از ميان مخلوقات الهي كه در زمين زندگي مي كنند فقط انسان است كه به شرف عقل مزيّن و مشرّف گرديده است و قدرت تعقل و تفكر و استدلال و نيز سنجش خوب و بد را دارد و اساساً عقل ملاك تمايز انسان از ساير حيوانات است. از اين رو در حقيقت بايد گفت تمام حقيقت انسان همان عقل و تفكر اوست و به قول مولوي:
اي برادر تو همان انديشهاي مابقي خود استخوان و ريشه اي
سقراط نيز به شاگردش مي گويد: بدترين مصيبت ها آن است كه كسي از تعقل گريزان باشد.[1]بنابراين تاريخ تفكر بشر از اين ديدگاه از زمان آفرينش انسان بوده است. هر گاه انساني مي زيسته فكر و انديشه را به عنوان يك ويژگي جدايي ناپذير با خود داشته است. از انديشه هاي نانوشته بشر اطلاعات دقيقي در دست نيست جز آنچه ديرينه شناسان بر اساس آثاري كه از حفاري ها بدست آورده اند. اما تاريخ انديشه هاي مكتوب به زمان اختراع خط ميرسد.[2] قرآن كريم نيز سرشار از دعوت به تعقل و تفكر و تدبر است و اساس دين و پذيرش آن بر اساس عقل را، ارزشمند مي داند. كافي است به واژه هاي تفکّر، تعقّل و تدبّر مراجعه كنيد تا با انبوهي از آيات قرآني مواجه شويد.
در روايات اسلامي نيز فكر و انديشه بزرگترين عبادت شمرده شده و يك ساعت تفكر از يك شب عبادت برتر دانسته شده و تفكر را سرچشمه و زير بناي عمل معرفي كرده اند.[3]اما اگر تعقل و تفكر را به معني فلسفه و علوم عقلي تلقي كنيم طبعاً اين رشته علمي به قدمت خلقت انسان نيست بلكه مراحلي دارد:
مرحله اول، انديشههاي غير مكتوب و غير مدون كه مربوط به قبل از اختراع خط است و مرحله دوم آغاز تفكر فلسفي است كه به دست ما رسيده و مربوط به يونان باستان است و مرحله سوم كه سير تفكر عقلاني در عالم اسلام ميباشد.
آغاز تفكر فلسفي
مورخين فلسفه معتقدند كه كهنترين مجموعههايي كه صرفاً جنبه فلسفي داشته يا جنبه فلسفي آنها غالب بوده مربوط به حكماي يونان بوده است كه در حدود شش قرن قبل از ميلاد ميزيستهاند و از دانشمنداني ياد ميكنند كه در آن عصر براي شناخت هستي و آغاز و انجام جهان تلاش ميكردهاند و براي تفسير پيدايش و تحول موجودات نظريات مختلف و احياناً متناقضي ابراز ميداشتهاند. و در عين حال معترفند كه انديشههاي ايشان كمابيش متأثر از عقايد مذهبي و فرهنگهاي شرقي بوده است.[4]
خاستگاه فلسفه يونان
در زمان افول انديشه يونان باستان اين عقيده ميان مردمان منتشر گشته بود كه خاستگاه فلسفه يونان، مشرق زمين بوده است، يا مغرب زمين که در اين باره دو ديدگاه وجود دارد كه عبارتنداز:
ديدگاه اول: فلسفه يونان تنها اندكي مديون افكار مشرق زمين است و در واقع انديشه يوناني از دستاوردهاي خود به خودي اذهان همان ديار است به عنوان مثال جان برنت (j . burnet) زبانشناس و فيلسوف اسكاتلندي مينويسد كه نميتوان مصريان و بابليان را صاحب فلسفه شمرد و تنها قوم باستاني كه همچون يونانيان حكمتي داشته، قوم هند بوده است. اگر ما مدعي شويم كه فلسفه از يونان آمده است بيپروا سخن راندهايم در حالي كه ميتوان چنين انديشيد كه فلسفه هند از حكمت يونان سرچشمه گرفته است. ترديد نيست كه الهيات عرفاني، اوپانيشادها و آيين بودا، ملك طلق هند است ولي همة اينها، بيشتر، الهيات است نه فلسفه به معناي واقعي.[5] به طور كلي انديشه شرقي هر وقت خواسته است حقيقت جهان را بيان كند به اساطير چنگ زده و بدين گونه پوششي از صور محسوس به خود داده است و اين انديشه از ميان جماعت برميخاسته و نموداري از نيروي سنت بوده است. در حالي كه در يونان بزرگ مرداني، از شيوه مرسوم تفكر بريدهاند و انجمنهاي مذهبي را به مكتب و مدرسه تبديل كردهاند و در آنها به جستجوي محض حقيقت ميپرداختند.
بدين سان امروز عقيده حاكم اين است كه انديشه يونان در برابر فكر شرقي، استقلال تام دارد و ذاتاً مخلوق ذهن مردم آن مرز و بوم است كه تئودور گمپرز (Theodore gompers) اين عقيده را در اثر بزرگ خود به نام «متفكران يونان» چنين بيان ميكند: «سعادت كشف اصل و قاعده ترقي از آن قومي است كوچك، و آن، قوم يونان است. به غير از قواي بيشعور طبيعت، هيچ چيز در جهان نمييابيد كه از يونان برنخاسته باشد.»[6]ديدگاه دوم: شارل ورنر ميگويد: بيآنكه بخواهيم در اصالت عمقي انديشه يونان ترديد كنيم يا بخواهيم ميان آن و مكاتب فلسفي خاصي، رابطه تأثير و تأثري قايل شويم، ناگريز از پذيرفتن اين حقيقت هستيم كه انديشه شرق بر فلسفه يونان تأثير كلي داشته است. اگر چه به طور قطع ميتوان گفت كه شرقيان، فلسفه و علم به معناي راستين كلمه را به يونانيان نياموختند ولي مردم مشرق حاصل تجربياتي را كه طي قرون متمادي گرد آورده بودند به يونانيان عرضه كردند. دعوت به تفكر را يونانيان از شرقيان پذيرفتند و به يمن آن در توجيه تعقلي جهان گام زدند و چنانكه ميدانيم به پيروزيهاي درخشان رسيدند. به اين دليل كه يونانيان خود را مديون شرق ميدانستند و بر اين نكته آگاه بودند و هر زمان از علوم و تمدن شرق سخن راندهاند همراه با احترام بسيار بوده است. افلاطون در رساله مشهور به تيمائوس (timee) سخن كاهن مصري خطاب به سولون (solon) را چنين روايت ميكند: «شما يونانيان كودكاني بيش نيستيد.»[7] همچنين ارسطو ميگويد كه علوم رياضي در مصر به وجود آمده است چون در آن ديار كاهنان فراغت لازم براي تفكر و مطالعه داشتهاند.
و نيز مسجل شده كه فلسفه يونان در نقاط شرقي اين سرزمين در سواحل آسياي صغير يا مهاجرنشينهايي كه در آن ناحيه بودند نشات يافته است و در همين جا بوده كه مردم يونان با اقوام شرقي در تماس بودهاند. گهواره فلسفه، شهر ملطيه يعني پرجنب و جوشترين و غنيترين شهرهاي يوناني بوده است. به هر حال نقطهاي كه در آن فكر يونان به ترقي و تعالي رسيده ساحل آسياي صغير بوده است. طالس (متولد حدود 625 ق. م) و انكسيمندر (anaximandre) و اناكسيمنس (anaximene) از ملطيه، هراكليتوس (heraclite) (متولد حدود 540 ق. م) از افسس (ephese)، فيثاغورث (متولد 570 ق. م) از ساموس (samos) و كسينوفانوس (xenophane) (متولد حدود 580 ق. م) از كلفون (colophon) برخاستهاند.[8]بنابراين همانگونه كه استاد مصباح فرمودند: «در ميان انواع انديشههاي بشري آنچه مربوط به شناخت هستي و آغاز و انجام آن است در آغاز توأم با اعتقادات مذهبي بوده است و از اين روي ميتوان گفت: قديمترين افكار فلسفي را بايد از ميان افكار مذهبي شرقي جستجو كرد.»[9]به هر حال فضاي آزاد بحث و انتقاد در يونان آن روز زمينه رشد و بالش افكار فلسفي را فراهم آورد و آن منطقه را به صورت پرورشگاهي براي فلسفه در آورد.
تاريخچه تعقل در اسلام
در قرن شش ميلادي كه فلسفه در غرب به دوران رشد و بالندگي خود رسيده بود در شبه جزيره عربستان بزرگترين حادثه تاريخ به وقوع پيوست و جهان شاهد ولادت، بعثت و هجرت پيامبر بزرگوار اسلام گرديد كه پيام هدايت الهي را از جانب خداوند متعال به گوش هوش جهانيان خواند و در نخستين گام مردم را به فراگيري علم و دانش از آغاز تا پايان (اطلبوا العلم من المهد الي اللحد[10]) و از نزديكترين تا دورترين نقاط جهان (اطلبوا العلم و لو بالصين[11]) و به هر بها و هزينهاي (و لو بسفك المهج و خوض اللجج) فرا خواند و بالاترين ارج و منزلت را براي خواندن و نوشتن و آموختن قائل گرديد و پايه بزرگترين تمدنها و بالندهترين فرهنگها را در جهان پيريزي كرد.
مسلمانان در سايه تعاليم قرآن و پيامبر و جانشينان معصومش به فراگيري انواع علوم پرداختند و مواريث علمي يونان و روم و ايران را به زبان عربي ترجمه كردند و عناصر مفيد آنها را جذب و با تحقيقات خودشان تكميل نمودند و در بسياري از رشتهها مانند جبر، مثلثات، هيأت، فيزيك و شيمي به اكتشافات و اختراعاتي نائل آمدند. افكار مختلف فلسفي و انواع دانشها و فنون با انگيزههاي گوناگون و به وسيله دوست و دشمن وارد محيط اسلامي شد و مسلمانان به كاوش و پژوهش و اقتباس و نقد عالمانه آنها پرداختند و چهرههاي درخشاني در عالم علم و فلسفه در محيطهاي اسلامي رخ نمودند و هر كدام با تلاشهاي پيگير خود شاخهاي از علوم و معارف را پرورش دادند و فرهنگ اسلامي را بارور ساختند.[12]
فلسفه اسلامي
اگرچه در آغاز به دليل نبودن زبان مشترك و عدم اصطلاحات مورد اتفاق بين مترجمين و اختلاف در بنيادهاي فلسفي غرب كار آموزش فلسفه با مشكل مواجه شد ولي با درخشش نوابغي چون فارابي و ابن سينا كه با تلاشهاي خود علوم زمانه را فراگرفته بودند و با استعدادهاي خدادادي كه در پرتو انوار وحي شكوفا شده بود به بررسي و گزينش آنها پرداختند و يك نظام فلسفي را عرضه داشتند كه علاوه بر افكار افلاطون و ارسطو و نوافلاطونيان اسكندريه و عرفاي مشرق زمين متضمن انديشههاي جديدي بود و برتري فراواني بر هر يك از نظامهاي فلسفي شرق و غرب داشت. و بعداً با انتقادهاي انديشمنداني چون غزالي و ابوالبركات بغدادي و فخر رازي از يك طرف و از طرف ديگر سهروردي با پيريزي مكتب جديد به نام «مكتب اشراق» زمينه جديدي براي رويارويي انديشههاي فلسفي و رشد بيشتر آنها و پيدايش مكاتب مشاء و اشراق شد. و قرنها بعد با درخشش صدرالمتألهين شيرازي نظام فلسفي جديدي را ارائه داد كه در آن عناصر هماهنگي از فلسفههاي مشائي و اشراقي و مكاشفات عرفاني با هم تركيب شده بودند و افكار ژرف و آراء ذيقيمتي را بر آنها افزود و آن را حكمت متعاليه ناميد.[13]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، ج1.
2ـ شارل ورنر،، حكمت يونان، ترجمه بزرگ نادرزاد، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.
3ـ محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحكمة، دارالحديث، ج3، ابواب عقل و فكر.
4ـ سايت شبکه شارح، بخش كلام و دين پژوهشي www.shareh.net.
5ـ فروغي، محمد علي، سير حکمت در اروپا.
6ـ ملکيان، مصطفي، تاريخ فلسفه غرب.
7ـ کاپلستن، فردريک، تاريخ فلسفه غرب.
پي نوشت ها:
[1] . قاضيان، رحمت الله، منطق صوري، انتشارات جهاد دانشگاهي، ص10.
[2] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1378، ج1، ص24.
[3] . مكارم شيرازي، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، ج18، ص158ـ155.
[4] . آموزش فلسفه، همان، ص24.
[5] . شارل ورنر، حكمت يونان، ترجمه بزرگ نادرزاد، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1373، ص4.
[6] . به نقل از حكمت يونان، ص5.
[7] . همان، ص6.
[8] . همان، ص7.
[9] . آموزش فلسفه، همان، ص24.
[10] . فريد تنكابني، مرتضي، رهنماي انسانيت، سيري ديگر در نهج الفصاحه، دفتر نشر برگزيده، 1380، واژه علم ح3.
[11] . رهنماي انسانيت، همان، ح2.
[12] . آموزش فلسفه، همان، ص29.
[13] . همان، ص31.