تحريف ناپذيري قرآن کريم از منظر فيض کاشاني
چکيده:
فيض کاشاني از معدود کساني است که علي رغم شهرت به اخباري گري به هيچ روي در آثار خود گرد قول به تحريف قرآن نگرديده است و صراحتاً اين قول را مردود دانسته است. البته وي در راه رد قول به تحريف طريقي خاص دارد و کمتر به مباحث سندي و رجالي مي پردازد. او از اينکه روايات ناظر به تحريف را از اساس نادرست بخواند، ابا دارد و به رغم تشکيک در برخي از اين احاديث، بيشتر به تأويل و توجيه آنها مي پردازد. او همچنين از عقل و نقل استفاده مي کند تا نادرستي قول به تحريف را نشان مي دهد. اين نوشته ضمن ترسيم روش وي در اين باب، به ذکر ادله ي وي مي پردازد.
كليدواژه ها:
تحريف لفظي، تحريف معنوي، تنقيص، فيض کاشاني، تفسير الصافي، الوافي.
مقدمه
يکي از مسائل بسيار مهم تاريخ قرآن و تاريخ اسلام بحث از وقوع تحريف و يا عدم تحريف در قرآن کريم است. در يک تقسيم بندي کلي امکان تحريف قرآن را در دو قسم معنوي و لفظي مورد بررسي قرار داده اند. تحريف معنوي، کج فهمي ها و تفسيرهاي نادرستي بوده که همواره از کتاب الهي صورت پذيرفته و گريبنانگير هر امر ديگري که در دسترس بشر قرار گرفته است و با او همنشين مي گردد، مي شود و در وقوع آن براي کمتر محققي ترديد ست. تحريف لفظي نيز اقسامي دارد. اين نوع از تحريف يا در ناحيه ي افزايش مطالبي به اصل متن قرآني است و يا در ناحيه ي کاهش برخي آيات و سور آن و يا جابه جايي در برخي مواضع کتاب الهي. اتفاق نظر مسلمين اين است که تحريف لفظي افزايشي، آن گونه که در حق کتب عهدين- عهد عتيق و عهد جديد- صورت پذيرفته، درباره ي قرآن کريم واقع نشده است و جابجايي اي نيز در آن صورت نگرفته است. تنها شق قابل اعتناد در بحث از تحريف قرآن « تحريف لفظي کاهشي » بوده است که به آن تحريف به نقيصه يا « تنقيص » نيز مي گويند. نمونه هايي که براي چنين تحريفي نقل مي کنند شامل حذف سوره، حذف آيه و حذف کلمه يا کلماتي از يک آيه مي باشد. قول به تحريف لفظي کاهشي هم در ميان اهل سنت و هم در شيعيان مسبوق به سابقه است. در ميان اهل سنت جماعتي به نام « حشويه » که ضوابط حديث شناسي را رعايت نمي کنند و هيچ معيار بيروني اي براي شناخت صحت و سقم احاديث قائل نيستند؛ روايات متعددي را در مسأله ي تحريف قرآن در آثار خود آورده اند. تقريباً چنين عملي را در ميان شيعيان برخي اخباريان انجام داده اند و سه امر ديگر که عبارتند از عقل، قرآن و احاديث معتبر دال بر عدم تحريف را قرباني پاره اي از احاديث مجعول السند و متشابه المعنا کرده اند. در صحاح سته مطالب متعددي در حذف برخي آيات و سور از قرآن آمده است. ذکر دقيق اين مطالب از بحث اين نوشته بيرون است و نکته ي قابل توجه اين است که برخي از اهل سنت قول به تحريف را به شيعيان مختص دانسته اند که غوري در کتب معتبر اهل سنت آن را غيرمنصفانه و نادقيق مي نمايد. اينکه در مجامع روايي شيعي نيز چنين رواياتي راه يافته قابل انکار نيست و اينکه برخي از اخباريان شيعي در بيان اين چنين مطالبي درنگ و تأملي نداشته اند بر کمتر محققي پوشيده است. کتابي چون فصل الخطاب في تحريف کتاب رب الارباب يکي از تلاش هاي برآمده از چنين نگرشي است که البته مورد نقد و سرزنش عموم علماي شيعه واقع شده است. اين روايات به برخي کتب مهم از جمله کافي، بحارالانوار، تفسير عياشي، تفسير قمي و تفسير الصافي راه يافته و کساني که اعتماد کامل به اين کتاب داشته اند را متقاعد نموده که ورود چنين رواياتي به اين کتب و نقل مکرر آن از ناحيه ي معصوم نه اتفاقي است و نه ناشي از جهل و نه همه جا قابل تأويل. مطابق همين اشکال براي برخي از اهل سنت نيز واقع شده و ورود اين احاديث را به کتب موسوم به « صحيح » که قاعدتاً بايستي دربرگيرنده ي احاديث کاملاً معتبر باشد دال بر درستي و صحت گرفته اند و به آن احاديث اعتماد نموده اند، به ويژه آنکه در اين باب بسياري از احاديث تحريف قرآن در کتب صحاح به نقل از خليفه ي دوم، عمر بن خطاب آمده است و شأن صحابه نزد اهل سنت بسيار رفيع است و سخنانشان قابل اعتماد و ذي وثوق.
به هر روي قاطبه ي دانشمندان مسلمان- اعم از شيعه و سني- احاديث منقولِ مذکور را ناظر به نقصان و تحريفي در قرآن کريم ندانسته اند و کوشيده اند تا به نحوي سند يا دلالت آنها را توجيه کنند. مخالفان وقوع تحريف در قرآن کريم يا به ضعف اسناد چنين رواياتي اشاره کرده اند و يا به دلالت هاي صحيح چنين رواياتي دلالت نموده اند. آنان براي نشان دادن درستي ادعاي خود در تحريف ناپذيري قرآن کريم از امور ديگري چون تاريخ جمع آوري قرآن کريم، وجود تواتر در نقل قرآن کريم، مسأله ي اعجاز، احاديث عرضه ي روايات بر قرآن کريم و روايات صحيحه ي ديگر و نيز آياتي چون آيه ي حفظ و عدم اتيان باطل بر قرآن استفاده نموده و موضع خويش را مستحکم کرده اند. در ميان علماي شيعه يکي از کساني که قوياً بر تحريف ناپذيري قرآن کريم و عدم وقوع تحريف در اين سِفرِ شريف تأکيد نموده، ملامحسن فيض کاشاني است که به رغم اشتهار به اخباري گري در اين موضع نيز از قاطبه ي ايشان فاصله ي قابل توجه و معناداري گرفته است. او در آثار مهم خود از جمله تفسير الصافي، الوافي، علم اليقين في اصول الدين و محجه البيضاء في تهذيب الاحياء ضمن تأويل و توجيه روايات تحريف، معناي آنها را تشريح نموده است و هرگونه احتمال تحريف را از قرآن کريم به دور دانسته است. سخنان فيض در اين باب صراحت تمام دارد و چنان که برخي پنداشته اند به هيچ روي چند پهلو و غير صريح نيست. در اين مقاله مي کوشيم تا موضع وي را در باب روايات مذکور و اساس قول به تحريف مورد بررسي قرار دهيم و ادله ي او را در اين زمينه تشريح و تبين نماييم.
روايات تحريف قرآن به روايت فيض کاشاني
فيض کاشاني در آثار مذکور ابتدا به ذکر گزيده اي از رواياتي مي پردازد که از ناحيه ي قائلان به تحريف ناظر به اثبات وقوع تحريف در قرآن کريم است. هدف وي از اين کار اين است که نشان دهد آنچه مستمسک قائلان به تحريف قرآن کريم بوده است، از چه سنخ رواياتي است و چه دلالاتي دارد. وي از آنجا که توجه چنداني به بحث سندي و رجالي پيرامون اين باب ندارد، بيش از همه به دلالات اين روايات عنايت دارد و مي کوشد مهم ترين نمونه هاي آن را ذکر مي کند. جالب اينجاست که در مجموعه رواياتي که وي نقل مي کند، هر سه گونه ي تحريف لفظي ( جابه جايي، کاهشي و افزايشي ) ديده مي شود و او از اين طريق تلويحاً به مخاطبان خود اشاره مي کند؛ چنان که مشهور است تنها دلالت روايات بر کاستن برخي مواضع آيات قرآن نيست و دو گونه ي ديگر نيز قابل استفاده است. البته در گزيده ي وي نيز- چنان که مشهور و مورد اتفاق مسلمين است و در مقدمه نيز بدان اشاره شده- رواياتي بيشتر ملاحظه مي شود که دلالت آنها بر حذف برخي مواضع کتاب الهي است و تحريف به تنقيص گفته مي شود. منابعي که فيض روايات را از آنها نقل مي کند به هيچ روي در يک سطح قرار نمي گيرند و از حيث وثاقت و صحت، طيف وسيعي را شامل مي شوند. او چنان که از کتاب الکافي مرحوم کليني نقل روايت مي کند، از کتابي چون الاحتجاج که حتي در کيستيِ مؤلف آن نيز اتفاق نظري ميان علما وجود ندارد، حديث نقل مي کند. اين از آن روست که عمده ي توجه فيض در اين بخش، معطوف به دلالاتت روايات اين باب است و نه سلسله ي اسناد و ميزان وثوق و صحت روايات. او علاوه بر اين منابع به روايات موجود در تفسير علي بن ابراهيم قمي و نيز تفسير عياشي توجه دارد. هر چند فيض پس از نقل روايات مذکور به توجيه محتواي آنها مي پردازد و آنها را به تحريف معنوي ناظر مي داند. اما گفتني است که تنها استفاده از اين روش در باب روايات باب تحريف کارآمد نيست. به ويژه در ميان دانشمندان آگاه به علم رجال در جهان تشيع شيوه اي ديگر در نقد اين روايات معهود است که آن روش نقد سندي است و در آثار فيض چنين نقدي ديده نمي شود. بر اساس نقد سندي برخي از روايات ناظر بر تحريف پيش از بررسي دلالي و محتوايي خالي از هرگونه اسناد صحيحي به معصومين (عليهم السّلام) مي باشند. اين مطلبي است که در ادامه به نحو مشروحي بدان خواهيم پرداخت. همان گونه فيض در شروع بحث خود از برخي روايات در اين باب استفاده کرده و بدين وسيله مخاطبان خود را در فضاي آن آورده ما نيز در اينجا براي تشريح مواضع وي در باب اين احاديث به ذکر برخي از آنها مي پردازيم:
1. علي بن ابراهيم در تفسيرش (2) به اسناد خويش از امام صادق (عليه السّلام) آورده است که پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به علي (عليه السّلام) فرمود: « اي علي قرآن را در پشت بستر من در مصاحف و حرير و کاغذ است. آن را برداريد و گردآوري کنيد و آن را ضايع نکنيد چنان که يهود تورات را ضايع کردند. پس علي (عليه السّلام) روانه شد و آن را در پارچه زردي گردآوري و آن را در خانه خود مهر کرد و فرمود: ردا بر تن نخواهم کرد تا آنگاه که قرآن را جمع آوري کنم. راوي مي گويد: گاهي کسي به در خانه مي آمد تا او را ديدار کند و آن حضرت بدون ردا بيرون مي آمد و اين وضع ادامه داشت تا آن را گرد آورد. » (3)
2. در کتاب کافي (4) نقل شده که برخي از شيعيان ( ياران محمدبن سليمان ) به امام موسي بن جعفر (عليه السّلام) عرض کردند: قربانت شوم، ما آياتي از جانب شما در قرآن مي شنويم که آن طور که مي شنويم نزد ما آن طور نيست، و نمي توانيم آن طور که از شما به ما رسيده است آنها را بخوانيم، آيا گناهکاريم؟ فرمود: نه، همان طور که آموخته ايد و بلد هستيد بخوانيد، به زودي کسي بيايد که به شما آموزش دهد. فيض کاشاني پس از ذکر اين روايت مراد از اين شخص را حضرت صاحب الامر امام عصر (عليه السّلام) بيان مي کند. (5)
3. همچنين در کتاب کافي (6) آمده است که سالم بن سلمه مي گويد: مردي براي حضرت صادق (عليه السّلام) قرآن مي خواند و آن حضرت گوش مي داد و من شنيدم که حروفي آن گونه نمي خوانند که ديگر مردم مي خوانند. حضرت صادق (عليه السّلام) فرمود: از اين قرائت خودداري کن و اين گونه نخوان، بلکه همان سان که مردم قرائت مي کنند تو نيز بخوان تا آن گاه که حضرت قائم (عليه السّلام) بيايد و چون حضرت قائم (عليه السّلام) آيد کتاب خداي عز وجل را بر حد خودش خواهد خواند و آن مصحفي که علي (عليه السّلام) نوشته است بيرون آورد، و فرمود علي (عليه السّلام) پس از فراغت از کتابت قرآن، آن را براي مردم آورد و به آنها فرمود: اين است کتاب خدا آن چنان که خدا بر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل کرده است و من آن را بين دو لوحه جمع آوري کرده ام. مردم گفتند: نزد ما مصحفي است که قرآن در آن گرد آمده و ما به اين قرآن تو نيازي نداريم. علي (عليه السّلام) فرمود: هان به خدا سوگند که هرگز پس از امروز آن را نخواهيد ديد، و فقط بر من لازم بود که پس از فراهم کردن و جمع کردنش شما را بدان آگاه کنم تا آن را بخوانيد. (7)
4. همچنين در کافي (8) آمده است احمد بن محمد بن أبي نصر گويد: حضرت رضا (عليه السّلام) قرآني به من داد و فرمود: در آن نگاه مکن، پس من آن را باز کردم و در آن سوره « لَم يَکُن الَّذينَ کَفَرُوا » را خواندم و در آن نام هفتاد نفر از قريش را به نام هاي خودشان و نام پدرانشان يافتم، گويد: پس حضرت نزد من فرستاد آن قرآن را به سوي من باز فرست. (9)
5. در تفسير عياشي (10) از امام صادق (عليه السّلام) آمده است که « اگر قرآن همان گونه قرائت شود که نازل شده است، نام هاي ما را در آن خواهيد يافت. » (11)
6. همچنين در تفسير عياشي (12) از امام باقر (عليه السّلام) نقل شده که فرمود: اگر در کتاب الهي کاستي و فزوني اي واقع نمي شد، حق ما بر هيچ صاحب عقلي پوشيده نمي ماند. (13)
7. همچنين در تفسير عياشي (14) از امام صادق (عليه السّلام) نقل شده که فرمود: در قرآن خبر آنچه گذشته است و خبر آنچه رخ خواهد داد و هر آنچه هم اکنون موجود است، وجود دارد. در آن کتاب نام مرداني بود که حذف شده است. (15)
8. همچنين در تفسير عياشي (16) از امام صادق (عليه السّلام) نقل شده که فرمود: آيات بسياري از قرآن انداخته شده است و تنها حروفي افزايش يافته است که کاتبان در نگارش آنها خطا کرده اند. (17)
فيض کاشاني پس از نقل اين روايات و برخي روايات بلند ديگر که در کتاب الاحتجاج آمده است- و ذکر همه ي آنها صفحات بسياري را بر اين نوشته مي افزايد- در باب دلالت اين روايات چنين مي نويسد: « أقول: المستفاد من جميع هذه الأخبار و غيرها من الروايات من طريق أهل البيت (عليهم السّلام) إن القرآن الذي بين أظهرنا ليس بتمامه کما اُنزل علي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بل منه ما هو خلاف ما أنزل الله و منه ما هو مغير محرف و إنه قد حذف عنه أشياء کثيره منها اسم علي (عليه السّلام) في کثير من المواضع و منها غير ذلک و أنه ليس أيضاً علي الترتيب المرضي عندالله و عند رسوله (صلّي الله عليه و آله و سلم). » (18) آنچه از جميع اين اخبار و برخي روايات ديگر از اهل بيت (عليهم السّلام) استفاده مي شود اين است که قرآني که اينک در اختيار ماست، تمام آن چيزي نيست که بر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است، بلکه در آن افزوني اي است خلاف آن چيزي است که خداوند فرستاده است و پاره اي از آن دگرگون و تحريف شده و حجم زيادي از آن نيز حذف شده است، از جمله نام امام علي (عليه السّلام) در بسياري از مواضع آن. و نيز قرآن فعلي به ترتيبي نيست که مورد رضايت خداوند و پيامبرش (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد.
فيض کاشاني اين سخن را به عنوان اعتقاد خود بيان نمي کند، بلکه آن را دلالت روايات مذکور و نظاير آن مي داند. او در ادامه نظر خود را در اين باب به نحو مشروح بيان مي کند و احتمال هرگونه اعتقاد به تحريف از ساحت قرآن کريم دور مي داند و در اين راه به سخنان بزرگان شيعه استناد مي جويد. به هر روي فيض پس از بيان قطعه ي فوق به بيان نمونه هايي از تحريف هاي سه گانه ي مذکور ضمن روايات مي پردازد. او هم موارد حذف آيات و اجزاي آن را ذکر مي کند و هم به مواردي از تقديم و تأخير و مشکل ترتيب اشاره مي کند. نمونه هايي که فيض براي اين اقسام تحريف در روايات ذکر کرده به ترتيبي که در تفسير الصافي و محجه البيضاء آورده، چنين است:
1. امّا آنچه خلاف چيزي است که خداوند نازل فرموده اين آيه است که: « کُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ » (19) امام صادق (عليه السّلام) به تلاوت کننده ي اين آيه فرمود: کدام خير؟ آيا آنان که اميرالمؤمنين (عليه السّلام) را مي کشند و حسين بن علي (عليه السّلام) را شهيد مي کنند، خير امت هستند؟ عرض شد: اي فرزند پيامبر خدا! پس چگونه نازل شده است؟ فرمود: بدين صورت بوده است: « خَيْرَ أئمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ » آيا نمي بيني خداوند در آخر آيه آنان را ستوده و فرموده است: « تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ » (20) به همين گونه آيه ي « وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً » (21) نزد امام صادق (عليه السّلام) تلاوت شد، آن حضرت فرمود: « درخواست بزرگي از خداوند کرده اند به اينکه آنها را بر پرهيزگاران پيشوا قرار دهد. » عرض شد: اي فرزند پيامبر خدا! اين آيه چگونه نازل شده است؛ فرمود: بدين گونه فرود آمده است: « وَ اجْعَلْ لنَا من الْمُتَّقِينَ إِمَاماً » درباره آيه ي « لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ » (22) امام صادق (عليه السّلام) فرمود: « چگونه چيزي از امر خدا حفظ مي شود و چگونه معقّب ( دنبال کننده ) از پيش رو او را حفظ مي کند، عرض شد: اي فرزند پيامبر خدا! پس آن چگونه است؟ فرمود: اين آيه بدين گونه نازل شده است: « لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن خَلفه و رقَيب من بين يديه يحفظونه بأمر الله » و امثال اينها بسيار است. (23)
2. آنچه در آن تحريف به نقصان به عمل آمده است مانند آيه ي « لکِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلاَئِکَةُ يَشْهَدُونَ وَ کَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً » (24) که تعبير « في عليّ » پس از « اُنزَلَ اِلَيکَ » بوده است. نيز آيه ي « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْکَافِرِينَ » (25) که تعبير « في علي » پس از « مِن رَبِّکَ » بوده است و نيز آيه ي « سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ » (26) که عبارت « آل محمّد حقّهم » پس از « الّذينَ ظَلَمُوا » بوده است. (27)
3. فيض مواردي را نيز براي تقديم و تأخير آيات قرآن کريم از برخي روايات نقل مي کند. و نيز رواياتي ناظر به عدم نظم و ترتيب را ذکر مي نمايد. نمونه اي براي مورد نخست، آيه ي عدّه نگه داشتن زنان است که ناسخ است و آن عبارت است از « وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوَاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ » (28) که مقدم بر منسوخ شده و آن منسوخ در آيه ي « وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوَاجاً وَصِيَّةً لِأَزْوَاجِهِمْ مَتَاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ » (29) آمده است. اما در مورد دوم که بخشي از آيه اي که در سوره اي واقع شده و بخش ديگر آن در سوره اي ديگر قرار گرفته، فيض بر اساس برخي از روايات به آيه ي « أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلْتُمْ » (30) اشاره مي کند و اظهار مي دارد که بر اساس اين روايات نيمي از اين آيه در سوره ي بقره و نيم ديگر آن در سوره ي مائده قرار دارد. (31)
ادله ي فيض کاشاني بر تحريف ناپذيري قرآن کريم
پس از اينکه فيض، از ذکر روايات مذکور از منابع نامبرده فراغت مي يابد، رأي نهايي خود را چنين بيان مي کند که اگر ما چنين رواياتي و دلالاتي را پذيرا باشيم، اعتماد و اطميناني به قرآن کريم باقي نمي ماند. زيرا بر اين اساس در هر يک از آيات کتاب الهي احتمال تحريف و تغيير وجود خواهد داشت و اين احتمال خواهد بود که هر آيه يا کلمه اي در آن خلاف چيزي باشد که خداوند متعال آن را نازل کرده است. پس قرآن حجيت خود را از دست خواهد داد و بي فايده خواهد شد و امر به پيروي از آن نيز براي مسلمانان سودي در بر نخواهد داشت، در حالي که خداوند آن را کتابي عزيز دانسته: « وَ اِنَّهُ لَکِتابٌ عَزيزٌ لا يَاتيهِ الباطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ لا مِن خَلفِهِ تَنزيلٌ مِن حَکيمٍ حَميد » (32) که در آن هيچ باطلي واقع نمي شود. او همچنين، بر اساس آيه ي شريفه ي « اِنَّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ » (33) قول محافظت از آن را داده است. تحريف، ورود باطل در قرآن کريم است و اين با نص صريح قرآن کريم در منافات است. همچنين با توجه به حفظ و حراست الهي، چگونه ممکن است که در قرآن کريم تحريف و تغييري واقع شود؟ همچنين، از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه ي معصومين (عليهم السّلام) احاديثي صحيح نقل شده است که بر اساس آن امر به عرضه ي روايات به قرآن کريم شده است. در صورتي که قرآن تحريف شده باشد، چه فايده اي بر عرضه ي روايات بر آن مترتب است. با توجه به اين ادله بايد گفت با توجه به اين که قول به وقوع تحريف و تغيير مخالف حفظ الهي و عدم ورود باطل در آن است و موجب تکذيب آن مي گردد، اين قول باطل است و رد آن واجب مي باشد و حکم به فساد و تأويل آن لازم است. عين عبارت فيض چنانکه در تفسير الصافي آورده است چنين است: « أقول: و يرد علي هذا کله إشکال و هو أنه علي هذا التقدير لم يبق لنا اعتماد علي شيء من القرآن إذ علي هذا يحتمل کل آية منه أن يکون محرفاً و مغيراً و يکون علي خلاف ما أنزل الله فلم يبق لنا في القرآن حجة اصلاً فتنتفي فائدته و فائدة الامر باتباعه و الوصية بالتمسک به الي غير ذلک، و ايضاً قال الله عز و جل: « وَ اِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِيزٌ لا يَاتيِهِ الباطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ لا مِن خَلفِهِ » و قال: « اِنَّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ » فکيف يتطرق اليه التحريف و التغيير، و ايضاً قد استفاض عن النبي (صلي الله عليه و آله وسلم) و الائمة (عليهم السّلام) حديث عرض الخبر المروي علي کتاب الله ليعلم صحته بموافقته له و فساده بمخالفته فإذا کان القرآن الذي بأيدينا محرفاً فما فائدة العرض مع أن خبر التحريف مخالف لکتاب الله مکذب له فيجب رده و الحکم بفساده أو تاويله. » (34)
در اين عبارت مهم فيض کاشاني عمده ي دلايل تحريف ناپذيري قرآن کريم مطرح شده است. او سه دسته دليل در اين قطعه ذکر کرده است: 1. دليل عقلي 2. دليل نقلي قرآني 3. دليل نقلي روايي که در اين بخش به تفصيل و تشريح هر يک از آنها خواهيم پرداخت:
1. دليل عقلي:
فيض در قطعه ي فوق بي آنکه به ذکر مقدمات و نتايج به صورت تفکيک شده بپردازد، دو دليل با صبغه ي عقلي در تحريف ناپذيري قرآن کريم آورده است. يکي از آنها را مي توان « برهان حکمت » ناميد و ديگري را « برهان رفع حجيت ». البته مي توان برهان رفع حجيت را به عنوان مقدمه اي براي برهان حکمت به شمار آورد و يک دليل اقامه کرد. دليل نخست به ترتيبي که در عبارات وي آمده همان « برهان رفع حجيت » است. بر اساس اين دليل قول به تحريف به نحو موضعي و موردي، قول به تحريف شمولي و فراگير را به دنبال خواهد داشت و اين از آن روست که در صورت پذيرش اجمالي قول به تحريف در برخي آيات- با توجه به اينکه مصاديق همه ي آيات تحريف شده از ناحيه ي قائلان به تحريف اظهار نشده است- در هر آيه مي تواند احتمال وقوع تحريف وجود داشته باشد و اين بدان معني است که دلالت هيچ آيه اي را نمي توان به قطع همان گونه اي دانست که خداوند متعال نازل فرموده است و اين حجيت تمام قرآن کريم را از بين مي برد و آن را از حيّز انتفاع و استفاده خارج خواهد کرد و حجيت تمام يا برخي از آن را نيز ميان خواهد برد. با توجه به اينکه هيچ از قائلان به تحريف از امت اسلام به چنين چيزي قائل نيستند، از اين رو قول به تحريف باطل مي باشد. در واقع فيض در اين دليل به ذکر يکي از لوازم سخنان قائلان به تحريف پرداخته و نشان داده که هر چند ايشان قائل به تحريف موضعي و موردي هستند، اما لازمه ي سخنانشان قول به تحريف تمام آيات و رفع حجيت از همه ي آنهاست. دليل دوم که مي تواند از دليل نخست نيز ارتزاق نمايد، بيان گر اين نکته است که وقوع تحريف در قرآن کريم با امر به پيروي از آن و استفاده از تعاليم اين کتاب منافات دارد و از شخص حکيم بعيد و بلکه محال است که امر به باطل کند. توضيح اينکه تحريف، باطلي آشکار است و در صورت وقوع آن در قرآن کريم، به آن مي انجامد که اين کتاب- نعوذ بالله- باطل شد ( دست کم در بخشي از آن )، از آنجا که خداوند متعال به پيروي و اتباع از اين کتاب شريف امر کرده، بر اساس آنچه گفته شد لازم مي آيد که به اتباع از باطل و امري بي فايده فرمان داده باشد و اين با حکمت الهي سازگار نخواهد بود. قائلان به تحريف در صورت پذيرش حکمت الهي به هيچ روي نمي تواند در صورت دانستن لازمه ي قول خود، بدين قول قائل شوند.
2. دسته ي دوم دلايل فيض دلايلي نقلي اي است که از خود قرآن کريم استفاده شده است. دو آيه در اين زمينه بيش از همه ي آيات قرآن کريم براي اثبات تحريف ناپذيري کتاب الهي مطمح نظر وي مي باشد. يکي از اين آيات آيه ي شريفه ي « اِنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ » (35) است که به آيه ي حفظ، مشهور مي باشد. فيض کاشاني در آثار خود مکرر به اين آيه در اثبات تحريف ناپذيري قرآن استناد نموده است. (36) اين آيه از دو جمله تشکيل شده است؛ جمله ي اول با دو کلمه ي تأکيدي « انّ » و « نحن » و به کار گرفتن ضمير جمع « نا و نحن » به صورت قطعي و مسلّم از نزول قرآن از سوي خداوند خبر مي دهد. استفاده از تأکيد و ضمير جمع، که دلالت بر عظمت کار دارد، براي رفع ترديد کساني است که در آيات پيشين به آنان اشاره شده است. آنان به نزول قرآن از سوي خدا ترديد داشتند و آن را انکار کردند و نيروهاي غير الهي را در اين زمينه مؤثر مي دانستند. قرآن با اين کلام مؤکد، از يک سو، دخالت نيرويي ديگر را در نزول قرآن نفي مي کند و آن را صرفاً به خدا انتساب مي دهد و از سوي ديگر بر عظمت قرآن و سلامت آن از هر نوع دستبردي در حين نزول تأکيد مي ورزد. جمله ي دوم آيه ي شريفه نيز با ذکر أدات تأکيد « انّ و ل » و نيز ضمير جمع « نا » و وصف جمع « حافظون » از نگهباني از قرآن و حفظ قطعي آن پس از نزول سخن مي گويد. نحوه ي بيان اين عبارت نيز هر نوع ترديد در اين زمينه را مي زدايد. حفظ قرآن در اين آيه به صورت مطلق و بدون هيچ قيدي بيان شده است؛ بنابراين، شامل حفظ آن از هر نوع تحريفي ( اسقاط، تغيير و… ) مي شود؛ و اين بهترين وجه حفظ قرآن است که خداوند براي آن ضمانت قطعي کرده است. (37) چنان که برخي از محققان نشان داده اند براي اين آيه ي شريفه نظاير ديگري هم وجود دارد و اين آيه از حيث دلالت مشابهاتي چون آيات « فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِينَ * إِنَّا کَفَيْنَاکَ الْمُسْتَهْزِءِينَ » (38) « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ »؛ (39) « وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِيٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْکِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ » (40) و… دارد. (41) برخي محققان نسبت به دلالت اين آيه در تحريف ناپذيري قرآن کريم تشکيک هايي نموده اند. يکي از مشهورترين اين اشکالات متعلق به محدث نوري نويسنده ي کتاب فصل الخطاب است. وي بر آن است که اين آيه در زمره ي آيات متشابه است؛ چون واژه ي « ذکر » در آن مشترک بين قرآن و رسول خدا است و اگر ذکر به معناي قرآن باشد مراد از حفظ آن، حفظ در برابر شبهه هاي معاندان است، بلکه براي تحقيق مفهوم اين آيه، حفظ يک نسخه از قرآن نزد محمد و آل او کافي است، و ژرف نگري اقتضا مي کند بگوييم، وعده ي خود به حفظ قرآن تنها و تنها در قلب شريف حضرت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و در هيچ جاي ديگري و در کتاب ها و دفاتر و سينه ها وعده به نگهباني اش نداده است. (42) اما چنان که برخي از محققان نشان داده اند اشکالاتي بر اين سخن وارد است. از جمله اگر محدث نوري به آيات پيش از اين آيه توجه مي کرد، هرگز در معناي « ذکر » ترديد نمي کرد. توضيح آينکه آيات ششم تا هشتم سوره ي حجر از ترديد و اتهام کافران درباره ي نزول وحي خبر مي دهد و مي فرمايد: « و گفتند اي کسي که بر تو ذکر نازل شده، همانا تو ديوانه اي… » قطعاً مراد از واژه ي « ذکر » در آيه، قرآن است؛ سپس آيه ي مورد بحث، که آيه ي نهم است، در ادامه ي پاسخ به اين انکار و اتهام، واژه ي « ذکر » را به کار برده است، که مراد از آن نيز به طور قطع قرآن مي باشد و، به اصطلاح، « الف و لام » در آن براي عهد ذکري است. ثانياً، اين ادعا نيز که مراد از حفظ، حفظ قرآن در برابر شبهه ي معاندان است، ادعاي بدون دليل، بلکه مخالف با اطلاق آيه است؛ اطلاق که شامل هر نوع تحريفي، از جمله اسقاط و دگرگوني است و هيچ نوع حفظي هم اهميتش از اين نوع حفظ بيشتر نيست، ثالثاً، چگونه مفهوم اين آيه با حفظ يک نسخه از قرآن نزد معصوم تحقق مي يابد. آيا هدف از نزول قرآن و نحوه ي بيان آيه ي شريفه اقتضا ندارد که قرآن نازل شده بر پيامبراکرم (صلّي الله عليه و آله و سلم) در ميان مردم محفوظ بماند تا با دستيابي به آن زمينه ي فهم و باور و عمل به آنچه خداوند براي هدايتشان نازل کرده فراهم آيد؟ (43)
آيه ي ديگري که فيض در قطعه ي مذکور بدان استناد مي جويد آيه ي شريفه ي « وَ إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِيزٌ *لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَکِيمٍ حَمِيدٍ » (44) است. آيه که به « آيه ي عدم اتيان باطل در قرآن » مشهور است. از ناحيه ي بسياري از علماي شيعه به عنوان دليلي بر تحريف ناپذيري قرآن ارائه شده است. دلالت اين آيه ي شريفه از آيه ي حفظ به مراتب صريح تر است. زيرا خداوند در اين آيه صرحتاً وعده کرده که قرآن کريم را از هرگونه باطل و تباهي اي مصون و محفوظ دارد و آشکار است که تحريف شديدترين نوع تباهي ها است. در اين آيه کتاب الهي به وصف « عزيز » موصوف شده و خداوند نيز با دو وصف « حکيم » و « حميد » وصف گرديده است که همه نشان گر قوّت وعده ي الهي است. « عزيز » به معناي بي نظير و منيع است، يعني از اينکه مغلوب چيزي شود امتناع دارد و شکست ناپذير است. قرآن کريم در اين آيه به عزت توصيف شده و عزيز بودن آن بدين معناست که هيچ گونه باطلي در آن راه نمي يابد. توصيف خداوند به « حکيم » نيز در اين آيه بيان گر آن است که حفظ کتاب الهي از هرگونه باطلي از اقتضائات حکمت باري تعالي است. وصف « حميد » نيز در اين آيه به اين معناست که خداوند متعال هماره بر کارهايش ستايش مي شود و در هيچ موضعي خلف وعده نمي کند. به هر روي اين آيه چنان که فيض کاشاني تصريح نموده دلالت بر تحريف ناپذيري قرآن کريم دارد. علامه طباطبايي در باب دلالت اين آيه چنين مي نويسد: « آمدن باطل به سوي قرآن، به اين معنا است که باطل در آن راه پيدا مي کند، يا بعضي از اجزاي آن از بين برود و باطل شود و يا همه اش، به طوري که بعضي از حقايق و معارف حقه آن غير حقه شود و يا بعضي از احکام و شرايع آن و توابع آن احکام از معارف اخلاقي و يا همه اين موارد ذکر شده لغو گردد، به طوري که ديگر قابل عمل نشود و چنين چيزي محال است صورت پذيرد. و آيات و سوره هاي قرآن و معارف اعتقادي و اخلاقي و عمليش تا قيامت به اعتبار خود باقي مي ماند. بنابراين، مراد از جمله « مِن بَينِ يَديهِ و لا مِن خَلفِهِ » زمان نزول قرآن و عصرهاي بعداز آن است تا روز قيامت. مضمون آيه اين است که در بيانات قرآن تناقضي، و در خبرهايي که داده دروغي، و در معارفش و حکمتها و شرايع و احکامش هيچ بطلاني نيست، نه مورد معارضه چيزي واقع مي شود، و نه دستخوش دگرگوني مي گردد. و ممکن نيست چيزي که از قرآن نيست در قرآن راه يابد، مثلاً آياتش را تحريف کنند، و جاي آنها را تغيير دهند و يا کم و زياد کنند. بنابراين، آيه شريفه همان را مي گويد که آيه شريفه « إِنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ » درصدد بيانش مي باشد. » (45)
3. دسته ي سوم ادله ي فيض ناظر بر برخي روايات معصومين (عليهم السّلام) در باب عرضه ي روايات به قرآن کريم است. بر اساس اين روايات و اين دليل هر روايتي که با قرآن کريم معارضت داشته باشد، کاذب است و بايد آن را کنار گذاشت. در کتاب کافي کليني بابي تحت عنوان « بابُ الاخذِ بالسُّنَّةِ وَ شَواهِدِ الکِتابِ » وجود دارد که مشحون از احاديثي با اين مضمون است. برخي از روايات اين باب بدين شرح است:
الف) « قَالَ رَسُولُ اللهِ ص اِنَّ عَلَي کُلِّ حَقٍّ حَقيِقَةً وَ عَلَي کُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ کِتابَ اللهِ فَخُذُوهُ وَ ما خَالَفَ کِتابَ اللهِ فَدعُوه. » (26) براي هر حقي، حقيقتي و براي هر امر صحيحي نوري است. هر آنچه موافق کتاب خداست بدان عمل کنيد و آنچه مخالف آن است رهايش کنيد.
ب) «… حَضَرَ ابنَ أبي يَعفُورٍ فِي هَذَا المَجلِسِ قالَ سَالتُ اَبا عَبدِالله ع- عَنِ اختلَافِ الحَديثِ يَرويهِ مَن نَثِقُ بِهِ وَ مِنهُم مَن لا نَثِقُ بِهِ قالَ إِذَا وَرَدَ عَلَيکُم حَدِيثٌ فَوَجَدتُمُ لَهُ شاهداً مِن کتابِ اللهَ اَو مِن قَول رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) وَ إِلَّا فَالَّذِي جَاءَکُم بِهِ أَولَي بِهِ » (47) ابن ابي يعفور گويد از امام صادق (عليه السّلام) پرسيدم درباره ي اختلاف حديث که آن را روايت مي کند کسي که به او اعتماد داريم و کسي که به او اعتماد نداريم ( و در مضمون مختلف باشند ) فرمود: چون حديثي به شما رسيد و از قرآن يا قول پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گواهي بر آن يافتيد اخذش کنيد، وگرنه براي آورنده اش سزاوارتر است.
ج) « سَمِعتُ ابَا عَبدِاللهِ (عليه السّلام) يَقُولُ کُلُّ شَيءٍ مَردُودٌ اِلَي الکِتابِ وَ السُّنَةِ وَ کُلِّ حَديثٍ لَا يُوافِقُ کِتابَ اللهِ فَهُوَ زُخرُف » (48) امام صادق (عليه السّلام) فرمود: هر موضوعي بايد به قرآن و سنت ارجاع شود و هر حديثي که موافق قرآن نباشد دروغي است خوش نما.
د) « عَن أبِي عَبداللهِ (عليه السّلام) قالَ مَا لَم يُوافِق مِنَ الحَديثِ القُرآنَ فَهُو زُخرُف » (49) امام صادق (عليه السّلام) فرمود: حديثي که با قرآن موافقت نکند دروغي است خوش نما.
آنچه فيض روايات عرضه مي خواند، چنين رواياتي است. اين روايات به آشکارگي تمام هر سخن منافي و معارض قرآن کريم را مردود مي داند. بر اساس اين روايات در جايي که حديث مخالفت با قرآن کريم دارد، بدون ترديد حديث مجعول و نادرست است. به دو معنا اين دسته از احاديث مي تواند قول به تحريف قرآن کريم را مردود نمايد: معناي نخست عرضه ي روايات تحريف به آيات قرآن است. بر اين اساس همه ي رواياتي که ناظر بر تحريف لفظي قرآن است با آياتي چون آيه ي حفظ و آيه ي عدم اتيان باطل در قرآن که در گذشته به تفصيل در باب آنها سخن گفتيم، در تعارض تخالف خواهد بود و آنها را بايد کنار گذاشت. معناي دوم بي وجه شدن روايات عرضه در صورت تحريف قرآن کريم است. مطابق معناي دوم اگر در قرآن تحريف صورت پذيرفته باشد، وجهي ندارد که گفته شود روايات را به قرآن عرضه کنيد. آنچه عرضه بر آن صورت مي پذيرد ( قرآن ) مي بايست قابل اعتماد و يقيني باشد، وگرنه لازم مي آيد که پيش از عرضه، معتَمَد بودن آن با عرضه به چيزي يقيني و قطعي اثبات شود و اين دوري است آشکار و واضح البطلان.
محدث نوري در کتاب فصل الخطاب خود اظهار داشته که بين روايات مذکور و وقوع تحريف در قرآن منافاتي وجود ندارد. زيرا امر به عرضه در زمان حيات پيامبر صادر شده، در حالي که تحريف قرآن پس از وفات ايشان صورت پذيرفته است. (50) اما اين سخن اشکال جدي اي دارد و آن اين است که روايات عرضه به هيچ روي مختص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيست و چنان که در روايات فوق آشکار است از امامان معصوم و از جمله امام صادق (عليه السّلام) مکرر نقل شده است.
ادله ي سه گانه ي فوق به نيکي نشان مي دهد که فيض کاشاني نه تنها قول به تحريف را قبول ندارد، بلکه ادله ي مستحکمي نيز در رد آن اقامه کرده است. البته شواهد بسيار ديگري نيز در روايات معصومين (عليهم السّلام) دال بر عدم تحريف قرآن مجيد آمده است که در اينجا تنها به ذکر نمونه اي بسنده مي کنيم: « عَن أبِي بَصيرٍ قالَ سَألتُ أَبا عَبدِالله (عليه السّلام) عَن قَولِ الله عَزَّ وَ جلَّ اَطيعُوا اللهَ وَ اطيعُوا الرَّسولَ وَ اُولِي الامرِ مِنکُم فَقَالَ نَزَلَت فِي عَلِيِّ بنِ اَبِي طالِبٍ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ (عليه السّلام) فَقُلتُ لَهُ إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ فَما لَهُ لَم يُسَمِّ عَليِّاً وَ أَهلَ بَيتِهِ (عليهم السّلام) فِي کِتابِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ قالَ فَقالَ قُولُوا لَهُم اِنَّ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) نَزَلت عَلَيهِ الصَّلاةُ وَ لَم يُسَمِّ اللهَ لَهُم ثَلاَثاً وَ لا أَربَعاً حَتَّي کَانَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) هُو الَّذي فَسَّرَ ذلِکَ لَهُم وَ نَزَلَت عَلَيهِ الزَّکاةُ وَ لَم يُسَمِّ لَهُم مِن کُلِّ أَربَعينَ دِرهَماً دِرهَمٌ حَتَّي کانَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) هُو الَّذي فَسَّرَ ذلِکَ لَهُم و نَزَلَ الحَجُّ فَلَم يَقُل لَهُم طُوفُوا اُسبُوعاً حَتَّي کانَ رَسُولُ الله (صلي الله عليه و آله و سلم) هو الَّذي فَسَّر ذلِکَ لَهُم وَ نزَلَت أطِيعُوا اللهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الامرِ مِنکُم وَ نَزَلَت فِي عَلِيٍّ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ فَقَالَ رَسُولُ الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فِي عَلِيٌّ مَن کُنتُ مَولاهُ فَعِليٌّ مَولاهُ وَ قالَ (صلي الله عليه و آله و سلم) اُوصِيکُم بِکَتابِ اللهِ و أهلِ بَيتِي. » (51) از ابوبصير نقل شده که از امام اصدق (عليه السّلام) تفسير اين آيه را پرسيدم که مي گويد: « خدا را اطاعت کنيد و رسول خدا را اطاعت کنيد و صاحب الامر از مؤمنان را » امام صادق (عليه السّلام) فرمود: اين آيه در شأن علي و دو فرزندش حسن و حسين نازل شد. گفتم: مردمان مي گويند از چه جهت نام علي و خاندانش را نبرد؟ ايشان فرمود: شما در پاسخ آنان بگوييد: دستور نماز خواندن بر رسول خدا نازل شد و سخني از سه رکعت و چهار رکعت در ميان نبود. اين رسول خدا بود که رکعات نماز را تفسير کرد. دستور پرداخت زکات نازل شد و نگفت که از چهل درهم يک درهم، اين رسول خدا بود که نصاب زکات را تفسير کرد. دستور حج نازل شد و نگفت که هفت نوبت طواف کنيد. اين رسول خدا بود که مراسم طواف را تفسير کرد. بر همين پايه، فرمان خدا نازل شد که « از رسول خدا اطاعت کنيد و از آنان که صاحب الامر باشند از شما مؤمنان » و حکم آن درباره ي علي و حسن و حسين ثابت و بر جا ماند. در رابطه با اين دستور قرآن بود که رسول خدا گفت: « هر مؤمني که من سرپرست و مولاي او هستم. علي مولي و سرپرست او خواهد بود » و گفت: « به شما مؤمنان سفارش مي کنم که از کتاب خدا و خاندان من جدا مشويد که من از خدا درخواست کردم تا ميان قرآن و خاندانم جدائي نيفکند ».
در اين روايات که نمونه هاي بسياري دارد به خوبي آشکار است که امامان معصوم (عليهم السّلام) به پيروان خود مي آموختند که مجملات کتاب الهي را در تفصيلات سنت نبوي جست و جو کنند و همه ي جزئيات را از قرآن کريم توقع نداشته باشند. از جمله تصريح به ولايت و امامت ايشان. فيض در الوافي اين حديث نقل کرده و به اهميت فهم اين نکته اشاره نموده است. (52)
توجيه فيض کاشاني از روايات ناظر به تحريف قرآن
پس از آنکه فيض از ادله ي مذکور فراغت يافت به خيل رواياتي مي پردازد که در گذشته برخي از آنها را نقل کرديم. چنان که گفته شد قائلان به تحريف اين روايات ناظر به وقوع تحريف لفظي در قرآن کريم دانسته اند و از اين رو منتقد ديدگاه ايشان لزوماً بايد تکليف خود را با چنين رواياتي روشن کند. گفتني است که روايات ناظر به تحريف، به هيچ روي يکسان نيستند و با همه ي آنها نمي توان مواجهه اي يکسان داشت. برخي از محققان اين روايات را در هفت دسته کلي تقسيم بندي کرده اند و نشان داده اند که بايد با هر دسته مواجهه اي خاص داشت. اطلاع بر اين هفت دسته مي تواند ما را در فهم ماهيت روايات ناظر به تحريف از منظر قائلان آن ياري رساند و کيفيت مواجهه ي فيض را با اين روايات آشکار کند. اين هفت دسته به اختصار چنين است:
1. دسته ي نخست در واقع روايات تفسيري اي است که جهت توضيح آيه با بيان شأن نزول يا تأويل آن و مواردي از اين دست آمده است. عادت گذشتگان اين بوده که شرح را با اصل در هم مي آميختند تا موارد ابهام آيه روشن شود. بعدها توهم شده که تفاسير جزء آيه بوده است.
2. دسته ي دوم قرائاتي است که به طريق خبر واحد از حضرات معصومين (عليهم السّلام) نقل شده است و گاه مخالف قرائت مشهور است. اولاً: اختلاف در قرائت غير از اختلاف در متن قرآن است و ثانياً: قرآن کريم با تواتر ثابت مي شود و نه با خبر واحد.
3. دسته ي سوم رواياتي است که در آن لفظ « تحريف » و نظاير آن آمده و گروهي گمان کرده اند مراد از آن تحريف لفظي است، در حالي که مقصود از آنها تحريف معنوي است.
4. دسته ي چهارم رواياتي است که به برخي از افتادگي ها در متن فعلي قرآن اشاره مي کند. آنچه در اين روايات آمده مراد مطالب تفسيري اي است که در دسته ي نخست بدان اشاره شد.
5. دسته ي پنجم رواياتي است که از حيث سندي مشکل جدي دارند و نزد حديث شناسان ارزشي ندارند.
6. دسته ي ششم روايات به قرائت قرآن توسط امام عصر (عليه السّلام) مطابق با مصحف امام علي (عليه السّلام) در زمان ظهور ناظر است که مي تواند افزودگي هاي آن از سنخ مباحث تفسيري باشد و نه افزايش در متن قرآني.
7. دسته ي هفتم به رواياتي ناظر است که در آن از وجود فضايل اهل بيت (عليهم السّلام) در قرآن سخن رفته و گفته شده که اين فضايل توسط دشمنان از قرآن حذف شده است. اين روايات در واقع بيانگر بي شمار فضايلي است که در قرآن کنوني درباره ي ايشان موجود است و دشمنان ايشان آن را مکتوم مي دارند و آن را نقل نمي کنند. در همين قرآن آيات فراواني وجود دارد که عظمت اين حضرات را مي نمايد. اما برخي از ذکر آنها تن مي زنند. اين دسته از تحريف نيز ناظر به تحريف معنوي اند. (53)
فيض کاشاني بي آنکه به تفصيل به اين روايات اشاره کند، در باب برخي از آنها نظراتي را اظهار کرده که بيان گر همين مطالب است. او به نحوي از اين اخبار سخن مي گويد که گويي اعتمادي به صحت آنها ندارد. از اين رو ديدگاه خود را با اين عبارت آغاز مي کند: اگر اين اخبار صحت داشته باشد. « ان صحت هذه الاخبار » (54) البته وي به تفصيل در باب دلايل نادرستي اين روايات سخن نمي گويد، از آنکه گويي اين گونه بحثي را متعلق به کتب روايي مي داند، البته همين که وي روايات ضعيف اين باب را که در دسته بندي فوق در دسته ي پنجم مي گنجند، ذکر نکرده گواهي آشکار بر اين مطلب است که او اين چنين رواياتي را با مباني علم الحديث موافق نيافته است. به هر روي فيض در باب اين روايات احتمالات متعددي را مطرح مي کند. مهمترين احتمالي که وي مطرح مي کند و در دسته ي فوق در دسته هاي اول، چهارم و ششم و هفتم مي گنجد، اين احتمال است که افزودني هاي روايات مذکور همه از سنخ بيان و تفسير بوده اند و نه اجزاي قرآن. فيض معتقد است با اين توضيح، معناي تحريف از تحريف لفظي به تحريف معنوي منتقل مي شود: « بعيد نيست که گفته شود برخي از مطالب حذف شده از شمار بيان و تفسير بوده است و نه از اجزاي قرآن. از اين رو تغييري که در قرآن صورت پذيرفته از جهت معنا بوده است، يعني تحريف و تغيير در تفسير و تأويل آن واقع شده و چنين تحريفي به اين معناست که مطالب قرآن بر معنايي حمل شده که خلاف معناي حقيقي آن بوده است. پس، معناي سخنان معصومين (عليهم السّلام) که « قرآن اين گونه نازل شده است. » اين است که از حيث تفسير و تأويل اين گونه بايد باشد، نه اينکه با چنين افزوني اي در لفظ نازل شده و پس از نزول، اين لفظ از آن حذف شده اس. و آنچه بر اين وجه دلالت مي کند، روايتي است که در کتاب کافي که نامه اي است از امام باقر (عليه السّلام) خطاب به سعد الخير. ( در بخشي از اين نامه چنين آمده است: ) « وَ کانَ مِن نَبذِهمُ الکِتابِ أن أقامُوا حُروفَهُ وَ حَرِّفُوا حُدُودَهُ فَهُم يَرَوُونَهُ وَ لا يَرعَونَهُ وَ الجُهَّالُ يُعجِبُهُم حِفظُهُم لِلرَّوايَةِ وَ العُلَماءُ يَحزُنُهُم تَرکُهُم لِلرِّعايَة » (55) يک قسم از دور انداختن کتاب اين است که حروف و کلماتش را بخوانند و بدانند و رواج دهند و حدود و مقرراتش را تحريف کنند و از دست بنهند و آن را روايت کنند و رعايت نکنند نادان ها را حفظ روايت خوش است و دانشمندان را ترک رعايت ناگوار و اندوه بار. همچنين اهل سنت گفته اند که امام علي (عليه السّلام) در مصحف خود ناسخ و منسوخ را نوشته بود و آشکار است که حکم به نسخ جز از شمار تفسير و بيان نيست. پس محتمل است برخي از مطالب حذف شده نيز از قبيل باشد. » (56)
احتمال ديگري که وي در ميان مي آورد اين است که اگر نتوان در اين روايات تشکيک کرد و درستي آنها بر ما مسلم باشد، گفته مي شود که تغيير و تبديل در مواردي واقع شده که چندان خللي به مقصد نمي رساند و استفاده از عموم لفظ باقي است. فيض براي تحکيم اين احتمال ضعيف به روايتي از الاحتجاج اشاره مي کند که بر اساس آن امام علي (عليه السّلام) به طلحه مي فرمايد که « اگر آنچه را در قرآن باقي مانده است، درک کنيد از آتش دوزخ نجات خواهيد يافت و در بهشت وارد مي شويد، چون در آن باقيمانده نيز حجت ما و بيان حق و وجوب اطاعت از ما به حد وجود دارد. » (57) چنان که از سخنان فيض در مواضع ديگر آثار او به دست مي آيد، وي به توجيه نخست مايل تر است و توجيه اخير را صرفاً به عنوان يکي از احتمالات بعيد و ضعيف مطرح ساخته است. وي در کتاب الوافي ضمن بررسي برخي احاديث ناظر به تحريف نظر خود را در باب برخي اسماي محذوف، چنانکه در روايات تحريف آمده، چنين ابراز مي دارد که اين اسما، هر چند از طريق وحي نازل شده، اما به هيچ روي از اجزاي قرآن کريم نبوده است و نسبت به آن ماهيتي تفسيري و تبييني دارد. اين اسما، همان اسامي اي است که در مصحف امام علي (عليه السّلام) نيز وجود داشته و در برخي روايات به وجود آنها نزد ائمه و از جمله امام عصر (عليه السّلام) اشاره شده است. (58) فيض چنين احتمالي نزد فيض به تحريف معنوي قرآن مي انجامد که وقوعش براي همگان پذيرفتني است و نه تحريف لفظي. از اين روست که وي در آثار خود از جمله علم اليقين و محجه البيضاء و الوافي صراحتاً از وقوع تحريف معنوي سخن مي گويد. (59) از برخي احاديث منقول از ناحيه ي فيض- چنانکه در ابتداي اين مقاله نيز برخي از آنها آمد- مي توان بخشي از روايات ناظر به تحريف را به بحث قرائات ارتباط داد. يعني تحريف در لفظ قرآن صورت نپذيرفته، بلکه به دلايل متفاوتي که در کتب مفصل آمده، قرائات مختلفي از قرآن به وجود آمده که چهارده روايت آن شهرت افزون تري يافته است. بسياري از کساني که روايات تحريف را بررسي کرده اند به اين نکته تذکر داده اند که حجم قابل توجهي از روايات ناظر به اختلاف قرائات است و نه وقوع تحريف در قرآن کريم. فيض نيز هر چند اين روايات را مطرح مي کند، اما کمتر بحث روشني در اين باب مي نمايد. به هر روي مشي فيض در بررسي روايات ناظر به تحريف به هيچ روي رد اصل آنها به نحو فراگير نيست. او هر چند در صحت برخي از آنها تشکيک مي کند، اما در اغلب موارد مي کوشد که معناي تحريف را از لفظ به معنا منتقل مي کند و محذوفات قرآن را به تفاسير آن بازگرداند. البته برخي از سخنان وي در باب نسخ- از جمله برخي احتمالات وي در باب حذف آياتي که تلاوتشان نسخ شده- و نيز برخي از احتمالات او در باب وجه تحريف در روايات- از جمله احتمالي که تحريف را ناظر به تغيير و تبديل هايي مي داند که خلل چنداني در مقصود قرآن کريم نمي رساند- تا حدي مي توان در نگاه نخست موهم افتادن به ورطه ي قول به تحريف باشد که با نگاه دقيق مقدمه بودنشان آشکار مي گردد. رأي نهايي فيض در باب تحريف ناپذيري قرآن چنان که خود او در الوافي و ديگر آثار خود (60) متذکر شده است همان چيزي است که شيخ صدوق در الاعتقادات الاماميه ابراز داشت: « اعتقادنا أنّ القرآن الذي أنزله الله تعالي علي نبيّه محمد (صلّي الله عليه و آله و سلم) هو ما بين الدفّتين، و هو ما في أيدي الناس، ليس بأکثر من ذلک، و مبلغ سوره عند الناس مائة و أربع عشرة سورة. و عندنا أنّ الضحي و ألم نشرح سورة واحدة، و لإيلاف و ألم تر کيف سورة واحدة. و من نسب إلينا أنّا نقول إنّه أکثر من ذلک فهو کاذب: (61) اعتقاد ما بر اين است که قرآني که خداوند متعال بر پيامبرش محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل کرد، آن است که بين الدفتين جمع شده است و اين قرآن هماني است که در دست مردم موجود است و بيش از آن نيست. تعداد سور قرآن صد و چهار سوره است و نزد ما سوره ي والضحي و الم نشرح يک سوره است، همچنان که سوره هاي لايلاف و الم تر کيف چنين است. و هر کس اين اعتقاد را به ما نسبت دهد که قرآن بيش از اين مقدار است، بي شک دروغگو است. » (62)
پينوشتها:
1. پژوهشگر حوزه ي فلسفه و عرفان.
2. تفسير قمي، ج2، ص 451.
3. تفسير الصافي، ج1، ص 40؛ محجة البيضاء، 2، ص 264.
4. الکافي، ج2، ص 619.
5. تفسير الصافي، ج1، ص 40.
6. الکافي، ج2، ص 633.
7. تفسير الصافي، ج1، ص 40، محجة البيضاء، ج2، ص 263؛ الوافي، ج9، ص 1777؛ علم اليقين، ج2، ص 778.
8. الکافي، ج2، ص 631.
9. تفسير الصافي، ج1، ص 41، الوافي، ج9، ص 1778؛ علم اليقين، ج2، ص 777.
10. تفسير عياشي، ج1، ص 12.
11. تفسير الصافي، ج1، ص 41.
12. تفسير عياشي، ج1، ص 13.
13. تفسير الصافي، ج1، ص 41.
14. تفسير عياشي، ج1، ص 12.
15. تفسير الصافي، ج1، ص 41.
16. تفسير عياشي، ج1، ص 180.
17. تفسير الصافي، ج1، ص 41.
18. همان، ج1، ص 49؛ قريب به اين مضمون را فيض در اين آثار نيز آورده است: المحجة البيضاء، ج2، ص 260؛ الوافي، ج9، ص 1779، علم اليقين، ج2، ص 775.
19. آل عمران/ 110.
20. همان.
21. فرقان/ 74.
22. رعد/11.
23. تفسير الصافي، ج1، صص 50-49؛ المحجة البيضاء، ج2، صص 262-261.
24. نساء/166.
25. مائده/ 67.
26. شعراء/227.
27. محجة البيضاء، ج2، ص 262.
28. بقره/ 234.
29. بقره/ 240.
30. بقره/ 61.
31. تفسير الصافي، ج1، صص 51-50.
32. فصلت/42-41.
33. حجر/9.
34. تفسير الصافي، ج1، ص 51.
35. حجر/9.
36. تفسير الصافي، ج1، ص 51، ج3؛ ص 102؛ محجة البيضاء، ج2، ص 263.
37. تحريف ناپذيري قرآن، صص 24-23.
38. حجر/95-94.
39. مائده/ 67.
40. حج/52.
41. صيانت القرآن من التحريف، صص 45-43.
42. فصل الخطاب، صص 360-359 به نقل از تحريف ناپذيري قرآن، ص 163.
43. رک: تحريف ناپذيري قرآن، صص 164-163.
44. فصلت/ 42-41.
45. الميزان في تفسير القرآن، ج17، ص 398.
46. الکافي، ج1، ص 69.
47. همان.
48. همان.
49.همان.
50. فصل الخطاب، صص 363-362.
51. الکافي، ج1، صص 287-286.
52. الوافي، ج2، صص 272-269.
53. صيانت القرآن من التحريف، صص 242-206.
54. تفسر الصافي، ج1، ص 51.
55. الکفاي، ج8، ص 53.
56. تفسير الصافي، ج1، 52.
57. همان.
58. الوافي، ج9، ص 1781.
59. محجة البيضاء، ج2، ص 263؛ الوافي، ج9، ص 1780.
60. الوافي، ج9، ص 1778؛ المحجة البيضاء، ج2، 261، علم اليقينف ج2، ص 781؛ تفسير الصافي، ج1، ص 54.
61. اعتقادات الاماميه، ص 84.
62. البته فيض در آثار خود به نقد و بررسي ديدگاه هاي شيخ صدوق و برخي ديگر از بزرگان اماميه از جمله شيخ کليني، شيخ مرتضي، شيخ طوسي، شيخ طبرسي و… پرداخته است که براي پرهيز از اطاله ي کلام آن را به مقالي ديگر وامي گذاريم.
منابع و مآخذ:
1. اعتقادات الاماميه، ابن بابويه، قم، کنگره شيخ مفيد، 1414ق.
2. تحريف ناپذيري قرآن، نجارزادگان، فتح الله، تهران، مشعر، 1384.
3. تفسير الصافي، فيض کاشاني، محمدمحسن، تهران، مکتبه الصدر، 1379.
4. تفسير قمي، قمي، علي بن ابراهيم، قم، دارالکتاب، 1367.
5. صيانت القرآن من التحريف، معرفت، محمدهادي، تهران، وزارت امورخارجه، 1379.
6. علم اليقين في اصول الدين، فيض کاشاني، محمدمحسن، تحقيق محسن بيدارفر، قم، بيدار، 1418ق.
7. العياشي، محمد بن مسعود، تفسير عياشي، تهران، اسلاميه، بي تا.
8. الکافي، کليني، محمد بن يعقوب، تهران، اسلاميه، 1407ق.
9. فصل الخطاب، نوري، حسين بن محمد، چاپ سنگي، بي جا، بي تا.
10. المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء، فيض کاشاني، محمدمحسن، تحقيق علي اکبر غفاري، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417ق.
11. الميزان في تفسير القرآن، طباطبايي، محمدحسين، قم، جامعه مدرسين، 1417ق.
12. الوافي، فيض کاشاني، محمدمحسن، اصفهان، مکتبه اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، 1406ق.
منبع مقاله :
به کوشش شهناز شايان فر؛ (1392)، فيض پژوهي (مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كاشاني)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول