خانه » همه » مذهبی » تحدي حداقلي يا حداکثري

تحدي حداقلي يا حداکثري

تحدي حداقلي يا حداکثري

برخي از دگرانديشان تصور کرده‌اند، تحدي قرآن کريم نمي‌تواند تحدي حداکثري باشد و شامل همه‌ي علوم و معارف همچون جهان‌شناسي، فلسفه، اخلاق، فقه و… شود و براي اينکه تحدي قرآن شکست خورده به شمار نيايد،

tahaddihaddeaghalli - تحدي حداقلي يا حداکثري
tahaddihaddeaghalli - تحدي حداقلي يا حداکثري
نويسنده: محمدعلي محمدي

 

برخي از دگرانديشان تصور کرده‌اند، تحدي قرآن کريم نمي‌تواند تحدي حداکثري باشد و شامل همه‌ي علوم و معارف همچون جهان‌شناسي، فلسفه، اخلاق، فقه و… شود و براي اينکه تحدي قرآن شکست خورده به شمار نيايد، بايد «تحدي حداکثري» را کنار گذارد و از «تحدي حداقلي» دفاع کرد. (1)
پاسخ: اين گفتار، تناقضات، سفسطه‌ها و مغالطات فراوان و پيش‌فرض‌هاي باطلي دارد. در واقع اين شبهه از مقدمات زير تشکيل شده است:
الف) بين جهان‌شناسي، اخلاق، فلسفه، فقه و… با قرآن کريم تعارض وجود دارد.
ب) در مقام تعارض اين علوم با دانش‌هاي بشري به ناچار بايد يک طرف (علوم بشري) را بر حق بدانيم.
ج) حتي کساني که قرآن را کلام خدا مي‌دانند، جهان‌شناسي علوم تجربي مدرن و… را برتر از جهان‌شناسي و… قرآن مي‌دانند.
د) اگر چنين باشد، پس قرآن در علومي همانند جهان‌شناسي، فلسفه و… نمي‌تواند با دانش‌هاي بشري هماوردي و تحدي کند و اگر سخني از تحدي قرآن در اين دانش‌ها به ميان آيد، برنده‌ي واقعي، اين دانش‌هايند، نه قرآن.
هـ) از آنجا که امکان تحدي قرآن در هيچ يک از اين دانش‌ها وجود ندارد، تنها تحدي باقيمانده‌ي قرآن، تحدي به فصاحت و بلاغت است؛ چنان‌که دانشمندان علوم قرآني نيز بدان تأکيد و تصريح کرده‌اند. (2)
در مقام پاسخ به اين شبهه بايد گفت:
الف) اصولاً آيا بين دانسته‌هاي قطعي جهان‌شناسي علوم تجربي مدرن… و جهان‌شناسي قرآن تعارض وجود دارد و به ناچار بايد يکي را انتخاب کرد؟
ب) با فرض تعارض، کدام يک بايد انتخاب شود؟
ج) آيا قائلان به کلام‌الله بودن قرآن، جهان‌شناسي علوم تجربي مدرن را برتر از جهان‌شناسي قرآن تلقي کرده‌اند؟
د) آيا دانشمندان اسلامي، تحدي قرآن را تنها و تنها به فصاحت و بلاغت قرآن محدود مي‌کنند يا يکي از وجوه تحدي قرآن را تحدي به فصاحت و بلاغت مي‌دانند.
هـ) آيا دانشمنداني که به ادعاي برخي فصاحت قرآن را به فصاحت و بلاغت محدود کرده‌اند، چنين گفته‌اند؟ به عبارت ديگر آيا اين نويسندگان، منکر ساير وجوه تحدي بوده‌اند؟ آيا اثبات شيء، نفي ما عدا مي‌کند؟

ادعاي تنافي علم و دين

در پاسخ به پرسش الف و بررسي ادعاي تعارض و تنافي بين داده‌هاي علوم بشري با علوم وحياني بايد گفت:
بي‌ترديد در طول دوران تاريخ بشري، معارف ناب ديني با هر يک از معارف عقلي، فلسفي، عرفاني و… در کنار هم مي‌زيسته، معارف ديني، مهم‌ترين نقش را در رشد و شکوفايي دانش‌هاي عقلي ايفا کرده‌اند؛ براي مثال در تاريخ تفکرات اسلامي، فلاسفه و متکلمان مسلمان، هماهنگي و جدايي ناپذيري بين معارف الهي و معارف عقلي و بشري را به خوبي ثابت کرده‌اند. علوم تجربي نيز از اين قاعده مستثنا نبودند؛ اين‌گونه نبوده است که بشر بعد از رنسانس آن هم فقط در اروپا با علوم تجربي و اهميت آن آشنا شود و تا آن زمان هيچ خبري از آن نداشته باشد، بلکه دانشمندان مسلمان از سده‌هاي اوليه‌ي اسلامي با علوم تجربي آشنا بودند و بين آن علوم و معارف ديني، هيچ تناقض و تزاحمي نمي‌ديدند. اما اروپاييان در قرن هفدهم (3) با رويارو قراردادن علم و دين، آتش نزاع بين اصحاب کليسا و مدافعان علم را شعله‌ور کردند (4) و شبهه‌ي تعارض دين و علم در مغرب‌زمين به وجود آمد.
شبهه‌ي تنافي و تعارض علم و دين پس از مدتي در مشرق نيز مطرح شد و با رشد روزافزون افکار ضدديني بعد از رنسانس در غرب، جوامع اسلامي نيز از اين خطر محفوظ نماند و مدعيان روشنفکري در جوامع اسلامي خواسته و ناخواسته به ترويج اين آرا و نظريات در کشورهاي اسلامي پرداختند. براي نمونه مي‌توان به شبلي شميل در مصر (5) و ميرزا ملکم‌خان در ايران (6) اشاره کرد. اين ايده در سال‌هاي اخير نيز رونق گرفته، بسياري از روشنفکرنمايان از آن پشتيباني و آن را تأييد مي‌کنند.
از مجموع آنچه گذشت، به خوبي روشن مي‌گردد اصولاً علت ايجاد شبهه‌ي تعارض دين و علم، تعارضات جدّي تعاليم انجيل و تورات با علوم تجربي و عقل بشري است. دين تحريف شده‌ي مسيحيت همراه با عقايدي همچون وجود سه خدا (اب، ابن و روح‌القدس)، پسر داشتن خداوند، تجسّم يا حلول خداوند در حضرت عيسي (عليه‌السلام)، گناهکار و پست‌بودن ذاتي سرشت انسان‌ها از ابتداي خلقت، فروش گناه، فرود خداوند از آسمان و کشتي گرفتن با حضرت يعقوب (عليه‌السلام) و مغلوب شدن خدا، ثابت بودن زمين و چرخش خورشيد به دور زمين و ده‌ها مورد امثال آن، سبب شد شبهه‌ي تعارض علم و دين شکل بگيرد؛ اما اين امر در مورد اسلام جاري نيست. کتاب آسماني اسلام از تحريف مصون مانده، همراه با خرافات و عقايد خردستيز و علم گريز نيست و اگر احياناً برخي از تعاليم آن، متعارض با علم به نظر مي‌رسد، تعارض بدوي و ابتدايي است و راه‌هاي خرد پسندي براي رفع آن‌ها وجود دارد.
پس اگر برخي از انديشمندان مسلمان، از راه‌هاي رفع تعارض علم و دين در اسلام سخن مي‌گويند، منظور اين نيست که در مواردي، تعارض قطعي ميان اسلام و علوم تجربي وجود دارد و آنان در صدد گره‌گشايي آن برآمده‌اند؛ بلکه مراد اين است که اگر احياناً به مواردي برخورد کرديم که در آن‌ها احتمال ناهماهنگي اوليه‌ي برخي از تعاليم اسلام با داده‌هاي علوم تجربي مطرح باشد، مي‌توان تعارض بدوي را تبيين و آن را رفع نمود.
بنابراين هنگامي که در مسيحيت از تعارض علم و دين سخن مي‌گوييم، از تعارض موجود و بالفعل بحث مي‌کنيم؛ اما وقتي در مورد اسلام سخن مي‌رانيم، به تعارضي محتمل و ظاهري اشاره داريم.

هماهنگي علم و دين

تعارض ظاهري علم و دين، در موارد ذيل قابل تصور است:
الف) تعارض يافته‌هاي علمي قطعي با داده‌هاي ديني قطعي؛
ب) تعارض نظريه‌ي علمي ظني با نظريه‌ي ديني ظني؛
ج) تعارض يافته‌هاي علمي قطعي با نظريه‌ي ديني ظني؛
د) تعارض نظريه‌ي علمي ظني با داده‌هاي ديني قطعي؛
تعارض جدّي و حقيقي علم و دين، تعارض نوع اول است؛ به گونه‌اي که دو گزاره‌ي ديني و علمي قطعي و با هم متناقض باشند؛ مثلاً يک نص- و نه ظاهر- قرآني و يک دليل علمي و اثبات شده‌ي قطعي در برابر همديگر قرار داشته باشند؛ به گونه‌اي که جمع بين آن دو امکان نداشته باشد.
اما آنچه در ساير موارد، تعارض تلقي مي‌شود، تعارض اوليه و احتمالي است که مسامحتاً «تعارض» ناميده مي‌شود و در واقع در برخي موارد بين علم و دين تعارض‌نمايي وجود دارد، نه تعارض واقعي. اين تعارض‌نمايي ظاهري نيز به آساني قابل حلّ است. در چنين مواردي حقيقتاً تعارضي وجود ندارد، بلکه ما صرفاً به دليل ضعف علمي و دسترسي نداشتن به حکم واقعي ديني و علمي، گمان مي‌کنيم که تعارض وجود دارد و به گفته‌ي آيت الله سبحاني «[تعارض علم و دين] هرگز ممکن نيست و يکي از دو طرف قضيه سست و بي‌پايه است؛ يا آنچه را دين ناميده‌ايم، دين نيست يا اينکه علم، حالت قطعي ندارد». (7) چنان‌که بين عقل و دين نيز چنين است: «تعارض عقل قطعي با نقل يقيني نيز ممکن نيست. اگر چنين رخدادي پديد آمد، حتماً تعارض‌نمايي ابتدايي است و با نظر دقيق برطرف مي‌گردد؛ چنان‌که دو دليل عقلي قطعي يا دو دليل نقلي يقيني هرگز معارض يکديگر نيستند». (8)
به هر حال در مورد نوع اول بايد گفت: لازمه‌ي واقع‌نمايي دين و علم، عدم امکان تحقق چنين تعارضي است. دو دليل، اين موضوع را اثبات مي‌کند:
دليل اول: اين دليل مرکب از مقدمات ذيل است:
الف) نظريه‌ي علمي قطعي، نظريه‌اي است که بدون شک، مطابق واقع است و واقع را به طور صحيح به ما مي‌نماياند. قضايايي همانند محال بودن اجتماع و ارتفاع نقيضين، استضائه زمين از نور خورشيد، وجود ستارگان فراوان و… از اين قبيل‌اند. دين نيز دربردارنده‌ي قضاياي اخباري واقع‌نمايي در مورد جهان و انسان است که قضايايي همانند وحدانيت خدا، وجود همه‌ي صفات نيک در خداوند، لزوم معاد، حادث بودن جهان مادي و… نمونه‌هاي آن‌اند. بنابراين علم قطعي و دين قطعي هردو واقع‌نمايي دارند و اگر اين دو در مورد واحدي سخن بگويند، هر دو يک حقيقت را بيان مي‌کنند.
ب) صادق بودن و حقيقت داشتن قضاياي اخباري به معناي مطابقت داشتن آن‌ها با واقع است.
پس اگر دين يا عقل قطعي، از قضيه‌اي همانند وجود ستارگان فراوان خبر دهند، اين، بدان معناست که حقيقتاً و واقعاً، ستارگان فراواني وجود دارند.
ج) واقعيت هر قضيه، امر واحدي است و تعدد بردار نمي‌باشد.
پس امکان ندارد هم ستارگان فراواني وجود داشته باشد و هم وجود نداشته باشد.
د) تعارض نظريه‌ي علمي قطعي و نظريه‌ي ديني قطعي مستلزم اين است که يک قضيه‌ي واحد در آن واحد و با شرايط واحد، هم صادق و هم کاذب باشد و اين، غيرممکن است.
نتيجه‌ي مقدمات مذکور، عدم امکان تعارض دو قضيه‌ي قطعي علمي و ديني است.
دليل دوم: از جمله امتيازات اسلام در مقايسه با ساير اديان، تأکيد بر استفاده از علم و خرد است. اين نکته مورد اعتراف برخي از دانشمندان غربي و غيرمسلمان نيز هست؛ براي مثال باربور در کتابي که در باب علم و دين نوشته است، مي‌گويد: «علم در ميان اعراب در قرون وسطا، رشد مهمي پيدا کرد، درحالي که در غرب به واسطه‌ي تأکيدات ديني و آخرت گرايانه غالباً از رشد علم ممانعت شده است». (9)
مکتبي که چنين تأکيداتي بر نقش عقل و علم در زندگي و رشد بشريت دارد، داده‌هاي آن نمي‌تواند با نتايج قطعي علم و خرد در تضاد باشد. اگر قرآن، ما را به پيروي از يک منبع خبري فراخواند و يا ما را از پيروي منبع ديگري منع کرد، هر يک از اين دو مي‌تواند منشأ اثبات و يا نفي اعتبار از اين منابع گردد. قرآن در مورد خبري که از فاسق به ما برسد، دستور تفحّص مي‌دهد تا از صحت و سقم آن مطلع گرديم. (10) از سوي ديگر، قرآن ما را به پيروي کامل از سخنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) (11) و الگو قراردادن وي در حيات و زندگي خويش (12) فرامي‌خواند. لازمه‌ي جمع بين آيات، قابل اعتماد بودن گفته‌ها و اعمال پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است. از جمله اموري که قرآن و روايات ما را به پيروي آن دعوت کرده و از منابع شناخت تلقي شده، عقل، علم و تجربه‌ي بشري است. گرچه لفظ «علم» که در قرآن به کار رفته است، با معناي علم تجربي برابر نيست، اما نتايج قطعي علوم مي‌تواند از مصاديق «علم» به شمار آيد. تأکيد اسلام بر ارزش اين منابع- في‌الجمله- دليلي بر اعتبار نتايج قطعي خرد و علم و عدم امکان تعارض آن‌ها با تعاليم اسلام است؛ از اين رو اگر تعارضي ميان دليل قطعي ديني و علمي مشاهده شد، تعارض بدوي است که با دقت و ملاحظه‌ي بيشتر، موضوع تعارض بر طرف مي‌گردد و يا تعارض به اين دليل است که يکي از دو طرف تعارض، قطعي و يقيني نبوده، به اشتباه، قطعي و يقيني فرض شده است. (13)
اين دليل به گونه‌‌ي زير نيز قابل عرضه و استدلال است:
اسلام در موارد زيادي، به علم و عالمان توجه کرده است و آيات زيادي در قرآن مجيد وجود دارد که مطالب علمي را بيان مي‌کند؛ به گونه‌اي که هرچه علوم تجربي پيشرفت بيشتري کند، حقايق آن مطالب بيش از پيش کشف مي‌شود. پس از طرفي، اسلام مؤيد و مشوق علوم قطعي است و از طرف ديگر، علوم قطعي، مؤيد و شاهدي بر اعجاز علمي قرآن است؛ (14) از اين رو محال است بين علم و قرآن معارضه باشد؛ (15) زيرا تعارض قرآن و اسلام به معناي تعارض قرآن و اسلام با چيزي است که خود، مؤيد و مشوق آن است.
***
در تعارض از نوع اول آنچه بسيار اهميت دارد، فهم ديدگاه علمي قطعي و نيز نظريه‌ي ديني قطعي است. چه بسا نظريه‌اي علمي و يا ديني وجود داشته و حتي مشهور هم باشد، ولي قطعي نباشد. فهم ما از دين جز در مورد ضروريات و قطعيات ديني نيز چه بسا منطبق با دين واقعي نباشد؛ چنانکه دسترسي به نظريات علمي قطعي و منطبق با واقع، به ويژه در علوم انساني، به ندرت حاصل مي‌شود. نمودار تاريخ رشد و تحول نظريات علمي و ديني، منحني پرفراز و نشيبي را نشان مي دهد. در طول تاريخ علم، نظريه‌هاي بسياري مطرح شده و به تدريج در مصاف با نظريات ديگر به افول گراييده و ابطال شده‌اند. ظهور نظريه‌هاي جديد از يک سو، به رشد علم کمک کرده و از سوي ديگر، گاهي پايه‌هاي نظريات قبلي راست و لرزان ساخته است. همه‌ي اينها ريشه در دشواري دستيابي دانشمندان به نظريات مطابق با واقع دارد که به نوبه‌ي خود، وجود نظريات ظني و احيانا بروز تعارض‌ها را به دنبال دارد. اين مسئله در مورد نظريات ديني به ويژه نظريات فقهي نيز مصاديق فراواني دارد؛ چه بسا فقيهاني در عصر و يا زمان‌هاي طولاني به مسئله‌اي فتوا مي‌دهند، ولي در دوران متأخر، فقيهان ديگري با دلايلي مستحکم، نظريات فقهاي پيشين را ناصواب شمرده، آن را رد مي‌کنند. روشن است که در اين موارد نمي‌توان گفت فتواي فقها حکم قطعي و يقيني دين بوده و اگر با علم قطعي مخالف بود، نمي‌توان آن را از موارد معارضه و تناقض بين علم و دين به حساب آورد. به نظر مي‌رسد آنچه باعث شده است شبهه‌ي تعارض علم و دين در ذهن برخي تقويت شود، اين است که از طرفي برخي از دانشمندان، نظريه‌هاي اثبات ناشده‌اي را قطعي مي‌انگارند و هنگامي که متعارضي بودن اين نظريه را با ظواهر آيات قرآني يا برخي از نظريات دانشمندان و کارشناسان اسلامي درمي‌يابند، مي‌پندارند دين با علم مخالف و در تعارض است. از طرف ديگر برخي از مفسران يا متکلمان ديني، در فهم مطالب ديني نظرياتي دارند و فهم خود را قطعي و نظريه‌ي دين مي‌پندارند؛ گاهي اين برداشت‌ها با نظريات و مطالب علوم تجربي در تعارض قرار مي‌گيرد. در اين گونه موارد نيز برخي تصور مي‌کنند دين و علم مخالف و در تعارض‌اند.
سوگمندانه برخي افرادي که در پي فرصتي براي تاختن به دين و بيرون کردن آن از صحنه‌اند، با استفاده از اين گونه موارد، گاه با استشهاد به برخي احاديث هرچند ضعيف، يا با استشهاد به ظاهر يک آيه، بدون توجه به معناي واقعي آيه و بدون توجه به آيات مشابه و گاه با استناد به اظهار نظر برخي از مسلمانان- هرچند کارشناس ديني نباشند- مطالب مزبور را به حساب دين گذاشته، آن را از مصاديق تعارض علم و دين برمي‌شمرند. (16) از طرف ديگر با ژست علمي و روشنفکري، برخي از فرضيات اثبات ناشده را نظريه‌ي علمي ثابت شده مي‌انگارند و اگر برخي گزاره‌هاي ديني با اين فرضيات متعارض باشد، آن را تعارض علم و دين مي‌نامند که در صفحات آينده به مواردي از آن اشاره خواهد شد.
پس از آنکه ثابت شد فرض اول، يعني تعارض علم قطعي با دين قطعي محال است، بايد به سراغ مواردي رفت که يا دو طرف ظني است يا يکي از دو طرف، ظني و ديگري، قطعي است.
در مورد تعارض نوع دوم، يعني تعارض مسئله‌ي علمي و ديني ظني، در صورتي که هر دو محتمل‌الصدق بوده، احتمالي مشابه داشته باشند و هيچ راهي براي تقويت يکي از دو طرف نيابيم، به نظر برخي از دانشوران، در مقام نظري، حکم قطعي به ترجيح هيچ کدام ممکن نيست؛ اما اگر نظريه‌ي ديني مربوط به عمل باشد و منشأ آن، ظنون ويژه‌اي باشد که اسلام آن را معتبر شناخته، نظريه‌ي ديني مقدم مي‌شود. در ساير موارد، توقف لازم است. (17) ولي به نظر مي‌رسد در اين گونه موارد نيز دليل ديني بر نظريه‌ي علمي ترجيح داده مي‌شود و پس از تعارض اوليه، در مقام ترجيح، مفهوم و آنچه دليل شرعي بدان حکم مي‌کند، بر نظريه‌ي غيرقطعي علمي ترجيح داده خواهد شد. دليل اين امر نيز، عقلي و به دليل ماهيت و درجه‌ي واقع‌نمايي دليل عقلي غيرقطعي و دليل شرعي غيرقطعي است.
دانشمندان علوم تجربي بر اين نکته تأکيد دارند که نظريات علمي ارائه شده ابطال‌پذيرند و امروزه در مباحث فلسفه‌ي علم، نظريه‌ي ابطال‌پذيري علوم تجربي حاکم است، نه اثبات‌پذيري. پس نظريه‌هاي مطرح شده در علوم تجربي، قطع مطابق با واقع به ما نمي‌دهد و خود نيز چنين ادعايي ندارد و بر خطا پذير بودن خود تأکيد دارد؛ درحالي‌که ظواهر ديني واقع‌نمايند و تا جايي که دليل قطعي عليه آن‌ها به دست نيايد، بايد مطابق آن عمل شود و در اين گونه موارد، دليل شرعي بر دليل علمي تجربي، حاکم است. مؤداي يکي، واقع‌نمايي و مؤداي ديگري، لاادري است. دليل شرعي مي‌گويد مي‌دانم، ولي دليل علمي مي‌گويد «نمي‌دانم، من هنوز بدان نرسيده‌ام». روشن است که از نظر عقلي، مؤداي دليل شرعي بايد بر دليل علمي برتري داده شود؛ براي نمونه ظاهر دليل شرعي بر اين مطلب دلالت مي‌کند که علاوه بر زمين در جاهاي ديگر نيز موجودات زنده وجود دارد. (18) ممکن است برخي نظريات علمي اين مطلب را نپذيرد. روشن است که در اين گونه موارد، آنچه دليل شرعي بدان دلالت مي‌کند، دانستن و علم است- علم به اينکه در غير از کره‌ي زمين نيز موجود زنده وجود دارد- ولي دليل علمي و تجربي بر اين مطلب دلالت دارد که هنوز بدان نرسيده‌ايم، يا بعيد است در غير از کره‌ي زمين نيز موجود زنده‌اي يافت شود؛ چون وجود اکسيژن و… در آن اماکن ثابت نشده است. در اين گونه موارد بدون ترديد از نظر عقلي بايد دليلي که ادعاي دانستن و علم مي‌کند، بر دليلي که چنين ادعايي ندارد و ساکت است، برتري داده شود. اين گونه موارد را موضوعاً مي‌توان از تحت تعارض دو دليل خارج کرد.
در مواردي که زبان هر دو دليل، دانستن است و در عين حال متعارض‌اند، مثلاً ظاهر قرآن و روايات بر اين نکته دلالت دارند که هفت آسمان و هفت زمين داريم، (19) ولي دليل علمي مي‌گويد آسمان‌ها بسيار زياد و شايد بي‌نهايت باشند، باز هم تا زماني که دليل علمي، يقيني و قطعي نباشد، بايد از ظاهر دليل علمي ظني دست شست؛ زيرا- چنان که گذشت- ابطال‌پذيري و واقع‌نمايي ضعيفي که در نظريات علمي وجود دارد، باعث مي‌شود در مقام تعارض، به دليلي استدلال کنيم که واقع‌نمايي بيشتري دارد. در اين‌گونه موارد «درجه‌ي واقع‌نمايي» مرجحي مي‌شود که ما را ملزم مي‌کند از ظاهر نظريه‌ي علمي دست برداشته، ظاهر دليل شرعي را بر آن ترجيح دهيم.
براي نمونه درباره‌ي هفت آسمان و آسمان‌هاي بي‌نهايت بايد به اين نکات توجه کرد:
1. آيا به راستي تعارضي- هرچند ظاهري- بين دليل ديني و علمي وجود دارد؟ که در پاسخ به اين پرسش بايد حداقل به وحدت‌هاي هشت‌گانه‌اي که در تناقض مطرح است، توجه کرد. (20)
پس از بررسي امور هشت‌گانه درمي‌يابيم بين نظريه‌ي علمي و دين تعارضي وجود ندارد؛ زيرا يکي از آن امور، وحدت جزء و کل بود و اين، در قضيه‌ي هفت آسمان وجود ندارد؛ به فرموده‌ي قرآن، ستارگان و سياراتي که ما مي‌بينيم، همگي از آسمان اول‌اند؛ (21) پس مؤداي دليل شرعي اين است که «خداوند متعال هفت آسمان آفريده که آسمان پر ستاره‌اي که بالاي سر آدميان وجود دارد، اولين آن‌هاست».
مؤداي دليل علمي اين است که «بالاي سر ما انسان‌ها آسمان‌هاي بي‌نهايتي وجود دارد».
بين دليل شرعي و علمي اين‌گونه جمع مي‌شود که آنچه علم آدمي، آسمان بي‌نهايت مي‌پندارد، همگي جزو آسمان اول (جزء) است و شش آسمان ديگر هم وجود دارد که با آسمان دنيا، هفت آسمان مي‌شوند (کل).
2. در صورتي که تعارض وجود دارد، تعارض نص (دليل قطعي) و ظاهر است يا تعارض دو ظاهر و… . (22)
3. آيا مقصود از آسمان در هر دو دسته دليل (شرعي و علمي) يکي است؟ اگر ثابت شود، مقصود از آسمان در دليل شرعي، چيزي فراتر از آسمان‌هاي مشهود و معروف است و همه آنچه تا کنون علم و دانش بشر بدان دست يافته و نام آن را آسمان يا آسمان‌ها مي‌نهد، آسمان اول از هفت آسماني است که در دلايل ديني آمده است. در اين صورت نيز روشن است که زبان علم «نمي‌دانم» و زبان دين «مي‌دانم» است. علم مي‌گويد: من نمي‌دانم فراتر از کرات، کهکشان‌ها، ستارگان و سيارگاني که تا کنون کشف شده‌اند، چيست؛ ولي دين مي‌گويد مي‌دانم که فراتر از آنچه تا کنون کشف کرده‌ايد و دانش شما بدان رسيده است، شش آسمان ديگر نيز وجود دارد. (23)
4. ساير وجوه جمعي که بين دو دسته دليل وجود دارد، چيست و بهترين آن کدام است؟ (24)
تجربه‌ي تاريخي نيز ثابت کرده است، در مواردي که نظريه يا فرضيه‌اي علمي با ظواهر ديني مطابقت نمي‌کند، به آساني نمي‌توان از ظواهر ديني دست شست و نظريه‌ي علمي تجربي را ترجيح داد؛ براي نمونه درباره‌ي حرکت زمين و خورشيد، فلاسفه‌ي يونان، زمين و اجرام فلکي را جسم‌هاي ابداعي مي‌دانستند. بطلميوس زمين را مرکز و افلاک را با حرکات گوناگون و ستارگاني که در آن‌ها جاي دارند، محيط بر زمين مي‌پنداشت، آنان معتقد بودند زمين و خورشيد ساکن و قديم است. (25) پس از مدتي، بطلان نظريات بطلميوس و ساير فلاسفه‌ي يونان روشن شد؛ ولي باز هم نظريه‌ي ثابت بودن خورشيد به عنوان نظريه‌اي علمي و قطعي بر جهان سايه افکند و کار به جايي رسيد که برخي بر قرآن ايراد مي‌گرفتند که چرا قرآن بر خلاف نظريات علمي، خورشيد را متحرک دانسته، مي‌فرمايد: «وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ». (26) هم اکنون ثابت شده است که بدون ترديد نه تنها زمين، بلکه خورشيد نيز حرکت مي‌کند. (27)
در مورد تعارض سوم و چهارم، يعني تعارض يافته‌هاي علمي قطعي با نظريه‌ي ديني ظني و تعارض نظريه‌هاي علمي ظني با داده‌هاي قطعي ديني نيز همان معيار «واقع‌نمايي» مورد توجه قرار مي‌گيرد. با توجه به اينکه علم و دين هر دو ما را به درک واقع نزديک مي‌سازند، اگر اينها در موردي با هم تعارض پيدا کردند، آنچه واقع‌نمايي قطعي دارد، بر ديگري ترجيح داده شده، آنچه ظني است، مورد بازنگري قرار مي‌گيرد. در اين‌گونه موارد مي‌توانيم همان راه علاجي را پي بگيريم که اگر درون حوزه‌ي علم، نظريه‌اي متعارض با نظريه‌ي ديگر يافت شود و يا درون حوزه‌ي دين، مطلبي متعارض با ديگري به چشم بخورد. در تحليل نظريات علمي، اگر يک نظريه با نظريه‌ي ديگري در تعارض قرار گرفت، در صورتي که يکي از آن دو قطعي و يا قريب به آن باشد و در مجامع علمي تثبيت شده و مسلّم فرض شود، نظريه‌ي ديگر، که احتمالي و مشکوک است، مورد تأمّل و بازنگري قرار مي‌گيرد. اين کار، خردپسند تلقي مي‌شود و هرگز به معناي بي‌ارزش کردن برخي از نظريه‌هاي علمي نيست، بلکه بدان‌روست که از منظر عقل، يقين بر گمان مقدم است و از قابليت اعتماد بيشتري برخوردار است. اين روش در بحث تعارض ميان ادلّه‌ي شرعي نيز جاري است. اگر دو حديث با هم تعارض داشتند و مدلول يکي ظني و ديگري قطعي بود، دليل قطعي مقدم مي‌شود؛ از اين رو همين روش در مورد تعارض يافته‌هاي علمي قطعي با نظريه‌ي ديني ظني و يا تعارض داده‌هاي ديني قطعي با نظريه‌ي علمي ظني نيز کارساز است. در مورد اول، علم، مقدم مي‌شود و نظريه‌ي ديني مورد بازنگري و تفسير مجدد و چه بسا مورد تأويل قرار مي‌گيرد و در مورد دوم، نظريه‌ي ديني، مقدم مي‌شود و نظريه‌ي علمي تصحيح مي‌گردد.
پس در مورد سوم، يعني تعارض يافته‌هاي علمي قطعي با نظريه‌ي ديني ظني، «اگر دليل قاطع عقلي، بر خلاف ظاهر دليل نقلي باشد، آن دليل قطعي به منزله‌ي قرينه‌ي عقليه است بر اينکه ظاهر آن مراد نيست و آنچه ابتدا و بدون توجه به اين قرينه از کلام استفاده مي‌شود، مقصود نمي‌باشد». (28)
در بررسي دقيق‌تر مي‌توان رابطه‌ي بين گزاره‌هاي ديني با نظريات و يافته‌هاي علمي را به گونه‌ي زير تصوير کرد:
الف) گزاره‌هاي ديني دانش‌پذير؛ يعني مطالبي که در قرآن کريم يا روايات آمده و علوم جديد نيز آن را اثبات کرده است؛ مثلاً غالب نجاساتي که اسلام آن را نجس و حرام دانسته است، عموماً از لحاظ بهداشتي نيز براي انسان مضر شناخته شده است و پزشکان نيز انسان‌ها را به دوري از آن‌ها تشويق مي‌کنند.
ب) گزاره‌هاي دانش‌گريز؛ يعني احکام و گزاره‌هاي ديني که در قرآن يا روايات وجود دارد و علم و در برخي موارد عقل، توانايي فهم آن را ندارد و درباره‌ي آن بي‌طرف است و بنابراين، نه به اثبات آن مي‌پردازد و نه به انکار آن. بسياري از گزاره‌هاي ديني در مورد قيامت و کيفيت آن و… از اين قبيل است. در چنين مواردي نيز برخي از روي غفلت تصور کرده‌اند، بين دين و علم تضاد است؛ در حالي که به خوبي روشن است بين اين دو، تضاد و تعارضي وجود ندارد.
ج) گزاره‌هاي دانش‌ستيز؛ چنين گزاره‌هايي وجود خارجي ندارد و اگر در ابتداي امر، به نظر برسد بين آن دو تعارض وجود دارد، تعارض بدوي است و با تأمل و دقت بر طرف خواهد شد. دليل وجود نداشتن آن، فقدان نمونه‌ي قابل پذيرش است و دليل ممکن نبودن وجود آن، استناد دين و معارف ديني به خداي عليم و حکيم است- چنان‌که استدلال کامل آن گذشت.
درباره‌ي تعارض دين و دانش، نظريات ديگري نيز وجود دارد؛ از جمله:
الف) اگر هر يک از علم و دين در موضوع خود اظهار نظر کنند، بين آن دو تعارضي وجود نخواهد داشت و تعارض در صورتي پديد ميآيد که دين از جايگاه خود فرود آمده، در عرض علوم بشري درآيد. در اين صورت دين به جاي آنکه مجموعه‌اي از حقايق الهي باشد، از اين جايگاه فرود آمده، به معرفتي بشري تبديل مي‌شود که به مبادله يا مقابله با ساير علوم و معارف بشري سرگرم شده يا علم از جايگاه خود بيرون رفته، با دعوي گزاف بر سر آن است که در مرتبه‌اي وراي شک، تغيير، تحول، صيرورت و ابطال مستقر شود. در اين وضعيت معرفت بشري، مدعي پيامبري است و با اين ادعا مي‌خواهد توازن قواي خود را براي منازعه با دين تأمين کند که در اين‌گونه موارد تعارض ظاهري پديد خواهد آمد. (29)
ب) برخي تصور کرده‌اند اگر گزاره‌هاي ديني انشايي يا نمادين باشند، ميان علم و دين تعارضي نيست؛ ولي اگر گزاره‌هاي ديني نيز اخباري باشد، ميان آن دو تعارض وجود دارد.
ج) از نظري ديگر، ميان برخي از تفسيرها و سطوح دين و برخي از نظريه‌هاي علمي تعارض هست، ولي ميان حقيقت دين و حقيقت علم تعارض نيست. (30)

پي‌نوشت‌ها:

1. چنانکه اکبر گنجي در اين‌باره مي‌نويسد: قائلان به کلام‌الله بودن قرآن، جهان‌شناسي علوم تجربي مدرن را برتر از جهان‌شناسي قرآن تلقي کرده، و بنابراين، آيات جهان‌شناختي قرآن را به سود علم تجربي تاويل کرده‌اند. اين رويکرد، در فلسفه و اخلاق و فقه هم عيناً تکرار شده است؛ از اين رو براي اينکه تحدي قرآن شکست خورده به شمار نيايد، بايد «تحدي حداکثري» را کنار گذارد و از «تحدي حداقلي» دفاع کرد.
2. نويسنده وحي محمدي در اين باره چنين مي‌نويسد: تحدي حداقلي، تحدي قرآني را به فصاحت و بلاغت فرومي‌کاهد. اين معنا از تحلي، در سنت تفسيري- کلامي مسلمانان، سابقه‌ي بلندي دارد. براي نمونه، قاضي ابوبکر باقلاني اشعري مسلک، تحدي و اعجاز قرآن را به نظم و تأليف آن فرو مي‌کاهد. گنجي در ادامه به سخن برخي ديگر از نويسندگان اسلامي اشاره مي‌کند که- چنانکه خواهد آمد- هيچ کدام بر مدعاي نويسنده دلالت ندارد.
3. اولين برخورد و اصطکاک رسمي و جدي بين کليساي کاتوليک رومي و نظريات علمي در سال 1616 ميلادي شروع شد که شوراي کليساي مذکور با محکوم کردن نظريه‌اي که مدعي بود زمين به دور خورشيد مي‌گردد، و باطل دانستن آن در قبال کتاب کپرنيک موضع گرفت و آن را جزو کتب ممنوعه قرار داد و در همين راستا کليسا از گاليله درخواست کرد تا دست از دفاع از نظريه‌ي کپرنيک برداشته، آن را رها سازد. گاليله با رد چنين درخواستي و مقاومت نشان دادن نسبت به آن، در 63 سالگي به جرم تعليم امور باطل، گناهکار شناخته شد (مايکل پترسون و ديگران؛ عقل و اعتقاد ديني؛ ص 358).
4. مهمترين علل پيدايش و رشد شبهه و مسئله تعارض علم و دين در مسيحيت، عبارت بود از:
1. عدم دسترسي مسيحيت به متن وحي و فقر کلامي کليسا که سبب پيدايش باورهاي نادرست و رواج عقايد خرافي مانند عقيده به تثليث و اقانيم سه گانه شد و در نتيجه باعث غيرعقلاني جلوه‌گر شدن عقايد ديني و احياناً القاي تقابل عقل و دين شد. براي نمونه از ديدگاه متألهان مسيحي، شجره‌ي ممنوعه که حضرت آدم از نزديک شدن به آن منع شده بود، «معرفت نيک و بد» بوده است. ادم وقتي مطرود و از بهشت رانده شد که داراي «علم» شد. پس علم و ايمان در تضاد با يک‌ديگرند و نزديک شدن به علم، مساوي است با دوري از ايمان.
2. تفسير ناصحيح متفکران و قديسان مسيحي از متون مقدس که باعث مي‌شد کليساي قرون وسطي متن مخدوش و فهم مخدوش‌تر خود از متون را معيار درستي و نادرستي علوم و نظريه‌ها قرار دهد. اين رفتار از سويي سبب فتور علمي غرب مسيحي در قرون وسطي گرديد، و از ديگر سو، در برابر تطور شتابان علوم، سبب القاي تقابل علم و دين گشت.
3. فساد دستگاه کليسا و موضوعاتي همانند فروش آمرزش‌نامه و حراج بهشت از سوي کشيشان که خشم دانشمندان را برانگيخت و سبب شد که گروهي به عنوان اصلاحات ديني، به خصوصي‌سازي دين و اختصاصي قلمرو آن به رابطه‌ي انسان با خدا و حذف دين از صحنه‌ي اجتماع همت گمارند.
4. قرار دادن مسائل علمي و فلسفه‌هاي يوناني در رديف اصول عقايد مذهبي که با اثبات علمي بطلان بسياري از فلسفه‌ي يوناني، تصور باطل بودن گزاره‌هاي دين و تعارض علم و دين تشديد شد.
5. خشونت‌هاي کليسا و ايجاد محاکمي به نام «انگيزاسيون» يا «تفتيش عقايد» که برخورد با گاليله به دليل دفاع از نظريه‌ي کپرنيک، زندان و شلاق براي پرنيلي به دليل اعتقاد به اينکه «ستارگان از جاي خود نمي‌افتند»، زندان‌هاي مکرر و شکنجه کامپانلا به سبب آنکه از وجود دنياي بي‌شمار دم زده بود، زنداني کردن کريستف کلمب به دليل کشف سرزميني که در تورات ذکر نشده بود و… نمونه‌هايي از اين برخوردهاست.
6. نارسايي مفاهيم کليسايي در خصوص خدا و مابعدالطبيعه که اين مفاهيم کودکانه و نارسا نه تنها افراد باهوش و روشنفکر را قانع نمي‌کرد، بلکه متنفر مي‌ساخت و بر ضد مکتب الهي برمي‌انگيخت (ر.ک: علي‌خاني؛ «تعارض علم و دين در اسلام به روايت سروش»؛ بخش دوم، ص 3. علي اکبر رشاد؛ «دلايل پيدايي و پايايي سکولاريزم»؛ ص 76-77. جعفر سبحاني؛ «عرفي شدن دين»؛ ص 10. مرتضي مطهري؛ مجموعه آثار؛ ج 1، ص 479. محمود اصغري؛ «جستاري پيرامون ادعاي تعارض علم و دين»؛ ش 34. عبدالقاسم کريمي؛ «اسباب و زمينه‌هاي توهم تعارض علم و دين»؛ ش 53).
5. وي به تقليد از روحيه‌ي کلي حاکم بر محيط روشنفکري اروپا در قرن نوزدهم، به فرضيه‌ها و نظريات علمي، بيش از حدّ بها مي‌داد و آن را مؤثرترين چاره‌ي مشکلات اجتماعي مي‌شمرد، پيوسته مصريان و همه‌ي مسلمانان را سرزنش مي‌کرد که قرن‌ها در بند معارف ادبي و علوم نظري، و به گفته‌ي خودش «علوم کلاميه» مانده‌اند، و آنان را به فراگرفتن علوم دقيق تر فرامي‌خواند، از ميان فرضيات علمي شيفته‌ي آراي داروين و مشرب تطوّر بود و در بسياري از مقالاتش مسائل اجتماعي را نيز از همين ديدگاه بررسي مي‌کرد.
شميل مانند بسياري از اصلاح طلبان عصر خود راه نجات کشور مصر را از مشکلات سياسي، فرهنگي و… در اين مي‌ديد که دين از عرصه‌ي اجتماع عقب رانده شود و قوانين اجتماعي که به دست خود انسان‌ها وضع مي‌شود، جاي هرگونه قوانين ديني را بگيرد، تا بدين وسيله بتوان همبستگي و اتحاد لازم را در جامعه به وجود آورد و جلوي هر نوع تخاصم و درگيري را گرفت و امنيت و آرامش را به جامعه ارزاني داشت (محمود اصغري؛ «جستاري پيرامون ادعاي تعارض علم و دين»؛ ش 34).
6. وي از طرفداران سرسخت تعارض علم و دين بود و بر اين باور بود که براي رفع اين تعارض بايد دين را اصلاح کرد. شارل مسمر روزنامه‌نگار فرانسوي در سال 1862 ميلادي درباره‌ي وي اظهار مي‌دارد: «در نظر ميرزا ملکم‌خان اسلام تنها يک مذهب نبوده، بلکه سيستم کامل يک سازمان اجتماعي مي‌باشد، که همگام کردن آن با تمدن، از ريشه کن کردن آن آسان‌تر است. خود ميرزا ملکم نيز در خطاب به «بلنت» سياستمدار انگليسي با تصريح به اين موضوع مي‌گويد: «من تشخيص دادم که بايد عقايد اومانيستي غرب را در لفافه‌ي اسلام مطرح کنم تا قابل قبول باشد» و در تبيين اين معنا به بلنت مي‌گويد: «در محافل خصوصي هميشه از لزوم پيرايشگري اسلام سخن مي‌گفتم» (همان).
7. جعفر سبحاني؛ «علم کلام جديد يا مسائل جديد در علم کلام»؛ ش 1، ص7.
8. جوادي آملي؛ تسنيم؛ ج 1، ص 163.
9- ابوالفضل ساجدي؛ «روش‌هاي حل تعارض علم و دين»؛ ش 51، ص 28 و نقل از:
Ian Barbour, Religion in an Age of Science, (Harper Sanfrancisco, 1990), p. 17. 6- Anglicans.
10. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ (حجرات: 6).
11. اعراف: 157-158.
12. لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا (احزاب: 21).
13. ابوالفضل ساجدي؛ «روش‌هاي حل تعارض علم و دين»؛ ش 51، ص 28.
14. ده‌ها مطلب علمي قرآن همانند تلقيح گياهان توسط بادها، گردش زمين، کروي بودن زمين و… که به عنوان اعجاز علمي قرآن از آن ياد مي‌شود و در فصل‌هاي آينده از آن سخن خواهيم گفت، نمونه‌هاي روشني از اين مدعاست.
15. برخي از نويسندگان در ادامه‌ي دليل فوق اضافه کرده‌اند: از طرف ديگر اثبات شده که ظواهر قرآن (همه‌ي جزئيات) علوم بشري را ندارد و نيز ثابت شده تعارض علوم تجربي محض با مطالب علمي قرآن وجود ندارد، بلکه همه‌ي موارد قابل جمع است. نتيجه اينکه علوم تجربي با قرآن سازگاري دارد، ولي موضوعات آن‌ها تداخل ندارد و موارد تعارض که ابتدا به نظر مي‌رسد، به راحتي قابل دفع است (ر.ک: محمدعلي رضايي اصفهاني؛ «رابطه قرآن و علم و راهکار حل تعارض‌هاي ظاهري آن‌ها»؛ ص 21).
16. آيت‌الله جوادي آملي براي استناد مطلبي به اسلام، مراحل پنج گانه زير را ارائه کرده است:
1. مفاد آيه‌ي مورد نظر را با قطع نظر از ساير آيات قرآن بايد فهميد، ولي در اين مرحله نمي‌توان گفت نظر قرآن چنين است، بلکه مي‌توان گفت مفاد اين آيه با قطع نظر از آيات ديگر چنين است.
2. چون آيات قرآن کريم مفسر و مصدق يک ديگر است… با استفاده از ساير آيات قرآن بايد آيه‌ي مورد نظر تفسير شود. در اين مرحله حاصل معناي آيه را که ثمره‌ي تفسير قرآن به قرآن است، مي‌توان به قرآن اسناد داد؛ ولي قابل اسناد به اسلام نيست و به عنوان پيام دين و سخن اسلام تلقي نمي‌شود و از اين رو پذيرش و عمل به آن، مصداق «حسبنا کتاب الله» خواهد بود که چنين گفتار يا رفتاري مخالف سنت قطعي رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) است که قرآن نيز آن را منبع مباني و ادله‌ي دين قرار داده است.
3. بايد همه‌ي رواياتي که در شأن نزول، تطبيق و يا تفسير آيه‌ي مورد بحث آمده و همچنين رواياتي که به گونه‌اي با معناي آيه‌ي مزبور مرتبط است، با يک ديگر جمع‌بندي شود تا در محدوده‌ي سخنان ثقل اصغر نيز مقيدها، مخصص‌ها و ساير قراين يافت شده، پيام ثقل اصغر به روشني دريافت شود.
4. پس از جمع‌بندي روايات مزبور حاصل و عصاره‌ي آن‌ها را بر قرآن کريم عرضه کنيم تا در صورت نداشتن مخالفت تبايني با قرآن، به عنوان مقيد، مخصص، قرينه و شارح در دامنه‌ي قرآن کريم قرار گيرد.
5. در صورت هماهنگي پيام ثقل اصغر با سخن ثقل اکبر، جمع‌بندي نهايي کرده، آن‌گاه اين مجموعه هماهنگ را پيام و سخن اسلام بدانيم (تسنيم؛ ج 1، ص 160). وي در صفحات ديگر بر اين نکته نيز تأکيد مي‌کند که: همانطور که در اسناد يک مطلب قرآني به اسلام بايد مراحل پنج‌گانه مزبور طي شود، در اسناد يک مطلب روايي به اسلام نيز بايد مراحل متعددي پيموده شود و هرگز به صرف برخورد به يک حديث صحيح نمي‌توان مضمون آن را به اسلام اسناد داد. روشن است که حتي پس از طي مراحل مذکور نيز تنها کسي که مراحل را طي کرده، نظر اجتهادي خودش را بيان مي‌کند؛ از اين رو ديگران نبايد به صرف اينکه کسي، مطلبي را نظر اسلام مي‌داند، آن را نظر قطعي اسلام بدانند.
17. ابوالفضل ساجدي؛ «روش‌هاي حل تعارض علم و دين»؛ ش 51، ص 28.
18. يکي از آياتي که مطلب فوق از ظاهر آن استفاده مي‌شود، آيه زير است:
«وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مِن دَآبَّةٍ وَالْمَلآئِكَةُ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ» (نحل: 49): تمام آنچه در آسمان‌ها و زمين از جنبندگان وجود دارد، و همچنين فرشتگان، براي خدا سجده مي‌کنند و تکبر نمي‌ورزند. دابه به معناي موجودات جنبنده است، و از آن، مفهوم حيات و زندگي نيز استفاده مي‌شود، و اينکه آيه‌ي فوق مي‌گويد تمام جنبندگاني که در آسمان و زمين هستند، براي خدا سجده مي‌کنند، مي‌تواند بر اين مطلب دلالت کند که موجودات زنده مخصوص به کره‌ي زمين نيست، بلکه در کرات آسماني نيز موجودات زنده و جنبنده‌اي وجود دارد (مکارم شيرازي و ديگران؛ تفسير نمونه؛ ج 11، ص 47). درباره‌ي اين آيه هرچند برخي از مفسران معتقدند «اين آيه صريح است در اينکه در آسمان‌ها نيز موجودات زنده وجود دارند» (قرشي؛ تفسير أحسن الحديث؛ ج 9، ص 490)، ولي در ظهور آن ترديد وجود ندارد؛ چنان‌که ظاهر آيه‌ي «وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاء قَدِيرٌ» (شوري: 29) نيز بر وجود ساکناني در آسمان‌ها دلالت دارد.
19. طلاق: 12. اسراء : 44. مؤمنون: 86.
20. در تناقض علاوه بر وحدت موضوع و محمول، چند وحدت ديگر هم شرط است: وحدت در زمان، وحدت در مکان، وحدت در شرط، وحدت در اضافه، وحدت در جزء و کل و وحدت در قوه و فعل، که مجموعاً هشت وحدت مي‌شود و در اين دو بيت بيان شده‌اند:

در تناقض هشت وحدت شرط دان *** وحدت موضوع و محمول و مکان
وحدت شرط و اضافه، جزء و کل*** قوه و فعل است، در آخر زمان

21. «إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ»: ما آسمان دنيا (پايين) را با ستارگان زينت بخشيديم (صافات: 6. نيز ر.ک: فصلت: 12).
22. در آيات و روايات بر هفت آسمان تأکيد شده است، ولي با توجه به ساير مواردي که اين عدد در قرآن کريم به کار رفته، ممکن است مقصود از هفت، کثرت باشد، نه عدد مخصوص. عدد هفت در اين آيات، ظهور در عدد مخصوص دارد و نص در عدد مخصوص نيست؛ چنان‌که برخي از مفسران مي‌گويند: بعيد نيست که بگوييم عدد هفت در اينجا براي تعدد و تکثير است و منظور، عدد خاص که همان شش به اضافه يک باشد، نيست و در مواردي در قرآن عدد هفت و هفتاد براي تعداد و کثرت آمده و عدد خاص منظور نيست؛ مانند اين آيات: «وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ» (لقمان: 27): اگر آنچه در زمين، [از قبيل] درخت وجود دارد، قلم گردد و هفت دريا مرکب شود، کلمات خداوند پايان نمي‌پذيرد.
منظور از کلمات خداوند، علم بي‌پايان اوست و معلوم است که نه فقط هفت، بلکه هزاران دريا هم براي نگارش علم خداوند کافي نيست؛ چون علم او نامحدود است. بنابراين مقصود از هفت در اينجا «1+6» نيست، بلکه منظور، کثرت و تعدد است (يعقوب جعفري؛ تفسير کوثر؛ ج 1، ص 115). طنطاوي نيز نظريه فوق را پذيرفته، معتقد است: مقصود از هفت آسمان، متعدد بودن آن‌هاست، نه عدد معين کمتر از هشت و بيشتر از شش. همچنين رافعي در کتاب اعجاز القرآن در مورد حديث نبوي «نزول قرآن بر هفت حرف»، نظريه‌ي فوق را پذيرفته، بر اين نکته تأکيد دارد که هفت در نظر عرب بر کمال دلالت داشت، به خصوص در امور مربوط به الهيات، مانند هفت آسمان و هفت زمين و… (محمد تقي شريعتي؛ تفسير نوين؛ ص 15).
23. به عبارت ديگر تمام کرات و ثوابت و سياراتي را که ما مي‌بينيم، همه جزو آسمان اول است، و شش عالم ديگر وجود دارد که از دسترس ديد ما و ابزارهاي علمي امروز ما بيرون است و ما در حال حاضر اطلاع دقيقي از جزئيات آن نداريم. علوم ناقص بشر هرچه پيش مي‌رود، از عجايب آفرينش تازه‌هايي را به دست مي‌آورد؛ مثلاً علم هيئت هم‌اکنون به جايي رسيده است که بعد از آن، تلسکوپ‌ها قدرت ديد را از دست مي‌دهند، آنچه رصدخانه‌هاي بزرگ کشف کرده‌اند، فاصله‌اي به اندازه هزار ميليون (يک ميليارد) سال نوري مي‌باشد، و خود معترف‌اند که تازه اين آغاز جهان است، نه پايان آن، پس چه مانع دارد که در آينده با پيشرفت علم هيئت آسمان‌ها و عوالم ديگري کشف گردد؟ (مکارم شيرازي و ديگران؛ تفسير نمونه؛ ج 1، ص 168. نيز ر.ک: علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 17، ص 369).
24. براي نمونه در مثال فوق چند نظريه مطرح شده است: 1. بعضي آسمان‌هاي هفت گانه را، همان «سيارات سبع» مي‌دانند (عطارد زهره، مريخ، مشتري، زحل، و ماه و خورشيد) که به عقيده‌ي دانشمندان فلکي قديم، جزو سيارات بودند؛ 2. بعضي ديگر معتقدند منظور، طبقات متراکم هواي اطراف زمين است و قشرهاي مختلفي که روي هم قرار گرفته و امروز به آن آتمسفر گفته مي‌شود و چند طبقه بودن آن از نظر علم امروز ثابت شده و قابل ترديد نيست. در کتب زمين‌شناسي، لايه‌ها و طبقات جو با اين نام‌ها ناميده مي‌شود: هوموسفر، ترموسفر، نروسفر، استراتوسفر، يونوسفر و تروپوسفر و مقصود از هفت، بيان کثرت است (يعقوب جعفري؛ تفسير کوثر؛ ج 1، ص 116)؛ 3. بعضي ديگر مي‌گويند: عدد هفت در اينجا براي بيان کثرت است- چنان‌که گذشت؛ 4. برخي، همچون علامه طباطبايي، معتقدند از ظاهر آيات- نه صريح آن- استفاده مي‌شود که اين عالم طبيعت هفت طبقه است که هر يک روي ديگري قرار گرفته و از همه‌ي آن‌ها نزديک‌تر به ما، آسماني است که ستارگان و کواکب در آنجا قرار دارند و اما آن شش آسمان ديگر، قرآن کريم هيچ حرفي درباره شان نزده است، جز اينکه فرموده است: روي هم قرار دارند. همچنين آسمان‌هاي هفت گانه نامبرده، همه جزو خلقت جسماني‌اند و خلاصه همه در داخل طبيعت و ماده‌اند، نه ما وراي طبيعت (علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 17، ص 370).
5. بعضي از عرفا آسمان‌هاي هفت گانه را تفسير عرفاني کرده، آن را حمل بر مراتب سرّ و ضمير انسان دانسته‌اند و… که- ان شاءالله- در آينده در بحث اعجاز هماهنگي قرآن در اين‌باره سخن خواهيم گفت.
25. اين نظريات در برخي از موارد بر افکار متفکران اسلام نيز سايه افکنده بود، که آيات قرآن راجع به حرکت زمين و… را تأويل مي‌کردند، ولي اشتباه آنان هم‌اکنون ثابت شده است.
26. يس: 38.
27. مکارم شيرازي و ديگران؛ تفسير نمونه؛ ج 18، ص 388.
28. صافي گلپايگاني؛ به سوي آفريدگار؛ ص 70.
29. ر.ک: نصرالله حکمت؛ «تعارض علم و دين»؛ ش 5، ص 181.
30. ر.ک: محمود اصغري؛ «جستاري پيرامون ادعاي تعارض علم و دين»؛ ص 87-103. أبوالفضل ساجدي؛ «روش‌هاي حل تعارض علم و دين»؛ ش 51. رضا برنجکار؛ «ماهيت عقل و تعارض عقل و وحي»؛ ش 3. عبدالقاسم کريمي؛ «اسباب و زمينه‌هاي توهم تعارض علم و دين»؛ ش 53. نصر الله حکمت؛ «تعارض علم و دين»؛ ش 5، ص 181.

منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد