تحقیقات جدید علمی دانشمندان در زمینه های باستان شناسی (Archaeology) جامعه شناسی (Sociology) و مردم شناسی (Anthropology) ثابت کرده است که دین و مذهب،یکی از کهن ترین علایق بشری بوده است و هیچ گاه، بشر، بدون دین نبوده است; هر چندمظاهر و جلوه های بروز و ظهور آن، متفاوت بوده است، و به صور گوناگون «طبیعت پرستی » و «روح پرستی » و «بت پرستی » و «توحید» نمودار گردیده است. گفته شده است که کریستوفر ماینرز (2) (1747-1810 میلادی) که آثار انتقادی ارج مندی درباب تاریخ عمومی ادیان نوشته است یکی از نخستین محققان جدید بوده که تایید کرده که هرگز قومی بدون دین وجود نداشته است. وی، بر آن بود که دین، درسرشت انسان، سرشته است(3).رابرت.ا. هیوم، در این باره می گوید:«در تاریخ بشر، هرگز حتی قبیله ای وجود نداشته که به گونه ای دین نداشته باشد،حتی بوته کاران نواحی مرکزی استرالیا و هندی های پاتاگوینا که دارای پست ترین اشکال موجود زندگی بشر هستند نیز به نوعی به عالم ارواح اعتقاد داشته و به صورتی، مشغول پرستش می باشند. در قدیم ترین آثار باستانی ای که از بشر متمدن به دست آمده، نظیر آن چه در اهرام مصر و یا متون اولیه وداهای هند به چشم می خورد،اعتقادات و آرزوها و اعمال دینی، آشکارا وجود دارد. (4) جامعه شناسان وانسان شناسان در قرون گذشته از انسان به عنوان هوموارکتوس (انسان مستوی القامه) وهوموفابریگوس (انسان ابزار ساز) و هوموپولیتیکوس (انسان سیاست ورز) سخن می گفتند، امروزه از انسان به عنوان هومورلیجوس (انسان دین ورز) هم سخن می گویند،چرا که براساس جدیدترین پژوهش های جامعه شناختی، چه در جوامع توسعه نیافته و چه در جوامع توسعه یافته از نظر علم و صنعت، بیش از نودوپنج درصد انسان ها به وجودخداوند ایمان دارند.(5)عقل و فطرت دو سرچشمه ی دین گرایی انساناز نظر فلاسفه ی الهی و روان شناسان دین باور، سرچشمه ی دین گرایی انسان، عقل و فطرت او است;زیرا، بشر در نخستین مراحل آگاهی خویش، از واقعیت خود و اشیای پیرامون خودآگاه می شود و رابطه ی خود را با اشیا و رابطه ی فی مابین اشیا را درک می کند و این ادراک اندیشه ی نیازمندی عمومی واقعیت هایی را که شناخته است، پدید می آورد وازاین رهگذر، ذهن او متوجه موجودی می شود که برآورنده ی نیاز سایر موجودات است (6).از طرفی، تحقیقات روان شناسان در زمینه ی روان ناخود آگاه بشر، این حقیقت راروشن ساخت که «حس دینی » یکی از عناصر اولیه ی ثابت و طبیعی روح انسانی واصلی ترین و ماهوی ترین قسمت آن است و به هیچ یک از رویدادهای دیگر قابل تبدیل نیست. بلکه نحوه ی ادراک فطری، ورای عقل است و یکی از چشمه های آن از ژرفای روان ناخودآگاه فوران می کند، و نسبت به مفاهیم زیبایی (مربوط به هنر) و نیکی (مربوطبه اخلاق) و راستی (مربوط به علم)، مفهوم دینی -یابه عبارت دیگر مفهوم مقدس مقوله ی چهارمی است که دارای همان اصالت و استقلال سه مفهوم دیگر است (7) .
ویلیام جیمز (1842-1910 میلادی) روان شناس معروف آمریکایی درباره ی ریشه ی فطری مذهب می گوید:
مایه ی اولیه مفهومات مذهبی، از اعتقادات قلبی سرچشمه می گیرد و سپس فلسفه واستدلال های تعقلی، آن مفهومات را تحت نظم و فرمول در می آورند، آن چه به این ساختمان، استحکام و اطمینان می دهد، از اعماق قلب بیرون می آید و آن چه به آن سرو صورت می بخشد، کار مهندس عقل و منطق است.
فطرت و قلب، جلو می رود و عقل به دنبال، او را همراهی می کند(8).
مطالب و نظریات قابل نقل و بحث در این باره بسیار است که در فرصتی دیگر یادآورخواهیم شد.
سیانتیسم و دین زدایی
در طول تاریخ تفکر و تمدن بشری، قرن نوزدهم میلادی به عنوان عصر مبارزه با دین ویا احساس بی نیازی از دین و به اصطلاح «عصرسیانتیسم (9) » مشهور است. این جریان فکری،از قرن هجدهم که آن را عصر عقل (10) و روشن گری (11) نامیده اند آغاز شد. این نهضت فکری، در کشورهای مختلف، چهره های گوناگون داشت، ولی عناصر مشترک آن عبارت بودند از:
1 طبیعت، دستگاهی است جبری و خود استوار، که کار و کردارش باید بر حسب نیروهای طبیعی تبیین شود.
2 خداوند، در حد یک فرضیه، قابل بحث بود که بعضی به عنوان فرض معقول از آن دفاع می کردند، و دیگران آن را به عنوان عقیده ی جزمی بی پایه ای که ساخته وپرداخته کلیسا است، تخطئه می کردند.
3 اطمینان به کمال پذیری انسان و نیل به جامعه ی دلخواه، به مدد کاربرد علم در همه ی شئون زندگی(12).
البته در اروپای قرن هیجدهم، بسیاری بودند که هنوز به مفاهیم سنتی دینی اذعان داشتند، ولی نظرگاه متمایز و در واقع صفت ممیزه ی رهبران فکری روشن گری، همانا«شریعت عقل » (Rational religion) [دین عقلانی] بود که رشد و غلبه و افول اش را می توان در سه مرحله، پی جویی کرد:
1 شریعت، عقل و وحی را، دو طریقه ی بدیل یا علی البدل می شمردند که هر دو به حقایق بنیادی یگانه ای منتهی می شوند.
2 خدا پرستی طبیعی ( دئیسم) رونق داشت و الهیات طبیعی جانشین وحی تلقی گردید.
3 انواع صور دینی، مورد شک و انکار قرار گرفت، چنان که هولباخ (1723-1789)منکر خدا و اختیار و بقای روح بود و ماده را قائم به ذات می دانست و می گفت فقططبیعت سزاوار پرستش است.(13)
اگوست کنت و قانون مراحل سه گانه
اگوست کنت Auguste conte (1798-1857) جامعه شناس معروف فرانسوی در قرن نوزدهم میلادی در باب تاریخ تفکر بشر، نظریه ای را ابراز داشت که طبق آن، دین، مربوط به مرحله ی کودکی فکری بشر می باشد، دورانی که هنون عقل و خرد بشر به کار نیفتاده بود، و تنها ازطریق خیال و وهم به تحلیل حوادث جهان می پرداخت. دین، زاییده ی همین ضعف وناتوانی فکری بشر بوده است که از طبیعت پرستی آغاز شده و به شرک و بت پرستی گراییده و سرانجام در شکل توحید نمودار شده است. (14) فیلسوفان و متکلمان الهی،«قانون حالات سه گانه ی » اگوست کنت را نقد کرده و یادآور شده اند که تفکیک این مراحل سه گانه از نظر تاریخی، واقع بینانه نیست.
اولا; بسیاری از ادیان، در مراحل پس از رشد تفکر عقلانی و فلسفی پدید آمده اند،مثلا دین ابراهیم(ع) پس از دوران شکوفایی فلسفه در هند و مصر و کلدان ظاهرگردیده و دین عیسی(ع) و محمد(ص) پس از شکوفایی فلسفه یونان و اسکندریه پدیدآمدند. (15) و ثانیا; این سه مرحله، گاهی در عصر واحد و حتی در یک شخص تحقق می یابند، چنان که مردم ابتدایی در تبیین انعکاس صوت که علت آن دیده نمی شد به پروردگاری توسل می جستند و ضمنا سقوط اجسام را نیز به ثقل (سنگینی) تعلیل می کردند. و در دوران مابعدالطبیعه، ارسطو و آلبرتوس کبیر در یک حال، هم اهل مشاهده بودندو هم اهل مابعدالطبیعه، و نیز غالب دانشمندان عصر جدید علمی،مانند دکارت، لایب نیتس ، نیوتن، آمپر، پاستور و… هم دین دار بودند و هم اهل مابعدالطبیعه. در عصر حاضر، همپای رشد علوم طبیعی، مابعدالطبیعه نیز رونق تازه یافته است. (16) و ثالثا; آن چه بعضی ها گفته اند که «یکتا پرستی، در نتیجه ی ضعف شرک به وجود آمد.»، کاملا نادرست است، بلکه قضیه، به کلی بر عکس آن است. دربدو امر، بشر، با عقل سلیم اش به وجود خدای یگانه و بی همتا قایل بوده که هم انسان و هم سایر کائنات را خلق کرده است، سپس این عقیده صحیح، تحریف شده واقسام مختلف کفر و شرک از قبیل حیوان پرستی، عقیده به طلسمات، عبادت طبیعت،بت پرستی ( یعنی پرستش مصنوعات بشری)،… به وجود آمده و شیوه ی این عقایدنادرست، منجر به انکار وجود خدا شده است.(17)
پوزیتیویسم منطقی و نفی متافیزیک
پوزیتیویسم منطقی (Logical positivism) نامی است که ا.ا. بلومبرگ و هربرت فایگل در سال 1931 میلادی به مجموعه ای از افکار که حلقه ی وین پیش نهاده بود، داده بودند. نام های مترادف دیگری که بر این نحله، اطلاق می شد عبارت اند از: اصالت تجربه ی همساز، اصالت تجربه ی منطقی، اصالت تجربه ی علمی، پوزیتیویسم منطقی نوین.
پوزیتیویست های منطقی، خود را دنبال گیران یک سنت اصالت تجربه ی قرن نوزدهمی وینی که پیوند نزدیکی با اصالت تجربه ی بریتانیایی داشته و اوج اش را درتعالیم ضد متافیزیکی و علم گرایانه ی ارنست ماخ پیموده می شمردند.
حلقه ی وین، اصل تحقیق پذیری را که بر وفق آن، معنای یک قضیه همانا روش به تحقیق رساندن آن است -یعنی یک قضیه عبارت است از مجموعه ای از تجارت که کلابرابر است با صدق آن- به ویتگنشتاین نسبت می داد.
پوزیتیویست ها، مابعدالطبیعه را طرد و تخطئه می کردند، چرا که می گفتند احکام اش فاقد معنا است; زیرا، هیچ طریقه ی ممکنی برای آن که در تجربه، به تحقیق برسد،ندارد. آنان، متافیزیک را، مهمل و فاقد معنا می شمردند و بر آن بودند که گزاره های متافیزیک، نه صادق اند و نه کاذب، بلکه یکسره تهی از دلالت اند. از نظرآنان، احکام ارزشی اخلاقی، در قلمرو مابعدالطبیعه ی متعالیه قرار دارد و از آن روی که فاقد معنا است باید رد شود. (18) در نقد پوزیتیویسم منطقی به این گفتاراستوار پوپر بسنده می کنیم که:
مثبت گران، از شوق نابود کردن مابعدالطبیعه، علم طبیعی را هم با آن نابودمی کنند; چه، قوانین علمی نیز نمی تواند منطقا به گزاره های عنصری تجربه، تحویل پیدا کند. اگر ملاک معنا داری ویتگلنستاین به صورتی استوار به کار گرفته شود،آن قوانین طبیعی را به عنوان بی معنا، طرد می کند که جست وجو برای دست یافتن به آن ها، به گفته ی اینشتین «وظیفه ی عالی هر دانشمند، فیزیک است »، آن ها را هرگزنمی توان به عنوان گزاره های اصیل یا مشروع پذیرفت. (19)
عصر جدید و رواج دین گرایی
عصر ما، عصر بازنگری و بازگشت به دین است. دو قائمه ی بزرگ مادیگری ومادی نگری، یعنی پوزیتیویسم (در زمینه ی اندیشه و علم) و مارکسیسم -کمونیسم (درزمینه ی عمل و اقتصاد و جامعه گردانی) شکست خورده است و برای بشریت رنج دیده امروز، مجال تامل در معنویات و بازگشت به سنت های مینوی -که جامع ترین مصداق آن، دین است- فراهم گردیده است که غیر از کشور ما ایران، نمونه های دیگر آن رادر جمهوری های سابق شوروی و ژاپن و کشورهای دیگر، حتی در غرب پیشرفته، می توانیم مشاهده کنیم. یکی از رخدادهای نیک، در قرن بیستم، این بود که دانشمندان بزرگی چون پوانکاره، ادینگتون، ماکس پلانک، اینشتین، هایزنبرگ،… در عین این که مجذوب پوزیتیویسم نشدند، شخصا دین دار یا به نوعی معتقد به حقایق دینی بودند و این امر برای عامه ی مردم -که پیشرفت علمی را با دین و دیانت مخالف می دانستندمایه ی تامل و عبرت بود.
امروزه، دین پژوهی، به شیوه ی علمی و با استفاده از روش های مقبول در علوم اجتماعی و علوم انسانی و حتی علوم طبیعی، جزو پیشرفته ترین تحقیقات و رشته های آکادمیک است. آثار دینی و دین پژوهی که در غرب انتشار می یابد، حجم و تنوع معتنابهی دارد و به سه زبان عمده غرب، یعنی انگلیسی، فرانسه، آلمانی، سالانه حدود دو هزار عنوان کتاب، اعم از مرجع و عادی – قطع نظر از نشریه های بسیار- دراین زمینه منتشر می گردد (20) .
آینده ی تمدن اروپایی که از زمان رنسانس تا قرن نوزدهم به نظر، طلایی می آمدواروپاییان، فقط تمدن خود راتمدن مطلق می پنداشتند، جلا و درخشش خود را تا حدی از دست داد و افق آن با ابرهای تیره پوشیده شده است. متفکری آلمانی به نام اشپنگلر (Spengler) در اوج قدرت تمدن اروپایی، انحطاط آن را پیشگویی کرد. کتاب افول غرب او، در بدو امر، مردم را بیش از هر چیز به هیجان آورده و متعجب ساخت،لکن پس از جنگ بین الملل اول، پس از کشتار میلیون ها نفر اروپایی با قساوت وخون خواری، متفکران بسیاری در اروپا گفتار اشپنگلر و امثال او را جدی تر گرفته وایمان خود را نسبت به آینده ی طلایی تمدن خود، از دست دادند.
در قرن نوزدهم، بی دینی مد بود و بت بزرگ قرن، «ترقی » و افکاری نظایر آن بود.
بهشت ملکوتی ادیان، به آینده ای دنیوی مبدل شده بود، چنان که به وضوح در افکارکمونیسم دیده می شد. با فاجعه ی جنگ، این بت، نزد خواص و متفکران غربی شکست وگرچه فورا همگی به پرستش خداوند متعال باز نگشتند، ولی دست کم، دیگر فشار محیطی خفقان آور، اشخاص فکور را به پیروی از یک فلسفه ی مادی و مبدل ساختن سعادت معنوی انسان به یک رفاه صرفا مادی، مجبور نمی کرد. نظر صرفا مادی، در فلسفه های سیاسی و اقتصادی باقی ماند، لکن در مجامع علمی، جو فکری، کاملا دگرگون شد،مخصوصا که در علوم طبیعی نیز انحصار نظر مکانیکی «فیزیک نیوتنی » با آمدن «فیزیک هسته ای » و «نسبیت » درهم شکسته شده بود و بحث های فلسفی و دینی، درمحیطی آزادانه تر، حتی بین دانشمندان طبیعی، در می گرفت.
شاید بهترین نشانه این تغییر، در گرایش گروهی از بزرگ ترین شعرای این عصر به دین و طرف داری از افکار دینی است. دو شاعر بزرگ انگلیسی زبان، تی.اس.الیوت (T.S.ELiot) وو.ه .ادن (W.H . Auden) هر دو سخت متدین اند. در ادبیات فرانسه نیز شخصیت هایی مانندبودلر (Baudelaire) و موریاک (Mauriac) و کلودل (Claudel) زنده بودن موضوع های دینی را به معاصران خود یاد آور شدند.
در تاریخ نیز به سرعت نظریه ی «ترقی » که از قرن هجدهم محور تمام تفکرات تاریخی بود جای خود را به نظریات ادواری و افکار دیگر، درباره ی تاریخ داد وتوین بی (Toynbee) در اثر عظیم خود، مطالعه ای درباره تاریخ، تصور مردم مغرب زمین درباره ی تاریخ خودشان، را سخت مورد انتقاد قرار داد، و امکان انحطاط وحتی انحلال تمدن هایی را که ارزش معنوی خود را از دست داده، خاطرنشان ساخت.
در محافل دانشگاهی برای اولین بار پس از قرون وسطا، دین و مطالعات دینی،آبرومند شد و احترام دیرین خود را تا حدی بازیافت. توجه خاصی که در پنجاه سال اخیر به میراث قرون وسطایی مغرب زمین و نیز ادیان آسیایی معطوف شده است، باتوجه بیش تر به دین و حکمت و عرفان رابطه ی مستقیم دارد.
بنابراین، قرن بیستم، دوره ای است که در آن، در اثر از بین رفتن ایمان مطلق تمدن اروپایی به مادیات و ارزش های مادی تمدن جدید، تا حدی، محیط مساعدتری جهت ترویج دین به وجود آمده است. هر اندازه انقلاب اروپاییان بر ضد تمدن مادی وصنعتی، افزایش می یابد و حتی به صورت نهضت هیپی ها و جز آن، با تاروپود اجتماع صنعتی و مادی مغرب زمین به مخالفت می پردازد، اهمیت دین و پیامی که حاصل آن است، روشن تر می شود.
و چون مسیحیت غربی، بسیاری از حقایق خود را فراموش کرده است و به جای این که راهی کاملا مشخص و مجرد از افکار متداول امروزی ارایه دهد، خود را تسلیم مدهای فکری روز کرده است. بسیاری از اشخاص فکور در مغرب زمین، در جست وجوی ادیان وحکمت های شرقی هستند، ولی بسیاری از شرقی ها که تازه متجدد شده وبه بی دینی گراییده اند، در مقابل این جنبه از تمدن جدید مبهوت شده و نمی توانند سبب آن رادرک کنند; علت آن، این است که هنوز آن ها به اندازه ی کافی با تمدن جدید، ازلحاظ فکری، آشنایی ندارند و فشارهای روحی و نفسانی بشر جدید را احساس نمی کنند.
آن ها، هنوز، میراث خوار معنویت اجداد خود هستند، در عین حال که به استهزای آنان می پردازند.
حاصل آن که امروز، در مغرب زمین که زادگاه تفکر ضد دینی و لاادری گری ومادی گری جدید بوده است بسیاری از خواص و دانشمندان و دانشجویان، علاقه ی وافری به دین دارند و فعالیت های دینی، چه از لحاظ چاپ و نشر کتاب و چه دروس و مجامع بحث و جز آن، خیلی بیش از سال های اخیر، رایج است، در حالی که قاطبه ی مردم،مخصوصا در شهرهای بزرگ، با شک و تردید و بی دینی و یاس و ناامیدی دست و پنجه نرم می کنند. به قول یکی از فیزیک دانان معروف این قرن، فان وایتزکر (Von Weitzacker) :
«روزی بود که جامعه ی غربی، متدین بود و چند نفر فیلسوف و عالم می توانستند درشک به سر برند، امروز جامعه شکاک شده و دانشمندان اندک از این وضع بیم و هراس دارند. (21) وضع دین، در این قرن، چنین است. «بت های تمدن جدید، شکسته و تشنگی انسان ها برای معنویات هنوز باقی است و فلسفه ها و علما و اختراعات می آیند ومی روند، ولی پیام دین در جای خود باقی مانده است; زیرا منشا دین، حقیقت لایتغیرالهی، و مخاطب دین، فطرت تغییر ناپذیر بشر است. تا لحظه ای که موجودی به نام انسان بر روی زمین زندگی کند آن چه از عالم قدس سرچشمه می گیرد، دارای عطری است که همیشه به مشام مطبوع است و هیچ گاه کهنه نمی شود. پس باید هم صدا با مولوی بگوییم:
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
پی نوشت ها:
1- تاکنون، سه مقاله درباره کلیات دین شناسی با عنوان درآمدی بر دین پژوهی ش 13، صص 59-90; و سرچشمه دین، کاربردها و عنصر مشترک ادیان ش 14، صص 51-70;و ضرورت و رسالت دین، ش 15، صص 59-75 در پیام حوزه آورده شده است.
2- Christopher Meiners.
3- دین پژوهی، دفتر نخست، ص 122. مقاله ی دین پژوهی سیمورکین واریک شاب، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی.
4- ادیان زنده جهان، رابرت .ا.هیوم، ترجمه ی دکتر عبدالرحیم آگاهی ، صص 17-18.
5- تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی، نوشته ی رونالد اینگلهارت، ترجمه ی مریم وتر، ص 216. به نقل از فرهنگ و دین، پیش گفتار، ص 7.
6- المیزان، ج 8، ص 349.
7- حس دینی یا بعد چهارم روح انسانی، تانگی دو کنتن (Tanneguy de quenetain) ،ترجمه ی مهندس علیقلی بیانی، صص 16-17.
8- دین و روان، ویلیام جیمز، ترجمه ی مهدی قائنی، ص 57.
9- The Age of Scientism
10- The Age of Reason.
11- Enlightenment
12- علم و دین، ایان باربور، ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی، ص 71.
13- همان، صص 74-77.
14- فلسفه ی عمومی. پل فولکیه، ترجمه ی دکتر یحیی مهدوی، ص 157.
15- المیزان، ج 1، ص 424; مدخل و درآمد علم کلام، علی ربانی گلپایگانی، صص 179-181.
16- فلسفه ی عمومی، ص 163.
17- اثبات وجود خدا، جان کلوور مونسما، ترجمه ی احمد آرام، ص 13.
18- ر.ک پوزیتیویسم منطقی (مجموعه مقالات) بهاءالدین خرمشاهی، صص 3-12; رساله ی وین، دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی.
19- منطق اکتشاف علمی، کارل پوپر، ترجمه ی احمد آرام، ص 40.
20- فرهنگ و دین، پیش گفتار، صص 12-13.
21- معارف اسلامی در جهان معاصر، سید حسین نصر، صص 252-258.
پدیدآورنده: علی ربانی گلپایگانی
ویلیام جیمز (1842-1910 میلادی) روان شناس معروف آمریکایی درباره ی ریشه ی فطری مذهب می گوید:
مایه ی اولیه مفهومات مذهبی، از اعتقادات قلبی سرچشمه می گیرد و سپس فلسفه واستدلال های تعقلی، آن مفهومات را تحت نظم و فرمول در می آورند، آن چه به این ساختمان، استحکام و اطمینان می دهد، از اعماق قلب بیرون می آید و آن چه به آن سرو صورت می بخشد، کار مهندس عقل و منطق است.
فطرت و قلب، جلو می رود و عقل به دنبال، او را همراهی می کند(8).
مطالب و نظریات قابل نقل و بحث در این باره بسیار است که در فرصتی دیگر یادآورخواهیم شد.
سیانتیسم و دین زدایی
در طول تاریخ تفکر و تمدن بشری، قرن نوزدهم میلادی به عنوان عصر مبارزه با دین ویا احساس بی نیازی از دین و به اصطلاح «عصرسیانتیسم (9) » مشهور است. این جریان فکری،از قرن هجدهم که آن را عصر عقل (10) و روشن گری (11) نامیده اند آغاز شد. این نهضت فکری، در کشورهای مختلف، چهره های گوناگون داشت، ولی عناصر مشترک آن عبارت بودند از:
1 طبیعت، دستگاهی است جبری و خود استوار، که کار و کردارش باید بر حسب نیروهای طبیعی تبیین شود.
2 خداوند، در حد یک فرضیه، قابل بحث بود که بعضی به عنوان فرض معقول از آن دفاع می کردند، و دیگران آن را به عنوان عقیده ی جزمی بی پایه ای که ساخته وپرداخته کلیسا است، تخطئه می کردند.
3 اطمینان به کمال پذیری انسان و نیل به جامعه ی دلخواه، به مدد کاربرد علم در همه ی شئون زندگی(12).
البته در اروپای قرن هیجدهم، بسیاری بودند که هنوز به مفاهیم سنتی دینی اذعان داشتند، ولی نظرگاه متمایز و در واقع صفت ممیزه ی رهبران فکری روشن گری، همانا«شریعت عقل » (Rational religion) [دین عقلانی] بود که رشد و غلبه و افول اش را می توان در سه مرحله، پی جویی کرد:
1 شریعت، عقل و وحی را، دو طریقه ی بدیل یا علی البدل می شمردند که هر دو به حقایق بنیادی یگانه ای منتهی می شوند.
2 خدا پرستی طبیعی ( دئیسم) رونق داشت و الهیات طبیعی جانشین وحی تلقی گردید.
3 انواع صور دینی، مورد شک و انکار قرار گرفت، چنان که هولباخ (1723-1789)منکر خدا و اختیار و بقای روح بود و ماده را قائم به ذات می دانست و می گفت فقططبیعت سزاوار پرستش است.(13)
اگوست کنت و قانون مراحل سه گانه
اگوست کنت Auguste conte (1798-1857) جامعه شناس معروف فرانسوی در قرن نوزدهم میلادی در باب تاریخ تفکر بشر، نظریه ای را ابراز داشت که طبق آن، دین، مربوط به مرحله ی کودکی فکری بشر می باشد، دورانی که هنون عقل و خرد بشر به کار نیفتاده بود، و تنها ازطریق خیال و وهم به تحلیل حوادث جهان می پرداخت. دین، زاییده ی همین ضعف وناتوانی فکری بشر بوده است که از طبیعت پرستی آغاز شده و به شرک و بت پرستی گراییده و سرانجام در شکل توحید نمودار شده است. (14) فیلسوفان و متکلمان الهی،«قانون حالات سه گانه ی » اگوست کنت را نقد کرده و یادآور شده اند که تفکیک این مراحل سه گانه از نظر تاریخی، واقع بینانه نیست.
اولا; بسیاری از ادیان، در مراحل پس از رشد تفکر عقلانی و فلسفی پدید آمده اند،مثلا دین ابراهیم(ع) پس از دوران شکوفایی فلسفه در هند و مصر و کلدان ظاهرگردیده و دین عیسی(ع) و محمد(ص) پس از شکوفایی فلسفه یونان و اسکندریه پدیدآمدند. (15) و ثانیا; این سه مرحله، گاهی در عصر واحد و حتی در یک شخص تحقق می یابند، چنان که مردم ابتدایی در تبیین انعکاس صوت که علت آن دیده نمی شد به پروردگاری توسل می جستند و ضمنا سقوط اجسام را نیز به ثقل (سنگینی) تعلیل می کردند. و در دوران مابعدالطبیعه، ارسطو و آلبرتوس کبیر در یک حال، هم اهل مشاهده بودندو هم اهل مابعدالطبیعه، و نیز غالب دانشمندان عصر جدید علمی،مانند دکارت، لایب نیتس ، نیوتن، آمپر، پاستور و… هم دین دار بودند و هم اهل مابعدالطبیعه. در عصر حاضر، همپای رشد علوم طبیعی، مابعدالطبیعه نیز رونق تازه یافته است. (16) و ثالثا; آن چه بعضی ها گفته اند که «یکتا پرستی، در نتیجه ی ضعف شرک به وجود آمد.»، کاملا نادرست است، بلکه قضیه، به کلی بر عکس آن است. دربدو امر، بشر، با عقل سلیم اش به وجود خدای یگانه و بی همتا قایل بوده که هم انسان و هم سایر کائنات را خلق کرده است، سپس این عقیده صحیح، تحریف شده واقسام مختلف کفر و شرک از قبیل حیوان پرستی، عقیده به طلسمات، عبادت طبیعت،بت پرستی ( یعنی پرستش مصنوعات بشری)،… به وجود آمده و شیوه ی این عقایدنادرست، منجر به انکار وجود خدا شده است.(17)
پوزیتیویسم منطقی و نفی متافیزیک
پوزیتیویسم منطقی (Logical positivism) نامی است که ا.ا. بلومبرگ و هربرت فایگل در سال 1931 میلادی به مجموعه ای از افکار که حلقه ی وین پیش نهاده بود، داده بودند. نام های مترادف دیگری که بر این نحله، اطلاق می شد عبارت اند از: اصالت تجربه ی همساز، اصالت تجربه ی منطقی، اصالت تجربه ی علمی، پوزیتیویسم منطقی نوین.
پوزیتیویست های منطقی، خود را دنبال گیران یک سنت اصالت تجربه ی قرن نوزدهمی وینی که پیوند نزدیکی با اصالت تجربه ی بریتانیایی داشته و اوج اش را درتعالیم ضد متافیزیکی و علم گرایانه ی ارنست ماخ پیموده می شمردند.
حلقه ی وین، اصل تحقیق پذیری را که بر وفق آن، معنای یک قضیه همانا روش به تحقیق رساندن آن است -یعنی یک قضیه عبارت است از مجموعه ای از تجارت که کلابرابر است با صدق آن- به ویتگنشتاین نسبت می داد.
پوزیتیویست ها، مابعدالطبیعه را طرد و تخطئه می کردند، چرا که می گفتند احکام اش فاقد معنا است; زیرا، هیچ طریقه ی ممکنی برای آن که در تجربه، به تحقیق برسد،ندارد. آنان، متافیزیک را، مهمل و فاقد معنا می شمردند و بر آن بودند که گزاره های متافیزیک، نه صادق اند و نه کاذب، بلکه یکسره تهی از دلالت اند. از نظرآنان، احکام ارزشی اخلاقی، در قلمرو مابعدالطبیعه ی متعالیه قرار دارد و از آن روی که فاقد معنا است باید رد شود. (18) در نقد پوزیتیویسم منطقی به این گفتاراستوار پوپر بسنده می کنیم که:
مثبت گران، از شوق نابود کردن مابعدالطبیعه، علم طبیعی را هم با آن نابودمی کنند; چه، قوانین علمی نیز نمی تواند منطقا به گزاره های عنصری تجربه، تحویل پیدا کند. اگر ملاک معنا داری ویتگلنستاین به صورتی استوار به کار گرفته شود،آن قوانین طبیعی را به عنوان بی معنا، طرد می کند که جست وجو برای دست یافتن به آن ها، به گفته ی اینشتین «وظیفه ی عالی هر دانشمند، فیزیک است »، آن ها را هرگزنمی توان به عنوان گزاره های اصیل یا مشروع پذیرفت. (19)
عصر جدید و رواج دین گرایی
عصر ما، عصر بازنگری و بازگشت به دین است. دو قائمه ی بزرگ مادیگری ومادی نگری، یعنی پوزیتیویسم (در زمینه ی اندیشه و علم) و مارکسیسم -کمونیسم (درزمینه ی عمل و اقتصاد و جامعه گردانی) شکست خورده است و برای بشریت رنج دیده امروز، مجال تامل در معنویات و بازگشت به سنت های مینوی -که جامع ترین مصداق آن، دین است- فراهم گردیده است که غیر از کشور ما ایران، نمونه های دیگر آن رادر جمهوری های سابق شوروی و ژاپن و کشورهای دیگر، حتی در غرب پیشرفته، می توانیم مشاهده کنیم. یکی از رخدادهای نیک، در قرن بیستم، این بود که دانشمندان بزرگی چون پوانکاره، ادینگتون، ماکس پلانک، اینشتین، هایزنبرگ،… در عین این که مجذوب پوزیتیویسم نشدند، شخصا دین دار یا به نوعی معتقد به حقایق دینی بودند و این امر برای عامه ی مردم -که پیشرفت علمی را با دین و دیانت مخالف می دانستندمایه ی تامل و عبرت بود.
امروزه، دین پژوهی، به شیوه ی علمی و با استفاده از روش های مقبول در علوم اجتماعی و علوم انسانی و حتی علوم طبیعی، جزو پیشرفته ترین تحقیقات و رشته های آکادمیک است. آثار دینی و دین پژوهی که در غرب انتشار می یابد، حجم و تنوع معتنابهی دارد و به سه زبان عمده غرب، یعنی انگلیسی، فرانسه، آلمانی، سالانه حدود دو هزار عنوان کتاب، اعم از مرجع و عادی – قطع نظر از نشریه های بسیار- دراین زمینه منتشر می گردد (20) .
آینده ی تمدن اروپایی که از زمان رنسانس تا قرن نوزدهم به نظر، طلایی می آمدواروپاییان، فقط تمدن خود راتمدن مطلق می پنداشتند، جلا و درخشش خود را تا حدی از دست داد و افق آن با ابرهای تیره پوشیده شده است. متفکری آلمانی به نام اشپنگلر (Spengler) در اوج قدرت تمدن اروپایی، انحطاط آن را پیشگویی کرد. کتاب افول غرب او، در بدو امر، مردم را بیش از هر چیز به هیجان آورده و متعجب ساخت،لکن پس از جنگ بین الملل اول، پس از کشتار میلیون ها نفر اروپایی با قساوت وخون خواری، متفکران بسیاری در اروپا گفتار اشپنگلر و امثال او را جدی تر گرفته وایمان خود را نسبت به آینده ی طلایی تمدن خود، از دست دادند.
در قرن نوزدهم، بی دینی مد بود و بت بزرگ قرن، «ترقی » و افکاری نظایر آن بود.
بهشت ملکوتی ادیان، به آینده ای دنیوی مبدل شده بود، چنان که به وضوح در افکارکمونیسم دیده می شد. با فاجعه ی جنگ، این بت، نزد خواص و متفکران غربی شکست وگرچه فورا همگی به پرستش خداوند متعال باز نگشتند، ولی دست کم، دیگر فشار محیطی خفقان آور، اشخاص فکور را به پیروی از یک فلسفه ی مادی و مبدل ساختن سعادت معنوی انسان به یک رفاه صرفا مادی، مجبور نمی کرد. نظر صرفا مادی، در فلسفه های سیاسی و اقتصادی باقی ماند، لکن در مجامع علمی، جو فکری، کاملا دگرگون شد،مخصوصا که در علوم طبیعی نیز انحصار نظر مکانیکی «فیزیک نیوتنی » با آمدن «فیزیک هسته ای » و «نسبیت » درهم شکسته شده بود و بحث های فلسفی و دینی، درمحیطی آزادانه تر، حتی بین دانشمندان طبیعی، در می گرفت.
شاید بهترین نشانه این تغییر، در گرایش گروهی از بزرگ ترین شعرای این عصر به دین و طرف داری از افکار دینی است. دو شاعر بزرگ انگلیسی زبان، تی.اس.الیوت (T.S.ELiot) وو.ه .ادن (W.H . Auden) هر دو سخت متدین اند. در ادبیات فرانسه نیز شخصیت هایی مانندبودلر (Baudelaire) و موریاک (Mauriac) و کلودل (Claudel) زنده بودن موضوع های دینی را به معاصران خود یاد آور شدند.
در تاریخ نیز به سرعت نظریه ی «ترقی » که از قرن هجدهم محور تمام تفکرات تاریخی بود جای خود را به نظریات ادواری و افکار دیگر، درباره ی تاریخ داد وتوین بی (Toynbee) در اثر عظیم خود، مطالعه ای درباره تاریخ، تصور مردم مغرب زمین درباره ی تاریخ خودشان، را سخت مورد انتقاد قرار داد، و امکان انحطاط وحتی انحلال تمدن هایی را که ارزش معنوی خود را از دست داده، خاطرنشان ساخت.
در محافل دانشگاهی برای اولین بار پس از قرون وسطا، دین و مطالعات دینی،آبرومند شد و احترام دیرین خود را تا حدی بازیافت. توجه خاصی که در پنجاه سال اخیر به میراث قرون وسطایی مغرب زمین و نیز ادیان آسیایی معطوف شده است، باتوجه بیش تر به دین و حکمت و عرفان رابطه ی مستقیم دارد.
بنابراین، قرن بیستم، دوره ای است که در آن، در اثر از بین رفتن ایمان مطلق تمدن اروپایی به مادیات و ارزش های مادی تمدن جدید، تا حدی، محیط مساعدتری جهت ترویج دین به وجود آمده است. هر اندازه انقلاب اروپاییان بر ضد تمدن مادی وصنعتی، افزایش می یابد و حتی به صورت نهضت هیپی ها و جز آن، با تاروپود اجتماع صنعتی و مادی مغرب زمین به مخالفت می پردازد، اهمیت دین و پیامی که حاصل آن است، روشن تر می شود.
و چون مسیحیت غربی، بسیاری از حقایق خود را فراموش کرده است و به جای این که راهی کاملا مشخص و مجرد از افکار متداول امروزی ارایه دهد، خود را تسلیم مدهای فکری روز کرده است. بسیاری از اشخاص فکور در مغرب زمین، در جست وجوی ادیان وحکمت های شرقی هستند، ولی بسیاری از شرقی ها که تازه متجدد شده وبه بی دینی گراییده اند، در مقابل این جنبه از تمدن جدید مبهوت شده و نمی توانند سبب آن رادرک کنند; علت آن، این است که هنوز آن ها به اندازه ی کافی با تمدن جدید، ازلحاظ فکری، آشنایی ندارند و فشارهای روحی و نفسانی بشر جدید را احساس نمی کنند.
آن ها، هنوز، میراث خوار معنویت اجداد خود هستند، در عین حال که به استهزای آنان می پردازند.
حاصل آن که امروز، در مغرب زمین که زادگاه تفکر ضد دینی و لاادری گری ومادی گری جدید بوده است بسیاری از خواص و دانشمندان و دانشجویان، علاقه ی وافری به دین دارند و فعالیت های دینی، چه از لحاظ چاپ و نشر کتاب و چه دروس و مجامع بحث و جز آن، خیلی بیش از سال های اخیر، رایج است، در حالی که قاطبه ی مردم،مخصوصا در شهرهای بزرگ، با شک و تردید و بی دینی و یاس و ناامیدی دست و پنجه نرم می کنند. به قول یکی از فیزیک دانان معروف این قرن، فان وایتزکر (Von Weitzacker) :
«روزی بود که جامعه ی غربی، متدین بود و چند نفر فیلسوف و عالم می توانستند درشک به سر برند، امروز جامعه شکاک شده و دانشمندان اندک از این وضع بیم و هراس دارند. (21) وضع دین، در این قرن، چنین است. «بت های تمدن جدید، شکسته و تشنگی انسان ها برای معنویات هنوز باقی است و فلسفه ها و علما و اختراعات می آیند ومی روند، ولی پیام دین در جای خود باقی مانده است; زیرا منشا دین، حقیقت لایتغیرالهی، و مخاطب دین، فطرت تغییر ناپذیر بشر است. تا لحظه ای که موجودی به نام انسان بر روی زمین زندگی کند آن چه از عالم قدس سرچشمه می گیرد، دارای عطری است که همیشه به مشام مطبوع است و هیچ گاه کهنه نمی شود. پس باید هم صدا با مولوی بگوییم:
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
پی نوشت ها:
1- تاکنون، سه مقاله درباره کلیات دین شناسی با عنوان درآمدی بر دین پژوهی ش 13، صص 59-90; و سرچشمه دین، کاربردها و عنصر مشترک ادیان ش 14، صص 51-70;و ضرورت و رسالت دین، ش 15، صص 59-75 در پیام حوزه آورده شده است.
2- Christopher Meiners.
3- دین پژوهی، دفتر نخست، ص 122. مقاله ی دین پژوهی سیمورکین واریک شاب، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی.
4- ادیان زنده جهان، رابرت .ا.هیوم، ترجمه ی دکتر عبدالرحیم آگاهی ، صص 17-18.
5- تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی، نوشته ی رونالد اینگلهارت، ترجمه ی مریم وتر، ص 216. به نقل از فرهنگ و دین، پیش گفتار، ص 7.
6- المیزان، ج 8، ص 349.
7- حس دینی یا بعد چهارم روح انسانی، تانگی دو کنتن (Tanneguy de quenetain) ،ترجمه ی مهندس علیقلی بیانی، صص 16-17.
8- دین و روان، ویلیام جیمز، ترجمه ی مهدی قائنی، ص 57.
9- The Age of Scientism
10- The Age of Reason.
11- Enlightenment
12- علم و دین، ایان باربور، ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی، ص 71.
13- همان، صص 74-77.
14- فلسفه ی عمومی. پل فولکیه، ترجمه ی دکتر یحیی مهدوی، ص 157.
15- المیزان، ج 1، ص 424; مدخل و درآمد علم کلام، علی ربانی گلپایگانی، صص 179-181.
16- فلسفه ی عمومی، ص 163.
17- اثبات وجود خدا، جان کلوور مونسما، ترجمه ی احمد آرام، ص 13.
18- ر.ک پوزیتیویسم منطقی (مجموعه مقالات) بهاءالدین خرمشاهی، صص 3-12; رساله ی وین، دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی.
19- منطق اکتشاف علمی، کارل پوپر، ترجمه ی احمد آرام، ص 40.
20- فرهنگ و دین، پیش گفتار، صص 12-13.
21- معارف اسلامی در جهان معاصر، سید حسین نصر، صص 252-258.
پدیدآورنده: علی ربانی گلپایگانی