تاریخ بنیاسرائیل (1)
به سوی سرزمین موعود
به گفته سِفر پیدایش، قوم اسرائیل در ابتدا مورد توجه و احترام حاکمان و ساکنان مصر بود. این کتاب با وفات یعقوب و یوسف پایان مییابد، اما سفر خروج ماجرا را با وقفهای چند قرنی پی میگیرد:
سالها گذشت و در این مدت، یوسف و برادران او و تمام افراد آن نسل مردند، ولی فرزندانی که از نسل ایشان به دنیا آمدند، به سرعت، زیاد شدند و قومی بزرگ تشکیل دادند؛ تا آنجا که سرزمین مصر از ایشان پر شد. سپس، پادشاهی در مصر روی کار آمد که یوسف و خدمات او را نادیده گرفت. او به مردم گفت: تعداد بنیاسرائیل در سرزمین ما روزبهروز زیادتر میشود و ممکن است برای ما وضع خطرناکی پیش بیاورند؛ بنابراین، بیایید چارهای بیندیشیم وگرنه تعدادشان زیادتر خواهد شد و در صورت بروز جنگ، آنان به دشمنان ما ملحق شده، برضد ما خواهند جنگید و از سرزمین ما فرار خواهند کرد.
پس مصریها قوم اسرائیل را برده خود ساختند و مأمورانی بر ایشان گماشتند تا با کار اجباری، آنان را زیر فشار قرار دهند. اسرائیلیها شهرهای فیتوم و رعمسیس را برای فرعون ساختند تا از آنها به صورت انبار استفاده کند. با وجود فشار روزافزون مصریها، تعداد اسرائیلیها روزبهروز افزایش مییافت. این امر مصریها را به وحشت انداخت. بنابراین، [مصریها] آنان را بیشتر زیر فشار قرار دادند؛ به طوری که، قوم اسرائیل از عذاب بردگی جانشان به لب رسید؛ زیرا مجبور بودند در بیابان کارهای طاقتفرسا انجام دهند و برای ساختن آن شهرها خشتوگل تهیه کنند.
از این گذشته، فرعون به قابلههای اسرائیلی دستور داد که پسران اسرائیلی را در هنگام تولد بکشند، ولی دختران را زنده نگاه دارند. قابلهها… دستور فرعون را اطاعت نکردند… بنابراین، فرعون بار دیگر به ملت خود چنین دستور داد: از این پس هر نوزاد پسر اسرائیلی را در رود نیل بیندازید، اما دختران را زنده نگاه دارید. (1)
درباره علت استقبال اولیه مصریان از بنیاسرائیل و شکنجه و آزار بعد از آن، بین مورّخان اختلاف است.
گفته میشود اندکی پس از مهاجرت حضرت ابراهیم (علیهالسلام)، یعنی در نیمه اول هزاره دوم قبل از میلاد، بر اثر هجوم آریاییان از شمال به جنوب، اقوامی سامینژاد، که همنژاد ابراهیم بودند، مجبور شدند به سوی غرب حرکت کنند. این قبایل، که «هیکسوسها» (شبانان) خوانده میشدند، سرزمین مصر را اشغال نمودند و قرنها بر آن حکومت کردند. گفتنی است یوسف و خاندان او در زمان حکومت همین قبایل به مصر آمدند. علت اینکه یوسف بدون مقاومت مصریان، در حکومت مقام والایی مییابد و نیز خاندان او مورد توجه قرار میگیرند، این است که اولاً، آنان همنژاد با قبایل حاکم بودند و ثانیاً، حس وطنپرستی در آنها وجود نداشته است. (2) پس از چند قرن، مصریان قیام کردند و قبایل مهاجم را از مملکت خود بیرون راندند و حکومتی بومی تشکیل دادند. اما با این حال، مصریان همیشه از هجوم هیکسوسها بیمناک بودند و به سبب همنژادی بنیاسرائیل با آن قبایل، از همکاری احتمالی آنان با دشمنانشان نگران شدند؛ تاجاییکه، کوشیدند از رشد جمعیت آنان جلوگیری کنند. (3)
برخی علت فشار بر یهودیان را عامل دیگری میدانند و نظریه اول را رد میکنند. آنان میگویند: پس از اخراج هیکسوسها بنیاسرائیل حدود 150 سال در مصر ماندند و در این مدت تفاوتی با دیگر مصریان نداشتند؛ تا اینکه نوبت به فرعونی (احتمالاً رامسس دوم) رسید که دیوانهمزاج بود و هوس ایجاد شهرها و بناهای عجیب را داشت. او بیگانهبودن بنیاسرائیل را بهانه قرار داد تا از آنان بهره گیرد و به اهداف خویش برسد. (4)
به نظر میرسد که تحلیل نخست، با عباراتی که از «سفر خروج» نقل شد، مطابقت بیشتری داشته باشد؛ زیرا تحلیل دوم با برخی از قسمتهای آن، مانند کشتن پسران بنیاسرائیل، هماهنگی ندارد.
تولد موسی
در آن زمان مردی از قبیله لاوی با یکی از دختران قبیله خود ازدواج کرد. ثمره این ازدواج یک پسر بسیار زیبا بود. مادرش او را تا مدت سه ماه از دید مردم پنهان کرد، اما این پردهپوشی نمیتوانست بیش از این ادامه یابد. بنابراین، از نی سبدی ساخت و آن را قیراندود کرد تا آب داخل سبد نشود. سپس، پسرش را در آن گذاشت و آن را در میان نیزارهای رود نیل رها ساخت، ولی خواهر آن کودک از دور مراقب بود تا ببیند چه بر سر او میآید. در همین هنگام، دختر فرعون برای آبتنی به کنار روخانه آمد؛… ناگهان چشمش به سبد افتاد… ؛ هنگامی که سرپوش سبد را برداشت، چشمش به کودکی گریان افتاد و دلش به حال او سوخت و گفت: این بچه باید متعلق به عبرانیها باشد. همانوقت خواهر کودک نزد دختر فرعون رفت و پرسید: «آیا میخواهید بروم و یکی از زنان شیرده عبرانی را بیاورم تا به این کودک شیر دهد؟» دختر فرعون گفت: «برو» آن دختر… مادرش را آورد. دختر فرعون به آن زن گفت: «این کودک را به خانهات ببر و او را شیر بده و برای من بزرگش کن و من برای این کار به تو مزد میدهم». پس آن زن کودک خود را به خانه برد و به شیر دادن و پرورش او پرداخت. وقتی کودک بزرگتر شد، مادرش او را پیش دختر فرعون برد. دختر فرعون کودک را به فرزندی قبول کرد و او را موسی (از آب گرفته شده) نامید. (5)
موسی در کاخ فرعون پرورش یافت و روزی برای سرکشی از اوضاع قوم خود از کاخ بیرون رفت. او یکی از مصریان را دید که قصد کشتن مردی عبرانی را دارد؛ از اینرو، ضربهای به مرد مصری وارد کرد که باعث قتل او شد؛ پس، جسدش را در زیر شنها پنهان کرد. روز بعد عبرانیای را دید که به عبرانی دیگر ستم میکند. و چون او را نصیحت میکند و از این کار باز میدارد، پاسخ میشنود: «که آیا میخواهی مرا نیز مانند آن مرد مصری بکشی؟» موسی که از برملا شدن سرّش آگاه میشود، به سرزمین مدیان میگریزد و در آنجا با کاهن آن شهر، «یترون»، آشنا میشود و با دختر او ازدواج میکند، و برای او شبانی میکند.
برانگیختهشدن موسی
روزی هنگامی که موسی مشغول چراندن گله پدرزن خود بود، ناگهان فرشته خداوند، چون شعله آتش از میان بوتهای، بر او ظاهر شد… خداوند از میان بوته ندا داد: «موسی! موسی!»
موسی جواب داد: «بلی!» خدا فرمود: «بیش از این نزدیک نشو! کفشهایت را از پای درآور؛ زیرا مکانی که در آن ایستادهای زمین مقدسی است. من خدای اجداد تو ابراهیم، اسحاق و یعقوب هستم».
خداوند فرمود: «من رنج و مصیبت بندگان خود را در مصر دیدم و نالهشان برای رهایی از بردگی شنیدم. حال آمدهام تا آنان را از چنگ مصریها آزاد کنم و ایشان را از مصر بیرون آورده، به سرزمین حاصلخیزی، که در آن شیر و عسل جاری است، ببرم… حال تو را نزد فرعون میفرستم تا قوم مرا از مصر بیرون آوری. (6)
خداوند موسی را صاحب معجزاتی کرد و او را به سوی فرعون روانه ساخت، اما فرعون تسلیم نشد و خداوند بلاهای گوناگونی را بر او و مصریان نازل کرد. سرانجام، فرعون در بلای دهم تسلیم شد و به بنیاسرائیل اجازه داد که مصر را ترک کنند؛ اما بعداً پشیمان شد و آنان را تعقیب کرد. قوم اسرائیل کنار دریای سرخ میرسد و موسی با عصای خود آب را شکافته، بنیاسرائیل را به سلامت عبور میدهد و فرعونیان غرق میشوند. (7)
بنیاسرائیل در بیابان
بنیاسرائیل پس از عبور از دریا، در بیابان به سوی سرزمین موعود راه میپیمایند. در این مسیر است که خداوند اطاعت و فرمانبرداری قوم را آزمایش میکند: گاه آنان را با سختی و مشکلات میآزماید و گاه با نعمت و راحتی. او، در این مسیر دستورهای دینی متعددی برای قوم بنیاسرائیل میفرستد و قوم را ملزم به اعتقاد و عمل به آنها میگرداند.
حضرت موسی بارها به قوم گوشزد میکند که ای قوم! شما میتوانید قوم خاص و برگزیده خدا باشید، اما با این شرط که خدا را بپرستید، مطیع او باشید و از گناه دوری گزینید.
امروز خداوند، خدایتان، امر میفرماید که تمام قوانین او را اطاعت کنید؛ پس، شما با تمامی دل و جان آنها را به جا آورید. امروز اقرار کردهاید که او خدای شماست و قول دادهاید از او پیروی نموده، احکامش را به جای آورید. خداوند امروز طبق وعدهاش اعلام فرموده است که شما قوم خاص او هستید و باید تمام قوانین او را اطاعت کنید. اگر احکامش را به جا آورید، او شما را از همه قومهای دیگر بزرگتر ساخته، اجازه خواهد داد عزت، احترام و شهرت بیابید؛ اما برای کسب این عزت و احترام باید قوم مقدسی برای او باشید. (8)
اگر اوامر خداوند- خدای خود- اطاعت کنید و در راه او گام بردارید، او نیز- چنانکه وعده داده است- شما را قوم مقدس خود خواهد ساخت. آنگاه تمامی مردم جهان خواهند دید که شما قوم خاص خداوند هستید و از شما خواهند ترسید. خداوند در سرزمین موعود نعمتهای فراوان به شما خواهید بخشید…
اگر به خداوند- خدایتان- گوش ندهید و قوانینی که امروز به شما میدهم اطاعت نکنید، آنوقت تمام این لعنتها بر سر شما خواهد آمد: خداوند شهر و مزرعه تان را لعنت خواهد کرد… اگر شرارت ورزیده خدا را ترک کنید، خداوند نیز در همه کارهایتان شما را به مصیبت و اضطراب و ناکامی دچار خواهد کرد تا به کلی از میان بروید… (9)
حتی اگر سالها در سرزمین موعود ساکن بوده، در آنجا صاحب فرزندان و نوادگان شده باشید، ولی با ساختن بت خود را آلوده کرده، با گناهانتان خداوند را غضبناک سازید، زمین و آسمان را شاهد میآورم در آن سرزمینی که با گذشتن از رود اردن آن را تصاحب خواهید کرد، نابود خواهید شد؛ عمرتان در آنجا کوتاه خواهد بود و به کلی نابود خواهید شد. خداوند شما را در میان قومها پراکنده خواهد کرد و تعدادتان بسیار کم خواهد شد. (10)
از فقرات یادشده، که شبیه آنها در تورات بسیار زیاد است، به خوبی میتوان دریافت که برگزیدگی قوم اسرائیل مشروط به اطاعت از خدا و دوری از گناه بوده است. درواقع، خداوند با ابراهیم، اسحاق و یعقوب عهد بسته است؛ عهدی که دوطرف اموری را به گردن میگیرند و هرگاه یکطرف از تعهد خود سرباز زند، طرف دیگر لازم نیست به عهد خود وفادار باشد.
بنیاسرائیل بارها در بیابان آزمایش میشوند، ولی بیشترشان از امتحان سربلند بیرون نمیآیند؛ از اینرو، خداوند نیز آنان را مجازات میکند.
آنان در غیاب موسی به گوسالهپرستی روی میآورند؛ همچنین، برضد خداوند و موسی شورش میکنند و خداوند نیز به آنان میگوید همه مردان بالغ شما در این بیابان خواهند مرد و هیچیک وارد سرزمین موعود نخواهید شد. از همینرو، آنها به مدت چهل سال در بیابان سرگردان میشوند، (11) اما پس از چهل سال سرگردانی، موسی قوم را به مرز سرزمین موعود و کنار رود اردن میرساند.
موسی در آنجا به فرمان خداوند «یوشعبننون» را به جانشینی خود بر میگزیند و به او دستور میدهد که قوم را پس از هدایت و رهبری به سرزمین کنعان برساند و آنجا را فتح کند. (12) حضرت موسی در سن 120 سالگی قبل از ورود به سرزمین کنعان وفات کردند. (13)
تعالیم موسی
تورات تعالیم گستردهای در زمینه اعتقادات، اخلاقیات و احکام فقهی از حضرت موسی نقل میکند. (14) از میان این تعالیم، «ده فرمان» اهمیت ویژهای دارد:
1. برای خود خدایی جز من نگیرید.
2. به بت سجده نکنید.
3. نام خدا را به باطل نبرید.
4. شبّات (سبّت = شنبه) را گرامی بدارید.
5. پدر و مادر را احترام کنید.
6. قتل نکنید.
7. زنا نکنید.
8. دزدی نکنید.
9. علیه همنوع شهادت دروغ ندهید.
10. به اموال و ناموس همنوع طمع نورزید.
در تورات بر پرستش خدای یگانه تأکید شده است، تا آنجا که علاوه بر دو فرمان اول از ده فرمان در فقرات متعددی نیز بر یگانهپرستی و پرهیز از بتپرستی تأکید شده است: «فقط او خداست و کسی دیگر مانند او وجود ندارد»؛ (15) «هیچ خدایی غیر از او نیست». (16)
در تورات صفات متعددی برای خدا ذکر شده که برخی از آنها در این فقره آمده است:
و [خدا] فرمود: «من خداوند هستم؛ خدای رحیم و مهربان، خدای دیر خشم و پراحسان؛ خدای امین که به هزاران نفر رحمت میکنم و خطا و عصیان و گناه را میبخشم، ولی گناه را هرگز بیسزا نمیگذارم». (17)
حضرت موسی خود را پیامبر خدا میداند و از آمدن پیامبری در آینده خبر میدهد. (18)
در «تورات» به صراحت، از معاد سخن نرفته است؛ با این همه، دانشمندان یهود برای اثبات معاد در تورات به مواردی استناد میکنند که هرگز صراحتی دراین خصوصی ندارد. (19)
گذشته از تعالیم اخلاقی ده فرمان که گذشت، فقره زیر بخش دیگری از دستورهای اخلاقی حضرت موسی را در بردارد:
خبر دروغ منتشر نکن و با دادن شهادت دروغ با خطاکار همکاری منما. دنبالهرو جماعت در انجام کار بد مشو… اگر به گاو یا الاغ گمشده دشمن خود برخوردی، آن را پیش صاحبش برگردان. اگر الاغ دشمنت را دیدی که زیر بار افتاده است، بیاعتنا از کنارش گذر نکن؛ بلکه به او کمک کن تا الاغ خود را از زمین بلند کند. در دادگاه، حق شخص فقیر را پایمال نکن؛ تهمت ناروا به کسی نزن و نگذار شخص بیگناه به مرگ محکوم شود. من کسی که عدالت را زیر پا گذارد، بیسزا نخواهم گذاشت. رشوه نگیر؛ زیرا رشوه چشمان بینایان را کور میکند و راستگویان را به دروغگویی وا میدارد. به اشخاص غریب ظلم نکن؛ زیرا خود تو در مصر غریب بودی و از حال غریبان آگاهی. (20)
تورات نظام فقهی گستردهای دارد که مشتمل بر احکام زیادی در زمینه عبادیات، خوردنیها و آشامیدنیها، طهارات و نجاسات، احکام ازدواج و طلاق و واجبات و محرمات آن، حقوق و… است. گفتنی است، (21) نظام فقهی تورات شباهتهای زیادی به نظام فقهی اسلام دارد.
در سرزمین موعود
با وفات موسی (علیهالسلام)، در آن سوی رود اردن و در مرز سرزمین موعود، «یوشعبننون»- که پیشتر موسی (علیهالسلام) او را به فرمان خدا به جانشینی خود برگزیده بود- زمام امور را به دست گرفت. بدین ترتیب، دورهای در تاریخ بنیاسرائیل آغاز گشت که به «عصر داوران» معروف است.
عصر داوران
در این دوره مردم در هنگام ضرورت نزد فردی میرفتند که او را پیامبر خدا و رهبری الهی میدانستند و از او میخواستند امورشان را اداره کند. (22) تعداد داوران بنیاسرائیل شانزده نفر بود که گاه نخستین داور، یعنی یوشعبننون، به دلیل شخصیت والایش و خدماتی که انجام دادجدای از دیگران ذکر میشود. (23) رخدادهای این دوره، که از سال 1272 تا 1077 پیش از میلاد روی داد، (24) در عهد قدیم در کتابهای «یوشعبننون»، «داوران» و «سموئیل نبی» آمده است. کتاب یوشعبننون این گونه آغاز میشود:
خداوند پس از مرگ خدمتگزار خود، موسی، به دستیار او یوشع (پسر نون) فرمود: خدمتگزار من موسی در گذشته است؛ بنابراین برخیز و بنیاسرائیل را از رود اردن بگذران و به سرزمینی که به ایشان میدهم، برسان؛… همانطور که با موسی بودم با تو نیز خواهم بود تا در تمام عمرت کسی نتواند در برابر تو مقاومت کند. تو را هرگز ترک نمیکنم و تنها نمیگذرام؛ بنابراین، قوی و شجاع باش؛ زیرا تو این قوم را رهبری خواهی کرد تا سرزمینی را که به پدران ایشان وعده دادهام، تصاحب نمایند. فقط قوی و شجاع باش و از قوانینی که خدمتگزارم، موسی، به تو داده است، اطاعت نما؛ زیرا اگر از آن، به دقت، اطاعت کنی، هرجا روی موفق خواهی شد. این کتاب (تورات) از تو دور نشود؛ شب و روز آن را بخوان و در گفتههای آن تفکر کن تا متوجه تمام دستورهای آن شده، بتوانی به آنها عمل کنی؛ آنگاه پیروز و کامیاب خواهی شد. (25)
یوشع بنیاسرائیل را از رود اردن عبور داد و با ساکنان کنعان جنگید تا آنان را شکست داد و آن سرزمین را بین طوایف دوازدهگانه بنیاسرائیل تقسیم کرد. او در پایان عمر خود به بنیاسرائیل وصیت کرد و عهد آنان را با خدا یادآور شد. در بخشی از این وصیتنامه آمده است:
پایان عمر من فرا رسیده است و همه شب ما شاهد هستید که هرچه خداوند، خدایتان، به شما وعده فرموده بود، یکبهیک انجام شده است. اما بدانید، همانطور که خداوند نعمتها را به شما داده است، اگر از دستورهای او سرپیچی کنید و خدایان دیگر را پرستش و سجده نمایید، بر سر شما بلا نیز نازل خواهد کرد. آری، آتش خشم او بر شما افروخته خواهد شد و شما از روی زمین نیکویی که به شما بخشیده است، به کلی نابود خواهد کرد. (26)
کتاب داوران ماجراهایی را که برای بنیاسرائیل در زمان چهارده داور بعدی رخ میدهد، بیان کرده است. دراین مدت اقوامی که در سرزمین کنعان باقیمانده بودند، برای بنیاسرائیل مشکلاتی را ایجاد میکردند و داوران قوم را هدایت مینمودند تا بر مشکلات فائق آیند. آخرین داور سموئیل نبی است که کتاب اول سموئیل نبی با تولد و رسالت او آغاز میشود. سموئیل نبی خدمات ارزشمندی برای قوم انجام میدهد. هنگامی که سموئیل پیر و سال خورده میشود، حوادثی پیش میآید که بنیاسرائیل از او میخواهند پادشاهی برای آنان تعیین کند. سموئیل، برخلاف میل خود، پادشاهی تعیین میکند و بدین ترتیب، نظام حکومتی بنیاسرائیل به نظامی سلطنتی تبدیل میشود، کتاب اول سموئیل نبی ماجرا را اینگونه نقل میکند:
وقتی سموئیل پیر شد، پسران خود را به عنوان داور، بر اسرائیل گماشت. نام پسر اول، «یوئیل» و پسر دوم، «ابیاه» بود. ایشان در «بئر شبع» بر مسند داوری نشستند، اما آنها مانند پدر خود رفتار نمیکردند؛ بلکه طمع کار بودند و از مردم رشوه میگرفتند و در قضاوت عدالت رعایت نمیکردند. بالاخره رهبران اسرائیل در «رامه» جمع شدند تا موضوع را با سموئیل در میان بگذارند. آنها به او گفتند: «تو پیر شدهای و پسرانت نیز مانند تو رفتار نمیکنند. پس، برای ما پادشاهی تعیین کن تا بر ما حکومت کند و ما هم مانند سایر قومها پادشاهی داشته باشیم». سموئیل از درخواست آنها بسیار ناراحت شد و برای کسب تکلیف به حضور خداوند رفت.
خداوند در پاسخ سموئیل فرمود: «طبق درخواست آنها عمل کن؛ زیرا آنها مرا رد کردهاند، نه تو را. آنها دیگر نمیخواهند من پادشاه ایشان باشم. از هنگامی که ایشان را از مصر بیرون آوردم، پیوسته مرا ترک نموده، به دنبال خدایان دیگر رفتند. اینک با تو نیز همان رفتار را پیش گرفتهاند. هرچه میگویند بکن، اما به ایشان هشدار بده که داشتن پادشاه چه عواقبی دارد». سموئیل از جانب خداوند به ایشان چنین گفت: «اگر میخواهید پادشاهی داشته باشید، بدانید که او پسران شما را به خدمت خواهد گرفت تا بعضی بر عرابهها و بعضی بر اسبها او را خدمت کنند و بعضی در جلوی عرابههایش بدوند. او بعضی را به فرماندهی سپاه خود خواهد گماشت و بعضی دیگر را به مزارع خود خواهد فرستاد تا زمین را شیار کنند و محصولات او را جمعآوری نمایند و از عدهای نیز برای ساختن اسلحه و وسایل عرابه استفاده خواهد کرد. پادشاه دختران شما را نیز به کار میگیرد تا نان بپزند و خوراک تهیه کنند و برایش عطر بسازند. او بهترین مزارع و تاکستانها و باغهای زیتون را از شما خواهد گرفت و به افراد خود خواهد داد. از شما دهیک محصولاتتان را مطالبه خواهد نمود و آن را در میان افراد دربار تقسیم خواهد کرد. غلامان، کنیزان، رمهها و الاغهای شما را گرفته، برای استفاده شخصی خود به کار خواهد برد. او دهیک گلههای شما را خواهد گرفت و شما برده وی خواهید شد. وقتی آن روز برسد، شما از دست پادشاهی که انتخاب کردهاید، فریاد برخواهید آورد؛ ولی خداوند به داد شما نخواهد رسید.
اما مردم به نصیحت سموئیل گوش ندادند و با پافشاری گفتند: «ما پادشاه میخواهیم تا مانند سایر قومها باشیم. میخواهیم او بر ما سلطنت کند و در جنگ ما را رهبری نماید».
سموئیل آنچه مردم گفتند با خداوند در میان گذاشت و خداوند بار دیگر پاسخ داد: «هرچه میگویند، بکن و پادشاهی برای ایشان تعیین نما». سموئیل موافقت کرد و مردم را به خانههایشان فرستاد. (27)
از این فقره بر میآید که خداوند با خواسته بنیاسرائیل موافق نبوده است؛ با اینحال، برخی از نویسندگان یهودی عمل بنیاسرائیل را، با توجه به مشکلات متعدد قوم در آن دوره، به گونهای توجیه میکنند. (28)
عصر پادشاهان
سموئیل نبی فردی به نام «شائول» را- که رشید و قوی هیکل بود- به پادشاهی بر میگزیند و بدین ترتیب، دورهای در تاریخ بنیاسرائیل آغاز میشود که «عصر پادشاهان» خوانده میشود. (29)
شائول به قوم اسرائیل خدمتهای بسیاری میکند و دشمنان آنان را شکست میدهد؛ اما، به گفته کتاب سموئیل نبی، سرانجام از راه خدا منحرف میشود؛ از اینرو، خداوند به سموئیل دستور میدهد؛ که داود را به جای او برگزیند و او نیز چنین میکند. داود چون سربازی فداکار در خدمت شائول قرار میگیرد و به سبب خدمات ارزندهاش نزد مردم محبوبیت زیادی مییابد. از همینروی، شائول به او حسد میورزد و حتی کمر به قتل او میبندد. داود مجبور به فرار میشود، ولی هرگز به گونهای ناصواب با شائول برخورد نمیکند. سرانجام، شائول در یکی از جنگها، در محاصره دشمن قرار میگیرد و دست به خودکشی میزند. (30)
با مرگ شائول داود ابتدا پادشاه برخی از «اسباط» (31) بنیاسرائیل میشود، اما بعدها با شکست دادن پسر شائول پادشاه سراسر ملک بنیاسرائیل میگردد. (32) داود با دشمنان قوم میجنگد و آنان را نابود میکند و کشور بنیاسرائیل را به عظمت و شکوه خاصی میرساند. کتاب دوم سموئیل خطاهایی را به داود نسبت میدهد، اما متعاقب آن، او با هشدار پیامبران توبه میکند. (33)
داود در پایان دوره حکومت با شورشهایی روبهرو میشود و آنها را سرکوب میکند. او در پایان پسرش سلیمان را به سفارش «ناتان نبی» به جانشینی خود بر میگزیند. بخشی از وصیت داود به پسرش سلیمان چنین است:
چیزی از عمرم باقی نمانده است؛ قوی و شجاع باش و همواره از فرمانهای خداوند، خدایت، پیروی کن و به تمام احکام و قوانینش، که در شریعت موسی نوشته شده، عمل نما تا به هر کاری که دست میزنی و به هرجایی که میروی، کامیاب شوی. اگر چنین کنی، آنگاه خداوند به وعدهای که به من داده [است] وفا خواهد کرد. خداوند فرموده است: «اگر نسل تو با تمام وجود احکام مرا حفظ کنند و نسبت به من وفادار بمانند، همیشه یکی از ایشان بر مملکت اسرائیل سلطنت خواهد کرد». (34)
با وفات داود پسرش سلیمان به پادشاهی میرسد. پس از آن، خداوند در رؤیا بر سلیمان ظاهر میشود و به او میگوید: «از من چه میخواهی تا به تو بدهم؟» حال باقی گفتوگو:
سلیمان گفت: «تو به پدرم داود بسیار محبت نشان دادی؛ زیرا او نسبت به تو صادق و امین بود و قلب پاکی داشت. به او پسری بخشیدی که امروز بر تختش نشسته است. با این کار لطف خود را در حق او کامل کردی. ای خداوند! خدای من! تو مرا به جای پدرم داود به پادشاهی رسانیدهای؛ درحالیکه، من خود را برای رهبری یک قوم، بسیار کوچک و بیتجربه میدانم. حال که رهبری قوم برگزیدهی تو با این همه جمعیت بیشمار برعهده من است، به من حکمت عطا کن تا بتوانم نیک و بد را تشخیص دهم و با عدالت بر مردم حکومت کنم وگرنه چطور میتوانم این قوم بزرگ را اداره کنم».
خداوند درخواست سلیمان را بسیار پسندید و خشنود شد که سلیمان از او حکمت خواسته است؛ پس به سلیمان فرمود: «چون تو حکمت خواستی تا با عدالت حکومتی کنی و عمر طولانی یا ثروت فراوان برای خود و یا مرگ دشمنانت را از من نخواستی پس، هرچه طلب کردی، به تو میدهم. من به تو فهم و حکمتی میبخشم که تاکنون به کسی ندادهام و نخواهم داد. درضمن چیزهایی را هم که نخواستی، به تو میدهم، یعنی ثروت و افتخار را، به طوری که، در طول زندگیات هیچ پادشاهی به پای تو نخواهد رسید. اگر مثل پدرت داود از من اطاعت کنی و دستورهای مرا پیروی نمایی، آنگاه عمر طولانی نیز به تو خواهم بخشید. (35)
در زمان سلطنت سلیمان مملکت بنیاسرائیل به اوج عظمت خود رسید و به گفته کتاب اول پادشاهان، مملکت مال، ثروت و قدرتی رؤیایی یافت. (36) او به فرمان خداوند معبد بزرگ بنیاسرائیل (هیکل) را در شهر «اورشلیم» بنا کرد. (37) پس از اتمام خانه خدا، خداوند بر سلیمان ظاهر شد و به او گفت:
دعای تو را شنیدهام و این خانه را که ساختهای تا نام من تا ابد بر آن باشد، مقدس کردهام؛ چشم و دل من همیشه بر این خانه خواهد بود. اگر تو نیز مانند پدرت داود با کمال صداقت و راستی رفتار کنی و همیشه مطیع من باشی و از احکام و دستورهای من پیروی نمایی، آنگاه، همانطور که به پدرت داود قول دادم، همیشه یک نفر از نسل او بر اسرائیل سلطنت خواهد کرد.
اما اگر شما و فرزندان شما از دستورهایی که من به شما دادهام، سرپیچی کنید و از من روی برگردانید و به بتپرستی بگرایید، آنگاه بنیاسرائیل را از این سرزمین- که به آنان بخشیدهام- بیرون میرانم و حتی این خانه را که به نام خود مقدس کردهام، ترک خواهم گفت؛ به طوری که، اسرائیل رسوا شده، زبانزد قومهای دیگر خواهد گشت. این خانه با خاک یکسان خواهد گردید؛ به گونهای که، هرکس از کنارش بگذرد حیرتزده خواهد گفت: چرا خداوند با این سرزمین و این خانه چنین کرده است؟ در جواب به آنها خواهند گفت: چون بنیاسرائیل خداوند، خدای خود، را که اجداد آنها را از مصر بیرون آورده بود، ترک گفته، بتپرست شدند؛ به همین علت، خداوند این بلا را بر سر ایشان آورده است. (38)
به گفته کتاب اول پادشاهان، سلیمان در پایان عمر از خدا دور شد و به شرک و بتپرستی روی آورد:
خداوند، خدای اسرائیل، دوبار بر سلیمان ظاهر شده، او را از پرستش بتها منع کرده بود، ولی او از امر خداوند سرپیچی کرد و از او برگشت. از اینرو، خداوند بر سلیمان خشمگین شد و فرمود: «چون عهد خود را شکستی و از دستورهای من سرپیچی نمودی، من نیز سلطنت را از تو میگیرم و آن را به یکی از زیردستانت واگذار میکنم، ولی به خاطر پدرت داود این کار را در زمان سلطنت تو انجام نمیدهم، بلکه در زمان سلطنت پسرت. با این حال، به خاطر خدمتگزارم، داود و به خاطر شهر برگزیدهام، اورشلیم، اجازه میدهم که پسرت فقط بر یکی از دوازده قبیله اسرائیل سلطنت کند. (39)
تجزیه مملکت بنیاسرائیل
با وفات سلیمان پسرش «رَحُبعام» جانشین او میشود. در این هنگام، ده سبط از اسباط دوازدهگانه بنیاسرائیل به او میگویند در صورتی پادشاهی او را میپذیرند که مانند پدرش سختگیر نباشد. رحبعام نصیحت پیران قوم را نمیپذیرد و به سخن سبکسرانه مشاوران جوانش گوش میدهد؛ از اینرو، در جواب ده سبط میگوید: من از پدرم سختگیرتر خواهم بود. بدینترتیب، این ده سبط یکی از سرداران شورشی سلیمان به نام یربعام را به پادشاهی خود بر میگزینند و در بخش شمالی، کشور «اسرائیل» را تشکیل میدهند. تنها دو سبط «یهودا» و «بنیامین» (40) برای رحبعام باقی میماند که آنان نیز در جنوب، کشور «یهودا» را تشکیل میدهند. (41)
نویسندهای یهودی علت تجزیه کشور بنیاسرائیل را ظلم و تعدی سلیمان میداند؛ (42) اما دیگری قائل است که سلیمان از رویه حضرت موسی (علیهالسلام) عدول کرده بود و از سویی پسرش رحبعام از عقل و خرد چندانی برخوردار نبوده و پدرش نیز به تربیت او توجهی نکرده بود. (43)
کشور شمالی، یعنی اسرائیل، بسیار بزرگتر بود و اهمیت بیشتری داشت، اما کشور جنوبی بسیار کوچکتر و کم اهمیتتر بود؛ هر چند، معبد سلیمان دراین بخش بر اهمیت آن میافزود.
در این دو کشور پادشاهان متعددی به سلطنت رسیدند؛ پادشاهانی که نوعاً به فسقوفجور و بتپرستی روی میآوردند و بنیاسرائیل نیز آنان را همراهی میکردند. خداوند در این دوره پیامبرانی را برای هر دو کشور فرستاد ولی مردم از آنان اطاعت نکردند. (44)
سرانجام «آشوریان» حکومت شمالی را، پس از حدود 200 سال، در سال 720 قبل از میلاد، سرنگون کردند و اسباط ساکن در آن را به اسارت بردند تا برای همیشه نابود و پراکنده شوند. بعدها گروهی کوچک از آنان باقی ماندند که «سامریان» (منسوب به سامره، مرکز حکومت شمالی) خوانده میشدند. (45) گاه از سامریان به عنوان فرقهای یهودی یاد میشود که تا زمان ظهور حضرت عیسی (علیهالسلام) میزیستهاند. این فرقه معبد اورشلیم را قبول نداشته، از «کتاب مقدس» تنها نسخهای خاص از تورات را پذیرفته بودند.
سرنوشت کشور جنوبی نیز چندان بهتر از کشور شمالی نبود. آن کشور کوچک پس از کشمکشها و اشغالشدنهای متعدد، سرانجام در سال 586 قبل از میلاد به دست «بُختُنصّر»، پادشاه بابل، به اشغال درآمد. پس از آن، معبد سلیمان و شهر اورشلیم ویران گشت و قوم اسرائیل به اسارت به بابل برده شدند که به «اسارت بابلی» معروف است.
کتاب دوم تواریخ ایام درباره علت اسارت قوم و تخریب معبد میگوید:
تمام رهبران، کاهنان و مردم یهودا از اعمال قبیح قومهای بتپرست پیروی کردند و به این طریق خانه مقدس خداوند را در اورشلیم نجس ساختند. خداوند، خدای اجدادشان، انبیای خود را یکی پس از دیگری فرستاد تا به ایشان اخطار نمایند؛ زیرا بر قوم و خانه خود شفقت داشت، ولی بنیاسرائیل انبیای خدا را مسخره کرده، به پیام آنها گوش ندادند و به ایشان اهانت نمودند؛ تا اینکه خشم خداوند بر آنها افروخته شد، به حدی که دیگر برای قوم چارهای نماند.
بنابراین، خداوند پادشاه بابل را بر ضدّ ایشان برانگیخت و تمام مردم یهودا را به دست او تسلیم کرد. او به کشتار مردم یهودا پرداخت و به پیرو جوان، دختر و پسر رحم نکرد و حتی وارد خانه خدا شد و جوانان آنجا را نیز کشت. پادشاه بابل اشیای قیمتی خانه خدا را، از کوچک تا بزرگ، همه را برداشت و خزانه خانه خداوند را غارت نمود و همراه گنجهای پادشاه و درباریان به بابل برد. سپس، سپاهیان او خانه خدا را سوزاندند؛ حصار اورشلیم را منهدم کردند؛ تمام قصرها را آتش کشیدند و تمام اسباب قیمتی آنها را از بین بردند. آنانی که زنده ماندند، به بابل به اسارت برده شدند (46) و تا به قدرت رسیدن حکومت پارس اسیر پادشاه بابل و پسرانش بودند. (47)
پینوشتها:
1- سفر خروج، 1: 6-22.
2- ر. ک. بی ناس، جان، همان، ص 490؛ ابا ابان، همان، ص 11.
3- ر. ک. ابا ابان، همان، ص 11-12.
4- ر. ک. بی ناس، جان، همان، ص 490-491.
5- ر. ک. سفر خروج، 2: 1-10.
6- ر. ک. همان، 3: 1-10.
7- ر. ک. همان، بابهای چهارم تا پانزدهم.
8- ر. ک. سفر تثنیه، 26: 16-19.
9- ر. ک. همان، 28: 9-20.
10- ر. ک. همان، 4: 25-27.
11- ر. ک. سفر اعداد، باب 14.
12- ر. ک. همان، باب 72.
13- ر. ک. سفر تثنیه، باب 34.
14- ر. ک. سفر خروج باب بیستم و سفر تثنیه، باب 34.
15- تثنیه، 4: 35.
16- همان، 4: 39.
17- خروج، 34: 5-6.
18- ر. ک. تثنیه 18: 18-19.
19- ر. ک. راب، أ. کهن، همان، ص 363.
20- سفر خروج، 23: 1-9.
21- ر. ک. لوی، حبیب، «احکام و مقررات حضرت موسی»، تهران، بینا، 7531، فصل 4-51.
22- ابا ابان، همان، ص 29.
23- ر. ک. لوی، حبیب، همان، ج 1، ص 39.
24- ر. ک. همان، ص 39 و 44.
25- یوشع، 1: 1-8.
26- همان، 23: 14-16.
27- اول سموئیل، باب هشتم.
28- ر. ک. لوی، حبیب، « تاریخ یهود ایران»، همان، ج2، ص 55-56.
29- ر. ک. اول سموئیل، باب دهم.
30- ر. ک. همان، باب 11 تا 31.
31- منظور از اسباط بنیاسرائیل طویف دوازدهگانه بنیاسرائیل است که اصل آنها به فرزندان حضرت یعقوب باز میگردد. از فرزندان یعقوب نام «لاوی» در میان اسباط دوازدهگانه نیست. چراکه او کاهن قوم بود و فرزندانش بین اسباط دیگر برای انجام امور دینی پراکنده بودند. همچنین، نام یوسف هم نیست، اما نام دو پسر یوسف وجود دارد.
32- ر. ک. دوم سموئیل، باب 1 تا 5.
33- ر. ک. همان، باب 11 و 12.
34- اول پادشاهان، 2: 2-4.
35- همان، 6: 3-14.
36- ر. ک. همان، باب 10.
37- ر. ک. همان، باب 5 تا 9.
38- ر. ک. همان، 9: 3-9.
39- همان، 11: 9-13.
40- مطابق کتاب داوران سبط بنیامین جلوتر توسط اسباط دیگر قتلعام شده بود و تنها تعداد بسیار اندکی از آنان باقیمانده بود و بنابراین، به حساب نمیآمد؛ به همین جهت، در فقرهای که پیشتر ذکر شد، سخن از یک سبط به میان آمده بود.
41- ر. ک. همان، باب 12.
42- ر. ک. ابا ابان، همان، ص 47.
43- ر. ک. لوی، حبیب، تاریخ یهود ایران، همان، ج 1، ص 76.
44- ر. ک. دوم پادشاهان، باب 17.
45- ر. ک. ابا ابان، همان، ص 58.
46- ر. ک. ابا ابان، همان، ص 74.
47- کتاب دوم تواریخ ایام، 36: 14-20.
منبع مقاله :
سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم؛ (1394)، ادیان زنده جهان (غیر از اسلام)، قم: انتشارات کتاب طه، چاپ اول.