خانه » همه » مذهبی » تحقيقى درباره شبهه افسانه در قرآن

تحقيقى درباره شبهه افسانه در قرآن

پيش‏گفتار

عصر بعثت‏خاتم‏ الانبياء، محمد مصطفى صلى الله عليه وآله وسلم عصر جاهليت، خرافات و … بود. درچنان زمانى که عقيده‏هاى خرافى گوناگون و رايج در جامعه (جزيرة‏العرب) زندگى اجتماعى، مذهبى، سياسى و اقتصادى مردم را شکل مى‏داد; (1) نزول وحى الهى با بيان عقايد و قوانينى جديد که مبتنى بر اصولى چند از جمله; «ستيز با عقائد خرافى و دعوت به پرستش خداى يگانه، پرهيز از شرک، ظلم، تجاوز و رعايت‏حقوق انسانى و برابرى انسانها»; بود واکنش‏هاى گوناگونى درپى داشت.

از طرفى تشنگان حقيقت را به جستجوى چشمه‏سار حقيقت وا مى‏داشت و از سوى ديگر کوران و کران ناآگاه و متعصب که از سنت‏هاى غلط پدران، رؤسا و بزرگان پيروى مى‏کردند، به ستيزه با حق و انکار وحى‏الهى از طرق مختلف بخصوص تهمت‏هاى گوناگون بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم، و ايجاد شبهه در جامعه برمى‏خاستند.

از جمله تهمتها عبارت بود از: (و قالوا اساطير الاولين اکتتبها فهى تملى عليه بکرة و اصيلا) (2) (اين کلماتى که محمد صلى الله عليه وآله وسلم ادعا مى‏کند کلام خدا و وحى – قرآن – است) افسانه‏هاى که پيشينيان است که نگاشته شده، که هر صبح و شام بر او املاء (خوانده) مى‏شود.

شبهه اساطير الاولين «افسانه‏هاى خرافى پيشينيان‏» از روزهاى نخست نزول وحى در جهت تکذيب ادعاى پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلم و در ضديت‏با دين اسلام مطرح بوده است.

در عصر حاضر، بسيارى از مستشرقان مغرض و معاند همچون اسلاف خود ادعا مى‏کنند: محمد صلى الله عليه وآله وسلم آنچه را بعنوان قرآن و وحى الهى مطرح ساخته است، همان مطالبى است که توسط افرادى از کتابهاى مقدس و تورات و انجيل بر او خوانده مى‏شد، اگرچه او امى بود لکن با هوش و حافظه فوق‏العاده‏اش مطالبى که املاء مى‏شد، فرا گرفته و با قريحه سرشار خود آنها را پرداخته و به زبان تازى، بعنوان وحى الهى بيان کرده است. (3)

در دهه اخير همين شبهه در قالبى زشت‏تر توسط يکى از چهره‏هاى پليد و خودفروخته و عامل دست‏سرويسهاى جاسوسى صهيونيزم تحت عنوان «آيات شيطانى‏» مطرح گرديده است.

با کمال تاسف برخى از پژوهشگران علوم قرآنى با تاثيرپذيرى از انديشه مستشرقان و هم‏نواى با آنان مطالبى را بعنوان کشف وجوه اعجاز و شاهکارهاى قرآن گفته‏اند که با روح قرآن و عقايد اسلام موافقت ندارد. از جمله گفته‏هاى اين گروه آنست که: در قرآن افسانه‏هاى بى‏اساس وجود دارد اينان معتقدند، قصه‏هاى قرآن همچون ساير قصه‏هاى رايج در جامعه خيالى و غيرواقعى است. اين عده که به تازگى (در دهه‏هاى اخير) در ميان دانشمندان اسلامى مصر پيدا شده‏اند و بر اين باورند که قصه‏هاى قرآن از نوع قصه فنى است (که عنصر خيال و وهم اساس آن را تشکيل مى‏دهد) و خداوند هم در قرآن مجيد از اينگونه قصه‏ها براى هدايت مردم بيان کرده است.

اين انديشه واکنشهايى را در پى داشته و جمعى به رد آن پرداختند. لکن با مراجعه به مجموعه‏هاى فراهم آمده پيرامون قرآن و علوم قرآنى، عنوانى مستقل پيرامون شبهه افسانه در قرآن (اساطير الاولين) ديده نشد; بلکه در لابلاى کتابهاى مربوط به قصص قرآن و برخى از کتابهاى وجوه اعجاز قرآن و تفسيرها (ذيل آيات مربوطه) بصورت پراکنده مطالبى آمده است. اما از آنجا که شبهه افسانه در قرآن از شبهه‏هاى مهمى است که از عصر نزول تا عصر حاضر، از سوى مخالفان اسلام و رسول‏الله صلى الله عليه وآله وسلم بر آن تاکيد شده است; شايسته است که بصورت مستقل مورد توجه قرار گيرد.

ما در اين نوشتار با استعانت از درگاه پروردگار درپى آنيم که شبهه «قرآن و افسانه‏هاى پيشينيان‏» (اساطير الاولين) را با همه جوانب آن بحث و بررسى کنيم.

اساطير در لغت

لغت‏شناسان عرب معانى گوناگونى را براى اساطير ذکر کرده‏اند که اهم آنها عبارت است از:
1 – الاباطيل پوچ، برخلاف حقيقت، ياوه. (4)
2 – الاحاديث لانظام له،ا سخنها، روايتهاى نامنظم. (5)
3 – احاديث تشبه الباطل روايتها و سخن‏هايى که مانند چيزهاى باطل است. (6)
4 – اعاجيب الاحاديث، روايت‏ها و سخن‏هاى شگفت‏انگيز. (7)
5 – الاکاذيب، دروغها. (8)
6 – مالا اصل له، آنچه بى‏ريشه است. (9)
7 – اذا زحرف له الاقاويل و نمقها، آراستن و زينت دادن دروغهاى ساخته شده. (10)
8 – الحکايات، داستان‏ها «آنچه را نقل و روايت کنند». (11)

از مجموع معانى هشت‏گانه مى‏توان نتيجه گرفت که اسطوره و اساطير عبارت‏است از: افسانه‏هاى پوچ و خرافى که هيچگونه پايه و اساسى ندارد، لکن آن‏چنان آراسته شده که انسان آن را واقعى مى‏پندارد.

اساطير در اصطلاح

اسطوره Mythe حکايتى است که از افسانه‏هاى باستانى و داستانهاى پهلوانى گرفته شده باشد. مجموعه آن روايات را که در آن مطالبى از طبيعت‏يا تاريخ برگرفته و با حکايات خرافى آميخته شده ميتولوژى Mythologie گويند.
به عبارت ديگر; ميتولوژى، تاريخ افسانه‏اى هر قوم و ملت است. و آن مللى که بيشتر داراى اين نوع تاريخ هستند عبارتند از: يونانيها، هنديها، ايرانيها، روميها، ژرمن‏ها و اسلاوها.
دانشمندان از مطالعه در ميتولوژى هر ملت، حقايق بسيارى از تاريخ دينى، نژادى و ادبى آن ملل استخراج مى‏نمايند. بعضى گفته‏اند که کلمه اسطوره از ريشه يونانى Historia يعنى تاريخ گرفته شده است. مردم عرب نيز داراى اساطير و داستانهاى خرافى بوده‏اند که مربوط است‏به سرگذشت‏بت‏ها و اصنام و حکايات درباره جن، غول و کواکب و امثال آن. (12)
فريد وجدى در دائرة‏المعارف خود چنين مى‏گويد:
«اساطير الاولين، اى ما سطروه من اعاجيب احاديثهم و هو جمع اسطار و قيل جمع اسطورة و هى ما يعبر عنه الاروبيون بالميتولوجيا.» (13)
عزيزالعظمه در مقاله «النص و الاسطورة و التاريخ‏» مى‏نويسد:
«اما الاسطورة، فهى عبادة نستخدمها بمعناها الفنى المستخدم فى تاريخ الاديان; الاسطورة خبر عن بداية ليست‏سوية الاموراللاحقة الا استعادات لها، و ما التاريخ الا استمرارا نوعيا لها، اوتدهورا نوعيا فى سويتها. بهذا المعنى، قد تکون الاسطورة خرافة و هذا هو الشان الغالب، و قديکون لها اساس فى‏الواقع التاريخى.» (14)
بنابراين نتيجه مى‏گيريم آنچه از شرح وقايع و حوادث (چه بصورت مکتوب و يا غير مکتوب) گذشته در دسترس ما قرار دارد به دو قسم تقسيم مى‏شود:
1 – وقايع و حوادثى که حقيقت‏خارجى داشته و قهرمانان آن نيز واقعى هستند که از آن تعبير به تاريخ مى‏شود.
2 – حوادث و وقايعى که جنبه افسانه‏اى دارد و ساخته و پرداخته ذهن بشر است لکن گذر زمان آن را جا انداخته و در جامعه شکل اعتقادى به خود گرفته است. اين همان اساطير يا افسانه‏ها است.

به يقين مى‏توان گفت تمام ملتها براى خود افسانه‏ها و اسطوره‏هايى داشته‏اند. وجود قهرمانان افسانه‏اى در ادبيات هر ملت (مانند رستم در ادبيات ايران، عنتره در ادبيات عرب، پرومته در ادبيات يونان) بمنظور ابراز غرور ملى و تحريک و تشويق مردم به پايدارى و جانبازى در راه ميهن و ملت‏خويش است. علاوه بر قهرمانان افسانه‏اى و افسانه‏هاى ملى، اساطير فکرى و فلسفى زيادى در ميان اقوام و ملتها وجود دارد که دربر گيرنده مطالب عميق فلسفى و عرفانى و گاهى بيانگر جهان بينى آنها است. اساسى‏ترين وجه مشترک اساطير فلسفى، عرفانى اعتقاد به خدايان گوناگون بوده است.

در ميان ملتها، يونانيان و سپس روميان و پس از آن ساير ملتها داراى غنى‏ترين اساطير فلسفى هستند. خدايان اساطيرى هر يک مظهر پديده‏اى از طبيعت مانند آب، آتش، باد، باران و … بودند. مثلا در ميتولوژى يونان، «زئوس‏» خداى خدايان (در اصطلاح روميان «ژوپيتر») و «آفروديت‏» الهه زيبايى (در اصطلاح روميان «ونوس‏») و «آرتميس‏» رب‏النوع زمين و دريا (در اصطلاح روميان «آپولون‏») و «هرمس‏» (در اصطلاح روميان «مرکور») خداى باد بوده است. اينها و خدايان ديگر همواره با انسان در ستيز بوده و از او قربانى مى‏خواسته‏اند. (15)

درايران باستان نيز علاوه بر پرستش اهورامزدا و اهريمن به خدايانى چون: «امشاسپندان‏» – يا خدايان ششگانه – ميترا، ناهيد، آناهيتا و … معتقد بودند. در مصر به «اوزيريس‏»، «آدمون‏»، آنويس و … معتقد بودند. در هند به «کريشنا»، اينديرا، ارونا، نيروانا … و در چين به شانک‏تى، هاتن، تائو و … و در ژاپن به کامى، ايزانامى، جى‏زو و نيز الوهيت امپراتوران حاکم، اعتقاد داشتند. (16)

در ميان اعراب نيز اعتقاد به پرستش خدايان گوناگون مرسوم و معمول بوده است. در جنوب عربستان پرستش اجرام آسمانى چون ماه، ستاره و خورشيد سابقه طولانى داشته است. در قرآن کريم به آفتاب‏پرستى قوم سبا اشاره شده است. بيابان نشينان عمدتا بت‏پرست‏بوده و هر در هنگام ضرورت از آن استفاده مى‏کردند. گاه در ميان يک قبيله چند بت وجود داشت و هريک را منشا چيزى مى‏دانستند. در قرآن به نام بعضى از آن بتها اشاره شده است (لات، عزى، منات، ود، سواع، يغوث، يعوق، نسر) و بزرگترين بت‏ها که در کعبه نصب بود و در اطراف آن بتهاى کوچک قرار داشت‏بت هبل بود; که در جنگهاى مهم براى بدست آوردن پيروزى آن را پيشاپيش سپاه خود به حرکت درمى‏آوردند (در جنگ احد اين کار را انجام داد و شعار اعلا هبل مى‏دادند). بيابان نشينان پاره‏اى از اشياء را که منشاء خير و برکت مى‏دانستند، مى‏پرستيدند; يا براى آنها از روى دريافت‏خود نمونه‏هايى مى‏ساختند، همانگونه که پاره‏اى از چيزها را منشا شر مى‏پنداشتند. جن در نظر آنها مايه زيان و ضرر بود اما گاه براى برخى سودمند به حساب مى‏آمد. چنانکه بعضى شاعران عرب بزعم خود جنى داشتند که شعرها را در خاطر آنان قرار مى‏داد. از تهمت‏هاى مشرکان به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم همين امر بود که: محمد را جنى است که به او تعليم مى‏دهد و اين سخنان (آيات قرآن) را مى‏آورد. (17)

 

اساطير چيست؟

بعضى از مفسران و دانشمندان علوم قرآنى کلمه اساطيررا «که در قرآن با کلمه الاولين ترکيب يافته است: اساطير الاولين‏» بمعناى قصه‏هاى افسانه‏اى، خرافى، باطل و پوچ، نامنظم، دروغ و … ذکر کرده‏اند. لکن آنچه از تفحص در مفهوم اساطير بدست آمده است، اساطير شامل هرنوع خرافه، دروغ و باطلى مى‏شود; چه قصه‏اى يا سخن يا اعتقاد. پس حمل آن بر قصه‏هاى خرافى به تنهايى صحيح نيست. بلکه قصه خرافى مصداقى از اساطير است. براى روشن شدن مطلب چند نمونه را ذکر مى‏کنيم:

1 – آيه 25 سوره انعام: «… حتى اذا جاؤک يجادلونک يقول الذين کفروا ان هذا الا اساطير الاولين.»
با بررسى آيات قبل مى‏بينيم; دشمنان در جهت رد قصص قرآن نيستند، بلکه آنان در جهت رد اصل قرآن که شامل دعوت قرآن به ايمان بخدا، روز قيامت و رسالت رسول‏الله است مى‏باشند. و ذکر اين نکته که خداوند مى‏فرمايد:
«آنها کرند و بر قلبهايشان پرده نهاديم و لذا آنچه که رسول خدا از جانب پروردگار بر آنان مى‏خواند آنان فرا نمى‏گيرند و ايمان نمى‏آورند بلکه در مقام عناد و جدال برمى‏آيند و کلام خدا را رد مى‏کنند» دليل بر اين مدعى است.

2 – آيه 31 سوره انفال: «و اذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا، لونشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هوالحق من عندک فامطر علينا حجارة من السماء اوائتنا بعذاب اليم.»

در اين آيه هم مراد از آيات تلاوت شده آيات قصص نيست، بلکه آياتى که بر آنان تلاوت شده است، آيات داله بر وحدانيت پروردگار، و ايمان به او، ايمان به کتابها و پيامبران او، ايمان به روز قيامت و جزا و پاداش آن و … مى‏باشد. همانگونه که در آيه قبل از اين آيه آمده است: «و اذ يمکر بک الذين کفروا ليثبتوک او يقتلوک او يخرجوک و يمکرون و يمکرالله و الله خيرالماکرين.»

مسلم است که حيله و مکر دشمنان نسبت‏به پيامبر و توطئه قتل و يا اخراج براى قصه‏هايى که پيامبر از امم گذشته مى‏گفته است نبوده، زيرا قصه‏هاى قرآن که موجبات خشم آنان را فراهم نکرده است، چون در قصه‏ها صراحتى در جهت نفى معتقدات (بتها) و سفاهت آنها نيست; بلکه در آيات اعتقادى است که قرآن صراحتا به مواجهه با اعتقادات، عادات و رسوم جاهلى آنها پرداخته است. و گفته آنان بر اين ادعا که «لونشاء لقلنا مثل هذا…» صرفا در رابطه با قصص قرآن نيست‏بلکه اين ادعا در مقابل تمام آيات قرآن است، که البته درحد ادعاء هم باقى ماند، و قرآن صراحتا از آنان دعوت به مقابله کرد و ليکن آنان از آوردن يک آيه به مانند قرآن عاجز بودند.

و آيه بعد که مى‏گويد: «و قالوا اللهم ان کان هذا هوالحق…» اين خود دليل ديگرى است‏بر اينکه آنان قصد تکذيب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و ارتباط او را با خداوند داشته‏اند. و اين دعاى آنان مانند درخواست قوم شعيب است که وقتى آنان را به سوى خداوند دعوت کرد در جواب گفتند: «فاسقط علينا کسفا من السماء ان کنت من الصادقين.» (18)
ما در بخش پاسخ به شبهه وجود اساطير در قرآن به تمامى آيات نه‏گانه که کلمه «اساطير الاولين‏» در آنها هست مى‏پردازيم و در آنجا نيز خواهيم گفت که در آيات مذکور عمدتا بحث از مسايل اعتقادى و نفى باطلها است که دشمن تعبير به اساطير مى‏کند نه سخن از قصه‏هاى قرآن.

3 – روايات و اشعارى نيز وجود دارد دال براينکه مفهوم اساطير شامل هرکلام و اعتقاد پوچ و باطلى مى‏شود که به دو نمونه از آن اشاره مى‏کنيم:

در کتاب مستدرک‏الوسائل ذيل حديث 1/208 شعرى از ابابکر نقل مى‏کند که در ماه رمضان و در حال شرب خمر سروده است و سخنان رسول‏الله صلى الله عليه وآله وسلم و اعتقادات آن حضرت را اساطير شمرده است.
الاهل مبلغ الرحمن عنى
بانى تارک الشهر الصيام
و تارک کل ما اوحى الينا
محمد من اساطير الکلام
فقل‏لله يمنعنى شرابى
و قل‏لله يمنعنى طعامى (19)

همچنين در همان کتاب احتجاج يکى از عرفاى فقير شيعه با مامون عباسى و در حضور حضرت على‏بن موسى الرضا عليه السلام بيان شده است که مرد صوفى را به اتهام سرقت نزد خليفه آوردند، مامون قصد داشت ضمن محاکمه او حضرت امام رضا عليه السلام را نيز خجل کند (که شيعيان و دوستان آنحضرت اينگونه‏اند) مرد شيعى محاکمه را بر عليه مامون برمى‏گرداند و … .
فقال له المامون: اعطل حدا من حدودالله، و حکما من احکامه فى السارق، من اساطيرک هذه!
فقال الصوفى، ابدا بنفسک فطهرها، ثم طهر غيرک و اقم حدالله عليها ثم على غيرک … (20) شاهد در اين است که لفظ اساطير در کلمات و اعتقادات پوچ و باطل به‏کار رفته است.

 

اقسام اسطوره

اگر اسطوره را بر مبناى اهل لغت‏بمعناى باطل، پوچ، خرافى، دروغ باشد، سه قسم اسطوره داريم: 1 – قصه‏هاى اسطوره‏اى
2 – عقايد اسطوره‏اى
3 – سخنان اسطوره‏اى؛
و اگر اسطوره را بمعناى تاريخ بگيريم، (21) دو قسم اسطوره خواهيم داشت:
1 – اسطوره (تاريخ) واقعى
2 – اسطوره (تاريخ) خرافى و خيالى.
و در اين نوشته با توجه به آيات قرآن، تقسيم‏بندى برحسب لغت را مد نظر قرار مى‏دهيم بخصوص قصه‏هاى اسطوره‏اى را.

 

قائلين به افسانه در قرآن

در مباحث گذشته آورديم که اولين گروه قائل به وجود افسانه در قرآن مجيد مشرکان و معارضان عصر نزول وحى بوده‏اند. پس از آنها در طول تاريخ مخالفان اسلام و دشمنان قرآن براين اعتقاد بوده‏اند که قرآن مملو از افسانه‏هاى خرافى است و برخى از اين گروه، خاورشناسان هستند که تحقيقاتى پيرامون قرآن و مکتب اسلام داشته‏اند (برخى از آنها مغرضانه و با انديشه مبارزه با اسلام به پژوهش پرداخته‏اند). سومين گروه جمعى از دانشمندان اسلامى هستند که عمده آنها از شاگردان دو مدرسه «البيانية و الامناء» مصر مى‏باشند. اين گروه از انديشه‏هاى استادشان امين‏الخولى تاثير پذيرفته‏اند. وى که از مؤسسين آن دو مدرسه است صاحب نظريه قصه فنى است.

 

1 – امين الخولى:

اگرچه به صراحت‏ سخنى از وجود افسانه در قرآن نگفته است لکن نتيجه اعتقاد او همان است. وى معتقد است که حوادث و وقايع گذشته را به يکى از دو نوع مى‏توان بيان کرد اول – بيان تاريخى (واقعى قضيه) دوم – بيان فنى ادبى و تخيلى و قصه‏پردازى، و قرآن از روش دوم براى بيان سرگذشت زندگى پيشينيان استفاده کرده است و اين امر بصورت روشن و آشکار در قصه‏هاى قرآن مشاهده مى‏شود. لذا مى‏بينيم قرآن آشکارا و عمدا تصميم مى‏گيرد نسبت‏به مشخص ساختن زمان و مکان حادثه و ذکر اسامى شخصيتها و افراد (که عادتا در يک قضيه تاريخى ذکر مى‏شود) اخلال وارد کند. اين امر بخاطر روش بيان فنى قصه‏هاى قرآن است. (22)

 

2 – دکتر محمد احمد خلف‏الله:

از شاگردان امين الخولى در مدرسه «الامناء» صاحب کتاب الفنى القصصى فى القرآن پس از بيان مفصلى که در قصه فنى و تاريخى دارد، معتقد است که قصه‏هاى قرآن به يکى از سه قسم بيان شده است 1 – قصه تاريخى 2 – قصه تمثيلى 3 – قصه اسطورى (23) – افسانه‏اى.

وى سپس با اشاره به آيات نه‏گانه‏اى که در آنها از شبهه مشرکان نسبت‏به قرآن سخن رفته است، اظهار مى‏دارد در قرآن اساطير وجود دارد، و براى مدعاى خود دلايلى را اقامه مى‏کند که از آن جمله است:
الف – قرآن در مقام پاسخ به مشرکان از خود نفى اسطوره نمى‏کند، بلکه اين ادعا را که اساطير از سوى محمد صلى الله عليه وآله وسلم باشد نه از جانب پروردگار نفى مى‏کند.
ب – اينکه مشرکان مى‏گفتند در قرآن اساطير هست از روى اعتقادى قطعى بوده است نه صرفا يک تهمت.
ج – قرآن به خاطر نسبت اساطير مشرکان را تهديد نمى‏کند بلکه تهديد بخاطر انکار قيامت است.
از مجموع سخنان دکتر خلف‏الله موارد ذيل بدست مى‏آيد:

1 – در قرآن اساطير – افسانه و خرافه – وجود دارد.
2 – قرآن در مقام نفى اساطير از خود نيست‏بلکه در مقام نفى ادعاى مشرکان است که مى‏گويند محمد صلى الله عليه وآله وسلم از جانب خود آنها را آورده است.
3 – قرآن در مقام نسبت دادن اساطير به پروردگار و نفى آنها از محمد صلى الله عليه وآله وسلم است.
4 – مشرکان اين ادعا را گزاف نگفته‏اند بلکه از روى اعتقاد قوى و محکم بوده است و اعتقادشان بر اساس آنچه که حقيقتا در قرآن از اساطيرى مى‏ديدند شکل گرفته است.
5 – قرآن در مقام تهديد نسبت‏به گفته مشرکان که قائل به وجود اساطير در قرآن بودند، نيست‏بلکه بخاطر انکار قيامت و منع مردم از پيروى پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلم آنها را تهديد مى‏کند.
6 – استدلال به کلام فخر رازى در تفسير (24) خود (ذيل آيه /5 سوره فرقان) در جهت اثبات ادعاى خود مبنى بر وجود اساطير در قرآن. (25)

 

3 – عمر محمد باحاذوق:

همچون احمد خلف‏الله معتقد است که قرآن قصه فنى و اسطوره‏اى دارد و ايرادى هم بر قرآن وارد نيست، مقصود از بيان قصه‏هاى افسانه‏اى در قرآن، هدايت و پندآموزى انسانها است. (26)

 

4 – گروهى از دانشمندان اسلامى:

مطالبى پيرامون قصه‏هاى قرآن اظهار داشته‏اند که برخى از افراد – همچون احمد خلف‏الله – از کلام آنها، اعتقاد به وجود خرافه و افسانه – اساطير – در قرآن را برداشت کرده‏اند. از جمله اين گروه: امام فخر رازى، محمد رشيد رضا، شيخ محمد عبده، شيخ شلتوت و ديگران مى‏باشند.

1 – امام فخر رازى: در ذيل آيه «وقالوا اساطير الاولين اکتتبها …» (27) مى‏گويد: اولين سخن اين است که اين سخن قرآن «قل انزله الذى يعلم السر …» (28) چگونه مى‏تواند پاسخ شبهه مشرکان قرار گيرد. تقريرش اين است که:
پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله وسلم مشرکان را دعوت به مقابله کرده است لکن ناتوانى آنها از آوردن به مثل قرآن آشکار شد، و اگر پيامبر در آوردن قرآن از فردى کمک گرفته بود، هر آينه بر مشرکان هم اين امکان بود و لازم بود که آنها هم از ديگرى کمک بگيرند و به مقابله با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم برخيزند و مانند قرآن را بياورند. لکن چون ناتوان بودند از آوردن به مثل قرآن، ثابت مى‏شود که قرآن از جانب پروردگار و سخن اوست. لذا مى‏فرمايد: «قل انزله الذى يعلم السر…»
دکتر احمد خلف‏الله از کلام رازى اينگونه استفاده مى‏کند که فخر رازى هم معتقد است‏بر اينکه خداوند در اين آيه در جهت انتساب قرآن به خود و نفى اين سخن است که قرآن دست نوشته محمد صلى الله عليه وآله وسلم باشد، نه در جهت نفى اسطوره از قرآن.

2 – محمد رشيد رضا: صاحب تفسير المنار در ذيل آيه «واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملک سليمان و ما کفر سليمان و لکن الشياطين…» مى‏گويد:
بديهى است ذکر اين داستان در قرآن موجب نمى‏شود که هر آنچه را قرآن از انديشه مردم نقل مى‏کند صحيح باشد. مثلا ذکر سحر و يا نسبت کفر به سليمان.

3 – شيخ محمد عبده: رشيد رضا به سخن استاد خويش محمد عبده استناد مى‏کند و مى‏گويد; استاد امام (محمد عبده) فرموده است:
بارها گفته‏ايم قصه‏هاى قرآن براى پنددهى و عبرت آموزى آمده است نه براى بيان تاريخ و نه براى بيان جزئيات عقايد گذشتگان. قرآن از عقايد حق و باطل، تقليدهاى درست و نادرست و عادتهاى سودمند و زيانبار نقل مى‏کند لکن به منظور پند و عبرت.
گاهى در داستانهاى قرآن تعبيرات رايج در ميان مخاطبين يا منسوب به آنها آورده مى‏شود; اگرچه در واقع آن اعتقاد و تعبير صحيح نيست. مانند اين فراز از آيه: «کما يقول الذى يتخبطه الشيطان من المس‏» (29) و يا اين فراز از آيه «حتى بلغ مطلع الشمس‏» (30) اين روش معمول و مانوس است.
ما در بسيارى از کتابهاى عربى و غير عربى مى‏بينيم که از الهه خير و شر مطالبى نقل کرده‏اند. بويژه در رابطه با تاريخ يونان و مصر قديم و حال آنکه هيچ يک از آن نويسندگان به اعتقادات خرافى بت‏پرستان معتقد نيستند اما نقل مى‏کنند و حتى نفى نمى‏کنند همانگونه که مردم ساحل‏نشين مى‏گويند: خورشيد در آب فرو رفت و يا مى‏گويند قرص خورشيد در دريا سقوط کرد، و حال آنکه اعتقادى به اين امر ندارند بلکه از آنچه که ظاهرا مى‏بينند تعبير مى‏کنند. (31)
از کلام رشيد رضا و محمد عبده نيز استفاده مى‏شود که قرآن على‏رغم اعتقاد خود، از اعتقادات و قصه‏هاى خرافى و باطل اقوام گذشته براى موعظه و عبرت نقل کرده است و نفى نکرده است.

4 – نظريه شيخ شلتوت: قبلا در بحث قصه‏هاى فنى ذکر شد. وى در قصه‏هاى تمثيلى معتقد است‏ برخى از اين قصه‏ها واقعيت نداشته و ابداعى و اختراعى است.

 

پاسخ به شبهه افسانه در قرآن

به نظر مى آيد بطلان ادعاى وجود اساطير – افسانه – در قرآن آنقدر آشکار است که نيازى به اقامه دليل بر رد ونفى آن نيست لکن ازآنجا که سيره مستمره مسلمانان و عالمان دين و حافظان فکر و فرهنگ اسلامى، بر پاسخگويى به هر سؤال و شبهه‏اى در حوزه انديشه اسلامى بوده است، ما نيز با استمداد از پروردگار وتلاش دانشمندان و قرآن پژوهان به رد نظريه افسانه در قرآن مى‏پردازيم:

پاسخ اول:

همانگونه که در بحث مفهوم لغوى واصطلاحى اساطير آمد، اساطير و اسطوره (افسانه) به معناى پوچ، باطل، دروغ و خرافه است و به موضوعى خاص اختصاص ندارد بلکه هر گونه خرافه اى در حوزه انديشه و اعتقاد و يا افسانه هاى ملى و تخيلى را شامل است.
بنابراين کسانى که واژه اساطيرالاولين در آيات قرآن را فقط به داستانهاى قرآن تعبير و يا تفسير کرده‏اند، به صواب نرفته‏اند. چون اولا قصه‏هاى خرافى مصداقى از اساطير است و ثانيا موضوع بحث آيات مورد نظر در ارتباط با قصه هاى قرآن نيست‏بلکه اکثر آنها پيرامون مسايل اعتقادى و از جمله قيامت و برانگيخته شدن مردگان است.

باید متذکر شد واژه اساطير در نه جاى قرآن به کار رفته است که به ترتيب سوره‏ها چنين است:

1 – سوره انعام – 25
«و منهم من يستمع اليک و جعلنا على قلوبهم اکنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا و ان يروا کل اية لا يؤمنوا بها حتى اذا جاؤک يجادلونک يقول‏الذين کفروا ان هذا الا اساطير الاولين‏»
اين سوره مکى است اگرچه درچند آيه از آن بحث است که درمدينه نازل شده است لکن بر اساس رواياتى که از طريق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده. از امتيازات اين سوره آن است که تمام آياتش يکجا نازل شده است. بنابراين تمام سوره مکى است. هدف اساسى اين سوره طرح سه اصل اعتقادى توحيد، نبوت و معاد و دعوت مردم به شناخت و پذيرش آن است لکن بيش از همه سوره بر محور يگانه پرستى و ستيز با شرک و بت‏پرستى استوار است. بهمين جهت در قسمتهاى مهمى از اين سوره روى سخن با مشرکان و بت‏پرستان است و عاقبت‏شوم آنان را نسبت‏به اعمال و رفتار و بدعتهايشان يادآور مى شود.
آيه 25 سوره انعام نيز بر محورى که در بالا بدان اشاره شد، ناظر است; لکن زمينه بحث از آيه 21 شروع و تا آيه 30 ادامه مى‏يابد.
با نگاهى به آيات قبل و بعد روشن مى‏شود که در ارتباط با قصه‏هاى قرآن و يا اخبار گذشتگان نيست، بلکه مشرکان شبهه اساطير – افسانه را در ارتباط با تمامى قرآن، دعوت به ايمان به خدا، رسول و روز قيامت مطرح ساخته‏اند. و آنها در شنيدن آنچه که پيامبر از کلام خداوند القاء مى‏کرد با گوشهايى ناشنوا و چشمهايى نابينا برخورد مى کردند و حضرتش را متهم ساختند که به دروغ ادعاى رسالت دارد و کلماتى را که مى‏آورد از جانب خدا نيست‏بلکه کلماتى است از جانب خود محمد و برگرفته از افسانه ها و خرافات پيشينيان و در کتابهاى آنها آمده است. در ذيل آيه مذکور فخر رازى چنين مى‏آورد:
(…مسئله چهارم: بدان مقصود مشرکان از گفتارشان «ان هذا الا اساطير الاولين‏» خدشه در اعجاز قرآن بوده است. گويا گفته آنها اين است که: اين کلام (آيات قرآن) از جنس حکايتهاى نوشته شده و قصه‏هاى بيان شده براى اقوام پيشين است. هرگاه قرآن از جنس نوشته‏هايى باشد که حکايتها و قصه‏هاى پيشينيان را نقل کرده است، پس معجزه خارق‏العاده نيست، زيرا در گذشته آمده است). (32)
و زمخشرى ذيل: «ان هذا الا اساطير الاولين‏» گويد:
مشرکان کلام خدا و راست‏ترين سخن را خرافه‏ها و دروغها محسوب داشتند و اين نهايت مقصود آنها در تکذيب وحى و کلام خدا بوده است. (33)
و شيخ طبرسى چنين مى‏گويد:
گويند آنها که کافر شدند، نيست اين قرآن مگر افسانه‏هاى پيشينيان، يعنى سخن‏هاى پيشينيان که نگاشته بودند آنها را. (34)

2 – سوره انفال – 31
«واذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطيرالاولين‏»
اين سوره مدنى است، اگرچه برخى عقيده دارند که آيات 30 الى 36 مکى است. لکن از سياق آيات مشخص است که مدنى است و خداوند ماجراى هجرت و توطئه مشرکان را براى پيامبرش يادآورى مى‏کند. محتواى سوره عمدتا پيرامون مسائل اجتماعى و احکام اسلام است. مسائل اقتصادى (انفال، غنائم، خمس، صدقات، بيت‏المال …) جهاد و آمادگى مسلمانان، داستان جنگ بدر، ويژگيهاى مؤمنان واقعى، ضعف و ناتوانى مسلمانان در آغاز کار، قوت و نيرومندى آنها در پرتو اسلام، ماجراى هجرت پيامبر و توطئه‏هاى مشرکان، حکم اسيران جنگى و نحوه رفتار با آنها، حکم آنانکه مهاجرت را پذيرفتند و آنانکه هجرت نکردند، شناخت منافقان و مبارزه با آنان و پاره‏اى از مسايل اخلاقى، ريزموضوعهاى اين سوره مى‏باشد.

اما آيه 31 در اين سوره که نقل اتهام مشرکان – اساطير الاولين – است، زمينه آن از آيه قبل شروع مى‏شود و تا آيه 37 پايان مى‏پذيرد. خداوند در آيه «30» توطئه عملى مشرکان بر عليه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را بيان مى‏کند و در آيه «31» توطئه فکرى و فرهنگى آنها را توضيح مى‏دهد; تا چهره کريه مشرکان را به جامعه بشرى نشان دهد، که نه داراى سلامت فکر بودند و نه درستى در عمل. در آيات بعد ميزان لجاجت و دشمنى آنها را با اسلام و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مشخص مى‏کند، که همچون قوم شعيب عليه السلام که در مقابل دعوت به خداى يگانه گفتند: فاسقط علينا کسفا من السماء ان کنت من الصادقين (35) اينان هم مى‏گويند: فامطر علينا حجارة من السماء اوئتنا بعذاب اليم.
فخر رازى در ذيل آيه آورده است:
اعلم انه تعالى لما حکى مکرهم فى ذات محمد (آيه 30) حکى مکرهم فى دين محمد صلى الله عليه وآله وسلم (آيه 31). بدان خداوند متعال چون حيله مشرکان را بر عليه شخص رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بيان فرمود، حيله آنها بر عليه دين محمد صلى الله عليه وآله وسلم را بيان مى‏فرمايد. (36)

طبرسى در رابطه با آيه چنين مى‏گويد:
…سپس خداوند سبحان از دشمنى و انکار کافران نسبت‏به حق خبر داده و فرموده است: هرگاه خوانده شود بر آنها آيات ما از قرآن، گويند، شنيده‏ايم يعنى با گوشهايمان درک کرده‏ايم، اگر خواهيم، گوييم مانند آن را; همانا گويند اين مطلب را با آنکه ناتوانى آنها از آوردن يک سوره به مانند قرآن آشکار است، آن هم پس از دعوت قرآن به مقابله – تحدى – لکن اين موضع آنها از روى دشمنى و لجاجت است. (37)
در اين آيات علت اساسى مخالفت مشرکان و اتهام آنان – اساطير الاولين – را اصول اعتقادى اسلام و اصل رسالت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و کتاب وحى – قرآن – مى‏داند، نه قصه‏هاى قرآن، بويژه آنکه در قصه‏هاى قرآن مطلبى که موجب ناراحتى مشرکان شود و عقايد آنها را زير سؤال برد مطرح نبوده است. بلکه اين آيات اعتقادى قرآن است که عقايد دينى آنها را زير سؤال برده است.

3 – سوره نحل – 24
«و اذا قيل لهم ماذا انزل ربکم قالوا اساطيرالاولين‏»
اين سوره مکى و مدنى است. چهل آيه از ابتداى آن مکى است و بقيه (تا انتهاى سوره) مدنى است. برخى گفته‏اند; تمام سوره مکى است‏به استثناى سه آيه، پيرامون انصراف از احد که بين راه مکه و مدينه نازل شده است. (38) محور اساسى مباحث در سوره، سه اصل خداشناسى و توحيد، وحى و نبوت، بعث و قيامت است.
خداوند متعال در آيه 24 اين سوره موضع‏گيرى مشرکان را در مقابل دعوت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم (به پرستش خداى يگانه که قادر است، خالق است، روزى دهنده است، حيات و مرگ در دست اوست و دورى از پرستش بتهايى که خود ساخته شده و مخلوق دست‏بشرند و قدرتى بر ايجاد و خلق و حيات ندارند) به نمايش مى‏گذارد. مشرکان در مقام پاسخ به پرستش جويندگان حقيقت که مى‏پرسند پروردگارتان چه فرستاده است؟ گويند: افسانه‏ها و مطالب خرافى پيشينيان. اين حقيقت‏با توجه به آيات قبل و بعد از آيه مورد نظر (24) روشن مى‏شود.

از ابن‏ عباس و ديگران روايت‏شده است:
آيات قبل و بعد در رابطه با مقتسمين نازل شده است; قريش انجمنى از سران و نخبگان خود تشکيل دادند و گفتند:
موسم حج رسيده است و مردم زيادى از اطراف براى زيارت مى‏آيند و نمايندگانى از سوى قدرتهاى حاکم در بلاد; محمد صلى الله عليه وآله وسلم زبانى شيرين دارد، هرگاه با کسى سخن بگويد عقل و هوش او را مى‏ربايد و مجذوبش مى‏سازد. بايد جمعى از سرشناسان را بر دروازه‏هاى شهر بگماريم. هر کس به قصد او مى‏آيد برگردانيم و اگر پرسشى دارد پاسخ گوئيم و از تماس با محمد صلى الله عليه وآله وسلم برحذرش داريم.
شانزده نفر بر چهار دروازه ورودى شهر مکه مامور شدند. هرگاه نماينده‏اى يا فردى از اطراف براى تحقيق از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و دين جديد وارد شهر مکه مى‏شد با ماموران قريش برخورد مى‏کرد هريک سؤالهايى را مى‏پرسيدند «ماذا انزل ربکم‏» و مشرکان در پاسخ مى‏گفتند: مطالبى، افسانه – باطل، خرافه، بدون حقيقت – لکن اگر آن افراد با مؤمنان و راه‏يافتگان برخورد مى‏کردند و همان سؤال را مى‏پرسيدند «و قيل للذين اتقوا ماذا انزل ربکم‏» پاسخ مى‏شنيدند: «خيرا للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة و لدارالاخرة خير و لنعم دارالمتقين‏» خوبى و سعادت براى آنانکه در زندگى دنيا به نکويى رفتار کردند، در اين دنيا نيکى است و هر آينه سراى آخرت بهتر است و چه پسنديده است‏سراى پرهيزگاران… (39)
علامه طباطبائى رضى الله عنه ذيل آيه مى گويد:
و قوله (اساطير الاولين) اى الذى يسال عنه اکاذيب خرافية کتبها الاولون واثبتوها وترکوها لمن خلفهم، ولازم هذا القول دعوى انه ليس نازلا من عند الله سبحانه. (40)
فخر رازى چنين آورده است:
(واذا قيل لهم ماذا انزل ربکم قالوا اساطيرالاولين) بدان همانا خداوند متعال چون دلايل توحيد را به حد کمال رسانيد، و دلايل قاطع و برترى در رد آيين‏هاى بت‏پرستان ارائه فرمود، به طرح شبهه‏هاى منکران نبوت و جواب از آنها پرداخته است. شبهه اول: چون که رسول خدا بر صحت نبوت خود به اعجاز قرآن استدلال مى‏فرمود; مشرکان هم نسبت‏به قرآن طعنه مى‏زدند و مى‏گفتند: اين کلمات (قرآن) افسانه‏هاى پيشينيان است و از جنس معجزات نيست. (41)
زمخشرى هم ذيل آيه چنين آورده است:
و قيل هو قول المقتسمين الذين اقتسموا مداخل مکة ينفرون عن رسول‏الله صلى الله عليه وآله وسلم اذاسالهم و فور الحجاج عما انزل على رسول‏الله صلى الله عليه وآله وسلم قالوا: احاديث الاولين و اباطيلهم. (42)
از آيات اين سوره مشخص شد که واژه اساطير از سوى مشرکان نسبت‏به تمام قرآن واصولى که بدان دعوت مى‏کند مطرح شده است نه فقط در رابطه با قصه‏هاى قرآن.

4 – سوره مؤمنون – 83
«لقد وعدنا نحن و اباؤنا هذا من قبل ان هذا الا اساطيرالاولين‏»
اين سوره مکى است و همانگونه که ناميده شده است محور اصلى آن ايمان به خدا و روز قيامت است و در اين سوره ويژگيهاى مؤمنان و کافران برشمرده شده است و سرانجام هريک را در سراى ديگر بيان فرموده است. برخى آنرا سوره ايمان ناميده‏اند. (43) و اما آيه مورد نظر در اين سوره «قالوا ائذا متنا و کنا ترابا … ان هذا الا اساطيرالاولين.» مرتبط است‏با آيات قبل و بعدش. در آيات پيشين سير دعوت پيامبر با دلايل روشن و مقابله اشراف و قدرتمندان سياسى و اقتصادى را برمى‏شمرد و سپس وعده عذاب شديد به آنها مى‏دهد و سبب کفر به خدا و روز قيامت را پيروى از هواهاى نفس دانسته آنگاه خداوند به اقامه دليل بر حدانيت‏خود در ربوبيت و بازگشت‏خلق به سوى او پرداخته مى‏فرمايد:

و هو الذى انشا لکم السمع و الابصار و الافئده قليلا ما تشکرون. و هوالذى … افلا تعقلون.
آنگاه مى‏فرمايد: خير آنها تعقل نمى‏کنند بلکه سخنى همچون پيشينيان خود گفتند (بل قالوا مثل ما قال الاولون) چه چيزى گفتند؟ گفتند: هنگامى که ما مرديم و خاک و استخوان شديم، آيا برانگيخته خواهيم شد؟ (قالوا ائذا متنا و کنا ترابا و عظاما ائنا لمبعوثون) همانا به اين مطلب ما از پيش هم وعده داده شده بوديم، اين نيست جز افسانه پيشينيان.
آنگاه خداوند به پيامبرش امر مى‏کند از آنها پرسشهايى بکن که زمين و آنچه در آن است، آسمانهاى هفتگانه و عرش بزرگ و… از آن کيست؟ سپس خداوند از قول آنها پاسخ مى دهد خواهند گفت: از آن خداست. آنگاه مى‏فرمايد: پس چرا حق رانمى‏پذيريد و از او روى مى‏گردانيد؟ وشرک مى ورزيد؟ و قيامت و برانگيخته شدن را انکار مى کنيد؟ (44)
فخر رازى ذيل اين آيه چنين آورده است:

بدان، خداوند سبحان چون دلايل توحيد را بصورتى روشن بيان فرمود، در پى آن به بيان معاد پرداخته و فرموده است «بل قالوا مثل ماقال الاولون‏» مشرکان همچون پيشينيان خود، در انکار قيامت‏سخن مى‏گويند، با آنکه دلايل آن بسيار روشن است. خداوند با اين کلام آگاه نموده که مشرکان در انکار قيامت از پيشينيان خود تقليد کرده‏اند و اين تقليدى فاسد و باطل است. آنگاه خداوند شبهه مشرکان را از دو جهت‏بيان مى‏کند: نخست، گفته آنها «ائذا متنا و کنا ترابا و عظاما لمبعوثون‏» که اين شبهه‏اى مشهور است. دوم، گفته آنان «لقد وعدنا نحن و آباؤنا هذا من قبل‏»گويا مشرکان گفته‏اند; اين وعده محمد صلى الله عليه وآله وسلم در گذشته هم از سوى انبياء ديگر داده شده است، لکن در گذر زمان ما بازگشتى را نيافتيم. اينها پنداشته‏اند که بازگشت در اين دنيا است. سپس گفتند اگر اينگونه است که محمد صلى الله عليه وآله وسلم مى‏گويد، پس اين کلام از افسانه‏هاى گذشتگان است (45)

همچنين علامه طباطبايى مى فرمايد:
اينکه لفظ اساطير که جمع است‏بر بعث که مفرد است اطلاق شده به اين جهت است که بعث مجموعه‏اى از مراحل مختلف قيامت را در بر دارد که هر يک از آنها را اسطوره مى‏پنداشتند مانند; زنده کردن مردگان، جمع خلق اولين وآخرين، محشور شدن، حسابرسى، بهشت و دوزخ و…. (46)
در اين سوره هم واژه اساطير در خصوص انکار قيامت و برانگيخته شدن مردگان که از اصول اعتقادى است و قرآن بيان کننده آن است‏به کار رفته، نه در ارتباط با قصه هاى قرآن پس مشرکان در صدد رد اصل قرآن بوده‏اند، نه بخشى از آن که قصه ها باشد.

5 – سوره فرقان – 5
«و قالوا اساطير الاولين اکتتبها فهى تملى عليه بکرة و اصيلا»
سوره مکى است و برخى سه آيه مشتمل بر حکم زنا را (آيه 70 – 68) مدنى دانسته‏اند لکن در پاسخ آنها گفته شده که حکم تحريم زنا و خمر از آغاز ظهور اسلام مطرح بوده است و عجيب آنکه برخى سوره را مدنى دانسته‏اند مگر سه آيه اول آن و علامه طباطبايى مى فرمايد: سياق عامه آيات نشان از مکى بودن آن است. (47)

هدف اصلى سوره (ضمن بيان دلايلى بر توحيد و نفى شرک و بيان اوصاف و ويژگيهاى مؤمنان) بيان اين نکته است که دعوت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دعوتى حق است و از جانب پروردگار مبعوث به رسالت‏شده و کتابى از جانب پروردگار بر او نازل شده است. همچنين در اين سوره عنايت‏خاصى بر ادعاهاى باطل کفار (بر اينکه او پيامبر خدا نيست وکتابش از جانب خدا نيست، بلکه از نوشته‏هاى پيشينيان است) و رد آنها دارد. آيه 5 اين سوره ناظر به آيات قبل وبعد است.

خداوند در آغاز سوره از نزول قرآن (فرقان) بر پيامبرش (عبده) براى انذار خلق سخن مى‏گويد و غايت انذار و دعوت رسول را توحيد قرار داده و شرک مشرکان و پرستش معبودهاى ناتوان را يادآور مى‏شود. آنگاه مى‏فرمايد:
کافران گفتند: نيست اين قرآن مگر دروغهاى ساخته شده محمد و او را در اين امر کمک کرده‏اند. جمعى ديگر (وقال الذين کفروا .. .) خداوند در مقابل اين اتهام پاسخ مى‏دهد: هر آينه آوردند (با اين سخن) ستم و ناروايى را (فقد جاؤا ظلما و زورا) دوباره خداوند اتهام ديگرى از کفار را بيان مى‏کند: «و قالوا اساطير الاولين اکتتبها و هى تملى عليه بکرة و اصيلا» و گفتند: اخبار خرافى نوشته شده پيشينيان است که براى او (بخواست او) نوشته شده و بر او املاء مى‏شود هر صبح‏گاه و شامگاه. خداوند در مقام جواب و رد اتهام باطل آنها مى‏فرمايد: «قل انزله الذى يعلم السر فى السموات و الارض.» اى پيامبر بگو فرستاد آن را (قرآن) آن که (خدايى که) اسرار نهفته در آسمانها و زمين را مى‏داند.

مرحوم علامه طباطبايى ذيل آيه چنين آورده است:
اين آيه بمنزله تفسيرآيه پيش است. گويامشرکان درجهت توضيح گفته‏شان «انک افک‏افتراه و اعانه عليه قوم آخرون‏» مى‏گويند: ديگران نوشته‏اند براى او افسانه‏هاى پيشينيان را سپس املاء مى‏کنند بر او هر لحظه به خواندن قسمتى پس از قسمتى، و محمد صلى الله عليه وآله وسلم مى‏خواند بر مردم آن مطالب را و به خداوند نسبت مى‏دهد. (48)
فخر رازى ذيل آيه آورده است:
بحث اول: (اساطير) آنچه را پيشينيان نگاشته‏اند، (اکتتبها) يعنى نسخه بردارى کرده است محمد صلى الله عليه وآله وسلم از اهل کتاب يعنى عامر و يسار و جبر (49) و معناى اکتتب در اينجا به معناى امر به کتابت است از سوى کسى، همانگونه که گفته مى‏شود احتجم و افتصد، يعنى امر به حجامت و زدن رگ نمود، (فهى تملى عليه) يعنى خوانده مى‏شد بر او. معناى آيه چنين مى‏شود که اين مطالب نوشته شده بود براى او (محمد صلى الله عليه وآله وسلم) و او سواد نداشت، پس القاء مى‏شد بر او مطالب از آن نوشته تا به حافظه‏اش بسپارد. زيرا شکل القاء مطلب بر حفظ کننده مانند القاء بر نويسنده است. (50)
از آيات اين سوره نتيجه مى‏گيريم که کافران و مشرکان براى رد رسالت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم و نزول قرآن از جانب پروردگار، و در مقابل حقايق قرآن از توحيد، رسالت، قيامت و … به تهمت اساطير – افسانه، خرافه، باطل، دروغ – و استنساخ از کتابهاى پيشينيان متوسل شده‏اند، لکن باز هم مى‏بينيم سخنى از قصه‏هاى قرآن نيست، بلکه سخن از اصل قرآن است.

6 – سوره نمل – 67
«لقد وعدنا هذا نحن و آباؤنا من قبل ان هذا الا اساطير الاولين‏»
سوره نمل مکى است و محور اصلى آن ايمان به خداى يگانه و بندگى او، ايمان به آخرت و غيب و وحى است. در اين سوره قصه‏هاى موسى، داود، سليمان، صالح، لوط و اقوامشان و مقايسه با زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و کفار قريش آمده است که در جهت تثبيت همان اصول سه گانه: توحيد، نبوت و قيامت است; و سرانجام مؤمنان و تکذيب کنندگان را ياد آور مى‏شود.
آيه (68) همچون آيه (83) مؤمنون سخن از انکار قيامت است. خداوند مى‏فرمايد: «و قال الذين کفروا…» و گفتند آنانکه کفر ورزيدند; آيا هنگامى که خاک شديم، ما و پدران ما، آيا مائيم خارج شوندگان (از دل خاک) هر آينه وعده داده شديم اين مطلب را ما و پدران ما، ازپيش، نيست اين سخن (برانگيخته شدن) مگر افسانه‏هاى – اباطيل و دروغهاى – پيشينيان. خداوند متعال در پاسخ به اين انديشه باطل و تهمت‏به قرآن مى‏فرمايد: بگو اى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در زمين سياحت کنيد، و بنگريد که چگونه است‏سرانجام گنهکاران. (آيه 69 ).
دراين سوره نيز واژه اساطير در ارتباط با رد اصول اعتقادى اسلام و رد قرآن در مسئله قيامت و برانگيخته شدن مردگان به کار رفته است و بحثى از قصه هاى قرآن نيست.

7 – سوره احقاف – 17
«والذى قال لوالديه اف لکما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى و هما يستغيثان‏الله ويلک آمن ان وعدالله حق فيقول ما هذا الا اساطير الاولين‏»
سوره مکى است و موضوع اساسى آن، ايمان بخداى يگانه، وحى و رسالت‏خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم و بعث و حساب و جزاء است. گفته شده اين آيه در رابطه با عبدالرحمن بن ابى‏بکر نازل شده است هنگامى که پدر و مادر از او مى‏خواهند ايمان آورد و خود را از عذاب آخرت برهاند; او که تحت تاثير تبليغات مسموم جامعه خويش قرار گرفته بود به انکار قيامت مى‏پردازد و سخنان پروردگار را (آيات قرآن) در ارتباط با برانگيخته شدن مردگان و محاسبه و کيفر و پاداش پوچ و باطل مى‏داند و مى‏گويد:
اين افسانه هاى پوچ را در گذشته ما و پدرانمان شنيده بوديم; سخن جديدى نيست. «وآنکه گفت‏به پدر ومادرش واى (اف) بر شما، آيا وعده مى‏دهيد مرا بر اينکه برون آورده شوم، و حال آنکه پيش از من نيز قرنها گذشته (بر ديگران و چنين خبرى نبوده است) و آن دو (پدر ومادر) به درگاه خدا استغاثه مى‏کردند (و مى‏گفتند) واى بر تو، ايمان آر، همانا وعده خداوند حق است (فيقول ان هذا الا اساطيرالاولين) پس (آن فرزند گمراه) مى‏گويد: اين سخن شما نيست‏بجز افسانه‏هاى – باطل، دروغ و پوچ – پيشينيان.
در اين آيه باز هم سخن از رد اعتقاد به قيامت و برانگيخته شدن و افسانه پنداشتن ديدگاه قرآن است، نه قصه سرايى و رد آن که برخى چنين پنداشته‏اند.

8 – سوره قلم – 15
«اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين‏»
از سوره هاى مکى است و در جهت توصيف برخوردهاى مشرکان با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم تهمتهاى آنان را بر مى‏شمرد، تمامى آنها را رد مى‏کند، و سرانجام شومى براى آنها پيش‏بينى مى‏کند. در آيه 15 و مجموعه آيات قبل وبعد از آن خصوصيات يکى از مخالفان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را بيان مى کند. (گفته شده که اين شخص وليدبن مغيرة از مخالفان سرسخت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و داراى مال و فرزند بسيار بود، آيات سوره مدثر – ذرنى ومن خلقت وحيدا و جعلت له مالا ممدودا و بنين شهودا… – نيز در مورد او نازل شده است. (برخى از مفسران هم نضربن حارث کلدى را نام برده‏اند، لکن آيات با وليدبن مغيرة بيشتر تطبيق دارد).
واژه اساطير در اين سوره هم در مقابل تمامى آيات الهى – قرآن مجيد – بکار برده شده است نه در خصوص قصه‏هاى قرآن.

9 – سوره مطففين – 13
«اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين‏»
از سوره‏هاى مکى و مدنى است، برخى آن را مکى دانسته‏اند.

علامه طباطبائى رضى الله عنه مى‏گويد:
نظر صحيحتر آنست که آيات آغازين سوره که در رابطه با وعده عذاب به کم‏فروشان است، در مدينه نازل شده است و بقيه آيات تا آخر سوره، هم با سياق آيات مکى و هم مدنى مطابقت دارد.
در اين سوره سخن از سرانجام کفار و منحرفان از حق و حقيقت و مجازات اخروى آنها و سرانجام نيک مؤمنان و نيکان راه يافته و نعمتهاى بى‏پايان الهى، براى آنها است.
آيه 13 همچون سوره قلم، با مجموعه آيات قبل و بعد در جهت وصف حال تکذيب کنندگان به توحيد، وحى، نبوت و قيامت است که خداوند مى‏فرمايد: واى (ويل) در آن روز بر تکذيب کنندگان. آنانکه به روز دين (قيامت) تکذيب مى‏کردند. وتکذيب نمى‏کردند بدان مگر هر تجاوزگر گنهکارى. آنگاه خداوند مى‏فرمايد: هر گاه خوانده شود بر او آيات (قرآن) ما گويد افسانه‏هاى – پوچ و باطل – پيشينيان است. نه چنين است‏بلکه چيره گشته بر دلهاى ايشان، آنچه را که خود فراهم مى‏کردند.
واژه اساطير در اين سوره نيز به جهت تکذيب دين و قيامت و آيات الهى به کار رفته است و باز هم مى‏بينيم سخنى از قصه‏هاى افسانه‏اى نيست.

حال که بررسى آيات به پايان رسيد اين نکته روشن شد که واژه اساطير از سوى مشرکان مکه بعنوان حربه‏اى عليه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در جهت رد دعاوى آن حضرت به کار رفته است. مشرکان با پخش اين انديشه در ميان جامعه که آنچه محمد صلى الله عليه وآله وسلم بعنوان وحى و کلام خدا مى‏آورد، باطل است و سخنان پوچ و افسانه‏اى است که در امتهاى پيشين بوده است و او از کتابهاى آنها گرفته و به خدا نسبت مى‏دهد. تلاش در بازداشتن مردم از گرايش به اسلام داشتند. اين حربه در آغاز وحى بصورت نسبى (از ساير اتهامها) بيشتر تاثير گذاشت. زيرا به ظاهر مشابهتهايى ميان کلامى که رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى‏آورد با آنچه مردم بصورت جسته و گريخته از کتابهاى مقدس و يا بزرگان قوم شنيده بودند ديده مى‏شد. بهمين جهت و بدون دقت و مقايسه صحيح، اين تهمت (که محمد صلى الله عليه وآله وسلم از آنها اقتباس کرده است) مورد پذيرش قرار گرفت.
(امروز هم برخى از مستشرقان بهمان راه رفته‏اند) اما با مرور زمان و توجه بيشتر به اين حقيقت واقف شدند که اين کلمات – قرآن – نمى‏تواند از جانب خود محمد صلى الله عليه وآله وسلم باشد، زيرا او امى است، و همچنين نمى‏تواند برگرفته از کتابهاى مقدس باشد چون اولا در بيان هدف تفاوت زيادى دارد. و ثانيا اگر چنين باشد براى همه (مخصوصا علماء و اهل کتاب) بايد اين توانايى باشد که مانند کلمات محمد صلى الله عليه وآله وسلم – قرآن – بياورند. چرا کسى را توان آن نيست که به مقابله برخيزد و چند آيه مانند آيات قرآن بياورد؟ اين سؤال و دهها سؤال ديگر که پاسخى براى آن نبود موجب گشت که مردم در تبليغات مشرکان عليه رسول‏الله ترديد کنند، و روز به روز هجوم بيشترى براى يافتن حقيقت و ايمان به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم داشته باشند.

پاسخ دوم:

ما به آقاى احمد خلف الله و کسانى که به وجود افسانه و يا خرافه و تخيلات در قرآن معتقدند، مى‏گوئيم: ادعاى شما که مراد از اساطير همان قصه‏هاى قرآن است صحيح نيست. بنابراين دليل شما بر اينکه چون مشرکان از روى اعتقاد مسلم و با شناخت کامل نسبت افسانه به قصه‏هاى قرآن داده‏اند، پس در قرآن افسانه وجود دارد سخنى بى‏پايه است و با اين آيات چنين مطلبى ثابت نمى‏شود. مگر آنکه شما هم، چون مشرکان بپذيريد که; اصول دعوت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از توحيد، نبوت، وحى، برانگيخته شدن مردگان، قيامت، حساب، جزاء و… تماما بر پايه افسانه استوار است چون مشرکان از روى اعتقاد مسلم و خدشه ناپذير اين نسبت را به اسلام و رسول‏الله صلى الله عليه وآله وسلم مى‏دادند.
قطعا شما چنين سخنى را نخواهيد گفت. زيرا انکار ضرورى‏ترين و بديهى‏ترين اصول اعتقادى اسلام است. لکن مشرکان و کافران در عصر نزول وحى چنين مقصدى را تعقيب مى‏کردند; لذا خداوند، براى آنها مجازاتى سنگين و شديد درنظر گرفته است. آنها را تهديد فرموده است که اگر دست از لجاجت و دشمنى با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و دين برندارند، و به حق نگرايند با شديدترين شکنجه‏ها در قيامت مجازات شوند.

پاسخ سوم:

شما از کجا دانستيد که مشرکان از روى اعتقاد مسلم و خدشه‏ناپذير به افسانه‏بودن قصه‏هاى – قرآن – نظرداده‏اند؟ تا براى ادعاى خود، آن را دليل قرار دهيد؟ مگر مشرکان همانها نبودند که سرکرده آنها (وليد بن مغيرة) در انجمن قريش گفت:
سخنانى که محمد آورده است، نه شعر است و نه سحر، نه کهانت است و نه جنون … (والله ان لقوله لحلاوة و ان اصله لعذق و ان فرعه لجناة) بخدا قسم سخن او را شيرينى خاصى است، و ريشه‏اى عميق و استوار دارد و شاخ و برگى گسترده و نيکو. (51)

مگر عتبة‏بن ربيعة از دشمنان سرسخت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و اسلام، از سران قريش نيست که پس از گفتگو با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و پيشنهاد مال فراوان، سيادت و آقايى قريش، ملک و سلطنت و … پيامبر بر او آيات قرآن (سوره فصلت) را مى‏خواند و او چنان مجذوب مى‏شود که وقتى برمى‏گردد و نزد همفکرانش، آنها مى‏گويند، بخدا قسم ابوالوليد (عتبة‏بن ربيعة) با چهره‏اى که رفت‏برنمى‏گردد. هنگامى که از او پرسيدند از محمد صلى الله عليه وآله وسلم چه ديدى و شنيدى مى‏گويد:

من کلامى شنيدم که هرگز مانند او را نشنيده‏ام، بخدا قسم نه شعر است و نه سحر و نه کهانت. اى گروه قريش از من اطاعت کنيد و بمن واگذاريد آن چه شنيده‏ام و رها کنيد اين مرد (محمد صلى الله عليه وآله وسلم) را در آن چه که هست و از او کناره گيريد بخدا قسم هرآينه براى سخن اوست (که من شنيدم) خبرى بزرگ که اگر عرب بر او غالب شود کفايت کرده است‏شما را دفع او بوسيله غير و اگر او بر عرب پيروز شود، پس پادشاهى او پادشاهى شما است عزت او عزت شما است و سعادتمندترين مردم شما خواهيد بود. (52)

مگر نضر بن حارث بن علقمة بن کلدة يکى از همان سردمداران شرک نبود (که به نقل از بعضى مفسران و مورخان در مسجدالحرام به جاى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مى‏نشست و براى گمراه کردن مردم افسانه‏هاى باستانى ايران را نقل مى‏کرد و مى‏گفت من از محمد صلى الله عليه وآله وسلم افسانه‏هاى بهترى دارم)

او بهمراه ساير قريشيان روزى با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم گفتگو کردند و از او چيزهايى بر خلاف عقل و منطق خواستند، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم جواب رد داد و فرمود: من براى اين امور مبعوث نشده‏ام… ابوجهل تصميم گرفت در روز بعد سنگ بزرگى را در حالت‏سجده بر سر محمد صلى الله عليه وآله وسلم فرود آورد، مردم فراوانى در مسجدالحرام جمع شدند، ابوجهل سنگ را برداشته نزديک پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آمد، لکن ناگهان در حاليکه وحشت زده بود و دستهايش بر سنگ خشک شده بود، سنگ را دور انداخت‏به او گفتند اى اباالحکم چه شد که چنين مضطربى؟ گفت وقتى نزديک محمد شدم شتر نرى را ديدم که مانند سر و گردن و دندان او تا کنون شترى را هرگز نديده‏ام، به سوى من آمد تا مرا بخورد که مرا وحشت گرفت. در اين هنگام نضربن حارث از جاى بلند شد و گفت:

اى قريشيان، بخدا قسم بر شما امرى فرود آمده که هرگز براى شما چاره‏اى نيست. محمد در ميان شما جوانى بود که بيش از همه از او راضى بوديد، او راستگوترين وامين‏ترين افراد شما بود تا علائم پيرى را در او ديديد (سفيد شد موهاى شقيقه او) و براى شما آورد آنچه را که آورده است. گفتيد ساحر است، نه بخدا قسم او ساحر نيست، ما ساحران را ديده‏ايم و دميدن و گره زدن آنها را نيز مشاهده کرده‏ايم. گفتيد کاهن است. نه بخدا قسم او کاهن نيست، هر آينه کاهنان و حرکات آنها را ديده‏ايم و کلمات مسجع آنها را شنيده‏ايم. و گفتيد شاعر است. نه بخدا قسم او شاعر نيست، هر آينه ما شعر را ديده‏ايم و همه گونه‏هاى آنرا شنيده‏ايم، شعر غنائى و ترنمى و شعر حماسى و رجزى. و گفتيد مجنون است. نه بخدا قسم او مجنون نيست، هر آينه ما جنون را ديده‏ايم پس نه از نوع گرفتگى نفس است (غشوه و بيهوشى) و نه از نوع وسوسه و انديشه‏هاى بد (توسط جن) ونه از نوع ديوانگى. اى گروه قريش بنگريد در موقعيت‏خود، همانا بخدا قسم بر شما امرى بزرگ نازل شده‏است. (53)

و دهها مورد از اعترافهاى آنها که در کتابهاى تاريخ و سير آمده است. يا مگر اين سران قريش نبودند که مخفيانه و در تاريکى شب به خانه محمد صلى الله عليه وآله وسلم مى‏آمدند تا کلمات جانفزا و روحبخش او را بشنوند. آيا اين کلمات و آيه‏ها (قرآن) افسانه‏هايى بوده که پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از کتابهاى پيشينيان گرفته است، و اين قدر جاذبه داشته که سران شرک و کفر رابه سوى خود کشانده و آنها را مجذوب ساخته‏است؟ اين افسانه‏ها که به اعتقاد مشرکان در کتابهاى – مقدس – پيشينيان بوده است، و ديگران همچون ورقة بن نوفل، حداد، يسار، جبر، عامر و … در جامعه مى‏خواندند، و محمد هم از آنها گرفته است (به اعتقاد مشرکان و مستشرقان) چگونه است که چرا مشرکان به سراغ منبع اصلى (علماء مسيحيت ويا يهوديت) نرفتند تا از آنها اين کلمات روح‏افزا را بشنوند؟

بلى تمام اين چراها در اين حقيقت پاسخ مى‏يابد که; آنها آيات وحى را مى‏شنيدند و براى آن حقيقتى مى‏ديدند که گريزى از آن نداشتند، فطرت آنها حکم به تسليم مى‏کرد. لذا بر دل آنها اثر مى‏گذاشت و مجذوبشان مى‏ساخت. لکن هنگامى که به دنياى خود متوجه مى‏شدند و سيادت، شهرت، مال و شهوات را در نظر مى‏آوردند، از پذيرش و پيروى حق باز مى‏ماندند. بنابراين نسبت افسانه به قرآن نه تنها از روى اعتقاد نبوده است، بلکه از روى سياست‏هاى شيطانى و براى بازداشتن مردم از شنيدن کلام پر جاذبه وحى الهى مطرح مى‏شد.

پاسخ چهارم:

اينکه در بعضى از تفاسير آمده است:
نضربن حارث در مسجدالحرام پس از پيامبر مى‏نشست و مى‏گفت: اى مردم بيائيد به سخنان من گوش فرا دهيد، آنچه را محمد آورده است افسانه است و افسانه‏هايى که من براى شما مى‏گويم از افسانه‏هاى او بهتر است. آنگاه افسانه‏هاى ايرانى رستم و اسفنديار را براى مردم نقل مى‏کرد.

اين مورد هم نمى‏تواند دليلى بر مدعاى آنان باشد زيرا اولا: ذکر اين مورد از باب بيان مصداق و نمونه است چون در اکثر آيات مورد بحث صيغه جمع آمده است فقط در سه آيه بصورت مفرد آمده است: 1- سوره احقاف آيه 17، 2- سوره قلم آيه 15، 3- سوره مطففين آيه‏13

ثانيا: اقدام نضربن حارث در مقابل رسول‏الله صلى الله عليه وآله وسلم بمنظور مقابله با قصه‏هاى قرآن نبوده است. بلکه هدف او و تمامى همفکرانش، دور ساختن مردم از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و جلوگيرى از شنيدن سخنان آن حضرت بوده است. و يکى از ابزارهايى که مى‏توانستند بوسيله آن مردم را سرگرم سازند، نقل افسانه‏ها بود و براى آنکه گفته‏هاى پيامبر را کوچک و بى‏اهميت جلوه دهند با افسانه‏هاى خود مقايسه مى‏کردند.

پاسخ پنجم:

اگر شما پذيرفتيد که مشرکان از روى اعتقاد مسلم و خدشه ناپذير به قصه‏هاى قرآن نسبت افسانه بودن را داده‏اند و آن را دليل بر ادعاى خود (وجود افسانه در قرآن) قرار داديد چرا در ساير نسبتهاى مشرکان (شعر، سحر، جنون، کهانت، اضغاث احلام و …) اين سخن را نمى‏گوئيد؟ چه تفاوتى ميان نسبت افسانه به قرآن با موارد ديگر است؟ آيا جز اين است که خواسته‏ايد براى تز جديد خود (افسانه بودن قصه‏هاى قرآن) دليلى دست و پا کنيد؟ لکن دليلى جز سخن مشرکان نيافتيد، به همان تشبث کرده و سخن آنها را حق دانستيد اما کلام ذات احديت را در رابطه با قرآن و قصه‏هاى آن ناديده گرفتيد که مى‏فرمايد:

1 – لا ياتيه‏الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حکيم حميد.(فصلت/42)
2 – و بالحق انزلناه و بالحق نزل … (اسراء / 105)
3 – انا انزلنا اليک الکتاب بالحق (نساء / 105)
4 – هذا کتابنا ينطق عليکم بالحق … (جاثيه / 29)
5 – ام يقولون افتراه بل هو الحق من ربک … (سجده / 3)
6 – ان هذا لهو القصص الحق … (آل عمران / 62)
7 – واتل عليهم نبا بنى‏آدم بالحق … (مائده / 27)
8 – و لا ياتونک بمثل الاجئناک بالحق و احسن تفسيرا (فرقان / 33)
9 – نتلوا عليک من نبا موسى و فرعون بالحق … (قصص / 3)
10 – دهها آيه ديگر که از حق بودن قرآن و قصص آن به صراحت‏سخن گفته‏است. (54)
چگونه با اينهمه آيات که نفى هر گونه باطل مى‏کند، شما گفته مشرکان را مى‏پذيريد؟

پاسخ ششم:

اين ادعا که: «قرآن در جهت نفى اسطوره از خود نيست، بلکه در جهت نفى نسبت قرآن به شخص رسول‏الله صلى الله عليه وآله وسلم است، لذا مى‏گويد: بل انزله الذى يعلم السر… و تهديدهاى پروردگار هم بخاطر نسبت اساطير به قرآن نبوده بلکه بخاطر نسبت قرآن به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بوده است‏». سخنى باطل است. زيرا;

اولا: خداوند از حق بودن قرآن به معناى کامل آن سخن گفته است و آن را به خود نسبت داده است. (بل انزله) يعنى اين سخن مشرکان دروغ است و باطل، زيرا اين کتاب (آيات، قصص و دستورها) که به حق نازل شده است، ما فرستاديم و از سوى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نيست.
آيا مى‏توان گفت‏خداوند تمام قرآن را به حق نازل کرده لکن قصه‏هاى آن را بصورت باطل و افسانه نقل کرده است؟ به چه دليلى مى‏توان قصه‏هاى قرآن را از حکم کلى (لاياتيه‏الباطل) استثنا کرد؟
ثانيا: سياق آيات مورد بحث (نه آيه‏اى که در آن واژه اساطير آمده است) سياق نقل موضع‏گيرى مشرکان در مقابل حق است. خداوند مواضع آنها را در مسايل اصولى بيان مى‏کند و بصورت کلى هم رد مى‏کند. به همين جهت آنها استحقاق عذاب دارند زيرا به قرآن و اصول دعوت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نسبت دروغ و باطل داده‏اند، حال آنکه تمام آنها از جانب پروردگار نازل شده است و خود به آن اذعان دارند.
ثالثا: مشرکان چون مى‏دانستند که نسبت دادن افسانه و باطل به خداوند، مورد پذيرش مردم قرار نمى‏گيرد، و خودشان هم قبول داشتند که خداوند افسانه نمى‏گويد، اما مع‏الوصف به هدف دور ساختن مردم از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بود نسبت افسانه را به شخص پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم دادند نه به خداوند متعال. از طرف ديگر چون محمد صلى الله عليه وآله وسلم امى بود و خواندن و نوشتن نمى‏دانست، قطعا براى مردم سؤال برانگيز بود که چنين شخصى چگونه اين سخنان زيبا و پرمعنى و منظم را مى‏گويد؟ مشرکان براى اين‏گونه سؤالها نيز چاره‏انديشى کرده و گفتند: «اکتتبها فهى تملى عليه بکرة و اصيلا» براى او (از کتابهاى مقدس) نوشته‏اند و هر صبح و شام بر او املاء مى‏شود. بنابراين بايد گفت مشرکان آن عصر خيلى باشعورتر از کسانى بودند که در جامعه امروز نسبت افسانه را به ذات احديت پروردگار مى‏دهند.

پاسخ هفتم:

مقصود از وجود افسانه در قرآن چيست؟ آيا مقصود آنست که خداوند از افسانه‏ها و قصه‏هاى خرافى که ساخته و پرداخته ذهن انسانها و رايج در ميان مردم بوده است‏به هدف هدايت مردم نقل کرده است؟ يا مقصود آنست که افسانه‏ها ساخته و پرداخته خداوند است؟ اگر مقصود قسم اول است، لازمه آن اينست که خداوند براى هدف عالى از ابزارى باطل و پوچ و دروغ و خرافه و خيالى استفاده کرده باشد اين همان (الغايات تبرر المبادى) است. در حاليکه روح اسلام و احکام و قوانين و دستورهاى اخلاقى اجتماعى آن با اين نظر مساعد نيست. اسلام هرگز اجازه نمى‏دهد براى رسيدن به هدف از وسايل نامشروع بهره گرفته شود. آيا ممکن است که خداوند بندگانش را از چنين کارى برحذر دارد، لکن خود از همان وسيله بهره‏گيرد؟ آيا با پذيرش چنين سخنى، قداستى براى دين، قرآن و احکام آن باقى مى‏ماند؟ و اگر مقصود قسم دوم است، لازمه‏اش آن است که خداوند همچون مخلوقات داراى قوه وهميه و خياليه باشد; که در ذهن و خيال خود چنين افسانه‏هايى را ساخته و پرداخته است؟ (نعوذ بالله) اين سخن بطلانش اظهر من‏الشمس و ابدى من‏الامس است و هيچ خردمندى آن را نمى‏پذيرد.

پاسخ هشتم:

استناد به گفتار برخى از مفسران علوم قرآنى (فخر رازى، رشيد رضا، عبده، شلتوت و …) صحيح نيست. اولا: از سخنان آنها اعتقاد به وجود افسانه در قرآن، استفاده نمى‏شود، بلکه تمام آنها در ذيل آيات مربوطه به رد کلام مشرکان و نفى اسطوره از قرآن پرداخته‏اند. ثانيا: برخى از آنها گفته‏اند قرآن اعتقادات باطل و خرافى مشرکان يا کافران يا يهود و نصارى را نقل کرده است لکن همانجا گفته‏اند که قرآن قبول ندارد. (اگرچه در پاره‏اى موارد بصراحت رد نکرده است) ولى اين سخن هم دليلى بر وجود افسانه و خرافه در قرآن نيست چون;

1 – قرآن نقل تاريخ اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى امتهاى پيشين و جامعه زمان نزول وحى را براى تفکر و انديشه و درس‏آموزى نسل بعد انجام داده است.
2 – قرآن در بسيارى از موارد عقايد آنها را رد کرده است.
3 – قرآن در پاره‏اى از موارد بصورت مقايسه‏اى عمل کرده است. يعنى در مقابل حرکت انحرافى و باطل، حرکت صحيح و حق را بازگو مى‏کند، تا مردم معرفت‏يابند.
4 – سياق آيات در جهت رد و طرد اينگونه انديشه‏هاى باطل است.
5 – مواردى بصورت مثل آمده است که لازم نيست مثل عين ممثل به باشد، بلکه آنچه مهم است نتيجه آن است که همان جهت تمثيل (وجه شبه) است. و آيه «کما يقول الذى يتخبطه الشيطان من المس…بقره / 275» حالت رباخواران را در قيامت ترسيم مى‏کند که; همچون جن‏زدگان، گيج، آشفته‏حال و پريشان محشور شوند. بطلان اين حالت (جن‏زدگى) ثابت نشده است. علاوه بر آن قرآن درصدد بيان تمثيلى براى حالت رباخواران در روز قيامت است، لذا براى فهم مردم مثالى مى‏زند.
6 – فخر رازى و سايرين (از مفسران و …) بسيارى از موارد آراء و عقايد مختلف ديگران را در تفسير نقل مى‏کنند و گاهى در ميان آنها اسرائيليات و مطالب خرافى و باطل هست. امامقصود آنها پذيرش آن نظريه‏ها نيست‏بلکه جهت آگاهى و اطلاع بر اقوال مختلف آنها را نقل کرده‏اند. چه بسا مراجعه‏کننده‏اى به تفسير رجوع کند و يکى از آن اقوال را ببيند و پندارد که نظريه مفسر است.
7 – سخنان بعضى از اين دسته ايهام دارد و يا نتيجه‏اش ممکن است اعتقاد به افسانه بودن برخى از مطالب قرآن باشد; لکن بر فرض که آنها هم قائل به وجود افسانه باشند، به صواب نرفته‏اند.

نویسنده: هادى قابل

پى‏نوشت‏ها:

1) تاريخ العرب قبل الاسلام 8/371.
2) سوره فرقان آيه / 5.
3) سيکولوجية القصة فى القرآن – التهامى نقره ص 61 – من آراء المستشرقين فى القرآن و قصصه .
4) الصحاح 2/684، معجم مقاييس اللغة 3/72 لسان العرب 3/363، تاج‏العروس 12/25.
5) لسان العرب 3/363، القاموس المحيط 2/49، اقرب الموارد 1/515 تاج‏العروس 12/25.
6) لسان العرب 3/363، اقرب الموارد 1/515، تاج‏العروس 12/25.
7) اقرب الموارد 1/515.
8) تاج‏العروس 12/25.
9) لسان العرب 3/363، تاج‏العروس 12/25.
10) لسان العرب 3/363، اقرب الموارد 1/515.
11) اقرب الموارد 1/515، تاج‏العروس 12/25.
12) امثال قرآن – على اصغر حکمت ص 9 به نقل از معجم القرآن طبع قاهره ص 404.
13) دائرة‏المعارف القرن العشرين 5/128.
14) الاسلام و الحداثة ص 265.
15) بينش تاريخى قرآن – يعقوب جعفرى – ص 17 به نقل از فرهنگ اساطير يونان و روم ترجمه دکتر احمد بهمنش نوشته پيرگريمال، و انسان و سمبولهايش – گوستاو يونگ – ترجمه ابوطالب صارمى ص 160.
16) همان ص 18، جاهليت و اسلام – يحيى نورى – .
17) تاريخ تحليلى اسلام – سيد جعفر شهيدى – ص 30 به نقل از الاصنام ص 6.
18) شعراء/187
19) مستدرک‏الوسائل 17/79.
20) مستدرک‏الوسائل 18/32/ ح 21935.
21) الاسلام و الحداثه ص 265 و امثال القرآن، على اصغر حکمت، ص 9.
22) القصص القرآن – عبدالکريم خطيب – ص 275.
23) مشروح اين بحث در مقاله «بحثى درباره قصص قرآن » نامه مفيد/ ش 5/ 25 آمده است.
24) تفسير کبير – فخر رازى – 4/951.
25) الفن القصصى فى القرآن صص 377 – 376.
26) الجانب الفنى فى قصص القرآن – عمر محمد باحاذوق.
27) فرقان/5
28) فرقان/6
29) بقره/275
30) کهف/90
31) تفسيرالمنار/ ج 1 / 399.
32) التفسير الکبير – فخر رازى ج 12 / ص 188.
33) الکشاف – زمخشرى ج 2 / ص 12.
34) مجمع البيان – طبرسى ج 4 / ص 444.
35) شعراء/187
36) تفسير کبير فخر رازى ج 15 ص 156.
37) مجمع البيان – طبرسى ج 4 / 538.
38) مجمع البيان 6 / 347.
39) نحل/30
40) الميزان 12 / 229.
41) التفسيرکبير 20 / 17.
42) الکشاف 2 / 406.
43) الميزان 15 / 5.
44) مؤمنون 78/90
45) تفسير الکبير 23/115، الميزان 15/56.
46) الميزان 15/55
47) الميزان 15/172
48) الميزان 15 / 181.
49) عامربن حضرمى و يسار غلام عامر و جبر مولى عامر هر سه از اهل کتاب بودند و تورات مى‏خواندند و احاديث آن را براى مردم مى‏گفتند سپس مسلمان شدند و در محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بودند. به همين جهت‏برخى از مشرکان – همچنين مستشرقان – اين تهمت را زده‏اند.
50) تفسير کبير 24 / 51.
51) سيره ابن‏هشام ج 1 ص 306.
52) همان مرجع قبل، ص 330.
53) سيره ابن هشام ج‏1 ص‏336
54) آل عمران/108، مائده/48، يونس/94، رعد/1و19، فاطر/31، زمر/2و41، شورى/17 و جاثيه
 

منابع: 

مجله نامه مفيد ، تابستان 1375 شماره 6

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد