تا به حال به این سوال فکر کرده اید آیا با یک معلول جسمی ازدواج میکنید؟
راهکار ساده شما کارآمد نیست
وقتی پای ازدواج افراد معلول به میان میآید سادهترین پیشنهاد و البته بهنظر من نخستین راهکاری که به ذهن همه افراد سالم میرسد، این است:«خب افراد معلول هم ازدواج کنند؛ اما نه با افراد سالم. یک فرد معلول باید با آدمی مثل خودش ازدواج کند. یک دختر و پسر معلول وقتی در کنار هم قرار بگیرند کنار آمدن با زندگی برای هر دوی آنها سادهتر میشود. چون نگاه هر دوی آنها به زندگی یکی است و تحمل شرایط متفاوتشان برای هر دوی آنها سادهتر است…» و هزار و یک دلیل دیگر و همه از همین دست. اما از نظر من معلول که خودم به شرایطم واقفم؛ از نظر من که میدانم در خیلی از شرایط به ظاهر ساده زندگی من به کمک دیگری نیاز دارم این همراهی یعنی قوز بالای قوز! خود شما فکر کنید من معلول، همسرم هم معلول باشد اصلا چطور میتوانیم از پس زندگی بر آییم؟! درحالیکه اگر یک آدم سالم در کنار آدم معلول قرار بگیرد هر 2 میتوانند کمک حال هم باشند و میتوانند دست همدیگر را بگیرند تا به آخر خط برسند.
زندگی سهم شماست یا ما؟!
هر روز سر ظهر شبکه 3 سیما برنامهای پخش میکند به نام به سمت خدا، بحث کارشناسان این برنامه که اتفاقا همه از چهرههای نام آشنا هستند راجع به ازدواج جوانهاست. هر روز یک ساعت راجع به مشکلات ازدواج و موانعی که سر راه جوانها برای شروع زندگی مشترک وجود دارد، بحث میکنند. از هر دری میگویند از اینکه چطور به جوانها کمک کنیم با این مشکلات کنار بیایند یا حتی اینکه چطور موانع را از سر راهشان برداریم؛ اما هیچ وقت هیچ کس در این برنامه نگفت برای ازدواج جوانهای معلول چه کار کنیم؟! هیچ کس نگفت، چه کار کنیم تا جوانهای معلول هم مثل همه از حق طبیعی زندگیشان برخوردار شوند. چطور تشکیل زندگی بدهند و در کنار همسرانشان زندگی کنند.
من سوالم از همه این کارشناسان محترم این است که اگر روزی خدای نکرده فرزند خودشان هم شرایطی مثل من داشت؛ باز هم آنقدر بیتفاوت به ما و با قدرت به زندگی نگاه میکردند؟! من یک ماه تمام این برنامه را دنبال کردم چون دلم میخواست این کارشناسها که همه در جایگاه خودشان خبرهاند به من معلول هم یک راهکار بدهند یا بگویند معلولان هم میتوانند زندگی کنند و میتوانند ازدواج کنند و اما انگار ما اصلا دیده نمیشویم و زندگی در این دنیا فقط سهم آدمهای سالم است.
ما دوستداشتن را میفهمیم
آدمهای سالم تنها یک خطکش برای سنجش معلولها دارند. خطکش آنها فقط توان جسمی ما معلولها را میسنجد؛ همین و بس. هیچ وقت یک آدم سالم به این فکر نمیکند که این جسم کمتوان، فکر دارد، روح دارد، احساس دارد و دوستداشتن را میفهمد. هیچ وقت نمیپرسند منِ علیاکبر به چه فکر میکنم و چه جور نگاهی به زندگی مشترک دارم. اصلا از زندگی مشترک چه میخواهم؟ اما باور کنید علیاکبر و امثال علیاکبر هم زندگی را دوست دارند، برای زندگیشان برنامه دارند. نگاه من به زندگی مشترک مثل خیلی از شما آدمهای سالم در کنار هم بودن است. اینکه زن و مرد با همه وجودشان در کنار هم باشند، همراه هم باشند بدون اینکه به یکدیگر نیش یا گوشه و کنایه بزنند! باور کنید من هم از زندگی همان چیزی را میخواهم که یک فرد سالم میخواهد، همین!
ایمان در زندگی هم لازم است، هم کافی
من یقین دارم که یک فرد معلول مثل من، میتواند با یک فرد سالم ازدواج کند. فرقی هم نمیکند که دختر باشد یا پسر. برای این اطمینان هم دلیل دارم؛ اول اینکه من به خدا اعتقاد دارم بیشتر از هر چیز و هر کس! به عقیده من اگر کسی آنطور که باید و شاید به خدا اعتقاد داشته باشد کنار آمدن با زندگی برایش خیلی راحتتر از چیزی میشود که ما حتی فکرش را میکنیم؛ اما مسئله اینجاست که این اعتقاد برای زندگی با فرد معلول کافی است؟! آدمهای سالم همیشه فکر میکنند لازم است؛ اما کافی نیست. من به آنها حق میدهم چون نگاهشان به زندگی با من معلول فرق میکند اما من که برای برداشتن هر قدم به خدا متکی هستم، ایمان دارم که اعتقاد داشتن به خدا همه مشکلات زندگی را حل میکند و همه موانع را برطرف میکند.
در زندگی ما منطق حکمرانی میکند
آدمهای سالم از زندگی انتظارات زیادی دارند. سعی میکنند منطقی به ماجرا نگاه کنند و در جواب من میگویند:«ببین علیاکبر، زندگی تنها یک ارتباط عاشقانه و صمیمی نیست…». اما کسی نمیخواهد صدای من را بشنود، کسی نمیخواهد بشنود که من هم همین را میخواهم، اصلا آدمی مثل من نمیتواند به زندگی احساسی نگاه کند. این اعتقادی است که همه معلولها دارند. ببینید اصلا من معلول باید نگاهم به زندگی بر پایه منطق باشد نه احساس. اگر احساس به من حکم کند که باید همان سالهای اول زندگی پا پس بکشم! اما این منطق است که به من میگوید شرایط خود را بپذیر و با آن به بهترین شکل کنار بیا. در ازدواج هم همین منطق است که به من جرات تصمیمگیری میدهد به من و البته طرف مقابلم. اگر قرار است یک آدم سالم با علیاکبر معلول زندگی کند باید شرایط زندگی او را بفهمد باید عاقلانه تصمیم بگیرد نه از روی احساس چون اینجور احساسات دوام ندارند، هم دوام ندارند و هم اینکه به کار آدم معلول نمیآیند
بار زندگی با من یا…
از یک زاویه دیگر هم باید به داستان نگاه کرد. وقتی دختر یا پسر سالم بخواهد به ازدواج با یک معلول فکر کند حتما این فکر از ذهنش عبور میکند که تمام عمر باید تمام بار زندگی روی دوش خودم باشد! خب این نگاه کاملا منطقی است، اصلا شاید اصل ماجرا همین است ولی من میخواهم به همه این دوستان بگویم، باور کنید بار گناهی که ما همه عمر به دوش میکشیم خیلی سنگینتر از بار زندگی با آدمی است که درست مثل شما روح دارد، مثل شما احساس دارد و میتواند فکر کند. ما آدمها حاضریم وارد زندگیهای از پیش تعیینشده بشویم حتی به قیمت اینکه پایانش به راهروهای دادگاههای خانواده و طلاق ختم شود اما زیر بار زندگی با آدمی که از نظر جسمی ناتوان است نرویم! بار گناه را تمام مدت زندگی تحمل کنیم؛ اما گوشه بار فرد معلول را نگیریم و اصلا به این فکر نکنیم که آدمهای معلول هم سهمی از زندگی دارند.
شما حق انتخاب دارید، ما حق زندگی
من معقتدم همه آدمهای سالم حق انتخاب دارند. حق دارند انتخاب کنند که طرف مقابلشان سالم و سرپا باشد یا معلول و ناتوان؛ اما یک سوال بزرگ دارم پس من معلول چه؟ من حق زندگی ندارم؟! من نباید به زندگی مشترک یا تشکیل خانواده فکر کنم؟! بهنظر من حق زندگی علیاکبر معلول هم این است که مثل همه زندگی کند و حس پدر بودن را تجربه کند. حتی سختی بکشد و با همه مشکلات زندگی مشترک دست و پنجه نرم کند ولی آدمهای سالم این حق را از من و امثال من گرفتهاند! مشکل آدمهای سالم این است که فقط معلولیت فردی مثل من را میبینند. نه فکر و ذکر و باطن من را. یعنی به محض اینکه معلولیت را میبینند دیگر حاضر نیستند جلوتر بروند. البته بهنظر من این رفتار آدمهای سالم هم دلیل دارد، ببینید ما آدمها خودخواهیم، خودخواهی اجازه نمیدهد غیراز منافع خودمان به دیگری هم فکر کنیم.
همسر، پرستار یا مادر؟!
خیلیها به من میگویند: «علیاکبر تو حتی به تنهایی نمیتوانی یک لیوان آب را برداری؟! فکر نمیکنی این یعنی اتکای صرف به دیگری؟ دیگری که بیشتر از یک همسر باید نقش مادر یا پرستار را برای تو بازی کند؟!» اما من نمیفهمم چرا این آدمها نمیخواهند باور کنند که پرستار در زندگی من نقش خودش را دارد، مادر جایگاه خودش را دارد و همسر هم جای خودش را. باور کنید بین لیوان آبی که پرستار یا حتی مادرم به دست من میدهد یک دنیا فرق است! برای فهمیدن این تفاوتها هم حتما نباید چهارستون بدنتان سالم باشد. اما متاسفانه هیچکس حتی حاضر نیست حرفهای من و امثال من را بشنود. خب شاید حق هم دارند به هر حال دنیای ما از هم جداست.
کبوتر با کبوتر، باز با باز
من آدم جسوری هستم. آنقدر جسور که تا به حال چند بار بهخودم جرات مطرح کردن پیشنهاد ازدواج با خانمهایی که احساس میکردم از نظر روحیات و نگاه به زندگی با من هماهنگ هستند را مطرح کردم. البته باید اعتراف کنم که این جسارت هم به دلیل همان اعتقادی است که قبلا از آن صحبت کردم. بگذریم در قبال هر کدام از این پیشنهادها جوابهای عجیبی شنیدم که البته انتظارش را هم داشتم؛ اما باید اعتراف کنم منصفانهترین جوابی که شنیدم این بود« کبوتر با کبوتر باز با باز»! من گلهای از هیچکس ندارم. چون معتقدم همه آدمها حق انتخاب دارند. حق دارند که در مورد زندگیشان تصمیم بگیرند اما یک سوال بزرگ دارم از همه آدمها و اجتماعی که به ما یاد داده در برابر حق زندگی یک آدم معلول برای زندگی به او بگوییم کبوتر با کبوتر باز با باز؛ سهم ما آدمهای معلول از زندگی چیست؟! ما چون معلولیم باید به مرگ فکر کنیم؟!
منبع:مجله بهترین ها
ارسال توسط کاربر محترم سایت :saeedeh_cj
/ج