بودا و پیروانش
برگردان: احمد بهمنش
زندگی بودا:
بودا (کسی که میداند=دانا) یا ساکیامونی (1) (خردمند-خانواده ساکیاها) در اواسط قرن ششم پیش از میلاد، در امارت نشین کوچکی در دامنهی هیمالیا به دنیا آمد؛ پدرش مردی مالدار بود و پسر معلوماتی که مخصوص طبقات عالی هند بود فراگرفته، وداها را آموخت و به فنون جنگی آشنا شد، با این حال از جوانی او جز داستانهائی که بعدها دربارهی او رواج یافت اطلاعی در دست نیست. در 29 سالگی، او که از زندگی خود رضایتی نداشت و از بروز علائم پیری، بیماری و مرگ حیرت زده و نگران شده بود خانهی پدری را برای شرکت در درس و بحث دو تن از برهمنان ترک گفت. این تعلیمات او را راضی نکرد و بنابراین از مردم کناره گرفت و در کنج عزلت، بدون آنکه توفیقی نصیبش گردد، به ریاضت پرداخت. سرانجام، یکی از شبها نوری بر او ظاهر شد و او را از هوسها آزاد و از تعلّق خاطر به اشتغالات دنیائی بینیاز ساخت (شب مقدس در مذهب بودائی). پس از این دچار وسوسه مارا (2) (روح پلید) که او را به ترک دنیا میخواند گشت، لیکن وی این دعوت را نپذیرفت چون میخواست پیش از این مرحله، افراد بشر را به سعادت و نیکبختی برساند. از این تاریخ به سفر و وعظ و تبلیغ پرداخت و معروفترین مواعظ او موعظهی بنارس است. بتدریج پیروانی گرد او فراهم آمدند و تعداد آنها بسرعت افزایش یافت.
بودا، در هر سال سه ماه یعنی در فصل بارندگیها به استراحت میپرداخت و دیگر ماهها را صرف مسافرت در حوضهی گنگ میکرد. از این مسافرتها نتایج گرانبهائی به دست آورد و انبوه جمعیت برای شنیدن سخنان وی به جانب او میشتافت. پیروان مؤمن وی اتحادیه و جمعیتی مذهبی تشکیل داده، از آنچه وابسته به این دنیا بود دست میشستند. جمع کثیری از سایر مردم نیز تعلیمات او را میشنیدند ولی به زندگی سابق خود ادامه میدادند. بودا خود چیزی ننوشت و افکار و عقاید او در مجموعههائی که شاگردان او تدوین کردند ضبط شد. وی در سال 480 ، از دنیا رفت.
مذهب بودائی:
بودا در فکر ابداع مذهبی نبود بلکه میخواست بشر را از درد و رنج برهاند. پایه و اساس تعلیمات او چهار حقیقت مقدس بود (هر چه زمینی و مربوط به این دنیاست دردناک است؛ منشأ درد، هوس است؛ دفع هوس دافع درد است؛ از راه پاکدامنی میتوان هوس را دفع کرد). در این مذهب بدبینی کامل نهفته است، چون به عقیدهی پیروان آن در دنیا همه چیز درد و رنج است و حتی مرگ هم آن را از بین نمیبرد چون تناسخ در پی اوست. راه نجات یکی است و آن رهائی به وسیلهی نیروانا (3) است (انقطاع-خاموشی). پس از چهار حقیقت، یازده تکلیف است که شامل بیخبری، معرفت، پاداش اخلاقی، هوس و درد میباشد.
نیروانا حالتی است که در آن انسان احساس ترس، امید، هوس، درد و حتی ارادهی زندگی نمیکند. در طول زندگی میتوان به این مرحله رسید و از تناسخ رست. بودا از زندگی آینده و حیات پس از مرگ سخن نگفته است.
اساس عقیدهی بودائی مسائل اخلاقی این مذهب میباشد که شامل پنج قاعدهی کلّی است:
موجود زنده را نباید کشت، دزدی نباید کرد، به زن دیگری چشم نباید داشت، دروغ نباید گفت ، نوشابههای سکرآور نباید نوشید. پیروان و هوادارانی که از دنیا دست میکشند و میخواهند به نیروانا واصل شوند باید گذشته از آنچه گفته شد هوشیار و آگاه باشند و ساعات فراغت را به اندیشه و تفکر بگذرانند، مهربانی و نیکوکاری کنند، بیانصاف و خشمگین نباشند، پاکدامن و پارسا باشند، خود را از آنچه در زندگی لازم و مفید است بینیاز شناسند و از مال و منال دنیا چشم بپوشند. نفس برای کمال خود دائم در مبارزه است و این عمل در طول زندگیهای متوالی او تا آزادی نهائی و وصول به نیروانا، تکرار میشود.
جامعهی مذهبی و امت بودا شامل تمام کسانی است که از دنیا دست کشیده، اجرای دستورهای بودا را به عهده گرفته باشند. در این راه و برای نیل به هدف دو تکلیف مذهبی انجام میدادند؛ در مرحلهی اوّل لباسی زرد به تن میکردند و سر و ریش خود را میتراشیدند؛ در مرحلهی دوّم اموال و خانوادهی خود را واگذاشته از راه سئوال زندگی میکردند و هرگز پول نمیپذیرفتند. آنها نمیتوانستند به انزوا و ریاضت بپردازند، بلکه باید زندگی سادهای در پیش گرفته، با کم بسازند، عفیف و پاکدامن باشند، از هر لذّتی بپرهیزند، روزها را به تفکر و اندیشه بگذرانند، در شهرها مقیم نشوند، کار نکنند؛ البته هرکس غیر از این میخواست، میتوانست از سلک امت بودا خارج شود.
بودا، با دودلی و تردید، زنانی را هم که حاضر به این نحو زندگی بودند در جمع پیروان خویش پذیرفت، با این تفاوت که آنان را از حوزههای مذهبی مردان کاملاً جدا نگاه میداشت. سایر افراد و به اصطلاح اهل عرف، که تمایلی به عقاید بودا نشان میدادند وظیفه داشتند از اهل جامعهی مذهبی نگاهداری کنند و مطیع پنج قاعدهی اخلاقی او باشند. این افراد امید وصول به نیروانا نداشتند.
بودائی گری در آغاز کار جنبهی مذهبی نداشت و عبارت از اصول اخلاق و آداب زندگی بود؛ بنابراین مراسمی مخصوص ستایش، نماز و عبادت و قربانی نداشت و بودائیان در ماه فقط دوبار به گناهان خود اعتراف میکردند. مذهب بودائی با مذهب برهمائی از این لحاظ که فاقد مراسم مخصوص ستایش و مخالف با ریاضت و اختلاف طبقاتی بود، تفاوت کامل داشت. به نظر بودا همهی مردم برابر و همپایه بودند و همه میتوانستند، البته در صورتی که زندگی پاک و بی آلایش داشتند، به نیروانا برسند. این قواعد و دستورها بزودی جنبهی یک مذهب واقعی به خود گرفتند و این مذهب نخستین مذهب جهانی شناخته شد، چون سایر مذاهبی که در قدیم معمول بودند جنبهی ملّی داشتند و به نظر هر یک از آنها وصول افراد خارج از مذهب به خیر و رستگاری امکان پذیر نبود.
وضع مذهب بودائی که مردم همهی کشورها و همهی نژادها را مخاطب قرار میداد غیر از این بود. این مذهب با وجود مخالفت شدید برهمنها بسرعت رواج یافت و در مدّت کوتاهی سراسر هند را فراگرفت و سپس در هندوچین و جاوه و ترکستان و چین نیز پیروانی پیدا کرد. این پیشرفت برای وحدت مذهب بودا خطرناک بود و برای دفع خطر ناچار شوراهائی تشکیل شد، نخستین شورا هنگام مرگ بودا و دو شورای دیگر در قرن سوم و دوم تشکیل شدند. با تمام این کوششها وحدت مذهب در معرض مخاطره بود. پیروان بودا با دو نظر متفاوت به دو دسته تقسیم شدند، هینایانا (4) (ارابهی کوچک) محافظه کار افراطی، و ماهایانا (5) (ارابهی بزرگ) که از اصول اوّلیه فاصلهی بسیار گرفت. اصول اولیهی این مذهب مسائل اخلاقی ساده و وسیلهای برای نیل به سعادت بود. بودائی گری بعدها به صورت مذهبی واقعی درآمد، خدایان برهمائی را در جمع خدایان خود وارد کرد، خدایان تازهای را مورد ستایش قرار داد، اصول پیچیده و مبهمی را دربارهی تکوین عالم پذیرفت، معابدی با نقوش و مجسمههای متعدد ساخت، مراسم و تشریفاتی توأم با موسیقی، نماز، آواز و دستههای مذهبی معمول داشت.
جاینیسم:
عکس العمل شدیدی که در این عصر علیه مذهب برهمائی صورت گرفت به وسیلهی مذهب دیگری، معروف به جاینیسم (6) خودنمائی کرد. در این مذهب خدایان برهمائی، تناسخ، نماز و عبادت و انجام تشریفات دینی مورد قبول بود؛ مسائل اخلاقی آن با مسائل اخلاقی مذهب بودائی شباهت داشت، لیکن از نظر توجهی که در آن، به مسائل مابعدالطبیعه (فناناپذیری روح، ابدیت دنیا)، تمایل به ریاضت و تشریفات دینی مبذول میشد با آن متفاوت بود. جاینیسم در پارهای از نواحی هند رواج گرفت منتهی پیشرفت آن همیشه محدود ماند.
هند:
در این دوره در هند تمدنی با شکوه و پیشرفت روحانی قابل ملاحظهای جلب نظر میکرد ولی از نظر سیاسی هرگز به پایه تشکیلات دولتهای غربی نرسید و به حکومتهای کوچکی تقسیم شده بود که دائم در جنگ بودند. نفوذ پارسها در حوضهی سند چندان اهمیتی نداشت، برعکس نفوذ اسکندر اگرچه دوامی نیافت، مهمتر بود و بر اثر این نفوذ نه تنها هلنیسم در هند راه یافت بلکه هندوها را واداشت تا دولتهای بزرگی ایجاد کنند.
در سال 315، حادثه جوئی به نام چاندراگوپتا (7) دولت ماگادا در حوضهی سفلای گنگ را به تصرف گرفت و سلسلهی موریاها (8) را پایه گذاری کرد و سپس بقیهی نواحی حوضهی گنگ و پنجاب را گشوده مقدونیها را از آنجا بیرون راند. تلاش سلوکوس برای استقرار در این حدود بیفایده بود و ناچار با هندوها از در مصالحه درآمد و از ادعاهای خود در هند صرف نظر کرد.
آسوکا (9)، نوهی چاندراگوپتا مشهورترین زمامدار هند به شمار میآید و از سال 272 تا 231 سلطنت کرد. وی قسمتی از دکن را گرفته از مذهب برهمائی دست کشیده به مذهب بودائی گروید و این مذهب را در ممالک خود رسمیت داد ولی در عین حال رعایای خود را در اجرای مراسم دینی مخصوص به خویش آزاد گذاشت. مذهب بودائی که به این صورت مورد حمایت قرار گرفته بود پیروان زیادی گرد خود فراهم آورد و هیأتهائی برای تبلیغ و دعوت به جزیرهی سیلان، و سپس به هند و چین، مالزی و چین فرستاد. آسوکا نه تنها از نظر کارهای سیاسی و مذهبی خود معروفیتی کسب کرد بلکه از لحاظ افکار فلسفی، پاکدامنی، آزاد گذاشتن مردم در اجرای مراسم مذهبی، خیرخواهی، نیکوکاری نیز مورد توجه عموم قرار گرفت و تنها نقطه ضعف او شاید ناتوانی وی در برابر روحانیون بودائی بود.
هنر بر اثر نفوذ یونان، در هند توسعه یافت. در ناحیهی گاندارا (10)، واقع در شمال غربی پنجاب هنر مخصوصی معروف به هنر بودائی-یونانی به وجود آمد. بنای معابد زیرزمینی و پشتههای مقدس یعنی برجستگی روی قبرها معمول شد و نخستین نقاشیها در غارها انجام گرفت. سلطنت آسوکا دورهی کمال امپراتوری موریا محسوب میشد و در زمان جانشینان او که بیشتر به مساثل مذهبی میپرداختند، این قدرت بسرعت رو به زوال رفت. آخرین پادشاه این سلسله در سال 184 به قتل رسید و این امپراتوری تجزیه شد.
چین:
سلسلهی چئو، با آنکه هیچ گونه قدرتی نداشت، تا سال 244 به زمامداری ادامه داد. جنگهای فئودال مملکت را سخت آشفته و ویران کرده بود. سرانجام، امیر کشور تسن (11) با عنوان امپراتوری، سلسلهی چهارم، یعنی سلسلهی زمامداران تسن را پایه گذاشت و برای ایجاد وحدت در چین و دفاع این سرزمین در برابر حملات مهاجمان شمال (هونها یا هیونگ نوها (12)) کوشش بسیار کرد. برای اطمینان بیشتر، تسنها به بنای دیوار بزرگ چین دست زدند؛ این دیوار عظیم و مستحکم سه هزار و سیصد کیلومتر طول داشت، از کوهها و رودخانهها و بیابانها میگذشت، دارای برجها و باروهای متعدد بود و در واقع عظیمترین وسیلهی دفاعی بود که به دست بشر ساخته شد؛ با این تفاوت که از این دیوار فقط در دورهی زمامدارانی که خود قدرت و نیروئی داشتند بخوبی استفاده میشد. به هرحال تسنها که با این اقدام از جانب شمال آسوده خاطر شده بودند به توسعهی دامنهی فتوحات خود در حوضهی یانگ تسه کیانگ پرداختند.
مذاهب رایج در چین همان مذهب کنفوسیوس و تائوئیسم بود و این دو مذهب در حال تحوّل و رو به کمال بودند. معروفترین شاگرد کنفوسیوس، منسیوس (13) (مونگ تسه) است که مخصوصاً به مسائل اخلاقی و سیاسی توجه داشت و رقیب سرسخت پادشاهان بدخواه و تائوئیسم بود. در این مذهب نیز تغییراتی راه یافت، عقاید مختلف و حتی مخالف، مورد قبول پیروان آن قرار گرفت. گذشته از این دو مذهب مکتبهای فلسفی متنوّعی ظهور کرد: نظریه یا مذهب شک (14) که جمعی نظیر سوفسطائیان یونان طرفدار آن بودند، و دیگر مئی تیسم (15) که در واقع آئینی به نفع عموم و مخالف با مابعدالطبیعه بود، نیز هواخواهانی داشت. پیروان این آئین سعادت و خیر بشر را در رعایت قوانین و قواعد دولتی میدانستند.
در هنرهای زیبا، نقاشی روی پارچههای ابریشمی و در ادبیات، آثار فلسفی و منظومههای تمثیلی و مستعار رواج داشت.
سلسلهی تسن دوامی نیافت و در پایان قرن سوم در بحبوحهی شورشهای داخلی و هجوم بربرها از بین رفت.
پینوشتها:
1- Cakyamouni
2- Mâra
3- Nirvâna
4- Hinayâna
5- Mahâyâna
6- Djaïnisme
7- Tchandragoupta
8- Mauryas
9- Acoka
10- Gandhâra
11- Tsin
12- Hioung nou
13- Mencius
14- Le Scepticisme
15- Le Meitisme
منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو، (1392) تاریخ جهانی (جلد اول)، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم