اگر پاسخ فراز اول پرسش يعني نحوة تجرد روح بخوبي روشن شود،پاسخ فرازهاي ديگر روشن خواهد شد. به طور خلاصه آنچه از مجموع گفته هاي حكما و دانشمندان به دست مي آيد اين است كه:
1. روح يك جوهر مجرد و فرا طبيعي است و تجرد آن بدين معنا است كه هيچ كدام از خواص و صفات موجود مادي را ندارد(اگر چه در مقام فعل و ارتباط با عالم طبيعت نياز به ماده دارد) ، يعني در مقام ذات نه جسم است و نه خواص جسم نظير كميت، مقدار، مكان پذير بودن، قابل اشاره حسي بودن و مانند آن را ندارد، و به همين جهت قابل تقسيم نبوده و تجزيه پذير هم نيست، چون تجزيه پذيري از خواص اجسام و موجودات جسماني است و روح طول و عمق و عرض ندارد همه اين اوصاف ياد شده از صفات موجود مادي است، بنابراين معناي تجرد روح كه نقطة اصلي و فراز اول سؤال است اين كه تجرد روح يعني اينكه هيچ يك از خواص ياد شده و مانند آن را نداشته باشد. (تفصيل اين بحث را در منابع زير جويا شويد.)[1]2. با توجه به آنچه دربارة نحوة تجرد روح گفته شد، به آساني آنچه در فرازهاي بعدي پرسش آمده قابل حل است، زيرا از آن جا كه روح خواص ماده را ندارد، پس به عنوان يك موجود مادي در بدن انسان به صورت مظروف در ظرف بدن نخواهد بود چون قرار داشتن روح در بدن به صورت ياد شده از خواص موجودات مادي است در حالي كه گفته شد روح خواص مادي را ندارد، در نتيجه روح محدود به مكان نمي شود و با تجزيه بدن و اعضاء آن نيز تجزيه پذير نيست، چون تجزيه از صفات جسم و موجودات جسماني است و روح مجرد است. (تفصيل اين بحث را در منبع زير جويا شويد.)[2]3. نكتة ديگر اين است كه روح به دليل تجردش هرگز به صورت يك موجود مادي و جسماني نظير اعضاي باطني در بدن حضور ندارد بلكه روح انسان در واقع تعلق تدبيري نسبت به بدن دارد نه اين كه داخل بدن باشد، و تعبيرات روح در بدن و مانند آن از باب مسامحه است و گرنه در واقع بدن(تحت تدبير نفس و بعنوان واسطهاي است براي نفس تا اينكه نفس به توسط او با عالم ماده ارتباط برقرار كند ) چون روح موجودي مجرد است، و موجود مجرد احاطه بر موجود مادي و اشراف بر آن دارد از اين رو روح محيط بر بدن است و نه داخل بدن البته احاطه اي كه در اين جا مراد است مانند احاطة موجودات جسماني بر همديگر نيست مثل احاطة حصار و ديوار بر درختان يك باغ و مانند آن، بلكه مراد احاطة موجود مجرد بر موجود مادي است.
بنابراين به هنگام مرگ روح از بدن بيرون نمي رود بلكه علاقة تدبيري روح نسبت به بدن برداشته مي شود نه اين كه روح چون مرغي از قفس بدن پرواز كند.و اينكه بعضي از اعضاء از بدن جدا مي شوند در حقيقت از تحت تدبير نفس خارج مي شوند. (تفصيل اين بحث را در منبع ذيل جويا شويد.)[3]4. نكتة پاياني اين كه بايد توجه داشت كه روح در واقع همان «من» انسان است و حقيقت روح همان چيزي است كه انسان از او به «من» ياد مي كند نه اين كه روح غير از «من» انسان باشد و آنگاه چنان كه در پرسش آمده گفته شود: «من با روح رابطه اي ندارم» و امثال آن، چون كه من همان روح است در مقابل بدن و يا عضوي كه از بدن جدا شده است.[4]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. حسن زاده آملي، هزار و يك نكته، نكته هاي: 105 ، 125 ، 129 ، 193 ، 203 ، 522 ، 600، نشر مركز فرهنگي رجا، 1364 ش.
2. محمدتقي مصباح يزدي، شرح جلد هشتم اسفار، جزء دوم، با تحقيق و نگارش محمد سعيدي مهر، قم: انتشارات مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1380 ش.
3. ناصر مكارم، تفسير نمونه، مجلدات: 12 ص 252 و ص 255، 20 ص 492، تهران: نشر دارالكتب الاسلاميه، 1379 ش.
پي نوشت ها:
[1] . طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، با ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم: نشر انتشارات اسلامي، 1363، ج 1، ص 527، و دايرة المعارف تشيع، تهران: نشر شهيد سعيد محبي، 1379 ش، ج 8، ص 336 ـ 340.
[2] . حسن زاده آملي، حسن گنجينه گوهر روان، قم: نشر طوبي، 1380 ش، ص 47، 52، 53، 91، 96.
[3] . موسوي خميني، تقريرات فلسفه، نشر مؤسسة آثار امام، 1381 ش، ج 3، صص 61 ـ 73.
[4] . طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، نشر پيشين، ج 1، ص 527.