طلسمات

خانه » همه » مذهبی » تأثیر قرآن بر مردم معاصرش

تأثیر قرآن بر مردم معاصرش

تأثیر قرآن بر مردم معاصرش

برای بررسی بهتر مسأله‌ی تألیف قرآن در زمان رسول خدا، شاید بهتر باشد كه نخست وضع قرآن و تأثیر آن را در اذهان مردم آن روزگار بسنجیم. گرچه این سخن در ابعادِ مختلف خود، درخور آن است كه كتابها در آن باره نوشته شود و چنانكه

17355 - تأثیر قرآن بر مردم معاصرش
17355 - تأثیر قرآن بر مردم معاصرش

 

نویسنده: محمود رامیار

 


برای بررسی بهتر مسأله‌ی تألیف قرآن در زمان رسول خدا، شاید بهتر باشد كه نخست وضع قرآن و تأثیر آن را در اذهان مردم آن روزگار بسنجیم. گرچه این سخن در ابعادِ مختلف خود، درخور آن است كه كتابها در آن باره نوشته شود و چنانكه سزاست تجزیه و تحلیل و بررسی شود، اما در اینجا به اقتضای كلام و تناسب سخن به اشاره‌ای كوتاه بسنده می‌كند. از آن همه تأثیر قرآن در جامعه‌ی بشری، در تغییر و تحوّل مردم عرب، اصلاح و بسط و لِگام زدن به زبان عرب، استیلای بر افكار عرب و عجم، درمی‌گذریم و به همان تأثیر در تحول افراد و موجب اسلام آوردن افراد شدن كوتاه می‌آئیم. فقط تأثیر شنیدن آیات را در افراد مخالف می‌بینیم. در این مورد ما ده‌ها تن را به نام و نشان می‌شناسیم كه برای مجادله و انكار و اعتراض نزد رسول خدا رفته‌اند، اما همین كه با او نشستند و سخن او و آیات خدا را شنیدند مسلمان برخاستند. نمونه‌ی بارز آن اسلام آوردن عثمان بن مظعون و عمربن خطاب است كه به جای دیگری گفته و یا باز می‌گوئیم و یا عَدّاس غلام عُتْبه و شیبه كه با شنیدن بسم الله از زبان پیامبر به اسلام تمایل یافته است. (1) در اینجا نمونه‌های دیگری از این تأثیر عظیم و عمیق را می‌بینیم. البته در این گفتگو نیست كه اگر اسلام مجد و كیانی یافته، این نبوده جز بر اثر اعجاز قرآن و هرچه هست از پرتو عظمت قرآن است، و بر اثر قرآن است كه امروز اسلام را چنین شكوفان و پرجلا می‌یابیم. اما در اینجا منظور نمایاندن اثر عظیم و عمیق و آنی و فوری قرآن بر مردم زمان در همان صدر اول است. ببینیم كه مردم مخالف در آن زمان چگونه با قرآن روبرو شده‌اند و این آوای آسمانی، در دل و روح آن مردم چه اثری داشته است؟
نمونه‌ی نخست آن ایمان آوردن طُفَیل بن عمرو دَوْسی (م 11هـ) است. او خردمندی از اشراف جاهلیّت، شاعری ثروتمند و كثیرالضیّافه بود كه همه از او حرف شنوی داشتند. (2) در آن هنگامه كه معركه داغ بود و رسول خدا برای ابلاغ فرمان خدا به دیدار زائران خانه‌ی خدا می‌رفت و آیات الهی را بر آنها می‌خواند، قریش نیز در برابر سخت به تكاپو بودند كه مبادا كسی گوش به سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بدهد و اسلام گسترشی بیابد. (3) این و آن را می‌دیدند و پیش هر رهبر و رهروی می‌رفتند و آنقدر به گوش آنها می‌خواندند تا همه ندیده و نشنیده از اسلام بَری شوند و از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دوری گزینند. دو هزار جور حرف می‌زدند. از تفرقه و تشتّتی سخن می‌گفتند كه به زعم ایشان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) موجبش شده بود. از سحر و افسونِ سخن او، از پایمال شدن افتخارات بت پرستی و همه‌ی آن ارزش‌های دروغی، ناله و شكوه می‌كردند تا همه را از رسول خدا بترسانند و به خیال خود از سحر كلام او (صلی الله علیه و آله و سلم) مصون مانند. در این گیرودار بود كه طفیل وارد مكه شد. چند تن از قریش شیرین سخن و زبان آور پیش طفیل رفتند و وی را از سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ترساندند. آنها می‌گفتند كه سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند جادو است. میان انسان و كسان وی، بلكه میان انسان و خویشتن خویش جدایی می‌افكند و آنها می‌ترسند كه اگر طفیل به او نزدیك شود، او و قومش از نفوذ سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند مكیّان دچار اختلاف و تفرقه شوند. به او نصیحت می‌كردند كه با رسول خدا سخن نگوید و از اساس سخنانش را نشنود. طفیل سخنان ایشان را شنید و به هر صورت به زیارت كعبه رفت. روزی نزدیك كعبه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)‌ را دید و سخنانش را شنید. سخنانی نغز و پرمغز بود. به دل می‌نشست و روح را نوازش می‌كرد. جاذبه‌ای در سخن بود كه مرد شاعرِ سخن سنج و نكته بین را به خود می‌كشید. او در آن شنیده‌ها موجی از لطافت و روحی از معنی یافت كه در سخن بشری هرگز ندیده بود. با خود گفت: «مادر به عزایت! تو مردی عاقل و شاعری، سخن خوب را از بد تشخیص می‌دهی. چه مانعی دارد كه سخنان این مرد را بشنوی؟ اگر نغز و دلپسند بود كه می‌پذیری و اگر زشت و ناروا بود از آن درمی‌گذری. » پس از این، به دنبال رسول خدا به خانه‌ی او رفت و آنچه در خاطرش گذشته بود با وی در میان نهاد. پیامبر، اسلام را بر او عرضه داشت و آیات قرآن را بر او فرو خواند. ضمیر صافی و وجدان پاك او بیدار شد. آیات قرآن چنان در وی اثر گذاشت كه همانجا اسلام آورد. با پیامبر اكرم بیعت كرد و به نزد مردم خود بازگشت. آنقدر كوشید تا بیشتر مردم خود را به اسلام كشاند كه پس از فتح مكه به پیغمبر پیوستند. سرانجام در جنگ یمامه به شهادت رسید. (4)
این نمونه‌ای از وجدان پاك بود. از مشركان معاند و كین توز بگوئیم. آیات خدا و سخن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به هر حال اثر خود را داشت. حتی آنها كه تا بُن دندان كینه‌ی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌را به دل داشتند و به شعائر جاهلی دلبسته بودند، گاهی در ضمیر پنهان خود و در بُن وجود خود با این پرسش روبرو بودند كه نكند این وعده راست باشد. یا این چه پیامی است كه او دارد؟ در میان این دشمنان ابوسفیان و ابوجهل و أخنَس در دشمنی پافشاری بیشتری داشتند. آنها مردم را به شدت می‌ترساندند و رسول خدا را آزار می‌دادند. اما در دل خود غوغاها داشتند، تصادفاً شبانگاهی این سه نفر، هر یك پنهان از دیگران، روانه‌ی خانه‌ی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شدند كه در گوشه‌ای دور از نظر دیگران سخنان او را بشنوند. آنها می‌دانستند كه پیامبر شب زنده داری می‌كند و آیات قرآن را در دل شب به آهنگی دلچسب می‌خواند. هر یك بی‌خبر از دیگری گوشه‌ای گزید و در آنجا پنهان شد. رسول خدا قرآن را با آوای دلنشین خود می‌خواند. شب از دیروقت گذشت. قرائت قرآن به پایان رسید. آن سه تن هر یك از پنهانگاه خود بیرون آمد كه روانه‌ی خانه‌ی خود شود و ناگاه هر سه به هم رسیدند. راز از پرده بیرون افتاده بود. پیش هم رسوا شدند. یكدیگر را سرزنش كردند و با هم پیمان بستند كه دیگر چنین نكنند. شب دیگر فرا رسید و این سه یار باز بدانجا كشانده شده بودند تا باز آیات خدا را از زبان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بشنوند. آن شب هم در بازگشت باز به هم رسیدند و پیمانِ شكسته را با سرزنش‌ها دوباره پیوند زدند. ولی در شبِ سوم هم این داستان تكرار شد. این بار دیگر سخت تعهد كردند كه دیگر از این كار چشم بپوشند و در برابر نفوذ آیات الهی مقاومتی بیشتر نشان بدهند. (5) آنها مردم را از پیامبر خدا دور می‌كردند و هزار تهمت نثار او می‌كردند اما در دل خود غوغا داشتند. وجدان خفته گاهی آزار می‌داد. در دل خود می‌گفتند كه این چه سخنی است كه به سخن انسان‌های دیگر نمی‌ماند. این از قماش دیگری است و تاروپود دیگری دارد. چنین بود كه خداوند فرمود: «ما داناتریم كه وقتی آنها به تو گوش می‌كنند و از تو می‌شنوند، با هم چه نجوا می‌كنند و چگونه این ستمكاران به مردم می‌گویند كه شما از مردی جادو زده پیروی كرده‌اید» (17: 47).
نمونه‌ی دیگری از این كینه توزان بداندیش بدست دهیم كه در برابر قرآن چه واكنشی نشان می‌دادند و با همه‌ی عناد و لجاجی كه داشتند چگونه آیات الهی بر آنها اثر می‌گذارد.
در اوایل بعثت كه قریش از كار پیامبر سخت نگران بودند، برای چاره اندیشی دست به دامان ولید شدند. وَلید بن مُغَیره پدر خالد بن ولید و یكی از داوران و فصحای سخن شناس عرب بود. به او ریحانه‌ی قریش می‌گفتند. روزی گروهی از قریش به همراه پیامبر گرامی با ولید ملاقاتی داشتند. آنها در انتظار بودند كه از این دیدار بهره‌ی بزرگی ببرند و كار پیامبر و آیات قرآن را یكسره كنند. گفت و گو و سخن به درازا كشید. حضرت آیاتی از اوایل سوره‌ی «حم سجده» را تلاوت می‌نمود. ولید در آغاز سخن با كبر و نخوت زیادی به آیات گوش می‌كرد. هر قدر صدای گرم پیامبر طنین بیشتری می‌یافت ولید نرم‌تر و كوچكتر می‌شد. تا سرانجام به آیه‌ی سیزدهم رسید: «فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقةً مثل صاعقة عاد و ثمود. » در اینجا دیگر حال ولید دگرگون شد. لرزه‌ای بر او افتاد كه از خود بیخود گردید. مجلس بهم خورد و جماعت متفرق شدند. پس از این حادثه، عده‌ای پیش ولید آمده گله آغاز كردند كه ما چنین انتظاری از تو نداشتیم. ما را سرافكنده و رسوا ساختی. او كمی به فكر رفت و بعد گفت: نه! شما می‌دانید كه من از كسی نمی‌ترسم و طمعی هم ندارم. می‌دانید كه مردی سخن شناسم. اما سخنانی كه از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم شباهتی به سخنان دیگر ندارد، سخنی است جذّاب و دلكش. نه شعرش می‌توان گفت نه نثر، پرمغز است و عمیق.
همانجا و یا جای دیگری اضافه كرده بود: سخن او را شیرینی و جادوئی است كه اوج آن با ثمر و سخن عادیش پر اثر است. این كلام اوج خواهد گرفت و چیزی بر او برتری نخواهد یافت.
به هر حال، قریش بدو اصرار ورزیدند كه چیزی درباره‌ی سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بگوید تا آنها بتوانند میان مردم تبلیغ كنند. او گفت: اگر ناگزیرم می‌سازید كه در این باره قضاوتی كرده و سخنی بگویم سه روز مهلتم بدهید تا فكری بكنم.
پس از سه روز كه نزد وی آمدند ولید گفت: سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) سحر و جادو است كه دلها را می‌فریبد. (6)
مشركان از آن پس به راهنمایی ولید، قرآن را سحر و جادو نامیده از شنیدن آن پرهیز می‌كردند و مردم را نیز از گوش دادن بدان منع می‌نمودند. وقتی هم كه پیامبر خدا در مسجدالحرام به تلاوت قرآن می‌پرداخت، آوازها را بلند كرده و كف می‌زدند تا دیگران صدای آن حضرت را نشنوند. چنین بود كه خداوند فرمود: «كافران به مردم می‌گویند كه بدین قرآن گوش ندهید و در آن لغو و باطل می‌افكنند تا مگر بر آن پیروز شوند. » (41: 26)
گاهی هم بود كه وقتی پیامبر نزدیك كعبه مردم را به اسلام دعوت می‌كرد و آیات قرآن را بر آنها می‌خواند، سخنوران عرب كه می‌خواستند از جلو آن حضرت بگذرند خم می‌شدند كه دیده و شناخته نشوند. چنانكه خداوند می‌فرماید: «آگاه باش كه آنها روی دل می‌گردانند تا خود را پنهان دارند. آگاه باش كه هر چند سر در جامه‌ی خود بپیچند، خدا پنهان و آشكار را می‌داند كه خداوند بر درون دلها آگاه است.» (11: 5)
از این نمونه‌ها فراوان است و همه‌ی آنها استقامت و پایداری محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را در انجام تكلیف رسالت، و عناد و لجاج مشركان را در قبول سخن حق، و علوّ و رفعتِ كلام الهی و نفوذ و اثر پیام خدایی را می‌رساند.
باز نمونه‌ی دیگری را در تاریخ ببینیم: روزهایی بود كه حمزه عموی پیامبر، اسلام آورده بود. قریش سخت به نگرانی افتاده بود. هر روز خبری تازه از مسلمانان و مسلمانی می‌رسید. هر روز انسان تازه‌ای به گروهِ اندك مسلمان ملحق می‌شد. این مرتبه یكی از بزرگان بنی هاشم پشت گرمی تازه‌ای به پیامبر داده بود. در جمع بزرگان قریش سخن از این خبر بزرگ بود. هر كس چیزی می‌گفت و رأیی می‌زد. عُتبة بن ربیعه (م2هـ) از بزرگان قریش كه مردی خوش سخن و عجیب بیان و بلیغ كلام بود (7) در آن جمع گفت: بگذارید من با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن بگویم. شاید بپذیرد و دست از این آئین بردارد، قریش كه به دم گرم و سخن نرم عُتبه معتقد بود پذیرفت و او روانه‌ی مسجد شد. نخست پیامبر را به گرمی ستود. سپس او را به ترك دعوت تشویق كرد و ثروت و ریاست، و زعامت و طبابت قوم را به وی پیشنهاد كرد. وقتی عُتْبه از سخن فرو ماند پیامبر فرمود: آیا سخنانت تمام شد؟ عتبه گفت: بله. آن گاه پیامبر آغاز سوره‌ی فصلت یا سجده را بر او خواند. عُتبه خاموش و مسحور دست‌ها را پشت سر زده و سر را بر آن تكیه داده، به آیات قرآن گوش می‌كرد. تا به آیه‌ی سی و هفتم رسید. پیامبر سر به سجده برد و بعد به عتبه گفت: ابوولید، شنیدی آنچه باید بشنوی. این تو و آن آیات.
عتبه برخاست و برگشت. یارانش كه او را دیدند به هم می‌گفتند: سوگند به خدا كه ابوولید نه چنان آمد كه رفته بود. وقتی نشست یارانش پرسیدند: بر تو چه گذشت؟
او پاسخ داد: سخنی شنیدم كه هرگز مانندش را نشنیده بودم. به خدا كه نه شعر است و نه سحر است و نه كهانت. ‌ای مردم قریش! از من بشنوید و او را رها كنید. چه بسا كه با این سخنانی كه من شنیده‌ام خبر بزرگی به پا شود. اگر عرب بر او چیره شود كه شما آزادید. و اگر او پیروز شود كه ریاستِ او ریاست شماست و عزت او عزّت شما. و شما سعادتمندترین مردم خواهید بود.
قریش گفتند:‌ ای ابوولید، به خدا كه زبان او ترا هم جادو كرده است. او جواب داد كه این نظر من است، هرچه می‌خواهید بكنید. (8)
اینها كه گفتیم از معاندان و مشركان بود. حالا سخنی از دوست بشنویم:
ضِماد بن ثَعْلَبة أزْدی، دوست پیش از اسلام پیامبر بود. او مردی طبیب و طالب علم بود. از سالها پیش با پیامبر گرامی دوستی داشت. روزی از مردم مكه شنید كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مجنون است. از آن شهرت‌هایی كه قریش در اشاعه‌اش برای شكستِ اسلام خیلی تلاش داشت. ضماد با خود اندیشید كه نكند چیزی اتفاق افتاده باشد. او طبیب بود و می‌توانست كمكی بكند. این شد كه آمد نزد پیامبر. در جواب پرسشی كه از حال پیامبر كرد او فرمود: «شكر خدا را، ستایش می‌كنیم خدا را و از او یاری می‌طلبیم. هركه را خدا هدایت كند، دیگر گمراه كننده‌ای نخواهد داشت و هركه را او گمراه سازد، دیگر هدایت كننده‌ای نخواهد بود. شهادت می‌دهم كه خدایی نیست جز الله، یكتایی كه شریك ندارد، و شهادت می‌دهم كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و رسول او است، اما بعد… » ضماد گفت: این كلمات را باز بگو محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌تكرار كرد، سه بار هم تكرار كرد، بعد ضماد گفت: به خدا كه من سخنان كاهنان و گفتار جادوگران و شعر شاعران را شنیده‌ام، اما هرگز چنین سخنی ژرف و نغز نشنیده‌ام. دست بگشا كه به اسلام با تو بیعت كنم. پیامبر دست گشود و با او به اسلام بیعت كرد. (9)
جُبیْر بن مُطْعِم (م59هـ)‌ از اشراف مكه بود. روزِ فتح مكه و یا پس از آن (10) بر پیامبر وارد شد (11) و می‌خواست كه سر بهائی بدهد و آزاد باشد. پیامبر به نماز صبح ایستاده بود و سوره‌ی طور را می‌خواند تا رسید به آیه‌ی: «إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ لَوَاقِعٌ‌ مَا لَهُ مِنْ دَافِعٍ‌» جبیر می‌گوید: در آن هنگام ترسی مرا گرفت كه حدّ نداشت. بعد آرام گرفت و فكری كرد و اسلام آورد. (12)
تنها بت پرستان نبودند كه چنین تحت تأثیر قرار می‌گرفتند. اهل كتاب نیز در این اقبال و روی آوری به قرآن شركت داشته‌اند. بودند در میان اهل كتاب كسانی كه به شنیدن آیات قرآنی اشك از چشمانشان سرازیر می‌شد (5: 83). نمونه‌ی بارزتر آن داستانی است كه ابن هشام نقل می‌كند. بیست نفر از مسیحیان كه داستان دعوت محمدی را شنیده بودند به مكه آمدند و با پیامبر سخن‌ها داشتند. سخن او را شنیدند، پاسخهایش را گوش كردند و دعوتش را پذیرفتند و ایمان آوردند. قریش از شنیدن این خبر سخت خشمگین شدند و بدانها گفتند: چه مردم بدی بودید شما، هم كیشانتان شما را فرستادند تا از این مرد خبری ببرید. شما هنوز با او ننشسته بودید كه از دین خود جدا شدید و بدو پیوستید. اما این حرفها در آنها اثری نكرد و در ایمان خود راسخ‌تر شدند. آنها یافته بودند آنچه در انتظارش بودند. (13)
اینها نمونه‌ای از آن حوادث فراوانی بود كه در این مورد در دل تاریخها و كتب اخبار ضبط شده است. اما این روی آوریِ گروه‌ها گروه مردم جاهلی به اسلام، چه انگیزه و سببی می‌توانسته داشته باشد؟ آنها كه از یك بُعد به قضیه می‌نگرند و یا خارخاری در دل دارند می‌گویند این بر اثر بلاغت قرآن و تحت تأثیر فصاحت آیات الهی است كه دعوت نبوی این چنین برق آسا و فراگیر توسعه یافته و موجب شده كه از همان روزهای نخست، اسلام با یك چنین قبول عامّی مواجه گردد. البته این سخن درستی است. كلام خدا در اوج بلاغت و ذروه‌ی علیای فصاحت است. در این شك و گفتگویی نیست. اما همه‌ی سخن این نیست. آن دَم اعجازی كه در آیات قرآنی دمیده شده، تنها پیوسته‌ی لفظ و كلام نیست. آن چیز دیگری هم اضافه دارد كه اساس و اصل است. آن روحانیت و معنویتی كه در كلام هست، جاذبیّت و نفوذی بدان بخشیده كه تا اعماق وجود مؤمنان رسوخ می‌كند. آن روحانیّت دعوت و صدق گفتار رسول و شواهدی كه همراه آن بوده، پایه‌ی این نفوذ و تأثیر گشته است. این نفوذ در عارف و عامی، دانا و نادان، عرب و عجم یكسان است. در همه‌ی اینها اثر می‌كند و در دل می‌نشیند. ببینید درباره‌ی آنها كه دانای علمند و از كتب آسمانی پیش از آن آگاه بوده‌اند، قرآن خود چه می‌گوید: «اگر این آیات بر آنها كه از پیش دانای علمند تلاوت شود، در كمال فروتنی سر فرمانبرداری و اطاعت فرود آورند… با چشم گریان سر به خاك نهند و بر ترسشان از خدا افزوده گردد» (17: 107 و 109) و یا «آنها كه پیش از این به كتاب آسمانی ایمان داشتند، بدین كتاب هم ایمان می‌آورند و چون آیات خدا بر آنها خوانده شود گویند بدان ایمان آوریم كه این بحق از پروردگار است. ما پیش از این مسلمان بوده‌ایم» (28: 52 و 53).
وصف اثر قرآن بر دانایان علم و آنها كه به كتاب‌های پیشین معتقد و مؤمن بوده‌اند، تنها وصف اثر فصاحت و بلاغت لفظ نیست. اثر روحانی قرآن و قدرت نفوذ آن، به اضافه‌ی آن روحانیتِ دعوت نبوی و شواهد صداقت او نیز در این وصف شریكند. این فرمانبرداری و تسلیم به امر خدا، این فروتنی و ایمان، تنها بر اثر فصاحت و بلاغت كلام نبوده، آن روحانیّت كلام و آن صدق دعوت و آن استقامت زرین نیز در آن اثر گذارده است. بهترین دلیل آن، اثر قرآن بر غیر عربی دانهاست. ترجمه‌ی قرآن را نمی‌گویم. متن شریف آیات منظور نظر است. قرائتِ قرآن با آن طنین زیبایی كه دارد، با آن كشش و جذبه‌ای كه در فواصل آن است، با همان زیر و بم كلمات و آهنگ پرصلابتی كه دارد، در شنونده رقّت و حالی ایجاد می‌كند و موجی در روح او به وجود می‌آورد كه در هیچ كلام و آوای دیگری دیده نمی‌شود. حتی آنها كه عربی نمی‌دانند و اسلام نمی‌شناسند، تحت تأثیر كششِ دلچسب آن قرار می‌گیرند. قرائت قرآن با تاروپود وجود، با رگ و پی شنونده بازی می‌كند و او را به تهییج می‌آورد. و این نیست مگر بر اثر آن روحانیت و معنویت عمیقی كه در آیات الهی دمیده شده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن هشام2: 62.
2. صفةالصفوة1: 245، سمط اللآلی 251.
3. در تفسیر آیه‌ی: «کَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ‌ (15: 90) چنانكه فرو فرستادیم بر قسمت كنندگان» گفته‌اند كه در مورد همین افراد نازل شده است. اینها شانزده و یا هفده تن از قریش بودند كه ولید بن مغیره در مراسم حج به راههای مكه می‌فرستاد تا پیشاپیش زائران را از سخنان پیامبر بترسانند. ابوالفتوح رازی6: 174،مجمع البیان6: 345، قرطبی10: 58، محبّر160 و 162 ابن هشام 1: 291.
4. سیره ابن حزم 67، ابن هشام 2: 21، ابن سعد 4: 1/ 175، ابن سید الناس 1: 139، ابن كثیر3: 99، امتاع 28، روض 3: 376.
5. ابن هشام1: 337-338.
6. ابن هشام1: 288، كامل ابن اثیر2: 26، سیره‌ی شامی2: 472. این قضیه به گونه‌های مختلف نقل شده است.
7. اعجاز القرآن باقلانی 28.
8. سیره‌ی ابن هشام1: 313 به بعد.
9. دلائل النبوة بیهقی2: 10، صحیح مسلم: كتاب 7 جمعه ح 46، مسند احمد1: 302.
10. جوامع السیرة ابن حزم 248.
11. او سالها پیش نامزد عایشه بود كه بعد از جدایی زوجه‌ی رسول خدا شد (ابن سعد 8: 39 و40)
12. اعجاز القرآن باقلانی 27.
13. ابن هشام2: 32. در قرآن مجید نیز اشارات زیادی به مؤمنان اهل كتاب شده است. مراجعه كنید 2: 62 و 3: 113-115 و 4: 159، 162 و 5: 69 و 7: 159 و 13: 36 و 17: 107-109 و 28: 52-54 و 29: 47 و 32: 24 و 57: 27.

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد