در این زمینه علاوه بر حلاج Vعرفاى دیگرى نیز مشابه او سخن گفته اند؛ مانند: هر آنکو خالى از خود چون خلا شداناالحق اندر او صوت و صدا شد همچو کلیم تا که بطور دل آمدیم «انى اناالله» از همه عالم شنیده ایم دیدیم جهان وادى ایمن شده هر چیزنخلى و زهر نخل اناالله شنیدیم فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم همچو منصور خریدار سر دار شدم
}در خصوص حلاج و اندیشه هایش نگا: عبدالحسین زرین کوب، شعله طور؛ قاسم میرآخورى، تراژدى حلاج در متون کهن؛ ماسینیون و پول کراوس، اخبار الحلاج؛ وفیات الاعیان، ج 1، صص 184 – 190.
در تفسیر این کلام، سه توجیه وجود دارد:
یکم.
این قبیل کلمات از برخى عرفا در حال بى خودى و به هنگامى که آنان مست از شراب محبّت حق مى شدند، سر مى زده و در اوقاتى که آن حالات را نداشتند، تفوّه به این سخنان نمى کردند. مرحوم لاهیجى در شرح ابیاتى از شیخ محمود شبسترى مى گوید: «اناالحق کشف الاسرار است مطلق به جز حق کیست تا گوید اناالحق» «اشاره به آن است که افشاى این سرّ به جز در حالت مستى و بى خودى مطلق یا در مرتبه مخمورى – که در تمام بى خودى است و از مقام فنا و سکر تنزل نموده از غایت خمار آن مستى خود را نگاه نمى تواند داشت – جایز نیست و در شریعت و طریقت ممنوع است».شرح گلشن راز، ص 369؛ نقل از فرجام عشق، صص 42 – 43. در واقع برخى این کلام حلاج و امثال او را «شطح» دانسته اند. «شطح» در زبان عربى به معناى حرکت است و در اصطلاح به سخنانى مى گویند که عارف در هنگام وجد و غلیان باطن خویش، بر زبان مى راند و چه بسا مخالف عقل، عرف، یا شرع مى نماید.در خصوص معناى شطح نگا: عرفان نظرى، صص 513 – 517.
دوم.
چنین کلماتى در شعر عارفان، حاصل بیان تجربه هایى است که به بیان در نمى آید و ذاتاً متناقض نما است (یعنى حلاج در عین اینکه مخلوق است، داد خالقیت نیز سر مى دهد و اناالحق مى گوید)! این تجربه ها وقتى در قالب کلام بیان مى شود، متناقض نما جلوه مى کند. عارف در باطن خویش تجربه هایى دارد که تجربه همه انسان ها نیست؛ بلکه تجربه هاى افراد خاصى است، آن هم در حالات بسیار نادر. زبانى که ما بدان سخن مى گوییم، براى بیان تجربه هاى عموم انسان ها ساخته شده است؛ نه براى بیان تجربه هاى خاص عارفان، در نتیجه آنان همواره شکوه مى کنند که این زبان، براى بیان احوال ایشان ناقص و نارسا است. در خصوص متناقض نمایى ر.ک: «متناقض نمایى در شعر فارسى»، انتشارات نشر فرزان روز. عطار مى سراید: اسرار تو در زبان نمى گنجداوصاف تو در بیان نمى گنجد اسرار صفات جوهر عشقت مى دانم و در بیان نمى گنجد تجربه «فنا»، یکى از تجربه هاى عرفانى است که در بیان عارفان، متناقض نما است و حلاج تجربه فنا را در قالب این جمله مطرح کرده است. حقیقت «فنا» آن است که سالک به علم یقینى دریابد که حق تعالى، عین وجود است و جز خدا هر چه باشد، عدمِ مطلق است؛ چنان که مولانا در فیه ما فیه مى گوید: در پیش او دو «انا» نمى گنجد. تو «انا» مى گویى و او «انا».در خصوص این موضوع نگا: ولایت نامه، صص 60 و 61؛ الفتوحات المکیة، باب 221؛ اصول تصوف، ص 622؛ منازل السائرین، ص 104؛ صد میدان، صص 72 و 73.
سوم.
این کلام بر اساس اصول عرفان نظرى و عملى صحیح است؛ زیرا سالک راسخ در مقام سیر به حق – بعد از طى مراحل و منازل و پشت سرگذاشتن حجاب هاى ظلمانى و نورانى – کم کم جز وحدت چیزى را شهود نمى کند، تا به مقام محو در وحدت مى رسد و ذاتش در ذات حق محو مى شود. و این سبب مى شود که وجودش، حقانى گردد و غیر از حق، چیزى نبیند. سالک در این مرتبه و مقام، چون ذات، صفات و آثار و افعال خود را فانى در حق نموده و مغلوب حکم وحدت است؛ سخنانى مى گوید که نشانگر فناى او در توحید و فناى ذات خود، در وجود حق است. این سخنان ناشى از تجلى ذاتى حق در سالک است که به کلى ذات او را محو و نابود کرده است. نتیجه تجلى، ظهور چنین سخنانى از سالک است؛ نظیر: «اناالحق»، «لیس فى جبتى الاالله» و «سبحانى ما اعظم شأنى».شرح مقدمه قیصرى، صص 389 و 390. به بیان دیگر، هر آن کس که از خودى و تعین خود، مانند خلأ – که لا شى ء محض است – خالى شود و خود را از هستى و خودى محو گرداند؛ در وى صوت و صداى «اناالحق» پیدا مى شود. «صدا» عبارت از انعکاس صوت از جسم است که در برابر آواز دهنده مى باشد؛ یعنى، آن «اناالحق» – که از زبان عارفانى چون حلاج و دیگران شنیده مى شد – صوت و نطق حق بود و به طریق انعکاس به صورت صلایى از منصور و دیگران شنیده مى شد و مردم مى پنداشتند که او گفته است! مانند شخصى که در میان کوه آوازى سر مى دهد و آن آواز به سبب انعکاس از کوه، به گوش دیگران مى رسد و نادان مى پندارد که آن آواز کوه است.شرح گلشن راز، ص 375. این مطلب غریبى نیست؛ چنان که روایت شده که حضرت صادق«علیه السلام» در بعضى روزها، مشغول نماز بود. پس ناگهان در اثناى نماز بیهوش افتاد. بعد سبب بیهوشى را از حضرتش پرسیدند، امام فرمود: «من آیه را تکرار مى کردم تا آن را از گوینده اش شنیدم». شیخ بهائى در ذیل این روایت مى گوید: برخى از عرفا گفته اند: «زبان مبارک حضرت صادق«علیه السلام» در آن هنگام، مانند درخت طور بود که گفت: «انى اناالله».مفتاح الفلاح، ص 293. روا باشد اناالله از درختى چرا نبود روا از نیک بختى قرآن مى فرماید: «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛ فتح (48)، آیه 4. و «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَىْ ءٍ قَدِیرٌ»؛ بقره (2)، آیه 20.. «همه ذرات عالم ملک خدا و در اختیار خدا است. جسم و جان و زبان ما، ملک خدا و از جنود او است و خدا بر هر امرى قادر است. حال که چنین است، آیا استبعادى دارد که خداوند قادر و مهربان، زبان بنده شایسته اى را در بعضى از حالات مخصوص، مورد و محل صوت خویش قرار دهد؟! البته براى کسى که از نظر «قرب الى الله» و سیر مدارج عالیه عبودیت و طى مقامات علمى و ورود در «عرفان حقیقى» در حد عارفان راستین و بزرگ نباشد، جایز و روا نیست که چنین جملاتى را در اشعار و نثر خویش بیاورد. لذا صحیح تر آن است که بگوییم: این امور در اختیار کسى نیست که براى خود پیش بیاورد؛ بلکه پیش مى آید. به عبارت دیگر کسى نمى گوید؛ بلکه مى گویند. پس اگر کسى بخواهد بدون این شرایط و به تصنّع، کلماتى از این قبیل بگوید، جز ظلمت باطن و دورى از خدا چیزى عایداش نخواهد شد.فرجام عشق، ص 46 و 47
. براى آگاهى بیشتر ر.ک: تماشاگه راز، شهید مطهرى عرفان حافظ، شهید مطهرى