طلسمات

خانه » همه » مذهبی » تاريخ و عقايد فرقه هاى خوارج (3)

تاريخ و عقايد فرقه هاى خوارج (3)

تاريخ و عقايد فرقه هاى خوارج (3)

يكى ديگر از فرقه هاى مهم خوارج، فرقه نجدات، پيروان نجدة بن عامر است كه به همراه نافع بن ازرق با عبدالله بن زبير بيعت كرد، ولى از وى جدا شد و به سوى يمامه رفت. خوارج يمامه در ابتدا با ابوطالوت بيعت كرده، او را امام خويش قرار دادند، اما پس از چندى او را عزل و با نجدة بن عامر كه به تازگى به يمامه آمده بود، بيعت كردند. ياران نجدة به اطراف حمله كرده، قلمرو حكومت خود را گسترش دادند. عبدالملك بن مروان به نجدة نامه نوشت كه اگر به ولايت يمامه اكتفا كند، او را به

1bc7bba9 f271 414f 8a40 65969192ef15 - تاريخ و عقايد فرقه هاى خوارج (3)
0003547 - تاريخ و عقايد فرقه هاى خوارج (3)
تاريخ و عقايد فرقه هاى خوارج (3)

نويسنده:مهدى فرمانيان

نجدات

يكى ديگر از فرقه هاى مهم خوارج، فرقه نجدات، پيروان نجدة بن عامر است كه به همراه نافع بن ازرق با عبدالله بن زبير بيعت كرد، ولى از وى جدا شد و به سوى يمامه رفت. خوارج يمامه در ابتدا با ابوطالوت بيعت كرده، او را امام خويش قرار دادند، اما پس از چندى او را عزل و با نجدة بن عامر كه به تازگى به يمامه آمده بود، بيعت كردند. ياران نجدة به اطراف حمله كرده، قلمرو حكومت خود را گسترش دادند. عبدالملك بن مروان به نجدة نامه نوشت كه اگر به ولايت يمامه اكتفا كند، او را به فرماندارى آن ولايت منصوب خواهد كرد، اما نجدة بن عامر نپذيرفت و در سال 67 به سوى بحرين حملهور شد و والى ابن زبير در آنجا را اخراج كرد. سپاهى بالغ بر چهار هزار نفر از بصره به طرف بحرين گسيل شدند كه در راه غافلگير شدند و نجدة اكثر آنها را به قتل رساند. در اين زمان نجدة، عطية بن اسود حنفى را به سوى عمان فرستاد و آنجا را تصرف كرد، سپس يمن و شهر صنعاء را نيز به تصرف خود در آورد. در سال 68 هـ .ق وى ابوفديك را به حضرموت فرستاد و در همين سال حج گزارد.
در اين زمان نجدة به خاطر اختلاف در چند مسئله شرعى و على الخصوص اعطاى اموال بيشترى به برخى از يارانش، مورد مؤاخذه برخى ديگر قرار گرفت و عطية بن اسود از او جدا شد. لذا ياران وى او را از امامت خلع كرده، با ابوفديك بيعت كردند و بالاخره نجدة بن عامر را در سال 72هـ .ق به قتل رساندند. ابوفديك از عطية بن اسود خواست تا به اطاعت او گردن نهد. عطيه نيز او را به اطاعت از خود فرا خواند و از آنجا كه كار به سامان نرسيد، هر كدام راه خويش را پى گرفت.
در دوران ولايت خالد بن عبدالله قسرى بر بصره، جنگى ميان خالد و ابوفديك رخ داد و ابوفديك در سال 73 قمرى كشته شد و عطية بن اسود به كرمان و سيستان فرار كرد. گويا عطيه توانست در سيستان، خراسان، كرمان و قهستان پيروان فراوانى بيابد.[78] به گزارش ابن اثير عطيّه پس از ورود به ايران به كرمان رفت و آنجا را تصرف كرد و به نام خود سكّه ضرب كرد،[79] اين سكه ها هم اكنون در دست است. [80] بنابه برخى روايات، مهلّب در پى خوارج به سيستان و كرمان حملهور شد و تا سند پيش رفت و در جنگى توانست عطيه را به هلاكت رساند.[81]با كشته شدن عطيّه ديگر خبرى از نجدات نداريم. گويا پيروان عطيه در سيستان و كرمان با روى كار آمدن عبدالكريم بن عجرد، رئيس عجارده به وى پيوستند، زيرا بغدادى در الفرق بين الفرق مى نويسد: «عبدالكريم بن عجرد از پيروان عطيه بن اسود حنفى بود»[82] و اشعرى در مقالات الاسلاميين مى نويسد: «جمعى از عطويّه به مريدىِ عبدالكريم بن عجرد درآمدند و عجارده ناميده شدند…».[83]بنابراين با كشته شدن عطيّه ، فرقه عجارده توانست در سيستان و كرمان و اطراف آن، پيروان ازارقه و عطويّه را به سوى خويش جذب نمايد و با سازماندهى خوارج نواحى مركزى و شرقى ايران به راه خود ادامه دهد.
نويسنده مدخل نجدات در دائرة المعارف اسلام از عبارت كتاب الفرق بين الفرق اين گونه برداشت كرده است كه نجدات تا قرن پنجم در جهان اسلام حضور داشته اند.[84] بغدادى بعد از ذكر اختلافات نجدات مى نويسد: «و فرقة عذّرته فيما فعل و هم النجدات اليوم» ولى هيچ شاهدى اين ديدگاه را تأييد نمى كند و به نظر مى رسد كه منظور از «اليوم» همان روزگار حضور نجدات است ، يا اين كه بغدادى اين عبارت را عيناً از كتابى نقل كرده است. بنابراين نجدات نيز همچون ازارقه در قرن دوّم مضمحل شدند و پيروان آن به ديگر فرقه هاى خوارج پيوستند.

عقايد نجدات

بعد از آن كه نافع بن ازرق عقيده اش را آشكار ساخت و به سران خوارج نامه نوشت، نجدة بن عامر با او مخالفت كرد و برخى از افكار و آراء نافع را باطل دانست. نجدة بر خلاف نافع، تقيه را جايز دانسته و به آيه «إِلاَّ أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَـلـةً»[85] و آيه «وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَـنَهُ»[86] استناد مى كرد و معتقد بود، كه گرچه جهاد شايسته تر است، ولى ترك جهاد و قعود (خانه نشينى) اشكالى ندارد و از آيه «وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَـهِدِينَ عَلَى الْقَـعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا»[87] نيز جواز قعود و فضيلت جهاد استفاده مى شود.[88] بنابراين در نظر نجدة، خوارجِ قاعدْ كافر نبودند و قتل اطفال و فىء دانستن اموال مسلمانان نيز جايز نيست. وى با تقسيم معارف دينى به ضرورى و غير ضرورى معتقد بود كه جهل در معارفِ ضرورى پذيرفته نيست. ضروريات نزد نجدة بن عامر عبارت اند از: معرفت خدا و رسول و حرمت خون مسلمانان; ولى ديگر امور، ضرورى دين نبوده و تا وقتى حجت بر افراد تمام نشده است، جهل در اين امور معذوريت مى آورد و باعث دفع و رفع حدود مى گردد. اين تفكر باعث جدايى اكثر خوارج از وى گرديد و قتل نجدة را در پى داشت. به همين جهت ملل و نحل نويسانْ اين فرقه را نجدات عاذريّه نام نهاده اند، زيرا قائل به پذيرش عذر جهل در احكام و فروعات بود. در ديدگاه نجدة بن عامر اصرار بر گناه مهم بود و اين مسئله باعث شرك و كفر مى شد. بنابراين اگر مسلمانى بر گناه صغير، اصرار مىورزيد، در نزد نجدة كافر و مشرك بود، اما اگر گناه كبيره انجام مى داد و آن را تكرار نمى كرد، مسلمان محسوب مى شد.

بيهسيّه

در آثار ملل و نحل نگاران از فرقه اى به نام بيهسيّه ياد مى شود كه طرفداران ابوبيهس هيصم بن جابرند كه در مخالفت با ادعاهاى نافع بن ازرق در سال 65 قمرى برخى از عقايد نافع را ردّ كرده و براى خود عقايدى خاص اختيار كرد. بنا به گفته مبرّد، در نظر ابوبيهس، نافع غالى، و عبدالله بن اباض مقصر بود[89] گويا وى در هيچ قيامى شركت نكرد و از جمله خوارج قاعد بود. تنها خبرى كه از وى داريم به سال 94 قمرى بازمى گردد كه از بصره به مدينه گريخت و در مدينه به دست عمّال امويان به قتل رسيد.[90]بنابر نقل آثار فرقه نويسى سه دسته از اين مذهب منشعب گشتند كه اين خروج را بايد اختلافات درون مذهبى تلقى كرد، نه تأسيس فرقه اى جديد. يكى از انشعابات بيهسيه، بنابر نقل ملل و نحل نويسان «شبيبيه» است. شبيبيه پيروان شبيب بن يزيد بودند. شبيب در ابتدا در سپاه صالح بن مسرّح حضور داشت و بعد از كشته شدن صالح در سال 76 قمرى، فرمانده سپاه خوارج گرديد. وى توانست چندين بار لشكريان حجاج بن يوسف را شكست دهد و به كوفه وارد گردد. حجاج كه خود را در مقابل شبيب ناتوان ديد از عبدالملك بن مروان يارى خواست و عبدالملك سپاهى به سوى كوفه اعزام كرد. سپاه شام و كوفه با شبيب درگير شدند و شبيب عقب نشينى كرد. برادر و همسر شبيب در اين جنگ كشته شد و خودش هنگام عقب نشينى در رودخانه غرق شد. ابن اثير اخبار قيام شبيب بن يزيد را در شمار وقايع سال 76 و 77 هجرى قمرى آورده است[91]. از حضور بيهسيّه در قرن دوّم به بعد هيچ گزارشى به ما نرسيده است و احتمالا پيروان بيهسيّه به ديگر گروه هاى خوارج، مثل صُفريه يا عجارده پيوستند.

عقايد بيهسيّه

ابوبيهس عقيده نافع بن ارزق را درباره دشمنان خوارج ردّ كرد و قتل كودكان و زنان را نمى پسنديد. وى همان طور كه پيش تر گفتيم عقيده عبدالله بن اباض را مبنى بر اين كه مخالفانْ مشرك نيستند و كافر نعمت تلقى مى شوند، تقصير مى دانست. ابوبيهس معتقد بود كه مسئله خوارج همان مسئله پيامبر در دوران مكه است كه در ميان مشركان زندگى مى كرد و با آنان مراوده و داد و ستد داشت. بنابراين اقامت خوارج در ميان مسلمانان، جايز و ازدواج و توارث با ايشان مجاز است. دشمنان خوارج در ظاهر، مسلمان و در باطن، منافق اند. در تفكر ابوبيهس مسئله تولى و تبرى، همچون معرفت خداوند و اقرار به رسالت پيامبر از ضروريات دين است. بيهسيه بر خلاف نجدات، جهل را موجب سقوط حدّ ندانسته، مرتكب كبيره را هر چند جاهل كافر مى شمردند.[92]

صُفريه

اكثر مورخان و ملل و نحل نويسان صُفريه را پيروان زياد بن أصفر معرفى كرده اند;[93] اما برخى از عبدالله بن صفار به عنوان رهبر صفريه ياد كرده اند.[94] بغدادى درباره پيشينه صفريه مى نويسد: «تمام گروه هاى صُفريه موالات عبدالله بنوهب راسبى و حرقوص بن زهير و پيروان آنها از محكّمه نخستين و بعد از آنها امامت ابوبلال مرداس بن اُدّيه و سپس عُمران بن حطان سدوسى را پذيرفته اند. عمران از شاعران معروف خوارج بود كه در رثاى ابن ملجم اشعارى را سرود».[95] جاحظ برخى از ديگر بزرگان صفريه را نيز نام مى برد كه اطلاعات وسيعى در علوم داشته اند.[96]اطلاعات چندانى از زندگانى و افكار زياد بن اصفر در تاريخ ثبت نشده، هيچ قيامى هم از وى گزارش نگرديده و سال وفات او نيز براى ما معلوم نيست. برخى از منابع پيدايش صفريه را به نامه نافع بن ازرق نسبت داده اند كه با مخالفت زياد بن اصفر يا عبدالله بن صفار روبه رو شده است. ديدگاه نافع درباره خوارج قاعد مورد انتقاد زياد بن اصفر قرار گرفته و اين گونه صفريه همچون ديگر فِرَق خوارج به وجود آمده است.
از اولين قيام هاى صُفريه مى توان به قيام صالح بن مسرّح اشاره كرد كه در برخى منابع به صُفرى بودن وى تصريح شده است.[97] وى در سال 76 قمرى قيام كرد و در جنگ با سپاه حجاج بن يوسف ثقفى كشته شد.[98] قبر صالح در موصل عراق زيارتگاه خوارج بود و هر كدام از خوارجِ آن ديار قصد خروج و قيام داشت، نزد قبر صالح بن مسرّح رفته، سر خود را مى تراشيد.[99]از ديگر بزرگان صُفريه در قرن اوّل عكرمه مفسّر و شاگرد معروف ابن عباس است كه بعد از دريافت علوم دينى از ابن عباس به سوى قيروان در مغرب رفت و تفكر خوارج را در ميان قبايل مغرب پراكند. عكرمه در سال 104 قمرى در مدينه از دنيا رفت. گفتنى است كه برخى عكرمه را پيرو اباضيه و عده اى وى را از بيهسيه دانسته، ولى تمام منابع بر خارجى بودن او تصريح كرده اند. اغلب منابع نيز به صُفرى بودن عكرمه تصريح دارند.[100] عكرمه در قيروان با بزرگان قبيله مَطغرة و مِكناسه تماس حاصل كرد و آنان را به تفكر صفريه سوق داد. از آن دوران به بعد به ويژه قبيله مكناسه از پيروان پرو پا قرص صفريه گرديدند.[101]در نيمه اوّل قرن دوّم بسيارى از مردم موصل عراق و نواحى اطراف آن و همچنين مردم مغرب در شمال آفريقا بر رأى صُفريه بودند. بنا به نقل ابن خلدون چهار هزار تن از صُفريه در موصل عراق با ضحاك بن قيس شيبانى بيعت كردند. ضحاك در سال 127 هجرى قيام كرد و توانست كوفه را تصرف كند و مردم موصل دروازه هاى شهر را بر روى وى گشودند، اما سرانجام، وى در جنگ كشته شد و خوارج با خيبرى و سپس با شيبان بن عبدالعزيز يشكرى بيعت كردند.[102]همچنين ابن خلدون درباره خوارج افريقيه مى نويسد: «اين مذهب در سال 126 هجرى به وسيله ميسره از قبيله مطغره در ميان آنان شايع شد و مذهب اباضيان و صُفريان در ميان ديگر قبايل رواج يافت».[103] محمود اسماعيل در كتاب الخوارج فى المغرب الاسلامى بر آن است كه ميسره رئيس قبيله مطغرة شاگرد عكرمه بود و به صورت مخفى از عكرمه علم آموخت، همچنان كه سمكو بنواسول رئيس قبيله مكناسه نزد عكرمه تعليم ديد و مذهب صفريه را در ميان قبيله خود رواج داد. به نظر محمود اسماعيل، طريف بن شمعون نيز نزد عكرمه علم آموخت و مذهب صفريه را در قبايل برغواطه انتشار داد.[104]ابن خلدون در بحث از قبيله زناته از مهم ترين قبايل آفريقا درباره مذهب صُفريه در افريقيه مى نويسد: «بنى يفرن از شعوب زناته اند… كه در مغربِ اوسط، بطون بسيارى دارند… چون بربرها در مغرب اقصى عصيان كردند و ميسره و قومش به دعوت خوارج قيام نمودند، بربرها او را كشتند… سپس بنى يفرن در تلمسان بشوريدند و دعوت خوارج را آشكار كردند و با بزرگ خود، ابوقره در سال 148 قمرى به خلافت بيعت كردند… ابوقره با چهل هزار سپاهى از قومش از خوارج صفريه… به قيروان رفت… بعضى از مورخان ابوقره را به مغيله نسبت مى دهند… مغيله به خارجى بودن از بنى يفرن مشهورترند، زيرا آنان از صُفريه اند…».[105]بنابراين بعد از عكرمه كه مؤسس مذهب صفريه در شمال آفريقاست، ميسره و ابوقره، دو تن از بزرگان و قيام كنندگان مكتب صفريه در مغرب اند كه باعث گسترش اين مذهب در آن سامان گرديدند. محمود اسماعيل قيام اين دو نفر را به تفصيل بيان كرده است.[106]

دولت صفرى مذهب بنى مدرار

يكى از دولت هاى كوچك صُفريه در شمال آفريقا مربوط به بنى مدرار است كه از حدود سال 140 هجرى در شهر سجلماسه، دولتى كوچك تأسيس كردند. پايه هاى اين حكومت بر قبيله مكناسه استوار بود. در ابتدا عيسى بن يزيد تا سال 155 قمرى و سپس ابوالقاسم سمكو بنواسول تا سال 168 هجرى و سپس فرزندان ابوالقاسم بر آن مناطق بنا به مذهب صفريه حكومت كردند.[107]بعد از ابوالقاسم فرزندش الياس تا سال 174 قمرى و در ادامه برادرش اليسع بن ابوالقاسم تا سال 208 قمرى بر سجلماسه[108] و نواحى اطراف حكومت كردند. بعد از اليسع پسرش مدرار با حكومتى چهل و پنج ساله تا سال 253 و سپس پسرش ميمون تا سال 263 قمرى و در ادامه محمد بن ميمون بن مدرار تا 270 و سپس اليسع بن مدرار كه در سال 296 قمرى به دست ابوعبدالله شيعى بنيان گذار واقعىِ حكومت فاطميان در مغرب كشته شد حكومت كردند. بعد از اليسع، خوارج صفريه با فتح بن ميمون بن مدرار بيعت كردند. اختلافات خوارج صفريه با فاطميان ادامه داشت تا اين كه در سال 347 قمرى جوهر صقلى به سجلماسه حمله كرد و حكومت را از دست خوارج بيرون ساخت.
قلقشندى تصريح دارد كه در اين دوران يكى از رهبران بنى مدرار از مذهب صفريه دست كشيد و مذهب اهل سنت را پذيرفت و به نام بنى عباس خطبه خواند. دولت بنى مدرار با اُفت و خيز تا سال 366 قمرى ادامه داشت تا اين كه به وسيله امويان اندلس به كلّى از بين رفت.[109]با از بين رفتن دولت بنى مدرار خوارج صُفريه نيز كم كم از بين رفتند و ديگر نامى از آنها در تاريخ نماند. گويا دولت بنى مدرار در فرهنگ و اعتلاى تفكرات صُفريه تأثير مهمى نداشت. محمود اسماعيل برخى از نامه هاى صفريان مغرب را در كتاب خود آورده كه از اعتقادات صفريه در آن نامه ها خبرى نيست.[110]مهم ترين عالم معروف صُفريه ابوعبيده مَعْمَر بن مُثنّى (م210ق) عالم لغوى و نحوى معروف است كه به تصريح جاحظ و ابوالحسن اشعرى پيرو مذهب صُفريه بوده است.[111]هفت كتاب از آثار ابوعبيده تاكنون به چاپ رسيده كه مهم ترين آنها مجاز القرآن است. اين كتاب تأثير شگرفى بر آثار بعدى در اين قلمرو داشته است. اين كتاب واژگان غريب و ناآشناى قرآن را شرح و تفسير كرده كه به اعتقاد برخى نوعى تفسير به رأى است. سلفيان به ويژه ابن قيم جوزى (م751) شاگرد ابن تيميه در مختصر الصواعق المرسلة به شدت به ابوعبيده تاخته و مجازگويى در قرآن را ردّ كرده است.

اعتقادات صُفريان

ابوالحسن اشعرى اكثر گروه هاى خوارج را منشعب از صفريه مى داند، اما باب مستقلى در پيرامون اعتقادات صُفريه باز نكرده و فقط به صورت پراكنده در اين خصوص مطالبى را يادآور شده است. از طرف ديگر، وى ذيل عجارده پانزده گروه را نام مى برد، اما به هيچ يك از گروه هاى صفريه اشاره نمى كند.[112] اين دوگانگى در آثار ديگر ملل و نحل نگاران نيز يافت مى شود.[113] بنابراين در آثار ملل و نحل نويسى نه در باب اعتقادات و نه در باب فرق صفريه مطالب قابل توجهى وجود ندارد. بنابه نقل شهرستانى مهم ترين ديدگاه صفريه عدم كفر خوارج قاعد (خانه نشين) است. همچنين زياد بن اصفر قائل به قتل اطفال و زنان، و كفر و خلود آنان در جهنم نبود و تقيه را در قول، نه در عمل جايز مى دانست. وى مرتكب گناه كبيره مستحق حدّ شرعى، مثل سرقت و زنا را كافر و مشرك نمى دانست، ولى مرتكب گناه كبيره اى را كه مستحق حد نيست، مثل تارك الصلاة كافر تلقى مى كرد.[114] وى اطاعت از شيطان را نيز شرك دانسته، با آن معامله شرك واقعى مى كرد، ولى معتقد بود كه كفر نعمت، اگرچه كفر است، مثل كفر واقعى نيست. رفتار و گفتار اعتدالى زياد بن اصفر باعث گرديد كه كمترين قيامى از سوى صفريه صورت بگيرد و عملا در تاريخ ماندگارى بيشترى داشته باشند.[115]ادامه دارد …

پي نوشت ها :

[78]. شهرستان، ملل و نحل، ص112.
[79]. ابن اثير، الكامل، وقايع سال 65هـ .ق، ذيل بحث از نجدة بن عامر، ج1، ص745.
[80]. مادلونگ، فرقه هاى اسلامى، ص98.
[81]. همان; يعقوبى، تاريخ، ج2، ص226، ترجمه آيتى.
[82]. الفرق بين الفرق، ص93ـ94.
[83]. مقالات الاسلاميين، ص52، ترجمه مؤيدى.
[85]. آل عمران، 28.
[86]. غافر، 28.
[87]. نساء، 95.
[88]. الزينة، ص115، ترجمه آقانورى; شهرستانى، ملل و نحل، ص125.
[89]. مبرد، الكامل، ص611ـ612.
[90]. تاريخ طبرى، حوادث سال 94 قمرى.
[91]. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ص821 836.
[92]. اشعرى، مقالات الاسلاميين، ترجمه مؤيدى، ص60ـ61; بغدادى، الفرق بين الفرق، ص65ـ67، ذيل بحث شبيبيّه; شهرستانى، الملل والنحل، ص125ـ127.
[93]. اشعرى، مقالات الاسلاميين، ص55، ترجمه مؤيدى، ذيل بحث عجارده; بغدادى، الفرق بين الفرق، ص54; شهرستانى، الملل والنحل، ص137.
[94]. ناشى اكبر، مسائل الامامة، ص68; نايف معروف، الخوارج فى العصر الاموى، ص234; يعقوب جعفرى، خوارج در تاريخ، ص186.
[95]. الفرق بين الفرق، ص55 56، درباره عمران بن حطان بنگريد: شماخى، كتاب السير، ج1، ص73ـ74; جاحظ، البيان والتبيين، ج1، ص53 و 223ـ224.
[96]. البيان والتبيين، ج1، ص224.
[97]. ابن كثير، البداية والنهاية، ج9، ص10; اشعرى، مقالات الاسلاميين، ص61ـ62.
[98]. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج1، ص821ـ822، ذيل سال 76 قمرى.
[99]. ابن قتيبه، المعارف، ص232.
[100]. مزى، تهذيب الكمال، ج20، ص290 و 264ـ292; ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج5، ص504 به بعد.
[101]. محمود اسماعيل، الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص39ـ41.
[102]. ابن خلدون، العبر، ترجمه آيتى، ج2، ص303ـ 305.
[103]. همان، ج2، ص312 و ج5، ص132ـ134.
[104]. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص40.
[105]. ابن خلدون، العبر، ج6، ص12ـ 15 و ج5، ص136.
[106]. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص48ـ61.
[107]. همان، ص82ـ89.
[108]. سلجماسه شهرى در مغرب در شمال آفريقاست كه اكنون نامى از آن در نقشه وجود ندارد، ولى طبق شواهد تاريخى در جنوب شرقى مراكش نزديك مرز الجزاير قرار داشته است. رك: اطلس تاريخ اسلام، ص534.
[109]. درباره بنى مدرار بنگريد: قلقشندى، صبح الأعشى، ج5، ص158ـ163; ابن خلدون، العبر، ترجمه آيتى، ج6، ص47 و بالاخص ج5، ص161ـ164، ذيل دولت واسول ملوك سجلماسه; محمود اسماعيل، الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص82ـ107 و ص159ـ171.
[110]. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص337ـ345.
[111]. الحيوان، ج3، ص402; مقالات الاسلاميين، ص62.
[112]. مقالات الاسلاميين، ص55 و 52ـ64; بغدادى، الفرق بين الفرق، ص54ـ60.
[113]. الملل والنحل، ص137; الفرق بين الفرق، ص54.
[114]. همان، ص137ـ138.
[115]. همان، ص138.

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد