تخلّق به اخلاق اللَّه و تهذیب از رذائل (تهذیب نفس و پاکسازی وجود از صفات ناپسند)
اخلاق به معنای اینکه درخت رذالت را از دل کندن و به جای آن درخت فضیلت را غرس کردن، میوهدار کردن و از میوههایش استفاده کردن از اوجب واجبات است و اگر
تخلّق به اخلاق اللَّه و تهذیب از رذائل (تهذیب نفس و پاکسازی وجود از صفات ناپسند)
درس اخلاق حضرت آیت اللَّه العظمی مظاهری«مدظله العالی»
اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم بسم اللَّه الرحمن الرحیم. رب اشرحلی صدری و یسّرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
اخلاق به معنای اینکه درخت رذالت را از دل کندن و به جای آن درخت فضیلت را غرس کردن، میوهدار کردن و از میوههایش استفاده کردن از اوجب واجبات است و اگر ما چیزی نداشته باشیم برای این مدعا که از اوجب واجبات است جز سوره والشّمس همین بس است که بگوئیم از اوجب واجبات است و قرآن شریف برای اینکه بفهماند از اوجب واجبات است بواسطه یک قصصی، بواسطه یک آیات غیرمستقیمی میفهماند که تخلّق به اخلاق اللَّه، تهذیب از رذائل از اوجب واجبات است. در سوره والشمس آن قضیه اصحاب ثمود را جلو کشید و تقریبا علت حکم را آورد که چرا یازده تا قسم با سه چهارتا تأکید «قداَفْلَحَ مَنْ زَکیها و قدخاب من دسیها» آمد که فرمود اگر طغیانگری بر قومی حکمفرما شد، بر فردی حکمفرما شد آن طغیانگری دیگر نمیگذارد که این زیر بار حق رود.
اگر بخواهد زیر بار حق رود باید دل سالم داشته باشد دلِ خالی از عناد دل خالی از لجاج. دل خالی از تکبر و خودمحوری، دل خالی از پولپرستی و ریاستطلبی. نظیرش درباره ولید بن مغیره آمده که قصّهاش را قرآن شریف در سوره مدثر نقل میکند و تاریخش را هم مرحوم طبرسی(رض) در آن تفسیر عالیاش – مجمع البیان – نقل می کند. ولید بن مغیره بنابر آنچه در تاریخ نقل شده و مرحوم طبرسی هم نقل میکند آمد مسجد – مسجدالحرام – پیغمبراکرم طرز تبلیغشان نحوه مبارزه منفی بود در مکه. نمیگذاشتند که ایشان تبلیغ کند ایشان میآمدند مثلا با حضرت خدیجه، امیرالمؤمنین نماز میخواندند. یا میآمدند یک گوشهای مینشستند قرآن می خواندند. بسیاری از آن سیزده سال کار پیغمبر این بود یک روزی پیغمبراکرم قرآن میخواندند ولید بن مغیره که از نظر فصاحت و بلاغت خیلی بالا بود که به او میگفتند ریحانةُ الادب. این ریحانة الادب به قرآن پیغمبر گوش داد. سوره حم سجده را هم پیغمبر میخواندند. جاذبه قرآن گرفتش به اندازهای که از خود بیخود شد. که حتی برخی از تاریخنویسان میگویند دست گذاشت به دهان پیغمبر و گفت به آن حق رَحِمی که بین من و تو هست بس است. بالاخره جاذبه قرآن گرفتش. آمد در میان همپیالههایش. وای از آن جلسهای که در آن جلسه شیطان باشد. وای از آن جلسهای که در آن جلسه غیبت، تهمت، ناسزا و یکی از صفات رذیله در آن جلسه گل کند. آمد در آن جلسه نشست. یک جمله دارد خیلی جمله از نظر فصاحت و بلاغت بالاست. گفت که رفقا ان له لحلاوة و ان علیه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لَمُعذِق و انه یعلوا و لایُعلی علیه. گفت رفقا این قرآن یک حلاوت خاصی دارد یک طراوت خاصی دارد مثل یک درختی که ریشههایش در اعماق زمین فرو رفته باشد که نشود آنرا کند این طور است. مثل یک درخت پر میوهای که میوه بدهد و میوههایش بسیار شیرین باشد این طور است و بالاخره رفقا این کتاب یک کتابی است که هیچ کسی نمیتواند مثلش را بیاورد انه یعلی و لا یُعْلی علیه و پا شد رفت. رفقای نااهلش از جمله ابیجهل، ابیسفیان، وقتی رفت یک جلسه استثنایی گرفتند گفتند چه کنیم. اگر این ریحانة الادب برود ما خیلی چیزها از دست دادهایم. این مخالف سرسخت پیغمبراکرم اگر اینرا ما از دست بدهیم خیلی چیز از دست دادهایم چه کنیم. ابیجهل یک آدم پشتسر هماندازی بود یک شیطان به تمام معنا. گفت که من درست میکنم. فردا مثل یک آدم غمناک یک آدمی که غم سرتاپایش را گرفته رفت منزل ولید و همین طور فکر میکرد و غصه میخورد ولید گفت چرا گرفتهای؟ اوّل نمیگفت بعد نمیگفت بالاخره گفت که راستش این است که مردم میگویند این آقا خرفت شده، ولید به مغیره خرفت شده، این پولپرستی برایش حکمفرما شده و میخواهد برود طرفدار پیغمبر بشود برای خاطر این پولپرستی. به ولید به مغیره برخورد و اگر انسان فکر در اجتماع بکند تعجب نمیکند که چه جور میشود یک کسی ناگهان 180 درجه تفاوت بکند. پا شد آمد در جلسه. حالا روز قبل آن جمله را گفته بود. گفت که خوب این دارد جلو میرود و میبیند هم که روز به روز ما هر کاری هم میکنیم مؤثر واقع نمیشود. – حتی میدانید اینها قانون وضع کرده بودند اینکه هر کسی میخواهد وارد مکه بشود باید پنبه تو گوشش بگذارد – این را سیره ابن هشام مینویسد سیره حلبی مینویسد و مُروج الذهب مینویسد و این قانون وضع شده بود. پنبه تو گوشش بگذارد برای اینکه حرفهای پیغمبر را، حرفهای قرآن پیغمبر را نشنود. گفت که دارند میروند باید فکری کرد. چه فکری بکنیم. بعد خودش یک کمی فکر کرد – به قول قرآن کریم – و گفت میشود بگوئیم این دروغگو است. گفتند و اللَّهِ لا. یک مقدار دیگر فکر کرد گفت میشود بگوییم دیوانه است. گفتند و اللَّهِ لا برای اینکه این یک عمری در میان ما در میان عرب به امانت، به عقل و درایت مشهور است چطور میشود بگوئیم دروغگوست. چطور میشود بگوئیم دیوانه است. بعد باز هم فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد ناگهان این تو فکرش آمد گفت که میگوئیم ساحر است. جادوگر است. برای اینکه آدم جادوگر است که بین زن و شوهر را جدایی میاندازد بین برادر و برادر را جدایی میاندازد بین دو تا رفیق را جدایی میاندازد و این آقا کارش این شده برای اینکه زن ایمان میآورد اختلاف میشود با شوهرش. شوهر ایمان میآورد اختلاف میشود با زنش. دو تا برادر یک کدام ایمان میآورد پدر ایمان میآورد با پسر و… اختلاف میاندازد. گفتند اللهم نَعَم خوب فکری است. این شایعه را آنجا اختراع کردند گفتند همه با هم باید این شایعه را پخشش کنیم.
که این شایعه درست کردن شایعه را پخش کردن خیلی مصیبت است. یک دفعه مسأله افک از آن درمیآید. این نکاتی که قرآن دارد به آن اهمیت بسیار دهید. که برای اینکه شایعه پیغمبراکرم را، قرآن زمین بزند قضیه اِفک را میآورد جلو. میگوید که آنکه شایعه میخواهد اختراع بکند دیگر فکر نمیکند که پیغمبر باشد یا زنش یا یک فرد عادی یا یک زن عادی. آنهم که پخش میکند دیگر این فکر را نمیکند. قُتِلَ الخرّاسُونَ الذینَهم فی غَمْرَةٍ سَاهُونَ[1] مرگ بر شایعه پخشکن که در تخیل خودش میجهد. در تخیّل خودش میتَنَد.
لذا این شایعه اختراع شد به زبان اینها پخش شد به اندازهای خدا غضب کرده است که چندتا آیه درباره این ولید بن مغیره نازل شد. آیهها خیلی داغ است که از این جا شروع میشود انهُ کانَ لِایاتِنا عَنیداً[2] این آدم عَنود در آیات ما، این آدمی که عنود است راجع به قرآن. این جور – انه فَکَّرَ و قَدَّر – فقُتِلَ کیفَ قَدَّر – ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ – ثُمَّ نَظَرَ – ثُمَّ عَبَسَ و بَسَرَ – ثُمَّ اَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ – فقالَ إن هذا إلّا سحرٌ یُؤثَر – إنْ هذا إلّا قَوْلُ البَشَرِ[3] .
صحنه را قرآن شریف نقل میکند که آمد تو جلسه نشست فکر کرد. بعد قرآن میگوید مرگ بر این فکرش. دو دفعه قرآن می گوید باز هم مرگ بر این فکرش. بعد قرآن میگوید مرتب برد و آورد. آورد به زبانش نگفت. دو دفعه برد در ذهنش رویش فکر کرد. ناگهان به نظرش آمد اینکه این شایعه را بسازیم که این آدم ساحر است. آنها هم پسندیدند. پخشش کردند.
بعد گفتند این قرآن یک جادویی بیش نیست. «سحرٌ یؤثر» یک جادوست که تأثیر هم دارد. تأثیر میکند. امّا این را بگوئیم کلام الهی است نه. این کلام خودش است. ولی چون جادوگر است این جادوگریاش روی این کلام آمده که تأثیر پیدا میکند. این به ما چه میگوید یعنی در حالی که این قضیه علیه پیغمبر است باید کتمان بشود چرا کتمان نشده؟ چرا قول سه چهارتا افراد لاابالی در قرآن آمده چرا مجلس افراد ناجنس، شیطان به تمام معنا در قرآن آمده؟ میخواهد به ما بگوید که اگر یک صفت رذیلهای در دل ما حکمفرما باشد ما نمیتوانیم زیر بار حق برویم. آن صفت نمیگذارد که ما رستگار بشویم بالاخره بطور ناخودآگاه کار خودش را میکند. اگر هم آتش زیر خاکستر باشد در آن وقتی که یک استثنایی جلو بیاید این شعلهور بشود کار خودش را میکند. یعنی مثلاً آدم پولپرست خوب این اگر هم آدم متّقی شد و توانست با آن صفت رذیله مبارزه بکند آتش زیر خاکسترش بکند امّا هنوز آتش است زیر خاکستر است در وضع استثنایی شعلهور میشود این ابیحمزه بطائنی این آقا از وکلای خاص موسی بن جعفر(ع) بود. شاید بیش از هزار روایت از امام باقر(ع) از امام صادق(ع) از موسی بن جعفر(ع) نقل کرده است. یعنی علاوه بر اینکه عالم بوده راوی حدیث بود این آقا مقدس هم بود به اندازهای که از وکلای حضرت بود دیگر. امّا موسی بن جعفر(ع) از دنیا رفت یازده هزار درهم یا دینار پیش این فرد بود برای اینکه این یازده هزار درهم را ندهد منکر امامت حضرت رضا(ع) شد. شد واقفی. که حضرت رضا(ع) در یک نامهای لعنش هم کرده است. مطرود شد. حالا مطرود ولایت، مطرود شیعه، مطرود خدا. برای خاطر یازده هزار درهم اگر این صفت پولپرستی، صفت مادیگری بر دل حکمفرما بشود کار خودش را میکند. یعنی ممکن است یک روز، دو ماه، یکسال، ده سال هیچ طور نشود امّا ناگهان یک وضع استثنایی جلو بیاید کار خودش را بکند. درجاتش عالی است عالیتر بشود مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج آقا حسین قمی که خیلی بالا بوده از نظر علم و عمل. میگویند این مرحوم حاج آقا حسین قمی بعضی اوقات روی ممبر برای طلبهها میگفت من تا یک میلیون عادلم. یعنی میدانم اگر تا یک میلیون بخواهند مرا گول بزنند نمیتوانند امّا بالاتر از یک میلیون را میگفتند نمیدانم. نمیدانم چه جوری است و این حرف آن هم از آن مرد بزرگ. ظاهراً شکسته نفسی کرده. خوب این معلوم است. امّا از این مرد بزرگ، یک زنگ خطر است برای همه ما. یعنی یک طلبه به مرور زمان باید برسد به اینجا. این جمله امیرالمؤمنین مال ماست. این را خیال نکنید این جملاتی که در نهجالبلاغه آمده اینها مال امیرالمؤمنین است. نه – هر کسی انحصار بدهد به امیرالمؤمنین این ولایتش لنگ است. امیرالمؤمنین بالاتر از اینهاست. این جملات سرمشق است برای ما. میگوید واللَّه لواُعطیت الاقالیم السّبعة بما تحت افلاکها علی أن أعصی اللَّه فی نملة اُسلُبُها جُلب شعیره.[4] نه کره زمین، اگر عالم هستی را به من بدهند بگویند ظلم کن به یک مورچه، پوست جو را بیجا از دهانش دربیاور من نمیکنم. به این میگویند عادل. نه معصوم بالاتر از اینهاست. آن هم عصمت امیرالمؤمنین. میخواهد بگوید یک طلبه باید چنین باشد راستی اگر یک کسی درس میخواند در معرض رهبری، در معرض مرجعیت، در معرض مال مردم، بیتالمال و بالاخره در معرض یک امام جماعت باید چنین باشد دیگر نباید از اینها سرسری گذشت نباید برای دیگران بخوانیم آنها گوش دهند و خودمان سرسری بگذریم. باید بگوئیم که از اوجب واجبات تهذیب نفس است. اگر العیاذ باللَّه یک صفت رذیله بر دل حکمفرما شد میشود شیطان. آقا به سادگی نگذرید شیطان خیلی بالا بوده، از خود قرآن فهمیده میشود شیطان، ابلیس خیلی مقام داشته. مقام رسیده به آنجا که میتوانسته با خدا حرف بزند. خوب مگر میشود هر موجودی با خدا حرف بزند همان وقت هم که رانده درگاه خدا شد تا آن لجاجتها جلو نیامده بود باز هم با خدا حرف میزد خوب دیگر یک وقت هم رسید به آنجا که کلمه اهبطوا و کلمه رجیم برایش آمد دیگر گم شد. دیگر نه با خدا، با ملائکه هم نمیتوانست حرف بزند.
امّا علی کل حالٍ مقام خیلی بالا بود، امّا معلوم میشود اینکه از ملائکه هم نبوده انهُ کانَ من الجنّ قرآن میگوید. ولی از نظر عبادت بالاخره خودش را رسانده به ملائکهها. رسانید به آنجا. حالا در میان ملائکه بوده یا نه؟ در آسمان چهارم بوده یا نه؟ که روایت هم داریم پیغمبر عبور میکردند یک ممبری از نور دیدند امّا ممبر از بین رفته بود که گفتند این مال آن است. اینها چه اندازه درست؟ خوب روایت ضعیف داریم تاریخ داریم امّا آن اندازه که قرآن میگوید، این کانَ من الجن و این کان من الجن بالاخره خودش را در ردیف ملائکهها آورد. رسید به آنجا. خوب آدم ساخته شد. خطاب شد که سجده کنید، همه سجده کنید. فسجد الملائکه کلّهم اجمعون إلا ابلیس…[5] خدا به او گفت آقا شیطان چرا سجده نکردی. گفت أنا خیرٌ منه. حالا أنا خیرٌ منه خدا نکند آدم یک رذیلهای هم برایش حکمفرما بشود عقلش را هم از بین میبرد. گفت که من بهترم چرا بهترم. چون من از آتش هستم و او از خاک. خوب یک کسی به این احمق بگوید که پروردگار عالم که از نظر جسمی نگفت. از نظر روح. گفت فاذا سوتیه و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین[6] این مغالطه کرد. گفت این از نظر جسمی از خاک است من از آتش هستم.
ولی علی کل حالٍ یک مغالطه کرد. یا نفهمیدگی کرد. پس بنابراین سجده نمیکنم.
چه جور میشود یک کسی به آن مقام، ناگهان برسد به آنجا که مورد لعن خدا، مورد غضب خدا قرار گیرد. بعدش هم حالا دیگر وقتی انسان تو سرازیری افتاد دیگر میافتد. بجای اینکه بگوید خدایا من را بیامرز. غلط کردم خدایا این همه عبادت کردم اینها هدر نشود. خدایا تو توّابی خدایا من گناهکارم. خدایا مرا برگردان. بجای اینها گفت خدایا مرا مهلت بده تا روز قیامت که هر کاری و گناهی میخواهم بکنم. این بندههای بی گناه را….
خوب آدم حالا بدی کرد یا نکرد که نکرد تو به آدم سجده نکردی. چه کاری به زید و عمر و بکر تا روز قیامت داری. چکار داری به انسانها. بالاخره تا روز قیامت گناه کند آن هم چه گناهی. اضلال مردم این گناهش خیلی بالاست. خیلی ما طلبهها از نظر ثواب خیلی بالا هستیم. من احیاها فکاَنّما احی الناس جمیعا خیلی مقام است اگر کسی بتواند یک کسی را زنده کند این آیه شریفه دوتا معنا دارد. یک معنایش این است که اگر کسی بتواند یک کسی که در شرف مرگ است. – مثلاً یک طبیب – یک کسی را زنده کند. مثل این است که جهان را زنده کرده باشد. یعنی ثواب خیلی بالاست. این یک معنایش و یک معنا امام صادق(ع) برای ما کردهاند. میفرمایند معنای آیه این است که اگر کسی بتواند یک کسی را بسازد مثل این است که جهان را زنده کرده باشد امام صادق(ع) میفرمایند که من احیاها روحاً. فکانّما احی الناس جمیعا جسماً اگر مثلاً شما در وسط راه دیدی یکی کسی در شرف مرگ است این را بردی از مرگ نجاتش دادی یک خاطره شیرینی میشود برای شما. هر وقت به شما بگویند یک خاطره شیرین بگو. شما همین را میگوئید. قرآن میگوید اگر یک طلبه بتواند یک کسی را سالم کند یک کسی را از جهنم نجات بدهد مثل این است که جهان را زنده کرده باشد. امّا قبل از این میگوید من قتل نفساً بغیر نفسٍ او فسادٍ فکانما قتل الناس جمیعا. این هم دوتا معنا دارد. اگر آدمکشی کند مثل این است که جهان را کشته باشد. گناه خیلی بزرگ است. امام صادق(ع) میفرمایند معنایش چنین است. اگر موجب اضلال کسی بشود، ابهّت روحانیت را از دل کسی ببرد. با گفتارش، با کردارش ابهت اسلام را، ابهت حجاب را، ابهت نماز را، نه؛ ابهت غیبت را، ابهت شایعه را اینها را از دل کسی ببرد گناه مثل این است که جهان را کشته باشد. خوب این آیه شریفه مصداق کاملش شیطان است. از وقتی که رانده درگاه خدا شده تا روز قیامت خودش هم خواسته: اضلال دیگران این اضلال دیگران چقدر گناه دارد. چرا شد؟ چرا در سرازیری گناه واقع شد؟ چرا بعد از آنکه رانده درگاه خدا شد متنبه نشد؟ همه همه برمیگردد به این که اگر یک رذیله مثل تکبّر، خودمحوری، خودپسندی، من من، بر کسی حکمفرما باشد دیگر نمیگذارد نمیگذارد. ممکن است هم در حال عادی گُل نکند. ممکن است هم در حال متوسط گل نکند امّا برسد یک استثناء، برسد سجده کردن شیطان بر انسان. آنوقت گل میکند. وقتی گل کرد آنوقت در مقابل خدا هم ایستادگی میکند. دیگر آنوقت هم بجای اینکه بگوید خدایا من را بیامرز، میگوید من را مهلت بده تا روز قیامت مردم را اضلال کنم. تقاضا دارم از همهتان در 24 ساعت اقلاً یک ساعت بنشینید فکر کنید این قانون مُشارطه بعد در موردش صحبت میکنم خیلی خوب قانونی است. این قانون مراقبه، این قانون محاسبه خیلی خوب قانونی است. یکساعت وقت خواب. که این قانون محاسبه مراتب دارد. یکی از مراتبش را امام موسی بن جعفر(ع) در روایت میفرماید که لیس منّا من لایحاسب نفسه کل یوم. اصلاً شیعه نیست مگر میشود محاسبه نداشته باشد. یک نیم ساعتی، یک ربعی، یک ساعتی، که من چیام؟ و آیا راستی دل من مورد پسند خداست یا نه؟ اگر نه باید چه کنم؟ اگر هست سجده شکر. شکر کنم برای اینکه الحمدللَّه مهذبام، الحمدللَّه تکبّر ندارم خودمحوری ندارم، الحمدللَّه حسود نیستم، الحمدللَّه پولپرست، ریاستطلب نیستم. الحمدللَّه سوءظن به دیگران ندارم، الحمدللَّه یک آدمم. اگر نه، فکر کنید برایش چاره کنید. مسلم است از درد سرطان خیلی بدتر است. مسلم است از خوره خیلی بدتر است مسلّم از هر درد ناعلاج بدتر است. مرض روح است دیگر یک مقدار فکر کنید و راستی مبارزه کنید. مشکل هم هست خیلی مشکل است.
پیمودن این منازل مشکل است. توبهاش هم مشکل است. مشکلتر از آن یقظه است امّا وقتی میرسیم به تخلیه دیگر پای همه لنگ است خیلی مشکل است چهل سال خون جگر تا بشود یک صفت رذیله را ریشهکن کرد. سرسری که نمیشود مبارزه میخواهد. بله، قرآن میگوید از خدا هم باید بخواهد. او مُزکّی است. ما خودمان را نمیتوانیم تزکیه کنیم. ما همین مقدار میتوانیم کار بکنیم. همین مقدار میتوانیم مواظبت بکنیم. امّا کی معلّم اخلاق است؟ خدا میگوید معلّم اخلاق خودم هستم. فلو لا فضلاللَّه رحمته ما زکی منکم من احد ابدا و لکن اللَّه یزکی من یشاء.
من یشاء یعنی آنکه راستی در مورد رحمت ما واقع شود. آن که راستی خون جگر بخورد آن که راستی دلش بخواهد مهذب بشود. اگر مواظبت نکنیم خدای نکرده یک دفعه ریشمان سفید میشود، نمیدانم، قدمان خمیده میشود، پایمان لب گور میشود امّا هیچ فکر نداریم. بله هیچ فکر نداریم. فکر این را داریم یک دو سه نفر را پیدا کنیم بنشینیم دو سه تا غیبت آبدار بکنیم. دیدیم، کم است امّا دیدیم در اهل علم، که برای خاطر عقدههایی که برایش پیدا شده، به جای آنکه رفع آن عقدهها بکند بجای آنکه دم مرگ یک رابطه مستقیم با خدا داشته باشد. به جای اینکه شکر کند الحمدللَّه رابطه با مردم ندارم. نشد امّا رابطه با خدایم خیلی عالی بشود. به جای این دنبال این است یک جلسه بشود چهارتا غیبت کند. گاهی این را خراب کند، گاهی دیگری را. گاهی او را آباد کند گاهی دیگری را و چیزی که در نظر نباشد خداست.
خدا را قسمش میدهم به آن افرادی که مهذب بودند مهذب شدند، پروردگار عالم حالت تنبّه و تهذیب نفس به همه ما عنایت کند.
و صلی اللَّه علی محمّد و آل محمّد
پي نوشت ها:
1. سوره الذاریات، آیه10 و 12.
2. سوره المدثّر، آیه 16.
3. سوره المدثر، آیات 18 تا 25.
4. نهجالبلاغه، خطبه 217.
5. سوره الحجر، آیه 30 و 31.
6. سوره الحجر، آیه 29 و ص آیه 72.
/خ