خانه » همه » مذهبی » تاريخ وهابيه (2)

تاريخ وهابيه (2)

تاريخ وهابيه (2)

در سنه 1223 به واسطه اختلافى كه بين خوانين لارستان شد، يكى از رؤساى آن جا متوسل به طايفه اى وهابى شد كه در حدود بحرين مركزيت داشتند. به اين دستاويز، دسته اى از اعراب به لارستان آمده، قلعه بستك و جهانگيريه را تصرف نمودند. حسينعلى ميرزاى فرمانفرما، محمد صادق خان، پسر رضا قلى خان قاجار را با دسته اى از

c1bbe629 ec81 4e25 92ec ab6a72a63d21 - تاريخ وهابيه (2)

0013792 - تاريخ وهابيه (2)
تاريخ وهابيه (2)

 

نويسنده:محمد حسين قريب گَرَكانى ؛ به كوششِ رسول جعفريان

 

وهابيان در لارستان و بحرين
 

در سنه 1223 به واسطه اختلافى كه بين خوانين لارستان شد، يكى از رؤساى آن جا متوسل به طايفه اى وهابى شد كه در حدود بحرين مركزيت داشتند. به اين دستاويز، دسته اى از اعراب به لارستان آمده، قلعه بستك و جهانگيريه را تصرف نمودند. حسينعلى ميرزاى فرمانفرما، محمد صادق خان، پسر رضا قلى خان قاجار را با دسته اى از قشون بر سر آنها رانده، دو قلعه لارستان را تصفيه كرده و در حدود قطيف و بحرين نيز جمعى از آنها را به دارالبوار فرستادند.
در سنه 1224 قوّت امر طايفه وهابى به جايى رسيد كه شام را مسخّر و شهر دمشق را متصرف شد. بعضى گويند در آن زمان سيد ثوينى پدر سعيد در مسقط بود و مسقط و زنگبار هر دو در تصرف او بود.

نامه عباس ميرزا به خديو مصر و اقدامات او
 

در اين مدت طولانى، حاج بيت الله الحرام، هرچه داشتند پيش وهابى بر طبق اخلاص مى گذاشتند. مع هذا، گاهى به معرض قتل و نهب در مى آمدند تا نامه اى از مرحوم عباس ميرزاى نائب السلطنه به مرحوم خديو نامدار محمد على پاشا رسيد و تقاضاى تأديب وهابيان شده بود. فرستادگان نايب السلطنه، كه حامل نامه و هدايا بودند، در مراجعت به ايران هم تحف و هداياى خديو و نامه وى را همراه داشتند، ولى گرفتار طايفه اى از اعراب شده، آنچه داشتند از كف داده، «رضيتُ من الغنيمة بالاياب» گفتند. چند نفر هم از سختى سفر، كه رئيس هيئت مبعوثان نيز از آن جمله بود، به سفر آخرت رفتند.
مجدداً نايب السلطنه عباس ميرزا، به توسط حيدر على خان، برادر زاده حاجى محمدابراهيم خان شيرازى اعتمادالدوله صدر اعظم وزير مرحوم آقا محمدخان قاجار، كه عازم حج بيت الله بود، نامه اى به خديو نامدار مصر نوشت و اين رسالت و مراسله در وقتى بود كه محمدعلى پاشا مؤسس خانواده خديوى را سلطان محمودخان به قلع ماده وهابيان مكلف نموده و پاشا نيز حرمينو قدرى از نجد را مصفّى كرده بود، و حاجيان كه از طريق مصر مى رفتند، در پناه ضمانت او و با دسته اى از قشون مصرى مى رفتند. جمله اى از مندرجات نامه عباس ميرزا اين است:
حتى نشر الاعلام و نصر الاسلام و سلِّ سيف الشهامة فاصفى ارض تهامة و رفِّع عماد المجد و قَمِّع طغاة نجد و آمن مسالك الحجاج و ضامن سلامة الحاج.
و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام نيز نامه و هديه به حضور خديو فرستاد و آنچه منوى خاطر نايب السلطنه بود، علاوه بر مطويات نامه، بر عهده عرض شفاى حاجى حيدر على خان گذاشت.

جنگ شش ساله خديو مصر با وهابيان
 

و اجمالى از جنگ شش ساله خديو مرحوم با وهابى مخذول، اين است كه چون در سنه 1222 فرمان سلطان محمود خان، پادشاه ممالك عثمانى و غيرت اسلاميت، مُهيّج خديو به رفع غائله هائله وهابيان شد و فرستادن لشكر كافى از راههاى خشكى متعسّر، بلكه متعذّر بود، زيرا كه طايفه وهابى با كثرت عُدَّت خويش قطع اتصالات راهها كرده بودند; ناچار از جميع اطراف قطر مصرى، چوبهاى كشتى سازى به بولاق حمل نموده، و از آن جا به سوئيس سوئز مى فرستادند و سفاين ساخته مى شد، و چون فرستادن قسمت عمده قشون به برّ نجد و حجاز منافى مصلحت داخله مصر بود، زيرا كه قصه استبداد مماليك در قطر مصرى استعداد جنگى اين مملكت را تهديد مى كرد، خديو معظم در سنه 1226 محفلى ساخته، اعيان مصر و رؤساى مماليك را دعوت نموده كه رسماً سردارى قشون مأمور بلاد عرب را به فرزند خود توسن پاشا بدهد و شمشير مرحمتى سلطان را به وى اعطا نمايد.
در جمعه پنجم صفر، كه رؤساى مماليك با موكب خويش وارد قلعه و در كرياس داخل شدند، درهاى طرفين كرياس بسته شد و از بالاى بام و ديوار هدف گلوله شدند و تمام رؤسا به قتل رسيدند و منازل ايشان به امر پاشا غارت شد; و آنان كه از فرمان حضور تخلف كرده بودند، دستگير و مجازات شدند; و مأمورين پاشا نيز در ساير بلاد مصريه هر يك از امراى مماليك را سراغ نمود اعدام كرده، سرهاى پرفتنه آنان را نزد خديو فرستاد و شرّ آن جماعت، كه مانع انتظام مصر و آسايش اهالى بود، به اين اقدام پاشا منقطع شد.
پس از تأمين داخله، توسن پاشا را روانه بلاد عرب فرموده، در اين وقت وهابيه، مدينه منوره را با سوراخ كردن باروى آن و قهر و غلبه و كشتن مستحفظين تصرف كرده بودند.
توسن پاشا حرم نبوى را از لوث وجود آن طايفه تطهير نمود. جواهر و نفايسى كه از روضه منوره برده بودند، به استرداد عمده اى از آنها موفق شد. پس از آن قسمت بزرگى از اين قوم را در طائف محصور و مقهور نمود.
در شعبان سنه 1228 خود محمد على پاشا به مكه معظمه مشرّف و شريف غالب را مغلوب و به مصر روانه ساخت و شريف يحيى را به جاى وى منصوب داشت و مواقع عمده وهابيان به تصرف قشون مصرى در آمد، و هم بر اين نسق، قواى وهابيه در انحطاط بود تا در ربيع الاخر سنه 1229 كه سعود رئيس ايشان وداع زندگانى نمود. از اين پس فرزند عبدالله بن سعود قدرت را در نجد به دست گرفت.
در ذى حجه آن سال، كه تمام ملل اسلامى عالم انتظار امنيت را مى كشيدند، «هر كه جايى داشت از جا كنده شد / طالب آن دولت فرخنده شد»، با جمعيت فوق العاده صاحبان و قشون فاتح مصرى تداركى براى اعاشه چندين هزار نفوس ديده شده بود كه ارزاق از هر جهت فراوان بود و محمدعلى پاشا و همراهانش فريضه حج به جاى آوردند و به مصر معاودت نموده، در رجب سنه 1230 وارد قاهره شدند.
توسن پاشا، كه قبل از بازگشتن خديو معظمْ روانه شهر درعيه، شهر عمده و پايتخت وهابيه، شده بود، آن جا را محاصره و شهر و قلعه رس]را[، كه در حدود درعيه و با نهايت استحكام ساخته بودند، تصرف نمود. عبدالله بن سعود، كه جانشين پدر و رئيس آن قوم بود، عريضه فورى نزد توسن پاشا فرستاد و مستدعى ترك قتال شد و تعهد كرد كه بعدها در قبال امر خلافت، خاضع و طائع باشد. توسن پاشا قبول اين مسئول را موكول به اجازت پدر خويش نموده، بيست روزه قرار مهادنت داد. در اين وقت، مطلع شد كه خديو معظم مراجعت به مصر فرموده. بنابر اين، خود به امر صلح قيام نموده و از شروط مصالحه آن بود كه شهر درعيه را عبدالله، پسر سعود، به تصرف پاشا بدهد و اسلحه متحصنين را با نفايس شريفه، كه از روضه مقدسه نبويه بربوده بودند، رد نمايد; و از جمله آن جواهر كريمه، قطعه الماس موسوم به «كوكب درى» بود; به وزن يكصد و چهل و سه قيراط.
چون اين شروط صلح را به پدر نوشت، محمدعلى پاشا قانع نشده، در جواب توسن پاشا نوشت كه پسر سعود را بايد به مسافرت آستانه (يعنى استانبول) مكلّف سازى، و اگر قبول ننمايد، جنودى نامحدود روانه سازيم كه اثرى از وى به جاى نمانَد. اين جواب با خبر تمرّد و طغيان قشون مصرى و غارت شهر قاهره توأماً به توسن پاشا رسيد تا بدانَد: هر كجا داننده اى است كه به هر گردنده گرداننده اى است. توسن پاشا با حداثت سن زيرك و به امور سياسى بصيرت داشت; و لله در القائل: «محتسب فتنه در اين شهر ز من مى داند / ليك من اين همه از چشم شما مى بينم.» ناچار رياست اردو را به يكى از امراى مصر تفويض نموده، خود بر جناح استمال روانه مصر شده، در ذى قعده سنه 1230 وارد قاهره گرديد، و در ظرف يك سال، به اعاده امنيت و تهيه عساكر جديدى براى بلاد عرب موفق شدند و در اين كرت، ابراهيم پاشا، پسر بزرگ حضرت خديوى، به رياست قشون مأمور به ولايات عرب تعيين شد و در شوال سنه 1231 از بولاق عبور نموده، در ذى قعده آن سال به ينبوع رسيد و عازم زيارت مدينه منوره شده، و از ينبوع تا مدينه، و از آن طرف تا جده، مراكزى براى دستجات قشون معين نمود; تا قاطعان طريق، راههاى رسيدن مدد را قطع نكنند. پس از آن، به برّ نجد تاخته، شهر رس را، كه باز به دست وهابى افتاده بود، استرداد كرد و چند شهر ديگر را، كه عنزه مهمترين آنها بود، به تصرف آمده تا در جمادى الاولى سنه 1233 در مقابل شهر درعيه، كرسى بلاد وهابيه، كه عبدالله پسر سعود و لشكريانش در آن جا بودند، فرود آمد.

تصرف درعيه و كشته شدن عبدالله بن سعود
 

وسعت اين شهر به حدى بود كه به محاصره آن، امكان نداشت كه تسليم شوند. لهذا قريه اى چند كه داراى حصار محكم بودند، در بند محاصره افتاده، مرتباً تسليم شدند و كار محاصره شهر به اين ترتيب و تدبير آسان گرديد. مع هذا، محاصره چند ماه به طول انجاميد. عاقبت رئيس وهابيه ديد كه قراى اطراف شهر درعيه در تصرف مصريان است و در شهر از تنگى ارزاق احتمال انقلاب مى رود، لهذا به تسليم راضى شد و در هفتم ذى قعده همان سال از ابراهيم پاشا، استدعاى متاركه جنگ نمود; تا در فصول مصالحه تبادل آرا شود.
عبدالله، پسر سعود، پس از متاركه جنگ به اردوى ابراهيم پاشا آمده، به لطف و احترام پذيرفته شد، و پس از مذاكراتى، جماعت وهابى تسليم، و شهر درعيه را به تصرف دادند; به شرط اين كه مصريان، متعرض اهالى آن نشوند. و عبدالله به عنوان رغبت زيارت سلطان به اسلامبول رحلت نمود و كوكب درى و باقى جواهر عتيقه و اعلاق نفيسه را، كه طايفه وهابى در سنه 1220 از مدينه برده اند، مسترد دارند.
عبدالله از طريق مصر عازم آستانه (استانبول) شد. در هفدهم محرم سنه 1234 وارد قاهره شد و با خديو معظم در قصر شبرا ملاقات كرد، و در نوزدهم محرم، روانه آستانه گرديد، و به محض وصول به اسلامبول، مقتول شد، و در تمام بلاد حجاز و نجد امنيت برقرار و آنچه از يمن و شامات در تصرف وهابيه بود، به صاحبان اصلى واگذار شد و ابراهيم پاشا به طرف مصر مراجعت نموده، در بيست و يكم صفر سنه 1235 وارد قاهره شد و در كمال ابهّت و جلال، داخل شهر گرديد. سرود نظاميان و آواز عساكر مصرى به اين نغمه بلند بود: «نحن السيوف الباترة / نحن الاسود الكاسرة / من ارض مصر قاهرة / هَيا بنا هيا بنا / السير قد اكرمنا.» ابراهيم پاشا از باب النصر وارد قلعه شد و شهر را هفت روز آذين بستند و جشن بزرگى گرفتند.

حركت جديد وهابيان و تلگراف استمداد از دولتهاى مسلمان
 

ديگر، طايفه وهابى را مجالى براى اعاده قوا و رجوع به حال قديم و عروج به اوج ترقى نبود; تا در اين چند سال كه دول عالم مشغول جنگ عمومى يا محافظت اوضاع خويش بودند، طايفه وهابى با فراغ خاطر و بدون مزاحمْ تهيه عِدّه و عُده تواقعى و تجاوزى نموده، احساء و قطيف را مجدداً متصرف شد و قطعه عمده اى از نجد وحجاز را مسخر ساخت. مكه مكرمه را، كه هيچ مزاحمتى از اعراب يا شرفاء در مقابل نداشت، مورد حمله و تهديد نمود. متحد آلمانى به قنسولهاى تمام دول كه در جده بودند، نوشت كه مارا با تبعه دول كارى نيست، فقط بايد در خانه هاى خود نشسته، اسلحه با خويشتن نداشته باشند. پس به هر شكل بود مكه را متصرف شد و به مدينه هجوم آمده، رابطه اخبار ما از مدينه تلگراف ديگران است، بى سيم يا با سيم است.
گاهى خبر بمباردمان مدينه و مسجد آن جا را مى دهند; گاهى خرابى مسجد حمزه را نشر مى نمايند; گاهى حمله به مدينه را تكذيب مى كنند. ما همين قدر به دولتهاى اسلامى متوسل، و ملوك اطراف و مشايخ اعراب را ياد آور مى شويم كه علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد. و اين طايفه را كه از روى ديانت و عقايد باطله خود جان و مال ما و خزاين حرمين شريفين و ساير مشاهد مكه مكرمه را هدر مى دانند، بايد به دقت مراقب باشند كه هر وقت آثار تداركات قلعه سازى و خريدن توپ و اسلحه از آنان مشاهده كنند، يكديگر را اطلاع دهند و با توافق و معاضدت و اتحاد در صدد جلوگيرى برآيند، و الا پس از وقوع شنايع بر اظهار تنفر و ناله و افغان چه اثرى مرتب خواهد شد. البته خاطر هر مسلمانى از اين سوانح مكدّر است، لكن اظهار احساسات عملى بر همه واجب و به قاعده «الاقرب فالا قرب» هر دولتى كه نزديكتر است و طريق حمله و دفاع بر او مسدود نيست، بايد دواى وظايف اسلامى و تكليف غيرتمندى خويش را اهم مقاصد دينى و دنيوى بشناسد.
و السلام على من اتبع الهدى و خلف الهوى
خاتمه

فصل در اوضاع اخيره وهابيان
 

طايفه وهابيه پس از خذلان و مغلوبيت سابقه، در خيال تجديد شورش و طغيان بودند. ولى چون اين عزيمت را بروز و ظهورى نبود، كسى هم تعرّض به آنان نمى كرد، لهذا از روى فراغت، الرياض، كه در برّ عربْ نقطه اى به آن خوش آب و علف سراغ نمى دهند، مطمح نظر ايشان شده، به آبادى آن و بنيان شهر، قلعه و مستحكمات پرداختند و شهرى شامل همه لوازم معيشت و داراى بيش از پنجاه هزار سكنه را مركز خود قرار دادند.
بعد از آن كه شريف حسين بن على اسماً سلطان حجاز شد، وهابى كه مدتها حجاز را در تصرف داشت و فعلا هم نفوذ و استعدادى حاصل نموده، قريب دو ميليون جمعيت دارد و تمام مردان براى قتل و غارت حاضر بودند و آن را جهاد مى خوانند، به بهانه رفع ظلم سلطان حجاز كه حجاج هر ديار از او شكايت داشتند، به آن حدود حركت كرد.
شريف حسين هرچه از حاجيان به انواع حيل اخذ مى كرد، قشون خود را قسمتى كه موجب رضا باشد نمى داد، لهذا لشكر ناراضى از روى جدّيت برابر گلوله دشمن نمى رود، اما وهابى از روى عقيده جنگ مى كند و رئيس خود را رئيس روحانى و جسمانى مى داند و بهشت را ـ چه قاتل و غالب باشد، چه مقتول و مغلوب ـ حق خويش مى پندارد. اين بود كه سلطان حجاز مجبور به فرار شد و طايفه وهابى پس از تصرف مكه و تصفيه تمام قلعه و قريه و منزلهاى بين الحرمين، به محاصره مدينه پرداختند. آنچه آبادى در خارج مدينه بود، چون استحكامى نداشت، بدون مزاحم به حيطه تصرف ايشان آمد.
تلگراف بى سيم برلن و لندن خبر محاصره مدينه را دادند. به ضميمه اين كه مسجد مدينه يا مشهد حمزه، كه در دامنه كوه احد است، هدف گلوله توپ شده است. پس از چند روزى، اين خبر تكذيب شد، زيرا كه صورت سؤال و جوابى اشاعه دادند كه خديو مصر بر اين شنايع وهابيه اعتراض نموده و در جواب آن اظهار شده كه ما با اهالى، غرض و زحمتى نداريم; طرف ما حسين بن على است; علاوه بر آن كه خود را ذمّه دار احترام مساجد و مشاهد مقدسه مى دانيم.
عجبا! حسين در جزيره قبرس است، و وهابى در مدينه، به بهانه جنگ با وى، قتل و غارت مى كند و جمعيت هم روز به روز در تزايد، زيرا كه اسم غارت مهيّج است و باعث رواج دين متبدعين; تا آن كه اخيراً تلگرافى از اهل مدينه خطاب به اعلى حضرت شاه ايران و علماى اعلام رسيد كه ما محصور و طرف حمله و بمباردمان هستيم و آب و نان بر ما بسته شده و شنايعى كه در كربلا و مشهد مولانا ابى عبدالله(عليه السلام)از اين قوم سر زده، اينك در مدينه مكرمه اقدام كرده اند و در اسلاميت از شما استرحام مى كنيم.
در تمام ايران، در اثر همان خبر اول، قبل از اشاعه تكذيب، ولوله و اضطراب شد. بازارها را بستند و در جوامع و مجامع اظهار تنفر از اين حركات نمودند. البته در ساير ممالك دور و نزديك هم اظهار حيات و حسّيات شده است و چنان مى نمايد كه دُوَل معظمه اروپا، خاصّه آنها كه در مستعمرات و متصرفات خود رعيت مسلمان دارند، براى تأليف قلوب مسلمين، عموماً، و براى ترضيه خاطر رعاياى خودشان، خصوصاً، در اين باب چاره جويى مى نمايند; و دولت انگلستان، كه رعيت مسلمان بيش از همه دارد، بيش از ديگران اقدام خواهد كرد. اكنون هم در صدد اصلاح بين رئيس وهابيه و شريف حسين هستند كه حدودى براى هر يك معين شده، فتنه بنشيند و نزاع از ميان برخيزد.

تنبيه
 

نام فرمانفرماى نجد و حجاز، كه از وهابيه قريب يكصد سال قبل آن جا را به تصرف داشت، در بعضى كتب مسعود نوشته است، و صحيح سعود است; و همچنين عبدالله پسرش در يكى از تواريخ عبدالدين نوشته شده، و اين سهو از كاتب است. اما پسر مرحوم محمد على پاشا، كه رئيس قشون مصر بود و قبل از ابراهيم پاشا به جنگ وهابى رفت، معلوم نشد توسن پاشا يا طوسن پاشا بوده، و در بعضى كتب طوسون پاشا رسم نموده.
تذييل (سالشمار جنگ مصريان با وهابيان)

در ذكر بلاد و حصونى كه با قدم عساكر مصر مسخّر شد، به ترتيب سال و ماه:
 

o فتح مكه معظمه و طائف و جده به دست طوسن پاشا. سنه 1813 مسيحى. 1228 ق.
o فتح قنفذه به دست پاشاى مذكور. سنه 1814 . 1229، ولى طولى نكشيد كه مجدداً به تصرف وهابى آمد.
o مصالحه طوسون با وهابى به شرط تخليه تمام حجاز از قشون وهابى و تخليه قصيم از مصريان و اعتراف وهابى به سلطنت سلطان محمود خان. سنه 1815 1230.
o امضا نكردن محمد على پاشا مصالحه را مگر به تخليه احساء و مسافرت عبدالله بن سعود به اسلامبول. سنه 1815 . 1230.
o رفتن ابراهيم پاشا به جنگ وهابيان. سنه 1816 . 1231 و رسيدن هدايا و نامه ابن سعود در قصيم و قبول نشدن هدايا و موكول شدن جواب عريضه به وصول درعيه مركز وهابى.
o رفتن پاشا از ينبع و مدينه مشرفه به حج و مراجعت به اردوى خود و رفتن از حناكيه به سركوب اعراب و آوردن هشتصد شتر و چهار هزار گوسفند و تسليم شدن قبايل عرب. سنه 1817 .1232.
o شيوع تب و كلرا در لشكر مصر از شدت گرماى روز و سرماى شب و مدد خواستن از پدر پس از تلفات بسيار. سنه 1817 1232.
o توجه پاشا به تسخير شهر رس و مانع شدن باران شديد و مراجعت نمودن با غنايم بسيار و پس از چند ماه جنگ نمودن كه هشتصد نفر از وهابى مقتول و دو هزار شتر با مواشى بسيار از آنان گرفته شد. سنه 1818 . 1233.
o حركت پاشا از ماويه با چهار هزار پياده و هزار و دويست سواره، سواى خدم و حشم و اردو و بازار به جانب رس و محاصره و بمباردمان در مدت شش روز و سه حمله سخت و تلف شدن سه هزار و هشتصد تن از مصريان و يكصد و شصت نفر وهابى و ظهور ضعف در قشون مصرى و قرار ترك محاصره. سنه 1818 . 1233.
o محاصره خبره و تصرف و اقامت يازده روز كه در اين ايام آنچه براى جيره و عليق لازم بود، قيمت آن به اعراب داده مى شد، و به اين واسطه جلب قلوب اعراب شد، و پس از آن، قلعه عنيزه را شش روز محاصره و گلوله باران نمود، و در اين گير و دار، انبار باروت آتش گرفت و اهالى تسليم و خلع سلاح شدند. و پس از آن كه وهابيان خارج شدند، قلعه را محكم نموده به انتظار وصول لشكر و ملزومات جنگ بود. سنه 1818 . 1233.
o تسليم شدن بلاد قصيم و محاصره سه روزه قلعه بريدعه و تصرف آن و اقامت دو ماهه در آن جا و رسيدن ذخاير جنگى و هشتصد تن قشون مصرى. سنه 1819 . 1234.
o تسليم شدن قلعه مذنب و محاصره شقرا در يازده روز و گرفتن اسلحه محصورين و مرخص كردن آنها و بشارت اين فتح را به مصر فرستادن با مقدارى از گوش وهابيان. سنه 1819. 1234.
o عزيمت شهر درعيه و ضبط قلعه خرمه، دوازده فرسخى درعيه، پس از جنگ سخت و قتل عام و غارت، كه جز زنان بر احدى ابقا نشد. سنه 1819 . 1234.
o رفتن پاشا به جانب شهر درعيه و تصادف با لشكر بزرگ وهابى در قرين و جنگ دو شبانه روز و فتح توپخانه مصريان و امير حارث، كه سركرده وهابى بود، در اين جنگ شجاعتى عجيب نموده كه تمام صفوف لشكر مصر را شكافته، خود را به پاشا رسانيد. يكى از سواران چركس به زخم نيزه او را به خاك و خون در كشيد و به هلاكت او وهابيان شكسته و منهدم شدند و در شهر درعيه تحصن اختيار كردند. مدت بيست روز محاصره بود و توپخانه در خاتمه كار، قلعه هاى اطراف و بروج شهر را منهدم نموده، عبدالله بن سعود و خواص او و بزرگان شهر گرفتار شدند و قبل از گرفتارى، امان خواسته بود كه به مصر رفته، از آن جا به حضور سلطان مشرّف شود. پاشا نيز پس از تسخير شهر اهالى را از قتل و غارت امان داد; فقط اسلحه را گرفت و رؤساى وهابيه را، كه پانصد تن بودند، در مسجد درعيه براى مناظره با مشايخ اهل سنت حاضر نمودند و چهار روز از اين كار گذشت و آن جماعت از عقيده خود برنگشتند تا به مجازات رسيدند و پاشا دسته اى از لشكر آن جا گذارده، به طرف خرمه مراجعت كردند. چند نفر از غلامان او سوء قصدى كرده بودند. يك نفر رئيس آنان تيرى به سمت پاشا انداخت و آسيبى نرسيد. مرتكب و همراهانش به جزاى عمل رسيدند. سنه 1819 .1234.
o پس از فتح درعيه، چون تدارك ارزاق در آن جا ممكن نبود، پاشا به باديه عرب توجه كرد. در نزديكى كوه شمر، جنگى هولناك با قبيله عنزه نموده، ايشان را متفرق ساخت. پس از آن شروع به اصلاح امور و تأمين طُرُق تجارت نموده، قلعه هايى براى مستحفظان امنيت بنا كرد و چاهها براى زراعت احداث فرمود. شهر درعيه را از پاى ويران ساخت. ابن سعود و جمعى از رؤساى آن بلاد را به مصر فرستاد، و چنان كه گفتيم، ابن سعود را از مصر به آستانه فرستادند و در آن جا به امر سلطان مقتول شد. در سنه 1819 . 1234. و ابراهيم پاشا پس از اين اقدامات بزرگ و نظم بلاد و امن عباد به مصر مراجعت نمود.
تم الكتاب
منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد