خانه » همه » مذهبی » بهترين فرصت تهذيب نفس

بهترين فرصت تهذيب نفس

بهترين فرصت تهذيب نفس

«هنوز براي توبه و خودسازي فرصت هست» اين سخن، جمله تكراري همه كساني است كه مي‌پندارند هميشه فرصت و نيروي كافي براي توبه و تهذيب نفس وجود دارد، درحالي‌كه هرچه بيشتر از عمر آدمي مي‌گذرد، از نيرو و توان انسان كاسته و امكان و توفيق خودسازي و تهذيب نفس براي وي كمتر مي‌شود. مولوي در داستاني نمادين، حكايت شخصي را

77a365bb c2a2 48e8 86a3 cb3d42057ea8 - بهترين فرصت تهذيب نفس

18983 - بهترين فرصت تهذيب نفس
بهترين فرصت تهذيب نفس

 

 

جواني بهترين فرصت براي تهذيب نفس و پالايش درون
«هنوز براي توبه و خودسازي فرصت هست» اين سخن، جمله تكراري همه كساني است كه مي‌پندارند هميشه فرصت و نيروي كافي براي توبه و تهذيب نفس وجود دارد، درحالي‌كه هرچه بيشتر از عمر آدمي مي‌گذرد، از نيرو و توان انسان كاسته و امكان و توفيق خودسازي و تهذيب نفس براي وي كمتر مي‌شود. مولوي در داستاني نمادين، حكايت شخصي را مي‌آورد كه بر سر راهي خاري نشانده بود، و آن‌گاه كه مردم او را به كندن خار فرا مي‌خواندند، به فرداها وعده مي‌داد، تا اينكه خار به درختي بزرگ تبديل شد.
چون به جدّ حاكم بدو گفت اين بكَن
گفت آري بر كنم روزيش من
مدتي فردا و فردا وعده داد
شد درخت خارِ او محكم‌نهاد(1)
روزها همچنان مي‌گذشت و خار، تناورتر و ريشه‌دارتر مي‌شد و آن مرد، ناتوان‌تر و پيرتر؛ كار بدانجا كشيد كه با استوارتر شدن بوته خار و ناتوان‌تر شدن آن مرد، كندن بوته خار ناممكن شد و آن مرد هرگز نتوانست آن بوته خار را از ريشه درآورد. مولوي در نتيجه‌گيري اخلاقي از اين حكايت، آن بوته خار را صفت‌هاي ناپسندي مي‌داند كه در آغاز كار و در فصل جواني، به آساني مي‌توان آنها را از صفحه جان زدود، ولي اگر در اين كار سستي و تأخير شود و شخص امروز و فردا كند، هرچه از عمر وي بگذرد، ريشه‌كن ساختن صفات رذيله سخت‌تر و گاه غيرممكن مي‌شود؛ چرا كه شخص ناتوان‌تر و صفات ناپسند، ريشه‌دارتر مي‌شوند:
هين مگو فردا كه فرداها گذشت
تا به كلّي نگذرد ايام كشت
تو كه مي‌گويي كه فردا اين بدان
كه به هر روزي كه مي‌آيد زمان
آن درخت بد جوان‌تر مي‌شود
وين كننده پير و مضطر مي‌شود
خار بن در قوّت و برخاستن
خاركن در پيري و در كاستن
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر
خاركن هر روز زار و خشك‌تر
او جوان‌تر مي‌شود تو پيرتر
زود باش و روزگار خود مبر
اي خنك آن را كه او ايام پيش
مغتنم دارد گزارد وام خويش
اندر آن ايام كِش(2) قدرت بود
صحّت و زور و دل و قوت بود
و آن جواني همچو باغ سبز و تر
مي‌رساند بي‌دريغي بار و بر
هين و هين اي راهرو بيگاه شد
آفتابِ عمر سوي چاه شد
تا نمرده‌ست اين چراغ با گهر
هين فتيله‌اش ساز و روغن زودتر(3)
مولوي

پی نوشت ها :
 

1. مولوي، مثنوي معنوي، تصحيح: نيکلسون، ص 231.
2. کش: که او را.
3. مثنوي مولوي، صص 231 و 233.
 

منبع:گلبرگ ش 118

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد