خانه » همه » مذهبی » بوی کباب

بوی کباب

 بوی

کباب

 رفته بودم میهمانی، صاحبخانه داشت کباب می پخت… رفتم کربلای پنج… این را

هنوز برای هیچ کس نگفته ام… داشتم گردان را می بردم جلو که دیدم بوی کباب می

آید… دو سه روز هم بود که غذای درستی نخورده بودم، پیش خودم گفتم دم این بچه های

تدارکات گرم… عجب صفایی دارند… زودتر از نیرو، کباب را رسانده اند خط… فکر

کردم همین که برسم به کباب ها، اگر هم مانده یک تکه هم باشد، می خورم… رفتیم

جلوتر… بوی کباب بیشتر شد… توی حال و هوای کباب خوردن بودم که دیدم… یا علی!

سر سه راهی شهادت یک خمپاره خورده بود توی تویوتا و سه چهار تا از بچه ها جزغاله

شده بودند… بوی کباب از آنها بود!! از خودم متنفر شدم… بعد، آن روز توی میهمانی

این خاطره با تمام جزئیاتش توی ذهنم بود و اصرار می کردند کباب بخورم، چگونه می شد

بخورم… صاحبخانه فکر می کرد از او خوشم نمی آید… میهمان ها هر کدام فکر می

کردند با آنها مشکل دارم… .

به نقل

از فصل نامه مکاتبه و اندیشه

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد