تبیین عقلانی آیات مورد استناد جبر گرایان
تبیین عقلانی آیات مورد استناد جبر گرایان
منبع : سایت راسخون
چكيده
جبرگرايان ، آياتي از كلام الله مجيد را مستمسك خويش قرار داده واز طريق آن به اثبات اين موضوع ، پرداخته اند كه انسان در افعال خويش ، واجد اراده و اختيار نيست . دسته اي از اين آيات ، خداوند متعال را خالق هر پديده و عالم برهر حادثي مي داند. در آيات ديگري نيز ، هدايت و ضلالت ، به خدا نسبت داده شده و اعمال انسان ، نتيجه اراده خدا معرفي گرديده است .
جبريون با استفاده از اين آيات ، بر اين اعتقاد رفته اند كه خدا خالق افعال انسان است . اوست كه آدمي را هدايت ياگمراه مي كند وافعال انساني، حاصل اراده اوست . از طرفي علم خدا ازلي و ابدي است ؛ بنابراين اگر انسان داراي اختيار باشد و بتواند چيزي را انتخاب كند كه علم ازلي خداوند به آن تعلق نگرفته است ، علم الهي مبدل به جهل مي گردد .
در اين مقاله ، شماري از اين آيات ، مطرح گرديده و به اختصار ، مورد بررسي و تدقيق قرار گرفته است تا در حد امكان ، بطلان سخن اهل جبر در فهم اين آيات ، آشكار گردد .
كليد واژه ها
جبر ، اختيار ، خالقيت مطلقه ، علم الهي ، مشيت ، هدايت و اضلال
مقدمه
مساله جبر و اختيار ، از مسائلي است كه از دير زمان ، ميان اهل عدل در اسلام يعني معتزله و اماميه از يك طرف و اشاعره از طرف ديگر پديد آمده و انديشه فيلسوفان و اهل تفكر را به خويش ، مشغول ساخته است . آنان همواره با اين پرسش روبرو بوده اند كه آيا انسان در اعمال خويش آزاد و مختار است يا آنچه انجام مي دهد از سر جبر و ناچاري است . در اين ميان گروهي جبرگرا شده اند و در پي انكار هر گونه آزادي عمل براي انسان بر آمده اند . در انديشه آنان انسان ، موجودي بي اختيار و بي اراده است كه به طور كامل تحت تسلط و كنترل آفريننده خويش مي باشد .
آنان بر اين اعتقادند كه در جهان خلقت ، هيچ مؤثري جز خدا نيست و او بالاتر از آن است كه در ايجاد و آفرينش ، شريكي داشته باشد . آنچه مي خواهد مي كند . هيچ مانع و رادعي ندارد و به هيچ وجه عقل و خرد آدمي اين امكان را نمي يابد كه در خصوص حسن و قبح افعال وي به قضاوت بنشيند . آنچه او در ملك خويش انجام مي دهد پسنديده است . علل و اسبابي كه وجود اشياء ، ظاهرا به آنها مرتبط است ، علل حقيقي نيستند و براي آنها مدخليتي در وجود و آفرينش اشياء نيست . مشيت الهي بر اين قرار گرفته كه اين اسباب به وجود آيند و در تعاقب آنها مسببها پديدار گردند . حال آنكه منشاء ابتدايي آنها از ناحيه خداوند است ؛ بدون اينكه اين اسباب ، بر هم توقف يا ترتب داشته باشند . آنان به گمان خويش ، با چنين تفكري خدا را تعظيم و او را از شائبه نقصان تنزيه نموده اند . (4/ص3)
همچنين معتقدند كه با فرض علم مطلق الهي ، اگر انسان داراي اختيار باشد و بتواند بر خلاف تعين علم الهي رفتار و انتخاب كند ، لازمه آن تبديل علم خدا به جهل خواهد بود . انسان ناگزير است آنچه را كه خداوند از پيش به آن علم دارد و براي او مقدر نموده ، بعينه انجام دهد و در اين صورت مجالي براي انتخاب نخواهد داشت .
« صدر المتالهين شيرازي » از اين نظريه ، انتقاد مي كند و لازمه اعتقاد به جبر را ابطال حكمت و دانش وكنار گذاشتن عقل از مقام قضاوت و مسدود كردن باب اثبات صانع و محصور كردن ابواب فكري مي داند . او چنين اعتقادي را مستلزم جواز ظلم از ناحيه خداوند و قرار دادن چيزهايي در غير موضع و جايگاه واقعي خويش برشمرده و آن را مغاير با حكمت خداوندي و باعث بطلان عقل و در نتيجه بطلان نقل مي داند و ذات الهي را از آنچه اينان مي گويند ، منزه مي شمارد . (4/ص3و4)
به علاوه آيات فراواني در قرآن كريم وجود دارد كه اعمال انساني را به خود انسان نسبت داده و پاداش يا عذاب الهي را نتيجه افعال انسان و به اختيار او مي داند .
جبريان در اثبات مدعاي خويش ، به آياتي از قرآن كريم تمسك جسته اند . آياتي كه خداوند را خالق هر مخلوقي دانسته ، علم و اراده خدا را شامل بر همه موجودات برشمرده و حتي هدايت و ضلالت انسانها را نيز به پروردگار عالم نسبت داده است . در اين مجال ، به اجمال و اختصار ، به تعدادي از اين آيات كه مورد استناد جبريون ، قرار گرفته اشاره خواهد شد و شرح مختصري در رد و ابطال عقيده جبرگرايان ، بيان خواهد گرديد .
1- خالقيت مطلقه الهي
جبريون مي گويند : خالقيت مطلقه خداوند ، ايجاب مي كند كه هيچ انساني در مقابل او ، خالق و موجد اعمال خويش نباشد و در اثبات ادعاي خويش ، اصل « لا مؤثر في الوجود الا الله » را مطرح مي كنند .
اگر مؤثر مطلق درعالم ، خدا باشد ، جريان ماده و حركت و علت و معلولهاي مادي ، قابل توجيه نيستند و اگر گفته شود تمام موجودات و حوادث از حركت ماده ، ناشي مي گردد و حركت در هر آن از خداوند سرازير مي شود ، بايد در پاسخ گفت : حركت ، حقيقتي واحد و تحول از حالي به حال ديگر است . اين حركت به خودي خود ، نمي تواند باعث بروز اختلافات شگفت انگيز ماده و شؤون آن باشد . پس ماده اي بايد باشد تا با ريخته شده حركات در آن ، اختلافات محسوس پديد آيد . حال آيا اين ماده تاثيري در پديداري حوادث دارد ؟ اگر ندارد ، آثار گوناگون هستي از كجا پديد مي آيند و اگر دارد پس معناي «لامؤثر في الوجود الا الله» اين نيست كه خداوند بطور مستقيم ، تمام حوادث جهان هستي را به وجود مي آورد . خداوند ، خود ، ماده و حركت نيست كه تاثيرات مادي بيافريند . در موجودات ، اقتضاءاتي نيز بايد موجود باشد . البته انسان به جهت فقر و نياز، نمي تواند مخالف مشيت الهي رفتار كند ؛ اما اگر فاعليت انسان براي حركات خود ، محدود بوده و مخالف مشيت الهي نباشد ، هيچ محذور منطقي، براي خلاقيت مطلقه او نخواهد داشت . (3/ص215و216)
در اين مجال به برخي از آيات كه در رابطه با خالقيت مطلقه الهي است ، اشارتي خواهد رفت .
1-1 « قال اتعبدون ما تنحتون . والله خلقكم و ما تعملون » گفت : آيا آنچه را مي تراشيد مي پرستيد ، با اينكه خداوند شما و آنچه را بر مي سازيد آفريده است . (صافات:95و96)
استدلال به آيه فوق ، مربوط به كارهاي انساني از نظر جبر و اختيار نيست . «حضرت ابراهيم(ع) » خطاب به بت پرستان مي گويد : آيا آنچه را كه با دست خود مي سازيد عبادت مي كنيد در صورتي كه خداوند شما را و آنچه را كه مي سازيد آفريده است ؛ يعني مواد همين بتها مخلوق خداوند است و سزاوار پرستش نمي باشد . پس مراد ، اينجا سنگ و چوب و مواد سازنده بت است نه كارهاي اختياري انسان . (3/ص217)
اين آيه در نكوهش كساني است كه چيز هايي را كه خود ، مي تراشند مي پرستند و نبايد عبارت « و ما تعملون » را به معناي لفظي آن گرفت . بايد شيئ مصنوع را در نظر آورد . معني آن اين است كه خدا ماده اي را كه شما به شكل بت در مي آوريد آفريده است . اين آيه شريفه ، قول ما را تاييد مي كند : «يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل» براي «سليمان (ع)» هرچه مي خواست از محرابها و تنديسها مي ساختند . (سبا:13) محراب از آن جهت كه ماده است كار خداست ؛ زيرا خدا ماده را مي سازد . ولي اين انسانها هستند كه به آن ، صورت مي دهند . نجار كه درب را مي سازد ، به آن شكل مي دهد نه اين كه آن را از عدم بيا فريند . بنابراين ، معني آيه اين است : خدا شما را و ماده اشيائي را كه شما مي سازيد آفريده است . (2/120و121)
1-2 «قل الله خالق كل شيئ » بگو خدا خالق هر چيزي است . (رعد:16)
1-3 « خلق كل شيئ » همه چيز را خلق نمود . (انعام:101)
بر اين آيات ‹1› استدلال شده است كه چون خداوند آفريننده تمام اشياء است و كارهاي انساني هم جزء اشياء است ، پس خداوند آفريننده كارهاي انساني است و اختياري در كار نخواهد بود . اگر آنگونه كه جبريان مي گويند ، خدا خالق افعال انسان باشد پذيرش چنين انديشه اي به نتايج نامعقولي خواهد انجاميد . زيرا در ميان افعال ما كفر و الحاد و ظلم نيز هست . آيا مي توان خدا را از بابت خلق چنين اعمالي ستود . اين آيات در صدد بيان عظمت خداوند در خلقت تمام موجودات است . اگر اين خلقت شامل افعال اختياري انسان نيز بشود و خداخالق ظلم و تباهكاريها باشد ، با عظمت او منافات خواهد داشت . بايد آيه را به اين صورت تفسير كرد كه آفرينش در اينجا متوجه نظم كلي جهان است نه افعال انساني . جبريه ادعا مي كنند كه همچنانكه همه آسمانها و زمين آفريده خداست ، افعال مانيز آفريده اوست . چنين تصوري مقرون به حقيقت نيست و بديهي است كه آفرينش همه افعال ما خلاف مصلحت عمومي است . (2/ص121)
اين عبارت كه «خداوند آفريننده همه اشياء است» با قرينه جملات قبلي كه مي گويد: «آنان براي او شركاء قرار مي دهند» در مقام توبيخ است . بدين معنا كه همه آنها مخلوق اويند ؛ چگونه مي توانند شريك او باشند . بنابراين كارهاي اختياري انسان ، مخلوق خداوند نمي باشد و اين آيات ناظر بر تمام موجودات به غير از كارهاي اختياري انسان است . (3/ص217و218)
خداوند در نزديك به سيصد آيه از آيات قرآن كريم ، كارهاي انسانها را به خودشان نسبت مي دهد ‹2› چنانكه مي گويد : « كل نفس بما كسبت رهينة » هر كس در گرو اعمال خويش است . (مدثر:38) در بسياري از اين آيات ‹3› ، عذاب الهي ، نتيجه كردار خود بندگان به حساب آمده است : « ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون الا بما كنتم تكسبون » پس به كساني كه ظلم كردند گفته شود عذاب جاويد را بچشيد ؛ آيا جز به كيفر آنچه به دست مي آوريد عذاب مي شويد ؟ (يونس:52) آيات ديگري ‹4› نيز وجود دارند كه ظلم را از خداوند نفي كرده وبه بندگان نسبت مي دهد: « فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون » خدا بر آن نبود كه به آنان ستم كند ، ولي آنان بر خود ستم روا مي داشتند . (توبه:70) چه ظلمي بالاتر از اين كه خداوند مردم را به معصيت وادارد . انسان ، خود به اختيار خود مي تواند راه خويش را انتخاب نمايد : « انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا » ما راه را به او نموديم ، يا سپاسگذار خواهد بود يا ناسپاسگذار . (انسان:3) بنابراين ، اينكه كار انسان را از همه جهت به خدا نسبت دهيم از نظر قرآن كريم به كلي محكوم و مردود است .
1-4 « ربنا و اجعلنا مسلمين لك » پروردگارا ما را تسليم فرمان خود قرار ده . (بقره:128)
جبريون مي گويند : اين فرمانبرداري (اسلام) ، فعل آفريده خداست و بنابراين همه افعال ما آفريده خداست . در پاسخ بايد گفت : اگر چنين باشد ، ديگر دليلي ندارد كه خداوند مارا ستايش يا نكوهش كند. با اين همه او وعده داده است كه به كساني كه از او فرمانبرداري مي كنند ، پاداش مي دهد ونافرمانان را به كيفر مي رساند. از ديدگاه معتزله ، ايمان ، حالتي دروني و تجلي نيات انسان است و اگر بي رغبتي نسبت به باور را در درون خود احساس كنيم ، ايمان زائل مي شود . پس نبايد اين فرمانبرداري را به خدا باز گرداند ، بلكه بايد آن را فعلي از روي كمال اختيار و متعلق به خود بدانيم كه مبتني بر اراده ماست . بنابراين معني آيه چنين مي شود : پروردگارا به ما عنايت و رحمت فرما تا بر تو توكل كنيم و به تو ايمان آوريم . ايمان مخلوق خدا نيست ؛ بلكه مكتسب انسان است . در زبان عربي هم معمول است كه شايستگي عمل را به كسي نسبت مي دهند كه وسائل اجراي آن را فراهم مي آورد . ايمان ، عمل خدا نيست ؛ بلكه خداوند ، اسباب آن را فراهم مي گرداند تا انسان به اختيار خويش ايمان آورد . (2/ص123و124)
1-5 «فجعلنا في قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة » در دلهاي كساني كه از او «حضرت عيسي (ع) » تبعيت نمودند رافت و رحمت نهاديم . (حديد:27)
جبريون مي گويند : مسيحيان هيچ قابليت رافت ندارند ؛ بنابراين بديهي است كه اين رافت ، فعل مخلوق خداست . بايد توجه داشت كه آيات ديگري نيز وجود دارد كه مؤمنان را از ترحم و رافت نسبت به گنهكاران منع مي كند : « ولا تاخذكم بهما رافة في دين الله » در دين خدا نسبت به آن دو (زاني و زانيه) دلسوزي نكنيد . (نور:2) اگر رافت ، فعل خداست چرا در اين آيه آن را منع مي كند ؟ پس گناهكار ، فاعل فعل خويش است . (2/ص125)
1-6 « ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن والانس » در حقيقت ، بسياري از جنيان و آدميان را براي دوزخ آفريديم . (اعراف:179)
اين آيه هم هيچ دلالتي بر جبر ندارد ، زيرا لام در « لجهنم » لام علت نيست كه علت آفريدن آنان را به جهنم رفتن قلمداد كرده باشد ؛ بلكه لام ، براي نشان دادن عاقبت زندگي آنهاست. وقتي مي گويند : « لدوا للموت وابنوا للخراب » مراد اين نيست كه بخاطر مردن بزاييد و به خاطر خراب شدن بسازيد ؛ بلكه آخر تمام زندگيها ، مرگ و آخر همه آباديها ، ويراني است . اين آيه ، عاقبت عده زيادي از جن و انس را جهنم مي شمارد و بدين معنا نيست كه خداوند آنها را براي رسيدن به اين غايت مجبور كرده است . بلكه اينان به اين دليل به جهنم مي روند كه دلهاي خود را تاريك ، چشمان خود را كور و گوشهاي خود را ناشنوا ساخته اند و وسائل فهم و درك خود را با معاصي از كار انداخته اند .(3/ص234)
1-7 « وانه هو اضحك و ابكي » و اوست كه مي خنداند و مي گرياند . (نجم:43)
از اين آيه چنين استفاده مي كنند كه خدا خالق خنده و گريه است و اين دو از افعال انساني هستند ؛ بنابراين انسان در افعال خويش اراده اي ندارد . در خنده ميان حركت لبها و چشمها از يك سو و حالت رواني انسان از سوي ديگر ، تمايز است كه بخشي مربوط به خدا و بخشي مربوط به ماست . خداوند به نحو كلي ، حالات شادي و غم را آفريده است . ما مي خنديم و مي گرييم ؛ بر حسب آنكه حالت دروني ما مستعد آن باشد . ولي به هيج وجه ، مجبور به آن نيستيم . آنچه مؤيد اين معني است اين است كه اگر بترسيم ، از خنديدن باز مي ايستيم . به همين دليل خداوند ، افعال انسان را ياري و تقويت مي كند ؛ ولي خالق افعال او نيست.(2/ص125و126)
2- علم ازلي خداوند
معروفترين شبهه جبريون كه مرتبط با مساله علم خداوند مي باشد از اين قرار است : خداوند از ازل از آنچه واقع مي شود ، آگاه بوده و هيچ حادثه اي از علم ازلي او پنهان نيست . از طرفي ، علم الهي نه تغييرپذير است و نه خلاف پذير ؛ يعني نه ممكن است عوض شود ، كه با تماميت و كمال ذات واجب الوجود ، منافي است و نه ممكن است آنچه او از ازل مي داند با آنچه واقع مي شود مخالف و مغاير باشد ؛ زيرا لازم مي آيد كه علم او جهل شود . پس حوادث و كائنات ، جبرا بايد به نحوي واقع شوند كه با علم الهي مطابقت داشته باشند .
اين شبهه از آنجا پيدا شد كه براي علم الهي از يك طرف و نظام سبب و مسببي جهان از طرف ديگر ، حساب جداگانه اي فرض شده است و لزوما بايد كاري صورت گيرد كه اين علم با معلوم خود ، مطابقت كند . از اين رو بايد نظام سبب و مسبب جهان كنترل گردد . پس اختيار و آزادي انسان بايد سلب شود تا اعمالش تحت كنترل خدا قرار گيرد و علم الهي جهل نشود . اما در تبيين مساله بايد گفت : علم ازلي الهي از نظام سببي و مسببي جهان جدا نيست . علم الهي ، علم به نظام است . علم خداوندي بطور مستقيم و بلاواسطه نه به وقوع حادثه اي تعلق مي گيرد و نه به عدم وقوع آن . بلكه متعلق به صدور آن حادثه از علت و فاعل مختص به آن است . برخي فاعلها طبيعي و مجبورند و بعضي شعوري و مختار . علم الهي ايجاب نمي كند كه اثر فاعل مختار ، بالاجبار صادر گردد . آنچه علم الهي اقتضاء دارد اين است كه فعل فاعل مختار از فاعل مختار و فعل فاعل مجبور از فاعل مجبور صادر شود ؛ نه اينكه ايجاب كند كه فاعل مختاري مجبور شود يا فاعل مجبوري مختار گردد .
تعلق علم ازلي خداوند به افعال و اعمال انسان به اين معني است كه او مي داند كه چه كسي به موجب اختيار و آزادي خود ، طاعت مي كند و چه كسي معصيت مي نمايد و اقتضاء دارد كه آنكه اطاعت مي كند به اراده و اختيار خود اطاعت كند و آنكه معصيت مي كند به اختيار و اراده خود . لازمه علم ازلي اين است كه آنكه مختار است حتما مختار باشد . اين جهان با همه نظاماتش هم علم باريتعالي است و هم معلوم او و از مراتب علم او . همه چيز تا ابد ، نزد او حاضر بوده و ذات او به ذات همه اشياء محيط است .« هوالاول والاخر والظاهر والباطن و هوبكل شيئ عليم » . (7/ص130-124)
2-1 « ما اصاب من مصيبة في الارض ولا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبراها » هيچ مصيبتي نه در زمين و نه در نفسهاي شما به شما نرسد مگر پيش از آنكه آن را پديد آوريم در كتابي است. (حديد:22)
اين آيه و امثال آن اشاره به اين معنا دارد كه عالم ، تماما تابع نظام علل و معلولات و اسباب و مسببات است و قطعا خداوند براي هر چيزي سببي قرار داده كه از آن سبب تخلف نمي كند . مقدر ، آن چيزي است كه نفي و اختيارش در دست خلق نباشد و هر چه در اختيار خلق باشد تابع اسباب است . چنانكه مي فرمايد : « و اتيناه من كل شيئ سببا . فاتبع سببا » ما به ذي القرنين اسباب هر كاري را داديم و او نيز تابع اسباب شد . (كهف : 84و85) پس مراد از آيه مذكور اين است كه براي خيرات و شرور ، اسبابي است . هر كس اسباب شر را مهيا سازد ممكن نيست به خير واصل شود و هركس راه خير را بپيمايد به شر نخواهد رسيد . در اثبات اين مدعا آيات بسياري در قرآن كريم وارد شده است از جمله : « تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم » اينان گروهي بودند كه گذشتند ، دستاورد آنها براي خود آنهاست و دستاورد شما براي خود شماست . (بقره : 225) پس قول مجبره كه مي گويند : هر چه در عالم ، واقع گردد چه ناشي از عمل انسان باشد و چه نباشد به تقدير خدا واقع شده و هيچ تبديل و تغييري نمي يابد ، با توجه به آيات الهي مردود مي باشد . در واقع ، مراد اين است كه خداوند براي عالم هستي نظامي قرار داده و اسبابي مقرر فرموده كه آن اسباب از مسببات خود ، منفك نمي گردند ؛ چنانكه مي فرمايد : « ولن تجد لسنة الله تحويلا » هرگز در سنت خدا تغييري نخواهي يافت ‹5› . (فاطر:43) جميع آنچه در عالم ، حادث مي شود مسبب و معلول است و هر سببي در كتاب ثبت است . آنچه در عالم واقع مي شود مستفاد از اسبابي است كه در كتاب ازلي ثبت گرديده است . (8/ص153-149)
جبريون از آيه مذكور ، نتيجه مي گيرند كه هر مصيبتي بر ما وارد مي آيد از خداست و وظيفه ما آن است كه تسليم اراده او شويم . اما از نگاه معتزله ، در اين آيه ، سخن از آفرينش جانهاست نه مصائبي كه بر آنها وارد مي شود . علم الهي به معني آن نيست كه خداوند ، مصائب و آلامي را كه انسانها متحمل مي شوند مي آفريند . به دور از انصاف است كه ما همه رنجهاي خود را به او نسبت دهيم . اين آيه مفهومي ستايش آميز دارد . چگونه مي توان خداي مصائب را ستود و حال آنكه اين مصائب ، ساخته خود ماست . (2/ص122)
2-2 « وكل شيئ احصيناه في امام مبين » و هر چيزي را در نامه اي روشن برشمرده ايم . (يس:12)
2-3 « و عنده ام الكتاب » و اصل كتاب درنزد اوست . (رعد:39)
2-4 « و كل شيئ فصلناه تفصيلا » وهر چيزي را به روشني ، باز نموديم . (اسراء:12)
در توضيح اين آيات ، به غير از توضيحاتي كه پيش از اين بيان گرديد ، بايد اين مطلب را افزود كه پروردگار عالم به همه چيز آگاه است و علم او احاطه اي كلي به تمام موجودات دارد . علم ، علت معلوم خود نيست و علم خدا به موجودات و ظرافتهاي جهان هستي ، سبب جبر بندگان و سلب اختيار آنان نخواهد شد . همانگونه كه علم خدا مانع اختيار انسان نمي شود ، انعكاس آنها در لوح محفوظ نيز مانع آن نخواهد شد و وجدان ، همواره شاهد بر اختيار است . (5/ص100)
2-5 « و اسروا قولكم او اجهروا به انه عليم بذات الصدور » اگر سخن خود را پنهان نماييد يا آشكار كنيد ، او به راز دلها آگاه است . (ملك:13)
جبريون ، سخت برآنند كه تقدير ما از پيش ، مقدر است و ما ناگزير از متابعت دقيق آنيم . حال آنكه اين آيات ، معني سرزنش دارد و نمي توان از آنها چنين دريافت كه خدا ما را از بابت افعالي كه از آن ما نيست سرزنش مي كند . اگر عقيده جبريان درست بود خدا مي بايست بگويد كه چه سخن خود را آشكارا بگوييد و چه پوشيده نگاه داريد من از آنچه خود كرده ام آگاهم . (2/ص123)
3- نسبت هدايت و اضلال به حق
در چند آيه از آيات قرآن كريم ، گمراهي مردم به حق تعالي نسبت داده شده است ‹6› و اگر اين آيات بر حسب ظاهر معنا شوند، مفهوم مجبور بودن خلق در گمراهي يا هدايت ، از آنها استخراج مي گردد .
3-1 « أ تريدون ان تهدوا من اضل الله » آيا مي خواهيد كسي را هدايت كنيد كه خدا گمراهش كرده است ؟ (نساء:88)
3-2 « ومن يضلل الله فلن تجد له سبيلا » هر كه را خدا گمراه كند براي او هدايتي نخواهي يافت . (نساء:143)
3-3 « فيضل الله من يشاء و يهدي من يشاء » پس خدا گمراه مي كند كسي را كه بخواهد و هدايت مي كند كسي را كه بخواهد . (ابراهيم:4)
3-4 « من يهد الله فهو المهتد » هر كه را خداوند هدايت كند ، هدايت يافته است . (كهف:17)
به مقتضاي آيات فراواني خواست خداوند ، موافق نظام كلي عالم است . يعني دوام ضلالت وگمراهي را براي كسي مي خواهد كه خود ، روي به هدايت نياورد . خداي تعالي ، عالم را پديد آورد و براي هر چيزي سبب يا اسبابي قرار داد كه مسبباتش از آن جدا نمي گردد و اين سنت الهي است . پس هر كس چيزي را اراده كند بايد به اسباب آن متمسك گردد . زيرا خداوند ، اشياء را به تبع اسبابشان آفريده است . حال اگر آدمي از اين اسباب ، در طريق شر وگمراهي بهره جست ، خداوند نيز اسباب را از او قطع نكرده و او را منع نمي نمايد . (8/ص166و168)
هدايت به معناي نشان دادن راهي است كه به مقصود مي رساند و از مفاهيم عامه اي است كه مصاديق بي شمار و درجات و مراتب بسيار دارد و با رجوع به عقل فطري مي توان دريافت كه هدايت و راهنمايي ، لطف و عنايت الهي نسبت به تمام بندگان است و مرتبه خاص آن تنها به مؤمنان اختصاص دارد . هدايت عامه شامل تمام بندگان مي شود و عبارتست از : اقامه دلايل خير و افاضه مقتضيات آنها ، همچنين بيان زشتيها و قدرت دادن بر اجتناب از آنها چنانكه مي فرمايد : « وهديناه النجدين » هر دو راه خير و شر را بدونموديم . (بلد:10)
هر كس هدايت و رستگار مي شود از روي دليل و برهان است و هركه گمراه مي گردد بي دليل نخواهد بود . اين هدايت ، جبر آور نيست ؛ بلكه با اختيار آدمي سازگار است . هر كه بخواهد ، راه راست را اختيار مي كند و هر كه خواست ، راه گمراهي و ذلت را . اما هدايت خاصه ، لطف و عنايت بيشتري است كه خداوند نسبت به بندگان مؤمن و آنانكه هدايت عامه را پذيرفته اند عطا مي كند و توفيقات و نعمي را كه اسباب اعمال خيرند ، به آنها عنايت مي فرمايد . چنانكه در مورد اصحاب كهف فرموده : «انهم فتية امنوا بربهم و زدناهم هدي» آنان جواناني بودند كه به پرودگارخود ايمان آورده بودند و بر هدايتشان افزوديم . (كهف:12)
اضلال ، درمقابل هدايت خاصه است و اختصاص به كساني داردكه در راه هدايت عامه گام نگذاشته و ناسپاس گشته اند . در اين هنگام ، بصيرت و بينايي آنها قطع مي گردد و در بيابان حيرت ، سرگردان مي شوند و نيكي ها را زشت و زشتي ها را نيكو مي پندارند . « فزادهم الله مرضا » خداوند مرض آنها را افزود . (بقره:10) اينان ، اين همه ذلت و خواري را به اختيار گرفته اند و كوري را بر بينايي ترجيح داده اند .
معني ديگر اضلال ، خذلان و مجبور نكردن بر ايمان است . خداوند متعال مي فرمايد : « فلو شاء الله لهداكم اجمعين » پس اگر خدا مي خواست ، تمامي شما را هدايت مي كرد . (انعام:149) يعني به اجبار هدايت مي يافتيد ؛ اما چنين هدايتي با اختيار ، سازش ندارد و چنين ايماني بها و ارزش نخواهد داشت . انسانها پس از هدايت و راهنمايي ، اگر تخلف نمودند ، در كار خويش مسؤولند و هدايت و اضلال ، هيچ كدام باعث سلب اختيار انسان نشده جبر را ثابت نمي نمايد . (5/ص97-94)
3-5 « ولا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما » كافران تصور نكنند كه مهلت دادن ما به آنها براي آنها نيكوست ، فقط به ايشان مهلت مي دهيم تا بر گناه خويش بيفزايند ‹7› . (ال عمران:178)
3-6 « سنستدرجهم من حيث لا يعلمون » آهسته آهسته از جايي كه ندانند ، به سوي عذابشان خواهيم برد . (قلم:44)
كافران گمان مي كنند اين مهلت ، نيكوست ؛ اما چنين نيست . از آنجا كه آنان توبه نمي كنند ما نيز اختيار را از آنان سلب نمي كنيم . خواست و اراده خدا موافق نظام كلي عالم است كه دوام و ضلالت را براي هواپرستان مي خواهد . زيرا آنان خود ، ضلالت را انتخاب نموده اند . هدايت را نيز براي كسي مي خواهد كه خواهان آن باشد . قرآن مجيد ، اضلال را بر اعمالي مترتب مي داند كه انسان ، انتخاب يا ايجادشان نموده است . اگر انسان هواي نفس خويش را معبود خود ساخت و نفس اماره را عبادت نمود و از راه راست گمراه شد ، باريتعالي اسبابي را كه به او بخشيده از او سلب نمي كند و همين ادامه اسباب و عدم سلب آنها به معناي اضلال است و چنين اختياري هرگز از انسان ، سلب نمي گرد . كفر يا ايمان ، مختار انسان است و به تبع اعمال بندگان . انسان چون خليفه الله است بايد در نظام عالم ، نسبت به افعال خود كاملا مختار باشد تا هر عملي ، بدون الزام و اكراه از او صادر شود . در اين صورت اختيار واقعي تحقق مي پذيرد . (8/ص170-167)
3-7 « يضل به كثيرا و يهدي به كثيرا » خدا بسياري را با آن گمراه و بسياري را با آن هدايت مي كند . (بقره:26)
3-8 « و لا يزيد الظالمين الا خسارا » و ستمگران را جز زيان نمي افزايد . (اسراء:82)
خدا كساني را كه به سوي او بازگشت و توبه نموده اند ، هدايت نموده و تبهكاران را گمراه مي نمايد . خداوند ، انسانها را به گمراهي يا رستگاري اجبار نمي كند ؛ بلكه عده اي كه خود ، توجه به سوي خدا داشته و در صدد تحصيل كمالات بر آمده اند ، وسايلي كه خداوند خلق فرموده ، براي آنها اسباب هدايت مي شود وآنان كه از خداوند اعراض كرده اند ، همان اسباب براي آنها وسيله تبهكاري خواهد بود . پس خداوند هيچ كس را به ضلالت يا هدايت اجبار نمي كند .
ممكن است گفته شود خدا آنها را گمراه يا رهبري نكرده ، بلكه وسايل ، چنان كرده اند . پس چرا خداوند ، ارشاد و اضلال را به خود نسبت مي دهد ؟ در پاسخ بايد گفت : اين اسناد دادن به جهت اين است كه بروز گمراهي يا رستگاري به سبب وسايلي بوده كه خداوند مهيا كرده است . محور مسؤوليت ، مقدار و چگونگي راهنمايي است . وجود اين راهنمايي براي همه مردم ، يكنواخت انجام نگرفته است . پس مسؤوليتها هم يكنواخت نخواهد بود . وسايل هدايت ، مخلوق خداوند است پس نسبت گمراهي و هدايت به خدا ، بدان نحو كه موجب اجبار انسانها باشد صحيح نيست . (3/ص227و228)
3-9 « فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد في السماء كذلك يجعل الله الرجس علي الذين لا يؤمنون » پس كسي را كه خدا بخواهد هدايت نمايد ، دلش را به پذيرش اسلام مي گشايد و هر كه را بخواهد گمراه كند ، دلش را سخت ، تنگ مي گرداند ؛ چنانكه گويي در آسمان بالا مي رود ؛ اينگونه خدا پليدي را بركساني كه ايمان نمي آورند ، قرار مي دهد . (انعام:125)
در اين آيه ، جمله « كذلك يجعل الله الرجس علي الذين لا يؤمنون » مي گويد : ضيق و حرجي كه بر گمراهان وارد مي آيد ، نتيجه ايمان نياوردن آنهاست . به عبارت ديگر اين جمله ، پليدي را كه نتيجه ضيق و حرج است ، معلول بي ايماني آنها معرفي مي كند . پس خداوند ، درنتيجه ايمان نياوردن ايشان ، سينه آنها را تنگ كرده ، از خيرات به دور مي افتند و به پليديها مبتلا مي گردند . اكنون كه ضلالت آنها به اختيارشان منوط است ، هدايت آنان نيز بسته به اختيار آنهاست .كساني كه به اختيار خود در راه هدايت ، گام بردارند ، خداوند آنان را از وسائل هدايت خويش ، بهره مند مي سازد . (3/ص223و224) چنانكه مي فرمايد : « والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا » وكساني كه در راه ما كوشيده اند ، به يقين راههاي خود را بر آنان مي نماييم . (عنكبوت:69)
3-10 « ان الذين كفروا سواء عليهم أ انذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة » در حقيقت كساني كه كفر ورزيدند ، چه بيمشان دهي و چه ندهي برايشان يكسان است ؛ نخواهند گرويد . خداوند ، بر دلها و بر شنوايي ايشان مهر نهاده و بر ديدگانشان پرده ايست وآنان را عذابي بزرگ است ‹8› . (بقره:6و7)
اين يك پديده طبيعي است كه كساني كه كفر مي ورزند و آيات الهي را ناديده مي گيرند و در مقام عناد بر مي آيند ، انذار و تبليغ در آنها اثري نخواهد بخشيد ؛ ولي در اين آيه نيز دليلي بر اينكه انسانها در كفر و عناد ورزيدن مجبورند ، وجود ندارد . اين كافران با اختيار خويش در يك وضعيت رواني قرار مي گيرند كه اثر آن ، مقاومت در مقابل هر گونه تبشير و انذار خواهد بود و چون اين راه غلط را پيش مي گيرند و به راهنماييهاي الهي ترتيب اثر نمي دهند ، ثمره طبيعي عمل آنها گاهي چنان شديد است كه تسلط بر نفس را از آنها ساقط كرده و آنها را به پرتگاه شقاوت مي برد . اين مهر بر دلهاي آنها اثري طبيعي است كه با مشيت الهي پديدارگرديده است . مسؤوليت اين اشخاص جنبه اختياري دارد . چنين اشخاصي در منطق همه عقلاي عالم مسؤولند ؛ زيرا با اختيار خود ، خود را مجبور به سقوط كرده اند : «المنافي بالاختيار لاينافي الاختيار» . بنابراين پس از اينكه چشم و گوش و قلب آنها به دليل تبعيت از هوي و هوس از كار افتاد ، سرنوشت آنها جهنم خواهد بود . (3/ص235و236)
3-11 « ولا ينفعكم نصحي ان اردت ان انصح لكم ان كان الله يريد ان يغويكم » و اگر بخواهم شما را اندرز دهم ، وقتي كه خدا بخواهد شما را بيراه گذارد ، اندرز من شما را سودي نمي بخشد . (هود:34)
از ظاهر آيه چنين استنباط كرده اندكه سود نبخشيدن تبليغ «حضرت نوح(ع)» براي قومش از اين جهت بوده كه خداوند ، ضلالت و غي آنها را مي خواسته است . لذا چون اراده خداوندي به اعمال قوم نوح تعلق گرفته ، آنها در راهي كه مي رفته اند ، مطابق اراده الهي مجبور بوده اند . اما ماده «غي» فقط به معني ضلالت و گمراهي نيست ؛ به معناي ياس ونااميدي و عقاب نيز استعمال مي شود . در اين صورت ، مضمون آيه چنين است : اگر اراده خداوندي چنين است كه مي خواهد شما را مايوس و نااميد سازد ، اندرزهاي من به شما سودي نخواهد بخشيد . ياس و نااميدي كه در نتيجه كارهاي اختياري انسان ايجاد مي شود مورد اراده خداست و اراده نتيجه ، غير از اراده عمل است . چنانكه خداوند مي فرمايد : « وقد خاب من دساها » مايوس و نا اميد شد كسي كه نفس خود راتباه كرد . (شمس:10)
اگر «غي» به معناي عقاب باشد ، واضح است كه خداوند همانگونه كه پاداش را براي كارهاي نيك اراده كرده ، عقاب را نيز براي كارهاي بد خواسته است ؛ ولي خواستن نتيجه ، غير از خواستن عمل است . در عالم هستي ، كارهاي اختياري ، متعلق اراده انسان مي باشد ؛ ولي نتايج كارهاي او بطور طبيعي، تحت اراده خداوندي است . (3/ص222و223)
3-12 « ولو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم » اگر خدا مي خواست ، شنوايي و بينايي شان را بر مي گرفت . (بقره:20)
3-13 « ولو يشاء الله لهدي الناس جميعا » اگر خدا مي خواست ، قطعا همه مردم را به راه مي آورد . (رعد:31)
در حدود 54 آيه بدين مضمون در قرآن موجود است . بعضي از اين آيات ، هيچ نظري به كارهاي اختياري انسان ندارد و آن آياتي كه به كارهاي انساني مرتبط است ، نه تنها دلالتي بر جبر ندارد ، بلكه دلالت آنها بر اختيار ، بيشتر است . زيرا اين مضمون كه اگر خدا مي خواست ، همه آنها را هدايت مي كرد ، خود نافي اين است كه خداوند ، جبرا مردم را هدايت كرده باشد ؛ يعني خداوند نمي خواهد كه مردم بدون اختيار ، رستگار شوند . (3/ص225)
3-14 « فالهمها فجورها و تقواها » پس پليد كاري و پرهيزكاريش را به آن الهام كرد . (شمس:8)
مذهب جبريه ، اين آيه را كه در آن خداوند ، الهام كننده نفس در تبهكاري و پرهيزكاريست به معناي تحت اللفظي آن گرفته و به غلط نتيجه مي گيرد كه افعال ما از پيش مقدر شده است . در نظر معتزليان ، خداوند ، نفس را در باب خير و شر ، هدايت كرده تا يكي را پيشه كند و از ديگري بپرهيزد . نه پرهيزكاري و نه گناه را بر انسان تحميل نكرده و او مي تواند آزادانه به راهي كه اختيار كرده است برود . انسان ، نماينده خدا بر روي زمين است . براي جبريان ، نقش انسان محدود به اجراي بي كم وكاست احكام خداست . مذهب معتزلي به عكس ، بر آن است كه رسالت انسان ، مبتني بر اعتمادي است كه به او سپرده شده است و او تنها در صورتي مي تواند آن را بر عهده گيرد كه بدون اجبار آن را بپذيرد . (2/ص128)
4- شمول اراده و مشيت الهي
مشيت الهي بر دو قسم است : قسم اول آن است كه خداوند ، وجود ياعدمش را قطعا خواسته و در آن تخلفي نيست و از سنن الهي محسوب مي شود كه نه تبدل دارد و نه تحول . قسم دوم ، مشيت تعليق است كه وجود يا عدمش را تحقيقا منوط به اختيار انسان كرده است . مشيت الهي ، گزافه نيست ؛ بلكه موافق اسباب و نظامي است كه تبدل در آنها نمي باشد . پس وقتي مي گويد : « يضل من يشاء و يهدي من يشاء » مراد آن است كه هر كس مستوجب ضلالت است او را به حال خود مي گذارد تا در گمراهي بماند و هر كس مستحق هدايت است ، راه را بدو مي نمايد و اسبابش را مهيا مي سازد .
قول به جبر ، مخالف جميع آيات كتاب حكيم و سنن تبديل ناپذير الهي است. اگرخالق عالم ، بشر را مجبور به كفر و عصيان كند و سپس براي چيزي عقابش كند كه قدرتي بر آن نداشته ، لازمه اين امر ، ظلم و حرج بر بندگان است . زيرا ظلمي هولناك تر از اجبار خلق بر افعال قبيحه نيست و چه حرجي شديد تر از تكليف خلق به كاري است كه بعد از آن مجبور شوند مخالف آن رفتار كنند و مستوجب عذاب گردند . (8/ص158و159)
4-1 « ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الي ربه سبيلا وما تشاءون الا ان يشاء الله » اين آيات ، پند نامه اي است تا هركه خواهد ، راهي به سوي پروردگار خود پيش گيرد . تا خدا نخواهد ، شما نخواهيد خواست . (انسان:29و30)
مضمون آيه اين است كه انسانها مي توانند با اين قرآن به سوي خداوند ، را ه پيدا كنند ؛ ولي آنان به جهت هوا و هوس و تباهكاري ، اين هدايت را با مشيت اختياري خويش نمي خواهند مگر اينكه مشيت خداوندي آنها را اجبار كند و اين اجبار ، از ناحيه خداوند ، امكان پذير نيست . زيرا دنيا كارگاهي است كه در آن ، انسانها بايد با مشيت و اختيار خود عمل كنند ؛ يعني شقاوت و سعادت انسانها بسته به اختيار آنها ست . اگر چنين توضيحي را در مورد دو آيه فوق لحاظ نكنيم ، مستلزم تناقض در دو جمله خواهد شد . (3/ص229)
خواست خدا و بندگان ، هر دو بالاستقلال ، علت صدور فعل هستند و اجتماع دو علت مستقل بر معلول واحد ، محال است . خواست مخلوق در طول خواست خالق است ؛ بدين معني كه خواست مخلوق در هر لحظه ، مستند به خواست خداست . خداوند ، نمي خواهد مردم را با اكراه و اجبار هدايت كند ، زيرا در اين صورت ، تكليف ها زائل مي شود و ثواب و عقاب ، بي اساس مي گردد . خداوند ، شما را آفريده ، راه راست را نيز براي شما خلق كرده و شمار را به آن تكليف نموده است ؛ پس خواست خدا در راستاي خواست شماست . او مي خواهد بندگانش از روي اختيار ، ايمان آورند تا مستحق پاداش نيكو باشند . (5/ص91و92)
4-2 « ولو شاء الله مااقتتلوا و لكن الله يفعل مايريد » اگر خداوند مي خواست ، با يكديگر جنگ نمي كردند ولي خداوند آنچه را مي خواهد انجام مي دهد . (بقره:253)
4-3 « ماكانوا ليؤمنوا الا ان يشاء الله » ايمان نمي آوردند ، مگر اينكه خدا بخواهد . (انعام:111)
قرآن كريم ، بارها بر اين انديشه تاكيد ورزيده كه خدا دادگر و داناست و ممكن نيست سخنش كذب باشد . مذهب جبريون ، با معني آياتي كه در تاييد مدعاي خود مي گويند ، ناسازگار است . همه استدلال جبريون مردود است و آنان چاره اي ندارند ، جز اينكه بپذيرند كه انسان ، فاعل افعال خويش است .
در آيه نخست ، سخن از فعلي است كه خدا نمي خواهد انجام دهد . خدا مي توانست آنان را از قتال باز دارد ولي چنين نكرد . زيرا نمي خواست كسي را به فعلي مجبور كند ؛ همچنين ايمان آوردن يا نياوردن ، منحصرا بسته به انتخاب آزادانه انسان است . ايمان كه حاصل رضايت و توام با تفكر نباشد فاقد ارزش است . خداوند با اختيار دادن به انسانها در بجا آوردن افعال ، آنها را مي آزمايد تا به عواقب عمل خويش پي برند . خدا هرگز نخواسته بود آنها با يكديگر قتال كنند .
خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد : « ولو شاء الله لجعل الناس امة واحدة » اگر خدا مي خواست ، انسانها را امت واحده قرار مي داد . (هود:118) خدا چنين نكرد ، چون نمي خواست مارا به اجبار در يك قالب واحد بريزد . بنابراين ، ايمان آوردن نيز به اختيار انسان است . (2/ص126و127)
4-4 « ان ربك فعال لما يريد » پروردگار تو همان كندكه خواهد . (هود:107)
جبريون از اين آيه چنين نتيجه مي گيرند كه خدا افعال انساني را مي خواهد و بنا براين فاعل آنهاست . اما مذهب معتزله ، اين آيه را به گونه اي متفاوت تفسير مي كند : خدا هر چه قصد كند آن را به جا مي آورد . اراده پروردگار در قلمرو فعل كه همه از آن اوست ، حدي ندارد . بيرون از اين قلمرو نمي توان چيزي در مورد افعال انساني استنباط كرد كه داراي استقلال خاص خود باشد . جبريون غالبا دو مفهوم علم غيب و تقدير را با هم خلط مي كنند . خدا همه چيز مي داند ، ولي هرگز نمي خواهد كه هر چه را مي داند به عمل آورد . دانستن ، عمل كردن نيست . (2/ص122)
4-5 « انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون » چون به چيزي اراده فرمايد ، كارش اين است كه مي گويد : باش ، پس موجود مي شود . (يس:82)
4-6 « قل فمن يملك من الله شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا » بگو اگر خداوند بخواهد به شما زياني يا سودي برساند ، چه كسي در برابر او براي شما اختيار چيزي را دارد ؟ (فتح:11)
در آيه اول ، خدا مي خواهد قطعيت اراده در مساله آفرينش را بيان كند ؛ يعني اگر خدا بخواهد موجودي بيافرييند ، اراده او بطور قطع ، اثر خود را ايجاد خواهدكرد و هيچ مانعي نمي تواند از تاثير اراده او جلوگيري كند . اين آيه نمي گويد كه خداوند كدام شيء را اراده كرده و كدام را اراده نكرده است .
در آيه بعد نيز بعضي از مصاديق آن را توضيح مي دهدكه آنها نيز تسلط اراده خدا را بيان كرده ، موارد مخصوص را كه براي مخاطبين اهميت داشته است گوشزد مي نمايد . اين آيات ، دلالتي بر اين ندارد كه خداوند ، همه حركات انسانها ، حتي كارهاي اختياري آنان را مورد اراده خود قرار داده است . (3/ص220و221)
4-7 « من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد » كساني كه خواهان دنياي زودگذرند ، به زودي هر كه را خواهيم نصيبي از آن مي دهيم . (اسراء:18)
در اين قبيل آيات ، خداوند ، نتيجه اراده انسانها را مورد اراده خود نشان داده است . دو مساله بايد در آيات فوق مدنظر قرار گيرد : نخست اينكه انسان به هر چه كه مي خواهد و اراده مي نمايد مجبور نيست ؛ بلكه اراده او كه رسيدن به لذايذ و شهوات دنيوي يا سعادت جاوداني است مورد اراده خداوند مي باشد . به بيان ديگر ،كسي كه با اراده خود ، راهي را انتخاب مي كند ، نتيجه طبيعي آن ، مورد اراده خداوند است نه اراده خود انسان . دوم اينكه هر دو دسته از انسانها چه طالبان دنيا و چه طالبان آخرت از عطاياي خداوند يعني عوامل دروني وبيروني ، بهره برداري خواهند نمود . (3/ص221و222)
4-8 « سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا » كساني كه مشرك شدند ، به زودي خواهند گفت : اگر خدا مي خواست نه ما و نه پدرانمان ، شرك نمي ورزيديم . (انعام:148)
اين قبيل آيات نيز ، نمي توانند دليلي براي اثبات جبر باشند . اين آيه ، جواب سخن بي اساس تبهكاران را كه كفر خود را مربوط به مشيت الهي مي دانند ، چنين مي دهد : من شما را با اجبار ، هدايت نكرده ام ؛ چه ، در صورت اجبار ، فضيلتي در كار نيست . اما رسولان بيروني ودروني به شما بخشيدم كه مي توانيد به توسط آنها ، تكاليف خود را تشخيص و انجام دهيد . (3/ص225)
4-9 « قل لا املك لنفسي ضرا ولا نفعا الا ما شاء الله » بگو براي خود ، زيان و سودي در اختيار ندارم ، مگر آنچه را كه خدا بخواهد . (يونس:49)
مقصود از نفع و ضرر ، يا نفع و ضرر طبيعي است يا نفع و ضررهايي كه از نشناختن قوانين ، ايجاد مي گردند . اگر مقصود ، نفع و ضررهاي طبيعي باشد مضمون ، روشن است . پديده هاي هماهنگ جهان هستي ، جداگانه يا در رابطه با انسان ، تحت مشيت الهي بوده و انسان ، جز يك موجود فقير و ناتوان ، چيزي نيست . اگر مقصود ، نفع و ضررهايي باشد كه از نشناختن قوانين برمي آيد ، جاي شك نيست كه اگر خداوند ، حجت به انسانها عطا نمي نمود ، هيچ كس نمي توانست حقيقت را تشخيص دهد. پس اين آيات هم مربوط به كارهاي اختياري نيست . (3/ص225و226)
4-10 « قال ستجدني ان شاء الله صابرا » گفت : اگر خدا بخواهد مرا شكيبا خواهي يافت . (كهف:69)
4-11 « ستجدني ان شاء الله من الصالحين » اگر خدا بخواهد مرا از صالحين خواهي يافت . (قصص:27)
4-12 « لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله » به خواست خدا در مسجد الحرام در خواهيد آمد . (فتح:27)
4-13 « ولاتقولن لشيء اني فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله » در مورد چيزي مگو كه من آن را فردا انجام خواهم داد ؛ مگر آنكه خدا بخواهد . (كهف:23و24)
در امثال اين آيات كه همگي در مورد انجام كارهاي حسنه يا تكاليف لازمه مي باشد ، مربوط ساختن به مشيت ، نه براي اين است كه انسان مي خواهد به جهت دخالت مشيت الهي ، كارها را به طور اجبار انجام دهد ؛ بلكه چون انسان عاقل مي داند كه در هر لحظه ، ممكن است مطابق نظام جهان هستي ، حوادث به گونه اي پيش آيد كه نتواند آن وظيفه حتمي را انجام دهد ، لذا در مقام تضرع مي خواهد آمادگي خود را براي عمل ، عرضه كرده در عين حال از خدا بخواهد كه حوادث ، او را از انجام عمل خويش ، محروم نسازد و موانع طبيعي ، سد راه او نشود . پس اين آيات نيز دلالتي بر مجبور بودن انسانها در اعمال اختياري آنان ندارد . (3/ص226)
4-14 « فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء » پس هر كه را بخواهد ، مي بخشد و هر كه را بخواهد ، عذاب مي كند . (بقره:284)
در اين آيه ، پاداش و كيفر ، به مشيت الهي مربوط گرديده است . تمام كردارهاي ظاهري و باطني انسانها ، تحت محاسبه قرار خواهد گرفت و هيچ يك از آنها از محاسبه ، ساقط نخواهد شد . در اين صورت اگر نيكوكار باشند ، پاداش نيكوكاري و اگر تبهكار باشند ،كيفر اعمال خويش را خواهند ديد . اما چون رحمت خداوند ، وسعت دارد ، اين حق را دارد كه گناهاني را كه شرك و ستم بر غير نبوده ببخشايد . پاداش ندادن به نيكوكاران نيز در مشيت الهي امكان ناپذير خواهد بود . از اين رو اين آيات نيز دلالتي بر مجبور بودن انسانها ندارد . (3/ص226و227)
4-15 «و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا» و چون بخواهيم شهري را هلاك كنيم ، خوشگذرانانش را وا مي داريم تا در آن به انحراف بپردازند و در نتيجه عذاب را بر آن لازم كرده ، پس آن رايكسره زير و زبر مي كنيم . (اسراء:16)
مجبره چنين استدلال مي كنند كه خدا مي فرمايد : ما امر كرديم آنها فاسق شوند . آيه قبل از اين آيه چنين مي گويد : « من اهتدي فانما يهتدي لنفسه و من ضل فانما يضل عليها ولا تذر وازرة وزر اخري وماكنا معذبين حتي نبعث رسولا » هر كس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده و هر كس بيراه رفته ، تنها به زيان خود به بيراهه رفته است وهيچ بردارنده اي ، بار گناه ديگري را بر نمي دارد و ما تا پيامبري بر نينگيزيم ، به عذاب نمي پردازيم . (اسراء:15) اين آيه بطور قطع ، دلالت بر اختيار مي كند . بنابراين اگر معني آيه دوم ، جبر باشد ، در دو جمله متصل ، تناقض پيش مي آيد . اما با اندكي دقت در مي يابيم كه آيه دوم ، آيه اول را به نحو واضحي توضيح مي دهد .
آيه اول مي گويد : هدايت و ضلالت به عهده خود انسانهاست و خداوند بدون ارسال رسول ، كسي را عذاب نمي كند . آيه دوم مي گويد : ما يك جمع را بدون علت نابود نمي كنيم ؛ بلكه اوامر خود را صادر مي كنيم و آنها به جهت مخالفت با آن اوامر ، فاسق و تبهكار مي گردند. در اين صورت، وعيد ما تثبيت شده ، آنها را نابود مي نماييم . پس مفعول « امرنا » فسق نيست كه اراده شود خدا آنها را به فسق امر كرده بلكه تكاليفي است كه به قرينه عقلي فهميده مي شود. عبارت « فحق عليها القول » مي رساند كه پيش از عذاب و هلاكت ، تهديد و وعيد انجام گرفته است كه با نزول عذاب ، تحقق يافته است . خواستن هلاكت ، از قبل تحقق نيافته است ؛ بلكه نتيجه فسق آنها خواست هلاكت بوده است . مثلا در آيه خداوند مي فرمايد : « واذا قمتم الي الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم » و هنگامي كه به نماز ايستاديد ، صورت و دستهايتان را بشوييد . (مائده:6) در صورتيكه قيام براي نماز ، پس از طهارت مي باشد . پس معناي آيه چنين است : هلاك قومي را خواستن ، مستلزم اين است كه دستورات خود را صادر كنيم و آنها مخالفت ورزند . (3/ص232و233)
4-16 « فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمي » شما آنان را نكشتيد بلكه خدا آنان را كشت وچون افكندي تو نيفكندي بلكه خدا افكند . (انفال:17)
اين آيه در مورد جنگ بدر است . چون در اين جنگ ، مسلمانان از نظر عده و امكانات ، ضعيفتر از مشركين بودند ، با اين حال ، خداوندآنها را با وسائل ضعيف ، بر مشركان پيروز نمود . اين آيه مي خواهد پيامبر و مسلمانان را به اين نكته متوجه سازد كه به قدرت و تعداد خود اعتماد نداشته باشند ؛ بلكه خداوند است كه آنها را با همان اسباب و علل ضعيف پيروز كرده است . (3/ص236)
فعاليت مسلمانان در جنگ ، علت تامه نبوده است ؛ بلكه تاثير اصلي ، از آن خداست كه كارهاي ناقص آنها را تمام كرده به مقصود مي رساند . تير انداختن ، از فاعل مختار است و تاثير آن و رسيدن به هدف ، تحت تاثير قوانين الهي است . پس خداوند ، تمام كننده فعل است و اين كمك ، باعث سلب اختيار و اسناد آن به فاعل نمي شود . اصل انداختن از پيامبر بوده و انداختن با تاثير از خدا . پس اين آيه نيز دال بر جبر نيست . (5/ص98و99)
معتزله نيز بر اين باورند كه در اين آيه ، منظور اين نيست كه پيامبر ، فاعل عمل نبوده بلكه مي خواهد بگويدكه خداوند ، پيامبرش را ياري و كار او را آسان كرد . ممكن است جبريان اعتراض كنند كه اگر ايمان به ياري خدا حاصل مي شود ، چرا خدا بي ايماني و گناه راممكن نمي سازد ؟ در پاسخ بايد گفت : خداوند انسانها را در ايمان آوردن ياري كرده به آنها وعده پاداش مي دهد ولي هرگز به كساني كه بدي مي كنند ، ياري نرسانده بلكه آنها را به مجازات تهديد مي نمايد ؛ در عين اينكه به آنها آزادي انتخاب مي دهد . مانند پدري كه فرزند خود راتربيت كرده او را به نيكي امر مي كند ؛ ولي پسر نافرماني كرده مرتكب معصيت مي شود . در اين حال نمي توان گفت : پدر مسؤول اعمال اوست ؛ بلكه فرزند ، خود ، راه خطا را اختيار كرده است . (2/ص124و125)
در نهايت بايد گفت : از آنجا كه خداوند علت العلل همه پديده ها و سرچشمه تمام حوادث عالم است و با توجه به اين نكته كه اراده آدمي نيز در زمره اسباب و علل معده اين حوادث است ، لذا خداوند اراده انسان را نيز به خود نسبت مي دهد .
نتيجه گيري
خداوند ، اصل و مبدا هستي است و هر پديده در نهايت ، وابسته به اوست . اراده و مشيت الهي بر اين قرار گرفته كه با پديد آمدن هر سببي در عالم ، مسببات آن نيز ايجاد شود . اين سنتي الهي است كه تغيير و تبديلي در آن راه ندارد . اينكه در بعضي از آيات قرآن ، همه چيز منوط به اراده خدا و فعل او قلمداد شده ، بدين دليل است كه خداوند ، علت العلل و منشا ابتدايي هر پديده اي است . اما مشيت او چنين اقتضاء دارد كه حوادث عالم ، بدون اسباب و علل آن پديد نيايد .
با چنين نگاهي مي توان هدايت و ضلالت را نيز به خدا نسبت داد . هر كس خيري را اراده نمايد براي وصول به هدف خير ، بايد از اسبابي كه خداوند ، در اختيار او گذارده بهره گيرد و اگر از آن اسباب در راه شر و فساد ، سود جست ، خداوند او را منع نكرده ، اسباب را از او منقطع نمي گرداند .
علم الهي نيز از اين نظام سبب و مسبب جدا نيست . علم خداوند ، ايجاب مي كند كه هر حادثي از فاعل و سبب خاص خود حادث شود . او عالم به نظامات هستي و مراتب علي و معلولي است ؛ بنابراين مي داند كه چه كسي با اختيار خود چه فعلي را انجام مي دهد .
پی نوشت ها :
1- آيات ديگري نيز هست كه خالقيت مطلقه را به خدا نسبت مي دهد و به همين صورت تبيين مي گردد مانند : (انعام:101و102) ، (زمر:62) ، (غافر:62) و (فرقان:2) .
2- از جمله اين آيات ، مي توان به آيات ذيل ، اشاره نمود : (بقره:79،81،225و281) ، (نساء:62 و111) ، (انعام:70،120و164) ، (نور:11و24) ، (رعد:33) ، (قصص:47) ، (روم:36و41) ، (غافر:17) ، (يس:65) ، (شوري:22،30و48) ، (زمر:48و51) و (يونس:8و52) .
3- آيات ذيل ، از آن جمله اند : (ال عمران:181) ، (عنكبوت:55) ، (سجده:14و20) ، (سبا:42) و (زمر:24) .
4- به چند مورد از اين آيات اشاره مي شود : (نساء:4) ، (توبه:7) ، (روم:41) ، (زمر:51) .
5- آيات ديگري نيز بدين مضمون وارد شده است : (احزاب:62) ، (فتح:23) و (اسراء:77) .
6- غير از آياتي كه بدانها اشاره خواهد شد آيات ديگري نيز بر اين مدعا تاكيد دارند مانند : (اعراف:178و186) ، (روم:29) ، (نحل:93) ، (كهف:16) ، (اسراء:99) ، (ابراهيم:27) ، (جاثيه:23) و (غافر:34) .
7- دو آيه زير نيز حامل اين مضمون هستند : (اعراف:183) و (قلم:43) .
8- برخي از آيات كه بر مساله «ختم» ، «طبع» و «رين» دلالت دارند عبارتند از : (اعراف:100و101) ، (جاثيه:23) ، (يونس:74و100) ، (غافر:35) ، (منافقون:187) و (صف:5)
فهرست منابع
1- قرآن كريم .
2- بوعمران ، مساله اختيار درتفكر اسلامي و پاسخ معتزله به آن ، ترجمه اسماعيل سعادت چاپ اول ، انتشارات هرمس ، تهران ، 1382 .
3- جعفري ، محمد تقي ، جبر و اختيار ، چاپ اول ، نشر شركت انتشار ، تهران ، 1344 .
4- صدر الدين محمد بن ابراهيم شيرازي ، رساله جبر و تفويض معروف به خلق الاعمال ، چاپ اول ، انتشارات مؤسسه نشر نفائس مخطوطات ، اصفهان ، 1340 .
5- علامه فاني ، سيد علي ، جبر و اختيار ، ترجمه سيد نور الدين شريعتمداري جزائري ، 1396ق.
6- قرباني ، زين العابدين ، جبر و اختيار ، چاپ اول ، انتشارات شفق ، قم ، 1361 .
7- مطهري ، مرتضي ، انسان و سرنوشت ، چاپ پانزدهم ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1375 .
8- موسوي غروي ، سيد محمد جواد ، چند گفتار ، ترجمه سيد علي اصغر غروي ، چاپ اول نشر نگارش ، تهران ، 1379 .
9- نصيرالدين طوسي ، محمد بن محمد ، دو رساله فلسفي در بيان اراده انسان ، چاپ اول ، نشر علوم اسلامي ، تهران ، 1363 .