به کار بردن روش هاي علمي
دانشمنداني که پيوسته با مطالعه و تحقيق سروکار دارند، بهتر از دانشمندان ديگر مي توانند به حقيقت وجود خدا پي ببرند. اصول اوليه ي علوم ذاتاً به وجود خدا دلالت دارد. با وجود اين که خيلي از دانشمندان به نکته ي فوق معترف نيستند، باز موفقيت هاي علمي شاياني به دست مي آورند، و اين جاي تعجب نيست چون موفقيت در علوم نتيجه ي استفاده از روش شناسي علمي مورد قبول است، و در علوم از اساس اصول اوليه و علت ايجاد آن ها بحث نمي شود و به آن نيازي نيست.
اين که توجه بعضي از دانشمندان در مطالعات علمي منعطف به ادراک وجود خدا نمي شود، علل متعدد دارد که ما از آن جمله دو علت را ذکر مي کنيم: نخست، انکار وجود خداگاه حالت يک سياست من عندي استقرار يافته به دست گروه ها يا سازمان هاي با نفوذ اجتماعي يا دولت را دارد. ترس از نتايج سياسي، يا حتي نتايج مادي و بدني در آن جا که بي خدايي عنوان اعتقاد دولت دارد، هرکوشش فردي را براي اکتشاف خدايي که در طبيعت وجود دارد، عقيم و بي حاصل و متوقف مي سازد.
دو ديگر آن که، حتي در آن صورت که افکار و عقول به صورت درستي آزاد از ترس و بيم است، امکان آن وجود دارد که از شر ديگر پيشداوري هاي مخالف با جست وجوي خدا در امان نباشد. غالباً در جامعه هايي که مسيحيت به صورت سازماندار استقرار يافته است، به صورتي عميق اين انديشه در جوانان تزريق مي شود که خداي آفريننده ي جهان را به صورت انساني تصوير کنند، نه اين که آدمي را آفريده شده ي به صورت خدا در نظر بگيرند. هنگامي که اين گونه عقل ها و افکار بعدها در جهان علم پرورش پيدا کند، اين تشبه و انسان شکلگيري (3) معکوس شده به تدريج هرچه بيشتر با روش و ايستار عقلي و استدلالي علم ناسازگار خواهد شد. و بالاخره، هنگامي که همه کوشش هايي که براي ايجاد سازگاري و آشتي ميان علم و دين صورت مي گيرد با شکست مواجه مي شود ( که غالباً بدان جهت چنين مي شود که مستلزم عقلاني کردن فرايندهايي است که به خودي خود با روش علمي ناسازگاري دارند )، ممکن است تصور خدا به کلي متروک بماند. برداشته شدن پرده ي پندار و
ديگر عوارض روحي از مقابل شخص، هر انديشه را از قبول تصور و مفهومي تازه دلسرد و نااميد مي کند.
روش علمي چيست و اصول مندرج در ذيل آن که وجود خدا را آشکار مي سازد کدام است؟
نخست، دانشمند نمودهاي طبيعي را مشاهده مي کند و به ثبت کردن مشاهدات خود مي پردازد. اين کار ممکن است بدون اجراي هيچ کنترلي بر روي نمودها صورت پذير شود، چنان که در تحقيق در اجرام سماوي و فضاهاي ميان آن ها مسئله از همين قرار است، و يا امکان آن هست که با
کنترلي جزئي همراه باشد که در آزمايش هاي آزمايشگاهي چنين است.
دوم آن که وي مشاهدات خود را با مشاهدات دانشمندان ديگرکه در پيش از وي صورت گرفته است درهم مي آميزد و از اين راه نتايجي به دست مي آورد يا به طرح فرضيه هايي مي پردازد. اين امر بيشتر مستلزم استفاده از روشي قياسي است تا روشي استقرايي، بدان جهت که نتايج يا فرضيه ها مشتمل بر چيزهايي بيش از آن هاست که عملاً مشاهده شده است؟ اين ها را در علم پيشگويي مي نامند.
و بالاخره، اگر بخواهد صحت نتايجي را که به آن ها رسيده است بيازمايد، به انجام دادن مشاهداتي تازه و اضافي مي پردازد تا معلوم شود که آيا اين مشاهدات با پيشگويي ها مي خواند يا نه.
خلاصه آن که، روش علمي بر پايه ي نظم داشتن و قابل پيشگويي بودن نمودهاي طبيعي بنا شده است. درست همين نظم داشتن و پيشگويي پذير بودن است که مکاشفه اي از وجود خدا در جهان طبيعت است. نظم و پيشگويي پذيري در چارچوب عدم وجود خدا، يعني فقدان عقلانيت، تناقضي بي معني است.
قابليت آدمي براي ارزيابي نظم و پيشگويي پذيري درطبيعت ضرورتاً، نتيجه اي از وجود خدا نيست، ولي نتيجه اي از آفرينش انسان بر صورت خداست. هنگامي که آدمي تصور خداي آفريده شده بر صورت خود را ترک مي کند، و تجليات طبيعت را همچون دلايلي بر آن مي گيرد که آدمي بر صورت خدا آفريده شده، به آستانه ي حريمي رسيده که ممکن است آغاز دريافت عظمت الهي بوده باشد.
ولي آدمي هنوز در آغاز مرحله شناخت است. برحسب ابعاد فيزيکي خود تا حدي آگاهي دارد که ماده ي اختري و فضاي ميان اختران به صورتي دور از تصور عظيم است، و اين که واحدهاي اساسي ماده و انرژي به صورتي دور از تصورکوچک است، و اين که عمرخود وي چيزي جزکسر بينهايت کوچکي از ثانيه در جهان بي زمان نيست. به صورتي مبهم از اشکال تازه ي انرژي و زمان و مکان و نيز از ديگر مفاهيمي از اين قبيل که هنوز شناخته نشده، آگاه است. زندگي را معني و حقيقتي مي شناسد، ولي از ماهيت آن هيچ فهم و دريافت علمي ندارد. با اين همه، فهم محدود وي به او اجازه مي دهد که اين حقيقت را دريابد که چشم انداز شناخت اکتشاف نشده اي که در برابر او قرار دارد، مبتني بر نظمداري و قابل پيشگويي بودن است و در داخل آن نظريه هايي از عظمت خدا دارد.
از آن جاکه فهم خدا به صورتي که در نمودهاي طبيعي آشکار مي شود هنوز بسيار محدود است، در طبيعت و ماهيت آدمي سرشته است که ايمان وي به خدا نيز بايد مبناي روحاني و پايه اي در ايمان داشته باشد. اعتقاد به خدا بر پايه ي ايمان، در سعادت شخصي زندگي بسياري اهميت فراوان دارد، ولي براي دانشمندي که به خدا اعتقاد دارد، رضايتي اضافي با هراکتشاف علمي تازه همراه مي شود، زيرا هر اکتشاف معني و اهميت تازه اي به تصوري که وي از خدا دارد مي دهد. (4)
پينوشتها:
1- Walter Oscar Lundberg.
2- دکتر در فلسفه از دانشگاه جان هاپکينزکه به ترتيب داراي مشاغل ذيل بوده: متخصص شيمي فيزيکي در اتحاديه ي فولاد ممالک متحد امريکا، استاد شيمي فيزيولوژي در دانشگاه مينسوتا، استاد بيوشيمي کشاورزي در دانشگاه مينسرتا، مدير انستيتوي هرمل در دانشگاه مينسوتا، و از سال 1949 تا حال مدير عامل انستيتوي هرمل، و عضو يا مدير يا رئيس در اتحاديه هاي مختلف مواد غذايي و فراورده هاي ثيميايي. وي مؤلف جلدهاي اول و دوم و سوم کتاب ترقيات شيميايي در مورد مواد چرمي و روغني است، و مقالات زيادي در موضوعات علمي نوشته است.
3- anthropomorphism.
4- « سَنُرِيهِمْ آياتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يتَبَينَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ » ( فصلت: 53 )؛ يعني: « به زودي آيات خويش را در سراسرگيتي و خود آنان بديشان بنمايانيم تا ايشان را روشن شودکه او حق است ».
منبع مقاله :
آلن، فرانک؛ (1340)، اثبات وجود خدا، گردآورنده: کلوور مونسما، جان، مترجمان: احمد آرام، سيد مهدي امين، علي اکبر صبا، عبدالعلي کارنگ و علي اکبر مجتهدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم