تحليلي بر زمينه ها، علل و دستاوردهاي صلح امام حسن مجتبي (ع)
تحليلي بر زمينه ها، علل و دستاوردهاي صلح امام حسن مجتبي (ع)
شرايط و فعاليتهاي سياسي و اجتماعي دوران امامت امام حسن مجتبي (ع)
بيعت با امام مجتبي عليهالسلام
————————————-
پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم همواره امام حسن و برادرش حسين عليهماالسلام را به عنوان امام معرفي كرده بود و همگان از پيش ميدانستند كه امام حسن عليهالسلام پيشواي آنها خواهد بود. پيامبر پيوسته ميفرمود:
حسن و حسين هر دو امام هستند؛ چه بجنگند و چه صلح كنند: علي عليهالسلام نيز در روزهاي واپيسن زندگانياش، همه بزرگان را گرد آورد و جانشيني فرزندش را اعلام كرد و فرمود:
حسنم! رسول خدا دستور داد تا تو را جانشين خود كنم و نوشتهها و شمشير خودم را (به عنوان نشانه) به تو دهم. اين همان كاري است كه رسول خدا نيز در مورد من انجام داد. تو نيز هنگامي كه عمرت به پايان رسيد، آن را به امام پس از خود ـ برادرت حسين عليهالسلام ـ واگذار كن.1
پس از شهادت علي عليهالسلام، امام سخنراني پرشوري ايراد كرد. مردم در حالي كه ميگريستند، به سخنانش گوش ميدادند. او در خطبه خود فرمود:
اي مردم! بي گمان، ما گروه پيروز خداييم، خويشان نزديك و خانواده پيامبر اوييم. ما يكي از آن دو امانت گرانسنگ رسول خدا نزد امت هستيم. ما به همراه قرآن، يعني كتابي كه همه چيز در آن هست و هيچ زشتي و نادرستي در آن راه ندارد، هستيم. در تفسير قرآن بايد از ما كمك خواست ؛ زيرا در برداشت از آن به حدس و گمان شخصي روي نميآوريم، بلكه ما حقايق را آن گونه كه هست ميدانيم. ازما فرمانبرداري داشته باشيد كه اطاعت ما واجب و با اطاعت خدا و رسول همسنگ و برابر است. خدا فرموده: « اي كساني كه ايمان آوردهايد، از خدا و رسول او پيروي كنيد و اگر در مسألهاي اختلاف كرديد، آن را به خدا و رسولش باز گردانيد و نيز فرموده است: و اگر آن را به رسول و سرپرستان خود باز گردانيد، حتما كساني كه در پي فهم و دركاند، آن را در خواهند يافت.» مردم آگاه باشيد و به زمزمههاي شيطان گوش ندهيد. او دشمن آشكار شماست. اگر گوش داديد، مانند دوستان او خواهيد بود كه به آنها ميگفت: امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نيست و من پشتيبانتان هستم، ولي آن لحظه كه هر گروهي از شما بر ديگري پشت كند، قرآن ميفرمايد: من از شما بيزارم. من چيزي را ميبينم كه شما نميبينيد. بهزودي عذاب خواهيد ديد. بدانيد كه ديگر در آن روز، ايمان آوردن آنان كه پيش از آن ايمان نياورده بودند، سودي نخواهد بخشيد.2
پس از پايان سخنراني امام، عبدالله بن عباس برخاست و گفت:
مردم! اين فرزند پيامبرتان و جانشين امامتان است. پس با او بيعت كنيد.
سپس خود جلو آمد و دست امام را در دست فشرد.3 مردم نيز به پيروي از او با امام هم پيمان شدند. آنها ميگفتند:
چهقدر او دوست داشتني است. چقدر خلافت برازنده اوست.
آن روز، بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجري بود.4 پس از بيعت مردم، امام پستهاي حكومتي را به بزرگاني كه ميشناخت سپرد و خلافت خود را سامان داد. بيعت مردم، دشمنان را به هراس انداخت و سبب شد كه آنان در برنامه ريزيهاي خود دقيقتر شوند.
تشكيل شوراي براندازي از سوي معاويه
———————————————–
وقتي معاويه از ماجراي بيعت آگاهي يافت، براي اينكه تلاشهايش در به دست گرفتن قدرت، هدر نرود، خيلي زود وارد عمل شد. از اين رو، مشاوران سياسي خود مانند عمروعاص و قيس بن اشعث را حاضر كرد تا براي سست كردن پايههاي خلافت امام حسن عليهالسلام تصميم بگيرند؛ خلافتي كه حتي يك هفته از روي كار آمدن آن نميگذشت. آنهابه اين نتيجه رسيدند كه اگر خلافت امام را از ميان نبرند، همواره در نگراني و نااميدي خواهند بود.5 معاويه همواره يك خط مشي سياسي را پي ميگرفت. خط مشي سياسي معاويه هميشه پيرو اين سه اصل فريبكارانه بود: 1 ـ تطميع، تهديد، شكنجه.
او در راستاي سياستهاي فريبكارانه خود به تناسب از هر سه روش سود ميجست. نخست فرد مقابل را با وعدههاي توخالي (و يا گاه واقعي) به طمع وا ميداشت. اگر نتيجه نميداد، با استفاده از قدرت و نفوذش او را از عاقبت كارش ميترسانيد و اگر باز هم نتيجهاي نميگرفت، با زور شكنجه او را از سر راه خود كنار ميزد. نكته مهم در اين جا اين است كه بيشتر كساني كه دستخوش اين سياست بازي قرار ميگرفتند، در همان مرحله اول فريفته معاويه ميشدند. شايد به جرأت بتوان گفت كه او تمامي سياستهايش را با بهرهگيري از همان روش اول به انجام رسانيد و بدون نياز به زور و شيوههاي ديگر، سياستهاي شيطانياش را به كرسي مينشاند. مهمترين موفقيتهاي معاويه را در اجراي سياستهايش ميتوان اين چنين برشمرد: شكست لشكر امام حسن عليهالسلام، فريب ياران نزديك امام، شهادت امام، بيعت گرفتن براي حكومت پسرش يزيد و…
او براي پيش برد سياست تطميع خود، بايد فضايي مناسب دست و پا ميكرد تا بتواند به راحتي مهرههاي مورد نظر را خريداري كرده و به سوي خود بكشاند. او بايد امام را فردي ناكار آمد در خلافت، سست اراده و صلح جو يا رفاه طلب معرفي ميكرد تا بتواند از آب گل آلود، ماهي بگيرد. از همين رو، هجوم تبليغاتي گستردهاي را عليه ايشان آغاز كرد. او افرادي را نزد مردم عراق ميفرستاد تا با اغتشاش و شايعه پراكني، افكار عمومي را مشوش ساخته و زمينههاي آشوب را آماده سازند. البته اين شيوه، راهكار ديرين او بود. او در زمان خلافت اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز از اين سياست بسيار بهره برده بود و بسياري از واقعيتها را ديگر گونه جلوه داده بود. به گونهاي كه دهها سال پس از او، هنوز آثار آن تبليغات زهرآگينش به چشم ميخورد.
نوشتهاند روزي كه سفّاح ـ سرسلسله خلفاي عباسي ـ به قدرت رسيد و شام را فتح كرد. گروهي از مردم شام نزد او آمدند و پيوسته سوگند ياد كردند كه تا آن روز خويشان و خانداني براي پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم جز بني امية نميشناختهاند كه وارث پيامبر باشند. به همين دليل از آنان پيروي ميكردهاند.6 يا وقتي از يكي از بزرگان شام كه همواره علي عليهالسلام را بر بالاي منبرها لعن ميكرد. پرسيدند: آيا تو اصلاً علي راميشناسي؟ در پاسخ گفت: فكر ميكنم او يكي از دزدان و راهزنان باشد.7
و يا در جنگ صفين، هاشم مرقال كه يكي از ياران علي است، مردي شامي را ميبيند كه شمشير ميزند و پيوسته علي عليهالسلام را دشنام ميدهد. هاشم از او ميپرسد: اي مرد اين چه كاري است كه ميكني؟ فرداي قيامت در محضر خداوند درباره دشنام به سرور دوستان خدا و بهترين جانشين رسول خدا چه خواهي گفت؟ مرد شامي ميگويد: در پيشگاه خداوند بزرگ خواهم گفت كه من با مردي جنگيدهام كه فرمانروا و رهبرشان بي نماز است و خود نيز اين فريضه را به جاي نميآورند، ولي همين مردم شام كساني بودند كه در روز چهارشنبه نماز جمعه را به معاويه اقتدا كردند و سپس براي جنگ به سوي صفين آمدند.8
اينها نمونههايي از تبليغات زهرآگين است كه معاويه در دوران حكومت خود بر شام انجام داده بود. اينك در دوران خلافت امام حسن عليهالسلام نيز زمان آن بود تا سياستهاي بازسازي شدهاي از آن حربههاي تبليغاتي را دوباره به كار گيرد.
نامهنگاريهاي دو جانبه
—————————
با دستگيري جاسوسان معاويه كه مأموريت شايعه پراكني و آشوب گري در بافت عمومي جامعه اسلامي را داشتند، امام حسن عليهالسلام براي معاويه نامهاي فرستاد تا او را از شكست نقشههاي پليدش آگاه سازد امام نوشت:
تو پنهاني افرادي را به كوفه و بصره فرستادي تا براي تو جاسوسي كنند. گويا خواستار جنگ هستي. ترديدي نيست كه جنگ واقع خواهد شد. پس منتظر جنگ باش كه اگر خدا بخواهد، درخواهد گرفت. به من خبر رسيده است كه تو از مرگ بزرگ مردي (علي عليهالسلام) خشنود شدهاي؛ در حالي كه هيچ عاقل و انديشمندي از آن خشنود نيست و….
در پايان دو بيت شعر بدين مضمون براي او نوشت:
به كسي كه برخلاف همه فكر ميكند و ديگر انديش است، بگو مانند ديگران براي رفتن آماده باش كه رفتن تو نيز نزديك است.9
معاويه نيز براي امام نامهاي فرستاد و در آن انگيزههاي جنگ طلبانه خود را بيشتر بروز داد. معاويه در اين نامه نوشت:
خداي بيهمتا را ميستايم كه دشمن شما و كشندگان خليفه (عثمان) است؛ همان پروردگاري كه با عنايت خويش، مردي از بندگان خود را برانگيخت تا علي بن ابيطالب را غافلگير كرده و بكشد و ياران او پراكنده گردند كه از طرف سركردگانشان نامههايي به دستم رسيده است كه از من براي خود و قبيلهشان امان خواستهاند. به همين جهت، به محض دريافت نامه من، با لشكرت و هرچه براي جنگ با من آماده كردهاي آماده جنگ باش كه انتقام خون خود را گرفتيد و به آرزويتان رسيديد.10
او در اين نامه با چهرهاي حق به جانب و مظلوم نما، در درجه اول امام را از قاتلان عثمان قلمداد ميكند و در درجه دوم او را آغازگر جنگ و تجاوزگر معرفي ميكند تا بتواند همه توطئههاي خود را توجيه كند و آن را حركتي شايسته در مقابل جنگطلبي امام بشناساند.
ولي از آنجا كه امامان معصوم هرگز آغازگر جنگ نبودهاند، امام مجتبي عليهالسلامنيز درصدد خيرخواهي بيشتر برآمده و براي جلوگيري از كشتار مسلمانان و اتمام حجت، نامهاي به معاويه فرستاد و پس از ستايش الهي، او را سفارش كرد و نوشت:
اي معاويه! به راستي جاي شگفتي است كه تو به چنين كاري دست زدهاي كه به هيچ گونه شايستگي آن را نداري؛ نه به فضيلتي در دين معروف هستي و نه در اسلام پيشينهاي درخشان داري.
تو فرزند كساني هستي كه در جنگ احزاب با رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم به دشمني برخاستند. تو پسر پليدترين فرد قريش نسبت به پيامبر هستي. بدان كه خدا تو را نااميد خواهد كرد و به زودي به سويش باز ميگردي. آنگاه خواهي دانست كه فرجام نيكوي آن سرا از آن كه خواهد بود. به خدا سوگند، به زودي با پروردگارت ديدار ميكني و به سزاي كردار زشت خود دچار خواهي شد و خداوند هيچ گاه به بندگانش ستم نخواهد كرد. پس از در گذشت پدرم علي عليهالسلام، مسلمانان امر خلافت را پس از او به من واگذار كردند و من از خدا ميخواهم كه در اين دنياي زود گذر چيزي را كه سبب كاستي نعمتهاي آخرتش گردد به ما ندهد و از آنچه بر ما عنايت كرده نكاهد.
اينكه من به تو نامه نگاشتهام، تنها به سبب اين بود كه ميان خود و خدايم عذري داشته باشم. اين را بدان كه اگر از مخالفت با من دست برداري، بهره معنوي بزرگي خواهي برد و مصلحت مسلمانان رعايت خواهد شد. از اين رو، به تو پيشنهاد ميكنم كه بيش از اين بر باطل پا فشاري نكن و از آن دست بردار و مانند ديگر مردم كه با من بيعت كردهاند، تو نيز بيعت كن؛ زيرا تو خود ميداني كه من به امر خلافت شايستهتر از تو هستم. از خدا بترس و ستم كاري را رها كن و خون مسلمانان را بدين وسيله پاس بدار. راه مسالمتآميز پيش گير و سر تسليم فرود آر و درباره خلافت با كسي كه شايسته آن و از تو سزاوارتر است، ستيزه مجوي تا خدا آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند. اگر هم در خودسري و جنگطلبي خود سرسازش نداري، ناچار با مسلمانان و لشكر انبوه به سوي تو خواهم آمد و با تو پيكار خواهم كرد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين داوران است.11
در نامه امام حسن عليهالسلام انگيزهاي جز خيرخواهي و اتمام حجت به چشم نميخورد. براي اينكه معاويه رويه خود را تغيير دهد و راه درست در پيش گيرد، لازم بود تا امام همه مطالب را به روشني بيان ميداشت. معاويه با بيشرمي، پاسخ نامه امام را اين گونه داد:
سياستمداري و تجربه من در خلافت بيشتراست. اين تويي كه بايد از من پيروي كني. پس به فرمان من در آي تا من هم خلافت را پس از خود به تو واگذار كنم. از اين گذشته، هر چه در خزانه عراق يافت ميشود را به تو ميدهم. آنها را بردار و به هر جا كه ميخواهي برو. اجازه نخواهم داد كه كسي بر تو حكومت كند و كارها نيز بدون دستور تو اجرا نخواهد شد. البته كارهايي كه منظور در آن، اطاعت خداباشد، برابر خواست شما انجام ميگيرد.12
روشن است كه معاويه با بيشرمي تمام، خود را بالاتر از فرزند رسولخدا صلياللهعليهوآلهوسلم ميدانست كه فريبكاري را مايه برتري خود بر امام ميپنداشت. از اينرو، دوباره همان سياستهاي كهنهاش را كه پيشتر در جريانهاي مختلف مانند جنگ صفين در مورد امام علي و يارانش آزموده بود، به كار گرفت و به امام حسن نيز وعده ولي عهدي خود را داد و بهاي كنارهگيري امام از خلافت را نيز از خزانه بيت المال عراق و از جيره مسلمانان پرداخت. با همه اين بيشرميهاي معاويه، امام حسن بار ديگر فروتني كرد و پاسخ او را برخلاف ميل خود و تنها براي اتمام حجتي ديگر، چنين نگاشت:
چون ستمكاري و زورگويي تو را ديدم، آن را لايق پاسخ ندانستم و به خدا پناه ميبرم. بيا و از راستي و درستي پيروي كن كه من اهل آنم.13
اين آخرين نامه امام به معاويه پيش از لشكركشي بود.
آماده سازي سپاه براي جنگ با معاويه
———————————————
پس از نامهنگاريهاي امام و معاويه، هر دو طرف تصميم به رويارويي نظامي با يكديگر گرفتند. امام براي تقويت روحيه نظامي سپاهش، براي آنان سخنراني كرد؛ در حالي كه نبود روحيه پيكارگري و دفاع از حق را در چشمان آنان ميديد. سپاه امام در ميدان نُخَيلة گرد هم آمد و تا دير عبدالرحمن پيشروي كرد. لشكري انبوه با ساز و برگ كامل گردهم آمده بود. امام به عبيدالله بن عباس فرمود:
اي پسر عمو! من دوازده هزار نفر از جنگجويان و قاريان شهر را با تو همراه ميسازم؛ مرداني كه هر كدام با گروهي از دشمن برابري ميكنند. با آنان همراه شو و نسبت به آنها نرمش نشان ده و فروتني كن و آنان را به خود نزديك گردان؛ زيرا آنها باقي مانده افراد مورد اطمينان اميرالمؤمنين عليهالسلام هستند. همچنان از كرانه رود فرات حركت كنيد تا به سپاه معاويه برسي. هر جا به او برخوردي، جلوي او را بگير تا من به شما برسم. اگر با آنها برخورد كردي تو شروع به جنگ مكن، ولي اگر او جنگ را آغازيد، با او بجنگ. اگر برايت اتفاقي افتاد، قيس بن سعد را جانشين خود كن و پس از او نيز سعيد بن قيس جانشيني را بر عهده گيرد.14
عبيدالله بن عباس به همراه لشكر خود حركت كرد و با معاويه روبهرو شد و ميانشان درگيري رخ داد و او توانست نيروهاي معاويه را به عقب نشيني وادار كند.
بستر سازي صلح از سوي معاويه
————————————–
معاويه با ارزيابي توان بالاي نظامي امام و ناتواني خود، به نيرنگي كثيف دست زد و پيروزي خود را در صلح انگاشت، ولي جنگ شروع شده بود و او بايد ميكوشيد تا زمينه را براي صلح فراهم سازد. او بايد صلح را به امام تحميل ميكرد؛ زيرا ميدانست امام از انگيزههاي شيطانياش باخبر است. از سوي ديگر، معاويه به خوبي از تزلزل روحيه لشكر امام و انگيزههاي دنيايي برخي از آنان براي شركت در جنگ آگاهي داشت. بنابراين، از اين سستي و ناتواني ياران امام سود جست و تحريك و فريب آنان را راهكار اصلي شكست دادن سپاه امام دانست. از اين رو، به فرماندهان سپاه امام نامه نوشت و سياستهاي شيطانياش را درباره آنان به كار گرفت. البته بعضي نپذيرفتند، ولي عبيدالله بن عباس لغزش نشان داد و فريب خورد. معاويه به او نوشته بود كه امام صلح كرده است و بهتر است او نيز دست از جنگ بكشد و فرمانبردار باشد. همچنين به او هزار هزار درهم (يك ميليون درهم) پيشنهاد داده و نيمي از آن را نيز پيشاپيش به او پرداخت كرده بود. او نيز نيمه شب خيمهگاه خود را ترك كرد و به سوي اردوي معاويه گريخت.15 صبح هنگامي كه خبر پناهنده شدن عبيدالله بن عباس پيچيد، در لشكر آشفتگي پديد آمد؛ اين در حالي بود كه امام هنوز به اردوگاه خود نرسيده بود.
معاويه نيز از فرصت استفاده كرد و بر اين آشفتگي بيشتر دامن زد تا پيش از رسيدن امام كار را يكسره كند. او افرادي را به لشكرگاه امام فرستاد كه ميگفتند: اي مردم اين (عبيدالله بن عباس) امير شماست كه به معاويه پيوسته و پناهنده شده است و اين هم حسن بن علي است كه صلح كرده است. پس خود را به كشتن ندهيد16 و بدين ترتيب، با شايعه پراكني و در نبود امام، زمينه را براي صلح آماده ساختند. از سوي ديگر، معاويه گروهي را براي مذاكره با امام به مدائن فرستاد تا درباره پارهاي از موضوعها (بهجز صلح) با امام گفتوگو و تبادل نظر كنند، ولي وقتي كه از خيمه امام بيرون آمدند و به سوي قرارگاه خويش به راه افتادند، بلند بلند ـ به گونهاي كه مردم ميشنيدند ـ به همديگر ميگفتند:
خدا را شكر كه امام صلح را پذيرفت و خدا به وسيله فرزند رسولش، خون بيگناهان را حفظ كرد.17
اين دروغپردازيها و شايعه پراكنيها، هم لشكر امام را از هم گسيخت و هم خشم اطرافيان امام را برانگيخت. آنان با شمشيرهاي برهنه به خيمه امام ريختند. سجاده نماز را از زير پاي حضرت كشيدند و وسايل امام را غارت كردند. شماري از ياران راستين امام به دفاع برخاستند و امام را بر اسب خود سوار كردند و از معركه دور نمودند.18 اوضاع و شرايط چنان مبهم و آشفته بود كه امام ترجيح داد در فرصتي مناسبتر به روشن كردن موضع خود بپردازد.
بررسي عوامل صلح
———————–
عوامل زيادي در صلح امام حسن عليهالسلام با معاويه نقش داشت كه برخي از آن شفاف و بعضي ديگر پيچيده بود. در اينجا به بررسي برخي عوامل ميپردازيم:
الف) فريبكاري معاويه
چنانچه ديديم معاويه در دوران زمامدارياش پيوسته ميكوشيد با سياستهاي عوام فريبانه، واقعيتها را ديگر گونه جلوه دهد و از ابزارهاي پيچيدهاي بهره برد. او با شايعه پراكني، دروغپردازي، تطميع فرماندهان نظامي و سياسي، معرفي چهرهاي مذهبي و شريعت دوست از خود، و دهها راهكار ديگر فضا را كاملاً مبهم و تيره كرد.
در جريان صلح، او نه تنها به خريدن عبيدالله بن عباس بسنده نكرد، بلكه از خود او براي جلب ديگر افراد بهره گرفت و گروه زيادي از سپاهيان امام را به توسط او از لشكر جدا كرد.
گفتني است فريبكاري دشمن را نميتوان عامل مستقل در شكست يك لشكر دانست؛ اگر در سپاهي عناصر ساده لوح، دنيا دوست و سست عقيده باشند، آنگاه فريبكاري دشمن ميتواند كار آمد گردد و زمينههاي شكست را براي سپاه فراهم آورد. وقتي امام حسن عليهالسلام مجبور به صلح شد با بينشي ژرف و عملكردي روشنبينانه، صلح را پذيرفت تا توطئه دشمن را خنثي سازد و اندك مسلمانان واقعي را كه در كنار او مانده بودند، در امان بدارد.
ب) بيوفايي و دنيازدگي سپاهيان امام حسن عليهالسلام
درگيريها و جنگهاي طولانياي كه در زمان علي عليهالسلام با گروههاي مختلف در گرفته بود، نوعي خستگي از جنگ و بيعلاقگي به دفاع از حق و حقيقت در ميان سپاهيان امام بر جاي گذاشته بود. همچنانكه علي عليهالسلام در دوران خلافت خود نيز با اين مشكل روبهرو بود و به سختي مردم را به دفاع از حق و ايستادگي در برابر مهاجمان ترغيب ميكرد. به گونهاي كه ميفرمود:
ملّتها صلح ميكنند در حالي كه از ستم زمامدارانشان در وحشتاند، ولي من صلح ميكنم در حالي كه از ستم ياران خودم در وحشتم. شما را براي جهاد با دشمن برانگيختم، به پاي برنخاستيد. حقيقت را به گوش شما خواندم، ولي نشنيديد. شما را به مبارزه با سركشان ترغيب كردم، هنوز سخنانم پايان نيافته، مانند قوم «سبأ»، پراكنده شديد و در لباس اندرز و پند، همديگر را فريب داديد تا مبادا سخنانم در شما اثر كند… رهبرتان از خدا اطاعت ميكند، شما با او مخالفت ميكنيد، ولي رهبر شاميان (معاويه) از خدا نافرماني ميكند و از او فرمانبرداريد. به خدا سوگند، دوست دارم معاويه شما را با افراد خودش مبادله كند و مثل مبادله دينار با درهم، ده نفر از شما را برابر يكي از افراد خودش به من بدهد.19
اين خط رفاهطلبي و آسايش پرستي، در زمان خلافت علي عليهالسلام نيز بود و اكنون امام مجتبي عليهالسلام با افرادي به جنگ معاويه رفته بود كه سرزنشهاي علي عليهالسلام به راهشان نياورده بود. براين اساس، همين روحيه ذلتپذير امام را با بحران پذيرش صلح روبهرو ساخت. امام با شناختي كه از اطرافيان و روحيه آنان داشت، كوشيد تا باز هم با نصيحت آنان را به مبارزه تشويق كند. بر اين اساس، اين گونه با آنان سخن گفت:
هيچ چيز نميتواند ما را از رويارويي با سپاه شام باز دارد. ما در گذشته، با تكيه بر پشتوانه استقامت شما با شاميان وارد جنگ شديم، ولي امروز شايعه پراكنيهاي بيهوده و كينه توزيها، استقامت شما را از ميان برده و لب به شكوه گشودهايد. وقتي به جنگ صفين ميرفتيم، دين را بر دنيا برگزيده بوديد، ولي امروز منافع خود را لحاظ ميكنيد. ما همانيم كه در گذشته بوديم، ولي شما مانند گذشته وفادار نيستيد.
شماري از شما بستگان خود را در جنگ صفين و برخي ديگر نيز در نهروان از دست دادند. گروهي بر آنها اشك ميريزيد. عدهاي هم خونبهاي آنها را ميخواهيد. ديگران هم از دستورهاي من سرپيچي ميكنند. معاويه به ما پيشنهادي دور از انصاف داده است كه با هدف ما و عزت اسلامي ما منافات دارد. حال اگر براي كشته شدن در راه خدا آمادهايد برخيزيد و با شمشير پاسخ او را بدهيد، ولي اگر خواستار آسايش و رفاه هستيد بگوييد تا صلح را بپذيرم.
سخن امام پايان نيافته بود كه همه سپاهيان فرياد زدند: «زندگي! زندگي!»20
امام با ديدن سستي سپاهش، به ناچار صلح را پذيرفت. گذشته از اينكه شماري از آنان نيز پيشتر با نامهنگاريهايشان با معاويه به استقبال صلح رفته بودند. حتي برخي نيز آمادگي خود را براي تسليم امام به معاويه و يا ترور او اعلام كرده بودند. از اين رو، وقتي از امام علّت صلح را ميپرسند، پاسخ داد:
به خدا اگر با معاويه ميجنگيدم، مرا دست بسته به او تحويل ميدادند.21
ج) انگيزههاي مختلف در سپاهيان امام حسن عليهالسلام
چنانچه در سخنراني امام نيز به چشم ميخورد، افرادي با انگيزههاي مختلف در سپاه ايشان گرد آمده بودند و سپاه امام در هدف خود يكپارچه نبود. دستهاي از آنان در اثر انديشههاي انحرافي خوارج براي دستيابي به معاويه و قتل او صف آراسته بودند؛ زيرا پس از قتل علي عليهالسلام هدف بعديشان معاويه بود. همچنانكه ابن ملجم نيز بر آن اعتراف كرده است.22 گروهي در راستاي تعصبات قبيلهاي و برخي ديگر نيز به طمع غنيمتهاي جنگي آمده بودند. اين گوناگوني و اختلاف انگيزهها، سبب شده بود كه فرمانبرداري لازم را از امام به عمل نياورند.
اهداف و انگيزههاي امام حسن عليهالسلام از پذيرش صلح
——————————————————————
افزون بر عواملي كه سبب تحميل صلح به امام بر شمرده شد، ميتوان به اين جريان از نگاه امام مجتبي عليهالسلام نيز نگريست. امام حسن عليهالسلام با در نظر گرفتن موارد زير دست به صلح زدند:
الف) خطر تهاجم خارجي
حمله روميان خطر جدي و بزرگي بود كه همواره سرزمين مسلمانان را تهديد ميكرد. آنها از آغاز ظهور اسلام ضربههاي مهلكي از مسلمانان خورده بودند و همواره در پي فرصتي مناسب ميگشتند تا تهاجمي تلافي جويانه را آغاز كنند. با انتشار خبر بروز فتنههاي داخلي در كشور اسلامي، آنها به سرعت واكنش نشان دادند و براي عملي كردن آرمان سلطه گرانه خود لشكركشي كردند، ولي صلح امام سبب دفع اين خطر بزرگ گرديد.23 زيرا هدف اصلي امام حفظ نظام اسلامي در سطح كلان بود؛ نه استحكام خلافت خود.
ب) رعايت مصلحت عمومي
سيره پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم و پيشوايان دين اين بود كه هيچ گاه آغازگر جنگ نبودند و تا حملهاي صورت نميگرفت، دست به شمشير نميبردند. بر اين اساس، همواره حجت را تمام ميكردند و تا جايي كه امكان داشت ميكوشيدند كه با نصيحت و خيرخواهي از خونريزي جلوگيري كنند و در صورت نااميدي از حق گرايي دشمن، به جنگ دست ميزدند.
امام مجتبي عليهالسلام از جنگ و پيكار و بذل جان خويش در راه خدا دريغ نميورزيد. او كانون شجاعت و ستم ستيزي بود، ولي افكار عمومي جامعه، پذيراي روحيه بلند او نبود. او از حق خود گذشت تا مبادا در آن دوره حساس زماني، گزندي به اسلام و جامعه مسلمانان وارد شود. وي با در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامي، از سيره پدرش اميرالمؤمنين پيروي كرد و براي جلوگيري از چند دستگي و حفظ اركان نظام اسلامي، خود را كنار كشيد و صلح كرد. زيرا او دشمن خود را به خوبي ميشناخت و ميدانست كه جنگ با او نيز سبب جلوگيري از سرپيچي او نخواهد شد. جنگ تنها عرصه را بر امام تنگ ميكرد. امام به خوبي ميدانست كه با ادامه دادن جنگ نابرابر، اسلام دوام چنداني نخواهد آورد. امام دوران خلافت پدرش را به خوبي در نظر داشت و دشمن حيلهگر را كاملاً ميشناخت كه چگونه براي رسيدن به قدرت، به هر جنايتي دست ميزند و چون روزبهروز از شمار مسلمانان راستين كاسته ميشد، خطري سختتر از دوران خلافت علي عليهالسلام اسلام را تهديد ميكرد؛ زيرا براي مثال، عبيدالله بن عباس در زمان اميرالمؤمنين چهره درخشاني از خود نشان داده بود. او از فرمانداران علي عليهالسلام و افراد مطمئن آن زمان به شمار ميرفت و علي عليهالسلاماو را به فرمانداري يمن گمارده بود، ولي يك شب بيشتر در اردوگاه امام حسن عليهالسلام دوام نياورد.
امام براي خنثي كردن توطئههاي معاويه كه هر روز خطرناكتر ميشد، كنار رفت تا او از اسلام ستيزي دست بردارد. خون مسلمانان بيگناه براي او بيشتر از خلافت بر آنها ارزش داشت. از اين رو، به صلح تن در داد. خود بارها ميفرمود:
من جنگ را (تنها) به خاطر رضايت خدا و حفظ خون مسلمانان رها كردم.24
ج) حفظ جايگاه امامت
معاويه به تلاش گستردهاي براي تخريب چهره امامان معصوم دست يازيده بود. او تمام توان خود را براي شوراندن مردم و تشويش فضاي سياسي عليه امام به كار ميگرفت. او ميخواست داغ ننگي را كه سالهاي سال بر پيشاني خاندان اميه خورده بود، پاك كند و شكل زيبندهاي به حكومت خود دهد و تمام آن خفتها و خواريها را متوجه امام مجتبي عليهالسلام گرداند و خود را براي مردم، محبوبتر جلوه دهد. زمينههاي چنين فتنهاي را نيز پيشتر در ميان سپاه امام آماده كرده بود. امام فتنه انگيزيهاي او را به چشم ميديد، ولي مردم درك نميكردند كه معاويه چگونه شخصيت امام را زير سؤال ميبرد. او هنگامي كه به دست افراد سپاهش زخم خورد، در اين باره فرمود:
به خدا من معاويه را به اين مردم ترجيح ميدهم؛ زيرا خيال كردهاند كه شيعه و پيرو من هستند، ولي نقشه قتل مرا ميكشند. اثاثيه مرا به غارت ميبرند و مالم را ميدزدند. به خدا اگر من از معاويه پيماني براي حفظ جانم بگيرم، بسيار بهتر است كه در ميان ياران خودم در امان نباشم.بسيار بهتر از اين است كه اينان (كه خود را پيرو من ميپندارند) مرا بكشند و خانوادهام را به اسيري برند. به خدا اگر با معاويه ميجنگيدم، همينان دست و گردنم را بسته و به معاويه تسليم ميكردند. به خدا اگر من با او صلح كنم، جايگاهم محترم شمرده شده و عزيز ميمانم؛ ولي اگر بجنگم يا مرا به خواري اسير ميكند و يا با منت گذاردن آزاد ميكند كه تا قيامت اين داغ ننگ از پيشاني بني هاشم پاك نخواهد شد؛ خوار ميگرديم و معاويه و دودمانش تا ابد بر زنده و مرده ما منت خواهند گذاشت.25
پس بايد دانست كه امام افقي را ميديد كه هيچ يك از يارانش آن را نميديدند. آنان نگرشي سطحي به جريان داشتند.
د) سكوت تا بلوغ سياسي
گاه گذشت زمان آموزگار خوبي براي وجدانهاي خواب آلوده است كه با عافيتطلبي روزگار ميگذرانند و تازيانه بيوفايي را نچشيدهاند و همواره گردش روزگار را بركام مراد ميانگارند؛ به سان كودكي لجوج كه از سختي آموزش ميگريزد و لذت بازي را برميگزيند و تنها آن روز ميفهمد كه ديگر پشيماني سودي نميبخشد.
اندرزهاي امام نه در معاويه اثر ميكرد و نه در دل مردم، تا از او پيروي كنند. امام وقتي افكار عمومي را براي پذيرش جنگ آماده نميبيند و اسلام عزيز را در معرض آسيبهاي گوناگون مييابد، صلح ميكند و مبارزه را به گونهاي ديگر آغاز ميكند. او ميخواست با كمك مسلمانان، اسلام را از خطر نجات دهد، ولي با پشت كردن آنان و شانه خالي كردن از زير بار جنگ، به ناچار خود به تنهايي بار تمام مسؤوليتها را بر دوش گرفت و به آنان فرصت داد تا فردا به چشم خويش عاقبت غفلت امروزشان را ببيند تا در آينده با عزمي راسختر و ارادهاي جديتر براي حق از دست رفته بپاخيزند. آنچه بر امام در آن مقطع حساس زماني تكليف بود، ياد آوري فردايي سخت براي جامعه نافرمان بود كه عافيت ميطلبيدند. تمامي اين لجاجتها در جهتي سامان ميگرفت كه امام بر حق مردم در خانه تنها بماند و درندهاي سيريناپذير بر آنان حكومت كند. هم چنانكه اعمال فشار، تهديد و شكنجه از همان روزهاي آغازين حكومت معاويه بر مردم كوفه و بصره كه عليه او قد علم كرده بودند آغاز شد. نامشان از دفتر بيت المال حذف گرديد. شهادت دادنشان پذيرفته نشد، داراييشان به تاراج رفت و خانههايشان ويران شد.26 همه اينها كفاره لحظهاي غفلت و آسايش خواهي بود.
امام هيچ سياستي را در آن شرايط آشفته برتر از صلح نمييافت. تنها به آنان فرصت داد تا نتيجه ناداني و رفاهطلبيشان را ببينند. امام تنها دراينباره به شيعيانش فرمود:
شما شيعيان من هستيد. اگر من در پي رياست و دنيا پرستي بودم، معاويه هرگز اينگونه بر من پيشي نميگرفت، ولي من چيزي را ميبينم كه شما نميبينيد. آنچه روا داشتم، تنها براي جلوگيري از خونريزي و حفظ جان شما بود. پس حال كه اين گونه شد، به امر خداي خود راضي و در برابر دستور او تسليم باشيد. حال به خانههايتان برويد و آسايش يابيد.27
مفاد صلح
————
مفاد عهدنامه صلح عبارت بود از:
1. حكومت به معاويه واگذار ميشود؛ به شرطي كه براساس كتاب خدا و سنت رسول خدا و روش خلفاي شايسته عمل كند؛
2. خلافت، پس از معاويه از آن امام مجتبي عليهالسلام خواهد بود و اگر اتفاقي براي او رخ داد و موفق نشد، حكومت به حسين عليهالسلام ميرسد و معاويه حق ندارد براي خود جانشين تعيين كند؛
3. دشنام و ناسزا به اميرالمؤمنين و نيز نفرين او در قنوت نمازها ترك ميشود و همه بايد از او به نيكي ياد كنند؛
4. همه مردم در هركجا كه زندگي ميكنند و از هر نژاد و قبيلهاي كه هستند، بايد امنيت كامل داشته باشند. از آنچه در گذشته انجام دادهاند، بايد گذشت شود و افراد به بهانههاي پوچ تعقيب نگردند و با مردم عراق نيز بدرفتاري نشود؛
5. ياران و پيروان علي عليهالسلام در هر جا كه هستند، بايد در امان باشند و به آنها تعرضي نشود و جان و مال و ناموسشان امنيت داشته باشد. معاويه حق تعقيب و سوء قصد نسبت به آنها را ندارد و بايد حقوق هر صاحب حقي را باز پس گيرند و هر چه را از ياران علي عليهالسلام گرفتهاند، بايد به آنان بازگردانده شود؛
6. نسبت به حسن و حسين بن علي عليهالسلام نبايد هيچ گونه توطئهاي صورت گيرد و به هيچ يك از خاندان اهل بيت نبايد گزندي برسد و در هيچ نقطهاي از زمين نبايد بر آنان ستم روا دارند؛
7. معاويه حق قضاوت ندارد و نبايد خود را اميرالمؤمنين بنامد؛
8. معاويه بايد بدهيهاي خود را به بيت المال بپردازد كه پنج ميليون درهم آن، از آنِ بيتالمال كوفه است و از اين قرار داد مستثناست. سالانه دو ميليون درهم نيز بايد به حسين بپردازد. معاويه بايد در بخششها بني هاشم را بر بنيعبدشمس (بني اميه) ترجيح دهد و هرسال نيز يك ميليون درهم به خانوادههاي شهيدان جنگ جمل و صفين و همگي آناني كه در ركاب علي عليهالسلام به شهادت رسيدهاند، اختصاص دهد.28
صلح؛ سنگري ديگر براي مبارزه
———————————–
رويهاي در سياست وجود دارد كه هرگاه سياست مداري به پذيرش امتيازي منفي مجبور ميشود و به دادن امتياز مثبتي به حريف وادار ميشود، راهكاري را بر ميگزيند كه كمترين زيان را براي او و جامعهاش داشته باشد. امامحسن عليهالسلام ميكوشيد با رعايت اين اصل تمام توان و سياست خود را در مفاد قرار داد صلح بگنجاند تا بتواند از اين ابزار، مبارزه با معاويه را در سطحي ديگر ادامه دهد.
امام در قرارداد، مطالبي گنجانيد كه امتيازهاي زيادي براي اسلام و مسلمانان داشت و كوشيد در آن معاويه را آنگونه كه هست به مردم بشناساند و چهره واقعي او را بنماياند. امام در مفاد صلح، او را در تنگناي موازين شرعي قرار داد و به وسيله مواد صلح نامه، اهداف واقعي خود را از جنگ با معاويه نشان داد كه عبارت بودند از: جلوگيري از آزار شيعيان، جلوگيري از ناسزاگويي به علي عليهالسلام، جلوگيري از تبعيض نژادي، قوميت گرايي، رانتخواري، فساد مالي و دهها حركت زشت معاويه كه آزادانه به اسم اسلام انجام ميداد.
البته امام به خوبي ميدانست كه معاويه به اين قرار داد عمل نميكند، ولي اين مسأله سبب رسوايي او ميشد و اين خود يكي از بزرگترين انگيزههاي امام در جنگ با معاويه بود. بر اين پايه، امام حق انتخاب را به مردم واگذار كرد تا به خود آيند و سرنوشت خود را خود برگزينند.
پيآمدهاي صلح
——————-
همانگونه كه انتظار ميرفت، معاويه با رسيدن به قدرت، تمامي پيمانهاي خود را شكست. پس از صلح، سران دو طرف به كوفه آمدند و معاويه براي مردم سخنراني كرد. او بالاي منبر رفته و گفت:
به خدا اي مردم! من براي برپاداشتن نماز با شما نجنگيدم. جنگ من نه به دليل روزه بود، نه حج و نه پرداخت زكات. تنها انگيزه من از نبرد با شما حكومت بر شما بود؛ چه ناراحت شويد و چه خوشنود. بدانيد كه من هر پيماني را كه با حسن بن علي عليهالسلام بستهام، زير پا گذاشته و به آن پايبند نخواهم بود.29
برخلاف مفاد صلح نامه، نخست بر اعمال فشار، تهديد و شكنجه مردم كوفه و بصره و به ويژه علويان و پيروان امام افزود. وي همواره براي ضربه زدن به امام و گوشهگير ساختن ايشان تلاش ميكرد و در اين گيرو دار، با نماياندن چهرهاي خيرخواه، براي خود نيز آبرويي دست و پا ميكرد. از اين رو، به فكر افتاد تا به امام مأموريتي واگذار كند تا هم بر حضرت منّتي بنهد و هم تأييدي بر كار خود بگيرد. از اين رو، به امام دستور داد فرماندهي جنگ با يكي از دشمنان سرسخت حكومت به نام حوثرة اسدي را كه از خوارج بود، برعهده گيرد، ولي امام با آگاهي تمام از افكار شيطاني معاويه به او فرمود:
به خدا، اينكه من از جنگ با تو دست كشيدم، تنها به سبب حفظ جان مسلمانان بود كه اكنون نيز فكر نميكنم براي دفاع از تو با مردم بجنگم. به خدا سوگند، تو از آنها سزاوارتر به جنگ هستي كه به جنگ تو بيايم.30
در پي همين اغراض شيطاني، او در حضور مردم به امام ميگفت: اي حسن! من از تو بهترم. امام دليل ادعايش را پرسيد، پاسخ داد: چون مردم گرد من جمع شدهاند و از من فرمان بردارند، ولي تو تنهايي. امام در پاسخش فرمود:
هرگز! چه پندار خامي داري، اي پسر هند جگر خوار! اينها كه گرد تو جمع اند، دو دستهاند: يا به واقع فرمانبري دارند و يا ناگريز به آن هستند. اگر فرمان بردارند، پس نافرمان خدا هستند و اگر هم ناگزيرند كه تكليفي ندارند و به گفته خدا عذرشان پذيرفته است. من هرگز نگويم از تو بهترم؛ زيرا در تو خيري وجود ندارد، ولي خدا مرا از همه زشتيها دور كرده است؛ همانگونه كه تو را از خوبيها بركنار كرده است.31
امام، روزهاي سختي را در كوفه ميگذراند. بهترين ياران او كه گذشته درخشاني در زمان علي عليهالسلام داشتند، تحت تعقيب قرار گرفته و به شهادت رسيدند. طلايه داراني چون حجر بن عدي، رشيد هجري و ميثم تمار از آنان بودند. امام حسن عليهالسلام در آن زمان، تنها به نشر معارف اسلامي ميپرداخت.
شهادت سرداران اسلام به دست معاويه، شكنجه و تهديد آنان و حذف نام شيعيان از دفتر بيت المال و ديگر فشارها كه پس از صلح صورت گرفت، پيآمدهايي را در جامعه اسلامي بر جاي گذاشت.
الف) بيداري عافيت طلبان
مردم با شيوه حكومتي معاويه آشنا نبودند و سازشكارانه با او كنار ميآمدند، ولي اين فشارها همه وجدانهاي خواب آلوده را بيدار ساخت و اين همان خيري بود كه امام حسن عليهالسلام پيش بيني كرده بود.
ب) شناخت جايگاه امام
امام پس از ديدن بيوفايي ياران و فشار دستگاه بني اميه بر او، كوفه را به مقصد مدينه ترك كرد و به انتظار روزي نشست كه مردم فرجام كارشان را ببينند و به خود آيند. همانهايي كه با كنار آمدن با دشمن دينشان، دو امام بزرگ خويش را خانه نشين كرده بودند. مردم عراق به اين حقيقت رسيدند، ولي افسوس كه دير شده و امام حسن عليهالسلام از دنيا رفته بود، ولي نتيجه آن در زمان امامت امام حسين عليهالسلام به خوبي ظاهر گشت. دعوت مردم كوفه از امام حسين و قيامهاي پس از آن، بيداري مردم را نشان ميدهد. اين مسأله به آن دليل بود كه مدت زمان واكنش آنها به پيشآمدهاي روزگار بسيار دير هنگام رخ ميداد.
آنان حساسيت اوضاع را به خوبي در نمييافتند و همواره به اميد روزي نشسته بودند كه وضع بدون انجام واكنشي جدّي بهبود يابد. در واقع، آنان خوش بينانه با مسايل برخورد ميكردند. هدف امام مجتبي عليهالسلام كليتر از آن بود كه به آن حقايق و شناختها در زمان خود او برسند. امام به سوي مدينه حركت كرد و نگاهي به كوفه انداخت و به كساني كه براي بدرقهاش آمده بودند، فرمود:
من شهر و خانه دوستانم را از روي دشمني ترك نميكنم؛ چون آنها از پيمان من و تعهدهايم دفاع ميكردند.32
ديگر مبارزههاي اجتماعي ـ سياسي
——————————————–
پس از پيمان صلح و از دست دادن خلافت، امام حسن عليهالسلام به ناچار به مدينه بازگشت و در انزوا به سر برد، ولي اين بدان معنا نبود كه امام خود را در خانه خويش زنداني كند و هيچ گونه روابطي با ديگران نداشته باشد؛ اگرچه از دست دادن خلافت از يك سو و تبليغات زهرآگين معاويه از سوي ديگر، در كنار گذاردن امام از صحنه سياسي ـ اجتماعي جامعه، سهم بسزايي داشت، ولي امام در همان محدوده شهر خويش با برقراري نماز جماعت، تشكيل گروههاي علمي، مجلسهاي آموزش ديني و… پيوند خود را با مردم حفظ كرد. امام همواره خود را در دسترس مردم قرار ميداد؛ هرچند اين كار برايشان از نظر امنيتي خطرناك بود، ولي امام به ارتباطش با مردم اهميتي ويژهاي ميداد و با آنان نشست و برخاست ميكرد. رفتارهاي نيكوي امام در بالاترين درجه انسانيت بود؛ به گونهاي كه دشمنان را شيفته طبع لطيف خود ميكرد و با اندك برخوردي رويه اجتماعي آنان را ديگرگون ميكرد.
در اين ميان، معاويه نيز ميكوشيد از جايگاه اجتماعي و محبوبيّت امام در نزد اقشار جامعه، سوء استفاده كند. بر اين اساس، تصميم گرفت با ايجاد پيوند خويشاوندي؛ از نزديكي با امام به سود خود بهرهمند شود. از اين رو، مروان فرماندار مدينه را فرستاد تا دختر عبدالله بن جعفر را براي پسرش يزيد خواستگاري كند و به او گفت: چون بر اين ازدواج پافشاري دارد، در مورد مهريه براي عبدالله هيچ محدوديتي قرار ندهد و همه بدهيهاي او را نيز در قبال پذيرش اين ازدواج بپردازد. مروان نيز مجلسي ترتيب داد و بني هاشم و بني اميه را فراخواند. و خواسته معاويه را اعلام كرد و گفت: پدر دختر در تعيين مهريه هيچگونه محدوديتي ندارد. ما براي اينكه صلحي پايدار ميان فرزندان هاشم و اميه برقرار شود، دخترش [عبداللّه بن جعفر] را خواستگاري ميكنيم و همه قرضهاي او را نيز ميپردازيم؛ زيرا يزيد جواني بيهمتاست و ابرها به بركت وجود او ميبارند و اين پيوند بيش از آنكه براي بني اميه افتخار آفرين است، براي بني هاشم سبب فخر خواهد بود. امام كه در مجلس حضور داشت برخاست و اين سوء استفاده از جايگاه اجتماعي بني هاشم را كه بازگشت آن به اغراض سياسي بود فاش ساخت و فرمود:
ما در مهريه ازدواجهايمان از پيامبر تجاوز نخواهيم كرد و به مهرالسّنة پاي بنديم. همچنين سابقه ندارد كه ما با مهريه دخترانمان قرضهايمان را بپردازيم. اين دشمنياي كه ميان ما و شما وجود دارد، بهخاطر خداست و با مصالح دنيايي به صلح نخواهد انجاميد. يزيد نيز از خاندان بت پرستان جاهليت است و بارش باران نيز به خاطر ما اهل بيت است. اين كه گفتي افتخار بني هاشم بر اين ازدواج بيشتر از بني اميه است، بايد بگويم اگر خلافت بر نبوت برتري داشت، در اين امر افتخاري نصيب ما ميشد، ولي نبوت برتر از خلافت است، پس [با اين ازدواج] افتخار شما [به دليل خويشاوندي با بني هاشم] بيشتر خواهد بود…. درباره اين ازدواج نيز ما بهتر ميبينيم كه اين دختر به عقد پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آيد. من مهريهاش را يكي از زمينهاي مزروعي خودم در اطراف مدينه قرار دادهام كه آنها را بينياز ميكند.
مروان وقتي موضع محكم امام را ديد از شدت ناراحتي زير لب غريد و گفت:
اي بني هاشم، با ما دغل كاري كرديد!
امام نيز در پاسخ فرمود: «يكي در مقابل يكي!»33
امام در زمان صلح نيز همچنان رويه پيشين خويش را در دستگيري از نيازمندان ادامه ميداد. اگرچه امام دسترسي به خزانه نداشت تا در سطحي گستردهتر به اين مهم بپردازد، ولي با استفاده از درآمدهاي شخصي خود به رفع نيازمنديهاي مردم ميپرداخت.
در مقابل، معاويه به بخششهاي بياندازه، دادن رشوه و هداياي بدون حساب و كتاب از بيت المال ميپرداخت تا به اهداف پليد خود برسد. براي مثال، در سفر به مدينه و ملاقات عمومي با مردم، بخششهاي هنگفت و بيشماري پرداخت ميكرد؛ به گونهاي كه هركس از در وارد ميشد، بي حساب و كتاب از پنج هزار درهم تا صد هزار درهم ميبخشيد. امام مجتبي عليهالسلام در پايان مجلس آن روز وارد شد و معاويه ناخود آگاه همگان را از غرض خود آگاه ساخت. او به امام مجتبي عليهالسلام گفت: دير آمدي تا مرا نزد قريش متهم به بخل سازي؛ حال كه همه چيز را بخشيدهام، آمدهاي! از اين گفتار معاويه به روشني پيداست كه او در اين بخششها رضايت قريش را ميخواسته است. آنگاه معاويه رو به غلام خود كرد و با فرماني غير منتظره و غرورآميز دستور داد معادل آن چه را كه از صبح تا به حال به مردم بخشيده است، به امام مجتبي عليهالسلام ببخشد. آنگاه با بادي از غرور در گلو، گفت: اي ابامحمد! بگير كه من فرزند هند هستم! ولي امام با جملهاي كوتاه غرورش را شكست و فرمود: نيازي بدان ندارم و همه آنرا به خودت ميبخشم؛ زيرا من فرزند فاطمه دختر رسول خدا هستم.34
پينوشتها:
1. همان، ص 322.
2. همان، ص 359.
3. كشف الغمة، ج 2، ص 156.
4. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 30.
5. همان، ص 32.
6. مروج الذهب، ج 2، ص 335.
7. همان، ج 3، ص 38.
8. همان، ج 2، ص 72.
9. ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 44.
10. همان، ص 59 .
11. همان، ص 67 .
12. همان، ص 69 .
13. همان، ص 70.
14. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 190.
15. همان، ج 2، ص 191؛ مقاتل الطالبيين، ص 59 .
16. مقاتل الطالبيين، ص 58.
17. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 191.
18. همان، ص 192.
19. نهج البلاغه، خطبه 97.
20. بحارالانوار، ج 44، ص 21.
21. همان.
22. همان، ج 43، ص 302.
23. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 208.
24. بحارالانوار، ج 44، ص 25.
25. احمد بن على بن ابىطالب الطبرسى، الاحتجاج، ص 148.
26. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 43.
27. بحارالانوار، ج 44، ص 28.
28. همان، ص 65؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 570؛ كشف الغمة، ص 145. با اندكى گزينش
29. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 45.
30. بحارالانوار، ج 44، ص 106.
31. همان، ص 104.
32. حسن بن على بن الحسين بن شعبة الحرانى، تحف العقول عن آل الرسول صلىاللهعليهوآلهوسلم، ص 231.
33. بحارالانوار، ج 44، ص 119.
34. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 18.
منبع:
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج