رهيافتي مقدماتي به درک کنش عقلي و وجودي « تأويل » در تفسير منسوب به امام جعفر صادق (ع)
تأويل در تفسير منسوب به امام صادق (ع)
رهيافتي مقدماتي به درک کنش عقلي و وجودي « تأويل » در تفسير منسوب به امام جعفر صادق (ع)
درباره ي صحت انتساب تفسيري که ذيل عنوان « تفسير جعفر الصادق » در کتاب حقائق التفسير ابوعبدالرحمن سُلَمي آمده نظرات گوناگوني ابراز شده است. گويا منبع اصلي سلمي براي تدوين اين روايات تفسيري، مجموعه ي رواياتي به نقل از امام صادق (علیه السّلام) بوده است که ابوالعباس احمد أدمي معروف به ابن عطاء ( متوفي 309 هجري قمري ) جمع آوري کرده بوده است ( نصوص…، ص. 25 ). تأثير رويکردهاي تفسيري در تفسير منسوب به امام (علیه السّلام) در تفسيري که از خود ابن عطاء أدمي ( نصوص…، صص 23-190 ) نيز باقي مانده است، مشاهده مي شود. برخي با استناد به شواهدي در متن اين اثر، از جمله وجود تفاسيري که حداقل از برخي جهات با ديدگاه هاي متأخرتر امامي و شيعي در تضاد قرار مي گيرند ( مانند تفسير آمين در پايان سوره ي حمد، نک: « تفسير جعفر الصادق »، ص. 23 ) و نيز با اتکا به ضعف سندي غالب روايات تفسيري مندرج در اين اثر، انتساب آن به جعفر بن محمد صادق (علیه السّلام) را مردود دانسته يا حداقل در آن ترديد روا داشته اند. البته صبغه ي عارفانه ي اين تفسير و نظر متصوفه با آن نيز در رد صحت انتساب آن به امام صادق (علیه السّلام) بي تأثير نبوده است. واقعيت اين است که اين تفسير بيشتر مورد توجه برخي عرفاي شيعي و متصوفه ي سني بوده است. لويي ماسينيون (1) و پل نويا (2) از جمله محققان معاصر هستند که احتمال صحت انتساب اين مجموعه روايات به امام صادق (علیه السّلام) را مردود ندانسته اند. ماسينيون ( صص 213-201 ) با توجه به وجود برخي مقارنه هاي عقيدتي و اصلاحي و مفهومي که ميان روايت سلمي از اين تفسير با برخي اقوالي که از طرق جداگانه و در ميان اماميه از امام (علیه السّلام) روايت شده اند، رد بي قيد و شرط صحت اين انتساب را زير سؤال برد و پل نويا ( « تفسير عرفاني منسوب به امام جعفر صادق »، صص. 5-6 ) نيز با اتکاء به شواهد بيشتري از جمله استناد به مشابهت هاي بسياري که به لحاظ انديشه، سبک و محتوا ميان روايت شيعي اين تفسير توسط محمد بن ابراهيم نعماني، شاگرد کليني ( نسخه ي شماره ي 1460 در کتابخانه ي بانکيپور ) با روايت سلمي وجود دارد، اين نظر ماسينيون را بسط داد و از آن دفاع کرد. تحقيقات نويا که که بر اساس نسخه هايي از حقائق التفسير سلمي، بالاخص نسخه ي شماره ي 260 کتابخانه ي فاتح صورت گرفته است، نهايتاً منجر به چاپ نخستين تصحيح انتقادي « تفسير » مذکور در بيروت ( سال 1968م ) شد. تصحيح نويا ضمن مجموعه ي زير انتشار يافت: Mélanges de l’ Université St. Joseph ( t. 43, fasc. 4 ) , Beirut, 1968.
عين متن تصحيح شده ي پل نويا را نصرالله پورجوادي ضمن مجموعه ي آثار ابوعبدالرحمن سلمي آورده است. اين تصحيح مبناي ارجاعات مقاله ي حاضر به تفسير منسوب به امام (علیه السّلام) است ( در طول مقاله گاه به اختصار به « تفسير » از آن ياد مي شود ). نويا بخشي از تحقيق شايان توجه خود را تحت عنوان تفسير قرآني و زبان عرفاني (3) که ويرايش نخست آن در سال 1970 و ويرايش دوم آن در سال 1991 در دارالمشرق بيروت انتشار يافت ( نک: مآخذ )، را به مطالعه ي تأثير تفسير منسوب به امام صادق (علیه السّلام) در شکل گيري عقايد، تعاليم، مفاهيم و اصطلاحات عرفاني سده هاي آغازين اختصاص داده است ( Nwyia, pp. 156-207؛ در اين خصوص نيز نک: Taylor, pp. 97-114 ). علي زيعور نيز نسخه ي ديگري از تفسير منسوب به امام صادق (علیه السّلام) را همراه با مقدمه، تعليقات و ضمايمي در سال 1979 منتشر ساخت ( نک: مآخذ ). اين مطالب به عنوان پيش درآمدي کلي بر مقاله آورده شده است، چرا که موضوع اين مطالعه ي مختصر، تحقيق و تتبع در ميزان صحت اين انتساب يا بررسي استحکام تاريخي و منطقي دلايل ماسينيون و نويا در اين خصوص نيست.
تفسير منسوب به امام جعفر بن محمد الصادق (علیه السّلام) با مقدمه اي بسيار کوتاه آغاز مي شود که بدون اغراق مبناي هرمنوتيکي بسياري از تفاسير عرفاني قرآن کريم بر پايه آن شکل گرفته است: « حکي عن جعفر بن محمد أنه قال: کتاب الله علي أربعه أشياء: العباره و الاشاره و اللطائف و الحقائق. فالعباره للعوام و الاشاره للخواص و اللطائف للأولياء و الحقائق للأنبياء » ( « تفسير جعفر الصادق »، ص. 21؛ نيز بقلي شيرازي، ج، ص. 4 ). جدا از اهميت کلي اين آموزه ي اساسي در شکل گيري مبناي هرمنوتيکي تفاسير متأخرتر عرفاني، درک رويکردهاي اساسي در متن تفسير منسوب به امام جعفرصادق (علیه السّلام) نيز تا حد زيادي به درک اين سطوح معاني و کارکردهاي آنها در تعامل با يکديگر باز مي گردد، از اين رو ضروري است تا پيش از هر چيز، با بسط برخي مباني نظري و تأمل بر آنها و نيز از طريق مثال هايي به اتساع وجوهي از اين آموزه بپردازيم.
در حديثي نبوي که به روايت ابن مسعود به چهارگان « ظهر »، « بطن »، « حد » و « مطلع » اشاره شده است ( بقلي شيرازي، ج. 1، ص. 3 ). در روايتي منسوب به علي (علیه السّلام) سطوح معاني اخير با آنچه که در حديث منسوب به امام جعفر صادق (علیه السّلام) آمده است ارتباط يافته و طبيعتاً درک چگونگي تناظر يک به يک اين چهارگان ها يکي از بهترين رهيافت ها براي آغاز بحث است. متن روايت مذکور چنين است: « ما من آيه الا و لها اربعه معان ظاهرٌ و باطنٌ و حدٌ و مطلعٌ »؛ فالظاهر لتلاوه و الباطن الفهم و الحد هو احکام الحلال و الحرام و المطلع هو مراد الله من العبد بها. قيل القرآن عبارهٌ و اشارهٌ و لطائفٌ و حقائقٌ فالعباره للسمع و الاشاره للعقل و اللطائف للمشاهده و الحقائق للاستسلام » ( بقلي شيرازي، عرائس البيان، ج. 1، ص. 4 ).
در اين روايت، « عبارت » و « اشارت » به ترتيب با « ظاهر » و « باطن »، و اين هر دو مجدداً با « سمع » و « عقل » و « تلاوت » و نفهم » در تناظر قرار گرفته اند. در حديثي به نقل از امام محمد باقر (علیه السّلام) نيز از « ظهر » و « بطن » معاني قرآن سخن رفته و اين دو به ترتيب با « تنزيل » و « تأويل » در تناظر قرار گرفته اند ( الدر المنثور، ج. 2، ص. 150 ). بنابراين از « عبارت ظاهر » و « اشارت باطن » را مي توان به ترتيب با « نقل » و « عقل » و « روايت » و « درايت » متناظر دانست: « و التأويل يتعلق بدرايه العقل » ( شهرستاني، ص. 48 ). اما از سويي ديگر « عبارت ظاهر » را با ملحوظ داشتن تمامي اطوار معاني ظاهري آن مي توان با گستره ي معنايي خاصي از « تفسير » و « اشارت باطن » را با « تأويل » متناظر دانست. اما نکته ي مهم در اينجا است که ارتباط اين دو سويه ي « ظاهر » ( عبارت، تنزيل، تفسير ) و « باطن » ( اشارت، تأويل ) ابداً ارتباطي ساده و از نوع « کنار هم گذاري (4) نيست، بلکه مبتني بر نوعي « تعامل » سيال (5) است، چرا که هر يک فارغ از ديگري ممکن نيست. در واقع بخشي از درهم پيچيدگي مرزهاي دلالت هاي واژگان « تنزيل »، « تفسير » و « تأويل » که منجر به ارائه ي تعاريف، نظريات گوناگوني و تطورات معنايي در اين اصطلاحات شده است نيز نه تنها به اختلافات منظري و عقيدتي، بلکه به « نفسِ » مسأله، يعني جدايي ناپذيري « عبارت » و « اشارت » و « ظاهر » و « باطن » بازمي گردد. در نظر داشتن مجموعه ي اين نکات و تأمل در اقوالي که در تفسير اين سطوح معاني بر جاي مانده است. زمينه ساز ايجاد رهيافتي براي مطالعه ي سويه هايي از تعامل معاني ظاهري و باطني در متن قرآن کريم است. پيش از ادامه ي بحث ضروري است تا اشاره کنيم که در مقاله ي حاضر و با توجه به زمينه ي بحث، « تأويل » را در کاربردي عام و به معناي فهم چيزي و بازگرداندن چهره بيرون آن به معناي درون به کار مي بريم ( نک: پاکتچي، « تأويل »، ص. 371 ). در اين معنا « تأويل » غالباً با دلالت ريشه شناختي اين واژه ( از ريشه ي « أ و ل » به معناي جستجوي آغاز و ارجاع به وضع نخستين ) همخوان است: « التأويل رد الشيء إلي أوله » ( شهرستاني، ص. 49 ) و ناظر به گذار از وجه ظاهري به معناي باطني، با در نظر داشتن همه ي ملزومات و وجوه و ابزار لازم براي چنين گذاري است. اين دلالت، بسياري از دلالات اصطلاحي محدودتر ذکر شده براي « تأويل »، از جمله « التأويل ارجاع اللفظ الي المراد منه بعد أن لم يکن ظاهراً فيه » را نيز در بر مي گيرد. همچنين با در نظر داشتن عدم ثبات در تفکيک مرزها، « تأويل » را ناظر به « باطن »، و معناي خاصي از « تفسير » ( ايضاح لفظ توسط بعضي از لوازم آن ) را ناظر به « ظاهر » در نظر مي گيريم و البته مثال هايي اندکي که در مقاله ارائه شده است خود نشان دهنده ي چگونگي رويکرد به اين تفکيک خواهد بود. البته اين تفکيک شبيه به تفکيکي که راغب اصفهاني ( ص. 99 ) قائل شده و ضمن آن تفسير را ناظر به مفردات و تأويل را ناظر به جمله ها و معاني دانسته است، نمي باشد، چرا که در تفاسير عرفاني حتي با کنش هاي رمزي و تأويلي در خصوص واژگان و حروف نيز مواجهيم ( نک: ادامه مقاله ). همين « تفسير » منسوب به امام از نخستين نمونه هاي تأويل حروف در نصوص عرفاني اسلامي است ( مثلاً نک: تفسير حروف اسم الله، « تفسير جعفر الصادق »، ص. 21 ).
با وجود مباحث و نظرات متعددي که در دوره ي شکل گيري و تدوين علوم اسلامي پيرامون اين رابطه ي « تفسير » و « تأويل » ارائه شده است ( پاکتچي، « تأويل »، 373-378 )، نوع خاصي از تفکيک ميان اين دو، هماره از ملاحظات مبنايي بسياري از تفاسير عرفاني بوده است ( « تفسير بيان حدود است و تأويل مطلع آن »، نک: عصار، ص. 364؛ همو، صص. 363-364؛ نيز نک: شهرستاني، صص. 47-50 ). ذکر نمونه اي خاص، براي روشن شدن حداقل جنبه اي از تفکيک ميان « تفسير » و « تأويل » در پس زمينه ي تفاسير عرفاني قرآن کريم ( يعني آنچه که در مقاله ي حاضر مدنظر داريم ) مفيد فايده است، نمونه اي که در آن مرز ميان « تفسير » و « تأويل » بسيار باريک اما اساسي است:
مقاتل بن سليمان در تفسير « محرر » ( ذيل آيه ی 35 از سوره ي مبارکه ي آل عمران: إذا قالت إمرأت عمران رب إني نذرت لک ما في بطني محرراً ) مي گويد: « محرر براي اين دنيا کار نمي کند، ازدواج نمي کند، خود را وقف آخرت کرده و براي اين کار مجاور معبد شده و تنها به عبادت خدا مشغول مي شود. در آن زمان [زمان حنه و عمران، مادر و پدر حضرت مريم سلام الله عليها ] تنها جوان ها مجاور مي شدند ». اما ذيل همين آيه در تفسير عرفاني منسوب به امام صادق (علیه السّلام) آمده است: « عتيقاً من رق الدنيا و أهلها… محرراً اي عبداً لک خالصاً لا يستعبده شيء من الاکوان » ( « تفسير جعفر الصادق »، ص. 25 ). اين دو تفسير از جهتي ناظر به يک معني هستند، اما اولي ( تفسير مقاتل ) آن را در زمينه اي « تاريخي » و « بيروني » و تنها در بافت يهودي- مسيحي آن مي بيند و دومي، يعني تفسير عرفاني منسوب به امام- که با قيد تفکيک مذکور، بيشتر « تأويل » است تا « تفسير » – فارغ از زمان و مکان خاصي و فارغ از افق تاريخي حدوث، به معناي باطني « محرر » مي نگرد، گويي خواننده ي متن را به مشارکت در تجربه ي اين « معناي فوق- تاريخي » دعوت مي کند و اين نکته البته ناظر به، و مؤيدِ، جنبه ي عرفاني تفسير است، جنبه اي که قرائت و تلاوت متن قرآن را با تحقق مقامات و احوال سلوکي باطني ( که نزد عرفا به معناي « تحقيق مضمون حقيقي سخنم است ) پيوند مي دهد.
مثال جالب ديگري که پل نويا به آن نيز توجهي خاص مبذول داشته است ( Nwyia, pp. 179-180 )، تفسير آيات يازدهم و دوازدهم سوره ي مبارکه ي طه (20) است: « فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى* إِنِّي أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى » ( پس چون بدان رسيد ندا داده شد که اي موسي پاي افزار خويش بيرون کن که تو در وادي مقدس طوي هستي )؛ در تفسير منسوب به امام صادق (علیه السّلام) ذيل اين آيه ( « تفسير جعفر الصادق »، ص. 42 )، به وضوح بر خصلت فوق تاريخي اين مکالمه و بر اساطيري بودن مکان حدوث اين ملاقات تأکيد شده است؛ حتي « بيرون کردن پاي افزار از پا » نيز که در مقام ايضاح لفظ ( تفسير ) معمولاً کنشي معطوف به حفظ حرمت مکاني مقدس است، در اين « تفسير» و في الواقع در مقام « تأويل »، به عنوان قطع علائق از ماسوي و تحقيق مقام فقر در حضور حق سبحانه و تعالي در نظر گرفته شده است: « اقطع عنک العلائق فانک باعيننا » ( « تفسير جعفر الصادق »، ص. 42 ).
با در نظر داشتن همه ي مطالب و نکات فوق، در تفسير منسوب به امام صادق (علیه السّلام) نمونه هايي مهم از تأويل « عبارت ظاهر » براي دريافت « اشارت باطن » وجود دارد که به برخي از آن ها اشاره مي کنيم. به عنوان اولين نمونه به تفسير ذيل آيه ي شريفه ي « إني وجهتُ وجهي للذي فطر السموات و الأرض » ( انعام/ 79 ) اشاره مي کنيم، تفسيري که نه تنها تأويلي از معناي باطني آيه ي مذکور ارائه مي کند، بلکه خود بيان ديگري از اساس مفهوم تأويل را پيش روي مي گذارد. در تفسير ذيل آيه ي مذکور چنين آمده است: « إني أسلمت قَلبي لِلذَّي خَلقهُ وَ انقَطعتُ اِليهِ مَن کل شاغل و شغل ». بنا بر اين تفسير، « وجهِ ظاهر » ( « رويي » که « به سوي » حق گردانيده شده است )، در خوانشي تأويلي، برخاسته از « قلبِ باطن » است که منقطع از هر نوع عطف و کنش ( مشغله ) که در « کمالِ انفعال » ( إني اسلمت قلبي… ) در هستي خود آرميده، اما همين استسلامِ وجودي و اراديِ ايستا، محملي براي انگيزشي پويا و عطفِ عقل به سوي تذکار حقيقت فراهم ساخته است. اين « وجه » و « قلب » انسان نيز درست مانند « ظاهر » و « باطنِ » متن ( « عبارت » و « اشارت » تعاملي مدام دارند و به سادگي کنار هم قرار نگرفته اند، چرا که في نفسه معلوم نيست که آيا وجهِ گردانده به سويِ حق منجر به استسلام قلب است يا بالعکس. از نتايج شايان ذکرِ توجه به تعامل و پيوستگي و درهم تنيدگي مرزها ميان مراتب مذکور مي توانيم به اين نکته مهم اشاره کرد: در حديثي که در آغاز تفسير امام صادق (علیه السّلام) آمده و در آغاز اين مقاله ذکر آن رفت، متن « ظاهر »، با فهم « عوام » در تناظر قرار مي گيرد، اما اين تنها در مقام « معناي لفظي » متن قرآن صادق است نه « عين ِلفظ » آن، چرا که عينِ لفظِ ظاهريِ متن قرآني در مقام « تنزيل »، عينِ کلامِ خداوند است. از اين وجه » « تنزيل » فوق « تأويل »، بالذات واجد آن و اعم از آن است، در کليت خود قابل تحديد نيست و بر تمامي مراتب معاني از جمله باطن و حد و مطلع و مابعد المطلع اشتمال مي يابد. از همين رو است که عوام، خاص، اولياء و انبياء، نهايتاً در مقام « تلاوت » ظاهر کلام تنزيلي يکسان هستند.
در تفسير ذيل آيه ي سوم از سوره ي مبارکه ي حديد ( 57 )، « هو الاول و آخر و الظاهر و الباطن » نيز که در خصوص تمامي مراتب و اطوار وجود از جمله مراتب و اطوار متن قرآن تدويني نيز صادق و قابل کاربست است، چنين مي خوانيم که « هو الذي… أظهر الظاهر و أبطن الباطن » ( « تفسير جعفر الصادق »، ص. 58 ). اين تفسير مؤيد حضور خداوند در اظهرِ ظاهر « ساحت الظاهر » ( قرآن تکويني ) و نيز اظهرِ ظاهر يا عينِ لفظ کلام ( قرآن تدويني ) است. تعامل مدام و پيوستگي دو ساحت « ظاهر » و « باطن » ( که در قرآن تدويني با « تفسير » و « تأويل » متناظر مي شود ) از نوع تعامل مبتني بر تناظر ميان مراتب و ساحت ها و عوالم متعدد وجود است و اين نکته با بيان هاي مختلف مورد اشاره ي برخي علما و عرفا بوده است، که از آن ميان مي توان به اشاره ي سيد محمد کاظم عصار اشاره کرد: « پس هر عالم داني تفسير عالم عالي [ متناظر ] است و هر عالم اعلايي جدا از بحث در مبناي هرمنوتيکي متن قرآن، از عوامل توجه به اهميتِ همراهي و تعامل « شريعت » و « طريقت » در تعاليم اصيل باطني و عرفاني نيز بوده است. اين نکته ي به ظاهر در حاشيه بحث فعلي است و بررسي آن مجالي جداگانه را طلب مي کند، اما از جهتي به بحث فعلي ما مربوط مي شود، چرا که اگر « شريعت » و « طریقت » را با در نظر داشتن اهم مباحث فوق، به ترتیب با دوگان های « ظاهر » و « باطن »، « عبارت » و « اشارت »، « تفسير » و « تأويل »، « روايت » و « درايت » و « وجه » ( « روي » و « سوي » ) و « قلب » متناظر کنيم، سخن از « طريقت » عقلي و درايي گذار از « شريعت » نقلي و روايي به ميان مي آيد، سخن از اينکه چگونه مي توان ضمن حفظ پيوستگي و حرمت عين لفظ، از حيطه ي « تفسير » به ساحت « تأويل » هجرت کرد؟ سعي مي کنيم تا پاسخ حدودي و احتمالي به بخشي از اين پرسش را بر اساس مندرجات و منطويات متن « تفسير » منسوب به امام جعفر صادق (علیه السّلام) صورت بندي کنيم. يکي از نخستين شواهد براي وجود تفکيکي ميان « فهم تعقلي » خواص يا اهل باطن از « تلاوت » عوام يا اهل ظاهر در تفسير منسوب به امام، اشاره به تمايز ميان « دعوتِ عامه » و « هدايتِ خاصه » ( « تفسير جعفر الصادق »، ص. 32 ) و مهم تر از آن، اشاره به فهم، معرفت و عقل به عنوان « رزقِ باطن » است ( « تفسير جعفر الصادق »، ص. 22 ). همين نکته ي اخير، يعني در نظر داشتن فهم و معرفت و عقل به عنوان « رزق باطن »، خود مؤيد اهميت جنبه هاي سلوکي و عرفاني به مثابه ي زمينه هايي ضروري برای وقوع « کنش تأويل » است، چرا که بنا بر همان « تفسير » ( ص. 27 )، گشايش رزق پاسخ الهي به « صدق » و « تقوي » است: « صدق » طبق خوانش تأويلي « تفسير » امام (علیه السّلام) وفاء به حق است در هر حال و فعل، و اين به معني انضمام « وجودي » و « ارادي » به حقيقت است ( « الوفاء في کل حال و فعل » نک: « تفسير جعفر الصادق »، ص. 57 ). اين انضمامِ وجودي به حقيقت نتیجه ي تمييزي عقلاني است که دائماً فارق ميان حق و باطل است؛ از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده است که: « و قال أميرالمؤمنين (علیه السّلام) الصدق سيف الله في ارضه وسمائه » ( مصباح الشريعه للإمام جعفر الصادق، ص. 35 ). « تقوي الله » نيز طبق متن همين « تفسيرم منسوب به امام ( ص. 59 )، نوعي از سلوک با حق و در حق است که در بالاترين مقام تحقق، منجر به « کشف غطاء و حجاب » از برابر ديدگان و نتيجتاً « مشاهده ي حق در جميع احوال » است. اين تفسير، با معادل انگاري وجهي از معناي فعل « اتقي » با « وَحَّدَ » و نتيجتاً ارتباط « تقوي » با « توحيد عملي » توسط برخي مفسران متقدم ( از جمله مقاتل بن سليمان ) سازگار است. البته در تفاسير لغوي و تاريخي که صبغه ي عرفاني ندارند ( مانند همان تفسير مقاتل ) به اين دلالت متعالي « تقوي » توجه چنداني نشده است. تعبير « تقوي » به « ذکر بلا نسيان » در قولي منسوب به امام صادق (علیه السّلام) ( نک: مصباح الشريعه للإمام جعفرالصادق، ص. 39 ) نيز با در نظر داشتن آن به عنوان تمرين يا تحقق « توحيد عملي » سازگار است. جالب توجه است که در همين بند از « تفسير » منسوب به امام و در مقام مقايسه با دلالت مذکور، به معناي نازل تر و آشناي « تقوي » ( من أتقي الذنوب ) که همان « ترکِ معصيت » است نيز اشاره شده است و البته ذکر شده که پاسخ الهي به اين ساحت از تقوي، نه « کشف غطاء و حجاب » از حقيقت، بلکه مأوا گزيدن در جنات نعيم است: « من أتقي الذنوب کان مأواه جنات النعيم » ( « تفسير جعفر الصادق »، ص. 59 ). نکته ي جالب توجه ديگر اينکه هر دو سطح معنايي ذکر شده براي واژه ي « تقوي » ذيل آيه ي « ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم » ( 34/58 ) آمده است؛ اين بدين معني است که در « تفسير » منسوب به امام (علیه السّلام)، « تقوي » ( به معني ترک معصيت ) به « تقوي الله » تأويل شده و « جنات نعيم » نيز در سطح تأويلي معادل با مرتبه اي وجود شناختي است که در آن « غطاء و حجاب » از برابر حقيقت الهي برداشته شده اند و اين نکته به وضوح مؤيد تعابير فوق الذکر در خصوص اهميت درک نسبت « تفسير » و « تأويل »، نه تنها در رابطه با فهم مراتب معاني متن ( قرآن تدويني )، بلکه متناظراً براي علم به مراتب و عوالم وجود ( قرآن تکويني ) است: « پس هر عالم داني تفسير عالم عالي [متناظر] است و هر عالم اعلايي تأويل عوالم دانيه ي [ متناظر ] مي باشد » ( عصار، 375 ) و نيز « هر مرتبه ي دانيه تفسير مرتبه ي عاليه و هر صورت عاليه تأويل مظاهر سافله به شمار مي رود » ( عصار، صص. 376-377 ). با تکيه بر همين نکته عصار ( ص. 376 ) اشاره مي کند که «… به همين سبب تأويل آيات کتاب تکويني و تدويني را به ذات اقدس خود و علماء شهود نسبت فرمود که « وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ. » ( آل عمران/ 7 ) پس علم تأويل عبارت خواهد بود از شهود ظهور اشياء در مرتبه ي عاليه و اطلاع بر اينکه قلبه و مسير هر داني کجا و به کدام صورت خواهد بود » و نيز « تأويل… عبارت است از علم به ظهور معاني در مراحل و درجات عوالم وجود » ( عصار، ص. 379 ).
مي توان نطفه هاي بسياري از مباحث تفصيلي متأخر در خصوص تفسير و تأويل، در کل مباني و رويکردهاي هرمنوتيکي تفاسير عرفاني نزد علماي شيعه يا متصوفه را در « تفسير » منسوب به امام صادق (علیه السّلام) يافت.
به بيان مجمل، بنا به تفسير منسوب به امام (علیه السّلام) برخورداري از « رزق باطن »، يعني « فهم » و « معرفت » ي که ابزارهاي نيل به تأويل کتاب تدويني و تکويني حق تعالي هستند، پاسخ الهي به سلوکي مبتني بر « صدق » ( وفاء، قلب سليم ) و « تقوي » ( توحيد عملي ) است که نهايتاً به کشف غطاء و حجاب و تحقق علم تأويل مي شود. اما نکته ي شايان ذکر اينجا است که سلوکي که منجر به کشف غطاء و حجاب مي شود، خود کنشي تأويلي است و نتيجه ي آن نيز تحقق علم تأويل است و اين مسأله بابي براي بحث از مراتبِ کنش و علم تأويل است که در خصوص آن به همين اشارت کفايت کرده و از آن در مي گذريم. ذکر عبارتي از « تفسير القرآن الکريم » محمد کاظم عصار در اين خصوص، يعني در خصوص ادراک سلوک به مثابه ي کنشي تأويلي و متعاقباً نيل به علم تأويل به مثابه ي نتيجه ي سلوک، جالب توجه و روشن کننده است: « انسان مادام که به مراتب عاليه عروج ننموده در مقام تفسير واقع است و پس از حرکت استکمالي و صعود به مدارج عاليه از اصحاب تأويل خواهد بود » ( عصار، ص. 378 ). هانري کربن ( Corbin, p. 51 ) نيز در تطابق با همين معني و با بياني جالب توجه، کنش تأويل را چون طريقي براي اتساع طوري عقلي ( modus intelligendi ) به طور وجودي ( modus essendi ) و براي « خروج » ( exodus ) از ساحت قيام ظهوري ( اگزيستانس ) به مراتب باطني وجود در نظر گرفته است.
مجموع اين نکات را مي توان تنها به عنوان رهيافت هايي مقدماتي براي درک اهميت جنبه هاي معرفت شناختي و وجود شناختي کنش تأويل در راستاي فهم مراتب معاني متن قرآن تدويني و مراتب عوالم قرآن تکويني در نظر داشت، آنچه که کليدهاي اساسي آن در تفسير منسوب به امام جعفر صادق (علیه السّلام) يافت مي شود.
نتيجه
ابوعبد الرحمن سلمي در کتاب « حقائق التفسير » خود مجموعه روايات تفسيري منسوب به امام صادق را آورده است که گويا منبع اصلي براي تدوين روايات تفسيري کتابش بوده است. مقدمه کوتاه اين کتاب که صبغه ي عارفانه دارد، مبناي هرمنوتيکي بسياري از تفاسير عرفاني قرآن کريم بوده، چرا که با عنايت به احاديث ذکر شده در اين کتاب از امام صادق و موارد متشابه از امام علي و امام باقر و… در ساير کتب حديثي مي توان به اين نکته اساسي پي برد که ارتباط دو سويه ظاهر ( عبارت، تنزيل، تفسير ) و باطن ( اشارت، تأويل ) هرگز ارتباط ساده و از نوع همگام و کنار هم گذاري نيست بلکه مبتني بر نوعي تعامل سيال است از اين رو وجود هر يک فازغ از ديگري ممکن نيست. در نتيجه مي توان گفت که اختلاف اقوال در بيان مرز بين اين واژگان ( تنزيل، تفسير، تأويل ) تنها به اختلافات منظري و عقيدتي باز نمي گردد. در پايان بايد گفت اين تنها رهيافتي مقدماتي براي درک اهميت جنبه هاي معرفت شناختي و وجود شناختي کنش تأويل در راستاي فهم مراتب معاني متن قرآن تدويني و مراتب عوالم قرآن تکويني در نظر داشت.
پي نوشت ها :
1- Louis Massignon
2- Paul Nwyia
3- Exégèse Coranique et Iangage mystique
4- juxtaposition
5- reciprocity
6- Toby Mayer
منابع تحقيق:
امامي، علي اشرف کاظم موسوي بجنوردي، ج. 14، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامي، تهران، 1385 ش، صص. 387-392.، « تأويل از نظر عرفاني »، دائره المعارف بزرگ اسلامي، زير نظر بقلي شيرازي، روزبهان، عرائس البيان في حقائق القرآن، چاپ سنگي، نولکشور، بي تا.
« تفسير جعفر الصادق »، تصحيح پل نويا، ضمن مجموعه ي آثار ابوعبدالرحمن سلمي ( مشتمل بر بخش هايي از حقائق التفسير و رسائل ديگر )، جلد اول، گردآوري نصرا… پورجوادي، مرکز نشر دانشگاهي، تهران، 1369.
التفسير الصوفي للقرآن عندالصادق، با مقدمه و تحقيق علي زيعور، دار الأندلس، أيار، 1979.
پاکتچي، احمد، تاريخ تفسير قرآن کريم، انتشارات دانشگاه امام صادق (علیه السّلام)، تهران، 1387.
پاکتچي، احمد، « تأويل در قرآن کريم، تأويل در فرآيند تدوين علوم اسلامي و پس از آن »، دائره المعارف بزرگ اسلامي، زير نظرکاظم موسوي بجنوردي، ج. 14، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامي، تهران، 1385ش، صص. 371-380.
راغب اصفهاني، حسين، مفردات الفاظ قرآن، تصحيح صفوان عدنان داوودي، دار القلم/ الدار الشاميه، بيروت/ دمشق، 1412.
زيعور، علي، التفسير الصوفي للقرآن عند الصادق (علیه السّلام)، الصادقيه في التصوف واحوال النفس و التشيع، دار الأندلس، 1979.
سيوطي، جلال الدين، الرد المنثور، دار الفکر، بيروت، 1993.
شهرستاني، محمد بن عبدالکريم، مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار، تصحيح محمد علي آذر شب، مقدمه تحقيقي به همراه ترجمه انگليسي متن از طوبي ماير (6)، انتشارات دانشگاه آکسفورد و مؤسسه ي مطالعات اسماعيلي، آکسفورد و لندن، 2009.
عصار، سيد محمد کاظم، « تفسير القرآن الکريم »، مجموعه ي آثار عصار، تصحيح، مقدمه و حواشي از سيد جلال الدين آشتياني، انتشارات اميرکبير، تهران، 1376 ش، صص. 301-559.
مصابح الشريعه منسوب به امام جعفر الصادق، مؤسسه ي الأعلمي للمطبوعات، بيروت، 1400 / 1980.
نصوص صوفيه ي غير منشورة، لشقيق بلخي، ابن عطاء أدمي و النفري، تصحيح پل نويا ( بولس نويا اليسوعي )، دار المشرق، بيروت، 1982م.
نويا، پل، « تفسير عرفاني منسوب به امام جعفر صادق (علیه السّلام)، تصحيح انتقادي »، ترجمه ي احمد سميعي ( گيلاني )، ضمن مجموعه ي آثار سلمي، ج. 1، گردآوري نصرالله پورجوادي، مرکز نشر دانشگاهي، تهران، 1369 ش.
An Anthology of Qur’anic Commentaries ( vol, I: On the Nature of the Divine ) , Feras Hamza, Sajjad Rizvi and Farhana Mayer, Oxford University Press and the Institute of Ismaili Studies, Oxford and london, 2008.
Corbin, Henry, Cyclical Time and Ismaili Gnosis, Kegan Paul Inernational/ Islamic Publications, London and Boston, 1983.
Keeler, Annabel, Sufi Hermeneutics: The Qur’an Commentary of Rashīd al- Dīn Maybudī, Oxford University Press and the Institute of Ismaili Studies, Oxford and London, 2006.
Mayer, Toby, Introduction to Keys to the Arcana ( Shahrestānī’s Esoteric Commentary on the Qur’an ) , Oxford University Press and the Institute of Ismaili Studies, Oxford and london, 2009.
Massignon, Louis, Essai sur les origines du Iexique technique de la mystique musulmany, J. Vrin, 1968.
Mélanges de L’Université St. Joseph ( t. 43, fasc. 4 ) , Beirut, 1968.
Nwyia, Paul, Exégèse Coranique et Langage mystique, 2 nd ed. , Dar el- Machreq Editeurs, Beirut, 1991.
Sands, Kristin Zahra, Sufi Commentaries on the Qur’an in Classical Islam, Routledgs. London and New York, 2006.
Taylor, john B. , ‘Ja’far al-Sādiq, Spiritual Forebear of the Sufis’, Islamic Culture, Vol. XL, No. 2, Hyderabad Deccan, April 1966, pp. 97-113.
منبع مقاله :
پاکتچي، احمد؛ (1391)، مباني و روش انديشه ي امام صادق (ع)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول