تجدید انقلاب، مهمتر از ایجاد آن است
امام سجاد بر سر دو راهی
اکنون امام علی بن الحسین علیهالسلام پس از حادثه ی عاشورا بر سر یک دوراهی است: یا باید با ایجاد هیجان و احساسات – که کسی چون او به سهولت قادر است در میان جمع معتقدان و علاقه مندان به خود، آن را به وجود آورد- به یک ماجراجویی و عمل متهورانه دست زند؛ پرچم مخالفتی برافرازد؛ حادثه ی شورانگیز بیافریند؛ ولی بر اثر آماده نبودنِ ابزار لازم برای اقدام عمیق و پایداری، چون شعله ای فرو بخوابد و صحنه را برای ترکتازی های بنی امیه در میدان فکر و سیاست خالی کند. . . و یا باید احساسات سطحی را به وسیله ی تدبیر پخته و سنجیده مهار کند و نخست مقدمه ی واجب کار بزرگ خود را فراهم آورد: اندیشه ی راهنما و نیز عناصر صالح برای شروع به کار اصلی -تجدید حیات اسلام و بازآفرینی جامعه ی اسلامی و نظام اسلامی- را تأمین کند؛ عجالتاً جان خود و تعداد بسیار معدود یاران قابل اتکاء خود را حراست نماید و میدان را در برابر حریف ها رها نکند؛ تا زنده است و تا از چشم جستجوگر و هراسان دستگاه بنی امیه پنهان است، در این جبهه – جبهه ی سازندگی افراد صالح و تعلیم اندیشه ی راهنما – به مبارزه ای بی امان ولی پنهان مشغول باشد و آنگاه ادامه ی این راه را که بی گمان به سرمنزل مقصود بسی نزدیکتر است، به امام پس از خود بسپارد.
اکنون امام در میان این دو راه، کدام را انتخاب خواهد کرد؟ شک نیست که راه نخست، راه فداکاران است؛ ولی رهبر مسلکی که شعاع تأثیر عمل او نه تنها دایره ی محدود زمان خودش است، بل سراسر عمر تاریخ را در بر می گیرد، کافی نیست فداکار باشد؛ بلکه علاوه بر آن باید ژرف نگر و دوراندیش و پر حوصله و سخت با تدبیر نیز باشد. . . و این همه، شرایطی است که راه دوم را برای امام حتمی و قطعی می سازد. و امام علی بن الحسین علیهالسلام دومین راه را که بسی دشوارتر و حوصله گیرتر و قهرمانانه تر بود، برگزیند و سرانجام نیز جان برسران نهاد. (سال 95هجری)
نقش امام سجاد علیهالسلام
بعدها امام صادق در حدیثی، وضع و حال امام چهارم و نقش سازنده ی او را چنین ترسیم کرده است: «ارتدّ النّاس بعد الحسین علیهالسلام الّا ثلثة: ابو خالد الکابلیّ و یحیی بن امّ الطّویل و جبیر بن معطم ثمّ انّ النّاس لحقوا و کثروا، و کان یحیی بن امّ الطّویل یدخل مسجد الرّسول صلی الله علیه و اله و سلم و یقول: کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء»؛(1) پس از حسین بن علی علیهالسلام همه از راه بازگشتند، مگر سه نفر؛ ابوخالد کابلی، یحیی بن ام طویل و جبیربن مطعم؛(2) بعدها مردم دیگر به آن ها پیوستند و جمع شیعیان انبوه گشت. یحیی بن ام طویل به مسجد پیامبر در مدینه می آمد و خطاب به مردم می گفت: ما به شما (و راه و آیین شما)کافریم و میان ما و شما دشمنی و خشم و کینه قرار دارد.
چه حادثه ی شگفت انگیزی!. . . پس از واقعه ی عاشورا همه رفتند! همه از راه برگشتند! همه از آینده ی جذاب و دلگرم کننده ای که آن ها را به خود می کشید، مأیوس شدند! از همه ی آرزوها و آرمان های تشیع صرف نظر کردند؛ فقط به نام تشیع و به این که در دل به امامان عقیده و محبت داشته باشند، قناعت ورزیدند. . . و می دانیم که این گونه شیعیان، همیشه در تاریخ بوده اند و هنوز هم اکثریت مهم شیعه را تشکیل می دهند.
در میان چندین هزار شیعه ی زمان امام سجاد، فقط سه نفر در راه ماندند؛ فقط سه نفر وفاداری خود را نسبت به راه امامان حفظ کردند. تنها این سه نفر بودند که از دیدن چهره ی واقعی و درنده خویی و ددمنشی حکومت بنی امیه – که همیشه در زیر نقابی از تظاهر به مسلمانی پنهان بود- وحشت نکردند؛ دست و پای خود را گم نکردند؛ چیزی برخلاف انتظار نیافتند و با همان عزم پولادین، راه خود را تعقیب کردند. . . .
یحیی بن ام طویل به مسجد مدینه داخل می شد، در میان جمع مسلمانان و معتقدان به امام می ایستاد و خطاب به شیعیان مدعی، سخنی را که ابراهیم بت شکن به بت پرستانِ زمان خود می گفت: تکرار می کرد: «ما از شما و از آنچه به جای خدا عبادت می کنید، بیزاریم. ما به شما کافر شدیم. میان ما و شما خشم و کین و دشمنی وجود دارد، تا آن زمان که منحصراً به عبودیت خدا در آیید».(3)
این سخنی است که قرآن از قول ابراهیم و گرویدگان به او در رویارویی با معارضان زمان نقل می کند. این همان قاطعیت ایدئولوژیک و جبهه گیری پیروان و وابستگان به یک متکتب دگرگون ساز است در برابر کسانی که به خاطر دلبستگی ها و پایبندی شان به آرزوهای پست و حقیر مادی، پیام نبی را نمی پذیرند و با آن به معارضه بر می خیزند؛ و این همان چیزی است که با اولین گام های دعوت هر یک از انبیا پیش می آمد. انبیا با اولین شعارهای مکتب خود، آن وحدت و یکپارچگی گمراهانه ای را که در میان مردم زمانشان از پیش بوده، بر هم می زدند. از میان کاروان بد عاقبتی که در زیر پرچم پیشوایان مردمی خوار، به سوی دره ی تباهی و نابودی راه می سپرد، عده ای را بیرون می کشیدند؛ لااقل گروهی را از این سرنوشت تلخ نجات می دادند. . . و میان جبهه ی واحد و یکپارچه ی باطل زمان، اختلاف می افکندند. بر سر آدمیانی که همچون گوسفندانی بی خبر و سر به راه در حرکت بودند، نهیب می زدند؛ غریو برمی آرودند؛ آنان را هشیار می ساختند؛ جلوی سیل بنیان کن گمراهی را می گرفتند؛ و البته گروه هایی هم از زیر دست نبی رد می شدند؛ از راهی که او بدان می خواند، منحرف می گشتند و در پرتگاه سقوط معنوی و مادی در می غلتیدند.
پس انبیا با حضور خود، با دعوت خود و با شروع مبارزه ی خود، یک صف بندی و جبهه بندی ناگزیر به وجود می آورند؛ میان آنان که به سابقه ی حسن حق پذیری یا موضع طبقاتی و اجتماعی به او و مکتب و راه او گرویده اند، و آنان که به خاطر دنباله روی از هوس ها و دلبندی به آرزوهای حقیر و قناعت به ماحضر ذلت بار زندگی، از او روی برتافته یا در برابر او ایستاده اند. و این همان صف بندی ناگزیر است که امیرالمؤمنین بدین گونه آن را بیان می کند: «من لم یکن معنا کان علینا»؛(4) هر که با ما نیست، بر ماست. یعنی در این میدان، حد وسط و منطقه ای امن و سلامت وجود ندارد. . . . هر که از صف توحید جدا شد- ولو به خیال خود در وسط بماند-ملحق به جبهه طاغوت است. بی طرفی در این جا واژه ای بی معناست. و این همان نهیبی است که یحیی بن ام طویل – یار و محرم اسرار و شیعه ی واقعی امام سجاد – برسر شیعیان اسمی زمان خود می زند که به نام تشیع و ولایت دل خوش کرده، در لاک خودخواهی و سودجویی نقد و نزدیک خود فرورفته و همه ی آرمان های تشیع و ولایت ولی الله را فراموش کرده بودند: «ما به شما کافر و از شما بیزاریم، و میان ما و شما خشم و کینه برقرار است».
آن روز که ولایت واقعی – یعنی گره خوردگی و جوشیدگی شیعه با امام- جای ادعاهای پوچ را بگیرد و شیعه از لحاظ فکر و عمل و روحیه با امام خود اتصالی جدایی ناپذیر بیابد؛ به طوری که با شمشیر هم توانند از یکدیگر جداشان کنند، یحیی بن ام طویل نیز همچون بخشی از پیکر تشیع با آنان و از آنان خواهد بود. و این دشمنی و جدایی، به برادری و خویشاوندی بدل خواهد شد. و چنین نیز شد؛ براثرکوشش و مجاهدت مستمر امام و یاران معدودش -که نمونه ای از آنان را درباره ی یحیی بن ام طویل می بینیم (5) -عناصر صالح و لایق و کسانی که قابلیت آن رسالت دشوار را داشتند، به تدریج به امام و جمع کوچک شیعه پیوستند، که از امام صادق در حدیث یاد شده نقل می کند: «ثمّ انّ النّاس لحقوا و کثروا»؛ سپس مردم دیگری به آنان پیوستند و جمع شیعه انبوه گشت. بدین ترتیب کار امام سجاد آغاز شد و – چنان که اشاره کردیم- همین شیوه ی عمل و برخی از موضع گیری های دیگر امام که به بخشی از آن ها اشاره ی کوتاهی خواهیم کرد، به بهای جان او و بعضی از نزدیکترین یارانش تمام شد. البته من در زندگی امام چهارم، نشانی از تعرض صریح به دستگاه های قدرت و حکومت نمی بینم. شیوه ی مدبرانه ی کار نیز همین را ایجاب می کرده است.
اگر آن گفتگوهای تند و سرشار از طعن و ادعای استحقاق خلافت و حکومت – که نمونه هایی از آن را در حالات امام موسی بن جعفر و برخی دیگر از ائمه علیهم السلام با خلفای زمان مشاهده می کنیم – میان امام سجاد و عبدالملک بن مروان، مقتدرترین خلیفه ی اموی، رد و بدل می شد، بدون تردید امام پیش از آن که موفق به انجام رسالت خاص خود شود، به شهادت می رسید و تشکیلات تازه سامان خود را معوق می گذارد؛ و این از یک رهبر مسلکی و الهی که جز به پیشبرد مکتب و فکر خود نمی اندیشد و مطلق شتابی برای دست یافتن به حکومت شخصی ندارد، به هیچ وجه منطقی و پذیرفته نبود.
در موارد نادری، موضع حقیقی امام در برابر قدرت مسلط زمان احساس می شود؛ لیکن نه آن چنان که امام را آشکارا رویاروی وی قرار دهد؛ بلکه فقط به آن اندازه که تاریخ را و نیز تاحدودی جوّ نزدیک به خود را در جریان عمل و حرکت خود بگذارد.
از جمله ی این نمونه ها، نامه ی نکوهش بار و بی نهایت تکان دهنده ی است که امام برای یکی از رجال دینی وابسته به دستگاه بنی امیه به نام «محمد بن شهاب زهری» می نویسد؛ که در واقع باید گفت امام این نامه را برای تاریخ و نسل های پس از خود می نویسد، نه برای محمد بن شهاب؛ زیرا محمد کسی نبود که پس از آن همه وابستگی، از سفره ی چرب و نرم و از نفوذ و اقتدار و نام و نشانی که به برکت آن دستگاه به دست آورده بود، صرف نظر کند؛ و دیدیم که صرف نظر نکرد؛ در سراسر عمر خود برای آنان و با آنان بود؛ حتّی برای آن کتاب هم نوشت (6) و در جهت مصالح آنان حدیث هم نقل و یا جعل کرد.(7) پس این نامه، سندی است از امام سجاد، که وضع زمان و وضع خود را در برابر اوضاع زمانه تشریح می کند. متن این نامه در کتاب شریف «تحف العقول» نقل شده و می تواند مورد مراجعه قرار گیرد.
نمونه ی دیگر، پاسخی است که به نامه ی عبدالملک می دهد. در این نامه، عبدالملک آن حضرت را بر ازدواج با کنیزک آزادشده اش شماتت کرده بود و بدین وسیله خواسته بود هم به حضرت بفهماند که از همه کار او- و حتّی از امور داخلی و شخصی او-باخبر است، و هم خویشاوندی خود را به یاد وی آورد و چنان که شیوه ی امثال اوست، در مواردی از طریق استمالت با او کنار آید. امام در پاسخ او ضمن یادآوری نظر اسلام در این باره که مسلمانی و ایمان به خدا همه ی امتیازات دیگر را از میان برمی دارد، با طنزی پنهان، او را به گذشته ی جاهلی پدرانش، و شاید به وضع جاهلی اکنون خودش، سرزنش می فرماید: «فلا لؤم علی امرء مسلم انّما الوم لؤم الجاهلیّة»؛ فرد مسلمان، هیچ پستی و خواری ندارد؛ پستی فقط در فرومایگی جاهلیت است و بس. وقتی نامه به خلیفه ی اموی رسید، پسرش سلیمان- که او نیز همچون پدر، طنز و سرزنش امام را در این گفتارش حس کرده بود- گفت: عجب تفاخری بر تو کرده است ای امیرالمؤمنین! و خلیفه که از فرزند سبکسر خود عاقل تر و به عواقب درگیری با امام شیعیان واقف تر بود، گفت: چنین مگو پسرم! این زبان بنی هاشم است که راه می شکافد. . . .(8)
نمونه دیگر، پاسخی است که به تقاضای عبدالملک بن مروان می دهد. عبدالملک شنیده بود که شمشیر پیامبر در اختیار امام است. کسی را نزد آن حضرت فرستاد و تقاضا کرد شمشیر را به او هبه کند. و ضمناً یادآور شد که امام هرگونه امری و کاری با او داشته باشد، در انجامش حاضر است. امام جواب عبدالملک را دارد. خلیفه نامه ای به حضرت نوشت و وی را تهدید کرد که سهمیه ی بیت المال او را قطع خواهد کرد. امام در پاسخ به او نوشت: اما بعد. خداوند عهده دار شده است که بندگان متقی را از آنچه ناخوشایندشان است، نجات بخشد و از ان جا که گمان ندارند، روزی دهد. . . و در قران فرموده است: همانا خدا دوست نمی دارد هیچ خیانتگر ناسپاس را. . . . اکنون بنگر که کدام از ما دو نفر با ین آیه منطبق تریم.(9)
فعالیت آرام و زیر پرده ی امام سجاد علیهالسلام
از این نمونه ها که بگذریم، در مجموع، دوران زندگی امام سجاد علیهالسلام با فعالیتی آرام و زیر پرده و در جهت سازندگی افراد صالح و قوام بخشیدن به طرز فکر شیعی در ذهن پیروان و مبارزه با تحریف ها همراه بود. در واقع، گام نخستین در راه آرمان تشیع – یعنی تحقق دادن به نام اسلام و ایجاد حکومت علوی – به وسیله ی آن حضرت برداشته شده است و البته چنان که اشاره شد، این روش به ظاهر مسالمت آمیز، به هیچ وجه موجب آن نشد که امام خود و یارانش همیشه از آسیب قهر و کین دستگاه قدرت بنی امیه در امان بمانند.
از یارانش چندین نفر به وضعی فجیع کشته و عده ای آوراه و دور از شهر و دیار و اسیر زندان ها شدند و خود آن حضرت حداقل یک مرتبه با وضعی تأثر انگیز و در حالی که به غل و زنجیر بسته شده بود و با پاساران بسیار حفاظت می شد، از مدینه به شام برده شد و بارها و بارها مورد تعرض و آزار و شکنجه ی مخالفان قرار گرفت و عاقبت نیز در سال 95هجری به وسیله ی ولید بن عبدالملک- خلیفه ی اموی مسموم شد و به شهادت رسید.(10) درود بی پایان خدا و سپاس جاودانه ی انسان ها بر او باد.
پینوشتها:
1- بحار الانوار، ج 46، ص 144. در روایت دیگری، نام جابر بن عبدالله انصاری نیز بر این سه نفر افزوده شده است. و باز در روایت دیگری به جای جابربن عبدالله، سعید بن مسیب مخزومی، و به جای جیبر بن معطم، حکیم بن جیبر نام آورده شده است (بحار، ج 46، ص 44). و باز در روایت دیگری، بر این همه، نام سعید بن جبیر افزوده و به جای جبیر بن معطم، محمد بن جبیر بن معطم ذکر شده است (رجال کشی، چاپ مصطفوی، ص 115).
2- به نظر محقق شوشتری، عالم رجالی معاصر (قاموس الرجال، ج 9، ص 399) «جبیر بن معطم» این حدیث، تحریف شده ی «حکیم بن جبیر بن معطم»است».
3-ممتحنه: 4.
4- بشارة المصطفی، ص 26.
5-نمونه ی دیگری از روش یاران امام سجاد که باز درباره ی همین شیعی بزرگوار در حدیثی چنین آمده: یحیی بن ام طویل را دیدم که در کناسه (یکی از محله های شهر کوفه) ایستاده بود و با صدای بلند فریاد می زد: ای گروه دوستان خدا! ما بیزاریم از آنچه می شنوید. هرکس علی را لعنت کند، لعنت خدا بر او باد. ما بیزاریم از مروانیان و از آنچه به جای خدا می پرستند. آنگاه صدای خود را آهسته می کرد و گویا به عنوان دستوری به دوستان نزدیک می گفت: با آن کس که اولیای خدا را دشنام می دهد، منشینید. با آن کس که در راه ما شک دارد، کنار میایید. هر کس به پرستش از شما نیازمند بماند، به او خیانت کرده اید. آنگاه این آیه را می خواند: «انّا اعتدنا للظّالمین ناراً احاط بهم. . . »؛ ما برای ستمگران آتشی فراهم کرده ایم که لهیب و دود آن همچون خیمه ای آنان را فرا گرفته است (قاموس الرجال، ج 9، ص 399).
6-می پنداشتیم از زهری بسیار حدیث نقل کرده ایم تا آنگاه که ولید کشته شد. . . دفترها بود که از خزانه ی ولید بر چهارپا بار می شد و می گفتند اینها از دانش زهری است. (طبقات ابن سعد، ج 2، جزء 2، ص 135-136).
7- ر. ک: «اجوبة مسائل جار الله» سید شرف الدین عاملی، ص 59-60 و نیز «دراسات فی الکافی و الصحیح»، ص 261.
8-بحار الانوار، ج 46، ص 146-147به نقل از کافی، ج 5، ص 244.
9- بحار الانوار، ج 46، ص 95.
منبع :
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیهالسلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت – 1383
/ج