوظ می دارد.
91. سخن مشهور عباس افندی در کتاب: مکاتیب عبدالبهاء، 266/2.
92. مکاتیب عبدالبهاء، 160/3.

منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد