تأملي در نظريه ي «تطور امامت در انديشه شيعي»(1)
تأملي در نظريه ي «تطور امامت در انديشه شيعي»(1)
استاد دانشگاه قم /دانشجوي دکتراي دانشگاه تربيت مدرس
چکيده
تبيين تاريخي مسئله امامت شيعي و پرداختن به چالش هاي فراروي، موضوع اين مقاله است. براي رسيدن به اين منظور ابتدا جايگاه امامت در انديشه شيعي و سپس اين نظريه که امامت در انديشه شيعي دچار تطور شده، طرح مي شود. در ارزيابي اين نظريه، با توجه به تفکيکي که بين مفهوم امامت و انديشه امامت کرده ايم، آسيبي که از ناحيه خلط انديشه و مفهوم متوجه بحث شده، روشن گشته است. در ادامه به حساسيت مسئله امامت و ناتواني تحليل هاي صرف تاريخي و همچنين عدم توجه به ظرفيت هاي سياسي ــ اجتماعي طرح مسئله امامت، به عنوان آسيب هاي ديگري در اين حوزه اشاره مي شود و سرانجام با توجه به نقدهاي صورت گرفته، تبيين قاعده مندي از تاريخچه امامت صورت مي گيرد و فهم و برداشت مسلمانان اوليه از اين اصل مورد توجه واقع مي شود.
کليد واژه ها: امامت، شيعه، امام، اماميه، تشيع.
مقدّمه:
برجسته ترين ويژگي شيعه، مسئله امامت است؛ به اين معنا که: 1.امامت مانند نبوت يک مقام الهي است که بايد از جانب خدا اعطا شود؛ به عبارتي ديگر امام، ادامه دهنده ي وظايف پيامبر است، جز اينکه بر او وحي نازل نمي شود و پيامبر نيست؛ در حالي که ديگران، مقام امامت را يک مقام اجتماعي مي دانند که بايد مردم يا گروهي از آنان، او را برگزينند(علامه حلي ،1415،ص181)؛ 2.وجوب عصمت امام: امام در نظر اماميه بايد از هر خطا در بيان احکام مصون بوده و از گناه و خلاف در رفتار، پيراسته باشد؛ در حالي که از نظر ديگران، فسق و ناآگاهي از احکام، مانع از امامت نيست(شوشتري،1406،ج72،ص317)؛ 3.لزوم اعلميت و افضليت امام، يعني امام بايد داناترين و برترين مردم باشد(طوسي،[بي تا]،ج71،ص326).
از ديدگاه اماميه، امامت اصل ريشه داري است که خاستگاه آن، به همان تعاليم نبوي باز مي گردد، اما نظري بر ان است تا پيدايي اين اصل را همراه با نوعي تدريج معرفي کند. اين ديدگاه معتقد است: امامت و به تبع ان مذهب اماميه پديده اي تکامل يافته است که در گذر تاريخ و حداقل پس از دهه هايي از صدر اسلام، عينيت واقعي خود را پيدا کرده است. نمونه چنين ديدگاهي را مي توان در تبيين هاي نادرست به عمل آمده از نقش صادقين(ع) و بداشت هاي ناصواب از عناويني چون «مذهب جعفري» مشاهده کرد؛ رويکردي که در وراي نقش آفرين معرفي کردن ايشان به نوعي موعم نوظهور بودن و يا تکاملي تدريجي بودن مذهب اماميه است.
روشن است که اگر نقش امام به صورت پلکاني بر سر راه تکامل مذهب اماميه، ترسيم شد، در نهايت چنين ادعا خواهد شد که معارف اماميه و از جمله مهمترين آنها، يعني مفهوم امامت، در گذر تاريخ، دچار نوعي استحاله شده است(کديور، روزنامه شرق). اين نظريه بر اين امر تکيه دارد که امامت، حاصل يک فرايند
تدريجي در طول تاريخ شيعه است و مي توان همانند هر يک از ديگر پديده هايي که در بستر جامعه و تاريخ شکل مي گيرند و تحول و گسترش مي بابند، نوعي فرايند تدريجي نيز براي کمال يافتگي تشيع فرض کرد؛ فرايندي که در آن شيعه، سير خود را از تشيع معنوي و دلدادگي نسبت به حضرت علي(ع) و پيوندي ويژه با آن حضرت و اعتقاد به امامت و خلافت بلافصل ايشان در دوران حيات پيامبر(ص) آغاز کرد و بعدها تا تبديل شدن به مکتبي با همه عناصر و مشخصه هاي لازم به حيات،تحول، پويايي و تکامل خود ادامه داد. اين چيزي است که شماري از جستارهاي معاصر با تفاوت هايي در بيان جزئيات و نوع ادبيات خود به آن گرويده اند.
از نگاه صاحبان اين نوع نگاه، رخدادهاي مهمي که در ديدگاه اول به آنها اشاره شد، همه در مسير نوعي حرکت تدريجي شيعه، قابل تفسير و تحليل است. از جمله تکه هاي برجسته سخنان معتقدان به اين ديدگاه مي توان به «شکل گيري شيعه به عنوان يک فرقه ديني کلامي پس از کشته شدن مختار در کوفه» (نشار، 1997م، ج2، ص21)، «دستيابي شيعه به ساختار نهايي خود در دوران امام صادق(ع)(همان)، «ظهور ديني و فکري شيعه به عنوان يک مذهب يا انديشه معين در باب امامت و سياست از پايان سده نخست»(عبدالحميد، صص16و17)، «اعم بودن تشيع دوران نخستين نسبت به تشيع رايج کنوني» (جعفريان، 1375،ج1، ص20ــ21)، «اندک بودن شيعيان اعتقادي در مقايسه با انبوه شيعه سياسي و حضور شيعه به عنوان يک حزب سياسي تا پيش از حادثه کربلا» (امين،[بي تا]ج3، ص209) و بالاخره «تکامل مفهوم امامت در انديشه شيعي» (مدرسي طباطبايي، 1375، فصل اول کتاب)اشاره کرد.
بر اين اساس، مسئله محور نه شبهه محور بودن موضوع اين پژوهش و به عبارتي انگيزه پرداختن به ان کاملاً روشن مي گردد. واضح است که حل است مسئله در پرتو تبييني درست و منطقي از تاريخ امامت و تشيع ميسر خواهد شد.
ارزيابي نظريه
الف.تفکيک بين انديشه و مفهوم
در بررسي تاريخ مفهوم امامت، علاوه بر آسيبي که از ناحيه نگاه محض تاريخي، متوجه مسئله است، آسيب ديگري نيز اين بررسي را تهديد مي کند. عدم توجه به اين آسيب، عده اي از اصحاب سخن را بر آن داشته است تا با استناد به گزارش هايي هر چند گزينشي از تاريخ، به نتيجه اي مبني بر تکون و پيدايش تدريجي تشيع دست يابند. اين عده با طرح نه چندان عالمانه تاريخ شيعه قبل از يک دوره خاص تاريخي معتقد شده اند: پاره اي از اصول و مباني عقيدتي شيعه از جمله تراوش هايي است که بعداً و در اثر اجتهاد علماي شيعه به متون رسمي شيعي نفوذ پيدا کرده است.
گر چه ميان ادعا تا اثبات، فاصله فراوان است و اينان در تبيين و اثبات اين ادعا چندان راه به جايي نبرده و تنها بر پايه برخي مستندات عامه پسند و نه محققانه نظري از خود برون رانده اند، اما مي توان نقطه ثقل لغزشگاه اين طيف نظريه پردازان را عدم توجه به چنين آسيبي در بررسي تاريخ تشيع، دانست؛ براي نمونه، ممکن است اينگونه ادعا شود که تا قبل از دوران امامت امام محمد باقر(ع) نظريه عصمت و علم ائمه از هيچ روي جزء باورهاي عميق تشيع نبوده است و تنها از اين دوره به بعد بوده است که طرح اين مباحث از جانب امام مورد توجه قرار مي گيرد. مدعي در بيان دليل اين مدعاي خود، نوعي ايرادات ائمه پيشين را نيز به ميان مي کشد و ادعا مي کند سخني از طرح مسئله امامت به صورت ارائه شده در زمان امام باقر(ع) در دوران ائمه قبلي، مشاهده نمي گردد.
بي آنکه بخواهيم اينگونه نظريه ها را تفصيل دهيم، توجه مخاطب را به ظرافت خاصي در اين مسئله معطوف مي کنيم که البته شايد در نگاه اوليه، چندان با
رويکرد و مذاق فعلي تاريخ تشيع، خوش نيايد، اما به نظر ما توجه به اين مسئله بسيار ضروري است.
وقتي سخن از تاريخ تشيع مي شود، به مثابه سخن از تاريخ هر مذهب ديگري، اولين چيزي که به محقق تاريخ، گوشزد مي شود، همان توجه به دخالت ندادن آراي کلامي در طرح بحث است. ما در تبيين صحيح و درست تاريخ تشيع، توجه ديگري را معطوف مي داريم که البته مي تواند تا حدودي جبران کننده رويکرد دخالت ندادن آراي کلامي که در بحث باشد، ضمن آنکه منطقي تر به نظر مي رسد.
اين را نبايد از نظر دور داشت که ما در بررسي هر مذهب، با دو شاخصه ي کاملاً جدا و متفاوت از هم مواجهيم و هر کدام از آنها قابليت بحث به صورت جداگانه دارد. اصل يک دين و مذهب که شايد بتوان از آن به گوهر و صدف دين ياد کرد، يک مقوله مورد بحث است و تحليل تاريخ گذشته بر اين دين، امري ديگر است؛ به عبارت ديگر تاريخ يک دين، هر چند تاريخي مضاف و وابسته به دين است، ولي به هر حال تاريخ است و از مقوله دين به شمار نمي رود.
اصل قبول تمايز بين اصل و جوهره ي دين و فهم متدينين، گر چه در حوزه مباحث کلامي طرح شده و زمينه ي ظهور و بروز نظرياتي چون قبض و بسط شريعت و تعدد قرائت ها را موجب شده است، اما صرف نظر از صحت و سقم نتايج گرفته شده در حوزه کلام، بايد ادعا کرد محققان تاريخ در حوزه شيعه، به اين اصل در تحليل جريان تشيع، تقريباً بي توجه بوده اند. اينان در نوع تحليل هاي خود اساساً سعي نکرده اند هيچ گونه تمايزي بين تشيع و فهم متشيعان در طول تاريخ برقرار کنند و البته مقاومت متعصبانه بر اين ادعاي غير منطقي، هر از چند گاهي منشأ بروز مشکلات و ايراداتي مي گردد که البته نه اشکال کننده و نه صاحب ادعا هيچ کدام به لغزشگاه بحث توجهي ندارند.
به نظر چنان مي رسد که در شناخت پيشينه مفهوم امامت، تفکيک بين اصالت اين مفهوم و تلقي عمومي تاريخي جامعه از آن، امري کاملاً ضروري، بديهي و منطقي است و اتفاقاً اين نوع رويکرد در تحليل تشيع بر مباني ديني استواري تکيه دارد. تلقي دينمداران از دين چه مخالفان دين و چه موافقان آن و به عبارت روشن تر، نظر مردم در مورد دين، هيچ گاه نمي تواند موجب ديني شدن مسئله اي در دين شود يا آنکه ديني بودن امري را رد کند. اين ادعا را مي توان برگردان نه چندان پيچيده اي از اين حديث شريف دانست که «حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرام محمد حرام الي يوم القيامة». شايد بتوان اصرارهاي مکرر قرآن بر معرفي مردم با تعبير «اکثرهم لا يعقلون»، «اکثرهم لايشعرون» و «اکثرهم لا يفقهون» را ناظر دخالت هاي عرفي در دين دانست.
وقتي دين نمي تواند با نوع و شيوه عمل متدينان شناخته شود، پس طبعاً نبايد انتظار داشت تحليل تاريخ تشيع بدون توجه به اين تفکيک، نظري صائب را براي ما به ارمغان آورد. پژوهشگر تاريخ تشيع بايد در اولين برخورد خود با متون حتي متقدم تاريخي اين توجه را به خود بدهد که حداکثر غور او در اقوال و کردار دينداران و متشيعان، آن است که نوعي مردم شناسي تاريخي کرده است نه آنکه دين را شناخته است. منتها با اين تفاوت که نمونه مورد مطالعه ي او، مردمي بوده اند که شيعه بوده اند؛ ولي هيچ گاه با صغري و کبري چيدن هاي تاريخي نمي تواند مذهب تشيع را با اصالت و حقيقت و هويت خود معرفي کند.
بن بست هاي ادعا شده ي متعدد در تحليل تاريخ تشيع، با اين توجه ديگر بن بست محسوب نمي گردد. بن بست و توقف براي محققي است که بخواهد نتايج
مردم شناسي هاي خود را به گردن دين بگذارد و فهم متدينين را در طول تاريخ، عين دين بشمارد. تلقي عمومي مردم از امامت و به عبارتي مقبوليت اين انديشه در باور عمومي آنها را نمي توان معيار درستي در پيشينه شناسي مفهوم امامت قلمداد کرد؛ چنانچه اعراض اکثريت جامعه از پذيرش امامت علي(ع) پس از رحلت پيامبر، رها کردن امام حسن(ع) در مصاف با دشمن، به شهادت رسانيدن امام حسين(ع) و به انزوا کشاندن سياسي امام سجاد(ع) هيچ يک، دليلي بر بي اصالت بودن هويت انديشه تشيع به شمار نمي رود؛ و باز در همين راستا نوع فهم حتي کساني که تحت لواي نام شيعه در تاريخ مطرح اند، از هيچ روي نمي تواند بازتابي واقعي از حقيقت تشيع باشد.
گزارش هاي تاريخي در اين نتيجه تا حدودي هم داستان اند که ديد، نگاه و تصور مردم حتي شيعه نسبت به امام عصر خود آن گونه که بايد باشد، نبوده است. اثبات اين ادعا چندان تکلفي ندارد. مروري کوتاه بر حوادث رفته بر تاريخ زندگاني پيامبر اسلام(ص) گوياي بسياري از مسايل در اين خصوص است. ما معتقديم پيامبر بزرگوار اسلام، چنان که از مقام نبوت برخوردار بوده، به مقام بالاتر از آن يعني امامت که موضوع بحث ماست نيز مفتخر بوده است. صرف نظر از دوران سيزده ساله مکي، توجه به حضور رسمي پيامبر در دوره ده ساله ي مدينه به عنوان امام جامعه اسلامي، با اين دقت، نتايج فراواني را در اثبات ادعاي ما به همراه خواهد داشت. واقعاً اگر يک محقق تاريخ اسلام بخواهد با چشم پوشي از فرمايش هاي پيامبر بزرگوار و آيات نازل شده ي قرآن، شاخصه هاي امامت مورد قبول شيعه را در ضمن برخوردهاي مسلمانان بين خودشان و با پيامبر جست و جو کند، مسلماً هيچ وقت به هدف نخواهد رسيد و به بيراهه خواهد رفت.
به راستي کدام يک از غالب موضع گيري هاي صحابه در قبال رسول خدا، حکايت از توجه مسلمانان به جنبه آرماني و فوق بشري پيامبر به عنوان يک امام دارد واکنش هاي قرآن به اين مسئله گواه روشني بر عدم وجود چنين تصوري در بين غالب صحابه دارد. مفهوم آياتي چون «ان هو الا و حي يوحي» و «لو تقول علينا بعض الاقاويل» يک رويه ديگرش آن است که مردم آن عصر، ديد مخالفي داشتند و قرآن در مقام طرد آن تصور، اين آيات را ارائه مي کند.
تسرّي دادن همين نگرش عمومي به دوران پس از پيامبر نيز امري رواست؛ البته ممکن است کسي نوعي شرايط سياسي ايجاد شده پس از رحلت پيامبر را هم در تعيين اين نگرش سهيم بداند، ولي به هر حال بايد پذيرفت که اين نگرش، يک نگرش آرماني امروزي نبوده است؛ اما اينکه علت اين نوع نگرش چيست، بحش ديگري است. ما معتقديم فرصت هاي کافي هنوز براي تبيين دقيق و درست مفهوم امامت حتي در عصر پيامبر فراهم نشده بود؛ البته اين را هم بايد اضافه کرد که اساساً مفهوم امامت در قياس با ساير اصول و فروع مذهبي از ظرافت و شايد اندکي پيچيدگي خاص برخوردار بوده است که طرح آن هم در عصر پيامبر عمدتاً در لفافه هايي از اجمال و کليت، صورت گرفته است و از اين رو با يکسونگري هاي محض سياسي در برخورد با اين مسئله، چندان موافق نيستيم. به راستي چگونه ممکن بود آن معارف عميق مطرح شده توسط امام باقر(ع) در باب امامت براي ملتي نوپا ارائه شود؟ تفصيل اين بحث را در جاي خود پي خواهيم گرفت.
پس قبول وجود يک درک ناقص در بين غالب طرفداران نسبت به مفهوم امامت، به طور کلي قابل اثبات است و البته بايد گفت که همين فرايند در بين توده کساني که متشيع بوده اند نيز از همين وضع برخوردار است.
منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.