تاريخ وهابيه (1)
تاريخ وهابيه (1)
دعوت وهابى دو مرحله دارد: نخست يك دوره 75 ساله، تا سال 1235 ق كه خاندان سعود (محمد بن سعود، عبدالعزيز بن محمد بن سعود، سعود بن محمد و عبدالله بن سعود) حكومت كردند; و با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهيم پاشاى عثمانى، و قتل عبدالله بن سعود در اسلامبول، خاندان ياد شده از قدرت ساقط شدند. پس از آن، براى مدتى قريب هشتاد سال، در عزلت روزگار را گذراندند.
مرحله دوم دعوت وهابيان با فعاليت عبدالعزيز بن عبدالرحمان در سال 1319 ق آغاز شد; زمانى كه وى از كويت به نجد آمد و پس از تسلط بر نجد و توسعه قدرت خود، كشور عربستان سعودى را ايجاد كرد و تاكنون فرزندان وى بر اين كشور حكومت مى كنند.
حركت عبدالعزيز در تسلط بر حجاز، بيش از بيست سال به درازا كشيد; تا آن كه لشكريان وى به سال 1344 ق بر مدينه مسلط شدند و به تخريب اماكن مقدس اين شهر پرداختند. زمانى كه خبر ويرانى بقيع و مشهد حمزه به مسلمانان رسيد، همه نگران شدند و دست به دامان دولتها شدند تا در برابر سعوديها جبهه گيرى كنند. با توجه به انحلال دولت عثمانى و تفرقه اى كه در جهان عرب بود و نيز تلاش انگليسيها و فرانسويها در تقسيم كشورهاى عربى، وهابيان توانستند سلطه خويش را بر عربستان حفظ كرده و مانع از بازگشت قدرت شرفاء شوند.
در اوايل شهريور 1304 كه خبر واقعه هولناك تسلط وهابيان بر مدينه، به ايران رسيد، علما دست به تشكيل مجالس مشورتى زدند و دولت نيز شانزدهم صفر را تعطيل كرد و در مجلس نيز مذاكراتى در اين باره صورت گرفت. رضاخان، كه آن زمان سردار سپه ناميده مى شد، اطلاعيه زير را صادر كرد: متحد المآل، تلگرافى و فورى است.
عموم حكام ايلات و ولايات و مأمورين دولتى
به موجب اخبار تلگرافى از طرف طايفه وهابيها، اسائه ادب به مدينه منوره شده ومسجد اعظم اسلامى را هدف تير توپ قرار داده اند. دولت از استماع اين فاجعه عظيمه، بى نهايت مشوّش و مشغول تحقيق و تهيه اقدامات مؤثر مى باشد. عجالتاً با توافق نظر آقايان حجج اسلام مركز، تصميم گرفته شده است كه براى ابراز احساسات و عمل به سوگوارى و تعزيه دارى، يك روز تمام، تمام مملكت تعطيل عمومى شود. لهذا مقرر مى دارم عموم حكام و مأمورين دولتى در قلمرو مأموريت خود به اطلاع آقايان علماى اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتى و عموم مردم اين تصميم را ابلاغ، و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطيل و عزادارى اعلام نمايند.
رياست عاليه قوا و رئيس الوزرا ـ رضا
روز ياد شده تعطيل شد، و از نواحى مختلف تهران، دسته هاى سينه زنى و سوگوارى به راه افتادند و در مسجد سلطانى اجتماع كردند. عصر همان روز نيز يك اجتماع چند ده هزار نفرى در خارج از دروازه دولت تشكيل شد و سخنرانانْ مطالبى تند عليه اقدام وهابيها ايراد كردند.[1]
گويا براى مدتى اوضاع آرام بود; تا آن كه خبر انهدام بقاع شريفه در بقيع انتشار يافت و بار ديگر در خرداد 1305 جريان مزبور خبرساز شد. از نجف، دو تن از مراجع تقليد، سيد ابوالحسن اصفهانى و محمد حسين نائينى، تلگرافى به تهران مى زنند كه متن آن چنين است:
قاضى وهابى به هدم قبه و ضرايح مقدسه ائمه بقيع حكم داده; 8 شوال مشغول تخريب. معلوم نيست چه شده با حكومت مطلقه چنين زنادقه وحشى به حرمين. اگر از دولت عليّه و حكومت اسلاميه علاج عاجل نشود، على الاسلام السلام.
به دنبال آن، مدرّس در مجلس نطقى كرد و از شاه خواست تا عده اى از نمايندگان مجلس را معين كند تا كميسيونى ترتيب داده و در اين باره مشورت كنند. نتيجه كميسيون آن شد كه در اين باره تحقيق بيشترى صورت گيرد و پرونده هاى موجود درباره ماجراى وهابيان مطالعه شود و ضمن تلگرافى خبر اين واقعه به همه ولايات اعلام گردد. در همين جلسه بود كه مستوفى الممالك به پيشنهاد مدرّس، پست نخست وزيرى را پذيرفت.
پس از آن نيز مستوفى الممالك در مقام رياست وزرايى ايران، اعلاميه مشروحى درباره اين واقعه صادر كرد، و ضمن اعلام انزجار از اين حركت وحشيانه، از قاطبه مسلمانان خواست تا: به حكم وحدت عقيده اسلامى، متفقاً به وسايل ممكنه از اين عمليات تجاوزكارانه جلوگيرى به عمل آورند; و از آن جا كه حرمين شريفين حقيقتاً به تمام عالم اسلام تعلق دارد، و هيچ ملت مسلمان، دون ملت ديگر، حق ندارد اين نقاط مقدسه را ـ كه قبله جامعه مسلمانان و مركز روحانيت اسلام است ـ به خود اختصاص داده، تصرفات كيف مايشاء نمايد و اصول تعاليم خود را بر عقايد ديگران تحميل كند، بنابراين، از تمام ملل اسلاميه تقاضا مى شود كه در يك مجمع عمومى ملل اسلامى مقدرات حرمين شريفين را حل و تسويه نمايند و قوانين و نظاماتى وضع گردد كه تمام مسلمانان بر طبق عقايد مختصه خود بتوانند آزادانه از بركات روحانى و فيوض آسمانى اماكن مقدسه مكه معظمه و مدينه طيبه برخوردار و متمتع شوند.[2]
البته وهابيان نيز بيكار ننشستند، و همان سال، كنفرانسى با شركت افرادى از تمام ملل اسلامى در مكه تشكيل دادند تا بتوانند فضاى تبليغى مورد نظر خود را فراهم آورند. به دنبال انحلال خلافت عثمانى، احساس نياز به يك خليفه مسلمان در سراسر جهان سنى وجود داشت، و وهابيان، بر آن بودند تا با استفاده از اين نياز، زمينه توسعه دعوت خويش را فراهم آورند. موانع عمده اى بر سر راه آنان بود: تعصب شديد مذهبى، برخوردهاى وحشيانه، قلع و قمع مخالفان مذهبى، تكفير ساير مسلمانان. البته آنها به مرور مى كوشيدند تا رفتار آرامترى داشته باشند. پس از انحلال دولت عثمانى و استقلال كشورهاى عربى، از دولت ايران كارى ساخته نبود، و كميسيون مزبور تنها كوشيد تا دولت را به تماس با نمايندگان ساير ملل ترغيب كند. طبعاً بسيارى از مسلمانان ديگر نيز با عقايد وهابيان سرسازگارى نداشتند، اما در پى تسلط آنها بر حرمين شريفين و عدم وجود يك نيروى نظامى مستقل، مانند دولت عثمانى، هيچ قدرتى در آن شرايط براى چاره سازى اين ماجرا وجود نداشت. كم كم حادثه به فراموشى سپرده شد و تنها خاطره آن حادثه هولناك در كتابهاى تاريخ و تقويمها باقى ماند.
اين رخدادها سبب شد كه برخى نويسندگان ايرانى، مقالات و رسالاتى درباره حركت وهابيها بنويسند.[3] يكى از آنها، رساله حاضر با عنوان تاريخ وهابيه است، كه نويسنده آن حاج ميرزا حسين بن على رضا ربانى گَرَكانى قريب، معروف به «شمس العلماء» و «جناب» است. مُشار در فهرست كتابهاى چاپى فارسى(ص1155) اين كتاب رامعرفى كرده است.
روى نسخه چاپى تاريخ آبان 1304 (كتابخانه معرفت تهران) ديده مى شود و چنين نوشته شده است:
كتاب تاريخ مختصرى از عقايد و اعمال طايفه وهابيه است كه جناب مستطاب آقاى شمس العلماء نگاشته اند; و چون از جرايد اروپا معلوم مى شود كه جمعى از مسلمين هند تصور كرده اند كه رئيس حاليه وهابى را به خلافت اختيار كنند، طبع اين رساله لازم شد; تا بدانند صاحب اين عقايد لايق اين مقام نيست.
در صفحه نخست كتاب نيز آمده است: «مجملى از عقايد طايفه وهابى و اقدامات عجيبه آنان از سنه 1216 تا چند سال بعد و اضمحلال ايشان. تأليف فقير فانى محمد حسين گركانى قريب.» تاريخ تحرير و طبع اين مجموعه «طغيان اعراب» است.[4] هدف وى از تأليف اين اثر، آن گونه كه در پايان رساله آورده، هشدار به دولتهاى اسلامى بوده است; تا قضيه را جدى بگيرند، و قبل از وقوع، واقعه را علاج نمايند.[5]
درباره مؤلف، آگاهيهايى در منابع مختلف آمده است.[6]
نشر اين اثر، به معناى تأييد نكات تاريخى آن نيست، بلكه مقصودْ شناساندن يك سند از كوشش شيعيان براى روشن كردن يك فاجعه تاريخى در جهان اسلام است.
تاريخچه فرقه وهابيه و عقايد ايشان
هر چند اين ايام شهرت يافته كه رئيس اين طايفه اصفهانى بوده، لكن عرب بودن او محقق است. فقط مى گوييم محمد بن عبدالوهاب (1115 ـ 1206) ، رئيس ايشان، كه در شهر درعيه پرداخت، و ضمناً معتقدات خود را به تدريج در اذهان و قلوب مريدان جاى مى داد; تا مذهبى مستقل، خارج از مذاهب اربعه اهل سنت و مذهب جعفرى، اختراع نموده و شاگردان او زياد و تبعه او بسيار شدند.
در اين وقت از رياست روحانى كارش بالا گرفته، هوس رياست و ملكدارى و جهانگيرى نموده، اهل نجد عموماً و احساء و قطيف و حضرموت و عمان و ديار بنى عتبه در بلاد يمن، تابع امر و نهى او شدند و دعوتنامه هايى به ممالك اطراف فرستاده، اديان و مذاهب را بدعت شمرد و از همه مال و رجال براى نشر مذهب خويش تقاضا نمود.
عقايد وهابيان
يك اصل عمده از مذهب وى، الحاق شرك خفى است به شرك جلى. پس درخواست چيزى از غير خدا كه قدرت به انجاح آن مخصوص خدا باشد، شرك است و با عبادت جمع نشود، كه «ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ اَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّه شاهِدينَ عَلى اَنْفُسِهِم بِالْكُفْر».
واگر عذر آوردند كه آنها معبود نيستند، بلكه باب حاجت و شفيع و وسيله اى به جناب الهى هستند، همين سخنان را مشركان نيز گفتند كه «مانَعْبُدُهم اِلاّ لِيُقَرِّبُونا اِلَى اللّهِ زُلْفى.» و بنا بر همين اساس، مسلمانان را مشرك و خون و مالشان را هدر مى دانست.
ولى در باب توبه، گاهى رأى قبول مى داد و گاهى قابل قبول نمى دانست. به دليل «اِنَّ اللّهَ لايَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء.»
بارى اين عقايد فاسده عبدالوهاب در قلوب مريدان راسخ شد و به موجب «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكين» در كشتن مسلمانان با وى همراه و از روى ديانت قتّال و خونريز شدند.
حمله وهابيان به كربلا در سال 1216
تا اين جا اصول و عقايد وهابيه بوده كه تحرير يافت. اما شدت فتنه اين قوم از سنه 1216 است كه عبدالعزيز، رئيس آنها، پسر خود سعود (امارت: 1218 ـ 1229) را به عراق عرب فرستاد، و آن لشكر، كربلا را محاصره و تصرف نموده، هفت ساعت حكم قتل عام جارى و چندين هزار مسلمان كشته شد. بيش از صد تن علما و سادات و اهل فضل و صلاح به قتل رسيدند. از جمله حاجى ملا عبدالصمد همدانى صاحب كتاب بحرالمعارف است، كه استاد و شيخ طريق حاجى ميرزا آقاسى بود.
پس از اين عمل شنيع و قتل ذريع، به حرم حسينى رفته، از چوب ضريح مقدس قهوه پختند. و شنيده شد كه در يكى از موزه هاى اروپا لوحى از مرمر، كه سنگ مزار حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)بوده، موجود است. شايد در همين موقع از روى قبر مطهّر كنده اند يا سابقاً در تعميرات تبديل به احسن شده واين سنگ در خزانه بوده و به غارت رفته. و شبهه نيست كه از اين جسارت و غارت، عمده مقصود وهابى آن بوده كه لشكر او بر جرئت بيفزايند و گروهى عوام نيز اغوا شوند كه از روحانيت اين مشاهد، اثرى مترتب نيست و توسل به صاحبان آن لغو است; چنان كه قرامطه در خرابى مسجدالحرام و قتل حاجيان و بردن حجرالاسود همين منظور داشتند.
در تاريخ عثمانى آورده كه سلطان محمودخان ديد كه اين طايفه، بيم آن است كه باعث تفريق كلمه اسلام شوند و اروپاييان منتظر استفاده از قطع پيوند اتحاد اسلامى هستند و به واسطه اين پيشامد مى خواهند بلاد مسلمين را مالك شوند.
نامه فتحعلى شاه به سليمان پاشا
به هر حال، اين خطر براى عالم اسلام متصور بود، و از طرف پادشاه ايران، فتحعلى شاه مغفور براى مرحوم سليمان پاشا، وزير بغداد، كه على پاشا پدرش نيز به قتل رسيده بود و هنوز از اسلامبول به جهت او توقيع ايالت بغداد و بصره نرسيده بود، خلاع فاخره فرستاده شد و ضمناً به پاشاى مشاراليه در باب قطع ماده فساد وهابى امر و اشارتى صادر گشت.
نامه فتحعلى شاه به آقاسيدعلى مجتهد
و به مرحوم آقا سيد على مجتهد هم نامه عربى به انشاى ميرزا عبدالوهاب معتمد الدوله (نشاط) نوشت كه چون بغداد به تهران نزديكتر از قسطنطنيه است و نبايد امور آن جا مختل بماند، تصميم كرديم كه نظم آن جا و احترام پاشا را عهده دار شويم و در تيسير مرام و تدمير مخالفين اسلام فروگذار نكنيم و تا رسيدن توقيع رفيع سلطانى، دارالسلام بغداد را ثُلْمه راه نيابد و بر عهده آن جناب است كه در ترغيب موافقين پاشا و ترغيب مخالفين وى نهايت كوشش مرعى دارد و عموم اهالى آن ديار بدانند كه ما به حسينعلى ميرزا فرمانفرماى فارس و سواحل عمان، و به محمد على ميرزا ناظم امور خوزستان و لرستان و كرمانشاهان امر كرده ايم كه در حين لزوم از دفع دشمنان پاشا كه اعداى دين اسلام اند، مسامحه نكرده، عِدّه و عُده بفرستد; و برخى از عبارات نامه اين است:
فلايشتتوا بالهم ان بدا لهم من جانب اتباع الوهابية نهضة و ركوض، و لايبدو فيهم وحشة و تعرض، فان المسلمين اصبحوا بعضهم اولياء بعض و لو يرضوا فى سنة الاجماع برفض فرض و السلام.
نامه فتحعلى شاه در پاسخ نامه پادشاه يمن
و همچنين در جواب پادشاه يمن، كه شرحى از تطاول سعود وهابى نوشته بود و از مسلمانان براى دفع ايشان مدد خواسته، نامه خاقان ايران به خط و انشاى معتمدالدوله صادر شد، كه بعضى از عباراتش اين است:
…. و اما ما ثبت فى طى الذريعة من استيلاء الوهابية و افعالهم الشنيعة، نعم قد استولوا الى آخر الكتاب.
دعوت وهابيان از دولت ايران براى ترويج توحيد
و عجب اين است كه رئيس وهابيه، قبل از ارتكاب اين شنايع، ملت و دولت ايران را به توحيد دعوت كرده و از شركْ نهى و زجر نمود، و هم از اين دولت، براى نشر طريقه خود، كه ترويج توحيد و رفع شرك و بدعت است، مدد خواسته، و جواب شنيده كه اهل اين ديار همه موحد و دشمن شرك و بدعت اند، و آنچه از اخبار آن طرف مى رسد، مناقضت شماست با اسلام و اسلاميان; و اگر ترويج شما از اسلام مكشوف و مشهود امناى اين دولت شود، البته از طرف حكام آن حدود، يعنى حكومت خوزستانو لرستانو ايالت فارس و بنادر، امداد به شما مى رسد.
حمله وهابيان به نجف
بالجمله سليمان پاشا والى بغداد و بصره ـ كه به اصطلاح آن زمان وزير بغداد مى گفتند و تعيين آن معمولا به امضا و رضاى دولت ايران بايستى باشد ـ در صدد اطفاى نايره طغيان سعود نامسعود بوده، ولى اجل مختوم مجال نداد. حكمران دارالسلام به موجب «لهم دارالسلام عند ربهم»، به عالم باقى رحلت كرد و آتش فتنه سعود در عراق بالا گرفته و عبدالعزيز پدرش، كه عنان فرمانروايى نجد و حجاز داشت، در آن سال و چند سال بعد، حرمين شريفين را چندين كَرَت غارت نموده و دسته اى از اتباع خويش را به نهب و غارت نجف فرستاد; مال رعيت و خزانه حضرت ولايت به يغما رفت. و چون به كتب شريعت عداوت مخصوص داشت، هرچه به دست لشكريان آمد، به حرق و غرق دچار شد، ولى در اين وقايع، همان اتلاف نفايس بوده و مانند قضيه كربلا اهلاك نفوس نشد، مگر قدر قليلى كه به عُشْر عدّه شهداى كربلا نمى رسد. و به هر حال، از تمامى ارتكابات و فظايع اعمال اين قوم، روح اسلام و مسلمين در ممالك روى زمين آزرده و تمام ملل اسلامى كوفته خاطر شدند.
و بالاخره، بنابر آنچه در تاريخ منتظم ناصرى آمده، شخصى از عجم، عبدالعزيز را به ديار عدم فرستاده، اسم و رسم و شهر و شهرت اين فاتك دلير ايرانى هنوز معلوم نگارنده نشده است.
از آثار عبدالعزيز، قلعه اى محكم در نزديكىِ درعيهِ به جا مانده، كه اسلحه و ذخاير وهابيه در آن جا بود و تمام نجد و حجاز و بعضى از يمن و سواحل عمان و حضرموت، چنان كه گفتيم، در تحت تصرف وى بود; و ممالك اطراف، براى نبودن استعداد و وسايل و يا براى دورى از مركز بغى و طغيان آن جماعت، فروماندند. از پاشايان بغداد و بصره نيز كارى صورت نگرفت.
ادامه دارد …
پي نوشت ها :
[1]. حسين مكى، تاريخ بيست ساله ايران، 3/395ـ396.
[2]. همان، 4/86 ـ 87 ، 92 ـ 93.
[3]. يكى تاريخ وهابيه از ضياءالدين درى (بى تا) و ديگرى تاريخ و عقائد وهابيان از استاد على اصغر فقيهى، تهران، 1323 ش.
[4]. يعنى سال 1344 ق. درست يك سال پيش از درگذشت مؤلف.
[5]. فرهنگ سخنوران، ذيلِ ربانى گركانى.
[6]. مجله يادگار، سال پنجم، شماره سوم، ص 56 ـ 57.