به سوى كمال
به سوى كمال
غريزه «عشق به كمال» تنها مخصوص انسان نيست، بلكه در حيوانات هم وجود دارد، زيرا آنچه را كه مناسب زندگى آنها باشد، خواهانند و از آنچه كه به ضرر آنان تمام شود، گريزانند. منتها امتياز انسان ها نسبت به حيوانات اين است كه غريزه عشق به كمال در انسان هاـ به علت راهنمايى هاى عقل ـ به مراتب از حيوانات قوى تر است.
اگر ما بخواهيم «عشق به كمال» را در انسان به صورت يك قانون درآوريم، بايد اعتراف كنيم كه قانونى عمومى و همگانى است; تا آنجا كه شايد هيچ قانونى، كليّت و عموميّت آن را دارا نباشد; زيرا همه افراد مايل هستند به سوى كمال بروند و تمام كارها و كوشش ها در جهت رسيدن به كمال است.
هيچ كس را نمى توان پيدا كرد كه از منافع و كمالات خود متنفّر باشد و يا به طرف چيزهايى برود كه به زيان او تمام شود.
ممكن است كسى بگويد: آيا افرادى كه بى پروا و از راه هاى گوناگون، خودكشى كرده اند، مشمول اين قانون مى شوند؟ و آيا انتحار و خودكشى هم به منظور رسيدن به كمال است؟ آرى، مى توان گفت كه: هدف اين اشخاص هم كمال است; زيرا به منظور «نجات از ناراحتى ها» (كه خود يكى از مراحل كمال است) خودكشى مى كنند; ولى بدبختى آنها در اين است كه راه تكامل را گم و خيال كرده اند آن كمال فطرى كه فرمان عقل و وجدان، پشتيبان آن است همين است و بس! همچنين انسان هايى كه به كارهاى پست تن در مى دهند و يا اين كه عمر خود را در راه رسيدن به لذّات زودگذر تباه مى سازند و متوسّل به مواد مخدّر و مشروبات الكلى مى شوند، از اين قانون مستثنى نيستند. آنها هم به گمان اين كه به طرف كمال مى روند، راه كمال را گم كرده و خوشبختى و لذّت خود را در اين موضوعات مى دانند! خلاصه «عشق به كمال» در همه آنها هست، ولى بعضى مسير را اشتباه مى روند.
نتيجه بحث اين كه:
1. همه انسان ها در جستجوى كمال هستند و مشوّق آنها در اين راه يكى پشتيبانى فطرت و ديگرى فرمان عقل است.
2. ممكن است انسان در اثر نداشتن تعليم و تربيت صحيح در تشخيص مصداق كمال، گرفتار اشتباه شود و به جاى اين كه راه تكامل را بپيمايد، راه انحطاط و نقصان خود را طى كند.
كمال فردى و اجتماعى
كمال در دو جنبه فردى و اجتماعى است، زيرا شخصيّت انسان داراى دو جنبه فردى و اجتماعى است .
شخصيّت فردى: آن است كه انسان را قطع نظر از محيط و اجتماع و بدون توجه به موقعيت و خصوصيات اجتماعى، ملاحظه كنيم.
شخصيّت اجتماعى: آن است كه انسان را از جهت روابطى كه با ساير انسان ها و محيط خارج از خود دارد، در نظر بگيريم.
بنابراين، كمالى را هم كه انسان در جستجوى آن است، در دو جهت فردى و اجتماعى متصور است. انسان از لحاظ فردى داراى سه جهت (فكر، اخلاق و عمل) است.
كمال فكرى
بديهى است كه محتويات فكر انسان هر چه عالى تر باشد، آن فكر كامل تر و عالى تر است. بنابراين هر چه معلومات و معقولات انسان توسعه بيشترى داشته باشد به همان اندازه، فكر انسان وسيع تر خواهد بود. به عبارت ساده تر مى توان گفت كه: ميان فكر و محتويات آن تعدّدى (اختلافى) در كار نيست.(1)
از اينجا نتيجه مى گيريم فكر كامل، آن فكرى است كه متوجه عالى ترين موجودات باشد و پست ترين افكار، آن فكرى است كه در اطراف پست ترين موجودات دور مى زند.
اينك براى بهتر روشن شدن مطلب، اعتقادات يك فرد دين دار و بى دين را با هم مقايسه مى كنيم:
يك فرد مادّى مى گويد: «عالَم، همان چيزى است كه ما مى بينيم و يا علوم طبيعى براى ما اثبات كرده است; طبيعت محدود و قوانين جبرى آن، سازنده اين جهانند و هيچ گونه نقشه و فكرى در ساختمان آن به كار نرفته است. بشر هم جزئى از طبيعت است و پس از مرگ، اجزاء او از هم متلاشى و تجزيه شده و بار ديگر به طبيعت برمى گردند و هيچ گونه بقائى براى او نيست. در واقع، ميان انسان و ساير حيوانات، چندان فاصله اى وجود ندارد.»
يك فرد دين دار معتقد است كه: «عالَم، خيلى بزرگ تر است از آنچه ما درك مى كنيم و عالَم ماوراء اين طبيعت به مراتب از جهان طبيعت، وسيع تر مى باشد. نيروى سازنده اين عالَم، علم و قدرتى بى نهايت دارد. هميشه بوده و خواهد بود. عالَم بر طبق يك نقشه بسيار عميق و دقيق استوار شده است و عدم اطلاع كامل ما از اسرار آن، نه تنها دليل بر نبودن آن اسرار نيست، بلكه به خاطر نادانى ماست. انسان فاصله بسيار زيادى از حيوانات دارد. مرگ به معناى فنا و نابودى نيست (مرگ، پايان كبوتر نيست)(2)، بلكه يكى از مراحل كمال بشر است، زيرا انسان، پس از مرگ وارد عالَم وسيع تر و پهناورترى مى گردد.»
اكنون خود شما قضاوت كنيد كه: روح كدام يك از اين دو نفر كامل تر و قوى تر است؟ آن كس كه فكر او تنها در محدوده ماده، گردش مى كند و يا آن كس كه برفراز آسمان ابديّت و در يك فضاى بى انتها پرواز مى نمايد؟ جواب اين سئوال ناگفته، روشن است…آرى، اين دين است كه فكر انسان را در افقى بلندتر از افكار مادى قرار مى دهد و روح قوى و همّت عالى به او مى بخشد!
كمال اخلاقى
انسان داراى دو دسته از صفات و اخلاقيّات است:
1. غرائز حياتى: كه براى ادامه حيات ضرورت دارد و در تمام افراد ديده مى شود مانند: علاقه به خود و زن و فرزند، حس انتقام، حس ترس، غريزه شهوت و غضب و…افراط و تفريط در اين قسمت، سبب بدبختى انسان مى گردد و بايد اعتدال، رعايت گردد.
اگر انسان به خودش علاقه نداشته باشد، بدون ترس خود را در خطرها قرار مى دهد و جان خود را دستخوش فنا و نابودى مى كند; و از طرفى اگر علاقه او به خود در جهت افراط واقع شود و همه چيز را براى خود بخواهد، مسلّم است كه اين هم مايه بدبختى و هلاكت اوست. افراد متهوّر و نترس، غالباً عمر خود را به پايان نمى رسانند و افراد ترسو هم از عمر خود بهره مند نمى شوند و از فعّاليّت هاى مثبت اجتماعى محرومند.
اشخاص غضبناك، انسان هاى غير قابل اعتماد و معمولا بى ارزشى از آب در مى آيند و در مقابل، افراد خونسرد هم ناقصند; زيرا در صحنه مبارزات اجتماعى، قادر به دفاع از حقوق مسلّم خود نخواهند بود.
بنابراين براى هر يك از اين غرائز، حدّ و اندازه اى است كه اگر از آن حدّ و اندازه تجاوز كنند، موجب زيان انسان مى گردند و فقط در صورت اعتدال صفات مزبور، بشر مى تواند از آنها بهره مند شود و از اين نظر كامل گردد.
2. روحيّات عالى انسانى: اين دسته از صفات، حدّ و اندازه معينى ندارند و هر قدر زيادتر باشد، باعث كمال بيشتر انسان خواهند بود.
صفاتى مانند: عدالت، حق دوستى، حق طلبى، وظيفه شناسى و… را مى توان از روحيّات عالى انسانى دانست. هر كس كه از اين صفات، سهم بيشتر داشته باشد كامل تر است. مثلا: در هر كس حس عدالت پرورى، بيشتر يافت شود، به همان اندازه اين فرد از لحاظ اخلاقى و روحيّات ممتاز انسانى، كامل تر است. بنابراين تكميل و پرورش اين روحيّات نيز يكى از مراحل تكامل اخلاقى است.
از آنچه گفته شد، اين گونه نتيجه مى گيريم كه: ايجاد تكامل اخلاقى در انسان به تعديل غرائز حياتى و پرورش روحيّات عالى انسانى، بستگى دارد.
اكنون بايد به اين مطلب توجه نمود كه كدام نيرو مى تواند به غرائز حياتى، اعتدال بخشد و روحيات عالى انسانى را در وجود بشر بپروراند؟ با مراجعه به دستورات دينى روشن مى شود كه بيشتر دستورات دينى در جهت تعديل غرائز و پرورش روحيات عالى انسانى است. اين موضوع ثابت مى كند كه: دين صحيح، ضامن تكامل اخلاقى انسان است.زيرا روشن است كه اولين شرط تعديل غرائزى همچون خودخواهى، شهوت، خشم و… احساس يك مسئوليت درونى و باطنى است كه در همه جا، حالات، افكار و رفتار انسان را كنترل كند. سرچشمه اين احساس مسئوليت، فقط و فقط ايمان به خداست.اين ايمان است كه در اعماق وجود شخصى ديندار جا دارد، وجدان او را تحث تأثير معنوى خود قرار مى دهد و از كجروى ها و انحرافات باز مى دارد.
از طرفى، دين به منظور ايجاد «كمال اخلاقى»، نويد بهترين پاداش نيك را به انسان مى دهد و در نتيجه، باشوق، او را به سوى كمالات اخلاقى، هدايت مى كند و براى عدم كنترل غرائز، بالاترين مجازات را گوشزد مى كند و در نتيجه، ترس از مجازات، او را از صفات ناپسند و طغيان غرائز باز مى دارد.
البته نمى توان انكار كرد افرادى پيدا مى شوند كه بدون احتياج به مقررات جزا و كيفر، خواهان كمال اند و به اصطلاح، كمال را براى كمال مى خواهند، ولى آنچه تجربه هاى اجتماعى نشان داده است اين است كه: تعداد اين گونه افراد، خيلى كم و به علاوه تأثير اين گونه روحيات در خود اين اشخاص نيز محدود است.
كسانى كه تصور مى كنند تنها وجدان مى تواند انسان را از كجرويها و تجاوزات باز دارد، كاملا در اشتباه اند.
يكى از دانشمندان بزرگ تعليم و تربيت مى گويد:«كسانى كه سعى دارند اخلاق را از دين جدا كنند و مستقلا به تكميل آن بكوشند، دست به كار خطرناكى زده اند.»
«لامارتين» ، فيلسوف و شاعر فرانسوى مى گويد:«وجدان بدون خدا مانند محكمه (دادگاه) بدون قاضى است.»
كمال عملى
شايد محتاج به تذكّر نباشد كه كمال عملى انسان، ناشى از كمال اخلاقى اوست، زيرا عمل، همان انعكاس و پرتو «اخلاق» است و به عبارت دقيق تر: همه كارهاى انسان يك ريشه اخلاقى دارد و به همين جهت ما روحيّات و صفات افراد را، در طرز عمل و كردار آنها جست و جو مى كنيم. البته گاهى ممكن است انسان به طور تصنّعى و ساختگى، عملى را برخلاف روحيات خود انجام دهد، اما بديهى است كه اين عمل، جنبه استثنايى دارد و دوام پذير نيست. بنابراين براى اين كه اعمال و رفتار بشر، خوب و كامل باشد، بايد قبل از هر چيز، غرائز حياتى، تعديل گردند و روحيات و صفات عاليه در حال رشد و پرورش باشند.
خلاصه، مطالبى را كه در كمال اخلاقى بيان كرديم به اين بحث مربوط خواهد گرديد و به اين ترتيب ثابت مى شود كه: «كمال عملى انسان، تنها در سايه ايمان به خدا انجام پذير است و بس.»
تكامل اجتماع
اگر از مباحث پرغوغاى جامعه شناسان و حقوق دانان كه درباره اجتماع كرده اند صرف نظر كنيم و بخواهيم با همان فكر ساده، اجتماع را معنى كنيم، خواهيم گفت: «اجتماع عبارت است از مجموعه افراد با پيوندها و نسبت هاى موجود ميان آنها يعنى افرادى كه از لحاظ افكار، روحيات، رسوم و عادت، شبيه به هم و از جهت معاشرت و آميزش، نزديك به هم باشند و زندگى مشتركى داشته باشند.»
مدنيّت بشر
جامعه شناسان پس از مطالعات فراوان، به اين حقيقت اعتراف كرده اند كه: «بشر طبعاً اجتماعى است و بدون اجتماع نمى تواند زندگى كند. بنابراين طبق غريزه فطرى، احساسات درونى خود، به زندگى اجتماعى تن در مى دهد; زيرا مى بيند كه به تنهايى قادر به حل مشكلات زندگى و رسيدن به كمال نيست و يا حدّاقل، همكارى با افراد، آسان ترين راه، براى رسيدن به اين هدف است و چون بهره هر كس از سرمايه هاى روحى و جسمى، محدود است و از عهده هر كارى برنمى آيد; به ناچار بايد از سرمايه هاى فكرى و بدنى كه در اختيار ديگران است كمك بگيرد و از طرفى، ديگران هم معمولا حاضر نيستند تا به طور رايگان، سرمايه هاى خو را در اختيارش بگذارند. نتيجه اين مى شود كه اين موضوع از راه مبادله سرمايه هاى فكرى و بدنى و نتايج آنها به انجام برسد» و اين كه جمعى از علماى سوسيولوژى معتقدند: «كه منشأ پيدايش مدنيّت در ابتدا، ترس انسان از حيوانات درّنده بود، تنها يك گوشه از اين احتياجاتى را كه با كمك هاى متقابل افراد، انجام پذير است و نه تمام جوانب آن را نشان مى دهد.»
از طرف ديگر، تزاحم و اصطكاك منافع از لوازم حتمى اين تماس و ارتباط دائمى است.
ممكن است كسى بپرسد كه: فايده اين مدنيّت چيست؟ چرا كه اگر انسان در بيابانها زندگى كند، خيلى بهتر از تمدنى است كه از لوازم قطعى آن، پايمال كردن حقوق ديگران و تزاحم منافع باشد.
ولى بايد دانست كه اين وضع بر اثر انحراف از آن روح اجتماعى و انسانى و سوء استفاده از اين فطرت به وجود آمده و بايد براى پايان بخشيدن به آن، يك اجتماع صحيح بر مبناى فطرت سالم به وجود آورد.اصول چنين اجتماعى را در سه جمله زير مى توان خلاصه نمود.
1. استحكام روابط افراد با يكديگر.
2. رعايت كامل حقوق افراد.
3. ايجاد شرائط لازم براى پرورش افراد و رسيدن به كمالات فردى
اگر اين سه اصل در جامعه اى حكمفرما باشد، افراد در اين جامعه از نظر اجتماعى به كمال رسيده و از مدنيّت بهره برده اند. صميميّت و استحكام روابط از كجا پيدا مى شود؟
منافع مادى، معمولا منشأ ايجاد انواع اختلافات و كينه ها و از بين رفتن صميميّت است. بايد براى رسيدن به اين هدف، به يك سلسله اصول غير مادى، پايبند بود. يعنى حسن نيّت و صميميّت در سايه ايمان، تأمين مى شود نه به وسيله حساب هاى بى روح مادّى.
به همين جهت ، هيچ حكومتى ، غير از حكومت دين و اخلاق قدرت ندارد تا غريزه استخدام و خودخواهى را ، در بشر كنترل كند، به اجتماع او نظم و آرامش دهد و سه اصل بالا را به طور كامل در اجتماع، اجرا سازد. اگر دستورات صحيح مذهبى به صورت شايسته، مورد استفاده قرار گيرد ، اين اصول ، اجرا مى گردد و در نتيجه جامعه به سوى كمال مخصوص خود، هدايت مى شود.
دين با قوانين خود، شرايطى در محيط زندگى افراد بشر ايجاد مى كند كه باعث رشد و پرورش كافى آنها مى شود. به وسيله قوانين محكم و مقررات خود، در بين دلهاى افراد ، الفت و صميميّت ايجاد مى كند و عللى را كه موجب فاصله و دورى افراد از يكديگر است، از بين مى برد. دين به خاطر ايجاد وحدت عقيده ، انسان ها را از پراكندگى فكرى نجات داده، هدف هاى مادى را تعديل مى كند و سرانجام، افراد يك جامعه را مانند اعضا يك بدن ، تحت فرمان يك روح ، يك اراده و يك فكر قرار مى دهد.
اجتماعى كه افراد آن به اصول ايمان و اخلاق، پايبند نيستند ، صحنه مبارزه قدرت هاى مادى است و هر كس براى استفاده بيشتر خود، تلاش بيشترى مى كند. در نتيجه، اجتماع به صورت يك صحنه « تنازع بقاء» و «نبرد زندگى» در مى آيد. لازم به توضيح نيست كه در چنين اجتماعى تأمين آزادى ـ براى رشد و نموّ افراد و تهيه وسايل ممكن براى كمك به تكامل فكرى، اخلاقى و عملى ـ ممكن نيست، زيرا اين امور با اصل تنازع، هيچ گونه سازشى ندارد.
اما در اجتماعى كه اصل ايمان و اخلاق ، حكومت مى كند، يك محيط گرم همكارى و هماهنگى كامل براى رفع مشكلات زندگى به وجود مى آيد كه به جاى «تنازع بقاء» ، «تعاون بقاء» بر آن حكومت مى كند. در چنين اجتماعى افراد مى توانند از حداكثر آزادى به منظور رشد فكرى ، اخلاقى و عملى استفاده كنند و به كمك يكديگر ، وسايل رسيدن به اين هدف مقدّس را براى عموم فراهم سازند.
اشكال: ممكن است كسى بگويد: قوانين بشرى مى توانند ـ در جهت تأمين آرامش براى پرورش افراد ، نيل به كمالات، حفظ حقوق افراد و همچنين استحكام روابط آنها با يكديگر ـ جاى دين را بگيرند.
پاسخ: هر آدم با انصافى قبول دارد كه قوانين بشرى اين قدرت را ندارد تا سرنوشت آينده ميليون ها نفر را تعيين كند و احتياجات اجتماعى را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد. بارها مشاهده شده است كه قانون گزاران دنيا ، قانونى وضع مى كنند اما روز ديگر كه به نواقص فراوان آن برخورد كردند ، با الحاق تبصره ها ، آن را وصله مى كنند. برخى مواقع تبصره ها هم مشكل را حل نكرده و مجبور شده اند آن را كنار بگذارند.
نكته قابل توجه اين است كه: به فرض اين كه قوانين بشرى ، مفيد و قابل اجرا باشد، ضامن اجرا نخواهد داشت; زيرا در اجتماعى كه اخلاق، فضيلت، ايمان و مسئوليت باطنى حكومت نكند، ضامن اجراى اين قانون چه قدرتى است؟ قدرت هاى مجريه را با چه نيرويى ممكن است كنترل كرد؟ و بر فرض نظارت يك گروه به نام «هيئت بازرسى» بر آنها ، اگر اين هيئت بازرسى خواست «منافع شخصى» را در نظر بگيرد و از قدرت خود سوء استفاده كند، تكليف ديگران چيست؟ كدم قدرت جلوى آنها را مى گيرد؟
لابد بايد هيئت ديگرى را مأمور كرد كه بر هيئت بازرسى نظارت كند و همين طور هر هيئتى ، ناظر بر هيئت ديگر كه باعث دور و تسلسل عجيبى مى شود.
اين است كه قوانين بشرى هر قدر كه خوب و صحيح شده وضع شده باشند ، از نظر ضمانت اجراء ، ما را در بن بست سختى قرار مى دهد. تنها قدرت ايمان كه اساس آن توجه به خدا و مقررات مذهبى است ، بهترين بازرس و ناظرى است كه مى تواند ضمانت اجراء قوانين را به عهده بگيرد.
بنابراين به اين نتيجه مى رسيم كه: « آزادى و تأمين شرائط رشد افراد ، تنها در سايه ايمان ممكن است!»
از مباحث فوق چنين نتيجه مى گيريم كه: ايمان و دين ، يك ركن اساسى براى تكامل فرد و اجتماع است و هر چه درباره نقش آن در سرنوشت انسان، بيشتر دقت كنيم ، ضرورت حياتى آن بهتر احساس مى شود. با اين حال ، انسان چگونه مى تواند به خود اجازه دهد كه هيچ گونه تحقيقاتى درباره اين موضوع حياتى انجام ندهد. چطور مى توان اين موضوعى را كه اين مقدار در زندگى و سرنوشت ما مؤثّر است، ناديده گرفت؟
پينوشتها:
1- مبحث «اتحاد عاقل و معقول» در فلسفه، اين رابطه را تا سر حدّ اتحاد پيش برده و فكر و محتويات آن را يك چيز معرفى مى كند. اين نظريه به «فرفوريوس» دانشمند يونانى نسبت داده مى شود كه از پيروان ارسطو و حكماى قبل از اسلام مى باشد. عده اى از فلاسفه اسلام مانند فارابى و ملاصدرا از طرفداران اين نظريّه اند ولى ابن سينا از مخالفين آن مى باشد.
2- سپهرى، سهراب.
منبع:
www.irpdf.com
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت : mohtadi1
/ج